تفسير دوم ،
همان است كه در ذهن بسيارى از عوام الناس وارد شده كه امام حسين كشته
شد و شهيد كشد، براى اين كه گناه امت بخشيده شود. شهادت آن حضرت به
عنوان كفاره گناهان امت واقع شد، نظير همان عقيده اى كه مسيحيان درباره
حضرت مسيح پيدا كردند كه عيسى به دار رفت ، براى اين كه فداى گناهان
امت بشود؛ يعنى گناهان اثر دارد و در آخرت دامنگير انسان مى شود، امام
حسين شهيد شد كه اثر گناهان را در قيامت خنثى كند و به مردم از اين جهت
آزادى بدهد. در حقيقت مطابق اين عقيده بايد گفت : امام حسين عليه
السلام ديد كه يزيدها و ابن زيادها و شمر و سنان ها هستند، اما عده شان
كم است ، خواست كارى بكند كه بر عده اينها افزوده شود، خواست مكتبى
بسازد كه از اينها بعدا زيادتر پيدا شوند، مكتب يزيد سازى و ابن زايد
سازى بگرد كرد! اين طرز فكر و اين طرز تفسير، بسيار خطرناك است . براى
بى اثر كردن قيام امام حسين و براى مبارزه با هدف امام حسين و براى بى
اثر كردن و از بين بردن حكمت دستورهايى كه براى عزادارى امام حسين
رسيده ، هيچ چيزى به اندازه اين طرز فكر و اين طرز تفسير مؤ ثر نيست .
باور كنيد كه يكى از علل (گفتم : يكى از علل ، چون علل ديگر هم لاقيد و
لاابالى كرده ، اين است كه فلسفه قيام امام حسين براى ما كج تفسير شده
، طورى تفسير كرده اند كه نتيجه اش همين است كه مى بينيم . به قول جناب
زيد بن على بن الحسين درباره مرجئه (مرجئه طايفه اى بودند كه معتقد
بودند، ايمان و اعتقاد كافى است ، عمل در سعادت انسان تاءثير ندارد؛
اگر عقيده مرجئه بود در آن وقت . و در آن وقت عقيده شيعه در نقطه مقابل
عقيده مرجئه بود، اما امروز شيعه همان را مى گويد كه در قديم مرجئه مى
گفتند.
عقيده شيعه همان بود كه نص قرآن است : الذين
امنوا و عمول الصالحات هم ايمان لازم است و هم عمل صالح .
آمدى جانم به قربات ولى حالا چرا عاقل كند كارى كه باز آيد به كنعان غم
مخور.
تفسير سوم ، اين است كه اوضاع و احوالى در جهان اسلام پيش آمده بود و
به جايى رسيده بود كه امام حسين عليه السلام وظيفه خودش را اين مى
دانست كه بايد قيام كند، حفظ اسلام را قيام خود مى دانست . قيام او
قيام در راه حق و حقيقت بود. اختلاف و نزاع او با خليفه وقت بر سر اين
نبود كه تو نباشى و من باشم ، آن كارى كه تو مى كنى نكن ، بگذر من بكنم
؛ اختلافى بود اصولى و اساسى . اگر كس ديگرى هم به جاى يزيد بود و
همان روش و كارها را مى داشت ، باز امام حسين قيام مى كرد، خواه اين كه
با شخص امام حسين خوشرفتارى مى كرد يا بدرفتارى . يزيد و اعوان و
انصارش هم اگر امام حسين متعرض كارهاى آنها نمى شد و روى كارهاى آنها
صحه مى گذاشت ، حاضر بودند همه جور مساعدت را با امام حسين بكنند، هر
جا را مى خواست به او مى دادند، اگر مى گفت : حكومت حجاز و يمن را به
من مى دادند؛ اگر اختيار مطلق هم در حكومتها مى خواست و مى گفت : به
اختيار خودم هر چه پول وصول شد و دلم خواست بفرستم مى فرستم و هر چه
دلم خواست خرج مى كنم . كسى متعرض من نشود، باز آنها حاضر بودند. جنگ
حسين ، جنگ مسلكى و عقيده اى بود، پاى عقيده در كار بود، جنگ حق و باطل
بود. در جنگ حق و باطل ديگر حسين از آن جهت كه شخص معين است تاءثير
ندارد. خود امام حسين با دو كلمه مطلب را تمام كرد. در يكى از خطبه هاى
بين راه به اصحاب خودش مى فرمايد - ظاهرا در وقتى است كه حر و اصحابش
رسيده بودند و بنابر اين همه را مخاطب قرار داد -:
الا ترون ان الحق لا يعمل به ، و الباطل لا
يتناهى عنه ، ليرغب المؤ من فى لقاء الله محقا
(378)؛ آيا نمى بينيد كه به حق رفتار نمى شود و از باطل
جلوگيرى نمى شود؟ پس مومن در يك چنين اوضاعى بايد تن بدهد به شهادت در
راه خدا.
نفرمود: ليرغب الامام ؛ وظيفه امام اين است در اين موقع آماده شهادت
شود. نفرمود: ليرغب الحسين ؛ وظيفه شخص اين است كه آماده شهادت گردد.
فرمود. ليرغب المؤ من ؛ وظيفه هر مؤ من در يك چنين اوضاع و احوالى اين
است كه مرگ را بر زندگى ترجيح دهد. يك مسلمان از آن جهت كه مسلمان است
، هر وقت كه ببيند به حق رفتار نمى شود و جلو باطل گرفته نمى شود،
وظيفه اش اين است كه قيام كند و آماده شهادت گردد.
اين سور جور تفسير: يكى آن تفسيرى كه يك دشمن حسين بايد تفسير بكند؛
يكى تفسير كه خود حسين تفسير كرده است ، كه قيام او در راه حق بود؛ يكى
هم تفسيرى كه دوستان نادانش كردند و از تفسير دشمنانش خيلى خطرناك تر و
گمراه كن تر و دورتر است از روح حسين بن على .
اما قسمت دوم كه چرا ائمه دين اين همه تاءكيد كردند كه مجلس عزا به پا
داريد؟ اين هم به همين دليل كه عرض كردم ، چون امام حسين كشته نشد بارى
منفعت شخصى ، امام حسين كشته نشد براى اين كه خودش را فداى گناهان امت
كرده باشد، امام حسين در راه حق كشته شد، در راه مبارزه با باطل كشته
شد، ائمه دين خواستند مكتب حسين در دنيا باقى بماند؛ شهادت حسين به
صورت يك مكتب ، مكتب مبارزه حق با باطل براى هميشه باقى بماند؛ والا چه
فايده به حال امام حسين كه ما گريه بكنيم يا نكنيم ، و چه فايده به حال
خود ما دارد كه صرفا بنشينيم يك گريه اى بكنيم و بلند شويم و برويم ؟
ائمه دين خواستند قيام امام حسين به صورت يك مكتب و به صورت يك مشعل
فروزان هميشه باقى بماند. اين يك چراغى است از حق ، از حقيقت دوستى ،
از حقيقت خواهى . اين يك ندايى است از حق طلبى ، از حريت ، از آزادى ،
اين مكتب حريت و اين مكتب آزادى و اين مكتب مبارزه با ظلم را خواستند
براى هميشه باقى بماند. در انقلابى به وجود آيد. نام امام حسين ، شعار
انقلاب عليه ظلم گشت . يك عده شاعر انقلابى به وجود آيد. نام امام حسين
، شعار انقلاب عليه ظلم گشت . يك عده شاعر انقلابى به وجود آمد: كميت
اسدى به وجود آمد، دعبل خزاعى به وجود آمد، دعبل خزاعى مى دانيد كيست ؟
كميت اسدى مى دانيد كيست ؟ اينها دو نفر روضه خوانند، اما نه مثل روضه
خوانى من ؛ دو نفر شاعرند؛ مرثيه گو، اما نه مثل مرثيه گوييهايى محتشم
و غيره . دلم مى خواهد شما اشعار كميت اسدى ، اشعار دعبل خزاعى و اشعار
ابن الرومى و اشعار ابوفراس حمدانى ، كه به عربى است ، با همين اشعار
محتشم - كه هزار تا خواب برايش نقل مى كنند - مقايسه كنيد و ببينيد
آنها كجا و اينها كجا! آنها دارند مكتب حسين را نشان مى دهند. كميت
اسدى با همان اشعارش ، از يك سپاه بيشتر براى بنى اميه ضرر داشت . اين
مرد كى بود؟ يك روضه خوان بود، اما چه روضه خوانى ؟ آيا روضه خوانى بود
كه بيايد چهارتا شعر مفت بخواند و پول بگيرد و برود؟ شعر مى گفت كه
تكان مى داد دنيا را، تكان مى داد دستگاه خلافت وقت را.
عبد الله بن حسن بن على ، معروف به عبد الله محض ، تحت تاءثير شعرهاى
كميت قرار گرفت ، به عنوان صله آن ابيات جاندار، سند مزرعه خود را آورد
داد به كميت . كميت گفت : محال و ممتنع است كه بگيرم ، من مرثيه خوان
سيدالشهداء هستم ، من براى خدا مرثيه گفته ام ، پول نمى گيريم . اصرار
فوق العاده كرد، بالاخره گرفت . بعد از مدتى آمد پيش عبد الله بن حسن
بن على و گفت : من خواهشى دارم از تو، آيا قبول مى كنى ؟ گفت : البته
قبول مى كنم ،اما من كه نمى دانم چيست . گفت : اول بايد قول بدهى كه
عمل مى كنى ، بعد مى گويم . قول داد و شايد قسم هم خورد. همين كه قول
از او گرفت ، سند را آورد پس داد، گفت : من نمى توانم اين را بگيرم !
وقت ديگر بنى هاشم برايش پول جمع كردند و دادند، هر كارى كردند قبول
نكرد و گفت : محال و ممتنع است كه بگيرم .
اين مرد به خاطر همين اشعار و همين نوع مرثيه خوانى چه سختيها كشيد و
چه روزگارها ديد و به چه وضع او را كشتند! اين مرد را گرفتند و در خانه
يوسف بن عمر ثقفى ، كه حاكم آن روز كوفه بود، هشت نفر ريختند به سرش ،
شمشيرها به بدنش زدند. آخرين حرفى كه در آخرين نفس گفت اين بود. اللهم
آل محمد، اللهم آل محمد خدايا! اهل بيت پيغمبر، خدايا! اهل بيت پيغمبر.
اين آخرين كلمه اى بود كه به زبان اين مرد آمد.
دعبل بن على خزاعى را آيا مى شناسيد؟ خودش مى گفت : پنجاه سال است كه
دار خودم را روى دوش گرفته ام و راه مى روم . ببينيد ارزش ادبى اين دو
نفر مرثيه گو - كه ائمه دين اينها را درست كردند - چه بوده . ببينيد
اينها صرفا يك مرثيه گو هستند. آنها مرثيه گفته اند، اما نه به صورت
(عمه من غريبم ). حماسه ها گفته اند، چه حماسه هايى ! يك قصيده آنها به
اندازه يك سلسله مقالات كه يك نفر مفكر انقلابى بنويسد اثر دارد. اينها
در زير چتر مرثيه سالار شهيدان ، امام حسين عليه السلام چه انتقادهاى
لاذع و گزنده اى از بنى اميه و از بنى عباس كردند و چه ها بر سر آنها
آوردند!
شما مى شنويد متوكل دستور داد قبر حسين بن على را آب بندند و كسى نرود
به زيارت حسين بن على ؛ اگر كسى مى رود دستش را ببرند؛ اگر كسى اسم
حسين بن على را ببرد، چنين و چنان بكنند. لابد خيال مى كنيد اين آدم ،
يعنى متوكل فقط گرفتار يك عقده روحى بود، يك دشمنى و يك كينه بى منطقى
با نام حسين بن على داشت . نه آقا، آن روز نام حسين بن على در اثر
توصيه و تاءكيدهاى ائمه به عزادارى ، و در اثر به وجود آمدن امثال كميت
ها و دعبل بن على ها، پدر متوكل را در مى آورد. متوكل مى ديد هر يك از
اينها به اندازه يك سپاه عليه او مؤ ثر هستند، مى ديد نام حسين مرده از
خود حسين زنده براى او و امثال او كمتر مزاحم بميرد، به صورت يك فكر،
به صورت يك ايده ، به صورت يك عقيده مبارزه با ظلم ، حسين را زنده نگه
داشتند. متوكل هم در حساب خودش خوب حساب عقيده مبارزه با ظلم ، حسين را
زنده نگه داشتند. متوكل هم در حساب خودش خوب حساب كرده بود، حساب كره
بود بلكه بتواند اين فكر را و اين ذكر را و اين ايده را و اين عقده
روحى و شخصى نداشت درباره حسين بن على ، ولى مى ديد حسين با همين مرثيه
خوانيها به صورت يك مكتب در آمد است كه ديگر متوكل نمى تواند متوكل
باشد.
باز هم ما داستانها داريم . اگر كسى در اين زمينه جمع آورى بكند و
ببيند مرثيه هاى مرثيه خوانها سيدالشهداء، تا آن وقتى كه از تعليمات
ائمه پيروى مى كردند، چه نقشى در اجتماع داشت ، مورد اعجاب خواهد بود.
پس اگر اين دو چيز دانسته بشود - و بايد دانسته بشود - مى توان از همين
عزاداريها استفاده هاى خوب برد.
اين را هم بگويم : با همه نقايصى كه الان در كار است ، خوشبختانه مردم
، احساساتى بسيار پاك و احساساتى واقعى نسبت به سيدالشهداء - سلام الله
عليه دارند. بعضى از اشخاص - كه البته نيت سوء ندارند - چون مى بينند
از اين قضيه سوء استفاده مى شود، عقيده شان اين شده كه بايد به كلى اين
قضيه از بين برود؛ مى گويند؛ مردم كه گريه مى كنند، به علت اين است كه
شنيده اند گناهانشان با اين گريه ها بخشيده مى شود، والا گريه نمى
كردند. نه آقا اين اشتباه است ؛ واقعا اين طور نيست . مگر مى شود مردم
را با تطميع گرياند؟ اگر اين جور است ، شما بياييد به يك عده مردم
بگوييد در يك جا جمع بشوند و بگويند: به هر يكه از شماها چك هزار
تومانى مى دهيم ، به شرط اين كه بنشينيد نيم ساعت براى فلان شخص ، مثلا
براى شاه عباس گريه بكنيد! اگر گريه كردند. مگر مى شود چنين چيزى ؟
گريه احساسات مى خواهد. انسان تا متاءثر نشود، گريه نمى كند. يا بايد
حزن داشته باشد، يا بايد شوق داشته باشد. در مردم واقعا يك نوع
احساساتى حقيقى نسبت به سيدالشهداء هست ، واقعا امام حسين را دوست
دارند و به او عشق مى ورزند و از سوز دل برايش اشك مى ريزند. در اين
محرم و صفر خروارها اشك از مردم ريخته مى شود، در غير محرم و صفر چقدر
ريخته مى شود؟! تا حزنى نباشد، تا اندوهى نباشد، تا عشقى نباشد، تا
اندوهى نباشد، تا عشقى نباشد، تا شوقى نباشد، تا احساساتى نباشد، كه
گريه نمى آيد. اين احساسات قيمت دارد، خيلى هم قيمت دارد، اما حالا آن
طورى كه بايد و شايد استفاده نكرده ايم و استفاده ما استفاده كامل نيست
، مطلب ديگرى است به جاى خود.
ما خيلى چيزها داريم كه استفاده نكرده ايم . ما رود كارون داريم ، تا
حالا از آن استفاده نكرده بوديم ، پس بايد بگوييم : رود كاروان به درد
نمى خورد؟ ما سالها و قرنها در زير زمين نفت داشتيم و از آن استفاده
نكرده بوديم ،پس بگوييم : نفت بد است ؟ هزاران معدن ديگر و ذخيره ديگر،
ما در اين كشور داشته ايم و درايم و استفاده نمى كنيم .
اگر اين كشور بخواهد اصلاح بشود، اگر بخواهد در جاده ترقى بيفتد، در
جاده تعالى بيفتد، در جاده علم بيفتد، در راه صنعت بيفتد، در راه حريت
و آزاديخواهى بيفند بهترين راه و نزديك ترين راه - اگر نگويم راه ديگرى
نيست - بهترين راه و نزديكترين راه همين است كه از همين احساسات
صادقانه مردم درباره حسين بن على - كه حقيقت دارد و واقعيت دارد و
درباره شخصى است كه شايسته اين احساسات است و صاحب يك مكتب بسيار بزرگى
و عالى است - استفاده كنيم . چر از دستور دين و مذهب خودمان پيروى
نكنيم ؟ خيلى دستور خوبى است ، بايد از آن استفاده كرد.
به هر حال ، اين خطابه و منبر كه الان در ميان ما شايع است ، مولود
حادثه عاشورا و توصيه ائمه اطهار به اقامه عزاى سيدالشهداء است ، از
بركات عزادارى سيدالشهداء است . اشخاص عاقل و فهميده و متدين گفتند:
حالا كه مجالسى به نام سيدالشهداء عليه السلام تشكيل مى شود حال مردم
به نام امام حسين جمع ديگرى را اجرا نكنيم ؛ و آن ، اصل امر به معروف
مردم و نهى از منكر است . لهذا حسين بن على صاحب دو كرسى شد، يكى كرسى
مرثيه خوانى و كرسى ابراز احساسات به سود مظلوم و عليه ظالم ، كه اگر
به طرز صحيحى اجرا شود، آن همه آثار عظيم دارد كه قبلا عرض كردم ،و
ديگر كرسى امر به معروف و نهى از منكر.
در اين كشور آنچه ارشاد و هدايت و امر به معروف و نهى از منكر قولى و
زبانى مى شود، با نام مقدس حسين بن على مى شود؛ و چه كار خوبى و چه سنت
خوبى بوده كه به عمل آمده است ، چه خوب كردند كه كرسى حسين بن على را
ضمنا كرسى امر به معروف و تعليمات اصول دين و فروع دين قرار دادند، از
احساسات مردم نسبت به حسين بن على - كه احساسات واقعى است - استفاده
خوب كردند.
مردم آن قدر كه به نام حسين بن على جمع مى شوند، به نام ديگرى جمع نمى
شوند. خوب استفاده اى كردند كه چنين سنتى برقرار كردند. حالا در اين
قسمت چه جور عمل مى شود، آن ديگر بستگى دارد به وضع گوينده و شايستگى
او .او مى تواند اصول عقايد بگويد، معالم دين را بگويد، موعظه كند،
مردم را به حلال و حرام آگاه كند، مصالح دين و دنياى مردم را بگويد.
مردم به هر حال از بركت حسين بن على آماده اند. اين ديگر بستگى دارد به
اين كه گوينده شايستگى بيان اين حقايق را داشته باشد يا نداشته باشد.
حالا كه اين جور است ، پس بايد درباره اين قضيه فكر كرد و نقايص آن
را اصلاح كرد، هم از جنبه مرثيه خوانى و هم از جنبه ارشاد و هدايت مردم
.
بايد كسانى كه مرثيه خوانى مى كنند، توجه داشته باشند به فلسفه قيام
سيدالشهداء و به فلسفه دستوراتى كه ائمه اطهار درباره عزادارى داده
اند.
بى جهت دستورى نداده اند. بايد فلسفه قيام سيدالشهداء و هم فلسفه
عزادارى آن حضرت را به مردم بگويند و مردم را آگاه كنند. بايد مكرر اين
مطلب را بگويند، نه يك بار و دوبار و ده بار و صد بار، هميشه بايد به
گوش مردم خوانده شود. بايد گويندگان بصيرى باشند تا بتوانند حقايق نهضت
حسينى را بگويند، نه اين كه معلوماتشان منحصر باشد به جنگ مرحوم آقا،
يا ماءخذ و مدركشان - به اصطلاح خود اهل منبر لسان الذكرين و صدر
الوعظين باشد، حرفهايى كه از يكديگر شنيده اند. مى گويند فلانى اين
مطلب را از كجا نقل مى كردم كه چگونه يك دروغ كه يك نفر در يك جا جعل
كرده ، به سرعت رواج گرفته و از اين به آن رسيده و كم كم از شهرى به
شهرى و از منطقه اى به منطقه اى رفته است . قضاياى تاريخى را بايد از
كتب معتبر تاريخ و از قول مورخين معتبر نقل كرد... .
به هر حال بايد فلسفه قيام حسينى مكرر در منابر گفته شود، فلسفه
عزاداريها گفته شود، همان اثر و منظور حاصل شود كه امام زين العابدين و
امام باقر و امام صادق و امام كاظم توصيه مى كردند و كميت ها و دعبل
خزاعى ها به وجود مى آمد و آثارى بر مرثيه گوييهاى آنها مترتب بود.
نبايد كارى كرد كه احساسات مردم در اين زمينه خاموش شود، بايد تندتر و
تيزتر كرد، بايد كارى كرد كه احساسات مردم و عشق و علاقه مردم نسبت به
حق تيزتر كرد، بايد كارى كرد كه احساسات مردم و عشق و علاقه مردم نسبت
به حق تيزتر كرد، بايد كارى كرد كه احساسات مردم و عشق و علاقه مردم
نسبت به حق تيزتر شود و نسبت به باطل مطلقا احساسات نفرت آميز داشته
باشند. مبارزه حق و باطل هميشه در دنيا بوده و هست . موسى و فرعون
هميشه در دنيا هست ، ابراهيم و نمرود هميشه در دنيا هست ، حسين و يزيد
هميشه در دنيا هست . منظور اين نيست كه هميشه در دنيا هستند، مقصود اين
است كه هميشه حق و باطل در برابر يكديگر هستند، جامعه هميشه بر سر دو
راهى حق و باطل است .
(379)
14. تحريفات عاشورا و مبارزه با آنها
حادثه كربلا براى ما مردم ، خواهى نخواهى
يك حادثه بزرگ اجتماعى است ، يعنى در تربيت ما، در خلق و خوى ما اين
حادثه اثر دارد.
حادثه اى است كه خود به خود بدون اين كه هيچ قدرتى ما مردم را مجبور
كرده باشد، ميليونها نفر و قهرا ميليونها ساعت از وقت خودمان را براى
استماع قضاياى مربوط به آن صرف مى كنيم ، ميليونها تومان در اين راه
خرج مى كنيم .
اين قضيه بايد همان طورى كه بوده است ، بدون كم و زياد بيان شود و اگر
كوچك ترين دخل و تصرفى از طرف ما در اين حادثه صورت بگيرد، حادثه را
منحرف مى كند و به جاى اين كه ما از اين حادثه صورت بگيرد، حادثه را
منحرف مى كند و به جاى اين كه ما از اين حادثه استفاده بكنيم ، قطعا
ضرر خواهيم كرد. حالا بحث من اين است كه در نقل و بازگو كردن حادثه
عاشورا، ما هزاران تحريف وارد كرده ايم ! هم تحريفهاى لفظى ، يعنى شكلى
و ظاهرى كه راجع به اصل قضايا، راجع به مقدمات قضايا، راجع به متن مطلب
و راجع به حواشى مطلب است ، و هم تحريف در تفسير اين حادثه . با كمال
تاءسف اين حادثه ، هم دچار تحريفهاى لفظى شده و هم دچار تحريفهايى كه
مى شود، لااقل با اصل مطلب هماهنگى دارد، ولى گاهى وقتها تحريف ، كوچك
ترين هماهنگى كه ندارد هيچ ، قضيه را هم مسخ مى كند، قضيه را به كلى
واژگون مى كند و به شكلى در مى آورد كه به صورت ضد خودش در مى آيد. باز
هم با كمال تاءسف بايد بگويم : تحريفهايى كه به دست ما مردم در اين
حادثه صورت گرفته است ، همه در جهت پايين آوردن و مسخ كردن قضيه بوده
است ، در جهت بى خاصيت و بى اثر كردن قضيه بوده است ؛ و در اين قضيه ،
هم گويندگان و علماى امت ، و هم مردم تقصير داشته اند كه همه اينها را
- ان شاء الله - توضيح خواهم داد.
من نمونه هايى از بعضى تحريفهايى كه در لفظ ظاهر، يعنى در شكل قضيه به
وجود آورده اند و چيزهايى كه نسبت داده اند را ذكر مى كنم . مطلب آن
قدر زياد است كه قابل بيان كردن نيست ، آن قدر زياد است كه اگر بخواهيم
روضه هاى دروغى را كه مى خوانند جمع آورى كنيم ، شايد چند جلد كتاب
پانصد صفحه اى بشود! من فقط براى نمونه عرض مى كنم :
مرحوم حاج ميرزا حسين نورى - اعلى الله مقامه استاد مرحوم حاج شيخ عباس
قمى و مرحوم حاج شيخ على اكبر نهاوندى در مشهد و مرحوم حاج شيخ محمد
باقر بيرجندى محدث ، كه مرد بسيار فوق العاده بوده است ، محدثى است كه
در فن خودش فوق العاده متبحر بوده و حافظه اى بسيار قوى داشته است .
مرد با ذوق و بسيار با شور و حرارت و با ايمانى بوده است . گو اين كه
بعضى از كتابهايى كه اين مرد نوشته در شاءن او نبوده و علماى وقت هم
ملامتش كردند، ولى معمولا كتابهايش خوب است ، مخصوصا كتابى در موضوع
منبر نوشته است ، به نام لؤ لؤ و مرجان ، كه با اين كه كتاب كوچكى است
، ولى فوق العاده خوب است . در اين كتاب ، راجع به وظايف اهل منبر سخن
گفته است . همه اين كتاب در دو فصل است : يك فصل آن درباره اخلاص ،
يعنى خلوص نيت است ، كه يكى از شرايط گوينده ، خطيب ، واعظ، روضه خوان
اين است كه خلوص نيت داشته باشد. منبر كه مى رود، روضه كه مى خواند، به
طمع پول نباشد و چقدر عالى در اين موضوع بحث كرده است كه من وارد بحث
آن نمى شوم . شرط دوم ، صدق و راستى است ؛ و در اين جاست كه موضوع راست
گفتن و دروغها را چنان بحث كرده كه من خيال نمى كنم در هيچ كتابى
درباره دروغ و انواع آن ، به اندازه اين كتاب بحث شده باشد و شايد نظير
اين كتاب در دنيا وجود نداشته باشد. عجيب اين مرد، تبحر از خود نشان
داده است .
اين مرد بزرگ در همين كتاب ، نمونه هايى از دروغهايى را كه معمول است و
به حادثه تاريخى كربلا نسبت مى دهند، ذكر مى كند آنچه كه من مى گويم ،
غالبا با همه آن ، همانهايى است كه مرحوم حاجى نورى هم از آنها ناله
كرده است ، و حتى صريحا اين مرد بزرگ مى گويد: امروز بايد عزاى حسين را
گرفت ، اما براى حسين در عصر ما يك عزاى جديدى است كه در گذشته نبوده
است و آن اين همه دروغهايى است كه درباره حادثه كربلا گفته مى شود و
هيچ كس جلو اين دروغها را نمى گيرد. براى مصيبت حسين بن على بايد گريست
، ولى نه براى شمشيرها و نيزه هايى كه در آن روز بر پيكر شريفش وارد
شد، بلكه به خاطر دروغها... .
حالا من به طور نمونه تحريفاتى را بيان مى كنم كه بعضى از اينها مربوط
به وقايع قبل از عاشورا، بعضى مربوط به وقايع بين راه ، بعضى مربوط به
ايام اقامت در ماه محرم ، بعضى مربوط به ايام اسارت و بعضى هم مربوط به
ائمه اطهار بعد از قضاياى كربلا، و اغلب مربوط به روز عاشوراست . حال
براى هر كدام دو نمونه مى آورم .
يك مطلب را لازم است قبلا بگويم كه در همه اينها مدرم مسؤ ولند؛ يعنى
شما مردمى كه در روضه خوانيها شركت مى كنيد، هيچ خيال نمى كنيد كه در
اين قضيه مسؤ ول هستيد، بلكه فكر مى كنيد كه مسؤ ول فقط گويندگان
هستند.
دو مسؤ ول بزرگ مردم دارند: يكى اين كه نهى از منكر بر همه واجب است .
وقتى مى فهمند و مى دانند - كه اغلب هم مى دانند - كه دروغ است ، نبايد
در آن مجلس بنشينند، كه حرام است و بايد مبارزه كنند؛ و ديگر، از بين
بردن تمايلى است كه صاحب مجلسها و مستمعين به گرم بودن مجلس دارند و به
اصطلاح ، مجلس بايد بگيرد، بايد كربلا شود. روضه خوان بيچاره مى بيند
كه اگر هر چه مى گويد راست و درست باشد، آن طور كه شايد و بايد مجلس
نمى گيرد و همين مردم هم دعوتش نمى كنند، ناچار يك چيزى اضافه مى كند.
مردم بايد اين انتظار را از سر خودشان بيرون كنند و با رفتارشان آن
روضه خوانى را كه مى ميراند و مجلس را كربلا مى كند، تشويق نكنند.
كربلا مى كند يعنى چه ؟! مردم بايد روضه راست بشنوند تا معارفشان ، سطح
فكرشان بالا بيايد و بدانند كه اگر روحشان در يك كلمه اهتراز پيدا كرد،
يعنى با روح حسين بن على هماهنگ شد و در نتيجه اشكى ولو ذره اى ، از
چشمشان بيرون آمد، واقعا مقام بزرگى است ، اما اشكى كه از راه قصابى
كردن از چشم بيرون بيايد، اگر يك دريا هم باشد ارزش ندارد.
نقل مى كنند كه يكى از علماى بزرگ در يكى از شهرستانها، تا اندازه اى
درد دين داشت و هميشه به اين دروغهايى كه روى منبر گفته مى شود اعتراض
مى كرد و تعبيرش هم اين بود كه اين زهر ماريها چيست كه بالاى منبرها مى
گوييد. يك وقت يك واعظى به او گفت : اگر اينها را نگوييم اصلا بايد در
دكان را تخته كنيم ؟ آن آقا جواب داد: اينها دروغ است و نبايد گفته
شود. از قضا چندى بعد خود اين آقا بانى شد و مجلسى در مسجد خودش تشكيل
داد و همان واعظ را دعوت كرد، ولى قبل از شروع منبر به واعظ گفت : من
مى خواهم به عنوان نمونه مجلسى ترتيب بدهم كه جز روضه راست در آن
خوانده نشود و تو هم بايد مقيد باشى كه جز از كتابهاى معتبر، هيچ روضه
اى نخوانى ، و با تعبير خودش گفت : از آن زهر ماريها نبايد چيزى بگويى
. واعظ هم گفت : چون مجلس مال شماست اطاعت مى شود. شب اول خود آقا در
محراب رو به قبله نشسته بود، منبر هم كنار محراب بود. آقاى واعظ
صحبتهايش را كرد و موقع خواندن روضه شد، شروع كرد به خواندن روضه و خود
را مقيد كرده بود كه جز روضه راست چيزى نگويد، اما هر چه گفت ، مجلس
تكان نخورد و همين طور يخ كره بود. آقا ديد عجب ، اين مجلس مال خودش هم
هست ، بعد مردم چه مى گويند، زنها مى گويند: لابد آقا نيتش پاك نيست كه
مجلسش نمى گيرد، اگر آقا خودش نيتش درست بود، خلاص نيت داشت ، حالا
كربلا شده بود. ديد كه آبرويش مى رود چه بكند، يواشكى و زير چشمى به
واعظ گفت : يك كمى از آن زهر ماريها قاطى كن .
اين انتظارى كه مردم براى كربلا شدن دارند، خود دروغ ساز است و لهذا
غالب جعلياتى كه شده است ، مقدمه گريز زدن بوده است ؛ يعنى براى اين كه
بشود گريزى زد و اشك مردم را جارى كرد، يك جعل صورت گرفته و غير از اين
چيزى نبوده است . اين قضيه را من مكرر شنيده ام و لابد شما هم شنيده
ايد، و حاجى نورى در مقدمات قضايا آن را نقل كرده است كه مى گويند:
روزى اميرالمؤ منين ، على عليه السلام بالاى منبر بود و خطبه مى خواند.
امام حسين عليه السلام فرمود: من تشنه ام و آب مى خواهم . حضرت فرمود:
كسى براى فرزندم آب بياورد.
اؤ ل كسى كه از جا بلند شد، كودكى بود كه همان حضرت ابوالفضل العباس
عليه السلام بود. ايشان رفتند و از مادرشان يك كاسه آب گرفتند و آمدند.
وقتى كه وارد شدند، در حالى وارد شدند كه آب را روى سرشان گرفته بودند
و قسمتى از آن هم مى ريخت كه با يك طور و تفصيلى قضيه نقل مى شود. بعد
اميرالمؤ منين ، على عليه السلام چشمشان كه به اين منظره افتاد، اشكشان
جارى شد. به آقا عرض كردند: چرا گريه مى كنيد؟ فرمود: قضاياى اينها
يادم افتاد؛ كه ديگر معلوم است گريز به كجا منتهى مى شود.
حاجى نورى در اين جا يك بحث عالى دارد، مى گويد شما كه مى گوييد: على
فقط در زمان خلافتش منبر مى رفت و خطبه مى خواند. پس در كوفه بوده است
و در آن وقت ، امام حسين مردى بوده كه تقريبا 33 سال داشته است . بعد
مى گويد: اصلا ايا اين حرف معقول است كه يك مرد 33 ساله در حالى كه
پدرش دارد مردم را موعظه مى كند و خطابه مى خواند، ناگهان وسط خطابه
بگويد: آقا من تشنه ام آب مى خواهم ؟! اگر اين آدم معمولى اين كار را
بكند، مى گويند: چه آدم بى ادب و بى تربيتى است ؛ و از طرفى حضرت
ابوالفضل هم در آن وقت كودك نبوده ، يك جوان اقلا پانزده ساله بوده است
.
مى بينيد كه چگونه قضيه اى را جعل كردند. آيا اين قضيه در شاءن امام
حسين است ، و غير از دروغ بودنش ، اصلا چه ارزشى دارد؟ آيا اين شاءن
امام حسين را بالا مى برد يا پايين مى آورد؟ مسلم است كه پايين مى
آورد؟ مسلم است كه پايين مى آورد، چون دروغ به امام نسبت داده ايم و
آبروى امام را برده ايم ، طورى حرف زده ايم كه امام را در سطح بى ادب
ترين افراد مردم پايين آورده ايم . در حالى كه پدرى مثل على مشغول حرف
زدن است ، تشنه اش مى شود، طاقت نمى آورد كه جلسه تمام شود و بعد آب
بخورد، همان جا حرف آقا را مى برد و مى گويد: من تشنه ام ، براى من آب
بياوريد!
نمونه ديگرى كه تحريف و جعل كردند، اين است كه قاصدى براى ابا عبد الله
عليه السلام نامه اى آورده بود و جواب مى خواست . آقا فرمود كه سه روز
ديگر بيا، از من جواب بگير. سه روز ديگر بيا، از من جواب بگير. سه روز
ديگر كه سراغ گرفت ، گفتند: آقا حركت كردند و امروز عازم رفتن هستند.
او هم گفت : پس حالا كه آقا مى روند، بروم ببينم جلال و كوكبه پادشاه
حجاز چگونه است . رفت و ديد آقا مى روند، بروم ببينم جلال و كوكبه
پادشاه حجاز چگونه است . رفت و ديد آقا خودش روى يك كرسى نشسته و بنى
هاشم روى كرسيهاى چنين و چنان . بعد محملهايى آوردند، چه حريرها، چه
ديباجها، چه چيزها در آن جا بود. بعد مخدرات را آوردند و با چه احترامى
سوار اين محملها كردند. اينها را مى گويند و مى گويند، تا ناگهان به
روز يازدهم گريز مى زنند و مى گويند: اينها كه در آن روز چنين محترم
آمدند، روز يازدهم چه حالى داشتند.
حاجى نورى مى گويد: اين حرفها يعنى چه ؟ اين تاريخ است كه مى گويد:
امام حسين در حالى كه بيرون مى آمد اين آيه را مى خواند: فخرج منها
خآئفا يترقب
(380) يعنى در اين بيرون آمدن ، خودش را به موسى :
عمران كه از فرعون فرار مى كرد تشبيه كرده است :
قال عسى ربى ان يهذينى سواءء السبيل
(381)
يك قافله بسيار بسيار ساده اى حركت كرده بود. مگر عظمت ابا عبد الله بن
اين است كه يك كرسى مثلا زرين برايش گذاشته باشند؟ يا عظمت خاندان او
به اين است كه سوار محملهايى از ديباج و حرير شده باشند؟ اسبها و
شترهايشان چطور باشد؟ نوكرهايشان چطور باشد؟
نمونه ديگر از تحريف در وقايع عاشورا، كه يكى از معروفترين قضايا شده
است و حتى يك تاريخ هم به آن گواهى نمى دهد، قصه ليلا، مادر حضرت على
اكبر است . البته ايشان مادرى به نام ليلا داشته اند، ولى حتى يك مورخ
نگفته كه ليلا در كربلا بوده است ، اما ببينيد كه چقدر ما روضه ليلا و
على اكبر داريم ، روضه آمدن ليلا به بالين على اكبر. حتى من در قم ، در
مجلسى كه به نام آية الله بروجردى تشكيل شده بود - كه البته خود ايشان
در مجلس نبودند - همين روضه را شنيدم كه على اكبر به ميدان رفت ، حضرت
به ليلا فرمود كه از جدم شنيدم كه دعاى مادر در حق فرزند مستجاب است ،
برو در فلان خيمه خلوت ، موهايت را پريشان كن ، در حق فرزندت دعا كن ،
شايد خداوند اين فرزند را سالم به ما بر گرداند!
اولا: ليلايى در كربلا نبوده كه چنين كند؛ ثانيا: اصلا اين منطق ، منطق
حسين نيست ، منطق حسين در روز عاشورا، منطق جانبازى است . تمام مورخين
نوشته اند كه هر كس اجازه مى خواست ، حضرت به هر نحوى كه مى شد عذرى
برايش ذكر كند، ذكر مى كرد، به جز براى على اكبر:
فاستاذن فى القتال اباه فاذن له
(382)؛ يعنى تا اجازه خواست ، گفت برو. حال چه شعرها كه
سرود نشده ! از جمله اين شعر كه مى گويد:
خيز اى بابا از اين صحرا رويم
|
|
نك به سوى خيمه ليلا رويم . |
نمونه ديگرى در همين مورد را كه خيلى عجيب است : من در همين تهران ، در
منزل يكى از علماى بزرگ اين شهر، در چند سال پيش ، از يكى از اهل منبر
كه روضه ليلا را مى خواند شنيدم و من در آن جا چيزى شنيدم كه به عمرم
نشنيده بودم .
گفت : بعد از اين كه حضرت ليلا رفت در آن خيمه و موهايش را پريشان كرد،
نذر كرد كه اگر خدا على اكبر را سالم به او برگداند و در كربلا كشته
نشود، از كربلا تا مدينه را ريحان بكارد، يعنى نذر كرد كه سيصد فرسخ
راه را ريحان بكارد! اين را گفت و يكمرتبه زد زير آواز:
نذر على لئن عادوا و ان رجعوا
|
|
لازرعن طريق التفت ريحانا . |
من نذر كردم كه اگر اينها برگردند، راه تفت را ريحان بكارم . اين شعر
عربى بيشتر براى من اسباب تعجب شد كه اين شعر از كجا پيدا شده . بعد به
دنبال آن رفتم و گشتم ، ديدم اين تفتى كه در اين شعر آمده ، كربلا نيست
، بلكه اين تفت سرزمين مربوط به داستان ليلى و مجنون معروف است ، كه
ليلى در آن سرزمين سكونت مى كرده و اين شعر مال مجنون عامرى است براى
ليلى ، و اين آدم آن شعر را براى ليلا، مادر على اكبر و كربلا مى
خوانده . تصور كنيد، اگر يك مسيحى يا يك آدم لا مذهب آن جا باشد و اين
قضايا را بشنود، آيا نخواهد گفت كه تاريخ اينها چه مزخرفاتى دارد؟ آنها
كه نمى فهمند كه اين داستان را اين شخص از خودش جعل كرده است ، بلكه مى
گويند: - العياذ بالله - زنهاى اينها چقدر بى شعور بوده اند كه نذر مى
كردند از كربلا تا مدينه را ريحان بكارند. اين حرفها يعنى چه ؟!
از اين بالاتر، حاجى نورى مى گويد: در همان گرما گرم روز عاشورا - كه
مى دانيد مجال نماز خواندن هم نبود - امام نماز خوف
(383) خواند و با عجله هم خواند. حتى دو نفر از اصحاب
آمدند و خودشان را سپر قرار دادند كه امام بتواند اين دو ركعت نماز خوف
را بخواند، و تا امام اين دو ركعت نماز را خواندند، اين دو نفر در اثر
تيرهاى پياپى كه مى آمد، از پا درآمدند. مجالى براى نماز خواندن به
اينها نمى دادند، ولى گفته اند: در همان وقت امام فرمود: حجله عروسى را
بيندازيد، من مى خواهم عروسى قاسم با يكى از دخترهايم را در اين جا،
لااقل شبيه آن هم كه شده ببينم ، من آرزو دارم ، آرزو را كه نمى شود به
گور برد!
شما را به خدا ببينيد، حرفهايى را كه گاهى وقتها از يك افراد در سطح
خيلى پايين مى شنويم ، كه مثلا مى گويند: من آرزو دارم عروسى پسرم را
ببينم ، آرزو دارم عروسى دخترم را ببينم ، به فردى چون حسين بن على
نسبت مى دهند، آن هم در گرما گرم زد و خورد كه مجال نماز خواندن نيست !
و مى گويند: حضرت فرمود: من در همين جا مى خواهم دخترم را براى پسر
برادرم عقد بكنم و يك شكل از عروسى هم كه شده است در اين جا راه
بيندازم . يكى از چيزهايى كه از تعزيه خوانيهاى قديم ما هرگز جدا نمى
شد، عروسى قاسم نو كدخدا، يعنى نو داماد بود، در صورتى كه اين در هيچ
كتابى از كتابهاى تاريخى معتبر وجود ندارد. حاجى نورى مى گويد: ملا
حسين كاشفى اولين كسى است كه اين مطلب را در كتابى به نام روضة الشهداء
نوشته است و اصل قضيه صد در صد دروغ است .
به قول آن شاعر كه گفت :
بس كه ببستند بر او برگ و ساز
|
|
گر تو ببينى نشناسيش باز |
اگر سيدالشهداء عليه السلام بيايد و اينها را مشاهده كند - البته او در
عالم معنا كه مى بيند، اگر در عالم ظاهر هم بيايد - مى بيند ما براى او
اصحاب و ياران ذكر كرده ايم كه اصلا چنين اصحاب و يارانى نداشته است ؛
مثلا، در كتاب محرق القوال - كه اتفاقا نويسنده اش هم يك عالم و فقيه
بزرگى است ، ولى از اين موضوعات اطلاع نداشته - نوشته شده است كه يكى
از اصحابى كه در روز عاشورا از زير زمين جوشيد، هاشم مرقال بود، در
حالى كه يك نيزه هجده ذرعى هم دستش بود. آخر يك كسى هم گفته بود: سنان
بن انس كه بنا به قول بعضى سر امام حسين را بريد، نيزه اى داشت كه شصت
ذرع بود. گفتند: نيزه شصت ذرعى كه نمى شود! گفت : خدا برايش از بهشت
فرستاده بود!
در كتاب محرق القلوب هم نوشته كه هاشم بن عتبه مرقال با نيزه هجده ذرعى
پيدا شد، در حالى كه اين هاشم بن عتبه از اصحاب حضرت امير بوده و در
بيست سال پيش كشته شده بود. ما براى امام حسين يارانى ذكر مى كنيم كه
چنين يارانى نداشته است ؛ و يا زعفر جنى جزء ياران امام حسين است .
اما دشمنانى ذكر مى كنند كه نبوده است . در كتاب اسرار الشهاده نوشته
شده است كه لشكر عمر سعد در كربلا 000/600/1 نفر بود. بايد سؤ ال كرد
اينها از كجا پيدا شدند؟ اينها همه در كوفه بودند، مگر چنين چيزى مى
شود؟! و نيز در آن كتاب نوشته كه امام حسين در روز عاشورا سيصد هزار
نفر را با دست خودش كشت ! با بمبى كه در هيروشيما انداختند، تازه شصت
هزار نفر كشته شدند، و من حساب كردم كه اگر فرض كنيم كه شمشير مرتب
بيايد و در هر ثانيه يك نفر كشته شود، كشتن سيصد هزار نفر، 83 ساعت و
بيست دقيقه وقت مى خواهد.
بعد كه ديدند اين تعداد كشته با طور روز جور در نمى آيد، گفتند: روز
عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است !
همين طور درباره حضرت ابوالفضل گفته اند كه 000/25 نفر را كشت كه حساب
كردم اگر در هر ثانيه يك نفر كشته شود، شش ساعت و پنجاه و چند دقيقه و
چند ثانيه وقت مى خواهد.
پس حرف اين مرد بزرگ ، حاجى نورى را باور كنيم كه مى گويد: اگر كسى
بخواهد امروز بگريد، اگر كسى بخواهد امروز ذكر مصيبت كند، بايد بر
مصائب جديده ابا عبدالله بگريد، بر اين دروغهايى كه به ابا عبدالله
عليه السلام نسبت داده مى شود، گريه كند.
نمونه ديگر، اربعين است . اربعين كه مى رسد، همه اين روضه را مى خوانند
و مردم هم خيال مى كنند اين طور است كه اسرا از شام به كربلا آمدند و
در آن جا با جابر ملاقات كردند و امام زين العابدين هم با جابر ملاقات
كرد. در صورتى كه به جز در كتاب لهو - كه آن هم نويسنده اش ، يعنى سيد
بن طاووس در كتابهاى ديگرش آن را تكذيب كرده و لااقل تاءييد نكرده است
- در هيچ كتاب ديگرى چنين چيزى نيست و هيچ دليل عقلى هم اين را تاءييد
نمى كند، ولى مگر مى شود اين قضايايى را كه هر سال گفته مى شود از مردم
گرفت ؟ جابر اولين زائر امام حسين عليه السلام بوده است و اربعين هم جز
موضوع زيارت قبر امام حسين عليه السلام هيچ چيز ديگرى ندارد. موضوع ،
تجديد عزاى اهل بيت نيست ، موضوع ، آمدن اهل بيت به كربلا نيست ، اصلا
راه شام از كربلا نيست ، راه شام به مدينه ، از همان شام جدا مى شود.
آن چيزى كه بيشتر دل انسان را به درد مى آورد، اين است كه اتفاقا در
ميان وقايع تاريخى ، كمتر واقعه اى است كه از نظر نقلهاى معتبر به
اندازه حادثه كربلا غنى باشد. من در سابق خيال مى كردم كه اساسا علت
اين كه اين همه دروغ در اين مورد پيدا شده ، اين است كه وقايع راستين
را كسى نمى داند كه چه بوده است ، بعد كه مطالعه كردم ، ديدم اتفاقا
هيچ حادثه اى را در تاريخ معتبر ندارد. مورخين معتبر اسلامى از همان
قرون اول و دوم ، قضايا را با سندهاى معتبر نقل كردند و اين نقلها با
يكديگر انطباق دارد و به يكديگر نزديك هستند، و يك قضايايى در كار بوده
است كه سبب شده جزئيات اين تاريخ بماند. يكى از چيزهايى كه سبب شده متن
اين حادثه محفوظ بماند و هدفش شناخته شود ،اين است كه در اين حادثه
خطبه زياد خوانده شده . در آن عصرها خطبه حكم اعلاميه در اين عصر را
داشت . همان طور كه در اين عصر، در جنگها مخصوصا اعلاميه هاى رسمى
بهترين چيزى است كه متن تاريخ را نشان بدهد، در آن زمان هم خطبه ها اين
طور بوده است ؛ لذا خطبه زياد است ، چون قبل از حادثه كربلا و چه در
خلال آن و چه بعد از آن كه اهل بيت در كوفه ، در شام ، در جاهاى ديگر
خطبه هايى ايراد كردند؛ و اصلا هدف آنها از اين خطبه ها اين و بد كه مى
خواستند به مردم اعلام كنند كه چه گذشت و قضايا چه بود و هدف چه بود و
اين خودش يك انگيزه اى بوده كه قضايا نقل شود.
در قضيه كربلا سؤ ال و جواب زياد شده است و همينها در متن تاريخ ثبت
است كه ماهيت قضيه را به ما نشان مى دهد.
در كربلا رجز زياد خوانده شده است ، مخصوصا شخص ابا عبدالله زياد رجز
خوانده است و همين رجزها مى تواند ماهيت قضيه را نشان بدهد.
در قضيه كربلا - چه قبل و چه بعد از آن - نامه هاى زيادى مبادله شده
است ، نامه هايى كه ميان امام و اهل كوفه مبادله شده است ، نامه هايى
كه ميان امام و اهل كوفه مبادله شده است ، نامه هايى كه ميان امام و
اهل بصره مبادله شده است ، نامه هايى كه خود امام قبلا براى معاويه
نوشته است - از اين جا معلوم مى شود كه امام خودش را براى قيامى بعد
از معاويه آماده مى كرده است نامه هايى كه خود دشمنان براى يكديگر
نوشته اند: يزيد براى ابن زياد، ابن زياد براى يزيد، ابن زياد براى عمر
سعد، عمر سعد براى ابن زياد، كه متن همه اينها در تاريخ اسلام مضبوط
است ؛ لذا قضاياى كربلا، قضاياى روشنى است و سراسر آن هم افتخارآميز
است ؛ ولى ما چهره اين حادثه تابناك تاريخى را تا اين مقدار مشوه و
بزرگترين خيانتها را به امام حسين عليه السلام كرده ايم كه اگر امام
حسين عليه السلام كرده ايم كه اگر امام حسين عليه السلام در عالم ظاهر
بيايد و ببيند، خواهد گفت كه شما به كلى قيافه حادثه را تغيير داده
ايد. آن امام حسينى كه شما در خيال خودتان رسم كرده ايد كه من نيستم ،
آن قاسم بن الحسنى كه شما در خيال خودتان رسم كرده ايد كه برادر زاده
من نيست ، آن على اكبرى كه شما در مخيله خودتان درست كرده ايد كه جوان
با معرفت من نيست ، آن يارانى كه شما درست كرده ايد كه آنها نيستند! ما
قاسمى درست كرده ايم كه آرزويش فقط دامادى بوده ، آرزوى عمويش هم
دامادى او بوده ! اين را شما با قاسمى كه در تاريخ بوده است مقايسه
كنيد.
(384)
والسلام