تبليغ و مبلغ در آثار شهيد مطهرى (قدس سره)

عبدالرحيم موگهى

- ۴ -


12.سرمايه

به صرف اين كه از جريان عملى و فعاليت و معرض كاستى و نابودى خارج شد و صورت (ذمه ) و قرض به خود گرفت ، عقيم و نازا و سترون مى گردد و هيچ سودى به آن تعلق نمى گيرد؛ هر چه از اين راه گرفته شود (حرمت ربا).

13. هر مبادله و گردش ثروتى بايد از روى آگاهىكامل طرفين باشد

و اطلاعات لازم قبلا كسب شده باشد، و گر نه معاملات جاهلانه و ريسكى ، غرر و باطل است (نهى النبى عن الغرر). (103)

14. ضديت با ضد عقل

اسلام را محترم و او را پيامبر باطنى خدا مى شمارد. اصول دين جز با تحقيق عقلانى پذيرفته نيست . در فروع دين ، عقل يكى از منابع اجتهاد است . اسلام عقل را نوعى طهارت و زوال عقل را نوعى (محدث ) شدن تلقى مى كند؛ لهذا عروض جنون يا مستى نيز همچون بول كردن يا خوابيدن ، وضو را باطل مى سازد. مبارزه اسلام با هر نوع مستى و حرمت استعمال امور مست كننده مطلقا به علت ضديت با ضد عقل هاست كه جزء متن اين دين است .

15. ضديت با ضد اراده

همچنان كه عقل محترم است و پاره اى از دستورهاى اسلامى براى نگهبانى عقل است ، اراده كه قوه مجريه عقل است نيز محترم است ، از اين رو (بازدارنده )ها كه در زبان اسلام (لهو) ناميده شده است ، حرام و ممنوع است .

16. كار

اسلام دشمن بيكارى و بيكارگى است . انسان به حكم اين كه از جامعه بهره مى گيرد و بهره مى برد، و به حكم اين كه كار بهترين عامل سازنده فرد و اجتماع ، و بيكارى بزگترين عامل فساد است ، بايد كار مفيد انجام دهد. اسلام انگل بودن و (كل ) بر جامعه بودن را در هر شكل مورد ملعنت قرار داده است (ملعون من القى كله على الناس ) (104).

17. قداست شغل و حرفه

شغل و حرفه علاوه بر اين كه يك تكليف است ، يك امر مقدس و محبوب خداست ، شبيه جهاد است :

* ان الله يحب المؤ من المحترف ؛ (105) خداوند، مؤ من صاحب حرفه را دوست مى دارد.

* الكاد على عليه عياله كالمجاهد فى سبيل الله (106) آن كس كه براى اداره عائله خود، خويشتن را به رنج مى افكند، مانند كسى است كه در راه خدا جهاد مى كند.

18. ممنوعيت استثمار

اسلام استثمار، يعنى بهره كشى بلاعوض از كار ديگران را را به هر شكل و هر لباس ، ناروا و مطرود مى شمارد. براى نامشروع بودن يك كار، كافى است كه ثابت شود ماهيت استثمارى دارد.

19. اسراف و تبذير

مردم بر اموال خود تسلط دارند (107) ولى اين تسلط به معناى اين است كه در چهار چوبى كه اسلام اجازه داده ، آزادى تصرف دارند و نه بيشتر. تضييع مال به هر شكل و به هر صورت ، به صورت دور ريختن ، به صورت بيش از حد نياز مصرف كردن ، به صورت صرف در اشياى لوكس و تجملهاى فاسد كننده - كه در زبان اسلام از آنها به (اسراف )

و (تبذير) تعبير شده - حرام و ممنوع است .

20. توسعه در زندگى

گسترش دادن به زندگى براى رفاه عائله (همسر و فرزندان ) مادام كه به تضييع حقى و يا به اسراف و تبذير و يا به ترك يك تكليف و وظيفه منتهى نشود مجاز، بلكه ممدوح و مورد ترغيب است .

21. رشوه

در اسلام رشوه دهنده و رشوه گيرنده به شدت محكوم و مستحق آتش معرفى شده و پولى كه از اين راه تحصيل مى شود حرام و نارواست .

22. احتكار

گردآورى ارزاق عمومى و نگه داشتن آنها به منظور بالا رفتن قيمتها و گران تر فروختن ، حرام و ممنوع است . حاكم شرعى على رغم ميل و رضاى مالك ، آنها را به بازار عرضه (كرده ) و به قيمت عادلانه به فروش مى رساند.

23. در آمد بر پايه مصلحت نه مطلوبيت

معمولا ريشه ارزش و ماليت را مطلوبيت و تمايلات مردم مى دانند و براى مشروع بودن كارى ، قرار داشتن آن كار در جهت خواسته هاى عموم را كافى مى شمارند، ولى اسلام مطلوبيت و كشش تمايلات را براى اعتبار ماليت چيزى و مشروع شمردن كار افراد كافى نمى داند؛ مطابقت با مصلحت را شرط لازم ماليت در عرف شرع و مشروعيت كار مى شمارد، يعنى اسلام منبع مشروع در آمد را صرف تمايلات مردم نمى شمارد، بلكه علاوه بر زمينه تمايلات و مطلوبيت ، موافقت با مصلحت را نيز شرط مى داند؛ به عبارت ديگر، اسلام وجود تقاضا را براى مشروعيت عرضه كافى نمى داند؛ از اين رو در اسلام پاره اى از كار و كسبها(مكاسب محرمه ) خوانده شده است . مكاسب محرمه چند نوع است :

1) مبادله موجبات اغراى به جهل و تثبيت نادانيها: چيزهايى كه سبب مى شود عملا مردم به جهل و انحراف فكرى و عقيده اى تشويق شوند حرام است ، هر چند تقاضا به قدر كافى وجود داشته باشد؛ از اين رو بت فروشى ، صليب فروشى ، تدليس ماشطه (آرايش ‍ زنان براى فريب خواستگاران )، مدح كسى كه استحقاق مدح ندارد، كهانت و غيب گويى حرام است و تحصيل درآمد از اين طرق ممنوع است .

2) مبادله موجبات اضلال و اغفال : خريد و فروش كتابها، فيلمها، و يا هر عملى كه به نحوى ضلالت و گمراهى جامعه را ايجاب كند، حرام و نامشروع است .

3) كارى كه موجب تقويت دشمن شود: تحصيل در آمد از يكى از طرقى كه موجب تقويت بنيه دشمن از جنبه نظامى يا اقتصادى يا فرهنگى و اطلاعاتى و تضعيف جبهه اسلامى شود، خواه به صورت فروش اسلحه يا فروش ساير امور مورد نياز باشد كه عملا اثر مزبور را داشته باشد، حرام و ممنوع است . فروش نسخ ناياب كتب خطى از اين قبيل است .

4) تحصيل در آمد از طريق امور زيانبار به حال فرد يا جامعه : در آمد از طريق مشروب فروشى ، آلات قمار فروشى ، و همچنين در آمد از طريق فروش نجس العينها، جنسهاى تقلبى و مغشوش (حرام و ممنوع است ). از اين قبيل است : قمار، قيادت ، هجو مؤ من ، اعانت ظلمه ، پذيرفتن پست از دست ستمگر و غيره .

البته نوعى ديگر كسب حرام هست كه نه به دليل موافق مصلحت نبودن كار است ، بلكه به دليل فوق مبادله بودن آن است . برخى كارها در حدى از قداست است كه طرف معاوضه واقع شدن آنها بر ضد حرمت و حيثيت آنهاست ، از قبيل تحصيل در آمد از طريق افتا يا قضا يا تعليم اصول و فروع دين يا وعظ و اندرز و چيزهايى از قبيل و احتمالا پزشكى . اين سلسله كارها به دليل شرافت و قداست خاص ، فوق مبادله اند، و بالاتر از آنند كه وسيله تحصيل در آمد و جمع ثروت گردند. اينها يك سلسله واجباتند كه بلاعوض بايد صورت گيرند و بيت المال مسليمن عهده دار هزينه زندگى متصديان اين شغلهاى مقدس است .

24. قداست دفاع از حقوق

دفاع از حقوق - اعم از حقوق فردى و حقوق اجتماعى - و مبارزه با متجاوز، واجب و مقدس است :

لا يحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم (108) خداوند دوست نمى دارد اعلان به بدگويى (رسوا سازى ) را، مگر در مورد مظلوم نسبت با ظالم .

رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

افضل الجهاد كلمه عدل عند امام جائر (109) برترين جهادها سخن عدالت در برابر پيشوايى ستمگر است .

على عليه السلام به نقل از رسول اكرم صلى الله عليه و آله - كه مكرر اين جمله را ادا مى كرده است - مى فرمايد:

لن تقدس امة حتى يؤ خذ للضعيف حقه من القوى غير متتعتع (110) هيچ قوم و ملتى به مقام قداست (ارزش ستايش داشتن ) نمى رسد مگر آن كه به مرحله اى برسند كه ضعيف بدون بيم و ترس و بدون لكنت زبان ، حق خود را از قوى باز ستاند.

25. اصلاح جويى و مبارزه دائم با فساد

اصل امر به معروف و نهى از منكر در اسلام ، اصلى است كه به تعبير امام باقر عليه السلام پايه و استوانه ساير فرايض اسلامى است . اين اصل ، مسلمان را در حال يك انقلاب فكرى مداوم و اصلاح جويى جاودان و مبارزه پيگير و ناآرام با فسادها و تباهيها نگه مى دارد:

كنتم خير امة اخرجت للناس تاءمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر (111) شما به اين دليل با ارزش ترين جامعه ها هستيد كه امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد.

رسول اكرم مى فرمود:

لتاءمرون بالمعروف و لتنهن عن المنكر او يسلطن الله عليكم شرار كم فيدعو خياركم فلايستجاب لهم (112)؛ بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد، و گر نه خداوند بدان شما را (بر شما) مسلط مى گرداند؛ آن گاه نيكانتان دست به دعا بر مى دارند براى شما و مستجاب نمى شود.

26. توحيد

اسلام بيش از هر چيزى دين توحيد است ؛ هيچ گونه خدشه اى را در توحيد - چه توحيد نظر و چه توحيد عملى - نمى پذيرد. انديشه ها و رفتارها و كردارهاى اسلامى از خدا آغاز مى شود و به خدا پايان مى يابد؛ از اين رو هر نوع ثنويت يا تثليث يا تكثيرى را كه به اين اصل خدشه وارد آورد؛ به شدت طرد مى كند، از قبيل ثنويت خدا و شيطان ، يا خدا و انسان ، يا خدا و خلق . هر كارى تنها با نام خدا، انديشه خدا، به سوى خدا، براى تقرب به خدا بايد آغاز شود و انجام پذيرد و هر چه جز اين باشد از اسلام نيست . در اسلام همه راهها به توحيد منتهى مى شود. اخلاق اسلامى از توحيد سرچشمه مى گيرد و به توحيد پايان مى يابد؛ تربيت اسلامى همين طور، سياست اسلامى همين طور، اقتصاد و اجتماع اسلامى همين طور.

در اسلام هر كارى با نام خدا و استعانت از او آغاز مى شود(بسم الله الرحمن الرحيم ) و با نام خدا و سپاس او پايان مى يابد (الحمد الله رب العالمين ) و با نام خدا و اعتماد و اتكاى به او جريان مى يابد (توكلت على الله ؛ و على الله فليتو كل المؤ منون ) (113)

توحيد يك مسلمان واقعى ، صرفا يك انديشه و عقيده خشك نيست .

همان طور كه ذات احديت از مخلوقات خود جدا نيست ، با همه هست و بر همه محيط است ، همه چيز از او آغاز مى شود و به او پايان مى يابد، انديشه توحيد نيز بر سراسر وجود كه موحد واقعى احاطه دارد، بر همه انديشه ها ملكات ، رفتارهاى او سيطره پيدا مى كند و به همه آنها جهت مى بخشد. اين است كه يك مسلمان واقعى ، اول و آخر و وسط كارش خداست و هيچ چيز را شريك خدا قرار نمى دهد.

27. الغاى وسايط

با اين كه اسلام وسايط را در نزول فيض مى پذيرد و نظام علت و معلول را - چه در امور مادى و چه در امور معنوى - حقيقى و واقعى مى شمارد، در مقام پرستش و عبادت ، همه وسايط را ملغا مى سازد. چنان كه مى دانيم در مذاهب تحريف شده ، فرد ارزش ارتباط مستقيم با خدا را از دست داده است ؛ ميان خدا و انسان جدايى فرض شده است ، تنها كاهن يا روحانى مى تواند مستقيما در حال راز و نياز باشد، و او بايد پيام ديگران را به خدا ابلاغ كند. در اسلام اين كار نوعى شرك تلقى مى شود. قرآن كريم با صراحت مى گويد: اگر بندگان من درباره من از تو پرسش كنند، بگو: من نزديكم ، دعاى دعا كننده را اجابت مى كنم ... .(114)

28. امكان همزيستى با اهل توحيد

از نظر اسلام ، مسلمانان مى توانند در داخل كشور خود با پيروان اديان ديگرى كه ريشه توحيدى دارند، از قبيل يهود و نصارا و مجوس - هر چند بالفعل از توحيد منحرف باشند - تحت شرايط معينى همزيستى داشته باشند، ولى نمى توانند در داخل كشور اسلامى با مشرك همزيستى كنند. مسلمانان مى توانند بر اساس ‍ مصالح عاليه اسلامى با كشورهاى مشرك قرار داد صلح و عدم تعرض منعقد نمايند و يا در موضوع خاصى پيمان ببندند.

29. مساوات

يكى از اصول و اركان ايدئولوژى اسلامى ، اصل مساوات و نفى تبعيض است . از نظر اسلام انسانها به حسب گوهر و ذات برابرند؛ مردم از اين نظر، دو گونه يا چند گونه آفريده نشده اند؛ رنگ ، خون ، نژاد، قوميت ملاك برترى و تفوق نيست ، سيد قرشى و سياه حبشى برابرند. آزادى ، دموكراسى و عدالت در اسلام ، زاده برابرى و مساوات انسانهاست .

از نظر اسلام ، تنها در شرايط محدود و معينى ، به خاطر يك سلسله مصالح كه براى خود آن افراد و براى جامعه اسلامى ضرورى است ، به طور موقت سلب برخى حقوق از افراد مى شود و اين وضع هيچ ربطى به گوهر و ذات و خون و نژاد افراد ندارد. دوره موقت بردگى بردگان - كه از نظر اسلام داخل مقوله فرهنگى و آموزشى و پرورشى است ، نه مقوله اقتصادى و بهره كشى ، و دالان موقتى است براى تربيت اسلامى - از اين قبيل است .

30. حقوق و تكاليف و مجازاتها در اسلام ، دو جنسى است للّه

يعنى همچنان كه مرد و زن در انسانيت مشتركند و مشتركات اصيل نوعى دارند، ولى جنسيت آنها، آنها را به صورت دو جنس با مختصات فرعى خاص در آورده است ، حقوق و تكاليف و مجازاتها تا آن جا كه به مشتركات دو جنس مربوط است ، مشترك و متساوى و يك جنسى است ، از قبيل حق تحصيل علم ، حق عبادت و پرستش ، حق انتخاب همسر، حق مالكيت ، حق تصرف در مايملك و امثال اينها؛ و آن جا كه به جنسيت و مختصات فرعى آنها مربوط است ، وضع برابر و متساوى ، ولى ناهمسان و نا متشابهى دارد و دو جنسى است . (115) (116)

فصل نهم : ابزارهاى تبليغ

يك پيام اگر بخواهد به مردم برسد، بدون شك احتياج به وسيله و ابزار دارد. من اگر بخواهم پيامى را به شما ابلاغ بكنم ، بدون وسيله براى من مقدور نيست ؛ يعنى نمى توانم همين طور كه اين جا نشسته ام ، به اصطلاح از طريق اشراق ، آن را به قلب شما القا بكنم ، بدون اين كه از هيچ وسيله اى استفاده كرده باشم . حداقل چيزى كه من مى توانم از آن استفاده بكنم ، خود سخن است ، لفظ است ، قول است ، سخنرانى است ، كتاب است ، نوشتن است ، نثر است ، شعر است ؛ والا اين منبر هم كه الآن در اين جا قرار دارد، خودش يك وسيله و ابزار براى تبليغ است ، اين ميكروفون كه در اين جا قرار گرفته است ، خودش يك وسيله و ابزار براى گفتن و رساندن پيام است ، و هزاران وسيله ديگر.

البته اولين شرط رساندن يك پيام الهى اين است كه از هر گونه وسيله اى نمى توان استفاده كرد؛ يعنى براى اين كه پيام الهى رسانده بشود و براى اين كه هدف مقدس است ، نبايد انسان اين جور خيال بكند كه از هر وسيله كه شد براى رسيدن به اين هدف بايد استفاده بكنيم ، مى خواهد اين وسيله مشروع باشد و يا نامشروع . مى گويند: الغايات تبرر المبادى ؛ يعنى نتيجه ها مقدمات را تجويز مى كنند. همين قدر كه هدف ، هدف درستى بود، ديگر به مقدمه نگاه نكن .

چنين اصلى مطرود است . ما اگر بخواهيم براى هدف مقدس قدم برداريم ، از يك وسيله مقدس و حداقل از يك وسيله مشروع مى توانيم استفاده بكنيم . اگر وسيله نامشروع بود، نبايد به طرف آن برويم . در اين جا ما مى بينيم كه گاهى از اوقات براى هدفهايى كه خود هدف ، فى حد ذاته مشروع است ، از وسايلى استفاده مى كنند و استفاده مى شود كه اين وسايل ، نامشروع است و خود اين مى رساند كه كسانى كه وانمود مى كنند ما چنان هدفى داريم و اينها وسيله است ، خود همان وسيله براى آنها هدف است .

براى مثال : در قديم موضوعى بود به نام شبيه خوانى - در تهران هم خيلى زياد بوده است - كه در واقع نوعى نمايش از حادثه كربلا بود.نمايش قضيه كربلا فى حد ذاته ، بدون شك اشكال ندارد؛ يعنى نمايش از آن جهت كه نمايش است اشكال ندارد، ولى ما مى ديديم و همه اطلاع دارند كه خود مساءله شبيه خوانى برا مردم هدف شده بود ديگر هدف امام حسين و ارائه داستان كربلا و مجسم كردن آن حادثه مطرح نبود. هزاران چيز در شبيه خوانى داخل شده بود كه آن را به هر چيزى شبيه مى كرد، غير از حادثه كربلا و قضيه امام حسين ، و چه خيانتها و شهوترانيها و اكاذيب و حقه بازيها در همين شبيه خوانيها مى شد، كه گاهى به طور قطع مرتكب امر حرام مى شدند. به هيچ چيز پايبند نبودند. از بچگى ، اين در يادم هست كه در همين محل خودمان كه فريمان است ، هميشه مساءله شبيه خوانى مورد نزاع مرحوم ابوى ما - رضوان الله عليه و مردم بود. گو اين كه ايشان در اثر نفوذى كه داشتند، تا حد زيادى در آن منطقه جلو اين مساءله را گرفته بودند، ولى هميشه يك كشمكش در اين مورد وجود داشت . ايشان مى گفتند كه شما كارهاى مسلم الحرامى را به نام امام حسين مرتكب مى شويد، و اين كار درستى نيست .

در سالهايى كه در قم بوديم ، يادم هست كه در آن جا هم يك نمايشها و شبيه هاى خيلى مزخرفى در ميان مردم بود. سالهاى اول مرجعيت مرحوم آية الله بروجردى - رضوان الله عليه بود كه قدرت فوق العاده داشتند. قبل از محرم بود به ايشان گفتند كه وضع شبيه خوانى ما اين جور است . دعوت كردند، تمام رؤ ساى هياءتها به منزل ايشان آمدند؛ از آنها پرسيدند: شما مقلد كى هستيد؟همه گفتند: ما مقلد شما هستيم . فرمودند: اگر مقلد من هستيد، فتواى من اين است كه اين شبيه هايى كه شما به اين شكل در مى آوريد حرام است . با كمال صراحت به آقا عرض كردند كه آقا ما در تمام سال مقلد شما هستيم ، الا اين سه چهار روز كه ابدا از شما تقليد نمى كنيم ! گفتند و رفتند و به حرف مرجع تقليد شان اعتنا نكردند.

خوب ، اين نشان مى دهد، امام حسين نيست ، هدف ، اسلام نيست ، نمايشى است كه از آن استفاده هاى ديگرى و لااقل لذاتى مى برند. اين شكل قديمى اش بود.

شكل مدرنش را ما امروز در نمايشهايى كه براى عرفا و فلاسفه ، هر چند وقت يك بار در خارج و داخل ، به عنان كنگره اى بزرگ به نام فلان عارف بزرگ ، مثلا مولوى تشكيل مى دهند، مى بينيم . يك چيزى هم مى گويند كه عرفا مجلس سماع دارند كه در خود مجلس ‍ سماع هزار حرف است . حالا گيرم آن مرد عارف مجلس سماعى هم داشته است ، آن مجلس سماع ، مشروع يا نامشروع بوده من كار ندارم ، ولى آن مجلس سماع قدر مسلم اين طور نبوده كه چهار تا رقاص و مطربى كه آنچه كه سرشان نمى شود معانى عرفانى است ، در آن شركت مى كرده اند. بعد ما مى بينيم وقتى كه جشن هفتصدمين سال مولوى را مى گيرند (117)؛ يگانه كارى كه شده اين است كه يك عده رقاص آورده اند و به اصطلاح ، مجلس سماع درست كرده اند، يك مجلس شهوترانى ، اين همه شاءن مولوى ! (118)

براى حق بايد از حق استفاده كرد؛ معناى اين حرف اين است : اگر من بدانم چنانچه يك حرف ناحق و نادرست ، يك دروغ ، يك حديث ضعيف ، يك حديثى كه خودم مى دانم دروغ است را براى شما بخوانم ، همين امشب همه گنهكاران شما توبه مى كنند و همه شما نماز شب خوان مى شويد، (در عين حال ) اسلام به من اجازه چنين كارى را نمى دهد. آيا اسلام اجازه مى دهد ما دروغ بگوييم كه مردم براى امام حسين هم كه شك بريزند؟ آن كه مى شنود كه نمى داند دروغ است ؛ اشك ريختن براى امام حسين هم كه شك ندارد اجر و ثواب دارد؛ آيا اسلام اجازه مى دهد؟ابدا. اسلام نيازى به اين دروغها ندارد. حق را با باطل آميختن ، حق را از ميان مى برد. وقتى انسان حق را ضميمه باطل كرد، حق ديگر نمى ايستد، خودش ‍ مى رود. حق ، تاب اين كه همراه باطل باقى بماند ندارد.

گفتند: يكى از علماى بزرگ يكى از شهرستانها، پاى منبرى نشسته بود. يك آقايى كه شال سيدى به سر داشت ، روضه هاى دروغ مى خواند. آن آقا كه از مجتهدان خيلى بزرگ بوده ، از پاى منبر گفت : آقا اينها چيست دارى مى گويى ؟ يك وقت او از بالاى منبر فرياد زد: تو برو دنبال فقه و اصولت ، اختيار جد خودم را دارم ، هر چه دلم بخواهد مى گويم ، (اختيار جدم را دارم ) يعنى چه ؟!

غرضم اين است : يكى از راههايى كه از آن راه بردين ضربه وارد شده است ، از جنبه هاى مختلف ، رعايت نكردن اين اصل است كه ما همان طور كه هدفمان بايد مقدس باشد، وسايلى هم كه براى اين هدف مقدس استخدام مى كنيم ، بايد مقدس باشد؛ مثلا ما نبايد دروغ بگوييم ، نبايد غيبت بكنيم ، نبايد تهمت بزنيم .

نه فقط براى خودمان نبايد دروغ بگوييم ، به نفع دين هم نبايد دروغ بگوييم ؛ يعنى به نفع دين هم نبايد بى دينى بكنيم ،چون دروغ گفتن ، بى دينى است . به نفع دين دروغ گفتن ، به نفع دين دينى كردن است ؛ به نفع دين تهمت زدن ، به نفع دين بى دينى كردن است ؛ به نفع دين غيبت كردن ، به نفع دين بى دينى كردن است . دين اجازه نمى دهد ولو به نفع خودش ما بى دينى بكنيم . ادع الى سبيل ربك الحكمه و الموعظه الحسنه (119) ببينيد سيره تبليغى پيغمبر اكرم - كه از مهمترين سيره هاى ايشان است - چگونه بوده ، پيغمبر، اسلام را چگونه تبليغ كرد، چگونه ارشاد و هدايت كرد. (120)

هدف اگر مشروع باشد، بايد از وسايل مشروع استفاده كرد. از طرف ديگر باز عده اى هستند كه اينها را حتى به استفاده از وسايل مشروع از وسايل مشروع هم با هزار زحمت مى شود راضى كرد كه آقا ديگر استفاده نكردن از اين وسايل چرا. همين بلند گو اولين بارى كه پيدا شد، شما ببينيد چقدر با آن مخالفت شد! خوب ، بلندگو براى صدا، مثل عينك است براى چشم انسان و مثل سمعك است براى گوش ‍ انسان . حالا اگر انسان گوشش سنگين است ، يك سمعك مى گذارد و معنايش اين است كه قبلا نمى شنيد و حالا مى شنود، قرآن را قبلا نمى شنيد، حالا قرآن را بهتر مى شنود، فحش را هم قبلا نمى شنيد، حالا فحش را هم بهتر مى شنود اين كه به سمعك مربوط نيست . ميكروفون هم همين طور است . ميكروفون كه ابزار مخصوص فعل حرام نيست . استفاده از آن ابزارى حرام است از آن ، جر فعل حرام كار ديگرى ساخته نباشد، مثال صليب كه جز اين كه سمبل يك شرك است ، چيز ديگرى ساخته نباشد، مثل بت ، ولى بهره گيرى از ابزارى كه هم در كار حرام مصرف باشد؟.

يكى از آقايان وعاظ خيلى معروف مى گفت : سالهاى اولى بود كه بلند گو پيدا شده بود، ما هم تازه پشت بلند گو صحبت مى كرديم و به قول او تازه داشتيم راحت مى نشستيم . (اين بلند گو، به جان وعاظ خيلى حق دارد. شما تا سى سال پيش اگر نگاه بكنيد، واعظى كه به سن هفتاد سالگى مى رسيد خيل كم بود.

اغلب وعاظ در سنين چهل ، پنجاه سالگى به يك شكلى مى مردند، و اين يكى به خاطر همين نبود بلند گو بود كه اينها مى بايست زياد فرياد بكشند.

اتومبيل هم كه نبود تا بعد سوار اتومبيل گرم بشوند، سوار قاطر يا الاغ مى شدند و اين در زمستان براى آنها خيلى بد بود. اغلب آنها در سن جوانى از بين مى رفتند. بلند گو به فرياد اينها رسيد) ولى هنوز بلند گو هم گذاشته بودند. قبل از آن آقايى رفت منبر، همين كه رفت منبر گفت : اين گور شيطان را از اين جا ببريد! گور شيطان را برداشتند بردند. ما ديديم اگر بخواهيم تحمل بكنيم و حرف نزنيم ، اين گور شيطان را بردند و بعد از اين هم نمى شود از آن استفاده كرد. گفت : تا رفتم و نشستم روى منبر، گفتم : آن زين شيطان را بياور!

غرض اين است كه اين چنين جمود فكريها و خشك مغزيها بى مورد است ، بلند گو تقصيرى ندارد. راديو و تلويزيون و فيلم فى حد ذاته تقصيرى ندارند.

محتوا چه باشد؛ آن كه گفته مى شود در راديو جه باشد؛ آنچه كه گفته و نشان داده مى شود در تلويزيون چه باشد؛ آنچه كه ارائه مى شود در فيلم چه باشد. اين جا ديگر آدم نبايد خشكى به خرج بدهد و چيزى را كه فى حد ذاته حرام نيست و مشروع است ، به صورت يك چيز نا مشروع جلوه بدهد.

حالا براى اين كه بدانيد در تاريخ اسلام از همان وسايلى كه در آن زمان بوده است چه استفاده هايى شده است و همان وسايل چه نقش فوق العاده مؤ ثرى در رساندن پيام اسلام داشته اند، به اين نكته توجه بفرماييد: هيچ وقت در موضوع فصاحت و بلاغت و سلاست آيات قرآن مجيد، روانى اين آيات ، جاذبه اين آيات فكر كرده ايد؟ قرآن داراى دو خصوصيت است : يكى خصوصيت محتواى مطالب كه از آن تعبير به حقانيت مى كند، و ديگر، زيبايى .

قرآن نيمى از موفقيت خودش را از اين راه دارد كه از مقوله زيبايى است ، از مقوله هنر است . هر آن فصاحتى دارد فوق حد بشر، و نفوذ خود را مرهون زيبايى اش است ؛ فصاحت و زيبايى سخن ، خودش ‍ بهترين وسيله است براى اين كه سخن بتواند محتواى خودش را به ديگران برساند. و خود قرآن كريم به اين زيبايى و فصاحت خودش ‍ چقدر مى نازد و چقدر در اين زمينه ها بحث مى كند و اصلا راجع به تاءثير آيات قرآن ، در خود قرآن چقدر بحث شده است . اين تاءثير، مربوط به اسلوب قرآن ، يعنى فصاحت و زيبايى آن است .

الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله ذلك هدى الله يهدى به من يشاء (121)

اين حقيقتى را كه وجود داشته و دارد، قرآن بيان مى كند. نيكوترين و زيباترين سخنان ، كتابى است مثانى (كه مقصود از مثانى هر چه مى خواهد باشد) تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم آنهايى كه يك عاطفه از خشيت پروردگار در دلشان هست ، وقتى كه قرآن را مى شنوند، به لرزه در مى آيند، پوست بدنشان مرتعش مى شود: ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله

و در آيه ديگرى مى فرمايد:

انما المؤ منون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم اياته زادتهم ايمانا و على ربهم يتوكلون (122)

يا در آياتى از افرادى ياد مى كند كه هنگام شنيدن قرآن بر روى زمين مى افتند: يخرون للاذقان سجدا (123)

و يا درباره بعضى مسيحيان مى گويد:

واذا سمعموا مآ انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدمع (124) وقتى كه آيات قرآن را مى شنوند، اشكهايشان جارى مى شود.

اصلا انقلاب حبشه چگونه رخ داد؟ انقلاب حبشه را چه چيز آغاز كرد؟ حبشه چرا مسلمان شد و منشاء اسلام حبشه چه بود؟ آيا غير از قرآن و زيبايى قرآن بود؟ اين داستان مفصل كه جعفر بن ابى اطالب در حبشه وارد آن مجلس مى شود كه با يك هيبت خيلى به اصطلاح سلطنتى به وجود آورده بودند و بعد شروع مى كند آيات قران (سوره طه ) را خواندن و جلسه را يكجا منقلب مى كند، چه بود؟ قرآن از نظر بيان و فصاحت ، روانى و جاذبه و قدرت تاءثير، به گونه اى ساخته شده است كه روى دلها اين چنين اثر مى گذارد.

امير المؤ منين موفقيتش در ميان مردم ، يكى مرهون فصاحتش است .

نهج البلاغه كه از تاءليف آن هزار سال مى گذرد، يعنى از هنگام به صورت كتاب در آمدنش هزار سال مى گذرد و از انشاى خطبه ها حدود 1350 سال مى گذرد (به سال قمرى )، چه در زمان معاصر، مقام عالى خود را حفظ كرده است . يك وقت استقصا كردم از قديم و جديد، از همان زمان اميرالمؤ منين تا عصر جديد (تا امروز)، ديدم همه ادبا و فصحاى عرب در مقابل كلمات اميرالمؤ منين ، از نظر فصاحت و بلاغت خصوع دارند.

گفته اند: در مصر در سالهايى اخير براى شكيب ارسلان كه به او اميرالبيان ، يعنى امير سخن مى گفتند، جلسه اى تشكيل داده بودند، جلسه اى افتخارى به نام او، به اصطلاح به عنوان تقدير و قدردانى از او. كسى كه رفته بود براى شكيب ارسلان سخن بگويد، مقايسه اى كرده بود ميان او و اميرالمومنين . گفته بود كه اين شكيب ، امير بيان و سخن در عصر ماست ، آن چنان كه على بن ابى طالب در زمان خودش امير سخن بود. وقتى خود شكيب رفت پشت تريبون - در حالى كه ناراحت شده بود - گفت : اين مزخرفات چيست كه مى گوييد؟ من را با على مقايسه مى كنيد؟ من بند كفش على هم نمى توانم باشم . بيان من كجا و بيان على كجا؟ ما در عصر خودمان مى بينيم افرادى با دلهاى خيلى صاف و پاك هستند كه وقتى سخنان على را مى شنوند بى اختيار اشكشان جارى مى شود؛ اين از چيست ؟ از زيبايى سخن است . در زمان خود اميرالمؤ منين از اين نمونه ها زياد داريم .

راجع به خطبه الغراى ايشان - كه ظاهرا در صحرا انشا كرده اند - نوشته اند: وقتى سخنان على تمام شد، تمام مردم همين طور داشتند اشك مى ريختند. مردى است به نام (همام ) از اميرالمؤ منين در خواست كرد كه سيماى پرهيزكاران را براى من توضيح بده ، رسم كن . اول حضرت امتناع كردند، دو سه جمله گفتند.

گفت : كافى نيست ، من مى خواهم شما سيماى پرهيزكاران را به طور كامل براى متقيان شبشان اين جور است ، روزشان اين جور است ، لباس پوشيدنشان اين جور است ، معاشرتشان اين جور است ، قرآن خواندنشان اين جور است . من يكدفعه شمردم ، 130 وصف در چهل جمله فى المجلس براى متقيان بيان كرده است . اين مرد همين طور كه مى شنيد، التهابش بيشتر مى شد، يك مرتبه فرياد كشيد و مرد، اصلا قالب تهى كرد. اميرالمومنين فرمود: هكذا تصنع المواعظ البالغة باهلها(125)

سخن اگر رسا و دل اگر قابل باشد، چنين مى كند.

برويم سراغ دعاها؛ در دعا انسان با خدا حرف مى زند. از اين جهتت كه سخن و لفظ، تاءثيرى ندارد، ولى دعاهاى ما در عاليترين حد فصاحت و زيبايى است ؛ چرا؟ براى اين كه آن زيبايى دعا بايد كمكى باشد براى اين كه محتواى دعا را به قلب انسان برساند. چرا مستحب است مؤ ذن صيت ، يعنى خوش صدا باشد؟ اين در متن فقه اسلامى آمده است . الله اكبر كه معنايش فرق نمى كند كه يك خودش صدا بگويد يا يك بد صدا، ولى انسان الله اكبر را از يك خوش صدا مى شنود، جور ديگرى بر قلبش اثر مى گذارد تا از يك بدصدا.

در يكى از مجالس ديدم كه يك پير مردى به اصطلاح شعار مى دهد، كه نمى دانم بيچاره فلج بود، زبان نداشت ، چطور بود كه يك كلمه كه مى خواست بگويد، مثلا مى خواست صلوات بفرستد، خودش هم تكان مى خورد، با يك وضع مسخره و خنده آورى . پيش خودم گفتم : سبحان الله ! دگر جز اين ، كس ديگرى نمى شود شعار صلوات را بدهد؟ آيا بايد بدصداترين افراد را در اين موارد انتخاب بكنيم ؟

سعدى داستانى ذكر مى كند، مى گويد: مؤ ذن بدصدايى بود در فلان شهر، داشت با صداى بدى اذان مى گفت ، يك وقت ديد يك يهودى برايش هديه اى آورد، گفت : اين هديه ناقابل را قبول مى كنى ؟ گفت : چرا؟ گفت : يك خدمت بزرگى به من كردى . چه خدمتى ؟ من كه خدمتى به شما نكرده ام . گفت : من دخترى دارم كه مدتى بود تمايل به اسلام داشت ، از وقتى كه تو اذان مى گويى و الله اكبر را از تو مى شنود، ديگر از اسلام بيزار شده ، حال اين هديه را آورده ام براى اين كه تو خدمتى به من كردى و نگذاشتى اين دختر مسلمان بشود. اين خودش مساءله اى است .

بو على سخن بسيار عالى و لطيفى دارد؛ در مقامات العارفين راجع به اين كه تجمع روحى به چه وسيله براى انسان پيدا مى شود، عواملى را ذكر مى كند؛ از آن جمله مى گويد: الكلام الواعظ من قائل زكى سخن واعظى كه در درجه اول پاك باشد.

اينها را كه مى گوييم ، آن وقت شما خواهيد فهميد كه ما خيلى از اين شرايط را واجد نيستيم . اولا: خود واعظ بايد پاكدل باشد. بعد مى گويد: بعباره بليغة و نعمة رخيمة آهنگ صداى آن واعظ بايد آهنگ خوبى باشد، تا بهتر بليغ باشد تا بر روح مستمع اثر بگذارد. خود قيافه واعظ در ميزان تاءثير سخن او مؤ ثر است . اينها را عرض ‍ مى كنم ، براى اين كه بدانيد كه معنا رساندن ، خودش نقش مهمى دارد. اينها وسيله است ، خصوصيات است . كيفيات است ، وسايلى است كه پيام را مى خواهد به اطراف و اكناف ، به افراد و اشخاص ‍ برساند.

باز مساءله ديگرى عرض بكنم : خود قرآن خواند چطور؟ البته قرآن مثل اذان نيست . براى اذان يك نفر بالاى ماءذنه مى رود و اذان مى گويد و گفته اند: مؤ ذن بايد صيت باشد، ولى قرآن را همه مى خوانند. همه كسانى كه مى خوانند، موظفند آن را هر چه مى توانند زيبا بخوانند. اين ، هم در روح قارى بهتر اثر مى گذارد و هم در روح شنونده . اين مساءله ترتيل در قرآن : ورتل القرآن تريتلا (126) يعنى چه ؟ يعنى وقتى كه كلمات را مى خوانى ، آن قدر تند نخوان كه چسبيده به يكديگر باشد، آن قدر هم بين آنها فاصله نينداز كه اين كلمه از آن كلمه بى خبر باشد. طورى اين كلمات را بخوان كه حالت القايى داشته باشد. جورى بخوان كه گويى خودت داراى با خودت حرف مى زنى . به قول عرفا انسان هميشه بايد قرآن را طورى بخواند كه فرض كند گويند خداست و مخاطب خودش ،و خودش مستقيما دارد اين سخن را از خدا مى شنود و تلقى مى كند.

اقبال لاهورى مى گويد: سخنى پدرم به من گفت كه در سرنوشت من فوق العاده اثر بخشيد. مى گويد: روزى در اتاق خود نشسته و مشغول خواندن قرآن بودم ، پدرم آمد از جلو اتاق من بگذرد، رو كرد به من و گفت : محمد! قرآن را آن چنان بخوان كه گويى بر خودت نازل شده است . از او وقت من هر وقت به آيات قرآن مراجعه مى كنم و آنها را مطالعه مى كنم ، چنين فرض مى كنم كه اين خداى من است كه با من كه محمد اقبال هستم دارد حرف مى زند.

در حديث داريم : تغنوا بالقرآن (127)، كه چندين حديث ديگر بدين مضمون داريم . قدر مسلم مقصود اين است كه قرآن را با آهنگهاى بسيار زيبا بخوانيد، البته آن آهنگهايى كه مناسب لهو و لعب و شهوت آميز و شهوت آلود است ، بالضروره حرام و نامشروع است ، ولى هر آهنگى متناسب با حالتى براى انسان است .

اوايلى كه ما طلبه بوديم در مشهد، پير مردى بود كه به او آقا سيد محمد عرب مى گفتند و قارى قرآن بود. اين مرحوم آقا سيد محمد عرب ، مرد بسيار متدينى بود و مورد احترام همه علماى مشهد. شاگردان زيادى در قرائت قرآن تربيت كرد و قرائت را به معنا، يعنى به دو جور تعليم مى داد: يكى اين كه قواعد علم قرائت را مى آموخت - كه متاءسفانه در ايران نيست و در كشورهاى عربى ، بالخصوص مصر رايج است - و ديگر اين كه چندين آهنگ داشت (رسما به نام آهنگ ) كه اينها را در مسجد گوهر شاد تعليم مى داد. آن روزها، آهنگهايى بود كه اسم آنها شبيه اسم آهنگهاى موسيقى بود، ولى آهنگهاى قرآنى بود. شاگردان او اين آهنگهاى لطيف قرآنى را مى آموختند، اين خودش يك مطلبى است و بايد هم چنين باشد؛ و يكى از معجزات قرآن ، آهنگ پذيرى آن است ، آن هم آهنگهاى معنوى و روحى ،

نه آهنگهاى شهوانى ، كه در اين مورد يك متخصص بايد اظهار نظر كند.

قرآن عبد الباسط چرا اين قدر در تمام كشورهاى اسلامى توسعه پيدا كرده است ؟ براى اين كه عبدالباسط با صدا و آهنگ عالى و با دانستن انواع قرائتها و آهنگها و شناختن اين كه هر سوره اى را به چه آهنگى بايد خواند مى خواند. فرض كنيد خواندن سوره شمس يا والضحى با چه آهنگى مناسب است .

در حديث درباره بسيارى از ائمه اطهار، از جمله راجع به حضرت سجاد عليه السلام و حضرت باقر عليه السلام داريم كه اينها وقتى قرآن مى خواندند، آن را با صدا و آهنگ بلند و دلپذير مى خواندند، به طورى كه صدايشان به دورن كوچه مى رسيد و هر كسى كه از آن كوچه مى گذشت ، همان جا مى ايستاد به طورى كه در مدتى كه امام ؛ در خانه خودش قرآن را با آهنگ لطيف و زيبا قرائت مى كرد، پشت در خانه جمعيت جمع مى شد و راه ، بند مى آمد. حتى نوشته اند: (آبكشها) (در قديم معمول بود كه اشخاص مشك به دوش ‍ مى گرفتند و مى رفتند از چاهها آب مى كشيدند و به منازل مى برند. در مدينه فقط چاه بود و نهر نبود؛ هنوز هم نهر نيست ) كه زايد هم بودند، در حالى كه مشك به دوششان بود، وقتى مى آمدند از جلو منزل امام عبور كنند، با شنيدن صداى امام ، پاهايشان قدرت رفتن را از دست مى داد و با همان بار سنگين مشك پر از آب بر دوش ‍ مى ايستادند كه صداى قرآن را بشنوند، تا وقتى كه قرآن امام تمام مى شد. همه اينها چه را مى رساند؟ استفاده كردن از وسايل مشروع براى رساندن پيام الهى .

چرا امام قرآن را با آهنگ بسيار زيبا و لطيف مى خواند؟ او مى خواست به همين وسيله تبليغ كرده باشد، مى خواست قرآن را به اين وسيله به مردم رسانده باشد. مساءله شعر را وقتى انسان در مورد اسلام مطالعه مى كند، مسائل عجيبى را مى بيند. پيغمبر اكرم ، هم با شعر مبارزه كرد و هم شعر را ترويج كرد. با شعرهايى مبارزه كرد كه اصطلاح امروز متعهد نيست ، يعنى شعرى نيست كه هدفى داشته باشد، صرفا تخيل است ، سرگرم كننده است ، اكاذيب است ، مثلا كسى شعر مى گفت در وصف اين كه نيزه فلان كس اين طور بود، يا اسبش آن طور بود، يا در وصف معشوق و زلف او، يا كسى را هجو و شخصيتى را مدح مى كرد، براى اين كه پول بگيرد. پيغمبر شديدا با اين نوع شعر مبارزه مى كرد. فرمود:

لان يمتلى جوف رجل قيحا خيرله من ان يمتلى شعرا (128). اگر درون انسان پر از چرك باشد، بهتر از آن است كه پر از شعرهاى مزخرف باشد.

ولى باز فرمود: ان من الشعر لحكمة (129) اما هر شعرى را نمى گويم ، بعضى از شعرها حكمت است ، حقيقت است .

پيغمبر در دستگاه خودش چندين شاعر داشت . يكى از آنها حسان بن ثابت است . تفكيك بين دو نوع شعر، نه تنها در حديث پيغمبر آمده ، بلكه خود قرآن نيز آن را بيان كرده است :

والشعراء يتعبهم الغاوون * الم تر انهم فى كل واد يهيمون * و انهم يقولون ما لا يفعلون * الا الذين امنوا و عملوا الصالحات (130) .

شعرايى بودند كه پيغمبر اكرم يا ائمه اطهار آن ها را تشويق مى كردند، امام چه جور شعرايى ، شعرايى كه پيام اسلام را، حقايق اسلام را در لباس زيباى شعر به مردم مى رساندند و بدون شك كارى كه شعر مى كند، يك نثر نمى تواند انجام دهد، چون شعر زيباتر از نثر است . شعر وزن دارد، قافيه دارد، آهنگ پذير است ، اذهان براى حفظ كردن شعر آماده است . پيغمبر اكرم به حسان بن ثابت ، كه شاعر دستگاه حضرت بود، فرمود: لا تزال مؤ يدا مؤ يدا القدس ما ذببت عنا اهل البيت (131) از طرف روح القدس تاءييد مى شوى ، مادامى كه اين راهى را كه دارى بروى و از اين راه ، منحرف نشوى . مؤ يد به روح القدس هستى . درباره يك شاعر، پيغمبر اكرم اين سخنان را مى گويد.

شعراى زمان ائمه چه خدمتها كردند. ما در تاريخ اسلام شعرهاى حماسى و توحيدى داريم ، در عربى و فارسى . (البته به زبانهاى ديگر، مثل تركى و اردو هم داريم .) شعرهاى فوق العاده اى داريم در وعظ و اندرز، در عربى و فارسى . همه اينها از نتايج فرهنگ اسلامى است . اثرى كه شعر دارد، نثر ندارد. اعجاب نهج البلاغه اين است كه نثر است و اين همه فصيح و زيباست ، به طورى كه در حد شعر و بلكه والاتر از شعر است . در زبان فارسى شما نمى توانيد يك صفحه نثر پيدا كنيد كه برابر باشد با يك صفحه شعر سعدى ، با توجه به اين كه نثر عالى ، زياد داريم ، مثل كلمات قصار خواجه عبد الله انصارى ، يا نثر سعدى .

ملاى رومى با آن همه قدرت و توانايى ، وقتى كه سراغ مجالس ‍ وعظش مى روى ، مى بينى چيزى نيست ، يعنى آنها كه به نثر گفته چيزى نيست . ما در عربى هم نداريم نثرى كه قدرت خارق العاده نهج البلاغه در آن باشد. شعر در قالب خودش خيلى كار كرده است و خيلى مى تواند كار بكند. شعر بد خيلى مى تواند بد باشد و شعر خوب هم خيلى مى تواند خوب باشد. شعرهاى حكمت شعرهاى توحيد، شعرهاى معاد، شعرهاى معاد، شعرهاى به صورت رثا و مرثيه ، به شرط اين كه خوب باشند، مثل اشعار شعراى زمان ائمه ، مى توانند بسيار مؤ ثر باشند.

من يك وقتى در سخنرانيهايى گفتم : بسيار تفاوت است ميان مرثيه هايى كه كميت يا خزاعى مى گفت و مرثيه هايى كه در زمانهاى اخير، امثال جوهرى و حتى محتشم مى گويند. از زمين تا آسمان مضامين تفاوت دارند. آنها خيلى آموزنده است و اينها آموزنده نيست ، و بعضى از اينها اصلا مضرند.

اقبال لاهورى يا اقبال پاكستانى واقعا يك دانشمند ذى قيمت است . كسى است كه رسالتى در زمينه اسلام براى خودش احساس مى كرده و از هر وسيله خوب و مشروعى براى هدف خودش استفاده كرده است . يكى زا وسايلى كه از آن استفاده كرده ، شعر است . در شعراى فارسى زبان - به خصوص در عصرهاى متاءخر - از نظر داشتن هدف ، بدون شك ما شاعرى مثل اقبال آن جا كه مى بايست سرود بگويد، سرود مى گفت . سرود فوق العاده اى را كه به عربى ترجمه شده ، به اردو گفته بوده است . در سالهاى اخير آقاى (سيد محمد على سفير) اين سرود را به فارسى ترجمه كرد كه در حسينيه ارشاد اجرا مى شد. چقدر عالى بود! من خودم پاى اين سرود مكرر گريه كردم و مكرر گريه ديگران را ديدم . ما چرا نبايد از سرود استفاده بكنيم ؟ اينها همه وسيله است . امروز از وسايل نمى شود غافل بود. در عصر جديد وسايلى پيدا شده كه در قديم نبوده ، ما نبايد فقط به وسايل قديم اكتفا كنيم . ما فقط بايد ببينيم چه وسيله اى مشروع است و چه وسيله اى نامشروع .

خود ابا عبد الله عليه السلام در همان گرما گرم كارها از هر وسيله اى كه ممكن بود براى ابلاغ پيام خودش و براى رساندن پيام اسلام استفاده مى كرد. خطابه هاى ابا عبد الله از مكه تا كربلا و از اول ورود به كربلا تا شهادت ، خطبه هاى فوق العاده پر موج و مهيج و احساسى و فوق العاده زيبا و فصيح و بليغ بوده است . تنها كسى كه خطبه هاى او توانسته است با خطبه هاى اميرالمؤ منين رقابت بكند، امام حسين است . حتى بعضى گفته اند: خطبه هاى امام حسين در روز عاشورا برتر از خطبه هاى حضرت امير است . (132)

نسبيت و موقت بودن ابزارهاى تبليغ

يك چيز در يك جا وسيله هدايت است و بسا هست همان چيز در جاى ديگر وسيله گمراهى و ضلالت باشد . منطقى كه يك پير زن را مؤ من مى كند، اگر در مورد يك آدم تحصيل كرده به كار برده شود، او را گمراه مى كند. يك كتاب در يك زمان ، متناسب ذوق عصر و ذوق زمان و سطح فكر زمان بوده و وسيله هدايت مردم بوده است ، و همان كتاب در زمان ديگر اسباب گمراهى است .

ما كتابها داريم كه در گذشته وظيفه خود را انجام داده اند و صدها و هزارها نفر را هدايت كرده اند، ولى همان كتابها در زمان ما كسى را هدايت نمى كند، سهل است ، اسباب گمراهى و شك و حيرت مردم مى باشند، از كتب ضلال بايد شمرده شود؛ خريد و فورش آن ها، طبع و نشر آن ها خال از اشكال نيست .

عجب ! كتابى كه هزارها بلكه دهها هزار را در گذشته هدايت كرده است ، حالا از كتب ضلال است ؟ بلى ، جز كتاب آسمانى و گفتار واقعى معصومين ، هر كتاب ديگر را كه در نظر بگيريم ، يك رسالتى دارد براى كى مدت موقت و محدود؛ آن مدت كه گذشت ، آن رسالت تمام مى شود.

اين مطلب كه عرض كردم ، يك مساءله مهم اجتماعى است و هنوز براى ما به صورت يك معما و يك مجهول كه بايد آن را حل كرد طرح نشده است . من انتظار ندارم كه در اين جلسه كاملا مطلب روشن شود. مكرر بايد گفته شود تا ما باور كنيم كه وسايل هدايت هر زمانى ، مخصوص خود آن زمان است . لازم است شواهدى از متن اسلام بر اين مطلب بياورم ، تا معلوم شود كه در آثار اسلامى به اين مطلب توجه داده شده .

آيه اى در ابتداى سخنرانى خواندم :

ادع الى سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه وجادلهم بالتى هى احسن

اين آيه كريمه به اتفاق مفسرين ، سه وسيله مختلف براى دعوت و هدايت مردم ذكر كرد و هر يك از اين سه وسيله براى يك مورد مخصوص است .

مى فرمايد: مردم را به راه پروردگارت بخوان . كلمه رب هر جا كه ذكر مى شود، عنايتى است به معناى تربيت . چون مقام ، مقام دعوت و تربيت است ، با كلمه رب تعبير شده : مردم را به راه پروردگارت بخوان ، آن راهى كه مردم بايد پرورش داده شوند و تربيت شوند، به آن راه مردم را بخوان . با چه وسيله به وسيله حكمت . حكمت ، يعنى سخن متقن و محكم كه قابل خدشه و تشكيك نيست ؛ به اصطلاح منطقيين و حكما، يعنى سخنى كه مقدماتش صد در صد يقينى است ، يعنى مردم را به راه پروردگارت بخوان با برهان و حكمت و علم صد در صد خالص و عقل خالص .

مفسرين گفته اند: دعوت كردن به وسيله حكمت و برهان و دليل عقلى و علمى ، براى يك دسته خاص است كه استعداد آن را دارند.

و الموعظة الحسنة ؛ يعنى ، مردم را به راه پروردگارت بخوان به وسيله موعظه خوب و پند و اندرزهاى دلپسند. بعضى از مردم استعداد بيان عقلى و علمى ندارند، اگر مسائل علمى براى آنها طرح شود گيج مى شوند. راه هدايت آنها پند و اندرز است . با تمثيل و قصه و حكايت و هر چيزى كه دل آنان را نرم كند، بايد آنها را هدايت كرد. سر و كار موعظه و اندرز با دل است ، و اما سر كار حكمت و برهان با مغز و عقل و فكر است . اكثريت مردم در مرحله دل و احساساتند، نه در مرحله مغز و عقل و فكر.

و جادلهم بالتى هى احسن اگر با كسى رو به رو شديد كه غرضش كشف حقيقت نيست ، غرضش اين نيست كه حقيقتى را بفهمد، آمده براى مجادله و حرف زدن و ايراد گرفتن ، در كمين است يك كلمه اى بشنود آن را مستمسك قرار دهد و هو كند و مجادله نمايد، تو هم با اين چنين شخصى مجادله كن ، اما تو به نحو احسن مجادله كن ، در مجادله از راه حق و حقيقت خارج نشو، در مجادله بى انصافى نكن ، حق كشى نكن ، دروغ به كار نبر و امثال اينها. (133)