تبليغ و مبلغ در آثار شهيد مطهرى (قدس سره)

عبدالرحيم موگهى

- ۱۳ -


3. انتقاد از برخى از مبلغان

من در يك سخنرانى تحت عنوان (حماسه حسينى ) از بعضى روضه خوانها و منبريها انتقاد كردم . گفتم : اين حادثه عاشورا داراى دو صفحه است ، دو چهره دارد: يك صفحه سياه و يك صفحه سفيد. سكه اى است كه دورو دارد. در يك طرف ، ظلم و جنايت و بى رحمى و نامردى و قساوت است . قهرمان اين صفحه ، ابن زياد است و عمر سعد و شمر و سنان بن انس و حرمله كوفى و... .

همين طور كه اين صفحه از سياه ترين صفحات تاريخ است ، طرف ديگر آن از درخشان ترين صفحات تاريخ است . در آن صفحه ، ما ايمان مى بينيم و حقيقت و توكل و مجاهدات و صبر و رضا، قهرمانان اين صفحه ، خود امام حسين ، برادران امام حسين ، فرزندان امام حسين ، برادر زادگان امام حسين و اصحاب امام حسين هستند. اگر قسمتهاى زيباى اين صفحه را در مقابل قسمتهاى زشت آن صفحه قرار دهيم ، نه تنها كمتر نيست ، بلكه بر آن مى چربد، ولى بعضى منبربها، مثل اين كه عادت دارند صفحه سياه تاريخ عاشورا را براى مردم باز گو كنند. گويى اين تاريخ اساسا صفحه سفيد ندارد، مثل اين است كه امام حسين و اصحاب و ياران او مردمى بودند كه فقط نفله شدند، افرادى كه مظلوم واقع شدند و هيچ قهرمانى نداشتند، در حالى كه همان طور كه گفتيم : قضيه دو طرف دارد و طرف زيباى آن برطرف زشت آن مى چربد. (365)

4. خطر روشنفكران

انقلاب ايران اگر در آينده بخواهد به نتيجه برسد و همچنان پيروزمندانه به پيش برود، مى بايد باز هم روى دوش روحانيون و روحانيت قرار داشته باشد.

اگر اين پرچمدارى از دست روحانيت گرفته شود و به دست اصطلاح روشنفكران بيفتد، يك قرن كه هيچ ، يك نسل كه بگذرد، اسلام به كلى مسخ مى شود، زيرا حامل فرهنگ اصيل اسلامى ، در نهايت باز هم همين گروه روحانيون متعهد هستند. به اين دليل ، لازم است روحانيت را اصلاح كرد، نه اين كه از بين برد. ثابت نگاه داشتن سازمان روحانيت در وضع فعل نير به انقراص نسل آنها منتهى خواهد شد. اين مطلب را حدود ده سال است كه بارها و بارها تكرار كرده ام و گفته ام كه روحانيت يك درخت آفت زده است و بايد با آفتهايش مبارزه كرد، اما كسى كه مى گويد: دست به تركيب اين درخت نزنيد، معناى سخنش اين است كه با آفتهاى آن هم مبارزه نكنيد و اين باعث مى شود كه آفتها، درخت را از بين ببرند. آن كسى نيز كه مى گويد: اصلا اين درخت را بايد از ريشه كند، اشتباه بزرگى مرتكب مى شود، زيرا اگر اين درخت كنده شود، ديگر هيچ كسى قادر نخواهد بود تا نهال جديدى به جاى آن بكارد. به اين ترتيب ، آينده انقلاب اسلامى ايران ، پيوند زيادى با آينده روحانيت دارد. (366)

5. حركت در جهت استقلال فرهنگى

((آينده انقلاب ما در صورتى تضمين خواهد شد، كه عدالت و آزادى را حفظ كنيم ؛ استقلال سياسى استقلال اقتصادى استقلال فرهنگى و استقلال مكتبى را محفوظ نگه داريم . من در اين جا روى مساءله استقلال سياسى و استقلال اقتصادى بحثى نمى كنم ، براى اين كه اين مسائل را خود شما بهرت از من مى دانيد ولى روى مساءله استقلال فكرى و استقلال سياسى و استقلال اقتصادى بحثى نمى كنم براى اين كه اين مسائل را خود شما بهتر از من مى دانيد، ولى روى مساله استقلال فكرى و استقلال فرهنگى و به تعبير خودم (استقلال مكتبى ) مايلم كه تكيه بيشترى داشته باشم و توضيح بيشترى بدهم .

انقلاب ما آن وقت پيروز خواهد شد كه ما مكتب و ايدئولوژى خودمان را، كه همان اسلام خالص و بدون شائبه است به دنيا معرفى كنيم ؛ يعنى اگر ما استقلال مكتبى داشته باشيم و مكتبمان را بدون خجلت و شرمندگى آن چنان كه واقعا هست - به جهانيان عرضه كنيم ، مى توانيم اميد پيروزى داشته باشيم اما اگر قرار شود به اسم اسلام ، يك مكتب التقاطى درست شود و روشمان اين باشد كه از هر جايى چيزى اخذ كنيم ، يك چيزى از ماركسيسم بگيريم ، يك چيز از اگزيستانسياليسم بگيريم و چيز ديگرى از سوسياليسم بگيريم يك چيز از اگزيستانسياليسم بگيريم و چيز ديگرى از سوسياليسم بگيريم و از اسلام هم چيزهايى داخل كنيم و از مجموع اينها معجونى درست كنيم و بگويم : اين است اسلام ، ممكن است مردم در ابتدا اين امر را بپذيرند ،زيرا كه در كوتاه مدت شايد بشود حقيقت را پنهان كرد ،ولى ين امر براى هميشه مكتوم نمى ماند، افرادى پيدا مى شوند اهل فكر و تحقيق كه حقيقت را مى فهمند و بعد شروع مى كنند به خرده گيرى كه آقا! فلان حرفى كه شما به نام اسلام مى زنيد، مشخص ‍ است كه مال اسلام نيست . منابع اسلامى معلوم اند قرآن و سنت پيامبر و فقه اسلام و اصول معتبر اسلامى ،همه و همه مشخصند، از آن طرف آن حرفهايى را كه شما به نام اسلام مى زنيد مشخص است ، با مقايسه روشن مى شود كه اين حرفها را شما مثلا از ماركسيسم گرفته ايد و بعد يك روكش اسلامى روى آن كشيده ايد.

نتيجه اين مى شود كه همين اشخاص كه با شوق ، به اسلام روى آورده بودند و همان افكار التقاطى را به نام اسلام پذيرفته بودند، بعد از معلوم شدن حقيقت ، با شدت و سرعت از اسلام گريزان مى شوند. اين است كه به عقيده من ، اين مكتبهاى التقاطى ضررشان براى اسلام ، از مكتبهايى كه صريحا ضد اسلام هستند، اگر بيشتر نباشد، كمتر نيست ؛ و انقلاب ما اگر مى خواهد پيروزمندانه راه خودش را ادامه دهد ،بايد خود را از همه اين پيرايه ها پاك كند و در راه احياى ارزشهاى اسلام راستين ، اسلام قرآن و اهل بيت ، حركت كند)).(367)

6. خطر التقاط فكرى

در دنيا امروز، علوم و فنون در كشورهاى مختلف به طور مشابه مورد استفاده قرار مى گيرد و هيچ ملتى نمى تواند ادعا كند كه علم خاصى متعلق به اوست ، اما علوم با مكتبها و ايدئولوژيها و راه و رسمهاى زندگى تفاوت دارند. اين جاست كه ملتها حسابشان را جدا مى كنند. هر ملتى كه از خود مكتبى مستقل و استقلال فكر و راءى داشته باشد و بخواهد مكتبش را از بيگانه نرود، حق حيات دارد، ناچار تن به بردگى و بندگى بيگانه خواهد داد. اين متاءسفانه همان بلايى است كه در گذشته بر سر ما آورده اند. در مملكت ما گروه به اصطلاح روشنفكران خود باخته - كه تعدادشان هم كم نيست - دو دسته اند: يك دسته مى گويند: ما بايد مكتب غريبها را از كشورهاى آزاد بگيريم (ليبراليسم ) و عده اى ديگر مى گويند: ما بايد مكتب را از بلوكهاى ديگر غربى بگيريم (كمونيسم ).

در سالهاى اخير، بدبختانه گروه سومى هم پيدا شده اند كه به يك مكتب التقاطى معتقد شده اند. اينها قسمتى از اصول كمونيسم را با بعضى از مبانى اگزيستانسياليسم تركيب كرده اند و بعد حاصل را با مفاهيم ارزشها و اصطلاحات خاص و فرهنگ اسلامى آميخته اند، آن وقت مى گويند: مكتب اصيل و ناب اسلام اين است و جز اين نيست !

من در اين جا هشدار مى دهم ، ما با گرايش به مكتبهاى بيگانه ، استقلال مكتبى خودمان را از دست مى دهيم ، حال مى خواهد آن مكتب كمونيزم باشد يا اگزيستاليسم يا يك مكتب التقاطى . با اين شيوه ها و با اين طرز تفكر، به استقلال فرهنگى نخواهيم رسيد و به ناچار محكوم به فنا خواهيم بود. اين اعلام خطر بزرگى است كه من مى كنم . ما اگر مكتب مستقلى نمى داشتيم ، خوب ، در آن صورت مى گفتيم : چاره اى نداريم ، بايد يا به اين گروه ملحق شويم ، يا به آن گروه ، ولى درد بر سر اين است كه چنين مكتب مستقل و غير نيازمند به غيرى را داريم . اين از خود باختگى ماست كه فكر مى كنيم آنچه را كه داريم بايد از دست بدهيم و كالاى ديگران را مورد استفاده قرار بدهيم .

در جامعه خودمان به كرات ديده ايم كه كسى فى المثل شيفته منطق ديالكتيك است و تازه ، واقع مطلب اين است كه همان منطق را هم به خوبى نفهميده ، بلكه جسته و گريخته از گوشه و كنار به گوشش ‍ خورده و چيزى در ذهنش جاى گرفته است . بعد همين آدم ادعا مى كند كه منطق اسلام هم همان منطق ديالكتيك است ، بدون اين كه توجه كند منطق ديالكتيك ، دين او را و اسلام او را از ريشه مى كند و نابود مى سازد و يا ديگرى مى بيند كه در دنيا مد شده كه مى گويند: زيربنا اقتصاد است و او هم بدون تعمق و طوطى وار مى گويد: زير بناى اسلام هم اقتصاد است .

بدون اين كه بفهمد معناى اين سخن كه زير بنا اقتصاد است ، محو و طرد هر گونه معنويت است ، معنويتى كه اسلام بر اساس آن بنا شده است . يا خود باخته ديگرى مى بيند مبارزه با مالكيت ، امروز شايع و رايج است ، او هم بدون آن كه با ضوابط و معيارهاى اسلامى آشنايى داشته باشد، مى گويد: آقا مالكيت اختصاصى نبايد وجود داشته باشد، اسلام هم منكر مالكيت اختصاصى است . من نمى خواهم بگويم : در اين موارد سوء نيتى در كار است ، ولى اگر كارى يا عملى ، خطرى بزرگ به دنبال داشته باشد، بروز خطر، ديگر ربطى ندارد كه سوء نيت در كار باشد يا نباشد. در نظر بگيريد، اگر كبريت را براى روشن كردن سيگارش استفاده كند، باز در اصل فاجعه تفاوتى رخ نمى دهد. وقتى كه فضا پر از گاز قابل اشتعال باشد، ولو سوء نيتى هم وجود نداشته باشد، كبريت كه زديم ، گاز مشتعل مى شود و انفجار رخ مى دهد.

به دليل همين نگرانيهاست كه من بر روى مساءله استقلال ، و بالاخص ‍ استقلال مكتبى ، زياد تكيه دارم . ما اگر مكتب مستقل خودمان را ارائه نكنيم ، حتى با اين كه رژيم را ساقط كرده ايم و حتى با اين فرض ‍ كه استقلال سياسى و استقلال اقتصادى را به دست آوريم ، اگر به استقلال فرهنگى دست نيابيم ، شكست خواهيم خورد و نخواهيم توانست انقلاب را به ثمر برسانيم .

ما بايد نشان بدهيم جهان بينى اسلامى ، نه با جهان بينى غرب منطبق است و نه با جهان بينى شرق و به هيچ كدامشان وابسته و محتاج نيست . اين چه بيمارى است كه حتى جهان بينى اسلامى را مى خواهند با جهان بينى هاى بيگانه تطبيق بدهند؟

بعضيها به آيات قرآن كه مى رسند، آن قدر آنها را تاءويل و توجيه مى كنند، تا اين كه به هر ترتيبى شده آن را با يكى از مكاتب غربى يا شرقى منطبق كنند. اين نكته را قبلا هم مكرر گفته ام كه بعضيها تا اسم ملك و فرشته مى آيد، تلاش مى كنند به طريقى آن تعبير و تفسير كنند. من صريحا مى گويم كه اين روش خطاست . اگر شما هنوز به درك اين مفاهيم قرآنى نايل نشده ايد، بايد كوشش و مجاهده كنيد تا آن را دريابيد. شما چه بخواهيد چه نخواهيد. در قرآن ده ها معجزه ذكر شده است ؛ اينها از مفاخر قرآن است . اگر اين مسائل نبود، اصلا دين ، نيمى از رسالت خودش را از دست داده بود. دين آمده است تا ديد ما را وسيع كند. امر حسى كه نيازى به آمدن پيامبران ندارد. دين آمده است تا ديد ما را وسيع كند.

من به عنوان نصيحت مى گويم : كسانى كه اين چنين فكر مى كنند، يعنى مى خواهند مكتب اسلام را با مكاتب ديگر تطبيق دهند و يا عناصرى از آن مكتب را در اسلام وار كنند، بدانند، در خدمت استعمار هستند.

خدمت اينها به استعمار، از خدمت آنها كه عامل استعمار سياسى يا عامل استعمار اقتصادى هستند، به مراتب بيشتر است ، و به همين نسبت خيانتشان به ملت بيشتر و عظيمتر.

از اين رو با توجه به اين خطرات ، براى حفظ انقلاب اسلامى در آينده ، از جمله اساسى ترين مسائلى كه مى بايد مد نظر داشته باشيم ، حفظ استقلال مكتبى و ايدئولوژيك خودمان است (368)

7. نفوذ انديشه هاى بيگانه

انديشه هاى بيگانه از دو طريق نفوذ مى كنند: يكى از طريق دشمنان ؛ هنگامى كه يك نهضت اجتماعى اوج مى گيرد و جاذبه پيدا مى كند و مكتبهاى ديگر را تحت الشعاع قرار مى دهد، پيروان مكتبهاى ديگر براى رخنه كردن در آن مكتب و پوسانيدن آن از درون ، انديشه هاى بيگانه را - كه مكتب مغاير است - وارد آن مكتب مى كنند و آن مكتب را به اين ترتيب از اثر و خاصيت مى اندازند و يا كم اثر مى كنند.

نمونه اش را در قرون اوليه اسلام ديده ايم . پس از گستردگى و جهانگيرى اسلام ، مخالفان اسلام مبارزه با اسلام را از طريق تحريف آغاز كردند.

انديشه هاى خود را با مارك تقلبى اسلام صادر نمودند. اسرائيليات ، مجوسيات ، مانويات ، با مارك اسلام وارد حديث و تفسير و افكار و انديشه هاى مسلمانان گرديد و بر سر اسلام آمد، آنچه آمد. خوشبختانه علماى اسلام متوجه به اين نكته شدند و تا حد زيادى موفق به آفت زداى گشتند و هنوز هم ادامه دارد.

نمونه اش را در قرون اوليه ديده ايم . پس از گستردگى و جهانگيرى اسلام ، مخالفان اسلام مبارزه با اسلام را از طريق تحريف آغاز كردند.

انديشه هاى خود را با مارك تقلبى اسلام صادر نمودند. اسرائيليات ، مجوسيات ، مانويات ، با مارك اسلام وارد حديث و تفسير و افكار و انديشه هاى مسلمانان گرديد و بر سر اسلام آمد، آنچه آمد. خوشبختانه علماى اسلام متوجه اين نكته شدند و تا حد زيادى موفق به آفت زدايى گشتند و هنوز هم ادامه دارد.

ديگر از طريق دوستان و پيروان خود مكتب به علت نا آشنايى درست با مكتب ، مجذوب يك سلسله نظريات و انديشه هاى بيگانه مى گردند و آگاهانه يا ناآگاهانه آن نظريات را رنگ مكتب مى دهند و عرضه مى نمايند.

نمونه اين جهت نيز در جريانات قرون اوليه اسلاميه ديده مى شود كه مثلا مجذوب شدگان به فلسفه يونانى و آداب و رسوم ايرانى و تصوف هندى ، نظريات و انديشه هايى را به عنوان خدمت ، نه به قصد خيانت وارد انديشه هاى اسلامى كردند. خوشبختانه اين جهت نيز از چشم تيز بين علماى اسلامى دور نماند و يك جريان (نقد انديشه ) در اين موضوعات نيز مى بينيم كه سير تحولات آن نظريات ، در جهت حذف نظريات بيگانه هدايت شده است .

امروز كه نهضت اسلامى ايران اوج گرفته و مكتبها (ايسم )ها را تحت الشعاع قرار داده است ، هر دو جريان را مشاهده مى كنيم . هم گروهى را مى بينيم كه واقعا وابسته به مكتبهاى ديگر - بالخصوص مكتبهاى ماترياليستى - هستند و چون مى دانند با شعارها و ماركهاى ماترياليستى كمتر مى توان جوان ايرانى را شكار كرد، انديشه ها بيگانه را با مارك اسلامى عرضه مى دارند. بديهى است اسلامى كه با محتواى ماتريالستى در مغز يك جوان فرو رود و تنها پوسته اسلامى داشته باشد، به سرعت دور انداخته مى شود و هم مى بينيم و اين خطرناك تر است كه افرادى مسلمان ، اما نا آشنا به معارف اسلامى و شيفته مكتبهاى بيگانه ، به نام اسلام ، اخلاق مى نويسند و تبليغ مى كنند، اما اخلاق بيگانه ، فلسفه تاريخ مى نويسند همان طور، فلسفه دين و نبوت مى نويسند همان طور، اقتصاد مى نويسند همان طور، سياست مى نويسند همان طور، جهان بينى مى نويسند همان طور، سياست مى نويسند همان طور، جهان بينى مى نويسند همان طور، تفسير قرآن مى نويسند همان طور و و و.

من به عنوان يك فرد مسؤ ول به مسؤ وليت الهى ، به رهبران عظيم الشان نهضت اسلامى - كه براى همه شان احترام فراوان قائلم - هشدار مى دهم و بين خود و خداى متعال اتمام حجت مى كنم كه نفوذ و نشر انديشه هاى بيگانه به نام انديشه اسلامى و با مارك اسلامى - اعم از آن كه از روى سوء نيت و يا عدم سوء نيت و يا عدم سوء نيت صورت گيرد. خطرى است كه كيان اسلام را تهديد مى كند.

راه مبارزه اين خطر، تحريم و منع نيست . مگر مى شود تشنگانى را كه براى جرعه اى آب له له مى زنند، از نوشيدن آب موجودى به عذر اين كه آلوده است منع كرد؟

اين ما هستيم كه مسؤ وليم . ما به قدر كافى در زمينه هاى مختلف اسلامى ، كتاب به زبان روز عرضه نكرده ايم . اگر ما به قدر كافى آب زلال و گوارا عرضه كرده بوديم ، به سراغ آبهاى آلوده نمى رفتند.

گر نه تهى باشدى بيشتر اين جويها   خواجه چرا مى دود تشنه در اين كويها.

راه مبارزه ، عرضه داشتن صحيح اين مكتب در همه زمينه ها با زبان روز است . حوزه هاى علميه ما كه امروز اين چنين شور و هيجان فعاليت اجتماعى يافته اند، بايد به مسؤ وليت عظيم علمى و فكرى خود آگاه گردند.

بايد كارهاى علمى و فكرى خود را ده برابر كنند. بايد بدانند كه اشتغال منحصر به فقه و اصول رسمى ، جوابگوى مشكلات نسل معاصر نيست .(369)

8. تجدد گرايى افراطى

پرهيز از افراط و تفريط و گرايش به اعتدال در هر كارى ، خالى از دشوارى نيست . گويى هميشه راه اعتدال يك خط باريك است كه اندك بى توجهى موجب خروج از آن است . اين كه در آثار دينى وارد شده كه (صراط) از مو باريك تر است ، اشاره به همين نكته است كه رعايت اعتدال در هر كارى ، سخت و دشوار است .

بديهى است كه مشكلات جامعه بشرى نو مى شود و مشكلات نو، راه حل نو مى خواهد. (الحوادث الواقعه ) چيزى جز پديده هاى نو ظهور نيست كه حل آنها بر عهده حاملان معارف اسلامى است . سر ضرورت وجود مجتهد در هر دوره ، و ضرورت تقليد و رجوع به مجتهد زنده همين است ؛ والا در يك سلسله مسائل استاندارد شده ، ميان تقليد از زنده و مرده فرقى نيست . اگر مجتهدى به مسائل و مشكلات روز توجه نكند، او را بايد در صف مردگان به شمار آورد. افراط و تفريط در همين جا پيدا مى شود.

بايد توجه داشته باشيم كه حتى معيارهايى كه دانشمندان روشنفكر و مترقى اهل تسنن ، نظير عبده و اقبال براى حل مشكلات جديد ارائه كرده اند، از قبيل تمايز قائل شدن ميان عبادت و معاملات و تعبيرهاى خاصى كه آنها از اجماع ، اجتهاد، شورا و غيره كرده اند، و همچنين جهان بينى اسلامى كه آنها عرضه كرده اند، به هيچ وجه براى ما كه پرورده فرهنگ اسلامى پيشرفته شيعى هستيم ، قابل قبول نيست و نمى تواند الگو قرار گيرد، فقه شيعه ، از آنچه در جهان تسنن رشد كرده ، بسى رشد يافته تر و جوابگو تر است .

هر چند جهان تسنن به علل جغرافيايى و غيره جغرافيايى ، پيش از جهان تشيع با تمدن جديد و مشكلات و مسائلى كه اين تمدن به وجود آورده آشنا شده و در جستجوى كشف راه حل آن بر آمده است و شيعه ديرتر نظريات خود را عرضه داشته است ، ولى مقايسه ميان آنچه در سنوات اخير از جهان شيعه ديرتر نظريات خود را عرضه داشته است ، ولى مقايسه ميان آنچه در سنوات اخير از جهان شيعه عرضه شده و آنچه از جهان تسنن عرضه شده است ، مى رساند كه نظريات شيعى از بركت پيروى از مكتب اهل بيت عليه السلام بسى عميقتر و منطقى تر است . ما نيازى نداريم كه امثال عبده و اقبال و فريد و جدى و سيد قطب و محمد قطب و محمد غزالى و امثال اينها را الگو قرار دهيم .

به هر حال تجدد گرايى افراطى - كه هم در شيعه وجود داشته و دارد و هم در سنى - و در حقيقت عبارت است از آراستن اسلام به آنچه از اسلام نيست ، و پيراستن آن از آنچه از اسلام هست ، به منظور رنگ زمان زدن و باب طبع زمان كردن ، آفت بزرگى براى نهضت است و وظيفه رهبرى نهضت است كه جلو آن را بگيرد

9. خطر جمود و جهالت

دو بيمارى خطرناك همواره آدمى را در اين زمينه تهديد مى كند: بيمارى جمود و بيمارى جهالت . نتيجه بيمارى اول ، توقف و سكون و باز ماندن از پيشروى و توسعه است ، و نتيجه بيمارى دوم ، سقوط و انحراف است .

جامد از هر چه نو است ، متنفر است و جز با كهنه خو نمى گيرد، و جاهل هر پديده نو ظهورى را به نام مقتضيات زمان ، به نام تجدد و ترقى ، موجه مى شمارد. جامد هر چه نو است ، متنفر است و جز با كهنه خو نمى گيرد، و جاهل هر پديده نو ظهورى را به نام مقتضيات زمان ، به نام تجدد و ترقى ، موجه مى شمارد.

جامد هر تازه اى را فساد و انحراف مى خواند و جاهل همه را يكجا به حساب تمدن و توسعه علم و دانش مى گذارد.

جامد ميان هسته و پوسته ، وسيله و هدف فرق نمى گذارد، از نظر او دين ماءمور حفظ آثار باستانى است ، از نظر او قرآن نازل شده است براى اين كه جريان زمان را متوقف كند و اوضاع جهان را به همان حالى كه هست ميخكوب نمايد.

از نظر او عم جزء خواندن ، با قلم نى نوشتن ، از قلمدان مقواى استفاده كردن ، در خزانه حمام شستشو كردن ، با دست غذا خوردن ، چراغ نفتى سوختن ، جاهل و بى سواد زيستن را به عنوان شعاير دينى بايد حفظ كرد. جاهل بر عكس ، چشم دوخته ببيند در دنياى مغرب چه تازه و چه عادت نوى پيدا شده است كه فورا تقليد كند و نام تجدد و جبر زمان روى آن بگذارد.

جامد و جاهل متفقا فرض مى كنند كه هر وضعى كه در قديم بوده است ، جزء مسائل و شعاير دينى است ، با اين تفاوت كه جامد نتيجه مى گيرد اين شعاير را بايد نگهدارى كرد، و جاهل نتيجه مى گيرد اساسا دين ، ملازم است با كهنه پرستى و علاقه به سكون و ثبات .

در قرون اخير، مساءله تناقض علم و دين در ميان مردم مغرب زمين ، زياد مورد بحث و گفت و گو واقع شده است فكر تناقض دين و علم دو ريشه دارد: يكى اين كه كليسا پاره اى از مسائل علمى و فلسفى قديم را به عنوان مسائل دينى - كه از جنبه دينى نيز بايد به آنها معتقد بود - پذيرفته بود و ترقيات علوم ، خلاف آنها را ثابت كرد؛ ديگر از اين راه كه علوم وضع زندگى را دگرگون كرد، و شكل زندگى را تغيير داد.

جامده هاى متدين نما، همان طورى كه به پاره اى مسائل فلسفى ، بى جهت رنگ مذهبى دادند، شكل ظاهر مادى زندگى را هم مى خواستند جزء قلمرو دين به شمار آورند. افراد جاهل و بى خبر نيز تصور كردند كه واقعا همين طور است و دين بارى زندگى مادى مردم ، شكل و صورت خاصى در نظر گرفته است ، و چو به فتواى علم بايد شكل مادى زندگى را عوض كرد، پس علم فتواى منسوخيت دين را صادر كرده است .

جمود دسته اول و بى خبرى دسته دوم ، فكر موهوم تناقض علم و دين را به وجود آورد. (370)

خطر جمود از خطر جهالت كمتر نيست . دين ، اعتدال لازم دارد. در مساءله انطباق با مقتضيات زمان ، همان طور كه نبايد جهات عمرى و بورقيبه اى را پيش كشيد و در دين دخل و تصرف كرد به بهانه اين كه زمان اين جور و آن جور شده است ، همچنين نبايد به نام دين روى موضوعاتى كه اساسا ريشه اى ندارند تكيه كرد؛ مثلا، پا را به يك كفش بكنيم و بگوييم : بچه كه مى خواهد درس بخواند، بايد حتما از عم جزء شروع به كار بكند تا با سواد بشود؛ مگر اين را پيغمبر و امام گفته است كه بچه هر موقع خواست درس را شروع بكند، از عم جزء شروع بكند؟ اتفاقا اين كار بدى است ، براى آن كه احترام قرآن را از بين برده است . ما خودمان خوانده ايم و ديگران را هم ديده ايم . بچه هايى كه پاكى نمى فهمند، تا يك عم جزء را مى خوانند، چندين بار آن را تكه تكه مى كنند.

از طرف ديگر نبايد كنار گذاشتن عم جزء بهانه اى باشد براى اين كه بچه با قرآن آشنا نشود. اين جاست كه ممكن است بچه تا كلاس ‍ دوازده برسد، تمام درسها را بلد باشد، مگر قرآن را. آن جمود است و اين جهالت . امت معتدل باشيد، نه جاهل باشيد، نه جامد. اميرالمؤ منين فرمود:

اليمين و الشمال مضله و الطريق الوسطى هى الجادة (371) انحراف به چش و انحراف به راست هر دو غلط است ، مستقيم باشيد تا به مقصد برسيد، هميشه راه راست بخواهيد: اهدنا الصراط المستقيم ؛ خدايا به ما راه راست را نشان بده . (372)

10. تدوين اصول و مبانى اسلامى

هر نهضت اجتماعى بايد پشتوانه اى از نهضت فكرى و فرهنگى داشته باشد، و اگر نه در دام جريانهايى قرار مى گيرد كه از سرمايه اى فرهنگى برخورد دارند و جذب آنها مى شود و تغيير مسير مى دهد، چنان كه ديديم گروهى كه از سرمايه فرهنگى اسلامى بى بهره بودند، چگونه مگس وار در تار عنكبوت ديگران گرفتار آمدند. و از طرف ديگر هر نهضت فرهنگى اسلامى كه بخواهد پشتوانه نهضت اجتماعى ما واقع شود، بايد از متن فرهنگ كهن ما نشاءت يابد و تغذيه گردد، نه از فرهنگهاى ديگر. اين كه ما از فرهنگهاى ديگر؛ مثلا، فرهنگ ماركسيستى يا اگزيستانسياليستى و امثال اينها قسمتهايى التقاط كنيم و روكشى از اسلام بر روى آنها بكشيم براى اين كه نهضت ما را در مسير اسلامى هدايت كند، كافى نيست . ما بايد فلسفه اخلاق ، فلسفه تاريخ ، فلسفه سياسى ، فلسفه اقتصادى ، فلسفه دين ، فلسفه الهى خود اسلام را كه از متن تعليمات اسلام الهام بگيرد، تدوين كنيم و در اختيار افراد خودمان قرار دهيم .

و براى اين كه تكليف رهبرى را روشن كرده باشم گفتم : امروز هم ما به خواجه نصير الدين ها، بو على سيناها، ملاصدراها، شيخ انصارى ها، شيخ بهايى ها، محقق حلى ها و علامه حلى ها احتياج داريم ، اما خواجه نصير الدين قرن چهاردهم ، نه خواجه نصير الدين قرن هفتم ، بو على قرن چهاردهم ، نه بو على قرن چهارم ، شيخ انصارى قرن چهاردهم ، نه شيخ انصارى قرن سيزدهم ، يعنى همان خواجه نصير و همان بو على و همان شيخ انصارى با همه آن مزاياى فرهنگى ، به علاوه اين كه بايد به اين قرن تعلق داشته باشد و درد اين قرن و نياز اين قرن را احساس نمايد...

اين فرهنگ غنى و عظيم اسلامى است كه مى تواند و بايد پشتوانه نهضت واقع شود و هم علماى اسلامى متخصص در اين فرهنگ عظيم و آگاه به زمان هستند كه مى توانند و هم بايد نهضت را رهبرى نمايند. (373)

11. وضع نابسامان تاليفات و انتشارات مذهبى

اين بنده از حدود بيست سال پيش كه قلم به دست گرفته ، مقاله يا كتاب نوشته ام ، تنها چيزى كه در همه نوشته هايم آن هدف قرار داده ايم ، حل مشكلات و پاسخگويى به سؤ الاتى است كه در زمينه مسائل اسلامى در عصر ما مطرح است .

نوشته هاى اين بنده ، برخى فلسفى ، برخى اجتماعى ، برخى اخلاقى ، برخى فقهى و برخى تاريخى است . با اين كه موضوعات اين نوشته كاملا با يكديگر مغاير است ، هدف كلى از همه اينها يك چيز بوده و بس .

دين مقدس اسلام يك دين ناشناخته است . حقايق اين دين تدريجا در نظر مردم ، واژگونه شده است ، و علت اساسى گريز گروهى از مردم ، تعليمات غلطى است كه به اين نام داده مى شود. اين دين مقدس در حال حاضر بيش از هر چيز ديگر از ناحيه برخى از كسانى كه مدعى حمايت از آن هستند، ضربه و صدمه مى بيند. هجوم استعمار غربى با عوامل مرئى و نامرئى اش از يك طرف ، قصور يا تقصير بسيارى از مدعيان حمايت از اسلام در اين عصر، از طرف ديگر، سبب شده كه انديشه هاى اسلامى در زمينه هاى مختلف ، از اصول گرفته تا فروع ، مورد هجوم و حمله قرار گيرد. بدين سبب ، اين بنده وظيفه خود ديده است كه در حدود توانايى ، در اين ميدان انجام وظيفه نمايد.

همچنان كه در برخى از نوشته هاى خود ياد آور شده ام ،انتشارات مذهبى ما از نظر نظم ، وضع نامطلوبى دارد. بگذريم از آثار و نوشته هايى كه اساسا مضر و مايه بى آبرويى است ، آثار و نوشته هاى مفيد و سودمند ما نيز با برآورد قبلى نيست ؛ يعنى بر اساس محاسبه احتياجات و درجه بندى ضرورتها صورت نگرفته است ؛ هر كسى به سليقه خود آنچه را مفيد مى داند مى نويسد و منتشر مى كند؛ بسى موضوعات كه بيش از حد لازم كتابهايى درباره آنها نوشته شده است و هى پشت سر هم نوشته مى شود.

از اين نظر، مانند كشورى هستيم كه اقتصادش پايه اجتماعى ندارد، هر كسى به سليقه خود هر چه مى خواهد توليد مى كند و يا از خارج وارد مى نمايد، بدون آنكه يك نيروى حسابگر، آنها را رهبرى كند و ميزان توليد كالا و يا وارد كردن كالا را بر طبق احتياجات ضرورى كشور، تحت كنترل در آورد؛ به عبارت ديگر، همه چيز به دست (تصادف ) سپرده شده است . بديهى است كه در چنين وضعى برخى كالاها بيش از حد لزوم و تقاضا عرضه مى شود و بى مصرف مى ماند، و برخى كالاها به هيچ وجه در بازار يافت نمى شود.

اين كه راه علاج چيست ، ساده است هسته اولى اين كار اصلاحى را همكارى و همفكرى گروهى از اهل تاءليف و تصنيف و مطالعه مى تواند به وجود آورد.

ولى متاءسفانه غالبا ما آن چنان شيفته و عاشق سليقه خود هستيم كه هر كدام فكر مى كنيم تنها راه صحيح همان است كه خود ما يافته ايم . من گاهى به برخى از اهل تاءليف ، اين پيشنهاد را عرضه كرده ام ، اما آنها به جاى استقبال ، رنجيده و اين را نوعى تخطئه سليقه خود تلقى كرده اند.

اين بنده هرگز مدعى نيست كه موضوعاتى كه خودش انتخاب كرده و درباره آنها قلم فرسايى كرده است ، لازمترين موضوعات بوده است ، تنها چيزى كه ادعا دارد، اين است كه به حسب تشخيص ‍ خودش ، از اين اصل تجاوز نكرده كه تا حدى كه برايش مقدور است ، در مسائل اسلامى عقده گشايى كند و حتى الامكان حقايق اسلامى را آن چنان كه هست ارائه دهد؛ فرضا نمى تواند جلو انحرافات عملى را بگيرد، بارى حتى الامكان با انحرافات فكرى مبارزه نمايد و مخصوصا مسائلى را كه دستاويز مخالفان اسلام است روشن كند؛ و در اين جهت الا هم فالا هم را - لااقل به تشخيص خود - رعايت كرده است . (374)

ما امروز از لحاظ كتب مفيد و مخصوصا كتب دينى و مذهبى سودمند، بيش از اندازه فقيريم . هر مدعى فضلى حاضر است ده سال يا بيشتر صرف وقت كند و يك رطب و يا بس به هم ببافد و به عنوان يك اثر علمى ، كتابى تاءليف كند و با كمال افتخار نام خود را پشت آن كتاب بنويسد، بدون آن كه يك ذره به حال اجتماع مفيد فايده اى باشد، اما از تاءليف يك كتاب مفيد، فقط به جرم اين كه ساده است و كسر شاءن است ، خود دارى مى كند. نتيجه همين است كه آنچه بايسته و لازم است نوشته نمى شود و چيزهايى كه زايد و بى مصرف است ، پشت سر يكديگر چاپ و تاءليف مى گردد. چه خوب گفته خواجه نصير الدين طوسى :

افسوس كه آنچه برده ام باختنى است   بشناخته ها تمام نشناختى است
برداشته ام هر آنچه بايد گذشت   بگذاشته ام هر آنچه بر داشتى است . (375)

انتشارت و مطبوعات هر مردمى ، نمايانگر سطح رشد آنهاست . يك نگاهى به آثار منتشره ما به نام اسلام و دين و مذهب ، مى تواند سطح رشد جامعه ما را بفهماند. دو مقايسه در اين جا لازم است : يكى مقايسه ميان مطلبوعات دينى و اسلامى زمان حاضر ما با آثار و كتب قرون اوليه اسلاميه خودمان . اگر كتابهاى اين زمان خودمان را با كتابهاى هزار سال پيش خودمان مقايسه كنيم ، موجب شرمندگى خواهد بود. فرنگى ها مى گويند: اگر به كتابهاى غربى مى خواهيد رجوع كنيد، بدان كتابها رجوع كنيد كه تاريخش به شما نزديكتر است ، زيرا كتب غربى هر چه جلو آمده بهتر و متقن تر و علمى تر و تحقيقى تر شده است ، ولى اگر به كتابهاى شرقى و اسلامى مى خواهيد رجوع كنيد، هر چه مى توانيد به كتابهايى رجوع كنيد كه تاريخش از شما دورتر است و مربوط است به قرون اوليه اسلامى ، زيرا هر چه جلوتر آمده بى ارزشتر شده است .

البته مقدارى مبالغه است ، ولى بدون شك كتابهاى به اصطلاح تبليغى و دفاعى اسلامى ما همين طور است ، اغلب اينها زيانشان از سودشان بيشتر است .

غالبا به جاى آن كه آگاه كننده و بيدار كننده باشند، تخديرى و منحرف كننده اند.

به جاى آن كه هدايت كننده باشند، گمراه كننده اند. شايد علت عمده اين امر، بى نظمى و بى تشكيلاتى سازمان روحانيت ماست . هر كه از مادر خود قهر كرده ، هوس مى كند درباره اسلام كتاب بنويسد و مى نويسد و مى نويسد و احيانا از يك مقام مشهور و روحانى هم تقريظ مى گيرد، و ديگر واويلا و وامصيبتا! (376)

12. اصلاح فكر دينى

فكر دينى ما بايد اصلاح بشود. تفكر ما درباره دين غلط است ، غلط. به جرات مى گويم : از چهار تا مساله فروع ، آن هم در عبادات ، چند تايى هم از معاملات ، از اينها كه بگذريم ، ديگر فكر درستى ما درباره دين نداريم ، نه در اين منبرها و در اين خطابه ها مى گوييم و نه در اين كتابها و روزنامه ها و مقاله ها مى نويسيم ، و نه فكر مى كنيم . ما قبل از اين كه بخواهيم درباره ديگران فكر كنيم كه آن ها مسلمان شوند، بايد درباره خود فكر كنيم : چراغى كه به خانه رواست ، به مسجد حرام است .

نمى خواهم تخطئه بكنم كه چرا مبلغ خارج فرستادند. البته كار صحيحى است ، بسيار كار خوبى است . شايد در آن جا مسلمان واقعى درست بشود و بعد نمونه شوند براى ما، ولى آنچه كه واجبتر است ، توجه و تنبه است به اين كه ما مسلمانهايى هستيم كه فكرمان درباره اسلام غلط است . سياست حاكم بر جهان - يا بر نيمى از جهان مى خواهد كه اسلام نه بميرد و نه زنده بماند، به حالت نيم مرده و نيم زنده بماند. دنيا به دو بلوك - به اصطلاح - قسمت شده است : شرق و غرب .

اين دو بلوك در دو مساءله ، در دو چيز با هم اتفاق دارند: يكى مساءله آلمان و يكى مساءله اسلام ؛ اما آلمان ، هر دو بلوك در عين اين كه به ظاهر، رويش بحث مى كنند، باطنا توافق دارند به اين كه اين ملت نبايد زنده بشود، نبايد جلوش را باز گذاشت .

راجع به اسلام هم عينا همين طور، منتهاى امر، فرق اين است كه بلوك شرق فكر مى كند به اين كه ريشه اسلام را از بيخ بكن ، بلوك غرب فكرش اين است كه اسلام را به حال نيم زنده و نيم مرده نگه دارد يعنى همين كه هست ، اين وضعى كه الان هست حفظ بكند، نه بگذارد از بين برود، نه بگذارد درست زنده بشود . (377)

13. فلسفه قيام امام حسين عليه السلام و ضرورت اصلاح وضع مرثيه خوانى

خطابه و منبر در كشور ما مولود حادثه عاشوراست . چطور مولود حادثه عاشوراست ؟ امام حسين عليه السلام در زمان خودش عليه جريانى قيام كرد و شهيد شد، به همان ترتيبى كه مى دانيم . رواياتى هم در زمينه عزادارى براى آن حضرت وارد شده است كه براى يك نفر شيعى مذهب امكان ندارد كه آن روايات را انكار كند؛ يعنى از مسلمات مذهب شيعه است . از ناحيه ائمه اطهار عليه السلام توصيه و تاكيد فراوان به احياى سنت عاشورا شده است و به اشخاصى كه شاعر بوده اند بسيار توصيه شده كه در اين موضوع شعر بگوييد و احساسات مردم را تحريك كنيد.

نسبت به اشخاصى كه در مجالس اقامه سنت عاشورا متاءثر مى شوند و اشك مى ريزند، تقديس رسيده است . احاديث زيادى هست راجع به ثواب گريه بر سيدالشهداء - سلام الله عليه - اين احاديث را امشب نمى خواهم بخوانم ، ولى اجمالا همين قدر عرض مى كنم : براى يك نفر شيعه مذهب جاى ترديد نيست كه اين دستور در مذهب ما هست .

اين جا دو مطلب است كه لازم است طرح شود: يكى اين كه فلسفه قيام امام حسين چه بود؟ چرا امام حسين قيام كرد؟ انگيزه قيام چه بود؟ ديگر اين كه فلسفه اين دستور از طرف پيشوايان دين ، كه موضوع قيام امام حسين براى هميشه باقى بماند و زنده بماند و فراموش نشود، چيست ؟ فلسفه اين كه سنت عاشورا زنده بماند چيست ؟

مطابق عقيده ما كه شيعه هستيم ، هيچ دستورى از دين خالى از حكمت و فلسفه نيست . اين دو تا بايد معلوم بشود؛ اگر اين دو تا معلوم شد، آن وقت معلوم خواهد شد كه اين دستور چه دستور بزرگى است و چقدر بايد از حادثه عاشورا و از دستورى كه درباره آن رسيده استفاده كرد.

اما اين كه امام حسين چرا قيام كرد؟ اين را سه جور مى توان تفسير كرد: يكى اينكه بگوييم : قيام امام حسين يك قيام عادى و معمولى بود و العياذ بالله براى هدف شخصى و منفعت شخصى بود؟ اين تفسير است كه نه يك نفر مسلمان به آن راضى مى شود و نه واقعيات تاريخ و مسلمات تاريخ آن را تصديق مى كند.