تبليغ و مبلغ در آثار شهيد مطهرى (قدس سره)

عبدالرحيم موگهى

- ۲ -


7. دعوت به آزادى اجتماعى و معنوى

در نص قرآن مجيد، يكى از هدفهايى كه انبيا داشته اند، اين بوده است كه به بشر آزادى اجتماعى بدهند، يعنى افراد را از اسارت و بندگى و بردگى يكديگر نجات بدهند. قرآن كتاب عجيبى است ؛ بعضى از معانى و مفاهيم است كه در يك عصر، به اصطلاح گل مى كند، زنده مى شود، اوج مى گيرد، ولى در عصرهاى ديگر اگر نگاه بكنيد، آن قدر اوج نداشته است .

در بعضى از عصرها مى بينيم كه برخى از كلمات به حق اوج مى گيرد، وقتى به قرآن مراجعه مى كنيم ، مى بينيم چقدر در قرآن اين كلمه اوج دارد. و اين عجيب است .

يكى از حماسه هاى قرآنى ، همين موضوع آزادى اجتماعى است . من خيال نمى كنم كه شما بتوانى جمله اى زنده تر و موج دارتر از جمله اى كه در اين مورد در قرآن هست پيدا كنيد، شما در هيچ زمانى پيدا نخواهيد كرد، نه در قرن هجدهم ، نه در قرن نوزدهم و نه در قرن بيستم ، در اين قرنهايى كه شعار فلاسفه بشر، آزادى بوده است ، و آزادى بيش از اندازه زبانزد مردم بوده و شعار واقع شده است ، شما جمله اى پيدا كنيد زنده تر و موج دارتر از اين جمله اى كه قرآن دارد:

قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سوآء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله (28)

اى پيغمبر! به كسانى كه مدعى پيروى از يك كتاب آسمانى گذشته هستند، به اين يهوديها، به اين مسيحيها، به اين زرتشتيها و حتى شايد به اين صابئيها - كه در قرآن اسمشان آمده است و به همه ملتهايى كه پيرو يك كتاب قديم آسمانى هستند، اين طور بگو: بياييد همه ما جمع شويم دور يك كلمه ، زير يك پرچم ، آن پرچم چيست ؟ دو جمله بيشتر ندارد: يك جمله اش اين است : الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا در مقام پرستش ، جز خداى يگانه چيزى را پرستش ‍ نكنيم ، نه مسيح را بپرستيم ، نه غير مسيح را و نه اهرمن را پرستش ‍ كنيم ، جز خدا هيچ موجودى را پرستش نكنيم .

جمله دوم : و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله اين كه هيچ كدام از ما ديگر را بنده و برده خودش نداند و هيچ كس هم يك نفر ديگر را ارباب و آقاى خودش نداند؛ يعنى نظام آقايى و نوكرى ملغا، نظام استثمار، مستثمر و مستثمر ملغا، نظام لامساوات ملغا. هيچ كس ‍ حق استثمار و استعباد ديگرى را نداشته باشد. تنها اين آيه نيست ، آياتى كه در قرآن در اين زمينه هست زياد است . چون مى خواهيم عرايضم را به طور فشرده عرض كنم ، بعضيهايش را مى گويم :

قرآن از زبان موسى عليه السلام نقل مى كند كه وقتى با فرعون مباحثه مى كرد، و فرعون به او گفت : الم نربك فينا وليدا و لبقت فينا من عمرك سنين * و فعلت فعلتك التى فعلت وانت من الكافرين (29) موسى به او گفت : و تلك نعمه تمنها على ان عبدت بنى اسرائيل (30)

فرعون به موسى گفت : تو همان كسى هستى كه در خانه ما بزرگ شدى ، سر سفره ما بزرگ شدى . تو همان كسى هستى كه وقتى بزرگ شدى آن جنايت را انجام دادى - به تعبير فرعون - آن آدم را كشتى . مى خواست منت بر سرش بگذارد كه در خانه ما بزرگ شده اى ، سر سفره ما بزرگ شده اى . موسى به او گفت : اين هم شد حرف ! من در خانه تو بزرگ شدم ، حالا كه در خانه تو بزرگ شده ام ، در مقابل اين كه تو قوم من را برده و بنده خودت قرار داده اى سكوت كنم ؟ من آمده ام كه اين بردگان را نجات بدهم .

مرحوم آيت الله نائينى در كتاب تنزيه الامه مى گويد: همه مى دانند كه قوم موسى ، اولاد يعقوب ، هرگز فرعون را مثل قبطيها پرستش ‍ نكردند، ولى در عين حال چون فرعون آنها را مانند برده خودش ‍ استخدام كرده بود، قرآن اين را با كلمه (تعبيد) از زبان موسى نقل مى كند.

يكى از مقاصد انبيا به طور كلى و به طور قطع ، اين است كه آزادى اجتماعى را تاءمين كنند و با انواع بندگيها و بردگيهاى اجتماعى و سلب آزاديهايى كه در اجتماع هست مبارزه كنند. دنياى امروز هم آزادى اجتماعى را يكى از مقدسات خودش مى شمارد. اگر مقدمه اعلاميه جهانى حقوق بشر را خوانده باشيد، اين را مى فهميد. در آن جا مى گويد: علة العلل تمام جنگها، خونريزيها و بدبختيها كه در دنيا وجود دارد، اين است كه افراد بشر به آزادى ديگران احترام نمى گذارند.

آيا منطق انبيا تا اين جا با منطق امروز موافق است ؟ آيا آزادى مقدس ‍ است ؟ بله ، مقدس است و بسيار هم مقدس است . پيغمبر اكرم جمله اى دارد كه مى گويند. متواتر هم هست ، فرمود:

اذا بلغ بنو ابى العاص ثلاثين اتخذوا عباد الله خولا و مال الله دولا و دين الله دخلا (31)

پيغمبر اكرم هميشه از اموى ها بيم داشت و از آينده آنها بر امت نگران بود.

فرمود: اولاد ابى العاص اگر به سى نفر برسند، بندگان خدا را بنده خود و مال خدا را مال خود حساب مى كنند و در دين خدا هم آنچه بخواهند بدعت ايجاد مى كنند. پس اين مطلب هم درست كه آزادى اجتماعى ، مقدس است .

اما نوع ديگر آزادى ، آزادى معنوى است . تفاوتى كه ميان مكتب انبيا و مكتبهاى بشرى هست ، در اين است كه پيغمبران آمده اند تا علاوه بر آزادى اجتماعى ، به بشر آزادى معنوى بدهند، و آزادى معنوى است كه بيشتر از هر چيز ديگر ارزش دارد. تنها آزادى اجتماعى مقدس نيست ، بلكه آزادى معنوى هم مقدس است و آزادى اجتماعى بدون آزادى معنوى ميسر و عملى نيست و اين است درد امروز جامعه بشرى امروز مى خواهد آزادى اجتماعى را تاءمين كند، ولى به دنبال آزادى معنوى نمى رود، يعنى نمى تواند قدرتش را ندارد، چون آزادى معنوى را جز از طريق نبوت ، انبيا، دين ، ايمان و كتابهاى آسمانى نمى تواند تاءمين كرد. (32)

8. دعوت به عبادت

عبادت و پرستش خداوند يكتا و ترك پرستش هر موجودى ديگر، يكى از اصول تعلميات پيامبران الهى است ، تعلميات هيچ پيامبرى از عبادت خالى نبوده است .

چنان كه مى دانيم ، در ديانت مقدسه اسلام نيز عبادت سر لوحه همه تعليمات است ، چيزى كه هست در اسلام عبادت به صورت يك سلسله تعليمات جدا از زندگى - كه صرفا به دنيا ديگر تعلق داشته باشد - وجود ندارد، عبادات اسلامى با فلسفه هاى زندگى تواءم است و در متن زندگى واقع است .

گذشته از اين كه برخى عبادات اسلامى به صورت مشترك و همكارى دسته جمعى صورت مى گيرد، اسلام به عبادتهاى فردى نيز آن چنان شكل داده است كه متضمن انجام پاره اى از وظايف زندگى است ، مثلا، نماز كه مظهر كامل اظهار عبوديت است ، چنان در اسلام شكل خاص يافته است كه حتى فردى كه مى خواهد در گوشه خلوت به تنهايى نماز بخواند، خود به خود به انجام پاره اى از وظايف اخلاقى و اجتماعى ، از قبيل نظافت ، احترام به حقوق ديگران ، وقت شناسى ، جهت شناسى ، ضبط احساسات ، اعلام صلح و سلم با بندگان شايسته خدا و غيره مقيد مى گردد.

از نظر اسلام هر كار خير و مفيدى اگر با انگيزه پاك خدايى تواءم باشد، عبادت است ، لهذا درس خواندن ، كار و كسب كردن ، فعاليت اجتماعى كردن اگر الله و فى الله باشد عبادت است . در عين حال ، اسلام نيز پاره اى تعليمات دارد كه فقط براى انجام مراسم عبادت وضع شده است ، از قبيل نماز و روزه و اين خود فلسفه اى خاص ‍ دارد. (33)

9. دعوت به فطرت و انديشه

در نهج البلاغه جمله معروفى است درباره فلسفه بعثت انبيا، مى فرمايد: فبعث فيهم رسله ، و واتر اليهم انبياءه ليستاءدو هم ميثاق فطرته و يذكروهم منسى نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ (34).

يعنى خدا پيامبران را يكى پشت سر ديگرى فرستاد. براى چه ؟... براى اين كه خدا پيمانى با تكوين در سرشت آدميان نهاده است . (مى خواهد بگويد: دين ، امرى نيست كه بر بشر تحميل شده باشد، بلكه پاسخ به نداى فطرت بشر است .

پيمانى كه خدا بسته است ، روى كاغذ نيست ، با لفظ نيست ، با صوت نيست ، با بيعت نيست ، بلكه با قلم تقدير است ، در عمق روح و شرشت انسانهاست ).

مى گويد: پيغمبران آمده اند به مردم بگويند: ايها الناس ! آن پيمانى كه در سرشت خود با خداى خود بسته ايد، ما وفاى به آن پيمان را از شما مى خواهيم ، نه چيز ديگر. و يذكر و هم منسى نعمته ، پيامبران يادآورانند. و يحتجوا عليهم بالتبليغ ؛ و براى اين كه پيام خدا را به مردم ابلاغ كنند و از اين راه با مردم اتمام حجت نمايند.

و يثيروا لهم دفائن العقول (35) (چه جمله هاى عجيبى ) مى فرمايد: در عقلهاى مردم ، در فكر مردم ، در روح مردم ، در اعماق باطن مردم ، گنجهايى مدفون است .

گنجهاى عقلانى در عقل مردم وجود دارد، ولى روى اين گنجها را خاكها و غبارها پوشانيده است . پيغمبران آمده اند تا اين غبارها را، اين لايه هاى خاك را بزدايند و اين گنجى را كه مردم در درون خود دارند، به خود آنها بنمايانند.

هر فردى در خانه روح و روان خود گنجى دارد و از آن بى خبر است . پيغمبران آمده اند آن گنج را بنمايانند، تا هر كس با كمال شوق و شور و ابتهاج در صدد بيرون آوردن گنج خودش باشد.

پيغمبران خدا همه مبلغند، به اين بيان كه عرض كردم ، ولى همه مشرع نيستند. اين است كه پيغمبران خدا دو دسته اند: پيغمبرانى كه هم مشرعند و هم مبلغ ، و پيغمبرانى كه فقط مبلغند. پيغمبران مشرع ، يعنى پيغمبران قانونگذار - كه عده شان خيلى كم است - جمعا پنج تا مى شوند: نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى و خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله ، ولى همه پيغمبران ، مبلغ رسالات الهى هستند، همچنان كه آمر به معروف و ناهى از منكر هستند. اين كه شنيده ايد 124000 پيغمبر آمده اند، هر پيغمبران براى بشر قانون نياورده ، آنها كه قانون آورده اند، و آنها را پيغمبران تبليغى بايد گفت . همان طورى كه بعد از او پيغمبر مبلغى هم نخواهد آمد، ولى مبلغ بايد باشد، چطور؟ چون دوره ختميه ، دوره كمال و بلوغ بشر است . در اين دروه آن وظيفه را كه 124000 پيغمبر منهاى پنج تا انجام مى دادند (و در واقع خدا خودش انجام مى داد؛ يعنى پيغمبرانى را براى كار مبعوث مى كرد)، يعنى تبليغ را، بايد مردم عادى انجام بدهند، غير پيغمبران بايد انجام بدهند، علما و غير علما بايد انجام بدهند، غير پيغمبران بايد انجام بدهند، علما و غير علما بايد انجام بدهند. اين است كه مبلغين واقعى اسلام ، پيامبران پيامبرند، يعنى پيامبر را به مردم مى رسانند. (36)

10. اهداف ديگر

حسين بن على عليه السلام از اجتماع حج در منى و عرفات استفاده فرمود، كبار اصحاب را در آن جا جمع كرد و تصميم قيام اصلاح طلبانه خودش را اعلام كرد و همين جمله ها را كه از پدرش ‍ است ، به آنها فرمود. اين جمله ها يك كلياتى را براى همه هدفهاى اسلامى به طور كلى - گذشته از اين كه هر زمانى خصوصياتى دارد كه زمان ديگر ندارد - مشخص مى كند. آن جمله ها اين است :

اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسه فى سلطان و لا التماس شيى ء من فضول الحطام

يعنى ، خداوند! تو خودت مى دانى كه حركتها، جنبشها، قيامها، اعتراضهاى ، جنگيدنها و مبارزه هاى ما، رقابت در كسب قدرت نبود، براى تحصيل قدرت براى يك فرد نبود، به عنوان جاه طلبى نبود، براى جمع آورى مال و منال دنيا و براى زياده طلبى در مال و منال دنيا نبود و نيست . پس هدف چيست ؟

ولكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك فياءمن المظلومون من عبادك و تقام المعطله من حدودك (37)

يعنى ، خداوند! تو خودت مى دانى كه حركتها، جنبشها، قيامها، اعتراضها، جنگيدنها و مبارزه هاى ما، رقابت در كسب قدرت نبود، براى تحصيل قدرت براى يك فرد نبود، به عنوان جاه طلبى نبود، براى جمع آورى مال و منال دنيا و براى زياده طلبى در مال و منال دنيا نبود و نيست . پس هدف چيست ؟

اين چهار جمله يك كادر كلى را مشخص مى كند، مقدمتا بايد عرض ‍ بكنم امروز يك اصطلاحى رايج شده است كه اين اصطلاح نبايد ما را به اشتباه بيندازد.

امروز وقتى مى گويند اصلاح يعنى سامان دادنهاى آرام تدريجى غير بنيادى ، ولى وقتى كه مى خواهند بگويند: تغييرات بنيادى ، مى گويند: انقلاب . آيا در اصطلاح اسلامى هم وقتى مى گويند: (اصلاح )، مقصود همين است ؟ نه ، در اصطلاح اسلامى وقتى گفته مى شود: اصلاح ، نقطه مقابل افساد است - اعم از آن كه تدريجى و ظاهرى و به اصطلاح عرضى باشد، يا بنيادى و جوهرى .

مى گويد: هدف ما اول اين است : لنرد المعالم من دينك . سيد جمال مى گفت : بازگشت به اسلام راستين كه در واقع ترجمه فارسى همين جمله است . سنتهاى اسلامى هر كدام نشانه هاى راه سعادت است ، معالم دين است ، علامتهاى راه رستگارى است ، كه با اين علامتها بايد راه سعادت و تكامل را پيمود. خدايا! ما مى خواهيم اين نشانه ها را كه به زمين افتاده و رهروان ، راه را پيدا نمى كنند، اسلام فراموش ‍ شده را باز گردانيم .

و نظهر الاصلاح فى بلادك . خيلى جمله عجيبى است . نظهر؛ يعنى ، آشكار كنيم . اصلاح نمايان و چشمگير، اصلاحى كه روشن باشد، در شهرهايت به عمل آوريم . آن قدر اين اصطلاح ، اساسى باشد كه (تشخيص آن ) احتياج به فكر و مطالعه نداشته باشد. علائمش از در و ديوار پيداست ، به عبارت ديگر، سامان به زندگى مخلوقات تو دادن ، شكمها را سير كردن ، تنها را پوشانيدن ، بيماريها را معالجه كردن ، جهلها را از ميان بردن ، اقدام براى بهبود زندگى مادى مردم ، زندگى مادى مردم را سامان دادن ، كه على عليه السلام در نامه اى هم كه به مالك اشتر نوشته است ، وقتى كه هدفهاى او را براى حكومت ذكر مى كند كه تو چه وظيفه اى دارى ، از جمله مى گويد:

و استصلاح اهلها و عماره بلادها؛ انسانها را اصلاح بكنى و شهرها را عمران بكنى .

هدف سوم : فياءمن المظلومون من عبادك . آن جا كه رابطه انسان با انسان ، رابطه ظالم و مظلوم است ، رابطه غارتگر و غارت شده است ، رابطه كسى است كه از ديگرى امنيت و آزادى را سلب كرده است ، هدف ما اين است كه مظلومان از شر ظالمان نجات پيدا كنند. در آن فرمانى كه به مالك اشتر نوشته است ، جمله اى دارد كه عين آن در اصول كافى . هست ، به او مى فرمايد:

مالك ! تو بايد به گونه اى حكومت بكنى كه مردم تو را به معناى واقعى تاءمين كننده امنيتشان و نگهدار هستى و مالشان و دوست عزيز خودشان بدانند، نه يك موجودى كه خودش را به صورت يك ابوالهول در آورده و هميشه مى خواهد مردم را از خودش بترساند، با عامل ترس مى خواهد حكومت بكند.

بعد فرمود: من اين جمله را از پيغمبر، غير مرة شنيدم ، يعنى نه يك بار،. پيغمبر اكرم بعضى جمله ها را كه خيلى به آنه عنايت داشته مكرر مى گفته و به يك بار قناعت نمى كرده است . اميرالمؤ منين مى فرمايد كه من اين جمله را غير مرة ، يعنى نه خيال كنى كه يك بار، بلكه مكرر از پيغمبر اكرم شنيدم كه لن تقدس امه حتى يؤ خذ للضعيف حقه من القوى غير متتعتع (38)

پيغمبر فرمود: هرگز امتى (كلمه امت مساوى است با آنچه امروز جامعه مى گوييم )، جامعه اى به مقام قداست ، به مقامى كه قابل تقديس و تمجيد باشد - كه بشود گفت : اين جامعه ، جامعه انسانى است - نمى رسد، مگر آن وقت كه وضع به اين منوال باشد كه ضعيف حقش را از قوى بگيرد، بدون لكنت كلمه ؛ وقتى ضعيف در مقابل قوى مى ايستد، لكنتى در بيانش وجود نداشته باشد. اين شامل دو مطلب است : يكى اين كه مردم به طور كلى روحيه ضعف و زبونى را از خود دور كنند و در مقابل قوى - هر اندازه قوى باشد - شجاعانه بايستند، لكنت به زبانشان نيفتد، ترس نداشته باشند - كه ترس از جنود ابليس است - و ديگر اين كه اصلا نظامات اجتماعى بايد طورى باشد كه در مقابل قانون ، قوى و ضعيفى وجود نداشته باشد. پس على عليه السلام مى گويد: در برنامه ما، يعنى در برنامه حكومت اسلامى ما فياءمن المظلومون من عبادك ؛ بندگان ستمديده تو خدايا در امنيت قرار گيرند. چنگال ستمگر را قطع كنيم .

چهارم : وتقام المعطله من حدودك . در اصطلاح امروز وقتى كه مى گويند: حدود، اصطلاح فقه است . گاهى اصطلاح خاص فقه با اصطلاح حديث متفاوت است و خود فقه هم به اين مطلب توجه دارد. امروز وقتى مى گوييم : (حدود)؛ يعنى قوانين جزايى اسلام ، ولى در اصطلاح خود قرآن يا در اصطلاح پيغمبر اگر گفته مى شود: حدود: تلك حدود الله فلا تعتدوها؛(39) يعنى مطلق مقررات اسلامى اعم از قوانين جزايى يا قوانين غير جزايى .

در جامعه فاسد، گاهى حدود الهى ، قوانين الهى - جزايى يا غير جزايى - به حالت تعطيل در مى آيد. وقتى به حالت تعطيل در آمد، چون بى حساب وضع نشده است ، نظام اجتماعى در همان قسمت مربوط به آن قانون به حالت نيمه تعطيل در مى آيد - اعم از آن كه آن قانون الهى به طور كلى تعطيل شده باشد، يا نه به صورت تبعيض در آمده باشد - يعنى در مورد بعضى اجرا مى شود، در مورد بعضى ديگر اجرا نمى شود؛ قانون قدرتش براى به تله انداختن قوى ، ضعيف است و براى گرفتار كردن ضعيف ، قوى است . اين يك مورد از موارد تعطيل حدود الهى است .

مى بينيد على عليه السلام چقدر حساسيت نشان مى دهد كه قانون خدا تعطيل بردار نيست ولو در مورد فرزند خودم . مى شنود كه عبد الله بن عباس ، پسر عموى عزيز و مورد احترامش (كه واقعا هم از جهاتى مرد بزرگى بوده ، ولى خوب معصوم نبوده ، اشتباهى كرد) مرتكب خطايى شده . به على خبر دادند كه ابن عباس ، پسر عموى بزرگ تو، دانشمند و عالم تو، سياستمدار و مورد اعتماد تو، از بيت المال تصرفى كرده است - از آن تصرفاتى كه امروز (40) اصلا كسى آنها را به حساب نمى آورد. على عليه السلام نامه اى نوشته ، كه اين نامه در نهج البلاغه هست :

پسر عباس ! من از تو ديگر انتظار نداشتم ، به خدا قسم اگر چنين و چنان بشود و اگر چنين بكنى ، با آن شمشيرى كه به هر كس زدم يكسره به جهنم رفت و حساب و كتابى ندارد، تو را آدم خواهم كرد.

بعد مى گويد: پسر عباس ! به خداى عالم قسم ، اگر حسن و حسين هم چنين كارى بكنند، با همين شمشير مى زنمشان ، و مى زد. اين مقدار حساسيت در مقابل اجراى قانون الهى !

حكومت اسلامى ، يعنى حكومت كه براى اجراى قانون تا اين اندازه حساسيت داشته باشد. بنازم حكومتهايى را كه يك چوپان بهايى سنگسريى (41) آن در ظرف ده سال (به آن ثروت مى رسد و) با كمال افتخار در روزنامه مصاحبه مى كند، دو تا دستش را مى آورد عكسبردارى مى كند و مى گويد: به كورى چشم اين مردم ، هر يك از اين انگشترهاى من چهل ميليون تومان ارزش دارد. على عليه السلام مى گويد: وقتى كه در جامعه چنين چيزهايى وجود داشته باشد (او يك چيزهاى كوچكترى را مثال مى زند): ول ان امرء مسلما مات على هذا اسفا ما كان به ملوما بل كان به عندى جديرا (42) به خدا قسم اگر مرد مسلمان وقتى اين جور چيزها را مى شنود از غصه بميرد، از نظر من مورد ملامت نيست ، شايسته است . درباره چه بود؟ آيا درباره قضيه اى نظير كارهاى چوپان سنگسرى بود؟ نه ، (درباره اين بود كه ) چرا از دست يا پاى زن غير مسلمان ، كه در ذمه اسلام است ، به زور دستبند يا خلخالش ، يعنى آن زينتى كه زنان عرب به پايشان مى بستند را بيرون كردند. وقتى كه امنيت اين قدر نباشد كه يك زن غير مسلمان ، كه در ذمه اسلام است ، ايمنى نداشته باشد كه بيايند زينتش را از تنش به زور بكشند و ببرند و آب از آب تكان نخورد، در چنين شرايطى اگر انسان مسلمان بميرد، مورد ملامت نيست و بلكه شايسته است .

ما با الهام از آن جمله هايى كه على عليه السلام در ابتداى سخنش ‍ گفت ، مى گوييم : خدايا! نيت پاك (عطا فرما)، ما براى شكم قيام نكرديم ، براى سير شدن قيام نكرديم ، براى سير كردن قيام كرديم . يك نهضت انسان گرا به معناى واقعى كلمه است ، چون نهضتى است كه از فطرت انسان ناشى مى شود، نه از شكمش ، يك نهضت انسان گرا به تمام معنا خالص و پاك ، و من اميدوارم همان طورى كه احساس مى كنم در رهبرى نهضت خلوص هست ، در مردم ما و در جامعه ما نيز صفا و خلوص باشد، كه هست . به عنوان يك برادر به همه شما برادران و خواهران مسلمان توصيه مى كنم ، حالا كه در اين نهضت عظيم و بزرگ شركت كرده ايد - و من همبستگى را اين طور تعبير مى كنم كه همه حس كرده ايم كه يك نهضت ماهيتا اسلامى با هدفهاى اسلامى ، دارد به وسيله روحانيت و بالاخص شخص بزرگ ، عزيز عزيزان و جان و روح ملت ايران و قهرمان قهرمانان ، حضرت آية الله العضمى آقاى خمينى ، رهبرى مى شود. همبستگى ؛ يعنى همه با هم پشت سر اين رهبر بزرگ ، همه با هم در پى اهداف اسلامى ، همه با هم اصلاح خود، خود را اصلاح كنيم ، خودمان را بسازيم - رابطه تان را با خداى خودتان محكم بكنيد، به ياد خدا باشيد، نام خدا را زياد بر زبان بياوريد، به خدا اعتماد داشته باشيد كه هر كس در راه خدا حركت و قيام كند، خدا او را تاءييد مى كند. از نمازتان غفلت نكنيد، از روزه تان غفلت نكنيد، از تقوا غفلت نكنيد، از عفاف غفلت نكنيد، از اخلاص غفلت نكنيد. (43)

فصل چهارم : استراتژى تبليغ

هر مكتب كه پيامى براى جامعه دارد و مردم را به پذيرش آن مى خواند، ناچار از روش و متد ويژه اى بهره مى جويد كه از طرفى با هدفهاى اصلى مكتب مربوط مى شود و از طرف ديگر با نوع بينش ‍ آن مكتب درباره ماهيت حركتها و جنبشهاى تاريخ . دعوت يك مكتب ؛ يعنى نوعى آگاهى دادن به مردم و فشار آوردن بر روى اهرمهاى خاصى براى به حركت در آوردن آنها؛ مثلا، مكتب انسانيت اگوست كنت ، كه مدعى نوعى (مذهب علمى ) است و جوهر تكامل انسان را در ناحيه ذهنيت او مى داند و معتقد است انسان در ذهنيت خود دو مرحله را كه مرحله اساطيرى و فلسفى است طى كرده و به مرحله عملى رسيده است ، ناچار آگاهيهايى كه لازم مى شمارد همه به اصطلاح علمى است . يا ماركسيسم كه تئورى انقلابى طبقه كارگر است ، آگاهيهايى كه مى بخشد از نوع وارد كردن تضادهاى طبقاتى در خود آگاهى كارگران است ، و اهرمى كه بر روى آن فشار مى آورد، اهرم عقده ها و احساس محروميتها و مغبونيتهاست .

علاوه بر اين كه مكتبها بر حسب اين كه ديدشان از جامعه و تاريخ چه باشد، نوع آگاهى بخشيهايشان و نوع اهرمهايى كه روى آنها فشار مى آورند فرق مى كند، مكتبها بر حسب اين كه ديدشان از تاريخ و تكامل تاريخ و از انسان چه باشد، درباره شعاع تاءثير دعوت با زور، و اخلاقى و غير اخلاقى بودن زور، نظريات مختلفى خواهند داشت .

بعضى مكتبها، مانند مسيحيت ، تنها چيزى را كه در مواجهه با انسانها اخلاقى مى شمارند، دعوتهاى مسالمت آميز است ؛ زور را به هر شكل و به هر صورت و در هر شرايطى غير اخلاقى مى شمارند، لهذا در اين مذهب دستور مقدس اين است كه اگر به گونه راستت سيلى زدند، گونه چپت را پيش آر، و اگر جبه ات را ربودند، كلاهت را هم تسليم كن .

متقابلا برخى مكتبها مانند مكتب نيچه ، تنها چيزى را كه اخلاقى مى داند زور است ، زيرا كمال انسان در قدرت است و ابر مرد، مساوى است با مقتدرترين مرد. از نظر نيچه ، اخلاق مسيحيت ، بردگى و ضعف و ذلت و عامل اساسى ركود بشريت است . برخى ديگر اخلاق را وابسته به قدرت و زور مى دانند، اما هر زورى را اخلاق نمى شمارند. از نظر ماركسيسم ، زورى كه استثمار گر عليه استثمار شده به كار مى برد غير اخلاقى است ، چون در جهت حفظ وضع موجود و عامل توقف است ؛ و اما زورى كه استثمار شده به كار مى برد اخلاقى است ، چون در جهت دگرگون شدن جامعه و تحول به مرحله عاليتر است ؛ به عبارت ديگر، در نبرد دائمى حاكم بر جامعه كه دو گروه با يكديگر در نبردند، يكى نقش (تز) را ايفا مى كند و يكى نقش (آنتى تز) را. زورى كه نقش تز را ايفا مى كند، به دليل اين كه ارتجاعى است ، غير اخلاقى است و زورى كه نقش (آنتى تز) را ايفا مى كند، به دليل اين كه انقلابى و تكاملى است ، اخلاقى است . و البته همين نيرو كه اكنون اخلاقى است ، در مرحله بعد با نيروى ديگر كه نقش نفى كننده اين را ايفا مى كند مواجه مى گردد و در آن وقت ، نقش او ارتجاعى و نقش رقيب تازه نفس اخلاقى خواهد بود، و لهذا اخلاق نسبى است ؛ آنچه در يك مرحله اخلاق است ، در مرحله بالاتر و كاملتر ضد اخلاق است .

پس ، از نظر مسيحيت رابطه مكتب با گروه مخالف كه از نظر مكتب ضد تكاملى است ، تنها يك رابطه است و آن رابطه دعوت مقرون به نرمى و ملايمت است و تنها اين رابطه است كه اخلاقى است . از نظر نيچه ، تنها رابطه اخلاقى ، رابطه قدرتمند با ضعف نيست . يا جرمى و گناهى بالاتر از ضعف وجود ندارد. از نظر ماركسيسم ، رابطه دو گروه مخالف از نظر پايگاه اقتصادى ، جز رابطه زور و اعمال قدرت نمى تواند باشد. در اين رابطه اعمال قدرت استثمار شده ، اخلاق است . ديگر بحثى نيست كه رابطه نيروى تازه نفس با نيروى كهن همواره ، هم ستيزه باشد و هم اخلاقى .

از نظر اسلام ، تمام نظريات بالا محكوم است . اخلاقى بودن ، آن چنان كه مسيحيت مى پندارد، در روابط مسالمت آميز و دعوت ملايم و صلح و صفا و صميميت و محبت خلاصه نمى شود، احيانا زور و قدرت نيز اخلاقى مى شود؛ لهذا اسلام مبارزه عليه زور و ظلم را مقدس و مسؤ وليت مى شمارد و جهاد را، كه همان قيام مسلحانه است ، در شرايط خاصى تجويز مى كند.

بديهى است كه نظريه نيچه يك نظريه پوچ و ضد انسانى و ضد تكاملى است .

نظريه ماركسيسم مبتنى بر همان مكانيسمى است كه براى تكامل تاريخ قائل است .

از نظر اسلام رابطه مواجهه با زور با گروه ضد تكاملى ، بر خلاف نظريه ماركسيسم ، رابطه دوم است ، نه رابطه اول . رابطه اول رابطه حكمت و موعظه حسنه است : ادع الى سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه (44). رابطه اعمال زور با جبهه ضد تكاملى ، آن گاه اخلاقى است كه مرحله اقناع فكرى (حكمت = برهان ) و مرحله اقناع روحى (موعظه = تذكر) طى شده باشد و بلا نتيجه مانده باشد.

اين است كه تمام پيامبرانى كه جنگيده اند، مرحله اول دعوت خود را با حكمت و موعظه حسنه و احيانا مجادله كلامى گذرانده اند، و پس از آن راه به نتيجه نرسيده اند و يا به نتيجه كلى نرسيده اند - غالبا به نتيجه نسبى رسيده اند - مبارزه و جهاد و اعمال قدرت و زور را اخلاقى شمرده اند. ريشه اساسى اين است كه اسلام نظر به اين كه روحى مى انديشد نه مادى ، براى برهان و استدلال و موعظه و اندرز، نيروى شگرف قائل است و همان طور كه به تعبير ماركس ، براى انتقاد سلاحها نيرو قائل است ، براى سلاح انتقاد هم نيرو قائل است و از آن بهره مى جويد، و البته آن را تنها نيرويى كه همه جا بايد از آن بهره جست نمى داند.

راز اين مطلب كه اسلام مبارزه با جبهه ضد تكاملى را رابطه دوم مى داند، نه رابطه اول ، و براى برهان و موعظه و جدال به احسن نيرو قائل است ، ديد خاص روحى اسلام درباره انسان و بالتبع درباره جامعه و تاريخ است .

پس معلوم شد اين كه رابطه يك مكتب با جبهه مخالف بر دعوت محض باشد يا بر مبارزه محض و يا رابطه اولش دعوت باشد و رابطه دومش مبارزه و دگيرى ، ديد مكتب را درباره تاءثير نيروى منطق و تذكر و حدود تاءثير آنها و همچنين ديد مكتب را در جريان تاريخ و نقش مبارزه را در آن روشن مى كند.

اكنون وارد قسمت ديگر بحث مى شويم ، ببينيم نوع آگاهيهاى اسلامى و اهرمى كه (اسلام ) در دعوتهاى خود روى آنها فشار مى آورد چيست ؟

آگاهيهاى اسلامى در درجه اول از نوع تذكر به مبداء و معاد است . اين متدى است كه هم در قرآن به كار مى برد و هم از پيامبران پيشين نقل مى كند. پيامبران هشدارى كه مى دهند درباره اين امر است كه از كجا و در كجا و به كجا آمده اى و هستى و مى روى . جهان از كجا پديد آمده و چه مرحله اى را طى مى كند و به چه سويى مى رود. اولين دغدغه مسؤ وليت كه پيامبران به وجود مى آورند، دغه دغه مسؤ وليت در برابر كل آفرينش و هستى است . دغه دغه مسؤ وليت اجتماعى ، جزئى است از دغدغه مسؤ وليت در برابر هستى و آفرينش . قبلا اشاره كرديم كه سوره هاى مكيه - كه در سيزده سال اول بعثت رسول اكرم نازل شده است - كمتر مطلبى جز تذكر مبداء و معاد در آنها هست . (45)

رسول اكرم دعوت خود را با قولوا لا اله الا الله ، تفلحوا؛ يعنى با يك جنبش اعتقادى ، با يك پاكسازى فكرى آغاز كرد. درست است كه توحيد ابعاد گسترده اى دارد و همه تعليمات اسلامى اگر تحليل شود به توحيد بر مى گردد و اگر توحيد تركيب شود، به آن تعليمات منتهى مى شود. (46) ولى مى دانيم كه در آغاز كار نه مقصود از آن جمله بيش از يك گرايش فكرى و عملى از اعتقادات شرك آميز و عبادتهاى شرك آميز به توحيد فكرى و توحيد در عبادت بود، و نه فرضا چنين مقصود گسترده اى در كار بود مردم متوجه مى شدند.

اين آگاهى ريشه دار كه پنجه در اعماق فطرت انسانها مى اندازد، در آنها نوعى غيرت و تعصب دفاع از عقيده و نشاط كوشش در بسط و گسترش آن به وجود آورد، كه در راه آن از بذل جان و مال و مقام و فرزند كوتاهى نمى كردند. پيامبران از آنچه كه در عصرها روبنا مى نامند آغاز مى كردند و به زير بنا مى رسيدند. در مكتب پيامبران ، انسان بيش از آن كه وابسته به منافع باشد، وابسته به عقيده و مسلك و ايمان است . در حقيقت ، در اين مكتب فكر و عقيده زير بناست و كار، يعنى رابطه با طبيعت و مواهب طبيعت و يا جامعه ، روبناست . هر دعوت دينى و مذهبى بايد پيامبرانه باشد؛ يعنى بايد با تذكر دائم به مبداء و معاد تواءم باشد.

پيامبران با بيدار كردن اين احساس و شكوفانيدن اين شعور و پس ‍ زدن غبارها از روى اين وجدان و دادن اين آگاهى ، با تكيه به (رضاى حق )، فرمان حق ، پاداش و كيفر حق ، جامعه را به حركت مى آورند. در قرآن ، در سيزده مورد از (رضوان ) خدا نام برده شده است ؛ يعنى با دست گذاشتن روى اين اهرم معنوى جامعه ، اهل ايمان را به حركت آورده است . نام اين آگاهى را مى توان آگاهى خدايى يا آگاهى جهانى نهاد.

در درجه دوم ، در تعليمات اسلامى ، آگاهيهاى انسانى ديده مى شود، يعنى توجه دادن انسان به كرامت ذات و شرافت ذات خودش ، توجه دادن به عزت و بزرگوارى ذاتى خودش . انسان در اين مكتب نه آن حيوانى است كه دليل وجودش اين است كه در طول صدها ميليون سال كه در آغاز، همدوش و همپايه ساير جانوران بوده ، در صحنه تنازع بقا آن قدر خيانت كرده تا امروز به اين پايه رسيده ، بلكه موجودى است كه در آن ، پرتوى از روح الهى است ، فرشتگان به او سجده برده اند، او را از كنگره عرش صفير مى زنند؛ در پيكر اين موجود، على رغم تمايلات حيوانى به شهوت و شر و فساد، جوهر پاكى است كه بالذات با بدى ، خونريزى ، دوروغ ، فساد، زبونى ، پستى ، حقارت و تحمل زور و ظلم ناسازگار است ؛ مظهر عزت كبرياى است : والله و لرسوله و للمؤ منين . (47)

آن جا كه پيغمبر اكرم مى فرمايد: شرف المرء قيامه بالليل و عزه استغناؤ ه عن الناس (48) يا على عليه السلام به يارانش در صفين مى فرمايد: الحيوه فى موتكم قاهرين و الموت فى حيوتكم مقهورين (49) يا حسين بن على عليه السلام مى فرمايد: لا ارى الموت الا سعادة و الحيوة مع الظالمين الا برما يا مى فرمايد، هيهات منا الذلة (50)؛ تكيه بر اهرم حس كرامت و شرافت ذاتى انسان است كه در هر انسانى بالفطره وجود دارد.

در درجه سوم ، آگاهى به حقوق و مسؤ وليتهاى اجتماعى است . در قرآن به مواردى بر مى خوريم كه با تكيه بر حقوق از دست رفته ديگران و يا حقوق از دست رفته خود، مى خواهد حركت بيافريند:

و ما لكم لا تقاتلون فى سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان الذين يقولون ربنا آخرجنا من هذه القريه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنك و اجعل لنا من لدنك نصيرا (51).

چه مى شود شما را؟ چرا نمى جنگيد در راه خدا و در راه خوار شمردگان از مردان و زنان و كودكانى كه مى گويند: پروردگارا! ما را از اين شهر ستمگران بيرون بر و به لطف و عنايت خودت براى ما سرپرست و ياور بفرست ؟

در اين آيه كريمه ، براى تحريك به جهاد بر دو ارزش روحى تكيه شده است : يكى اين كه راه ، راه خداست ؛ ديگر اين كه انسانهاى بيچاره و بى پناهى در چنگال ستمگران گرفتار مانده اند. در سوره حج (22) مى فرمايد:

اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير * الذين اخرجوا من يارهم بغير حق الا ان يقولوا ربنا ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا و لينصرون الله من ينصره ان الله لقوى عزيز* الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوه و اتوا الزكوه و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر ولله عاقبه الامور (52)

به مؤ منان به موجب آن كه مظلوم واقع شده اند، اجازه داده شده كه با دشمن جنگجو بجنگند؛ خداوند بر يارى مؤ منان تواناست * همانها كه از خانه هاى خود به ناحق بيرون رانده شده اند و جرمى نداشته جز آن كه گفته اند: پروردگار ما خداست ، و اگر نبود كه خداوند شر در آن جا فراوان ياد خدا مى شود - منهدم مى گرديد. خداوند كسانى كه او را يارى مى كنند، يارى مى كند، همانا خداوند نيرومندى فرادست است * آنان را كه اگر در زمين مستقر سازيم نماز را به پا مى دارند، زكات را مى پردازند، به معروف رمان مى دهند و از منكر باز مى دارند؛ پايان كارها از آن خداست .

در اين آيه مى بينيم اجازه جهاد و دفاع را با اشاره به حقوق از دست رفته مجاهدين آغاز مى كند، اما در عين حال ، فلسفه اصلى دفاع را امرى بالاتر و ارزشى اصولى تر از حقوق از دست رفته عده اى ذكر مى كند، و آن اين كه اگر دفاع و جهاد در كار نباشد و اگر اهل ايمان دست روى دست بگذارند، معابد و مساجد - كه قلب پر طپش ‍ حيات معنوى جامعه است - آسيب مى بيند و از كار مى ايستد. در سوره نساء (4) مى فرمايد:

لا يحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم (53) ؛ خداوند فرياد به بدگويى را دوست نمى دارد، مگر از كسى كه مظلوم واقع شده است .

بديهى است كه اين نوعى تشويق به قيام مظلوم است . در سوره شعراء (26) پس از نكوهش شعراء و روحيه هاى خيالبافانه آنها مى گويد:

الا الذين امنوا و عملوا الصالحات و ذكر و الله كثيرا و انتصروا من بعد ما ظلموا (54)

مگر آنان كه ايمان آورده و شايسته عمل كنند و خدا را فراوان ياد كنند و پس از آن كه مظلوم واقع شدند، (با شعر) انتقام خويش را از ستمگر بگيرند.

ولى در قرآن و سنت در عين اين كه زير بار ظلم رفتن از بدترين گناهان است و احقاق حقوق يك وظيفه است ، باز همه اينها به عنوان يك سلسله (ارزشها) مطرح است كه جنبه انسانى اين مسائل است . قرآن هرگز بر عقده هاى روانى و بر تحريك حسادتها و يا تحريك شهوتها و اشتهاها تكيه نيم كند؛ هرگز مثلا نمى گويد: فلان گروه چنين خوردند و بردند و كيف كردند، چرا تو به جاى آنها نباشى .

اگر مال كسى را به زور بخواهند از او بگيرند، اسلام اجازه نمى دهد كه به بهانه اين كه ماديات ارزش ندارد صاحب مال سكوت كند، همچنان كه اجازه نمى دهد اگر كسى ناموسش مورد تجاوز قرار گيرد، به عذر اين كه اينها از مقوله شهوت است سكوت نمايد، بلكه دفاع را وظيفه مى داند و المقتول دون اهله و ماله (55) را كه در مقام دفاع از ناموس يا مال خود كشته مى شود شهيد مى شمارد، اما منطق اسلام آن جا كه تشويق مى كند از مال خود دفاع كن ، به صورت تحريك حرص و آز نيست ، بلكه به صورت دفاع از (حق ) است ، كه يك ارزش است . همچنين آن جا كه دفاع از ناموس را واجب مى شمارد، نه به حساب بزرگ شمردن شهوت است ، بلكه به حساب دفاع از يكى از بزرگترين نواميس اجتماع ، يعنى عفاف است كه مرد، پاسدار آن قرار داده شده است . (56)

فصل پنجم : اقسام تبليغ

1. تبليغ حسى

يك ابلاغ است كه فقط ابلاغ به (حس ) است . بديهى است ، كار آسانى است . ابلاغى كه ماءمور دادگسترى مى كند و مثلا اخطارى را به شخصى به عنوان مطلع يا متهم ابلاغ مى كند، ابلاغ به حس است كه به رؤ يت مى رساند. شما اگر بخواهيد پيامى را ابلاغ بكنيد، اگر وظيفه تان فقط اين باشد كه به حس طرف برسانيد، به رؤ يت يا سمع او برسانيد. كار مشكلى نيست ، مى شود به گوش يا چشم مردم حرفى را رساند، ولى آيا پيغمبران كه بلاغ مبين دارند، وظيفه شان فقط اين است كه مطلب را به گوش مردم برسانند و همين كافى است ؟ به چشم مردم ابلاغ شده باشد كافى است ؟

2. تبليغ عقلى

بالاتر از ابلاغ به حس و ابلاغ به چشم يا گوش ، مثلا ابلاغ به عقل و فكر است ؛ يعنى مطلب را آن چنان بيان كردن كه تا عقل نفوذ بكند. آنچه كه به چشم انسان مى آيد كافى نيست كه عقل هم بپذيرد. آنچه كه به گوش انسان مى رسد كافى نيست كه عقل هم بپذيرد. آن ابزارى كه يك پيام را به عقل مى رساند، صوت يا شكل يا كتابت نيست ، چيز ديگر است . عقل دروازه خودش را بسته است و جز با ابزار و مركب برهان و استدلال به تعبير قرآن حكمت ، پيامبر را در خودش ‍ نمى پذيرد. پيغمبران مى خواهند سخن خودشان را در درجه اول به عقلها ابلاغ بكنند. اگر مى بينيد مسيحيت بر ضد اين سخن قيام كرده است و مى گويد: كار ايمان با عقل ارتباط ندارد، اين در اثر تحريف مسيحيت است . مسيح اصلى هرگز چنين سخن نمى گويد، مسيح اصلى نه تثليت گفت و نه بعد از اين كه ديد تثليت با هيچ عقلى جور در نمى آيد و عقل دروازه خودش را بر روى تثليت بسته است و به هيچ وجه راه نمى دهد گفت : ايمان حسابش از عقل جداست ، منطقه ايمان براى عقل منطقه ممنوعه است ، عقل حق مداخله ندارد؛ اين مربوط به تحريف مسيحيت است . هيچ پيغمبرى چنين سخن نمى گويد، ولى قرآن - كه آنچه حقيقت است از همه پيغمبران در آن آمده است با اضافاتى - مى گويد:

ادع الى سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه (57)

اول چيزى كه بيان مى كند حكمت است : مردم را به راه پروردگارت بخوان ، اى داعى الى الله !

يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا و نذيرا (58) تو را فرستاده ايم كه گواه اين امت باشى (حالا گواه به هر معنا باشد كه فعلا بحث ما نيست )، تو را نويد بخش و نويد دهنده براى اى امت فرستاده ايم ، بشارت بده ، نويد بده ، تشويق بكن ، يعنى نتايج بسيار عاليى را كه در اين سير و مسير دارند به آگاهى شان برساند و نذيرا و تو را نيز فرستاده ايم . مكرر گفته ايم كه معناى (نذير) ترساننده نيست .

ترساننده ترجمه (مخفوف ) است . نذير يك معناى اخص از ترساننده دارد؛ يعنى ، اعلام خطر كننده . اگر انسان مثلا از در مى خواهد برود بيرون ، يك كسى صداى ناهنجارى ايجاد كند، انسان را ترسانده است ، ولى اين انذار نيست . انذار نوعى ترساندن را مى گويند كه اعلام خطر باشد. شخصى تصميمى گرفته است و از يك راهى مى رود؛ يكى كسى مى آيد اعلام خطر مى كند، يعنى مى گويد: به دنبال اين كار تو و اين راه تو فلان خطر هست . (قرآن مى گويد:) اى پيغمبر! ما تو را فرستاده ايم كه نذير باشى ، بيم دهنده به اين معنا باشى ، اعلام خطر كننده باشى ، كه در سالهاى اول بعثتش ‍ آمد در دامنه صفا ايستاد، فرياد كشيد - آن طورى كه در آن وقت مرسوم بود كه شعار مى دادند - يا صباحا! صباحا! (و از اين جمله ها)؛ يعنى خطر! خطر! مردم در دامنه صفا جمع شدند. چه خبر است ؟ آيا قصه اى نظير قصه عام الفيل پيش آمده ؟ اول از مدم تصديق خواست : ايها الناس ! تاكنون مرا در ميان خود چگونه شناخته ايد؟ همه گفتند: امين و راستگو. فرمود: اگر الان من شما را انذار بكنم و به شما اعلام خطر بكنم كه در پشت اين كوهها (59) دشمن با لشكر جرار آمده است و مى خواهد بريزد بر سر شما ، سخن مرا باور مى كنيد يا نه ؟ گفتند: البته . تا اين گواهى را گرفت فرمود:

انى نذير لكم بين يدى عذاب شديد (60)

پس به شما اعلام خطر بكنم كه اين راهى كه شما مى رويد دنبالش ‍ عذاب شديد الهى است ، در دنيا و آخرت .

انا ارسلناك شاهدا و نذيرا و داعيا الى الله باذنه

آمده اى مردم را مى خوانى به اذن پرودرگار به سوى پروردگار، مردم را حركت مى دهى به سوى پروردگار. تو داعى الى الله هستى . اين دعوت الى الله كار كوچكى نيست . حالا كه تو داعى الى الله هستى ، به چه وسيله مى شود مردم را دعوت كرد؟ مى شود مثلا انسان خواب ببيند و با خواب ، مردم را دعوت الى الله بكند؟ هر روز صبح بيايد بگويد: امروز خوابى ديدم براى اين كار، مردم بياييد چنين كنيد؟ نه ، قرآن راهش را معين كرده ، دعوت به خداست ، دعوت به بزرگترين حقايق عالم است ، دعوت به چيزى است كه عقلهاى بشر را مى شود هدايت كرد و حركت داد به آن سو، دعوت به چيزى است كه بايد عقلها آن را بپذيرند، با چه ؟ با دليل ، برهان ، حكمت و سخن منطقى .