ابوالمعالى فقيه در كتاب مناقب از حضرت على بن الحسين آورده
است كه فرمودند:
((روزى در محضر پدرم بودم كه يك زن وارد
شد و خود را دختر عجلان ساعدى معرفى كرد و از ام عماره ساعدى، داستانى نقل كرد كه:
روزى ابوطالب را در حال اضطراب و نگرانى مشاهده كردم و از وى علت و سبب استفسار
نمودم. گفت: فاطمه بنت اسد را درد مخاص فرا گرفته و ناراحت به نظر مى رسد. سپس دست
او را گرفت و به درون كعبه برد و على آن جا متولد شد)).(410)
از نظر تاريخ هيچگونه اختلافى به نظر نمى رسد؛ چه عموم مورخان اتفاق دارند كه ولادت
على عليه السلام در خانه كعبه بود؛ يعنى كه على است خانه زاد معبود.
ولدته فى حرم الاله و آمنه |
|
و البيت حيث فنائه و المسجد |
مالف فى خرق القوابل مثله |
|
الا ابن آمنة النبى محمد |
داستان معروفى كه در كتب نويسندگان شيعه ديده مى شود، از عباس بن عبدالمطلب و يزيد
بن قعنب حكايت از ايمان فاطمه مى كنند كه قبل از ورود به داخل كعبه ايستاده و به
خداوند عرض كرده است:
اى رب، انى مؤ منة بك، و بكل نبى من
انبيائك، و انى مصدقة بكلام جدى ابراهيم الخليل، و انه بنى بيتك العتيق، فاساءلك
بحق هذا البيت و من بناه [و بحق المولود الذى فى بطنى ]، لما يسرت على ولادتى؛(411)
اى پروردگار من! به درستى كه من گرونده به تو و به هر پيغمبرى از پيغمبران تو هستم
و من تصديق كننده سخن جدم ابراهيم خليل هستم و او خانه كهنت را بنا نمود، پس به حق
اين خانه و كسى كه آن را ساخت (و به حق نوزادى كه در شكم دارم ) زاييدن مرا آسان
گردان.
پس از اين گفتار به درون خانه رفته و ديگر باز كردن ميسر نشد، و گرنه ما
در نظر گرفتيم كه زنان را به كمك او بفرستيم. دانستيم كه در اين امر سرى نهفته است.
اين خبر در همه شهر منتشر شد و زن و مرد مكه از اين داستان مستحضر شدند. پس از سه
روز فاطمه بيرون آمد و قنداقه فرزند بر سر داشت و ابوطالب او را على نام گذاشت. چون
پيغمبر اكرم تشريف آوردند، بر دست پيغمبر آياتى چند از سوره مومنون خواند:
قَدْ اءَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي
صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ وَالَّذِينَ
هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ إِلَّا
عَلَى اءَزْوَاجِهِمْ اءوْ مَا مَلَكَتْ اءَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ
مَلُومِينَ فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِكَ فَاءُوْلَئِكَ هُمُ الْعَادُونَ
وَالَّذِينَ هُمْ لاَِمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى
صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ اءُوْلَئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ الَّذِينَ يَرِثُونَ
الْفِرْدَوْسَهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ؛(412)
به راستى كه مؤ منان رستگار شدند، همانان كه در نمازشان فروتنند، و آنان كه از
بيهودگى روى گردانند، و آنان كه زكات مى پردازند، و كسانيكه پاك دامنند، مگر در
مورد همسرانشان يا كنيزانى كه به دست آورده اند، كه در اين صورت بر آنان نكوهشى
نيست. پس هر كه فراتر از اين جويد، آنان از حد گذرانند. و و آنان كه امانتها و
پيمان خود را رعايت مى كنند، و آنان كه بر نمازهايشان مواظبت مى نمايند، آنانند كه
خود وارثانند، همانان كه بهشت را به ارث مى برند و در آن جاودان مى مانند.
حضرت
رسول اكرم فرمودند:
قد افلحوا بك، و انت و الله اميرهم، و
الله دليلهم؛(413)
به تحقيق آنان به واسطه تو رستگار شدند و تو به خدا قسم سرور آنانى و تو به خدا قسم
راهنماى آنانى.
در اين چند جمله بايد دقت كرد، نه عجب؛ زيرا سخن گفتن مسيح در
گهواره رفع اين استعجاب مى كند. سخن در سوره مؤ منين خواندن است. گوش نبوت پيغمبر
اكرم اين آيات را شنيده است و زبان ولايت گوينده بوده است.
آن چه عاقل بيند اندر خشت خام |
|
مى نبيند جاهل اندر آينه |
تنها خواندن قرآن عجيب نيست، حس انتخاب اعجب است، از يك صد و چهارده سوره قرآن آيات
سوره مومنون انتخاب شده و مورد قرائت بوده است كه مناسب ترين آيات و سور با اميرمؤ
منان، سوره مؤ منين است؛ چه اين سوره به منزله برنامه مؤ منان است؛ زيرا تكاليف و
وظايف مردم با ايمان، در اين سوره تعيين شده است. علايم ايمان و اوصاف مؤ من را در
اين سوره بيان فرموده است. دادن برنامه و تعيين تكليف و آشنا ساختن مردم را به
وظايف دينى از شئون امير و فرمانده و پيشوا و قائد است. چون او اميرالمؤ منين بود،
دستور صادر كند و برنامه دهد و تعيين تكليف فرمايد. حضرت ختمى مرتبت نيز اشاره به
وجه تناسب فرمودند كه فرمود: مؤ منان به وسيله شما رستگار شدند؛ يعنى بر اثر انجام
وظيفه و عمل كردن به دستور و به كار بستن برنامه ايمان و تويى فرمانده و پيشواى مؤ
منان. پدر حسن انتخاب داشت، پسر نيز حسن انتخاب داشت. مناسب با پدر سوره مومنون بود
و مناسب با پسر سوره كهف:
اءَمْ حَسِبْتَ اءَنَّ
اءَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا؛(414)
مگر پنداشتى اصحاب كهف و رقيم [خفتگان غار لوحه دار] از آيات ما شگفت بوده است ؟
وزير قمى از ابن بابويه پرسيده: عقيده شما در باب تلاوت سر مقدس امام حسين چيست ؟
دانشمند فرمود: در اين باره از پيشوايان معصومين و ائمه دين چيزى نرسيده است. اين
ها كه معروف است، غالبا گفتار خود اهل كوفه و مخالفان خاندان رسالت بوده است.
زيد بن ارقم گويد: قريب به غروب آفتاب در غرقه خود نشسته بودم. شنيدم تلاوت قرآن را
از سر بريده اى كه اشبه الناس بود به رسول خدا. خواهر مظلومه اش صداى آشنا شنيد، سر
از محمل به در آورد. چشمش به سر بريده برادر افتاد:
نطحت
جبينها بمقدم المحمل؛(415)
پيشانيش را بر چوب محمل كوبيد.
تو را بينم و خواهم كه خاك پاى تو باشم |
|
مرا ببينى و چون باد بگذرى كه نديدم |
ميان شهر نديدى چسان دويدست از پى |
|
زهى خجالت مردم چرا به سر ندويم |
جفا و جور تو بايد كشيد، من كه كشيدم |
|
بد از براى تو بايد شنيد، من كه شنيدم |
زپا به راه تو بايد افتاد، من كه فتادم |
|
به سر به كوى تو بايد دويد، من كه دويدم |
طمع زوصل تو بايد بريد من كه بريدم |
بيست و پنجم رجب: شهادت حضرت موسى بن
جعفر عليه السلام
وَ
لَا تَركَنُوا اءِلَى الَّذِينَ ظَلَموا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ؛(416)
و به كسانى كه ستم كرده اند متمايل مشويد كه آتش [دوزخ ] به شما رسد.
ميل كردن
به ظلم و ظالم از گناهان كبيره است و از اقسام ميل، توجه و انعطاف دل است؛ چه جاى
كمك دادن به ظالم كه به اتفاق علما حرام است عقلا و نقلا.
قَالَ النبى صلى الله عليه و آله و سلم: اءلا و من علق سوطا
بين يدى سلطان جائر جعلها الله حية طولها سبعون الف ذراع فيسلطه الله عليه ؛(417)
پيامبر فرمود: هان، و هر كس تازيانه اى را در اطاق حاكم ظالمى بياويزد، خداوند آن
تازيانه را در قيامت چون مارى كه طول آن هفتاد هزار ذراع است بنمايد، و در دوزخ بر
آن شخص مسلط سازد، و اين بدسرانجامى براى وى خواهد بود.
در مجموعه ورام بن ابى
فراس آمده است كه پيغمبر فرمود: ((كسى كه به سوى ستمگرى
رهسپار شود كه او را يارى كند، با اين كه مى داند او ظالم است، از اسلام خارج بود.
و نيز فرمود: كه چون روز قيامت شود منادى خداوند ندا كند: ستمگران و ياوران ايشان و
كمك كنندگان به ايشان كجايند؟ كسانى كه قلب بر ايشان آورده و مركب تهيه كرده اند،
در صندوق آهنين قرار داده و به دوزخ وارد مى شوند)).
ولى
سخن در اين است كه آيا مطلق كمك حرام است يا كمك در امور مربوط به ستمگرى حرام است
؟
شيخ بزرگوار چنين گويد:
لكن المشهور عدم الحرمة حيث
قيِّدوا المعونة المحرِّمة بكونها فى الظلم،، و الاقوى التحريم و مع عد الشخص من
الاعوان انتهى؛(418)
ولى نظر بيشتر علما عدم حرمت است؛ از آن جا كه يارى حرام را به ستمكارانه بودن مقيد
كرده اند و نظر قوى تر حرمت است در آن صورت كه شخص از ياوران ستمگران به حساب آيد.
مانند اين كه در عرف مردم، او را نسبت ظالم دهند و او را نويسنده يا مهندس ستمگران
دانند و آن چه از ظواهر اخبار استفاده مى شود، كارگرى براى ستمگر، حتى در مباحات
نيز روا نيست و بلكه در مستحبات نيز مى گويند.
يك تن از فقيهان را پرسيد: كه من
درزى گر مردى ستمگرم. آيا اعانت به ظلم كرده ام ؟ در پاسخ گفت: تو خود ظالمى و كمك
تو آن كسى است كه نخ و سوزن به تو مى فروشد.
صفوان بن مهران گويد: من به خدمت
حضرت موسى بن جعفر بودم. مرا گفت: من از همه اخلاق تو خشنود و راضى هستم، ولى يك
كار تو را دوست ندارم و نمى پسندم. گفتم: يابن رسول الله، آن كار كدام است تا ترك
آن كنم ؟
فرمود: اشتران خود را بدين مرد كرايه مى دهى. گفتم: يابن رسول الله، من
در سفر معصيت يا لهو و لعب شتر نداده ام. تنها براى سفر حج و راه مكه بوده است، آن
هم خودم همراه نرفته؛ بلكه كارگران خود را فرستاده ام.
فرمود: معمولا قسمتى از
كرايه را در بازگشت مى پردازند. تو قهرا طالب سلامت آن ها هستى كه به خوشى و سلامت
بازگردند و پس كرايه را به تو باز پس دهند. گفتم: چنين است.
فرمود:
مَن اءَحَبَّ بَقائَهُم فَهُوَ مِنهُم؛(419)
كسى كه دوست داشته باشد سلامتى و پايدارى آن ها را، همانا از آن هاست.
در مقابل
اين اخبار روايات ديگرى است از آن جمله:
شيخ بزرگوار انصارى در كتاب مكاسب
روايتى از حضرت امام هشتم على بن موسى الرضا نقل مى كند كه فرمود:
اءنّ الله فى ابواب الظلمة من نور الله به البرهان و مكن له
فى البلاد فيدفع بهم من اوليائه ويصلح بهم امور المسلمين لانهم ملجاء المؤ منين من
الضرر و اليهم مرجع ذوى الحاجة من شيعتنا، بهم يومن الله روعة المؤ منين فى دار
الظلم اولئك هم المومنون حقا اولئك منار الله فى رعيتهم و يزهر نورهم لاهل السماوات
كما يزهر نور الكواكب لاهل الارض اولئك من نور هم يوم القيامة تضى ء القيامة خلقوا
و الله للجنة و خلقت الجنة لهم ما على احدكم اءن لو شاء لنال هذا كله ؟ قلت: بماذا
جعلت فداك ؟ قال: يكون معهم فيسرّنا بادخال السرور على شيعتنا، فكن معهم يا محمد؛(420)
همانا خداوند در درگاه ستمگران كسانى را دارد كه دليل قطعى را با آن روشنايى مى
بخشد و آن ها را در شهرها سلطه مى دهد، آن گاه به وسيله آنان بلا را از دوستان خودش
دفع مى كند و امور مسلمانان را سامان مى بخشد، زيرا آنان پناه مؤ منان از آزار ديدن
اند و مراجعه شيعيان حاجت مند به ايشان است. توسط آنان خداوند هراس مؤ منان را در
خانه ستم بر طرف مى كردند. آنان مؤ منان حقيقى اند. آنان مناره خدا در ميان
زيردستانشان هستند و نورشان براى آسمانيان مى درخشد، همچنان كه نور ستارگان براى
زمينيان مى درخشد از نور ايشان رستاخيز روشن مى گردد. به خدا قسم آن ها
براى
بهشت و بهشت براى آن ها آفريده شده است. چه عيبى دارد يكى از شما هم اگر بخواهد، به
همه اين ها دست يابد؟ گفتم: به چه وسيله فدايت شوم ؟ فرمود: با آنان باشد و ما را
با شاد كردن شيعيانمان شاد نمايد، پس با آنان باش اى محمد.
و لذا گاه واجب مى
شود. چنان كه شيخ فرمايد: هرگاه امر به معروف و نهى از منكر ميسر نشود، مگر به قبول
خدمت در دستگاه دولت، از نظر وجوب مقدمه واجب، واجب است قيام به خدمت و تحصيل قدرت،
تا تمكين پيدا كند براى آن جام وظيفه و من مى گويم كه تحصيل اين قدرت از قبيل تحصيل
مال و وجوب حج و زكات نيست؛ بلكه چون تحصيل آب است و كسب طهارت براى اداى فريضه
نماز.
در تاريخ يعقوبى آورده است كه آن حضرت فرمودند:
اءنّ قوما يصحبون السلطان يتخذهم المومنون كهوفا فهم الآمنون يوم القيامة اءنْ كنت
لارى فلانا منهم؛(421)
به درستى گروهى را كه با سلطان همراهند، مؤ منان پناه خويش قرار مى دهند، پس آنان
روز قيامت در امان اند و من فلانى را از آنان مى ديدم.
بديهى است كه اين امر
عموميت و شمول ندارد و همه چنين شايستگى ندارند و از اين رو احكام ائمه نسبت به
اشخاص مختلف و متفاوت بوده است. گاهى مى بينيم افرادى بسيار التماس مى كرده و از
اوضاع اقتصادى شكايت داشته اند و حضور بعضى از پيشوايان دينى آمده كه تحصيل اجازه
كنند و امام عليه السلام آن ها را امر به صبر و قناعت مى فرمود؛ چه آن استعداد و
ظرفيت را در وى نمى ديدند كه بتواند دين خود را حفظ و دست افتادگان را نيز بگيرد و
از اين روست كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و فرمود:
ءِاذَا كَانَ يوم القيامة ينادى منادا اين الظلمة ؟ اين اعوان الظلمة ؟ اين اشباه
الظلمة ؟ حتى من برء لهم قلما اولاق دواة. فيجتمعون فى تابوت من حديد، ثُمَّ يرمى
بهم فى جهنم؛(422)
هنگامى كه روز قيامت فرا مى رسد، منادى ندا مى دهد: افراد ظالم كجايند؟ ياران آن ها
كجايند؟ اشباه آن ها كجايند؟ حتى كسانى كه قلم و دواتى براى آن ها آماده كرده اند.
پس آن ها را در تابوتى از آهن مى كنند، پس به سوى جهنم پرتاب مى كنند.
يكى از
اقسام كمك دادن به ظالم، قبول ظلم كردن و زير بار ظلم رفتن است. نكته قابل توجه
اينجاست كه گناه قبول ظلم، سنگين تر از ظلم و منظلم از ظالم ننگين تر است. چه آن كه
ستمگران روزى چند در نتيجه تجاوز و تعدى بى رحمانه و ربودن حقوق خويش و بيگانه
دنياى آباد خود ايجاد كرده و خود را از هر قيد آزاد ساخته اند و گاهى هم به علل و
جهاتى اين وضع تا آخر عمر ادامه يافته و خداوند هم مهلت داده، كوچك ترين ناراحتى
نديده اند؛ ولى پس از مرگ سزاى عمل خود را مى بيند و به جزاى خود مى رسد. ولى
ستمديدگان بدبخت، گذشته از آن كه در دنيا بدترين رنج را ديده و بزرگترين زجر را
كشيده ، چه بسا در برابر آن مردم سرسخت مرگ را آرزو كرده اند: اى مرگ بيا كه زندگى
ما را كشت، تازه بعد از مرگ هم گرفتار و محنت آن ها پايان نمى يابد و كيفر واقعى و
مجازات حقيقى، آن وقت است كه در پيشگاه پروردگار قرار گيرند. چرا زير بار ننگ ظلم
رفته و قبول ستم كرده اند؟ از اين رو بزرگان علما و دانشمندان، در برخى از موارد
واجب دانسته اند كه اشخاص شايسته به عنوان وظيفه دينى به مراكز قدرت نزديك شوند و
بدين وسيله دفع ظلم از بيچارگان كنند.
بديهى است چون استعدادات مردم مختلف و
متفاوت است، احكام نيز نسبت به اشخاص متفاوت خواهد بود. نسبت به على بن يقطين روا؛
بلكه لازم مى شود كه در دستگاه نفوذ پيدا كند و به مقام وزارت و صدارت عظمى برسد،
باشد كه تا مشكلى حل و گرهى به دست او گشوده شود و در همه احوال نيز مراقب او بودند
و دستور وضو بر طبق معمول، دستگاه به او دادند. چون خطر برطرف شد، دستور فرمود: كه
وضو به طرز شيعه بگيرد كه غسلتان و مسحتان است.
مرحوم قاضى نور الله در مجالس
المؤ منين آورده است كه: ((حضرت موسى بن جعفر به على بن
يقطين فرمودند: كه تو يك امر را تضمين كن و من ضامن سه امر براى تو مى شوم. اول آن
كه صدمه و آسيب تير و شمشير نبينى و هيچگاه زندانى نشوى و احتياج پيدا نكنى. آن
امرى كه تو بايد ضمانت كنى، به داد بيچارگان برسى و در انجام حوايج دوستان كوشا
باشى. برادران ايمانى مورد تكريم باشند)).
قَالَ الصادق عليه السلام: اءنّ الله فى ظلّ عَرشِه ظلّا لا
يسكنه الا من نفس عن اخيه كربته او اعانه بنفسه، او صنع اليه معروفا؛(423)
امام صادق عليه السلام فرمود: همانا خدا را در سايه عرشش سايه اى است كه در آن مسكن
نمى گزيند جز آن كه از برادرش گرفتارى اش را مرتفع گرداند، يا خودش او را يارى
نمايد و يا به او احسانى كند.
گويند: وقتى على بن يقطين به خدمت حضرت موسى بن
جعفر شرفياب شد و اظهار ملالت كرد از گرفتارى هاى خود و ناراحتى هايى كه در خدمت
دولت موجود است، آن حضرت فرمود:
اءنّ الله تعالى اوليائا
مع اولياء الظلمه، ليدفع بهم عن اوليائه و انت منهم يا على؛(424)
خداى تعالى در كنار دوستان ستمگران، دوستانى دارد تا به وسيله آنان از دوستان خود
حمايت كند و تو اى على، يكى از آنان هستى.
و به تعبير ديگر آمده است كه به عقيد
من روشن تر است:
اءنّ الله مع كل طاغية وزيرا من اوليائه
يدفع به عنهم.(425).
حقا دانستن احوال اين رجال، مورد حاجت و موجب اتمام حجت است، اركان دولت و اعوان
سلطنت را؛ زيرا وقتى افراد هنرمندى و مردم كاردان و لايقى توانستند در دستگاه بنى
اميه و خلافت بنى العباس به دين خدا و دوستان ائمه هدى خدمت كنند، آن كه متظاهر به
عناد و معروف به فساد؛ بلكه الحاد بودند چرا در خدمت دولت شيعه كوشش ممكن نباشد؟
بديهى است، خالى از اشكال نيست. ظرفيت و استعداد، شخصيت و لياقت خداداد لازم است،
كه خود را نبازد و از مقصد باز نماند. غرور مقام و جاه و جلال دستگاه در او تاءثير
نكند.
كبر و نخوت و امتياز نفروشد و به حقيقت قدر خود را بداند و خود را ارزان
به فروش نرساند؛ چه اگر مقام در فردى اثر بكند و اخلاق وى تغيير يابد، اين خود دليل
عدم لياقت و سند كوچكى اوست؛ چه انسان بزرگ از مقام خود بزرگ تر است.
علامه
مجلسى در بحار نقل فرموده است كه:
ابراهيم جمال بر در خانه على بن يقطين آمد و
بار نيافت. اين داستان را به موسى بن جعفر عليه السلام گفتند. چون على بن يقطين در
موسم حج به بهانه زيارت بيت الله عازم شرفيابى شد.
مقصود من از كعبه و بت خانه تويى تو |
|
مقصود تويى كعبه و بتخانه تويى تو |
به مدينه رسيد. پس از استحمام و تغيير لباس به عزم زيارت مولاى خود، به كوى دوست و
به سوى موسى بن جعفر رفت. حلقه بر در كوفت.
عزم ديدار تو دارد جان و بر لب آمده |
|
باز گردد يا در آيد چيست فرمان شما |
دربان آمد و گفت: عرض كنيد على است و اجازه شرفيابى مى خواهد. خادم رفت و برگشت و
گفت: اجازه نفرمودند.
بازگشت فرداى آن روز با ناراحتى بسيار كه تحمل كرد، در
خارج مترصد بود تا شرفياب گرديد و گفت: يابن رسول الله! گناه من چيست كه مورد بى
مهرى قرار گرفته ام ؟ فرمود:
در كوى ما شكسته دلى مى خرند و بس |
|
بازار خود فروشى زان سوى ديگر است |
مقصود من اين بود كه تو در دستگاه مؤ ثر باشى، نه آن كه دستگاه تو را عوض كند.
ابراهيم جمال را نپذيرفتى. تو را عار آمد كه مردى شتردار به حضور آيد:
ابى الله اءن يشكر سعيك او يغفر لك ابراهيم الجمال؛(426)
خدا ابا دارد از آن كه تلاش تو را سپاس گويد تا آن كه ابراهيم شتردار از تو در
گذرد.
ابلهان تعظيم سجده مى كنند |
|
در جفاى اهل دل جد مى كنند |
هارون در يكى از مراسم هدايايى براى على بن يقطين فرستاد و در جمله جبه اى بوده، كه
با طلا آذين يافته و مطرز شده بود و اين لباس سلطنتى بود. چون به نظر على بن يقطين
هديه گران بها و پرقيمت بود، مناسب چنان ديد كه آن همه را براى موسى بن جعفر بفرستد
و اشيا ديگرى ضميمه كرد، به طورى كه معمول داشت و چون اين اموال به حضرت موسى بن
جعفر رسيد. همه را پذيرفت، جز همان جبه را كه به دست همان قاصد فرستاد و نامه اى
مرقوم فرمودند كه: اين جبه را نگهدار و به هيچ قيمت از دست مده، كه روزى تو را به
كار آيد و بدان نيازمند خواهى شد. با اين كه قيمتى تر از همه است، اما چنين مصلحت
ديده است. جبه را در جعبه مخصوصى و در صندوق محفوظى نگاهدارى كرد.
پس از چندى
بيش خدمت مخصوص خود را اخراج كرد و او سعايت كرد نزد هارون و گفت: وزير شما قايل به
امامت موسى بن جعفر است و هر سال سهم مال خود را به او مى دهد و آن چه از نفايس
اموال به دست آورد، به او تحويل مى دهد. آن جبه كه چند ماه پيش به او مرحمت
فرمودند، با اطلاع و نظرات خود من به مدينه رفته و نزد موسى بن جعفر است.
هارون
فوق العاده بر آشفت و سخت خشمگين شد و گفت: موضوعى كه چنين نشان دار و آشكار است،
زود كشف مى شود. اگر چنين بود، اعدام خواهم كرد.
به فوريت على بن يقطين را احضار
كرد و پرسيد آن جبه را كه چندى قبل به تو بخشيدم كجا است ؟
گفت: در جعبه مخصوصى
مضبوط است و فقط در ايام متبركه او را مى پوشم و تيمن مى جويم و سپس او را بوسيده و
در صندوق مى گذارم.
هارون گفت: الان او را مى خواهم ببينم. يك تن از خدام خود را
صدا زد و گفت: كليد صندوق را از فلان كنيز بگير و فلان جعبه را بياور.
طولى
نكشيد، غلام جعبه را در بسته حاضر كرد. جلو خليفه گذاشت. در جعبه را گشود و جبه را
چنان كه على بن يقطين گفته بود، معطر بر جاى نهاده، خشم هارون فرو نشست و خود را به
شنيدن ساعيان ملامت كرد و گفت: ديگر گوش به حرف كسى نخواهم داد و دستور داد كه آن
ساعى را هزار تازيانه بزنند چون به پانصد رسيد بمرد.