13. وظيفه نويسندگان
چيزى كه قابل توجه و موجب خوشوقتى است ،
اين است كه مردم ما به كتب دينى خود علاقه نشان مى دهند. كتاب دينى اگر
خوب و مفيد نگارش يافته باشد، بيش از هر نوع كتاب ديگر خريدار دارد و
اين خود وظيفه رهبران و نويسندگان دينى را مشكلتر مى كند. معلوم مى شود
مردم آماده شنيدن و خواندن مطلب خوب دينى هست ؛ پس بر فضلا و نويسندگان
دينى است كه به خود زحمت بدهند و آثارى سودمند به جامعه عرضه بدارند.
(344)
14. مواد تبليغى
اسلام مكتبى است جامع و واقع گرا. در
اسلام به همه جوانب نيازهاى انسانى ، اعم از دنيايى يا آخرتى ، جسمى يا
روحى ، عقلى و فكرى يا احساسى و عاطفى ، فردى يا اجتماعى توجه شده است
.
مجموعه تعليمات اسلامى از يك لحاظ سه بخش را تشكيل مى دهد:
الف ) اصول عقايد؛
يعنى چيزهايى كه وظيفه هر فرد كوشش درباره تحصيل عقيده درباره
آنهاست . كارى كه در اين زمينه بر عهده انسان است ، از نوع كار تحقيقى
و علمى است .
ب ) اخلاقيات
يعنى خصلتهايى كه وظيفه يك فرد مسلمان اين است كه خويشتن را به
آن خصلتها و خوبيها بيارايد و از اضداد آنها خويشتن را دور نگه دارد.
كارى كه در اين زمينه بر عهده انسان است ، از نوع مراقبت نقش و
خودسازى است .
ج ) احكام
يعنى دستورهايى كه مربوط است به فعاليتهاى خارجى و عينى انسان ،
اعم از فعاليتهاى معاشى و معادى ، دنيوى و اخروى ، فردى و اجتماع
(345)
برخى از مواد تبليغى كه يك مبلغ مى تواند در تبليغ از آنها استفاده
كند، يكى از سه مجموعه بالا خواهد بود.
15. عوامل تحريف در واقعه
عاشورا
تحريفاتى در واقعه عاشوا شده است ، چه از نوع تحريف لفظى و چه
از نوع تحريف معنوى ؛ و همين تحريفات سبب شده كه اين سند بزرگ تاريخى و
اين منبع بزرگ تربيتى براى ما بى اثر و يا كم اثر شود، و احيانا در
مواقعى اثر معكوس ببخشد. عموم ما وظيفه داريم كه اين سند مقدس را از
اين تحريفات - كه آن را آلوده كرده است پاك و منزه كنيم . امشب درباره
عوامل تحريف بحث مى كنم و سپس بحث ما در اطراف تحريفات معنوى اين حادثه
خواهد بود.
اين عوامل بر دو قسم است : يك نوع عوامل عمومى است ؛ يعنى به طور كلى
عواملى وجود دارد كه تواريخ را دچار تحريف مى كند، اختصاص به حادثه
عاشورا ندارد؛ مثلا، هميشه اغراض دشمنان ، خود عاملى است براى اين كه
حادثه اى را دچار تحريف كند. دشمن براى اين كه به هدف و غرض خود برسد،
تغيير و تبديلهايى در متن تاريخ و يا توجيه و تفسيرهاى ناروايى از
تاريخ مى كند و اين نمونه هاى زيادى دارد كه نمى خواهم در اطراف آنها
بحث بكنم ، همين قدر عرض مى كنم كه در تحريف حادثه كربلا هم اين عامل
دخالت داشته است ؛ يعنى دشمنان در صدد تحريف نهضت حسينى برآمدند و همان
طورى كه در دنيا معمول است كه دشمنان ، حكومت اموى نيز خيلى كوشش كرد
براى اين كه نهضت حسينى را چنين رنگى بدهد.
از همان روز اول چنين تبليغاتى شروع شد. مسلم كه به كوفه مى آيد، يزيد
ضمن ابلاغى كه براى ابن زياد جهت حكومت كوفه صادر مى كند، مى نويسد:
مسلم ، پسر عقيل ، به كوفه آمده است و هدفش اخلال و افساد و ايجاد
اختلاف در ميان مسلمانان است ! برو و او را سركوب كن . وقتى مسلم
گرفتار مى شود و او را به دارالاماره ابن زياد مى برند، ابن زياد به
مسلم مى گويد: پسر عقيل ! چه شد كه آمدى به اين شهر! مردم وضع مطمئن و
آرامى داشتند، تو آمدى آشوب كردى ، ايجاد اختلاف و فتنه انگيزى كردى !
مسلم هم مردانه جواب داد:
اولا: آمدن ما به اين شهر ابتدايى نبود. مردم اين شهر از ما دعوت
كردند، نامه هاى فراوان نوشتند و آن نامه ها موجود است ؛ و در آن نامه
ها نوشته اند: پدر تو، زايد در سالهايى كه در اين جا حكومت كرده ،
نيكان مردم را كشته ، بدان را بر نيكان مسلط كره و انواع ظلمها و
اجحافها به مردم كرده است . از ما دعوت كردند براى اين كه عدالت را
برقرار كنيم . ما براى برقرارى عدالت آمده ايم . و حكومت اموى براى اين
كه تحريف معنوى كرده باشد، از اين جوز قضايا زياد گفت ، ولى تاريخ
اسلام تحت تاءثير اين تحريف واقع نشد. و شما يك مورخ و صاحب نظر را در
دنيا پيدا نمى كنيد كه بگويد: حسين بن على - العياذ بالله - قيام
نابجايى كرد، آمد كلمه مردم را تفريق كند، اتحاد را از بين ببرد! خير،
دشمن نتوانست در حادثه كربلا تحريفى ايجاد كند. در حادثه كربلا هر چه
تحريف شده ، با كمال تاءسف از ناحيه دوستان است . عامل دوم ، تمايل بشر
به اسطوره سازى و افسانه سازى است ، و اين در تمام تواريخ دنيا وجود
دارد. در بشر يك حس قهرمان پرستى هست كه در اثر آن درباره قهرمانى ملى
و قهرمانهاى دينى ، افسانه مى سازد
(346). بهترين دليلش اين است كه مردم براى نوابغى مثل
بو على سينا جسمى و روحى او يك جنبه فوق العادگى داشته است ، ولى
همينها سبب شده مردم براى و افسانه ها بسازند؛ مثلا مى گويند: بو على
سينا مردى را از فاصله يك فرسنگى ديد و گفت : اين مرد، نان روغنى ، نان
كه چرب است مى خورد.
گفتند: از كجا فهميدى كه نان مى خورد و نان او هم چرب است ؟ گفت : براى
اين كه من پشه هايى را مى بينم كه دور نان او مى گردند، فهميدم نانش
چرب است كه پشه دور آن پرواز مى كند! معلوم است كه اين افسانه است ،
آدمى كه پشه را از يك فرسنگى ببيند، چربى نان را از خود پشه ها زودتر
مى بيند.
يا مى گويند: بو على سينا در مدتى كه در اصفهان تحصيل مى كرد، گفت : من
نيمه هاى شب كه براى مطالعه بر مى خيزم ، صداى چكش مسگرهاى كاشان نمى
گذارد مطالعه كنم . رفتند تجربه كردند، يك شب دستور دادند مسگرهاى
كاشان چكش نزنند، آن شب را بو على گفت : آرام خوابيدم و آرام مطالعه
كردم . معلوم است كه اينها افسانه است .
براى شيخ بهايى چقدر افسانه ساختند. اين جور چيزها اختصاص به حادثه
عاشورا ندارد. مردم در باره بو على هر چه مى گويند، بگويند، به كجا ضرر
مى زند؟ به هيچ جا، اما افرادى كه شخصيت آنها، شخصيت پيشوايى است ، قول
آنها، عمل آنها، قيام آنها، نهضت آنها، سند و حجت است ، نبايد در
سخنانشان ، در شخصيتشان ، در تاريخچه شان تحريفى واقع شود درباره
اميرالمؤ منين ، على عليه السلام ، ما شيعيان چقدر افسانه گفته ايم ،
در اين كه على عليه السلام مرد خارق العاده اى بوده بحثى نيست . در
شجاعت على عليه السلام كسى شك ندارد. دوست و دشمن اعتراف دارند كه
شجاعت على عليه السلام شجاعت فوق افراد عادى بوده است . على عليه
السلام در هيچ ميدان جنگى ، با هيچ پهوانى نبرد نكرد، مگر اين كه آن
پهلوان را كوبيد و به زمين زد، اما مگر افسانه سازها و اسطوره سازها به
همين مقدار قناعت كردند؟ ابدا؛ مثلا على عليه السلام در جنگ خيبر با
مرحب خيبرى رو به رو شد، مرحب چقدر فوق العادگى داشت . مورخين هم نوشته
اند كه على در آن جا ضربتش را كه فرود آورد، اين مرد را دو نيم كرد -
نمى دانم كه اين دو نيم كامل بوده يا نه - ولى در اين جا يك حرفها و يك
افسانه هايى درست كردند كه دين خراب مى كند.
مى گويند: به جبرئيل وحى شد فورا به زمين برو كه اگر شمشير على فرود
بيايد، زمين را دو نيم مى كند، به گاو و ماهى خواهد رسيد، بال خود را
زير شمشير على بگير. رفت گرفت ، على هم شمشيرش را آن چنان فرود آورد كه
مرحب دو نيم شد و اگر آن دو نيم را در ترازو مى گذاشتند، با هم برابر
بودند! بال جبرئيل از شمشير على آسيب ديد و مجروح شد، تا چهل شبانه روز
نتوانست به آسمان برود. وقتى كه به آسمان ديد و مجروح شد، تا چهل شبانه
روز نتوانست به آسمان برود. وقتى كه به آسمان رفت ، خدا از او سوال
كرد: اين چهل روز كجا بودى ؟ خدايا در زمين بودم ، تو به من ماءموريت
داده بودى . چرا زود برنگشتى ؟ خدايا شمشير على كه فرود آمد بالم را
مجروح كرد، اين چهل روز مشغول پانسمان بال خودم بودم !
ديگرى مى گويد: شمشير على آن چنان سريع و نرم آمد كه از فرق مرحب گذشت
، ته به نمد زين اسب رسيد. على كه شمشيرش را بيرون كشيد، خود مرحب هم
نفهميد! گفت : على ! همه زور تو همين بود؟ (خيال كرد ضربت كارى نشده
است !) همه پهلوانى تو همين بود؟ على گفت : خودت را حركت بده ! مرحب
خودش را حركت داد، نصف بدنش از يك طرف افتاد و نصف ديگر از طرف ديگر!
حاجى نورى ، اين مرد بزرگ در كتاب لؤ لؤ و مرجان ضمن انتقاد از جعل اين
گونه افسانه ها مى گويد: براى شجاعت حضرت ابوالفضل نوشته اند كه او در
جنگ صفين - كه اصلا شركت حضرت هم معلوم نيست ، اگر شركت هم كرده ، يك
بچه پانزده ساله بوده - مردى را به هوا انداخت ، ديگرى را انداخت ، نفر
بعدى را، تا هشتاد نفر؛ نفر هشتادم را كه انداخت ، هنوز نفر اول به
زمين نيامده بود! بعد اولى كه آمد دو نيمش كرد، دومى نيز همچنين تا نفر
آخر!
قسمتى از تحريفاتى كه در حادثه كربلا صورت گرفته ، معلول حس اسطوره
سازى است . اروپاييها مى گويند: در تاريخ مشرق زمين ، مبالغه ها،
اغراقها زياد است ، و راست هم مى گويند. ملا آقاى دربندى در اسرار
الشهادة نوشته است : سواره نظام لشكريان عمر سعد، ششصد هزار نفر و
پياده نظامشان دو كرور بود و در مجموع ، 000/600/1 هزار نفر و همه اهل
كوفه بودند! مگر كوفه چقدر بزرگ بود؟ كوفه يك شهر تازه ساز بود كه هنوز
35 سال بيشتر از عمر آن نگذشته بود، چون كوفه را در زمان عمر بن خطاب
ساختند. اين شهر را عمر دستور داد بسازند، براى اين كه لشكريان اسلام
در نزديكى ايران مركزى داشته باشند. در آن وقت معلوم نيست همه جمعيت
كوفه آيا به صدهزار نفر مى رسيده است يا نه اين كه 000/600/1 نفر سپاهى
در آن روز جمع بشود و حسين بن على هم سيصد هزار نفر آنها را بكشد، با
عقل جور در نمى آيد. اين ، قضيه را به كلى از ارزش مى اندازد.
گويند: كسى در مورد هرات اغراق و مبالغه مى كرد و مى گفت : هراتى يك
زمانى خيلى بزرگ بود. گفتند: چقدر بزرگ بود؟ گفت : در يك زمان واحد در
هرات 000/21 احمد يك چشم كله پز وجود داشت ! چقدر ما بايد آدم داشته
باشيم و چقدر بايد احمد داشته باشيم و چقدر احمد يك چشم داشته باشيم و
چقدر احمد يك چشم كله پز داشته باشيم كه 000/21 احمد يك چشم كله پز
وجود داشته باشد!
اين حس اسطوره سازى ، خيلى كارها كرده است . ما نبايد يك سند مقدس را
در اختيار افسانه سازها قرار بدهيم .
فان فينا اهل ابيت فى كل خلق عدو لا ينفون عنه
تحريف الغالى و انتحال المبطلين و تاءويل الجاهلين
(347).
ما وظيفه داريم ، حال براى هرات هر كس هر چه مى خواهد بگويد. آيا صحيح
است در تاريخ حادثه عاشورا، حادثه اى كه ما دستور داريم هر سال آن را
به صورت يك مكتب ، زنده بداريم ، اين همه افسانه وارد شود؟
عامل سوم ، يك عامل خصوصى است . اين دو عامل كه عرض كردم ، يعنى
غرضها و عداوتهاى دشمنان و حس اسطوره سازى و افسانه سازى بشر، در تمام
تواريخ دنيا هست ، ولى در خصوص حادثه عاشورا يك جريان و عامل
بالخصوصى هست كه سبب شده است در اين داستان ، جعل واقع شود.
پيشوايان دين از مان پيغمبر اكرم و ائمه اطهار دستور اكيد و بليغ داده
اند كه بايد نام حسين بن على زنده بماند، بايد مصيبت حسين بن على هر
سال تجديد شود، چرا؟ اين چه دستورى است در اسلام ؟ چرا ائمه دين اين
همه به اين موضوع اهتمام داشتند، و چرا براى زيارت حسين بن على اين همه
ترغيب و تشويق است ؟ به اين چرا بايد دقت كنيد. ممكن است كسى بگويد:
براى اين است كه تسلى خاطرى براى حضرت زهرا باشد! آيا اين حرف مسخره
نيست ؟ بعد از 1400 سال هنوز حضرت زهرا احتياج به تسليت داشته باشد،در
صورتى كه به نص خود امام حسين و به حكم ضرورت دين ، بعد از شهادت امام
حسين ، ايشان و حضرت زهرا نزد يكديگرند. اين چه حرفى است ! مگر حضرت
زهرا بچه است كه بعد از 1400 سال هنوز هم بر سر خودش بزند، گريه كند و
ما برويم به ايشان سر سلامتى بدهيم ؟ اين حرفهاست كه دين را خراب مى
كند!
حسين عليه السلام مكتب عملى اسلام را تاءسيس كرد. حسين عليه السلام
نمونه عملى قيامهاى اسلامى است . خواستند مكتب حسين زنده بماند،
خواستند سالى يك بار حسين با آن نداهاى شيرين و عالى و حماسه انگيزش
ظهور كند، فرياد كند: الا ترون ان الحق لا يعمل
به و ان الباطل لا يتناهى عنه ليرغب المؤ من فى لقاء الله محقا
(348) خواستند الموت اولى من ركوب العار
(349)؛ مرگ از زندگى ننگين بهتر است ، براى هميشه زنده
بماند، خواستند الموت اولى من ركوب العار
(350)؛ مرگ از زندگى ننگين بهتر است ؛ براى
هميشه زنده بماند، خواستند لا ارى الموت
الاسعادة و الحياة و الحياة الا برما
(351) براى همشه زنده بمان . زندگى با ستمكاران
براى من خستگى آور است ، مرگ در نظر من جز سعادت چيزى نيست . خواستند
آن جمله هاى ديگر حسين : خط الموت على ولد ادم
مخط القلادة على جيد الفتاة
(352) زنده بماند، هيهات منا الذلة
(353) زنده بماند.
خواستند صحنه هايى از اين قبيل كه حسين عليه السلام مى آيد در مقابل سى
هزار نفر مى ايستد، در حالى كه در نهايت شدت از ناحيه خود و خاندان خود
گرفتار است و مرد وار - كه چنين مردى دنيا به خود نديده است - مى
فرمايد: الا و ان الدعى ابن الدعى قدر كز بين
اثنتين بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة ياءبى الله ذلك لنا و
رسوله و المؤ منون و حجور طابت و طهرت
(354) زنده بماند، مكتب حسين عليه السلام زنده
بماند، تربيت حسينى زنده بماند، پرتوى از روح حسينى در اين ملت دميده
شود و بر آن بتابد. فلسفه اش خيلى روشن است .
نگذاريد حادثه عاشورا فراموش شود. حيات شما، زندگى و انسانيت و شرف شما
به اين حادثه بستگى دارد. به اين وسيله مى توانيد اسلام را زنده نگه
داريد. پس ترغيب كردند كه مجلس عزاى حسينى را زنده نگهدارى و درست است
. عزادارى حسين بن على واقعا فلسفه صحيحى دارد، فلسفه بسيار بسيار عالى
هم دارد. هر چه ما در اين راه كوشش كنيم ، به شرط اين كه هدف اين كار
را تشخيص دهيم ، به جاست ، اما متاءسفانه عده اى اين را نشناختند، خيال
كردند بدون اين كه مردم را به مكتب حسين آشنا كنند، به فلسفه قيام
حسينى آشنا كنند، مردم را عارف به مقامات حسينى كنند، همين قدر كه
آمدند و نشستند و نفهميده و ندانسته گريه اى كردند، كفاره گناهان است .
مرحوم حاجى نورى نكته اى را در كتاب لؤ لؤ و مرجان ذكر كرده است و آن
اين كه عده اى گفتند: موضوع امام حسين و گريه بر او، ثوابش آن قدر زياد
است كه از هر وسيله اى براى اين كار مى شود استفاده كرد. يك حرفى
امروزيها در مكتب (ماكياول ) در آورده اند كه مى گويند: هدف ، وسيله را
مباح مى كند. هدف خوب باشد، وسيله هر چه شد، شد! اينها هم گفتند: ما يك
هدف مقدسى و منزه داريم و آن گريستن بر امام حسين است كه كار بسيار
خوبى است و بايد گريست .
به چه وسيله بگريانيم ؟ به هر وسيله كه شد! هدف كه مقدس است ، وسيله هر
چه شد، شد. اگر تعزيه در آوريم ، يك تعزيه هاى اهانت آور، درست است يا
نه ؟ گفتند: اشك جارى مى شود يا نه ؟ همين قدر كه اشك جارى شود، اشكال
ندارد! شيپور بزنيم ، طبل بزنيم ، معصيت كنيم ، جعل كنيم ،تحريف كنيم ،
در دستگاه امام حسين اين حرفها مانعى ندارد. دستگاه امام حسين از
دستگاه ديگران جداست . در اين جا دروغ گفتن بخشيده است ، جعل كردن ،
تحريف كردن ، شبيه سازى ، به تن مرد لباس زن پوشاندن ، بخشيده است . هر
گناهى كه اين جا بكنيد، بخشيده است ، هدف خيلى مقدس است ! در نتيجه
افرادى دست به جعل و تحريف اين قضيه زدند كه انسان تعجب مى كند.
در ده پانزده سال پيش كه به اصفهان رفته بودم ، در آن جا مرد بزرگى
بود، مرحوم حاج شيخ محمد حسن نجف آبادى اعلى الله مقامه - خدمت ايشان
رفتم و روضه اى را كه تازه در جايى شنيده بودم و تا آن وقت نشنيده بودم
، براى ايشان نقل كردم . كسى كه اين روضه را مى خواند، اتفاقا ترياكى
هم بود. اين روضه را خواند و به قدرى مردم را گرياند كه حد نداشت .
داستان پير زنى را نقل مى كرد كه در زمان متوكل مى خواست به زيارت امام
حسين برود و آن وقت جلوگيرى مى كردند و دستها را مى بريدند، تا اين كه
قضيه را به آنجا رساند كه اين زن را بردند و در دريا انداختند؛ در همان
حال اين زن فرياد كرد؛ يا اباالفضل العباس ! وقت داشت غرق مى شد، سوارى
آمد و گفت ، ركاب اسب مرا بگير! ركابش را گرفت ، گفت : چرا دستت را
دراز نمى كنى ؟ گفت من دست در بدن ندارم ؛ كه مردم خيلى گريه كردند.
مرحوم حاج شيخ محمد حسن ، تاريخچه اين قضيه را اين طور نقل كرد كه يك
روز در حدود بازار، حدود مدرسه صدر جريان قبل از ايشان اتفاق افتاده و
ايشان از اشخاص معتبرى نقل كردند - مجلس روضه اى بود كه از بزرگترين
مجالس اصفهان بود، در آن جا شركت داشت . واعظ معروفى مى گفت كه من
آخرين منبرى بودم . منبريهاى ديگر مى آمدند و هنر خودشان را براى
گرياندن مردم اعمال مى كرد. هر كس مى آمد، روى دست ديگرى مى زد و بعد
از منبر خود مى نشست تا هنر روضه خوان بعد از خود را ببيند. تا ظهر طول
كشيد. ديدم هر كس هر هنرى داشت به كار بدر، اشك مردم را گرفت . فكر
كردم من چه كنم .
همان جا اين قضيه را جعل كردم ، رفتم قصه را گفتم و از همه بالاتر زدم
. عصر همان روز رفتم در مجلس ديگرى كه در چار سوق بود، ديدم آن كه قبل
از من منبر رفته ، همين داستان را مى گويد. كم كم در كتابها نوشتند و
چاپ هم كردند!
اين موضوع كه دستگاه حسينى ، دستگاه جدايى است و از هر وسيله اى براى
گرياندن مردم مى شود استفاده كرد. اين توهم و خيال دروغ و غلط، عامل
بزرگى براى جعل و تحريف شد!
مرحوم جاجى نورى ، اين مرد بزرگوار، استاد مرحوم حاج شيخ عباس قمى - كه
حتى بر حاج شيخ عباس ترجيح داشته است - به اعتراف خود حاج شيخ عباس و
ديگران ، مرد فوق العاده متبحر و با تقوايى است . ايشان اين مطلب را در
كتاب خودشان طرح كرده اند كه اگر اين حرف درست باشد كه هدف ، وسيله را
مباح مى كند، من اين جور مى گويم : يكى از هدفهاى اسلامى ، ادخال سرور
در قلب مؤ من است ؛ يعنى انسان كارى كند كه مومنى خوشحال شود. من براى
آن كه مؤ منى را خوشحال كنم ، در حضور او غيبت مى كنم ، چون از غيبت
خيلى خوشش مى آيد! اگر بگويند: مرتكب گناه مى شود؛ مى گويم : خير،
هدفهم مقدس است ، من كه غيبت مى كنم ، مى خواهم او را خوشحال كنم !
مثال ديگرى مرحوم حاجى نورى ذكر مى كند كه مردى زن بيگانه اى را مى
بوسد. بوسيدن زن نامحرم حرام است . مى گوييم : چرا اين كار را انجام
دادى ؟ مى گويد: من ادخال سرور در قلب مؤ من كردم ! در مورد زنا و شراب
و لواط هم همين را مى توان گفت . اين چه حرف شريعت خراب كنى است ؟ اين
كه براى گرياندن مردم در سوگ امام حسين ، استفاده كردن از هر وسيله اى
جايز است ، به خدا قسم ! بر خلاف گفته امام حسين است . امام حسين شهيد
شد كه اسلام بالا برود: اشهد انك قد اقمت الصلوة
و اتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فى الله حق
جهاده
(355) امام حسين كشته شد كه سنن اسلامى ، مقررات
اسلامى ، قوانين اسلامى زنده شود، نه اين كه بهانه اى شود كه پا روى
سنن اسلامى بگذارند. امام حسين را ما به صورت - العياذ بالله اسلام
خرابكن در آورده ايم . امام حسينى كه ما در خيال خودمان درست كرده ايم
، اسلام خرابكن است .
حاجى نورى در كتابش نوشته است : يكى از طلاب نجف ، كه اهل يزيد بود،
برايم نقل كرد كه در جوانى سفرى پياده از راه كوير به خراسان مى رفتم .
در يكى از دهات نيشابور مسجدى بود و من چون جايى را نداشتم ، به مسجد
رفتم . پيشنماز مسجد آمد و نماز خواند و بعد منبر رفت . در اين بين با
كمال تعجب ديدم فراش مسجد مقدارى سنگ آورد و تحويل پيشنماز داد. وقتى
روضه را شروع كرد، دستور داد چراغها را خاموش كردند. چراغها كه خاموش
شد، سنگها را به طرف مستمعين پرتاب كرد كه صداى فرياد مردم بلند شد.
چراغها كه روشن شد، ديدم سرهاى مردم مجروح شده است و در حالى كه اشكشان
مى ريخت ، از مسجد بيرون رفتند. رفتم نزد پيشنماز و به او گفتم : اين
چه كارى بود كه كردى ؟ گفت : من امتحان كرده ام كه اين مردم با هيچ
روضه اى گريه نمى كنند. چون گريه كردن بر امام حسين اجر و ثواب زيادى
دارد و من ديدم كه راه گرياندن اينها منحصر است به اين سنگ به كله شان
بزنم ، از اين راه اينها را مى گريانم ! به قول او: هدف ، وسيله را
مباح مى كند. هدف ، گريه برا امام حسين است ، ولو اين كه يك دامن سنگ
به كله مردم بزند. پس اين يك عامل خصوصى در اين قضيه بوده كه در جعلها
و تحريفها دخالت داشته است .
انسان وقتى كه در تاريخ سير مى كند، مى بيند بر سر اين حادثه چه آورده
اند! به خدا قسم ! حرف حاجى نورى ، حرف راستى است . مى گويد: امروز اگر
كسى بخواهد بر امام حسين بگريد، بر اين تحريفها و مسخها بايد بگريد، بر
اين دروغها بايد بگريد.
كتاب معروفى است به نام روضة الشهداء كه نويسنده آن ملا حسين كاشفى است
. حاجى نورى مى گويد: اين داستان زعفر جنى و عروسى قاسم ، اول بار در
كتاب اين مرد نوشته شده و من اين كتاب را نديده بودم و خيال مى كردم در
آن يكى دو تا از اين حرفهاست . بعد كه اين كتاب را كه به فارسى هم هست
و تقريبا پانصد سال پيش تاءليف شده است ،...
(356) ملا حسين ، مرد ملا و با سوادى بوده و كتابهايى
هم دارد و صاحب انوار سهيلى است . تاريخش را كه مى خوانيم ، معلوم نيست
شيعه بوده يا سنى و اساسا مرد بوقلمون صفتى بوده است ؛ بين شيعه ها كه
مى رفته ، خودش را شيعه صد در صد و مسلم معرفى مى كرده ، و بين سنيها
كه مى رفته ، خودش را حنفى نشان مى داده است . اهل سبزوار است و سبزوار
مركز تشيع بوده است و مدرم هم متعصب در تشيع . در سبزوار شيعه صد در صد
بوده و گاهى كه به هرات مى رفته (شوهر خواهر و يا باجناق عبدالرحمن
جامى بوده است ) در آن جا سنى بوده و به روش اهل تسنن ، واعظ هم بوده ،
ولى تا در سبزوار بود ذكر مصيبت مى كرد. و وفاتش در حدود 910 بوده است
؛ يعنى در اوايل قرن دهم يا اواخر قرن نهم . اولين كتابى كه در مرثيه
به فارسى نوشته شده ، همين كتاب است كه در پانصد سال پيش نوشته شده است
.
قبل از كتاب ، مردم به منابع اصلى مراجعه مى كردند. شيخ مفيد - رضوان
الله عليه ارشاد را نوشته است و چقدر متقن نوشته است . ما اگر به ارشاد
شيخ مفيد خودمان مراجعه كنيم ، احتياج به جاى ديگر نداريم . از اهل
تسنن ، طبرى نوشته ، ابن اثير نوشته ، يعقوبى و ابن عساكر و خوارزمى
نوشته اند. من نمى دانم اين بى انصاف چه كرده است ! وقتى كه اين كتاب
را خواندم ، ديدم حتى اسمها جعلى است ! يعنى در اصحاب امام حسين
اسمهايى را ذكر مى كند كه اصلا وجود نداشته اند، در ميان دشمن هم
اسمهايى را مى گويد كه همه جعلى است . داستانها را به شكل افسانه در
آورده است .
اين كتاب ، چون اولين كتابى است كه به زبان فارسى نوشته شد، لذا مرثيه
خوانها اغلب بى سواد بودند و به كتابهاى عربى مراجعه نمى كردند، همين
كتاب را مى گرفتند و در مجالس از رو مى خواندند. اين است كه امروز
مجالس عزادارى امام حسين را روضه خوانى مى گوييم . در زمان امام حسين و
حضرت صادق و امام حسن عسكرى ، اصطلاح روضه خوانى رايج نبوده و بعد در
زمان سيد مرتضى و خواجه نصير الدين طوسى هم روضه خوانى نمى گفته اند.
از پانصد سال پيش به اين طرف ، اسمش روضه خوانى شده ، روضه خوانى ،
يعنى ، خواندن كتاب ، روضه الشهداء: يعنى خواندن همان كتاب دروغ . از
وقتى كه اين كتاب به دست مردم افتاد، كسى تاريخ واقعى امام حسين را
مطالعه نكرد.
در شصت ، هفتاد سال پيش ، مرحوم ملا آقاى در بندى پيدا شد. تمام حرفهاى
روضة الشهداء را به اضافه چيزهاى ديگرى پيدا كرد و همه را يكجا جمع كرد
و كتابى نوشت به نام اسرار الشهادة ، واقعا مطالب اين كتاب ، انسان را
وادار مى كند كه به اسلام بگريد.
حاجى نورى مى نويسد كه ما در درس حاج شيخ عبدالحسين تهرانى بوديم (كه
مرد بسيار بزرگوارى بوده است ) و از محضر ايشان استفاده مى كرديم كه
سيد روضه خوانى ، اهل حله آمد و كتاب مقتلى به ايشان نشان داد كه ايشان
ببينند معتبر هست يا نيست . اين كتاب ، نه اول داشت و نه آخر، فقط در
جايى از آن نوشته بود كه فلان ملاى جبل عاملى از شاگردان صاحب معالم
است . مرحوم حاج شيخ عبدالحسين كتاب را گرفت كه مطالعه كند.
اولا: در احوال آن عالم مطالعه كرد، ديد چنين كتابى به نام او ننوشته
ادا، و ثانيا: خود كتاب را مطالعه كرد، ديد مملو از اكاذيب است . به آن
سيد گفت : اين كتاب همه اش دروغ است . مبادا اين كتاب را بيرون بياورى
و يا از آن چيزى نقل كنى ، كه جايز نيست ، و اساسا اين كتاب ، نوشته آن
عالم نيست و مطالبش دروغ است .
حاجى نورى مى نويسد: همين كتاب ، دست صاحب اسرار الشهاده افتاد و تمام
مطالبش را از اول تا آخر نقل كرد.
حاجى نورى حكايت ديگرى را نقل مى كند كه تاءثر آور است و آن اين كه
مردى رفت نزد مرحوم صاحب مقامع
(357)، گفت : ديشب خواب وحشتناكى ديدم . چه خواب ديدى ؟
گفت : خواب ديدم با اين دندانهاى خودم گوشتهاى بدن امام حسين عليه
السلام را دارم مى كنم ! اين مرد عالم لرزيد، سرش را پايين انداخت ،
مدتى فكر كرد، گفت : شايد تو مرثيه خوان هستى . گفت : بله . فرمود: بعد
از اين يا اساسا مرثيه خوانى را ترك كن ، و يا از كتابهاى معتبر نقل كن
. تو با اين دروغهايت گوشت بدن امام حسين را با دندانهايت مى كنى ؟ اين
لطف خدا بود كه در اين رؤ يا اين را به تو نشان بدهد.
اگر كسى تاريخ عاشورا را بخواند، مى بيند از زنده ترين و مستندترين و
از پر منبع ترين تاريخهاست . مرحوم آخوند خراسانى فرموده بود: آنها كه
به دنبال روضه نشنيده مى روند، بروند روضه هاى راست را پيدا كنند كه
آنها را احدى نشنيده است . خطبه هايى كه امام حسين عليه السلام در مكه
و به طور كلى در حجاز، در كربلا، در بين راه خواند، خطابه هايى كه
اصحابش خوانده اند، سوال و جوابهايى كه با حضرت شده ، نامه هايى كه
ميان ايشان و ديگران مبادله شده ، نامه هايى كه ميان خود دشمنان بوده
اند - چه از دشمنان و چه از دوستان - و اين حادثه را نقل كرده اند،
آنها را مطالعه كنند. سه چهار نفر از دوستان امام حسين بودند كه جان به
سلامت بردند؛ از جمله ، غلامى است به نام عقبه بن سمعان كه از مكه
همراه امام بود و وقايع نگار لشكر ابا عبد الله بوده است . او در روز
عاشورا گرفتار شد و چون گفت : غلا...، آزادش كردند. مرد ديگرى است به
نام حميد بن مسلم كه از وقايع نگارهاى لشكر عمر سعد بوده است . يكى از
حاضرين واقعه ، شخص امام زين العابدين عليه السلام است كه همه قضايا را
نقل كرده اند. نقطه ابهامى در تاريخ امام حسين وجود ندارد.
متاءسفانه حاجى نورى يك داستان جعلى و تحريفى درباره امام زين العابدين
عليه السلام نقل مى كند. مى گويد: در روز عاشورا وقتى كه براى ابا
عبدالله ياورى باقى نماند، حضرت براى خداحافظى به خيمه امام زين
العابدين عليه السلام رفتند. حضرت امام زين العابدين عليه السلام
فرمود: پدر جان ! كار شما و اين مردم به كجا كشيد؟ (يعنى تا آن وقت
امام زين العابدين بى خبر بوده است ). فرمود: پسر جان به جنگ كشيد.
امام زين العابدين فرمود: حبيب بن مظهر چطور شد؟ فرمود: قتل . زهير بن
القين چطور شد؟ قتل . برير بن خضير چطور شد؟ قتل . هر كس از اصحاب را
كه اسم برد، فرمود: كشته شد. بعد بنى هاشم را پرسيد: قاسم بن حسن چطور
شد؟ قتل . برادرم على اكبر چطور شد؟ قتل . عمويم ابوالفضل چه شد؟ قتل .
اين جعل است ، دروغ است . امام زين العابدين كه - العياذ بالله - آن
قدر مريض و بى هوش نبوده كه نفهمد چه گذشته است . تاريخ مى نويسد: حتى
در همان حال ، امام حركت كرد و فرمود: عمه ! عصاى مرا با يك شمشير
بياور. يكى از كسانى كه حاضر در واقعه بوده و آن را نقل كرده است ، شخص
امام زين العابدين عليه السلام است .
پس توبه كنيم ، واقعا بايد توبه كنيم به خاطر اين جنايت و خيانتى كه
نسبت به ابا عبدالله الحسين عليه السلام و اصحاب و ياران و خاندانش
مرتكب مى شويم ؛ همه افتخارات اينها را از بين مى بريم . توبه كنيم و
بعد، از اين مكتب تربيتى استفاده كنيم .
(358)
16. پيوند خطابه با اسلام
پيوند خطابه با اسلام از چند نظر است : اولا: از اين نظر كه
خطابه يك فن است ، يعنى يك هنر است و هنر مطلقا مى تواند به كمك يك فكر
و عقيده و يا به جنگ يك فكر و عقيده بيايد؛ يعنى يك فكر، يك فلسفه ، يك
دين ، يك آيين را مى شود به وسيله هنر يا صنعت تقويت كرد، و همچنين مى
شود به وسيله هنر يا صنعت تضعيف كرد. حالا فرق هنر و صنعت چيست ،
بماند.
شما اگر مسجد اصفهان برويد و اگر گنبد مسجد شيخ لطف الله را ببينيد، مى
بينيد كه از جاهايى است كه علم و هنر و صنعت به كمك دين آمده ؛ يعنى
احساسات دينى از يك طرف و ذوق هنرى از طرف ديگر، دست به دست هم داده
اند و يك شعار مذهبى در لباس هنر و صنعت به جلوه در آمد است . خود (خط)
يك هنر صناعى است . كتيبه هاى خيلى عالى قرآنى ، مثل كتيبه اى كه
بايسنقر در ايوان مقصوره مشهد نوشته است ، از آن جاهايى است كه هنر و
صنعت به احساسات مذهبى يارى كرده است .
خطابه از آن جهت كه يك هنر و يك فن است و هنر و فن معمولا مى تواند اثر
اجتماعى داشته باشد و عامل اجتماعى به شما رود، يك فكر و يك عقيده را
تقويت و يا تضعيف كند، از بزرگترين عوامل اجتماعى به شمار مى رود. هيچ
هنرى به اندازه هنر خطابه نمى تواند اثر اجتماعى داشته باشد اگر از اين
نظر به خطابه نمى تواند اثر اجتماعى داشته بادش . اگر از اين نظر به
خطابه نگاه كنيم ، رابطه هنر خطابه با اسلام ، مثل بسيارى از هنرها و
صناعات ديگر است . در اسلام همان طورى كه حجارها و حجاريها پيدا شده ،
آينه كارها و آينه كاريها پيدا شده است ، همين طور اسلام در دامن خودش
خطباى بسيار زبر دست پرورش داده است كه بسيارى به نام خطيب معروف مى
باشند. شما در كتب رجال و تراجم ، اشخاص زيادى را مى بينيد كه به نام
(خطيب ) معروف بوده اند: يكى به نام خطيب رازى ، يكى به نام خطيب مصريت
يكى به نام خطيب دمشقى ، يكى به نام خطيب تبريزى ، يكى به نام خطيب
مصرى ، يكى به نام خطيب حصفكى . اينها همه مردمى بوده اند كه شهرتشان
در زمان خودشان و زمانهاى بعد به عنوان سخن سرا بوده است .
خوشبختانه امروز هم ما خطابى دينى بزرگ درايم . مرحوم سيد جمال الدين
اسد آبادى - علاوه بر ساير فضايل - يك خطيب زبر دستى بو، خطابه هايى در
مصر انشا مى كرد كه مردم را منقلب مى كرد، مى گريانيد، مردم را بر حال
خودشان مى گريانيد، نه بر چيز ديگر. اسلام خطباى بزرگى در دامن خود
پرورش داده و اين هم خودش تاريخچه اى دارد. همين قدر خواستم اشاره اى
كرده باشم ، فرصت بيشتر از اين نيست .
به هر حال از اين نظر، رابطه خطابه با اسلام مثل رابطه ساير هنرهاست .
اسلام در دامن خودش اقسام هنرمندها و صنعتگرها به وجود آورده است . يك
طبقه آنها هم خطبا و سخنسرايان و سخنرانان هستند.
نظر ديگر درباره پيوند خطابه و اسلام ، از جنبه تاءثير مستقيمى است كه
اسلام در تحول و پيشرفت خطابه كرده است . اسلام در فن خطابه تاءثير
داشت ، خطابه را بالا برد، جلو برد. عرب از فنونى كه مربوط به زبان است
، يعنى شعر و خطابه و نويسندگى ، شعر را البته داشت ، عرب شاعر است ،
عرب جاهليت شاعر بوده و هر چند از لحاظ معنا محدود بوده است ، چون فكر
و معلومات و اطلاعاتش محدود بوده است ، ولى در حدود معنايى كه در دستش
بوده ، خوب شعر مى گفته است ، اما عرب در خطابه آن قدرها قوى نبوده است
. با اين همه اشعارى كه از جاهليت داريم ، خطابه خيلى كم داريم ، داريم
، ولى كم درايم . فن سومش كه نويسندگى است ، اصلا هيچ از عرب جاهليت
اثر كتابت و نويسندگى باقى نمانده است ، كتابى باقى نمانده كه اثر و
نوشته عرب جاهليت باشد.
اسلام كه پيدا شد، در هر سه قسمت تاءثير كرد، در شعر تاءثير كرد؛ يعنى
به معناى شعر وسعت داد. اشعار اسلامى با اشعار جاهلى از لحاظ معنا
بسيار متفاوت است . در خطابه تحول عظيم ايجاد كرد و كتابت و نويسندگى
را ابداع كرد.
كتابى هست به نام جمهرة خطب العرب ، مجموعه اى است از خطب عرب در
جاهليت و در اسلام . اگر به خطبه هاى عرب جاهلى نگاه كنيد، از لحاظ
معانى خيلى ساده و بسيط مى بينيد، اما همين كه مى رسيد به اسلام ،
يكمرتبه يك جهش مى بينيد. خطبه هايى و كلماتى از دوره جاهليت از اكثم
بن صيفى و از قيس بن ساعده ايادى ، خطيب معروف عرب ، نقل شده است .
وقتى نگاه مى كنيد، مى بينيد خيلى بسيط است . همين كه وارد مى شويد به
اسلام ، خطابه هاى رسول اكرم را مى بينيد، مى بينيد طور ديگرى است ،
معانى ديگرى در كار آمده است ، معارفى هست ، معنويتى هست ، مسائل
اجتماعى هست ، حكمتهاى بزرگ است ، مسائل اخلاقى هست ، و اينها در خطابه
هاى جاهليت وجود نداشته است .اسلام در هر سه قسمت تاءثير كرد. بديهى
است وقتى كه قرآن كريم خود نمونه اعجاز بيان و فصاحت و بلاغت باشد و
بيان را يكى از بزرگترين نعمتهاى الهى بشمارد:
الرحمن * علم القرآن * خلق الانسان * علمه
البيان
(359) و وقتى كه در اولين آيات نازل بر پيغمبر،
از قلم و كتابت و نويسندگى نام ببرد: اقراء باسم
ربك الذى خلق * خلق انسان من علق * اقراء و رك الاكرم * الذى علم
بالقلم * علم الانسان ما لم يعلم
(360)
خواه نا خواه ، هم در خطابه و بيان تحول به وجود مى آيد و هم فن كتابت
رايج و شايع مى گردد. بى جهت نبود كه مسلمين ، علوم زبان و بالاخص علم
فصاحت و بلاغت را با قواعد مخصوصش ابتكار و ابداع كردند.
به علاوه ، شخص رسول اكرم و همچنين على عليه السلام اول خطيب به شمار
مى روند. فعلا مجال نيست كه به عنوان نمونه ، از كلمات آنها چيزى
بخوانم و مخصوصا با كلمات عرب جاهلى مقايسه كنم .
مطلبى كه امشب مى خواهم در اطراف آن مطلب صحبت كنم ، يك پيوند قرصتر و
محكمتر است بين اسلام و خطابه ، و آن اين است كه در يك مورد، خطابه و
سخنرانى جزء متن دين قرار گرفته است . اگر از شما سؤ ال بكنند، آيا مى
توانيد جواب بدهيد كه آن مورد كجاست يا نه ! آرى ، در يك مورد، خطابه و
سخنرانى يكى از فرايض است ، نظير نماز، روزه ، حج ، زكات ، خمس ، امثال
اينها؛ آن در نماز جمعه است .
(361)
فصل دوم : هشدارهاى تبليغى
1. پرهيز از اظهار نظرهاى غير متخصصانه
در بعضى مسائل ، همه مدرم به خود حق مى دهند كه اظهار نظر كنند.
در قديم درباره مسائل بهداشتى ، مطلب اين چنين بود .اگر كسى مى گفت :
من فلان ناراحتى دارم ، هر كس كه مى شنيد، اظهار نظر مى كرد كه بلى ،
علتش اين است و اثرش اين است و چاره اش و علاجش هم اين است ، و ديگرى
كه مى شنيد، به نحوى ديگر اظهار نظر مى كرد. حق اظهار نظر را همه براى
خود محفوظ مى دانستند و اگر احيانا نفوذ و قدرتى مى داشتند و لااقل
بيمار، نوعى رو در واسى از آنها مى داشت ، او را مجبور مى كردند كه اين
دستور را - كه نتيجه اش قطعى است به كار ببندد. كمتر فكر مى كردند كه
اظهار نظر در مسائل بهداشتى ، نيازمند به تخصص است ؛ بايد پزشك بود،
داروشناس بود، بايد سالها نزد استاد درس خواند، بايد مدتها تجربه علمى
آموخت ، اما گويى همه خود را پزشك مى دانستند. الان هم در ميان يك طبقه
، وضع همين است .
در مسائل دينى نيز عينا همين طور بود و هنوز هم همين طور هست و ادامه
دارد. همه كس به خود حق مى دهد كه اظهار نظر كند. مسائل دينى - خصوصا
قسمتهاى خداشناسى و توحيدى - از جمله پيچيده ترين مسائل علمى است كه
همه كس شايستگى اظهار ندارد. البته اساس خداشناسى - آن اندازه كه عموم
مردم مكلفند بدانند و ايمان داشته باشند - ساده و فطرى است تا ما يك
قدم كه آن طرفتر برويم ، بحث صفات و اسما و افعال و قضا و قدر الهى به
ميان مى آيد و فوق العاده پيچيده مى گردد. به تعبير اميرالمؤ منين ،
على عليه السلام (دريايى عميق است )؛ تنها نهنگها مى توانند در اعماق
اين دريا شناورى كنند. شناسايى و بررسى صفات و اسماى ذات حق ، كارى
نيست كه از همه كس ساخته باشد، و حال آن كه مى بينيم همه كس خود را در
اين قسمت اهل نظر مى داند و به بحث و اظهار نظر و استدلال مى پردازد و
گاه سر از سخنان مضحكى در مى آورد.
مى نويسد: كشيشى مى خواست (اصل غائيت را تعريف كند و بيان كند كه نظام
جهان يك نظام هدفدار است و جهان يك جريان هدفدارى را طى مى كند و از
اين راه مى خواست حكمت بارى تعالى و علم و اراده او را به ثبوت برساند.
و البته چنان كه مى دانيم ، اين مطلب دشوارى نيست ؛ از خلقت هر موجودى
مى توان شاهد آورد، اما كشيش ، خطوط روى طالبى را به عنوان مثال ذكر
كرد، گفت : علت اين كه خطوط منظم روى طالبى كشيده شده ، اين است كه
وقتى ما مى خواهيم طالبى را براى افراد خانواده تقسيم و قاچ كنيم ،
قبلا محل گذاشتن كارد مشخص باشد كه عادلانه تقسيم كنيم و بچه ها دعوا
نكنند و جاز و جنجال راه نيندازند!
مثالى هم از خودمان ذكر كنم . مى گويند: شخصى اين مطلب را عنوان كرده
كه چرا خداوند به كبوتر بال داده است ، اما به شتر نداده است ؟ جواب مى
داد: اگر شتر بال مى داشت ، ديگر براى ما زندگى نمى ماند؛ شتر پرواز مى
كرد و خانه هاى خشت و گلى ما خراب مى شد!
از ديگرى پرسيدند: چه دليلى بر وجود خدا هست ؟ گفت : (تا نباشد چيز كى
مردم نگويند چيزها!)
ضعف منطقهايى كه غالبا ديده مى شود كه افراد ناوارد در مسائل مربوط به
حكمت الهى ، عدل الهى ، قضا و قدر الهى ، اراده و مشيت الهى ، قدرت
كامله الهى ، جبر و اختيار، حدوث و قدم عالم ، قبر و برزح و معاد و
بهشت و جهنم و صراط و ميزان و غيره از خود نشان مى دهند و غالبا
مستمعان آنها مى پندارند كه آنچه اين جاهلان و بى خبران مى گويند، متن
تعليمات دينى است و اينها به اعماق آن تعليمات رسيده اند، يكى از
موجبات بزرگ لامذهبى و گرايشهاى مادى است .
چقدر مصيبت است براى اهل معرفت كه افرادى كه نه با مكتب الهيون آشنا
هستند و نه با مكتب ماديون ، از هرج و مرج و بى نظمى كه در سيستم
تبليغات دينى - خصوصا در جامعه تشيع وجود دارد استفاده كرده ، در رد
ماديون كتاب مى نويسند؛ لاطائلاتى به هم مى بافند كه اسباب تمسخر و
استهزاست . بديهى است كه چنين تبليغاتى به سود ماديگرى است . از كتبى
كه در زمان خود ما در اين زمينه نوشته شده است ، فراوان مى توان مثال
آورد.
(362)
2. اصلاح دستگاه وعظ و تبليغ
وعظ و تبليغ و خطابه و منبر، يكى از رشته هاى وابسته به روحانيت
ماست . اگر بنا شود درباره اين قسمت از لحاظ وظيفه اى كه به عهده دارد
و خدماتى كه انجام داده و مى دهد و نقايصى كه داشته و دارد بحث شود،
مقاله مستقلى خواهد شد. در اين جا به مناسبت مطالب گذشته ، همين قدر مى
گويم كه دستگاه وعظ و تبليغ ما به نوعى ديگر گرفتار عوام زدگى است .
اين ديگر به وجوهات و سهم امام مربوط نيست ، مربوط به اين است كه اين
كار رسما به صورت يك شغل و كار و كسب در آمده و عنوان اجرت و مزد بگيرى
پيدا كرده است ؛ يعنى همان موضوعى كه همه انبيا - به نقل قرآن كريم در
موارد متعدده - از آن امتناع مى كردند، در ميان ما جارى و معمول است .
بديهى است به حكم قانون مسلم ، عرضه و تقاضاى هر چيزى كه جزء مسائل
اقتصادى قرار گرفت و از قبيل عرضه داشتن كالا براى فروش شد، تابع ميل و
خواسته مصرف كننده است ؛ نه تابع مصلحت وى .
اگر كالايى كه همه طبقات ديگر براى فروش وارد مى كنند، فقط به خاطر
مصلحت وارد مى شود، مى توان فرض كرد كه وعظ و تبليغهاى حرفه اى ما نيز
در جهت مصالح اسلام و مسلمين صورت مى گيرد.
(363)
من منكر وجود خطباى صالح و مصلحت انديش و خدمات گرانبهايى كه انجام
داده و مى دهند نيستم ، و هم طرفدار اين نظر نيستم كه يكباره وضع موجود
عوض گردد و تربيت ديگرى داده شود، بلكه طرفدار اين نظر هستم كه خود
سازمان روحانيت گروهى خطيب و واعظ با برنامه صحيح تربيت كند و زندگى
آنها را اداره كند و آنها مزد و اجرى از رسالت خود نخواهند. اين عده
خواهند توانست آزاد بينديشند، وابستگى نداشته باشند. وجود اين عده كافى
است كه ديگران هم از آنها پيروى كنند. دستگاه وعظ و تبليغ ما نيز مانند
خود سازمان روحانيت حريت ندارد، در نبرد با جهالت عوام ، ضعيف و ناتوان
است .
اگر به خواست خدا مشكل مالى سازمان روحانيت ما حل گردد، ساير نواقص به
دنبال آن حل خواهد شد. اگر ما نكنيم ، روزگار خواهد كرد. چيزى كه بسيار
مايه اميدوارى است ، وجود شخصيتهاى لايق و بزرگوار و مخلص و اصلاح طلب
در ميان همه طبقات روحانيين ما، از طراز اول و مراجع تقليد و خطباى
درجه اول گرفته ، تا طلاب و محصلين و وعاظ جوان است .
آنچه در اين مقاله گفته شد، به معناى اين نيست كه خداى نخواسته در
افراد روحانى ما نسبت به ساير طبقات نقيصه اى هست . بلكه خود اين مقاله
دليل اين است كه نويسنده هر انتظار اصلاحى دارد، از اين سلسله جليله
است .
منظور نويسنده ، اين است كه با سازمان صحيح دادن به روحانيت ، دست
شخصيتهاى لايق و برجسته ما بازتر بشود و راه عملى شدن هدفهاى آنها
فراهم گردد.
به نظر نويسنده ، مادامى كه اصلاح اساسى صورت نگرفته ، وظيفه افراد
اصلاح طلب اين است كه زندگى خود را از طريق يك شغل و حرفه كه ضمنا كمتر
وقت آنها را بگيرد - تاءمين و از دسترنج خود زندگى كنند، تا بتوانند
آزاد فكر كنند و آزاد بگويند و در يك سنگر آزاد از اسلام حمايت كنند و
مقدمات يك اصلاح اساسى را فراهم نمايند.
روحانيين بزرگ ما بايد به اين نكته توجه كنند كه بقا و دوام روحانيت و
موجوديت اسلام به اين است كه زعماى دين ، ابتكار اصلاحات عميقى كه
امروز ضرورى تشخيص داده مى شود، در دست بگيرند. امروز آنها در مقابل
ملتى نيمه بيدار قرار گرفته اند كه روز به روز بيدارتر مى شود.
انتظاراتى كه نسل امروز از روحانيت و اسلام دارد، غير از انتظاراتى است
كه نسلهاى گذشته داشته اند. بگذريم از انتظارات خام و نابخردانه اى كه
بعضى دراند، اكثريت آن انتظارات مشروع و بجاست . اگر روحانيت ما هر چه
زودتر نجنبد و گريبان خود را از چنگال عوام خلاص و قواى خود را جمع و
جور نكند و روشن بينانه گام برندارد، خطر بزرگى از ناحيه اصلاح طلبان
بى علاقه به ديانت متوجهش خواهد شد.
امروز، اين ملت تشنه اصلاحات نابسامانيهاست و فردا تشنه تر خواهد شد؛
ملتى است كه نسبت به ساير ملل احساس عقب افتادگى مى كند و عجله دارد به
آنها برسد. از طرفى مدعيان اصلاح طلبى كه بسيارى از آنها علاقه اى
به ديانت ندارند، زيادند و در كمين احساسات نو و بلند نسل امروزند. اگر
اسلام و روحانيت به حاجتها و خواسته ها و احساسات بلند اين ملت پاسخ
مثبت ندهند، به سوى آن قبله هاى نوظهور متوجه خواهند شد. فكر كنيد، آيا
اگر سنگى اصلاحات را اين افراد اشغال كنند، موجوديت كنند، موجوديت
اسلام و روحانيت به خطر نخواهد افتاد؟
اما اين كه اگر بنا شود - به حول و قوه الهى - سرو سامانى به روحانيت
ما داده شود، روى چه اساس و با چه برنامه اى بايد صورت بگيرد، بايد
مفكرين قوم بنشينند و تربيت كار را از جنبه برنامه هاى تحصيلى و از
جنبه روش و طرز اداره و قسمتهاى ديگر بدهند.
(364)