تبليغ و مبلغ در آثار شهيد مطهرى (قدس سره)

عبدالرحيم موگهى

- ۳ -


3. تبليغ قلبى  

آيا در ابلاغ پيامبران و ابلاغ دعوت الهى ، كافى است كه اين پيام به عقلها رسانده بشود؟ حس كه گفتيم : هيچ كافى نيست ، بايد اين پيام به مرحله عقل هم برسد. آيا اين كافى است ؟ نه ، اين تازه مرحله اول مطلب است . يك معلم وظيفه اش فقط همين است كه سخن خودش ‍ را، علم خودش را به عقل دانش آموز برساند. مى آيد پاى تخته سياه مى ايستد، دانش آموز آن جا نشسته است ، مساءله رياضى را برايش ‍ طرح مى كند. اول كه اصل مساءله را طرح مى كند، دانش آموز عقلش ‍ هنوز نيم داند كه واقعا اين جور هست يا نه ، ولى دليل مى خواهد. بعد كه معلم برهان و دليل رياضى را اقامه كرد، آن جاست كه مدعاى او وارد عقل دانش آموز شده است ، اما پيغمبران نيامده اند كه فقط مدعاهايى را وارد عقل مردم بكنند. فلاسفه ، كارى كه دارند، هر اندازه موفق بشوند، اين است كه سخنى را تا عقل مردم نفوذ مى دهند، اما از آن بيشتر ديگر نه . پيام الهى گذشته از اين كه در عقلها بايد نفوذ بكند، در دلها بايد نفوذ بكند؛ يعنى بايد در عمق روح بشر وارد بشود و تمام احساسات او، يعنى تمام وجودش را در اختيار بگيرد، و لهذا پيغمبرانند كه مى توانند بشر را در راه حقيقت به حركت در آورند، نه فيلسوفان .

فيلسوف بيچاره زحمت مى كشد، خودش را مى كشد، آخر كارش ‍ فكرى را تا عقل مردم نفوذ مى دهد، آن هم نه همه مردم ، بلكه عده اى كه شاگردانش هستند و چند سال بايد بيايند نزد او درس ‍ بخوانند تا با زبانش آشنا بشوند، چون بلاغش بلاغ مبين نيست ، قدرت بلاغ مبين ندارد و بايد در لفافه صدها اصطلاح ، سخن خود را بيان نمايد.

به قول يكى از اساتيد بزرگ ما: فيلسوف كه اين همه اصطلاح به كار مى برد، از عجز و ناتوانى اش است . هى مى گويد: امكان ذاتى ، امكان استقبالى ، امكان استعدادى ، واجب الوجود بالذات ، عقل اول ، عقل دوم ، چون نمى تواند حرف خودش را جز در لفافه اينها بگويد، و اين از ناتوانى اش است ، ول پيغمبران ، ما مى بينيم بدون اين كه هيچ اصطلاحى در كار باشد، آن آخرين حرفى را كه در پرتو و در لفافه صدها اصطلاح بيان شده است ، با بلاغ مبين ، با دو كلمه ، با دو جمله گفته اند، كه فيلسوف در مى ماند كه چطور سهل ممتنع ، مطلب به اين سادگى گفته شده است :

قل هو الله احد * الله الصمد * لم يلد و لم يولد * ولم يكن له كفوا احد (61)

سبح لله ما فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم * له ملك السموات و الارض يحيى و يميت و هو على كل شى ء قدير * هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى ء عليم (62)

در نهايت سادگى . پس پيغمبران ، گذشته از اين كه پيام خودشان را به عقل مردم هم بهتر از فلاسفه مى رسانند، كار بزرگترى دارند كه پيام را به دل برسانند؛ يعنى به سراسر وجود كه ديگر چيزى باقى نمى ماند. آن كه مريد يك پيغمبر مى شود، يعنى به يك پيغمبر ايمان مى آورد، سراسر وجودش وابسته به او مى شود.

اين داستان معروف را شايد مكرر شنيده ايد، ولى چون گواه خوبى است بر اين مدعا، باز عرض مى كنم . داستان معروف بو على سيناست . بو على سينا در حواص و فكرش (قويتر از حد معمول بود) چون آدم خارق العاده اى بود. چشمش از ديگران شعاعش ‍ بيشتر بود، گوشش خيلى تيزتر بود، فكرش خيلى قويتر بود.

كم كم مردم درباره حس بو على ، چشم بو على و گوش بو على افسانه ها نقل كرده اند كه مثلا در اصفهان بود و صداى چكش ‍ مسگرهاى كاشان را مى شنيد. البته اينها افسانه است ، ولى افسانه ها را معمولا در زمينه هايى مى سازند كه شخص جنبه خارق العاده اى داشته باشد. شاگردش بهمنيار به او مى گفت : تو از آن آدمهايى هستى كه اگر ادعاى پيغمبرى بكنى ، مردم از تو مى پذيرند و از روى خلوص ‍ نيت ايمان مى آورند. مى گفت : اين حرفها چيست ؟ تو نمى فهمى . بهمنيار مى گفت : خير، مطلب از همين قرار است . بو على خواست عملا به او نشان بدهد. در يك زمستانى كه يكديگر در مسافرت بودند و برف زيادى آمده بود، مقارن طلوع صبح كه مؤ ذن ، اذن مى گفت ، بو على بيدار بود. بهمنيار را صدا كرد: بهمنيار! بله . بلند شو! چه كار دارى ؟ خيلى تشنه ام ، اين كاسه را از آن كوزه ، آب كن بده كه من رفع تشنگى بكنم . در آن زمان وسايل مثل بخارى و شوفاژ كه نبوده ، رفته بود يك ساعت زير لحاف ، در آن هواى سرد خودش را گرم كرده بود. حالا از اين بستر گرم چه جور بيرون بيايد. شروع كرد استدلال كردن كه استاد! خودتان طبيب هستيد، از همه بهتر مى دانيد، معده وقتى كه در حال التهاب باشد، اگر انسان آب سرد بخورد، يكمرتبه سرد مى شود، ممكن است مريض بشويد، خداى ناخواسته ناراحت بشويد. گفت : من طبيبم تو شاگرد منى ، من تشنه ام براى من آب بياور.

باز شروع كرد به استدلال كردن و بهانه آوردن كه آخر صحيح نيست ، درست است كه شما استاد هستيد، ولى من خير شما را مى خواهم . اگر من خير شما را رعايت كنم ، بهتر از اين است كه امر شما را اطاعت كنم . (گفت : آدم تنبل را كه كار بفرمايى ، نصيحت پدرانه به تو مى كند) شروع كرد از اين نصيحتها كردن .

همين كه بو على خوب به خودش ثابت كرد كه او بلند شو نيست ، گفت : من تشنه نيستم ، خواستم تو را امتحان بكنم . يادت هست كه به من مى گفتى : چرا ادعاى پيغمبرى نمى كنى ، مردم مى پذيرند؟ من اگر ادعاى پيغمبرى بكنم ، تو كه شاگرد منى و چندين سال پيش من درس خوانده اى ، حاضر نيستى امر مرا اطاعت كنى ، خودم دارم به تو مى گويم : بلند شو براى من آب بياور، هزار دليل براى من مى آورى عليه حرف من ، آن بابا بعد از چهارصد سال كه از وفات پيغمبر گذشته ، بستر گرم خودش را رها كرده ، رفته بالاى ماءذنه به آن بلندى ، براى اين كه اين ندا را به عالم برساند كه اشهد ان محمدا رسول الله ؛ او پيغمبر است ،: من كه بو على سينا هستم .

وقتى كه پيامى آن هم پيامى الهى بخواهد به دلها برسد و دلها را تحت نفوذ و تسخير خودش در بياورد، جامعه ها را به حركت در بياورد، آن هم نه تنها حركتى در مسير منافع و حقوق ، بلكه بخواهد انسانها را تائب كند، اشكها را بريزد كه وقتى آيات قرآنش خوانده مى شود، سيل اشكهاى جارى بشود: يخرون للاذقان سجدا... و يخرون للاذقان يبكون (63) كه بيفتند روى زمين و بگريند و بگريند، اين كار آسانى نيست ، بسيار دشوار و مشكل است . (64)

فصل ششم : مخاطبان در تبليغ

مخاطبان مبلغ هنگام تبليغ در حقيقت همان مخاطبان ايدئولوژى اسلام و قرآن هستند.

ايدئولوژيها دو گونه اند: انسانى و گروهى . ايدئولوژيهاى انسانى ، يعنى ايدئولوژيهايى كه مخاطب آنها نوع انسان است ، نه قوم يا نژاد يا طبقه خاص ، و داعيه نجات نوع انسان را دارد، نه نجات و رهايى گروه يا طبقه معين . طرحى را كه ارائه مى دهد، شامل همه انسانهاست ، نه دسته مخصوصى ، پشتيبانان و حاميانى كه جلب مى كند، از ميان همه قشرها، گروهها، ملتها و طبقات است ، نه يك قشر يا گروه معين .

ايدئولوژى گروهى ، بر عكس ، مخاطبش گروه يا طبقه يا قشر خاص ‍ است و داعيه رهايى و نجات يا سيادت و برترى همان گروه را دارد و مخاطبش هم تنها همان گروه است و طرحى هم كه ارئه مى دهد، ويژه همان گروه است و تنها از ميان همان گروه هم پشتيبان و حامى جذب مى كند و سرباز مى گيرد.

هر يك از اين دو نوع ايدئولوژى ، مبنى بر نوعى ديد درباره انسان است .

ايدئولوژى عام و انسانى ، مانند ايدئولوژى اسلامى ، نوعى شناخت از انسان دارد كه از آن به فطرت تعبير مى شود. از نظر اسلام ، انسان در جريان خلقت ، مقدم بر تاءثير عوامل تاريخى و عوامل اجتماعى ، داراى بعد وجودى خاص شده و استعدادهايى والا - كه او از حيوان متمايز مى كند و به او هويت مى بخشد - به او داده شده است . طبق اين نظر، انسان در متن خلقت از نوعى شعور و وجدان نوعى كه در همه انسانها وجود دارد بهره مند شده و همان وجدان فطرى به او تعين نوعى و صلاحيت دعوت ، مخاطب واقع شدن ، حركت و جنبش داده است . اين ايدئولوژيها با تكيه به وجدان و گرايشهاى انسان تحت تاءثير عوامل تاريخى در حيات ملى و قومى و يا تحت تاءثير عوامل اجتماعى در موضع طبقاتى انسان مشخص مى شود. انسان مطلق ، صرف نظر از عوامل تاريخى يا اجتماعى خاص ، نه شعور دارد و نه وجدان و نه صلاحيت دعوت و خطاب ، بلكه موجودى انتزاعى است ، نه عينى . ماركسيسم و همچنين فلسفه هاى ملى و قومى بر چنين ديدى از انسان مبتنى است . خاستگاه اين فلسفه ها منافع طبقاتى و يا احساسات قومى و نژادى و حداكثر فرهنگ قومى است .

بدون شك ايدئولوژى اسلامى از نوع اول و خاستگاه آن ، فطرت انسان است ، لهذا مخاطب اسلام (الناس = عموم مردم ) است (65) نه طبقه يا گروه خاص

اسلام عملا توانسته از ميان همه گروههاى حامى و پشتيبان جلب كند، حتى از ميان سربازگيرى از طبقه اى عليه خود آن طبقه و از گروهى عليه منافع خود آن گروه ، بلكه شورانيدن يك فرد عليه تبهكارى شخص خودش ، كارى است كه اسلام فراوان در طول تاريخ كرده و مى كند. اسلام به حكم آن كه دين است و در درونى ترين لايه هاى وجود انسان نفوذ مى كند، و از طرف ديگر بر فطرت انسانى انسان تكيه دارد، قادر است فرد را عليه تبهكارى خودش بر آشوباند و بشوراند و انقلاب خود عليه خود به وجود آورد كه نامش (توبه ) است .

ايدئولوژيهاى گروهى و طبقاتى ، تنها قدرت انقلابى شان شورانيدن فرد عليه فرد ديگر، يا طبقه عليه طبقه ديگر است ، ولى هرگز قادر نيستند انقلاب فرد عليه خود برپا كنند، همچنان كه قادر نيستند فرد را در درون خود از ناحيه خود تحت مراقبت و كنترل قرار دهند.

اسلام به حكم اين كه مذهب است - و به حكم اين كه دين خاتم است ، بيش از هر مذهب آسمانى ديگر - براى برپا داشتن عدالت اجتماعى آمده است (66) و قهرا هدفش نجات محرومان و مستضعفان و نبرد و ستيز با ستم پيشگان است ، اما مخاطب اسلام ، تنها محرومان و مستضعفان نيستند، همچنان كه حاميان خود را تنها از اين طبقه جلب نكرده است . اسلام حتى از ميان طبقاتى كه به نبرد با آنها برخاسته است ، با تكيه به نيروى مذهب از يك طرف و بر فطرت انسانى انسان از طرف ديگر - به گواهى تاريخ - سرباز گرفته است . اسلام تئورى پيروز انسانيت بر حيوانيت ، علم بر جهل ، عدالت بر ظلم ، مساوات بر تبعيض ، فضيلت بر رذيلت ، تقوا بر بى بند و بارى ، توحيد بر شرك است . پيروزى مستضعفان بر جباران و مستكبران يكى از مظاهر و مصاديق اين پيروزيهاست . (67)

يكى ديگر از نكاتى كه در شناخت تحليلى مى بايد از قرآن استنباط كرد، تعيين و تشخيص مخاطبان قران است . در قرآن تعبيراتى نظير هدى للمتقين (68)، هدى و بشرى للمؤ منين (69) و لينذر من (كان حيا) (70) .

زياد آمده است . اين جا مى توان سؤ ال كرد كه هدايت براى پرهيزكاران لزومى ندارد، زيرا آنها خود پرهيز كارند.

از سوى ديگر در قرآن مى بينيم كه خود را چنين معرفى مى كند:

ان هو الا ذكر للعالمين * و لتلمن نباءه بعد حين (71) اين قرآن نيست مگر مايه بيدارى همه جهانيان و خبرش را بعد خواهيد شنيد. (72)

پس آيا اين كتاب براى همه جهانيان است يا صرفا براى مؤ منين ؟ باز در آيه ديگر، پروردگار سبحان خطاب به پيامبر مى گويد: و ما ارسلنا؟ الا رحمه للعالمين (73) ؛ ما تو را نفرستاديم مگر آن كه رحمتى هستى براى همه عالميان .

توضيح مفصل اين مطلب آن جا كه مبحث تاريخ در قرآن طرح بشود، ارائه خواهد شد، اما در اين جا به اجمال بايد گفت : در آياتى كه خطاب قرآن به همه مردم علم است ، در واقع مى خواهد بگويد: قرآن اختصاص به قوم و دسته خاصى ندارد، هر كس به سمت قرآن بيايد نجات پيدا مى كند؛ و اما در آياتى كه از كتاب هدايت بودن براى مؤ منين و متقين نام مى برد،مى خواهد اين نكته را روشن كند كه در نهايت چه كسانى رو به سوى قرآن خواهند آورد و چه گروههايى از آن دورى خواهند ياد نمى كند. نمى گويد قرآن در تيول اين يا آن قوم قرار دارد.

قرآن بر خلاف ساير مكاتب ، انگشت روى منافع يك طبقه خاص ‍ نمى گذارد.

نمى گويد مثلا صرفا براى تاءمين منافع فلان طبقه آمده است ، مثلا نمى گويد تنها و تنها هدفش حمايت از طبقه كارگران است ، يا پشتيبانى از طبقه كشاورزان . قرآن در مورد خودش تاءكيد مى كند كه كتابى است براى برقرارى عدالت . درباره پيامبران مى گويد:

و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم بالقسط (74)

قرآن ، قسط و عدالت را براى كل جامعه انسانى مى خواهد، نه فقط براى اين طبقه يا آن قوم و قبيله . قرآن براى جلب انسانها به سمت خود - بر خلاف بعضى مكتبها، مثل نازيسم - بر روى تعصبات آنها انگشت نمى گذارد. همچنين بر خلاف برخى ديگر از مكتبها، مثل ماركسيسم ، بر روى منفعت طلبى و نفع پرستى انسانها تكيه نمى كند و آنها را از راه منافعشان به حركت در نمى آورد (75).

قرآن همان طور كه براى وجدان عقلى انسان اصالت قائل است ، براى او يك اصالت وجدانى و فطرى نيز قائل است و بر اساس همان فطرت حق جويى و عدالت طلبى است كه انسانها را به سير و حركت وا مى دارد، و از اين رو پيامش منحصر به طبقه كارگر يا كشاورز يا محروم و مستضعف نمى شود، قرآن به ظالم و مظلوم ، هر دو، خطاب مى كند كه به راه حق بيايند. موسى ، هم به بنى اسرائيل و هم به فرعون پيام خدا را ابلاغ مى كند و از آنها مى خواهد كه به پروردگار ايمان بياورند و در راه او حركت كنند. حضرت محمد رسالت و دعوت خود را، هم به سران قريش و هم به ابوذر و عمار عرضه مى كند. قرآن نمونه هاى متعددى از برانگيختن فرد عليه خودش و بازگشت از مسير گمراهى و تباهى (توبه ) ذكر مى كند.

البته قرآن خود به اين نكته توجه دارد كه بازگشت آنها كه در رفاه و تنعم به سر مى برند، به مراتب دشوارتر از بازگشت محرومان و ستمديدگان است .

گروه دوم به اقتضاى طبع در اه عدالت حركت مى كنند، اما گروه اول بايد از منافع شخصى و گروهى خود صرف نظر كنند و پا روى اميال و خواستهاى خود بگذارند.

قرآن مى گويد: گروندگان به او آنها هستند كه روحشان پاك و تصفيه شده است ؛ و اين گروندگان صرفا بر اساس حقيقت جويى و عدالت طلبى - كه فطرى هر انسانى است به قرآن گرايش پيدا كرده اند، نه به اقتضاى منافع و تمايلات مادى و جاذبه هاى دنيوى (76).

فصل هفتم : اصول تبليغ

1. رهبرى و هدايت و سامان دادن مردم

پيامبران با آن كه از مسير معنوى به سوى خدا تقرب به ذات او و بريدن از خلق (سير من الخلق الى الحق ) آغاز مى شود، كه مستلزم انصراف از برون و توجه به درون است ، ولى سرانجام با بازگشت به خلق و برون ، به منظور اصلاح و سازمان بخشيدن به زندگى انسان و هدايت آن در يك مسير صحيح (سير بالحق فى الخلق ) پايان مى يابد.

كلمه (نبى ) در زبان عربى به معناى (خبر آورنده ) است و در فارسى ، كلمه (پيامبر) همان معناى را مى دهد و كلمه رسول در زبان عربى به معناى (فرستاده ) است .

پيامبر پيام خدا را به خلق خدا ابلاغ مى كند و نيروهاى آنها را بيدار مى نمايد و سامان مى بخشد و به سوى خداوند و آنچه رضاى خداوند است ، يعنى صلح و صفا و اصلاح طلبى و بى آزارى و آزادى از غير خدا و راستى و درستى و محبت و عدالت و ساير اخلاق حسنه دعوت مى كند، و بشريت را از زنجير اطاعت هواى نفس و اطاعت انواع بتها و طاغوتها رهايى مى بخشد.

اقبال لاهورى تفاوت پيامبران را با ساير افرادى كه مسير معنوى به سوى خدا دارند (عرفا) ولى رسالت پيامبر ندارند و اقبال آنها را (مرد باطنى ) مى خواند، چنين بيان مى كند:

مرد باطنى نمى خواهد كه پس از آرامش و اطمينانى كه (در مسير معنوى ) پيدا مى كند، به زندگى اين جهانى باز گردد، اما در آن هنگامى كه بنابر ضرورت باز مى گردد، بازگشت او براى تمام بشريت سود چندانى ندارد، ولى بازگشت پيغمبر جنبه خلاقيت و ثمر بخشى دارد؛ باز مى گردد و در جريان زمان وارد مى شود، به اين قصد كه جريانى تاريخ را تحت ضبط در آورد و از اين راه ، جهان تازه اى از كمال مطلوبها خلق كند. براى مرد باطنى ، آرمش مرحله نهايى است ؛ براى پيغمبر، بيدار شدن نيروهاى روان شناختى اوست كه جهان را تكان مى دهد و اين نيروها چنان حساب شده است كه كاملا جهان بشرى را تغيير دهد. (77)

بنابراين ، رهبرى خلق و سامان بخشيدن و به حركت آوردن نيروهاى انسانى در جهت رضاى خدا و صلاح بشريت ، لازم لاينفك پيامبرى است .

2. خدا محورى

پيامبران به حكم اين كه تكيه گاه خدايى دارند و هرگز از ياد نمى برند كه (رسالتى ) از طرف خداوند بر عهده آنها گذاشته شده است و كار(او) را انجام مى دهند، در كار خود نهايت (خلوص ) را دارند؛ يعنى هيچ هدفى جز هدايت بشر - كه خواسته خداوند است - ندارند؛ از مردم (اجر) براى انجام رسالت خود نمى خواهند.

قرآن كريم در سوره الشعراء به طور خلاصه گفتار بسيارى از پيامبران را در مواجهه با قومشان نقل كرده است و البته هر پيغمبرى به مناسبت مشكل و مشكلاتى كه در راه خويش مى ديده است ، يك نوع پيام براى قوم خود داشته است ، ولى يكى از مطالبى كه در پيام همه پيامبران تكرار شده است ، اين است كه : من اجر و مزدى از شما نمى خواهم ؛ لهذا خلوص و بى نظرى ، يكى از مشخصات پيامبرى است و به همين جهت پيام پيامبران همواره با يك (قاطعيت ) بى نظير همراه است .

3.داشتن قاطعيت

پيامبران به حكم اين كه خود را (مبعوث ) احساس مى كنند و در رسالت خويش و ضرورت آن و ثمر بخشى آن كوچكترين ترديدى ندارند، با چنان (قاطعيتى ) پيام خويش را تبليغ مى كنند و از آن دفاع مى كنند كه مانندى براى آن نتوان يافت .

موسى بن عمران به اتفاق برادرش هارون - در حالى كه جامه هايى پشمينه بر تن و عصاهاى چوبين در دست داشتند و همه تجهيزات ظاهرى شان منحصر به اين بود - بر فرعون وارد شدند و او را دعوت كردند و با كمال قاطعيت ابراز داشتند: اگر دعوت ما را نپذيرى ، زوال حكومت تو قطعى است و اگر دعوت ما را بپذيرى و به راهى كه ما مى خواهيم وارد شوى ، ما عزت تو را تضمين مى كنيم .

فرعون با تعجب فراوان گفت : اينها را ببينيد كه از تضمين عزت من در صورت پيروى آنها و گر نه زوال حكومت من سخن مى گويند!

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در سالهاى اول بعثت - كه عده مسلمانان شايد از شمار انگشتان دو دست تجاوز نمى كرد - در جلسه اى كه تاريخ آن را به نام جلسه (يوم الانذار) ضبط كرده است ، بزرگان بنى هاشم را گرد آورد و رسالت خويش را به آنان ابلاغ فرمود و با صراحت و قاطعيت اعلام كرد كه دين من جهانگير خواهد شد و سعادت شما در پيروى و قبول دعوت من است . اين سخن ، آن چنان سنگين و باور نكردنى آمد كه جمعيت با تعجب به يكديگر نگاه كردند و جوابى نداده ، متفرق شدند.

هنگامى كه ابوطالب ، عموى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله پيام قريش را، مبنى بر اين كه حاضريم او را به پادشاهى برگزينيم ، زيباترين دختران خود را به زنى به او بدهيم ، او را ثروتمندترين فرد خود گرانيم ، به شرط اين كه از سخنان خود دست بردارد، به آن حضرت ابلاغ كرد، در جواب فرمود: (به خدا قسم اگر خورشيد را در يك كفم و ماه را در كف ديگرم قرار دهند، هرگز از دعوت خود دست برنمى دارم .

آرى ، همان طور كه عصمت از گناه و عصمت از اشتباه در رهبرى انسانها از لوازم مجهز بودن به نيروى وحى و اتصال به خداست ، خلوص و همچنين قاطعيت نيز از لوازم پيامبرى است .

4. سازندگى فرد و جامعه

پيامبران كه به نيروها تحرك مى دهند و سامان مى بخشند، صرفا در جهت ساختن فرد و ساختن جامعه انسانى است ، و به عبارت ديگر، در جهت سعادت بشرى است ؛ محال و ممتنع است كه در جهت فاسد كردن فرد و يا تباهى جامعه انسانى صورت گيرد. على هذا اگر اثر دعوت يك مدعى پيامبرى ، فاسد ساختن انسانها، از كار انداختن نيروهاى آنها، يا به فحشا و هرزگى افتادن انسانها و يا تباهى جامعه انسانى و انحطاط مجتمع انسانى باشد، خود دليل قاطعى است بر اين كه مدعى در دعوى خودش صادق نيست . اقبال لاهورى در اين جا نيز سخن ارزنده اى دارد، مى گويد:

راه ديگرى براى داورى كردن در ارزش تجربه دينى يك پيغمبر (حقيقى بودن رسالتش و واقعيت داشتن اتصال درونى اش با خدا) آزمون انواع انسانيتى است كه ايجاد كرده و نيز توجه به آن جهان ، فرهنگ و تمدنى است كه از رسالت وى برخاسته است . (78)

5. درگيرى و مبارزه با شرك و ستم و خرافه

در افتادن با شركها، خرافه ها، جهالتها، ساخته هاى خيالبافانه ، ظلمها و ستمها و ستمگريها، يكى ديگر از علائم و نشانه هاى صداقت پيامبرى يك مدعى پيامبرى است ؛ يعنى محال است كه يك نفر پيامبر واقعى از جانب خدا برگزيده شود و در پيامش چيزى باشد كه بوى شرك بدهد و يا به كمك ظالم و ستمگر بشتابد و ظلم و بى عدالتى را تاءييد نمايد و يا در برابر شركها، جهالتها، خرافات و ستمگريها سكوت كند و به ستيزه و مبارزه بر نخيزد.

توحيد، عقل ، عدل از اصول دعوت همه پيامبران است و تنها دعوت افرادى كه در اين مسير دعوت مى كنند، قابل مطالعه و مطالبه دليل و معجزه است ؛ يعنى اگر شخصى در پيام خود چيزى بر ضد توحيد يا بر ضد حكم قطعى و مسلم همه عقول و يا بر ضد عدل و تاءييد ظلم بياورد، پيامش ارزش مطالعه و مطالبه دليل هم ندارد؛ همچنان كه اگر يك مدعى پيامبرى مرتكب گناه يا اشتباه شود و يا توانايى رهبرى خلق را نداشته باشد - هر چند منشاء اين ناتوانى يك عيب جسمانى و يك بيمارى نفرت آور، نظير جذام باشد - يا دعوتش در مسير سازندگى انسانها نباشد، پيامش ارزش مطالبه دليل و معجزه ندارد. على هذا چنين اشخاصى به فرض (به فرض محال ) اعجاز گر هم باشند و معجزات فراوانى هم ارائه نمايند، عقل پيروى آنها را جايز نمى شمارد.

6. پيوند با مردم

پيامبران با همه جنبه هاى خارق العاده اى كه دارند، از قبيل معجزه ، عصمت از گناه ، عصمت از اشتباه ، رهبرى بى نظير، سازندگى بى نظير، درگيرى بى نظير با شركها، خرافه ها و ستمگريها، از جنس ‍ بشرند؛ يعنى همه لوازم بشريت را دارند: مانند ديگران مى خورند، مى خوابند، راه مى روند، توليد مثل مى كنند و بالاخره مى ميرند؛ همه نيازهايى كه لازمه بشريت است در آنها هست . پيامبران مانند ديگران مكلف و موظفند و تكاليفى كه به وسيله آنه به مردم ديگر ابلاغ مى شود، شامل خود آنها هم هست ؛ حرام و حلالها درباره آنه هم هست و احيانا برخى تكاليف شديدتر متوجه آنها مى شود، آن چنان كه بر رسول اكرم صلى الله عليه و آله تهجد، يعنى بيدارى آخر شب و نافله شب واجب بود.

پيامبران هرگز خود را از تكاليف استثنا نمى كنند. آنها مانند ديگران و بيش از ديگران از خدا مى ترسند، بيش از ديگران خدا را عبادت مى كنند، نماز مى خوانند، روزه مى گيرند، جهاد مى كنند، زكات مى دهند، به خلق خدا احسان مى كنند، براى زندگى خود و ديگران تلاش مى كنند و در زندگى ، انگل بر ديگران نمى شوند.

تفاوت پيامبران با ديگر مردمان ، صرفا در مساءله وحى و مقدمات و لوازم وحى است . وحى ، پيامبران را از بشريت خارج مى سازد، بلكه آنها را نمونه انسان كامل و الگوى ديگران مى سازد؛ به همين دليل ، پيشرو و راهبر ديگران مى شوند. (79)

7. بصيرت و تفكر

قرآن كريم زير بناى دعوت اسلامى را بر بصيرت و تفكر قرار داده بود و قرآن خود راه اجتهاد و درك عقل را براى مردم باز گذاشته بود.

فلو لا نفر من كل فرقه منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين (80) پس ‍ چرا از هر گروهى از ايشان دسته اى كوچ نمى كنند تا در دين تفقه كنند؟

درك ساده چيزى را (تفقه در آن ) نمى گويند، بلكه تفقه ، درك با اعمال نظر و بصيرت است . (81)

فصل هشتم : مبانى و مشخصات تبليغ اسلامى

برخى از مبانى و مشخصات تبليغ اسلامى از نظر جهان بينى و ايدئولوژى عبارتند از:

الف ) از نظر جهان بينى

1. جهان ، ماهيت (از اويى ) دارد؛ يعنى واقعيت جهان ، واقعيت (از اويى ) است . فرق است ميان آن چيزى از چيزى باشد،

بدون اين كه تمام واقعيتش واقعيت (از اويى ) باشد، مانند فرزند نسبت به پدر و مادر كه از آنها هست ، ولى واقعيت وجودى اش غير از واقعيت اضافه و نسبتش به پدر و مادر است ، اما جهان ، ماهيت (از اويى ) دارد؛ يعنى به تمام واقعيتش انتساب به حق است ؛ واقعيتش و اضافه و نسبتش به حق يكى است . معناى مخلوق بودن همين است ؛ اگر غير اين بود، توليد بود نه تخليق (لم يلد و لم يولد) و در اين صورت فرق نمى كند كه جهان ، آغاز زمانى داشته باشد يا نداشته باشد.

اگر جهان آغاز زمانى داشته باشد، يك واقعيت (از اويى ) محدود است و اگر نداشته باشد، يك واقعيت (از اويى ) نامحدود. محدود بودن و نامحدود بودن زمانى ، تاءثيرى در واقعيت خلقى و (از اويى ) جهان ندارد.

2. جهان كه واقعيت (از اويى ) دارد و به اصطلاح حادث ذاتى است ، علاوه بر آن ، حدوث زمانى دارد، يعنى كه واقعيت متغير و متحرك است ، بلكه عين حركت است ، و چون عين حركت است ، يك حدوث مستمر است و دائما در حال خلق شدن است ، دائما در حال حدوث و فناست ، يك لحظه نيست كه جهان ، خلق و فانى نشود.

3. واقعيات اين جهان ، درجه تنزل يافته و مرتبه نازله واقعيات جهانى ديگر است كه (جهان غيب ) ناميده مى شود. آنچه در اين جهان به صورت امرى مقدر و محدود است ، در مرتبه اى و در جهانى مقدم بر اين جهان (جهان غيب ) به صورت وجودى نامقدر و نامحدود - و به تعبير قرآن به صورت خزائن - وجود دارد. (82)

و ان شى ء الا عندنا خرائنه و ما تنزله الا بقدر معلوم (83) ؛ هيچ چيزى نيست مگر آن كه خزانه ها و اصلا و معدنهاى آن نزد ماست و ما از آنها فرود نمى آوريم ، مگر به اندازه معين .

4. اين جهان ماهيت (به سوى اويى ) دارد؛ يعنى همان طور كه از اوست ، به سوى او هم هست . پس جهان در كل ، خود يك سير همان طور كه از اوست ، به سوى او هم هست . پس جهان در كل ، خود يك سير نزولى طى كرده و در حال طى كردن يك سير صعودى به سوى اوست . همه از آن خدايند و به سوى خدا بازگشت مى نمايند (انا لله و انا اليه راجعون ) (84).

الا الى الله تصير الامور؛ (85) همانا به سوى خدا اشيا صيرورت مى يابند.

الى ربك منتهيها (86) ؛ پايان آنها به سوى پروردگار توست .

5. جهان داراى نظام متقن على و معلولى ، سببى و مسببى است . فيض الهى و قضا و قدر او به هر موجودى ، تنها از مسير علل و اسباب خاص خود او جريان مى يابد. (87)

6. نظام علت و معلول ، و اسباب و مسببات منحصر به علل و معلومات مادى و جسمانى نيست . جهان در بعد مادى خود، نظام على و معلولى اش مادى است و در بعد ملكوتى و معنوى خود، نظام على و معلولى اش غير مادى است ، و ميان دو نظام ، تضادى نيست ؛ هر كدام مرتبه وجودى خود را احراز نموده است . ملائكه ، روح ، لوح ، قلم ، كتب سماوى و ملكوتى ، وسايط و وسايلى هستند كه به اذن پروردگار، فيض الهى ، به وسيله آنه جريان مى يابد.

7. بر عالم يك سلسله سنن و قوانين لا يتخلف حكمفرماست كه لازمه نظام على و معلولى جهان است .

8. جهان ، يك واقعيت هدايت شده است ؛ تكامل جهان ، تكامل هدايت شده است . تمام ذرات جهان در هر مرتبه اى هستند، از نور هدايت بر خور دارند.

غريزه ، حس ، عقل ، الهام ، وحى ، همه مراتب هدايت عامه جهانند:

قال ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى (88) ؛ (موسى ) گفت : پروردگار ما آن است كه به هر چيزى آن نوع خلقتى كه شايسته اش بود عطا كرد و سپس آن را هدايت نمود.

9. در جهان ، هم خير است و هم شر، هم سازگارى است و هم ناسازگارى ، هم جود است و هم منع و امساك ، هم نور است و هم ظلمت ، هم حركت و تكامل است و هم سكون و توقف ، اما آنچه وجود اصيل دارد خير است ، سازگارى است ، جود است ، نور است ، حركت است ، شر، تضاد، منع ، ظلمت ، سكون وجودهاى تبعى و طفيلى هستند. در عين حال همين امور تبعى و طفيلى ،نقش اساسى در فتح باب خيرات ، در سازگاريها و تلائمها، در جودها، در نورها، در حركتها و تكاملها دارند.

10. جهان به حكم اين كه يك واحد زنده است ، يعنى قواى ذى شعور، جهان را تدبير مى كنند (فالمدبرات امرا)، از نظر رابطه جهان و انسان ، جهان عمل و عكس العمل است ، يعنى جهان نسبت به نيك و بد انسان بى تفاوت نيست ؛ پاداش و كيفر، امداد و مكافات ، در همين جهان ، علاوه بر آنچه در آخرت خواهد آمد هست ؛ شكر و كفر يكسان نيست :

لئن شكرتم لا زيدنكم ولئن كفرتم ان عذاب لشديد (89)

اگر از مواهب الهى قدر دانى و حق شناسى كنيد و به نحو مطلوب بهره بردارى نماييد، آنها را بر شما افزايش مى دهيم و اگر ناسپاسى كنيد و آن نعمتها را بيهوده و در راه خلاف مصرف كنيد، عذاب من البته شديد است .

على عليه السلام مى فرمايد:

لا يزهدنك فى المعروف من لا يشره لك ، فقد يشكرك عليه من لا يستمتع بشى ء منه ، و قد تدرك من شكر الشاكر اكثر مما اضاع الكافر، والله يحب المحسنين (90) اگر به كسى نيكى كردى و او حق شناسى نكرد، تو را به كار نيكى بى ميل نگرداند كه به جاى او از تو كسى حق شناسى خواهد كرد كه توبه او هيچ نيكى نكرده اى و تو بيش از آن مقدار كه كافر نعمت حق تو را ضايع كرده است ، از ناحيه آن بيگانه بهره مند خواهى شد، خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد.

يعنى جهان در مجموع خود يك دستگاه مرتبط و يك ارگانيسم زنده است .

تو انتظار نداشته باش كه پاسخ نيكى را از همان نقطه دريافت كنى كه در آن نقطه نيكى از تو سر زده است . احيانا نيكى در نقطه اى از تو سر مى زند و تو پاسخ و پاداش آن را از نقطه اى ديگر - كه انتظار آن را ندارى - دريافت خواهى كرد؛ چرا؟ چون جهان خدا دارد و خدا نيكوكاران را دوست دارد:

تو نيكى مى كن و در دجله انداز   كه ايزد در بيابانت دهد باز

11. بعد از اين جهان ، جهانى ديگر است . آن جهان ، جهان ابديت و جهان پاداش و كيفر اعمال است .

12. روح انسان حقيقتى جاودانه است . انسان نه تنها در قيامت به صورت زنده اى محشور مى شود، در فاصله دنيا و قيامت از نوعى حيات كه حيات برزخى ناميده مى شود و از حيات دنيوى قويتر و كاملتر است بهره مند است . در حدود بيست آيه از قرآن به حيات انسان در حال پوسيدگى بدن در فاصله مرگ و قيامت دلالت دارد.

13. اصول و مبادى اولى زندگى ، يعنى اصول انسانيت و اخلاق ، اصولى ثابت و جاوانه است . آنچه متغير است و نسبى است ، فروع است نه اصول .

چنين نيست كه انسانيت در عصرى انسانيت در عصرى ديگر به كلى مغاير با او؛ مثلا در عصرى انسانيت در ابوذر بودن ، و در عصر ديگر در معاويه بودن باشد، بلكه اصولى كه به موجب آنها ابوذر، ابوذر است و معاويه معاويه ، موسى ، موسى است و فرعون فرعون ، اصولى جاودانه است .

14. حقيقت نيز جاودانه است . يك حقيقت علمى اگر بالتمام حقيقت است ، براى هميشه حقيقت است ، و اگر خطاست ، براى هميشه خطاست ، و اگر جزئى از آن حقيقت است و جزئى خطاست ، آن جزء كه حقيقت است براى هميشه حقيقت است و آن جزء كه خطاست براى هميشه خطاست . آنچه متغير و متبدل است ، واقعيت است ، آن هم واقعيت هاى مادى ، اما حقيقت ، يعنى انديشه هاى فكرى و معتقدات ذهنى بشر، از نظر انطباق با واقعيت وضع ثابت و يكسانى دارد.

15. جهان ، زمين و آسمان به حق و به عدل برپاست ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق (91)

16. سنت الهى در اين جهان بر پيروزى نهايى حق بر باطل است ؛ حق و اهل حق پيروزند:

و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين * انهم لهم المنصورون * و ان جندنا لهم الغالبون (92) .

قضا و حتم ما بر اين گذشته است كه پيامبران ما يارى مى شوند و سپاه ما (سپاه حق ) غالب و پيروز است .

17. انسانها به حسب خلقت ، مساوى آفريده شده اند. هيچ انسانى بر حسب خلقت ، امتياز حقوقى بر انسان ديگر ندارد. كرامت و فضيلت به سه چيز است : علم هل يستوى الذين يعلمون و الذين لايعلمون (93) و جهاد در راه خدا فضل الله المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما .(94) و سوم تقوا و پاكى ان اكرمكم عند الله اتقيكم (95)

18. انسان بر حسب اصل خلقت داراى يك سلسله استعداهاى فطرى واز آن جمله فطرت دينى و اخلاقى است . مايه اصلى وجدان انسان فطرت خداداد اوست ، نه موضع طبقاتى يا زندگى جمعى يا كار و مبارزه با طبيعت كه همه اينها در وجدان اكتسابى انسان مؤ ثرند. انسان به حكم فطرت انسانى خود مى تواند فرهنگ يگانه ، ايدئولوژى يگانه داشته باشد؛ مى تواند عليه محيط طبيعى و محيط اجتماعى ، عليه عوامل تاريخى ، عليه عوامل وراثتى خود قيام كند و خود را از اسارت همه اينها رها سازد.

19. به حكم اين كه هر فردى بالفطره انسان متولد مى شود، در هر انسانى - ولو پليدترين انسانها - استعداد توبه و بازگشت و پندپذيرى هست ؛ لهذا پيامبران ماءمورند حتى پليدترين افراد و دشمن ترين دشمنان خود را در درجه اول پند و اندرز دهند و فطرت انسانى آنها را بيدار سازند؛ چنانچه سود نكرد، به نبرد با آنها برخيزند. به موسى بن عمران در اولين برخورد با فرعون توصيه مى شود كه :

فقل هل لك الى ان تزكى * و اهديك الى ربك فتخشى (96) ؛ آيا خود را از اين ناپاكيها پاك مى كنى ؟ آيا تو را به سوى پروردگارت هدايت نمايم ، باشد كه از او بترسم ؟

20. انسان در عين اين كه يك مركب حقيقى و يك واحد حقيقى است ، برخلاف مركبات طبيعى جمادى و نباتى - كه در حال تركيب ، اجزا و عناصر تركيب كننده ، هويت و استقلال خود را از دست مى دهند و تضاد و تزاحم آنها يكسره تبديل مى شود به ملايمت و هماهنگى - عناصر متضادى كه در خلقت او به كار رفته ، هويت خود را به كلى از دست نمى دهند و همواره يك كشمكش ‍ درونى ، او را از اين سو به آن سو مى كشاند. اين تضاد درونى همان است كه در زبان دينى ، تضاد عقل و جهل يا عقل و نفس يا روح و بدن ناميده مى شود.

21. انسان به حكم آن كه داراى جوهر روحانى مستقل است و اراده اش از حاق ذات روحانى اش سرچشمه مى گيرد، مختار و آزاد است ، هيچ جبرى و ضرورتى آزادى و اختيار را از او سلب نمى كند؛ لهذا مسؤ ول خويشتن و جامعه خويشتن است .

22. جامعه انسان نيز مانند فرد انسان ، در عين اين كه مركب حقيقى است و از خود، قوانين و سنن و نظاماتى دارد و جامعه در كل خود در مجموع تاريخ تابع اراده فردى خاص از افراد انسان نيست ، عناصر متضادى كه در ساختمان آن به كار رفته است - يعنى گروههاى فكرى ، صنفى ، سياسى و اقتصادى - هويت خود را به كلى از دست نمى دهند. جنگ و ستيز به صورت جنگ سياسى ، اقتصادى ، فكرى و اعتقادى ، و بالاخره جنگ ميان گرايشهاى متعالى انسانهاى رشد يافته و به كمال انسانيت رسيده و ميان گرايشهاى پست انسانهاى حيوان صفت ، مادامى كه جامعه به اوج انسانيت نرسيده است ، ادامه دارد.

23. خداوند سرنوشت قوم و مردمى را تغيير نمى دهد، مگر آن كه آن مردم خويشتن را تغيير دهند و عوض نمايند ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم (97)

24. خداوند متعال كه خالق و پديد آورنده جهان و انسان است ، غنى بالذات است ، بسيط من جميع الجهات است ، كامل مطلق است ، حالت منتظره ندارد، حركت و تكامل در او محال است ، صفاتش عين ذاتش است . جهان يكسره فعل اوست ، سراسر گيتى مظهر اراده و مشيت اوست ، اراده او رقيب ندارد، هر عاملى از عاملها و هر اراده و مشيتى از مشيتها در طول مشيت اوست ، نه در عرض آن .

25. جهان به حكم اين كه از يك مبداء صدور يافته و با سيرى هماهنگ به سوى او باز مى گردد و به حكم آن كه تحت تدبير قوايى شاعر و مدبر به حركت خود ادامه مى دهد، از نوعى وحدت برخوردار است ، شبيه وحدت ارگانيك موجود زنده .

ب ) از نظر ايدئولوژى

1. همه جانبگى

از جمله امتيازات اسلام نسبت به اديان ديگر است ، و به تعبير درست تر، از جمله ويژگيهاى صورت كامل و جامع دين خدا نسبت به صورتهاى ابتدايى ، جامعيت و همه جانبگى است . منابع چهارگانه اسلامى ، كافى است كه علماى امت ، نظر اسلام را درباره هر موضوعى كشف نمايند. علماى اسلام هيچ موضوعى را به عنوان اين كه بلاتكليف است تلقى نمى كنند.

2. اجتهاد پذيرى

كليات اسلامى به گونه اى تنظيم شده است كه اجتهاد پذير است . اجتهاد يعنى كشف و تطبيق اصول كلى و ثابت بر موارد جزئى و متغير. علاوه بر نحوه تنظيم كليات اسلامى كه خاصيت اجتهاد پذيرى به آنها داده است ، قرار گرفتن عقل در شمار منابع اسلامى ، كار اجتهاد حقيقى را آسان كرده است .

3. سماحت و سهولت

اسلام به تعبير رسول اكرم شريعت سمحه سهله (98) است . در اين شريعت به حكم اين كه (سهله ) است ، تكاليف دست و پاگير و شاق و حرج آميز وضع نشده است :

ما جعل عليكم فى الدين من حرج (99) ؛ خدا در دين تنگنايى قرار نداده است .

و به حكم اين كه (سمحه ) (با گذشت ) است ، هر جا كه انجام تكليفى تواءم با مضيقه و در تنگنا واقع شدن گردد، آن تكليف ملغا مى شود.

4. زندگى گرايى

اسلام يك دين زندگى گر است ، نه زندگى گريز؛ لهذا با (رهبانيت ) به شدت مبارزه كرده است :

(لا رهبانيه فى الاسلام (100)))؛ در اسلام رهبانيت نيست .

در جامعه هاى كهن هميشه يكى از دو چيز وجود داشت : يا آخرت گرايى و زندگى گريزى (رهبانيت ) و يا زندگى گرايى و آخرت گريزى (تمدن ، توسعه ).

اسلام آخرت گرايى را در متن زندگى گرايى قرار داد. از نظر اسلام راه آخرت از متن زندگى و مسؤ وليتهاى زندگى دنيايى مى گذرد.

5. اجتماعى بودن

مقررات اسلامى ، ماهيت اجتماعى دارد؛ حتى در فردى ترين مقررات ، از قبيل نماز و روزه ، چاشنى اجتماعى در آنها زده شده است . مقررات فراوان اجتماعى ، سياسى ، اقتصادى ، حقوقى ، جزايى اسلام ناشى از اين خصلت است ، همچنان كه مقرراتى از قبيل جهاد و امر به معروف و نهى از منكر، از مسؤ وليت اجتماعى اسلامى ناشى مى شود.

6. حقوق و آزادى فرد

اسلام در عين اين كه دينى اجتماعى است و به جامعه مى انديشد و فرد را غير اصيل نمى شمارد. فرد از نظر اسلام ، چه از نظر سياسى و چه از نظر اقتصادى و چه از نظر قضايى و چه از نظر اسلام ، چه از نظر سياسى و چه از نظر اقتصادى و چه از نظر قضايى و چه از نظر اجتماعى ، حقوقى دارد؛ از نظر سياسى حق مشورت و حق انتخاب ، و از نظر اقتصادى حق مالكيت بر مضاربه و غيره در مايملك شرعى خود دارد، و از نظر قضايى حق اقامه دعوى و احقاق حق و حق شهادت ، و از نظر اجتماعى حق انتخاب شغل و مسكن و انتخاب رشته تحصيلى و غيره ، و از نظر خانوادگى حق انتخاب همسر دارد.

7. تقدم حق جامعه بر حق فرد

آن جا كه ميان حق جامعه و حق فرد تعارض و تزاحم افتد، حق جامعه بر حق فرد و حق عام بر حق خاص تقدم مى يابد. حاكم شرعى در اين موارد تصميم مى گيرد.

8. اصل شورا

اصل شورا در مسائل اجتماعى از نظر اسلامى ، اصلى معتبر است . در مواردى كه نصى از اسلام وارد نشده ، مسلمين بايد روش عملى خود را با شورا و فكر جمعى انتخاب نمايند.

9. منتفى بودن ضرر

دستورهاى اسلامى كه مطلق و عام است ، تا آن حد لازم الاجر است كه مستلزم ضرر و زيانى نباشد. قاعده ضرر، يك قاعده ضرر، يك قاعده كلى است در اسلام كه حق (و تو) در مورد هر قانونى دارد كه منتهى به ضرر گردد.

10. اصالت فايده

از نظر اسلام در هر كار - اعم از فردى اجتماعى - بايد در درجه اول فايده و نتيجه مفيد آن در نظر گرفته شود.هر كارى كه مفيد فايده اى نباشد، از نظر اسلام (لغو) تلقى مى شود و ممنوع (والذين هم عن اللغو معرضون ) (101).

11. اصالت خير در مبادلات

گردش مال و ثروت و نقل و انتقال آن بايد از هر نوع بيهودگى مبرا باشد. در مقابل هر نقل و انتقالى بايد يك خير مادى و يا معنوى در كار باشد و گر نه گردش مال به باطل است و ممنوع و لا تاءكلوا اموالكم بينكم بالباطل (102) نقل و انتقال ثروت از طريق قمار، مصداق اكل مال به باطل است و حرام است .