يك حكايت گوش كن اى نيك پى |
|
مسجدى بد بر كنار شهر ري |
هيچ كس در وى نخفتى شب ز بيم |
|
كه نه فرزندش شدى آن شب يتيم |
هر كه در وى غريب عور رفت |
|
صبحدم چون اختران در گور رفت |
هر كسى گفتى كه پريانند تند |
|
اندرو مهمان كشان با تيغ كند |
وآن دگر گفتى كه سحرست و طلسم |
|
كين رصد باشد عدو جان و خصم |
آن دگر گفتى كه بر نه نقش فاش |
|
بر درش كاى ميهمان اينجا مباش |
شب مخسپ اينجا اگر جان بايدت |
|
ورنه مرگ اينجا كمين بگشايدت |
وان يكى گفتى كه شب قفلى نهيد |
|
غافلى كايد شما كم ره دهيد |
تا يكى مهمان در آمد وقت شب |
|
كو شنيده بود آن صيت عجب |
از براى آزمون مي آزمود |
|
زانك بس مردانه و جان سير بود |
صورت تن گو برو من كيستم |
|
نقش كم نايد چو من باقيستم |
گفت او اى ناصحان مى بيندم |
|
از جهان زندگى سير آمدم |
مرگ شيرين گشت و نقلم زين سرا |
|
چون قفس هشتن پريدن مرغ را |
قوم گفتندش مكن جلدى برو |
|
تا نگردد جامه جانت گرو |
هين برو كوتاه كن اين قيل و قَالَ خويش |
|
و ما را در مفيكن در وبال |
آن غريب شهر سر بالا طلب |
|
گفت ميخسبم در اين مسجد به شب |
مسجدا، گر كربلاى من شوى |
|
كعبه حاجت رواى من شوى |
هين مرا بگذار اى بگزيده يار |
|
تا رسن بازى كنم منصور وار |
گر شديد اندر نصيحت جبرييل |
|
مى نخواهد غوث در آتش خليل |
جبرييلا رو كه من افروخته |
|
بهترم چون عود و عنبر سوخته |
بازگو كَانَ پاكباز شير مرد |
|
اندر آن مسجد چه بنمود و چه كرد |
خفته در مسجد خود او را خواب كو |
|
مرد غرفه گشته چون خسبد بگو |
نيمه شب آواز با هولى شنيد |
|
كايم آيم بر سرت اى مستفيد |
پنج كرت اين چنين آواز سخت |
|
مى رسيد و دل همى شد لخت لخت |
گفت با خود هين ملرزان دل كز اين |
|
مرد جان بد دلان بى يقين |
وقت آن آمد كه حيدر وار من |
|
ملك گيرم يا بپردازم بدن |
برجهيد و بانگ زد كاى كيا |
|
حاضرم اينك اگر مردى بيا |
در زمان بشكست زآواز آن طلسم |
|
زو همى ريزيد هر سو قسم قسم |
پر شد آن مسجد ززر هر جايگاه |
|
مرد حيران شد زتقدير اله |
بعد از آن برخاست آن شير عنيد |
|
تا سحرگه زر به بيرون مى كشيد |
گنها بنهاد آن جانباز از آن |
|
كورى ترسانى واپس خزان |
يكى از مهم ترين موجبات سعادت و عوامل خوشبختى آدمى است؛ چه اميدوارى به آينده، عشق
به زندگى را در او زنده مى دارد و پيوسته آينده خود را بهتر مى داند. چه از وضع
كنونى خود راضى نيست و هر قدر هم تجربه و مرور زمان نشان دهد كه روزگار آينده و
زندگانى مستقبل خوش تر از حال و گذشته او نبود، باز اين حس اميدوارى در آدمى باقى
مانده، شايد پروردگار جهان به منظور حيات او آبادى جهان، او را بدين صفت خواسته و
لذا صنعت خود را اين چنين ساخته است. چه به طور مسلم، اگر اين حالت را انسان فاقد
مى بود، جهان به ترقيات كنونى نايل نمى شد و پيشرفت هاى علمى نمى كرد.
نگفته
نماند كه صفت رجا و اميدوارى چنان كه در زندگانى مادى تاءثير نيكو دارد و ضامن
سعادت آدمى مى شود، در زندگانى روحى و معنوى انسان نيز دخالت تام دارد و عامل
خوشبختى انسان مى شود، بدان شرط كه دنبال كار برود و براى آخرت سعى و عمل پيشه كند؛
زيرا لغت رجا و كلمه اميدوارى، وقتى درست و به جا به كار برود كه تواءم با كار و
كوشش بود، زارع و كشاورز زمين لايق و مستعد پيدا مى كند، شخم مى زند، بذر و تخم مى
افشاند، آبيارى به موقع مى كند، بيدارى شب ها در مواقع لازم تحمل مى نمايد، با اين
همه مى گويد: اميدوارم نظر عنايت و لطف خداوند شامل شود و من حاصل بردارم و به
نتيجه برسم. چه با همه اين مقدمات و وسايل و تهيه موجبات و عوامل، اگر خدا نخواهد،
حاصل نمى دهد و محصول بر نمى دارد. هزاران آفت زمينى و آسمانى دارد.
ءَاءَنتم تزرعونه اءَم نحن الزارعون؛(259)
آيا شما آن را [بى يارى ما] زراعت مى كنيد، يا ماييم كه زراعت مى كنيم ؟
و اگر بعضى مقدمات را تهيه كرده و در بعضى ديگر سهل انگارى كرده است، تمنى يا
آرزوست و اگر هيچ يك از اين مقدمات را انجام نداده و دنبال عوامل نرفته و منتظر
برداشتن حاصل و رسيدن به محصول است، اين شخص مغرور است و فريب خورده. و اين معانى
را در امروز دنيوى همه مى دانند؛ چه هيچ وقت زارعى گوشه خانه نمى نشيند و بى آن كه
بذرى فشانده و يا نهالى نشانده باشد، بگويد: اميدوارم حاصل بردارم و نتيجه بگيرم،
چه به حكم طبيعت مى داند:
در صورتى كه در جهان طبيعت و عالم دنيا ممكن است كه آدم از دسترنج ديگرى استفاده
كند. و بيشتر واقع مى شود، غالبا پدران زحمت مى كشند و رنج مى برند و نتيجه زحمات
آنان عايد ديگران مى شود؛ چه آن كه اين عالم عالمِ سراب و فريب است.
ولى عالم قيامت، عالم نظم و حساب است. هر كس بايد از دسترنج خود بهره بردارى نمايد
و استفاده كند؛ زيرا آن چه مربوط به آن عالم است، داراى شعور و اراده است. هر كسى
در قيامت با عمل خود محشور است.
وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا
حَاضِرًا؛(260)
و آن چه را انجام داده اند حاضر يابند.
يَوْمَ تَجِدُ
كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُّحْضَرًا؛(261)
روزى كه هر كسى آنچه كار نيك به جاى آورده و آن چه بدى مرتكب شده، حاضر شده مى
يابد.
تَرَى المؤ منين وَالْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَى نُورُهُم
بَيْنَ اءَيْدِيهِمْ؛(262)
آن روز كه مردان و زنان مؤ من را مى بينى كه نورشان پيشاپيششان و به جانب راستشان
دوان است.
روز قيامت فقط اسمش روز است، وگرنه از هر شب تاريك، تاريك تر است.
ءِاذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَ ءِاذَا النُّجُومُ
انكَدَرَتْ؛(263)
آن گاه كه خورشيد به هم در پيچد، و آن گه كه ستارگان همى تيره شوند.
هر كس بايد
به نور ايمان و تقوى راه پيدا كند. مردم بى ايمان بى نورند، به صاحبان انوار التماس
كنند.
انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِكُمْ؛(264)
ما را مهلت دهيد تا از نورتان [اندكى ] برگيريم.
چون ملكات اين عالم باقى است و
ديده اند كه گاهى در شب هاى تاريك كه در راهى خطرناك و باريك بوده اند، اگر از دور
نورى ديده و چراغى يافته، به صاحب آن گفته و خواهش كرده اند كه از روشنايى چراغ او
استفاده كند، مضايقه نكرده و آن ها را رهايى داده است. از اين رو در تاريكى قيامت
هم مى گويند: تاءمل كنيد ما نيز به شما برسيم و از اين نور چراغ استفاده كنيم!
به همين تقاضاى كوچك جواب منفى داده مى شود.
ارْجِعُوا
وَرَاءكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا؛(265)
باز پس برگرديد و نورى درخواست كنيد.
اگر بازگشت به دنيا امكان دارد، به دنيا
بازگرديد و تهيه كنيد كه از اين گونه چراغ، جز در بازار دنيا جاى ديگر پيدا نمى
شود.
مهم ترين دسته اى كه در روز قيامت در نورانيت هستند، عبادت كنندگان هستند.
در اين ماه منادى گويد: اين الرجبيون ؟ جماعتى
برخيزند كه از نور روى آن ها فضاى محشر روشن شود، تصور كنند اينان انبيا مرسلين و
يا ملائكه مقربين باشند و عاقبت دانند كه اينان عباد در ماه رجب هستند، كه به پاس
احترام ماه رجب مراقبت و مواظبت بر طاعت و عبادت داشته داشته اند.
امام محمدباقر
عليه السلام به جابر فرمود: ((كسانى كه نام خود را شيعه
گذاشته و دعوى دوستى ما كرده اند، بايد بدانند كه دوستان و پيروان ما كسانى خواهند
بود كه شعار آن ها تقوى بود و فرمانبردار باشند. راه شناختن آنان فروتنى، تواضع،
درستى، امانت، به ياد خدا بودن، نماز و روزه داشتن و احسان به والدين كردن است.
رعايت حقوق همسايگان، حمايت از بيچارگان، دستگيرى افتادگان، همدردى بينوايان،
يتيمان را نوازش كردن، راست گفتن، قرآن شريف را خواندن و دستورات آن را به كار بستن
است. زبان خود را جز خيرخواهى نگه داشتن، براى بندگان خدا خير خواستن و پناهگاه
دوستان بودن.
جابر گفت: يابن رسول الله، اگر اين
ها اوصاف شيعيان بود، پصس من بايد اقرار كنم كه كسى را به اين صفات نمى شناسم.
فرمود: جابر من بايد بگويم و كسى را در اشتباه نگذارم. هرگز گمان نكنى كه دعوى
دوستى ما به اين سادگى بود، كه مردى بگويد: من على عليه السلام را دوست مى دارم و
به وى ارادت مى ورزم، ولى هيچ اثرى و عملى نشان ندهد، گفتارش پذيرفته شود و سند
شيعيت به او داده شود. بالاتر از مقام علوى مقام مقدس نبوى است و پيغمبر از على
عليه السلام بزرگ تر و رفعت درجه اش بيشتر است. اگر كسى بگويد: من پيغمبر را دوست
دارم و روش پيغمبر را نگيرد و دستورات او را پيروى كند، هرگز سودمند نشود و اين
دعوى از او نشوند. از خداى بترسيد و براى خدا كار كنيد كه خدا را با كسى خويشاوند
نيست. محبوب ترين بندگان و نزديك ترين مردمان در پيشگاه خداوند، كسى است كه تقواى
او بيشتر و فرمان او را بهتر كار بندد.
اى جابر، خدا را شاهد مى گيرم كه تقرب به
خداوند جز به فرمان بردارى و پرهيزگارى حاصل نخواهد شد. در دست ما هرگز بَراتِ
آزادى از آتش دوزخ نيست كه به افراد ببخشيم و هيچ كس را بر خدا حجيت نيست.
بلى، هر كس مطيع خدا باشد، دوست ما خواهد بود و هر كس خداى را نافرمانى كند، دشمن
ماست و كوتاه سخن: ولايت و محبت ما نصيب كسى خواهد بود كه نيكوكار پرهيزگار باشد
جابر گويد: با جمعى از حاجيان از مكه بازگشتيم و در مدينه به خدمت آن حضرت مستفيد
بوديم. روزى كه مى خواستيم حركت كنيم، براى وداع شرفياب شده و در خواست كرديم كه ما
را سر سفر دستورى فرمايد و نصيحتى كند. فرمود: اولين نصيحت من به شما اين است كه
اقويا دست ضعفا را بگيرند و اغنيا با فقرا مساعدت كنند. از خيرخواهى نسبت به
برادران دينى دريغ نداريد و هر كس نفع دوستان را چون نفع خود بخواهد. و بايد بگويم
در حفظ اسرار بكوشيد و مواظب رفتار و گفتار خود باشيد.بهانه به دست دشمنان تان
ندهيد. ممكن است سخنانى از ما براى شما نقل كنند و مخصوصا در لباس دين جلوه دهند و
به عنوان دستورات دينى به شما ابلاغ كنند، به هوش باشيد و سخن سنج، آن چه به نام
دين به شما گفته مى شود، در ميزان قرآن بسنجيد، هرگاه با قرآن موافق بود و در اين
ترازو مطابق ديديد، قبول كنيد به كار بنديد، وگرنه نپذيريد. و اگر در موضوعى به
اشتباه افتاديد و نتوانستيد حقيقت را به دست آورده، حق و باطل را از يكديگر تميز
دهيد، توقف كنيد و از ما بپرسيد، تا آن چه در توضيح آن لازم است به شما بگوييم و
هرگاه همه آن چه را گفتم كار بنديد و از اين دستور تخلف نكرديد و از اين حدود تجاوز
ننموديد، مى توانم به شما وعده دهم كه مردگان عادى شما و مردم معمولى ثواب شهيد
دارند و اگر كسى در الزام ركاب امام زمان كشته شود، ثواب شهيد خواهد داشت و اگر كسى
يك دشمنى از دشمنان را در ركاب آن امام بكشد، ثواب بيست شهيد مى برد)).
ابوحنيفه به خدمت حضرت باقر عليه السلام شرفياب شد و اجازه خواست كه به محضر آن
حضرت در آيد، اجازه نداد و او همچنان بى اجازه وارد شد و نشست و بى ادبانه سخن گفت
كه جمعى در كوفه نسبت به شما عقايد خاصى دارند. چرا آن ها را مانع نمى كنيد؟
فرمود: چه كنم ؟ گفت: به آن ها بنويسيد تا مرتدع شوند. فرمود: گوش نمى دهند. بى
ادب گفت: بنويسيد ترتيب اثر مى دهند.
فرمود: تو خودت يكى از آن ها. به تو گفتم
پيش من نيا، من دوست ندارم با تو كه مردى شهرت طلب هستى، برخورد كنم. گوش به حرف من
ندادى و بدون اجازه در آمدى.
در آغاز اسلام، بيشتر معاملات مسلمانان با مسكوكات
روم و فارس انجام مى گرفت. در زمان سلطان عبدالملك بن مروان چنان اتفاق افتاد، كه
خواست تغيير مختصرى در وضع مسكوك داده بشود. به اين معنى كه سكه به عربى باشد و يك
روى پول از طراز رومى به عربى باز گردد. اين پيشنهاد بر امپراطور روم گران آمد و
سخت ناراحت شد و پادشاه اموى را تهديد كرد كه اگر چنين افكارى در دماغ هاى آنها راه
پيدا كند، دستور خواهد داد كه بر دينار و درهم و سيم و زر، شتم دشنام پيغمبر را سكه
زنند و انتشار دهند. اين خبر كه غير منتظره بود بر خليفه بسيار گران آمد. شورايى
تشكيل داد و در اين باره مشاوره كرد. اركان دولت و اعيان مملكت، فرو مانده و متحير
بودند. يك تن از آنان چنين گفت: اكنون كه راه چاره بر ما مسدود و حل اين مشكل غير
مقدور است، به عقيده من بايستى در اين مورد از حضرت محمد باقر چاره بجوييم و نظر
بخواهيم، باشد كه با اشاره او از اين خطر محفوظ بمانيم. آن حضرت در مدينه مى بود و
قبول اين پيشنهاد و پذيرفتن اين راءى هر چند آسان نبود و عبدالملك هرگز نمى خواست،
يك تن هاشمى كه از مخالفان او و دستگاه اموى است، دست توسل زند و عرض حاجت كند،
ولى به حكم آن كه الضرورت تبيح المحظورات
(266) موقع باريك و سياست مملكت تاريك و خطر نزديك، فورا دستور داد
به استاندار مدينه نامه نوشتند كه خود به محضر شرفياب شود و به طور اجمال بگويد،
پيشامد مهمى ايجاب كرده كه از آن حضرت درخواست كنيم قبول زحمت فرموده و مسلمانان از
اضطراب و نگرانى نجات دهند. يقين داريم با عنايت مخصوص كه به حمايت از حوزه اسلام
داريد، ما را محروم نخواهيد گذاشت. تشكيل شورايى در حضور مبارك ضرورى و لازم است.
تصميم نهايى به نظر آن حضرت باز بسته است و همه اعضاى شورا به انتظار مقدم مبارك
نشسته.
و ضمنا دستور داد كه از نظر هزينه سفر و مخارج لازم، هيچ گونه خوددارى نكند. هر كس
را كه در مصاحبت خود بپذيرند، با بهترين وسيله در اختيار آن حضرت بگذارند.
چون
حضرت امام محمد باقر عليه السلام به دمشق تشريف بردند، عبدالملك جريان حال و پيش
آمد را گزارش داد و تهديد پادشاه روم را معروض داشت. امام عليه السلام فرمود: هيچ
نگرانى نبايد داشت. مسلمانان چرا بايد تا كنون ضرابخانه نداشته باشند و در اين امر
ضرورى اجتماعى به بيگانه محتاج شوند! هم اكنون بايد اعلان كرد كه امتياز مسكوكات
لغو گرديد و پول رايج مملكت منحصرا مسكوكات كشور اسلام خواهد بود و اصلا مسكوكات
خارجى اعتبار پولى نخواهد داشت و از جريان معاملات خارج است، و الان بايد تشكيل
ضرابخانه داد و پول درهم و دينار سكه زد، به اين كيفيت كه روى آن سوره توحيد و ديگر
روى آن نام مقدس محمد رسول الله نقش شود و نيز نام شهر و سال قيد گردد.