6. تلقين
روش ديگر در تربيت انسان ها ((تلقين ))
است . بايد به مردم تلقين نمود كه اگر مؤ من باشند برترند:
(انتم الاعلون ان كنتم مؤ منين )(420)
تلقين گاهى با لفظ است و گاهى با عمل . گاهى با تكرار لفظ چيزى به انسان تلقين مى
شود مثل ذكرهاى ((لااله الاّ اللّه ))
و ((صلوات )) كه به تكرار
كردن آنها زياد سفارش شده است و گاهى با تكرار عمل چنانكه در روايت مى خوانيم :
((ان لم تكن حليماً فتحلّم ))(421)
((اگر بردبار نيستى خود را به بردبارى وادار كن .))
حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد:
هر كس كفنش در خانه اش باشد او را از غافلان ننويسند و هرگاه به آن كفن نگاه كند
ثواب مى برد(422).
همين ديدن كفن ، تلقين حقانيّت مرگ است .
فلسفه روضه خوانى ، تلقين شهامت و شهادت است .
رجزخوانى در جبهه و تكبير گفتن هنگام هجوم به دشمن ، تلقين پيروزى است .
در حديث مى خوانيم كه اگر يعقوب عليه السلام به فرزندانش نمى گفت : (انّى اخاف ان
ياءكله الذئب ) ((من مى ترسم كه يوسف را گرگ بخورد))،
فرزندان نمى گفتند: (اكله الذئب ) ((يوسف را گرگ خورد.))
7. تشبيه و تمثيل
يكى از بهترين روش ها براى فهماندن مطالب به مردم ، خصوصاً كسانى كه سواد چندانى
ندارند استفاده از مثال هاى محسوس و مناسب با محيط است زيرا مردم با اين موارد
بيشتر سر و كار دارند و با حواس ظاهرى خويش آنها را درك مى كنند بر خلاف مسايل عقلى
كه فهم آنها احتياج به كندوكاو شديد ذهن دارد.
ازاين روست كه خداوند متعال به اين مسئله اهميّت مى دهد و قرآن كريم سرشار از مثال
هاى مختلف و ساده است كه شايد مردم با تفكر و دقت در آنها متذكر ياد خدا شوند؛
(و تلك الامثال نضربها للنّاس لعلّهم يتفكّرون )(423)
((و اين مثال ها را براى مردم مى زنيم اميد است كه تفكر
كنند.))
(و يضرب اللّه الامثال للناس لعلّهم يتذكّرون )(424)
((و خداوند براى مردم مثال ها مى زند اميد است كه متذكر
شوند.))
و دليل بر متعدد و متنوع بودن اين مثال ها آيات مختلفى است كه به بعضى از آنها
اشاره خواهيم كرد و خداوند متعال در آيه اى بطور روشن بر اين مطلب تاءكيد مى
فرمايد:
(و لقد ضربنا للنّاس فى هذا القران من كلّ مثل )(425)
جالب اينجاست كه خداوند از اينكه به موجودات ظاهراً كوچك مانند پشه و حتى بالاتر از
آن مثال بزند شرم نمى كند و اين درسى است به مبلغ كه به اين نكته توجه كند؛
(انّ اللّه لا يستحيى ان يضرب مثلاً ما بعوضة فما فوقها)(426)
استفاده از مثال هاى طبيعى كه همه جايى و عمومى هستند مانند طلوع و غروب خورشيد و
مثال به موجوداتى كه جهانيان آنها را مى شناسند در قرآن كريم فراوان است .
خداى بزرگ وجود شريفش را به نور تشبيه مى كند و مى فرمايد:
(اللّه نورالسّموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح فى زجاجة الزّجاجة
كانّها كوكب درّى ....)(427)
((خدا نور آسمان ها و زمين است مَثل نورش به مشكاتى
ماند كه در آن چراغى روشن است و آن چراغ در ميان شيشه اى قرار دارد كه تلا لو آن به
ستاره اى درخشان شبيه است .))
در قرآن براى هر محيطى ، مثال هاى مناسب با آن استفاده شده است . بطور مثال شتر را
مثال مى زند كه عربها بيشتر با آن سروكار دارند؛
(افلا ينظرون الى الابل كيف خلقت )(428)
((آيا شتر نمى نگرند كه چگونه آفريده شده است ؟))
يا از مثال هاى مربوط به كشاورزى و گياهان استفاده مى كند كه مردم با اين مسايل
بيشتر سروكار داشتند؛
(يا ايها الّذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمنّ والاذى كالّذى ينفق ماله رئاء
النّاس و لا يؤ من باللّه و اليوم الاخر فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل
فتركه صلداً لا يقدرون على شى ء ممّا كسبوا واللّه لايهدى القوم الكافرين )(429)
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد بخشش هاى خود را با منّت
و آزار باطل نسازيد، همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى كند
و ايمان به خدا و روز رستاخيز نمى آورد و (كار او) همچون قطعه سنگى است كه بر آن
(قشر نازكى از) خاك باشد (و بذرهايى در آن افشانده شود) و باران درشت به آن ببارد
(و همه خاك ها و بذرهارا بشويد) و آن را صاف ، رها كند. آنها از كارى كه انجام داده
اند چيزى به دست نمى آورند و خداوند جمعيّت كافران را هدايت نمى كند.))
در اين آيه مبارك مى بينيم كه خداوند با مثالى بسيار ساده ، بى ارزش بودن انفاق
ريايى را گوشزد مى كند. و در مقابل ، انفاق در راه خودش را چنين تشبيه مى كند:
(مثل الّذين ينفقون اموالهم فى سبيل اللّه كمثل حبّة انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة
مائة حبّة و اللّه يضاعف لمن يشاء واللّه واسع عليم )(430)
((كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند (آن
اموال ) همانند بذرى است كه هفت خوشه بروياند، و در هر خوشه يكصد دانه باشد و
خداوند آن را براى هر كس كه بخواهد (و شايستگى داشته باشد) چند برابر مى كند و خدا
(از نظر قدرت و رحمت ) واسع و (به همه چيز) داناست .))
در جاى ديگر براى بى ارزش جلوه دادن دنيا اينچنين مى فرمايد:
(و اضرب لهم مثل الحيوة الدّنيا كماء انزلناه من السّماء فاختلط به نبات الارض
فاصبح هشيماً تذروه الرّياح و كان اللّه على كل شى ء مقتدراً)(431)
((و زندگى دنيا را براى آنها به آبى تشبيه كن كه از
آسمان فرو مى فرستيم و به وسيله آن گياهان زمين ، سرسبز و درهم فرو مى روند. اما
بعد از مدتى مى خشكند، بگونه اى كه بادها آنها را به هر سو پراكنده مى كنند و
خداوند بر هر چيزى تواناست .))
و چه مثالى براى بيان نامحدود بودن كلمات خدا زيباتر از تشبيه آن به اينكه اگر
درياها براى نوشتن آنها مركب شوند، درياها پايان مى گيرند پيش از آنكه كلمات
پروردگار عالميان پايان يابد:
(لو كان البحر مداداً لكلمات ربّى لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربّى و لو جئنا
بمثله مدداً)(432)
و در مورد عالمى كه به علم خود عمل نمى كند مى فرمايد:
(مثل الّذين حمّلوا التورية ثمّ لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفاراً)(433)
((آنان كه علم تورات را با خود داشتند و به آن عمل
نكردند همانند الاغى هستند كه كتاب ها را بر پشتشان حمل مى كنند و از آن هيچ نمى
فهمند.))
و كسى كه پس از عالم شدن ، به هواى نفس ميل پيدا كند، سگى است كه اگر او را تعقيب
كنى يا به حال خود واگذارى عوعو كند:
(فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث )(434)
خداوند متعال در قرآن كريم ، سرگردانى و اضطراب منافقين را به مسافر شب گردى تشبيه
نموده كه در تاريكى شب در حركت است همينكه مى خواهد چراغى بيفروزد و اطراف خود را
روشن سازد تا راه خود را پيدا كند. خداوند، آن چراغ را خاموش كند و او را در همان
ظلمت و تاريكى واگذارد:
(مثلهم كمثل الّذى استوقد ناراً فلّما اضاءت ما حوله ذهب اللّه بنورهم و تركهم فى
ظلمات لاّ يبصرون )(435)
سخن پاكيزه و حق به درخت پاكيزه اى مثال زده شده كه ريشه اش ثابت و استوار و شاخه
اش در آسمان است :
(الم تر كيف ضرب اللّه مثلاً كلمة طيّبة كشجرة طيّبة اصلها ثابت و فرعها فى
السّماء)(436)
مبلّغ با الهام از قرآن و روايات در موارد مختلف مى تواند از مثال هاى متنوع
استفاده كند. زيرا بسيارى از مسايل با مثال زدن به فهم نزديك مى شوند. مانند:
نماز خواندن مانند غسل كردن در نهر آب است كه پليدى ها را از بين مى برد.
زنده شدن انسان ها در روز قيامت همچون زنده شدن درختان در بهار است ؛(فاحيينا به
الارض بعد موتها كذلك النّشور)(437)
(و احيينا به بلدة ميتاً كذلك الخروج )(438)
(( (و بوسيله باران ) زمين مرده را زنده كرديم (تا مردم
بدانند كه ) خارج شدن (از قبر) هم اينگونه است .))
مرگ و حيات مانند خواب و بيدارى است .
غرايز نظير كپسول گاز است كه اگر در مسير صحيح خود استفاده شود حرارت ، نور و بركت
دارد و گرنه نتيجه اش انفجار و نابودى است .
در پاسخ سؤالات عقيدتى نيز مى توان از تمثيل استفاده نمود مانند:
آيا درست است كه انسان به خاطر چند سال گناه هميشه در آتش جهنم بماند؟.
پاسخ : اين مثل كسى است كه در يك دقيقه چشم خود را از حدقه در مى آورد و يك عمر كور
مى ماند.
اگر خدا عادل است اين همه بلا و حادثه تلخ براى چيست ؟
پاسخ : اين اعتقاد كسى است كه با ديد ظاهرى به دنيا نگاه مى كند. مثل كسى كه ليوان
را واژگون ببيند كه در اين صورت درب ليوان براى او بسته و ته آن سوراخ است ، اگر
ليوان را درست نگاه دارد اشكال ها از بين مى رود. دنيا خوابگاه و عشرتكده نيست .
دنيا ميدان رشد است و رشد انسان بدون سختى ها و بلاها ممكن نيست . پس اين اعتراض
كسى است كه دنيا را عشرتكده مى بيند.
8. برهان ، جدل و مناظره
افراد تحصيل كرده و اهل علم در صورتى كه اهل عناد و لجبازى نباشند، حرف منطقى و
استدلالى را مى پذيرند و اگر كافر باشند حتماً بايد از اين روش استفاده كرد زيرا
استناد به قرآن كريم و سخنان امامان معصوم عليهما السلام براى افرادى مفيد و مؤ ثر
است كه اصل دين و مكتب را قبول دارند بنابراين بر خلاف تصور بعضى كه يادگيرى منطق و
فلسفه را ضرورى نمى دانند و يا در مواردى مضر مى شمارند، مبلّغ بايد در راه يادگيرى
اين قوانين و براهين بكوشد تا قدرت پاسخگويى به ايرادهاى مادى ها و كافران را داشته
باشد كه اين دستور خداى سبحان است ؛
(ادع الى سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة )(439)
((با حكمت (استدلال ) و پند نيكو به سوى پروردگارت
بخوان .))
حضرت على عليه السلام حكمت را گمشده مؤ من مى داند و مى فرمايد:
((الحكمة ضالّة المؤ من ، فخذ الحكمة و لو من اهل
النّفاق ))(440)
((حكمت گمشده مؤ من است ، آن را بگيريد گرچه از اهل
نفاق باشد.))
آيا خدايى كه از كافران مى خواهد برهان خويش را اقامه كنند (قل هاتوا برهانكم )(441)
خود مى تواند دينش را بدون برهان تبليغ كند؟.
با دشمن خدا، آنچنان بايد محكم و استدلالى برخورد كرد كه مات و مبهوت شود همانگونه
كه ابراهيم عليه السلام چنين نمود:
(قال ابراهيم فانّ اللّه ياتى بالشّمس من المشرق فات بها من المغرب فبهت الّذى كفر)(442)
نمونه هاى زيادى از آيات قرآن استدلالى است و حكم را با دليل آن بيان مى فرمايد.
بطور مثال دليلِ سرپرستى امور زنان توسط مردان را اين مى داند كه مردان قدرت
تفكرشان بر نيروى عاطفه و احساساتشان غلبه دارد و از نيروى جسمى بيشترى برخوردارند.
گذشته از اينها مخارج زنان نيز در زندگى ، بر عهده مردان است .
(الرّجال قوّامون على النّساء بما فضّل اللّه بعضهم على بعض و بما انفقوا من
اموالهم )(443)
در آيه اى ديگر براى حرام بودن شراب استدلال مى كند كه بوسيله آن شيطان بين شما
دشمنى و كينه ايجاد مى كند پس از نوشيدن آن دورى كنيد.
(انّما يريد الشّيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدّكم
عن ذكر اللّه و عن الصّلوة )(444)
مبلّغى كه قدرت استدلال داشته باشد هيچگونه واهمه اى از سخنان مخالفان ندارد. به
آنها فرصت مى دهد كه سخنانشان را بگويند و پس از شنيدن آنها، با برهان و دليل
جلوشان را مى گيرد و ايرادهايشان را پاسخ مى گويد. اين روش را در برخوردِ حضرت موسى
عليه السلام و جادوگران خداپرست با فرعون مى بينيم . آنجا كه پس از ايمان آوردن
جادوگران به خداى يگانه ، فرعون گفت : چرا قبل از اينكه من اجازه دهم به موسى ايمان
آورديد؟
جادوگران در جواب گفتند: ما هرگز تو را بر موسى مقدم نخواهيم داشت . هر كار مى
خواهى انجام بده كه اين زندگى دنيايى مى گذرد. ما به پروردگارمان ايمان آورديم به
خاطر اينكه از گناهانمان درگذرد و گناه جادوگرى هايى را كه تو بر ما تحميل كردى
ببخشد و لطف و بخشايش خداوند بهتر و پاينده تر خواهد بود(445).
قرآن مى خواهد حق و حقيقت آشكار شود و حكمت ، روش رسيدن به حق از راه علم و عقل است
. اما در كنار اين روش ، روش هاى ديگر مثل مجادله را نيز پيشنهاد مى كند آنجا كه مى
فرمايد:
(و جادلهم بالّتى هى احسن )(446)
((با چيزى كه بهتر است با آنها مجادله كن .))
((جدل )) روشى است كه در آن
سعى بر تسليم كردن مخالف است اما منحصر در سخنان علمى و عقلى نيست بلكه مى توان از
چيزهايى استفاده كرد كه مورد قبول طرف است اگر چه اين مطالب يقينى و مورد قبول همه
نباشد.
مثل اينكه مخالف ، سخن يك دانشمند را قبول دارد و ما با استناد به سخن آن دانشمند،
او را محكوم مى كنيم در حاليكه خود ما ممكن است آن را قبول نداشته باشيم .
در يك جلسه مناظره علمى ، كه دانشمندان مذاهب مختلف حضور داشتند، امام رضا عليه
السلام در مقابل دانشمندِ مسيحى كه معتقد بود حضرت عيسى عليه السلام فرزند خداست از
جدل استفاده نمود به اين صورت كه فرمود: حضرت عيسى عليه السلام همه صفاتش خوب بود
فقط يك نقص داشت و آن اينكه به عبادت علاقه اى نداشت . دانشمند مسيحى گفت : اين چه
سخنى است ؟! او عبادتش از همه مردم بيشتر بود.
امام رضا عليه السلام فرمود: پس اگر عبادت مى كرد بنده خدا بود نه فرزند خدا زيرا
عبادت يعنى بندگى
(447).
در اين گفتگو حضرت از چيزى استفاده كردند كه مورد قبول مسيحى بود و او را محكوم
كردند.
بايد توجه داشت كه در جدالِ حق ، هدف ، تحقير طرف و اثبات برترى و پيروزى بر او
نيست بلكه هدف ، نفوذ در افكار و اعماق روح اوست كه اين همان مجادله به احسن است :
(و جادلهم بالّتى هى احسن )(448)
در جدال علاوه بر رعايت انصاف بايد از لجاجت و كينه توزى دورى كرد.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: مجادله احسن ، مانند مطلبى است كه در آخر
((سوره يس
)) در مورد منكران آمده است . هنگامى كه استخوان پوسيده
را در مقابل پيامبر عليهم السلام قرار دادند و گفتند: چه كسى قدرت دارد آن را زنده
كند؟ فرمود: (يحييها الّذى انشاءها اوّل مرّة )
((همان خدايى آن را زنده مى كند كه روز اول را آفريد.
همان خدايى كه از درخت سبز براى شما آتش بيرون مى فرستد.))(449)
خوب است در بحث جدل اشاره اى به شيوه مناظره (بحث آزاد) نيز داشته باشيم كه روش
مهمى در تبليغ است و امامانى همچون امام باقر و صادق عليهم السلام از اين شيوه بهره
مى برده اند. و اصولاً اساس كار همه پيامبران و رهبران الهى در برخورد با مخالفان ،
بحث آزاد و منطقى بوده است .
در مناظره ، تنها مكتب عالى و منطق قوى و نيرومند كافى نيست بلكه بايد با روش صحيح
بحث و مجادله تواءم گردد.
برخورد در بحث آزاد بايد همراه با لطف و محبت باشد و از خشونت پرهيز شود. نحوه
برخورد با طرف مناظره و شيوه بحث ، عميق ترين اثر را در اين مرحله مى گذارد چه
بسيارند كسانى كه در بحث ها دقيق و موشكاف و بر مسايل علمى مسلط و آگاهند اما چون
از شيوه جدال احسن و بحث هاى سازنده آگاه نيستند كمتر در گفتگو با ديگران موفق به
نفوذ در قلب آنها مى شوند حقيقت اين است كه اقناع عقل و فكر به تنهايى كافى نيست ،
بايد عواطف نيز اقناع گردد كه نيمى از وجود انسان را تشكيل مى دهند.
در مقدمه حديث معروف توحيد ((مفضل بن عمر))
چنين مى خوانيم : او مى گويد من در كنار قبر پيامبر عليهم السلام بودم و در عظمت
مقام آن بزرگوار انديشه مى كردم ناگهان ديدم
((ابن ابى العوجا)) (مرد
مادّى معروف ) وارد شد و در گوشه اى نشست و بسيار حساب شده و شيطنت آميز شروع به
انكار خداوند تبارك و تعالى و رسول گراميش عليهم السلام نمود من از سخنان او سخت
خشمگين و ناراحت شدم . برخاستم و فرياد زدم اى دشمن خدا! راه الحاد پيش گرفتى ؟ و
خداوندى كه تو را در بهترين صورت آفريده است انكار مى كنى ؟(450)
ابن ابى العوجا رو به من كرد و گفت اگر از پيروان امام صادق عليهما السلام هستى او
با ما چنين سخن نمى گويد. او از اين بالاتر را هم از ما شنيده است و هرگز به ما فحش
و ناسزا نگفته و در پاسخ ما، راه خشونت و تعدى نپيموده است او مرد بردبار، عاقل ،
هوشيار و متينى است .
بنابراين مناظره كار هر شخصى نيست و بايد در جهات مختلف آمادگى داشته باشد.
طيّار يكى از دوستان امام صادق عليه السلام مى گويد به امام عرض كردم :
((بلغنى انك كرهت مناظرة الناس ))
((به من خبر رسيده كه شما از مناظره با مخالفان خشنود
نيستيد.))
امام عليه السلام در پاسخ فرمود:
((امّا مثلك فلا يكره من اذا طار يحسن ان يقع و ان وقع
يحسن ان يطير، فمن كان هكذا لا نكرهه ))(451)
((امّا كسى مانند تو از كسانى كه وقتى پرواز مى كنند و
اوج مى گيرند، به خوبى مى توانند بنشينند و هنگامى كه مى نشينند به خوبى مى توانند
پرواز كنند و اوج گيرند كسى كه چنين باشد ما از مناظره كردن او ناخشنود نيستيم .))
9. جنگ سرد
يكى از روش هايى كه كافران و دشمنان خدا در طول تاريخ براى بى اثر كردن تبليغات
پيامبران از آن استفاده كرده اند، ايجاد شك و ترديد در دل پيروانِ اديان الهى بوده
است . و هميشه سعى داشته اند با اين وسيله مردم را از اعتقاداتشان جدا كنند و با
تضعيف روحيه آنان قدرت و توانشان را بگيرند. اين روش امروزه نيز يكى از مهمترين
ابزارهاى تبليغ جهانخواران و مستكبران است .
كافران زمانى سخنان قرآن را خواب و خيالى بى اساس مى دانند و رسولش را شاعر مى
شمرند:
(بل قالوا اضغاث احلام بل افتراه بل هو شاعر فلياتنا باية كما ارسل الاوّلون )(452)
((اين مردم غافل و نادان گفتند كه سخنان قرآن خواب و
خيالى بى اساس است . محمّد كه با اين قرآن ادعاى پيامبرى مى كند شاعرى است كه اين
كلمات را خود بافته است وگرنه بايد همچون پيامبران گذشته آيت و معجزه اى برايمان
بياورد.))
بعد از اينكه با اين سخنان كلام خدا را خدشه دار كردند و از اهميّت آن كاستند، ديگر
حمله به آن و دور كردن مردم از آن آسان مى شود به همين دليل با كمال بى شرمى از
پيروان قرآن مى خواهند كه به آن گوش ندهند و سخنان لغو و باطل را در آن داخل كنند؛
(و قال الذّين كفروا لا تسمعوا لهذا القران والغوا فيه لعلّكم تغلبون )(453)
قرآن شديدترين حمله را متوجه كسانى مى كند كه اين جريان را رهبرى كرده و مردم را به
شك و ترديد مى اندازند؛
(انّه فكّر و قدّر فقتل كيف قدّر ثمّ قتل كيف قدّر ثمّ نظر ثمّ عبس و بَسَر ثمّ
اَدبر و استكبر فقال ان هذا الاّ سحر يؤ ثر ان هذا الاّ قول البشر)(454)
((آن كافر فكر كرد و انديشه بدى كرد. مرگ بر او، انديشه
بدى كرد. باز هم مرگ بر او، چه فكر خطايى كرد باز انديشه كرد و روترش كرد و چهره
درهم كشيد سپس روى گرداند و تكبر كرد و گفت اين قرآن به جز سحر نيست . اين آيات
گفتار بشرى بيش نيست .))
روش ديگرى كه كافران براى تضعيف روحيه بكار مى برند زير سؤ ال بردن و بى ارزش كردن
فرستاده خداست . بطور مثال سعى مى كنند رسول خدا عليهم السلام را وابسته به غير
بدانند و مى گويند كه ديگران در آوردن اين سخنان به او كمك كرده اند؛
(و قال الّذين كفروا ان هذا الاّ افك افتراه و اعانه عليه قوم اخرون )(455)
((وكافران گفتند كه اين قرآن سخن دروغى است كه (محمّد)
خودبافته است و ديگران به او كمك كرده اند.))
اين انسان هاى پليد سعى مى كنند ديگران را از رسول خدا عليهم السلام ارزشمندتر جلوه
دهند و مطرح مى كنند كه اگر اين راه حق است ، چرا قرآن به افراد ديگرى كه از نظر
ثروت ، نفوذ و... بهتر از رسول خدا عليهم السلام هستند نازل نشده است و يا چرا بر
انسانى همانند خودمان فرستاده شده است .
كافران هميشه سعى داشته اند به ديگران بفهمانند كه فرستاده خدا بايد رئيس قبيله ،
شخصى پولدار و ثروتمند يا سلطان يك منطقه باشد و يك انسان فقير و بدون مقامِ دنيايى
نمى تواند فرستاده خدا باشد. به همين دليل است كه فرعون براى به ترديد انداختن
پيروان موسى و تضعيف روحيه آنها مى گويد:
(يا قوم اليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى افلا تبصرون ام انا خير من هذا
الذى هو مهين و لا يكاد يبين )(456)
((فرعون گفت : اى مردم آيا من صاحب كشور مصر نيستم ؟ و
آيا اين جوى ها از زير قصر من جارى نيست ؟ نمى بينيد؟ آيا من بهترم يا چنين مرد
فقير و خوارى كه هيچ منطق و بيان روشنى ندارد؟))
و باز به همين دليل است كه قوم شعيب به او گفتند: ما بسيار از آنچه مى گويى نمى
فهميم يعنى سخنانت بى معنى و بدون نتيجه است و تو در بين ما شخصى ناتوان و بى ارزش
و اگر ملاحظه طايفه تو نبود سنگسارت مى كرديم :
(قالوا يا شعيب ما نفقه كثيراً ممّا تقول و انّا لنريك فينا ضعيفاً و لو لا رهطك
لرجمناك )(457)
كافران بدانديش در طول تاريخ بدترين تهمت ها را به پيامبران الهى زده اند و اين
سخنان مغرضانه همه و همه در راستاى بى ارزش كردن مقام رسالت است .
فرعونيان گفتند: اين دو تن (موسى و هارون ) جادوگرند و مى خواهند با سحرِ خويش شما
را از سرزمينتان بيرون كنند و روش خوب شما را كه پيروى از فرعون است از بين ببرند:
(قالوا ان هذان لساحران يريدان ان يخرجاكم من ارضكم بسحرهما و يذهبا بطريقتكم
المثلى )(458)
حال كه دشمنان خدا از اين شيوه استفاده مى كنند مبلّغ نيز بايد از آن استفاده كرده
و به دشمن بفهماند كه بتِ مورد پرستش او ضعيف است و توانش در مقابل توان خداى متعال
هيچ است و حتى مگسى را نمى تواند بيافريند؛
(انّ الذّين تدعون من دون اللّه لن يخلقوا ذباباً و لواجتمعوا له )(459)
((اى كافران آن بت هاى بى جان كه در برابر خدا (معبود
خود) مى خوانيد هرگز بر خلقت مگسى قدرت ندارند، هر چند همه با هم يكى شوند.))
و اگر غير از اين است بايد نيازهاى پيروانشان را برآورده سازند؛
(انّ الّذين تدعون من دون اللّه عباد امثالكم فادعوهم فليستجيبوا لكم ان كنتم
صادقين )(460)
((غير از خدا هر آنكس كه شما (مشركان و يهود و نصارى )
به خدايى مى خوانيد در حقيقت همه مثل شما (بندگانى فانى و فقير و محتاج ) هستند.
اگر در دعوى خود راستگوييد از آنها بخواهيد تا مشكلات ونيازهاى شما را بر آورده
سازند.))
اين خدايان پوشالى از ساده ترين كارها عاجزند؛
(الهم ارجل يمشون بها ام لهم ايد يبطشون بها ام لهم اعين يبصرون بها ام لهم اذان
يسمعون بها)(461)
((آيا اين بتان پاهايى دارند كه با آن راه بروند؟ يا
دست هايى دارند كه با آن چيزى را بگيرند (و كارى انجام دهند) يا چشمانى دارند كه با
آن ببينند؟ يا گوش هايى كه با آن بشنوند؟))
حضرت ابراهيم عليه السلام بعد از شكستن بت ها به كافران گفت :
(بل فعله كبيرهم هذا فاساءلوهم ان كانوا ينطقون )(462)
((اين كار را بزرگ آنها كرده است . اگر اين بتان سخن مى
گويند از آنان سؤ ال كنيد.))
مبلّغ بايد با افشاگرى توطئه هاى دشمن ، سد راه او شود و پيروان او را متزلزل سازد
همانگونه كه قرآن كريم افشاگرى مى كند و مى فرمايد:
(ودّت طائفة من اهل الكتاب لو يضلّونكم و ما يضلّون انفسهم وما يشعرون )(463)
((گروهى از اهل كتاب آرزو دارند كه شما را گمراه كنند و
جز آنكه خود را گمراه مكنندبه آرزويى نخواهند رسيد و اين را نمى فهمند.))
10. استفاده از هنر
با توجه به طبيعت خاصِ انسان كه از هنر لذّت مى برد و از شنيدن مطالب خشك و يكنواخت
فرارى است ، براى انتقال مسايل دينى ، بايد از روش هاى هنرى و القاى غير مستقيم
استفاده نمود.
امروزه در كشورهاى پيشرفته جهان ، استفاده از اين روش امرى مرسوم و جاافتاده است .
استعمارگران ، براى رسيدن به اهداف شوم خود، كمتر مردم را به طور مستقيم به آن راه
دعوت ميكنند بلكه بطور غير مستقيم آنها را با اهداف خويش همراه مى سازند.
با كمال تاءسف دنياى كفر، در كفرِ خود جدّى است و از تمامى امكانات مثل : فيلم ،
كارتون ، تئاتر، نقاشى ، گرافيك ، مجسمه سازى ، خط، مسابقه ، معمّاو... و در يك
كلمه (هنر)، براى محكم كردن پايه هاى كفر خود استفاده مى كند.
امّا در بين ما مسلمانان آنگونه كه بايد و شايد به اين مسايل توجه نمى شود.
تبليغمان منحصر در سخنرانى شده است . در حاليكه سخنرانى آن هم سخنرانى خوب و همراه
با تمامى شرايط، يكى از وسايل است و چون روش القاى مستقيم است اثرش به اندازه
القاى غير مستقيم نيست .
امروزه كشورهاى غربى و سردمداران فاسدشان با استفاده از وسايل هنرى ، فكر جوانان ما
را ربوده و عده اى از آنان را شيفته مرام غلط خود كرده اند همانگونه كه
((سامرى )) دشمن موسى عليه السلام با زر و
زيورها گوساله اى ساخت كه صدايى شگفت داشت و آن را، خداى موسى معرفى كرد و بدين
ترتيب پيروان موسى عليه السلام را به انحراف كشاند؛
(فاخرج لهم عجلاً جسداً له خوار فقالوا هذا الهكم و اله موسى فنسى )(464)
حضرت على عليه السلام مى فرمايد:
((ردّوا الحجر من حيث جاء فانّ الشّر لا يدفعه الاّ
الشر))(465)
((سنگ را از هر طرف به شما زدند به همانجا برگردانيد كه
بدى را فقط مانند خودش دفع مى كند.))
پس از انقلاب شكوهمند اسلامى ايران ، در حوزه هاى علميه ، توجه بيشترى به روش هاى
هنرى همچون تئاتر، نمايشنامه نويسى ، داستان نويسى و شعر براى تبليغ شده است . امّا
اين مقدار كافى نيست و سزاوار است كه بعضى از طلاّب علوم دينى كه زمينه و استعداد
يادگيرى اين روش ها را دارند بطور جدى به آن توجه كنند تا بتوانند در فعاليت هاى
تبليغى خود از آن استفاده نمايند.
يكى از وسايل هنرى نمايش است كه نمونه هايى از آن را در برخوردهاى اولياى الهى مى
بينيم :
حضرت على عليه السلام براى يادآورى آتش جهنم به عقيل ، ميله اى را داغ مى كند و به
دست او نزديك مى كند(466).
امام باقر عليه السلام براى نمايش وضوى پيامبر عليهم السلام عملاً وضو مى گيرد(467).
رسول خدا عليهم السلام فرمود:
((صلّوا كما راءيتمونى اصلّى ))(468)
((نماز بخوانيد همانگونه كه مى بينيد من نماز مى خوانم
.))
در زمان خود ما شبيه خوانى كه نوعى نمايش است يكى از عوامل مهم بقاى تاريخ عاشورا
بوده است .
خداوند متعال براى اينكه به قابيل بفهماند چگونه برادر مرده خود را به خاك بسپارد،
از يك صحنه نمايش استفاده مى فرمايد كه بازيگر آن كلاغى است و با چنگال خود، زمين
را گود مى كند.
(فبعث اللّه غراباً يبحث فى الارض ليريه كيف يوارى سواءة اخيه )(469)
امام حسن و امام حسين عليهما السلام براى اينكه پيرمردى را متوجه وضوى اشتباهيش
كنند، از يك وضوى نمايشى استفاده مى كنند. هر دو وضو مى گيرند و پيرمرد را به قضاوت
مى خوانند تا به اين وسيله ، وضوى صحيح را ببيند و به اشتباه خود پى ببرد(470).
روشن است كه شنيدن يك مطلب اگر با ديدن همراه شود، يعنى سمعى بصرى شود، اثر بيشترى
خواهد داشت و نتيجه اش اطمينان قلبى به مطلب است ، به همين دليل حضرت ابراهيم عليه
السلام گفت : بار الها به من نشان بده كه چگونه مردگان را زنده مى كنى كه مى خواهم
با ديدن آن ، دلم آرام گيرد:
(و اذ قال ابراهيم ربّ ارنى كيف تحيى الموتى قال او لم تؤ من قال بلى ولكن ليطمئنّ
قلبى )(471)
و باز به همين دليل است كه پيامبر خدا عليهم السلام براى توضيح دادنِ راه حق و باطل
از كشيدن يك خط مستقيم و چندين خط انحرافى بر روى زمين استفاده نمود(472).
يا براى توجه دادنِ افراد، به يك مسئله مهم ، صحنه اى را مى ساخت . بطور مثال
فرمود: از صحرايى كه در ظاهر چيزى نداشت ، هيزم جمع كنند و پس از جمع شدن خار و
خاشاك ها فرمود: گناهان كوچك هم اينگونه جمع مى شوند(473).
سلمان فارسى مى گويد: همراه با رسول خدا عليهم السلام در سايه درختى نشسته بوديم كه
حضرت شاخه اى از آن درخت را تكان دادند بطورى كه برگ هايش ريخت و بعد فرمود: آيا
نمى پرسيد كه چه كار كردم ؟ مؤ من وقتى نماز مى خواند، گناهانش همچون برگ هاى اين
درخت مى ريزد(474).
سماعة مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : فدايت شوم . چه وقت ، هنگام
نماز است ؟ حضرت به چپ و راستِ خود نگاه كرد، گويا چيزى مى خواست ، چوبى را برداشته
و به ايشان دادم و آن بزرگوار چوب را بعنوانِ شاخص در زمين فرو برد و بوسيله آن و
استفاده از سايه چوب وقت نماز را برايم توضيح داد(475).
11. قصه گويى
روش هنرى ديگر، استفاده از قصه است كه قرآن به آن اهميت داده و قصه هاى زيادى در آن
وجود دارد.
(و كلا نقصّ عليك من انباء الرّسل ما نثّبت به فؤ ادك و جاءك فى هذه الحق )(476)
((اخبار رسولان را براى تو حكايت مى كنيم تا قلب تو را
به آن قوى و استوار گردانيم و حق براى تو روشن شود.))
قصه هاى قرآن بهترين قصه هاست و تقريباً 268 قصه در آن وجود دارد؛
(نحن نقّص عليك احسن القصص بما اوحينا اليك هذا القران )(477)
((ما بهترين حكايت ها را بوسيله وحى اين قرآن به تو مى
گوييم .))
قصه هاى قرآن ارزشمند است زيرا:
دروغ نيست ، جاذبه دارد، تنوّع دارد، و در لابلاى آنها مطالب حقوقى ، اجتماعى آمده
است .
مردم را به فكر كردن وا مى دارد:
(فاقصص القصص لعلّهم يتفكّرون )(478)
مايه عبرت خردمندان است :
(لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب )(479)
12. تداعى معانى
تداعى معانى در آموزش ، نقش بسيار مهمى دارد.
انسان از كودكى لغات و معانى را همراه با خاطراتى كه با آنها همراه مى شود ياد مى
گيرد و هر چه آن خاطره ها جالبتر باشند ياد آن واژه ها معانى در ذهن پايدارتر خواهد
بود. بنابراين مبلّغ بايد از فرصت هاى مناسب براى تبليغ استفاده كند و گفتن مسايل
دينى و ارزشمند را با خاطرات خوش همراه سازد تا در ذهن مخاطب كاملاً جا بگيرد.
حتماً تاكنون تجربه كرده ايد كه تاءثير سخن در هنگام هديه دادن به كسى يا زمانى كه
به شاگردى نمره خوب مى دهيد، بيشتر است .
از شخصى كه شماره تلفن خانه او پنچ رقمى بود پرسيدند شماره تلفن منزل شما چيست ؟
گفت عددِ نمازهاى شبانه روزى .
صبح 2 ركعت ، ظهر 4 ركعت ، عصر 4 ركعت ، مغرب 3 ركعت و عشا 4 ركعت يعنى تلفن خانه
ما (24434) مى باشد.
خداوند متعال با ابزار تنّفر و بى زارى از مشركان آنان را تحقير نمود.
(براءة من اللّه و رسوله الى الذّين عاهدتم من المشركين )(480)
از خدا و رسولش از مشركانى كه با شما پيمان بسته و آن را شكستند بيزارند.
مشركانى كه قلب هاشان همچون سنگ است :
(ثمّ قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشدّ قسوة )(481)
پس از اين معجزه بزرگ ، باز چنان سخت دل شديد كه دل هايتان همچون سنگ يا سخت تر از
آن شد.
هم آنان كه از شنيدن ، گفتن و ديدن حق كر و گنگ و كورند و تفكر نمى كنند: (صم بكم
عمى فهم لايعقلون )(482)
خداوند متعال براى تحقير متكبران كافر از تعبيرات مختلفى استفاده مى فرمايد:
گاهى با نام حيوانات آنها را تحقير مى كند:
(فما لهم عن التّذكرة معرضين كانّهم حمر مستنفرة فرّت من قسورة )(483)
پس چه شده است آنان را كه از ياد آن روز سخت دورى مى كنند. اين كافران گويى خرانى
هستند كه از شير درّنده مى گريزند:
(اولئك كالانعام بل هم اضلّ اولئك هم الغافلون )(484)
آن گمراهان همچون چهارپايانند بلكه بسى گمراهترند آنان همان غافلانند.
و زمانى با گفتن اين مطلب كه خدا هيچگونه نيازى به پيروى آنها از خود ندارد و
موجودات بسيارى به عبادتش مشغولند آنها را كوچك مى شمرد:
(فان استكبروا فالّذين عند ربّك يسبّحون له باللّيل و النّهار و هم لا يساءمون )(485)
و اگر كافران به عبادت خدا تكبّر ورزند (هيچ اهميّتى ندارد چرا كه ) فرشتگان شب و
روز و بدون هيچ خستگى به تسبيح و طاعت حضرت حق مشغولند.
و خداوند زمانى در مقابل كافران كه به دارايى خود مى نازند ثروت و قدرت بى حد و حصر
خود را به رخ آنان مى كشد تا به ضعف بيش از حد خود توجه كنند و تحقير شوند:
(هم الذّين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول اللّه حتّى ينفضّوا و للّه خزائن
السّموات و الارض و لكنّ المنافقين لا يفقهون )(486)
اينها همان مردم بد خواهند كه مى گويند به اصحاب رسول خدا انفاق مال نكنيد تا مردم
از گِردَش پراكنده شوند در حاليكه گنج هاى زمين و آسمان ها از آن خداست اما منافقان
آن را نمى فهمند.
تاءكيد بر عزت خدا، رسول و مؤ منان در واقع تحقير كافران است .
(و للّه العزّة و لرسوله و للمؤ منين ولكنّ المنافقين لا يعلمون )(487)
خداى بزرگ در آياتى از قرآن از رسول گراميش عليهم السلام مى خواهد كه با بى اعتنايى
به كافران آنها را كوچك وپست شمرد.
(فان تولّوا فقل حسبى اللّه )(488)
((پس اى رسول ! هرگاه مردم (مقام تو را نشناخته و) از
تو رو گردانيدند بگو خدا براى من كافى است (و به آنان بى اعتنايى كن ).))
(و ذر الّذين اتّخذوا دينهم لعباً و لهواً و غرّتهم الحيوة الدّنيا)(489)
((اى رسول ! آنان كه دين خود را بازيچه و هوسرانى
گرفتند و زندگى دنيا فريبشان داد به خود واگذار.))
البته بايد توجه داشت كه كافران نيز در راه تحقير مؤ منان تلاش مى كنند كه بايد در
مقابل اين تحقيرها ايستادگى نمود.
بطور مثال سران كافر قوم نوح ، به او گفتند كه تو نيز همانند ما بشرى هستى و كسانى
كه اطراف تو را گرفته اند مشتى افراد پست و بى ارزشند.
(فقال الملا الّذين كفروا من قومه ما نريك الاّ بشراً مثلنا و ما نريك اتّبعك الاّ
الّذين هم اراذلنا بادى الرّاى )(490)
و در جايى ديگر به مردم مى گفتند كه اين شخصى (نوح ) بشرى مانند شما بيش نيست ، از
همان چيزى مى خورد و مى آشامد كه شما مى خوريد و مى آشاميد:
(ما هذا الا بشر مثلكم ياكل ممّا تاءكلون منه ويشرب ممّا تشربون )(491)
و زمانى او را در حال كشتى سازى در بيابان ، مسخره مى كردند كه حضرت مى فرمود:
بزودى ما نيز شما را مسخره خواهيم كرد، همانگونه كه شما مسخره مى كنيد:
(كلّما مرّ عليه ملا من قومه سخروا منه قال ان تسخروا منّا فانّا نسخر منكم كما
تسخرون )(492)
13. تعادل ميان دنيا و آخرت
انسان موجودى مادى است و داراى غرايزى كه براى پاسخگويى به آن غريزه ها احتياج به
استفاده از امكانات مادى و رفاهى دارد. دعوت صرف به معنويات و سركوب خواسته هاى
طبيعى انسان ، مطلوب دين مقدس اسلام نيست . آياتى از قرآن كريم را مى بينيم كه مردم
را ترغيب مى كنند، تا از نعمت هاى پاكيزه دنيا استفاده كنند. ولى عمل صالح را از
ياد نبرند: (كلوا من الطّيّبات و اعملوا صالحاً)(493)
تقواى الهى پيشه كنند: (فكلوا ممّا غنمتم حلالاً طيّباً واتقوا اللّه )(494)
((پس آنچه را كه از حلال پاكيزه غنيمت گرفته ايد بخوريد
و تقواى الهى داشته باشيد.))
در عين استفاده از دنيا شكرگزار باشند:
(كلوا من رزق ربّكم و اشكروا له )(495)
و از شيطان پيروى نكنند:
(كلوا ممّا رزقكم اللّه و لا تتبعوا خطوات الشّيطان )(496)
و در استفاده از نعمت ها به ياد محرومان هم باشند:
(كلوا من ثمرة اذا اثمر و اتوا حقّه يوم حصاده )(497)
((هنگامى كه درخت ميوه داد از آن بخوريد و روز جمع آورى
، حق فقيران (زكات ) را بدهيد.))
همانگونه كه قرآن ، همراه با مسايل دنيايى به مسايل معنوى و اخروى نيز توجه مى كند،
بايد براى مردم روشن شود كه دنيا هدف نيست بلكه وسيله اى براى نزديكى به خداوند
متعال است و سرانجام نيك و زندگى عاليتر نزد خداست ؛
(زيّن للنّاس حبّ الشّهوات من النّساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذّهب و
الفضّة و الخيل المسوّمة و الانعام و الحرث ذلك متاع الحيوة الدّنيا و اللّه عنده
حسن الماءب )(498)
((محبت امور مادى ، از زنان و فرزندان و دارايى هاى
فروان از طلا و نقره و اسب هاى ممتاز و چهارپايان و زراعت ، در نظر مردم جلوه داده
شده است (تا در پرتو آن آزمايش و تربيت شوند ولى اينها در صورتى كه هدف نهايى آدمى
را تشكيل دهند) سرمايه زندگى پست ((مادى
)) هستند و سرانجام نيك (و زندگى عاليتر) نزد خداست .))
مردم بايد بدانند كه از دنيانصيبى دارند ولى از آن براى آخرت استفاده كنند؛
(وابتغ فيما اتاك اللّه الدّار الاخرة و لا تنس نصيبك من الدّنيا)(499)
((در آنچه خداوند به تو داده است خانه آخرت را طلب كن و
بهره ات را هم از (لذت ها و نعمت هاى حلال ) دنيا فراموش مكن .))
در دعوت به سوى خدا بايد به مشكلات مادّى مردم توجه نمود همانگونه كه رسول گرامى
اسلام عليهم السلام به اين مسايل توجه مى فرمود و در اين راه تلاش مى كرد.
حضرت على عليه السلام درباره كوشش هاى رسول خدا عليهم السلام در اين موارد مى
فرمايد: شما آب آلوده مى خورديد كه رسول اكرم عليهم السلام مسئله آب آشاميدنى شما
را حل كرد: ((تشربون الكدر))(500)
خود آن بزرگوار در توسعه كشاورزى و احداث چاه آب براى رفع مشكلات مردم ، سعى و تلاش
فراوان نمود.
در قرآن آيه اى داريم كه مى فرمايد: هرگاه غذا خورديد از خانه رسول خدا عليهم
السلام خارج شويد و مشغول گفتگو نشويد:
(فاذا طعمتم فانتشروا و لا مستانسين لحديث )(501)
از اين آيه معلوم مى شود كه پيامبر گرامى عليهم السلام به مردم طعام مى دادند و اين
عمل نيز نوعى توجه به مسايل مادى است و نكته جالبترى كه از آيه استفاده مى شود اين
است كه طعام دادن ، شيوه و سيره هميشگى حضرت بوده است وگرنه براى يكبار طعام دادن
آيه خارج شدن مهمانان از منزل رسول خدا عليهم السلام نازل نمى شد.
آن بزرگوار در ابتداى رسالت به پيروى از آيه شريف (و انذر عشيرتك الاقربين )(502)
((خويشان نزديكت را انذار كن )) غذايى آماده
نمود و همراه با طعام دادن ، خويشان خود را براى رساندن پيام خدا، دعوت كرد.
توجه به نيازهاى مادى مردم ، تنها شيوه رسول خدا عليهم السلام نبوده است ؛ از آيه
(و اذا استسقى موسى لقومه )(503)
((و هنگامى كه موسى براى قومش طلب آب كرد))
استفاده مى شود كه انبياى ديگر نيز به مشكلات مادى مردم رسيدگى مى كرده اند.
خداوند متعال در آيه اى ديگر به موسى و هارون عليهما السلام دستور مى دهد كه مشكل
مسكن مردم را حل كنند:
(و اوحينا الى موسى و اخيه ان تبوّءا لقومكما بمصر بيوتاً)(504)
مبلغ بايد در اين مسئله نيز به انبياى بزرگ و امامان معصوم عليهم السلام اقتدا كند
و در اين مسير تلاش كند.
مسروق مى گويد: در روز عرفه به خيمه امام حسن عليه السلام رفتم و ديدم مردم خدمت
حضرت مى رسند. سفره هاى غذا موجود و در آنها غذا قرار دارد و مردم از آنها مى خورند
و با خود مى برند(505).
آيا تاكنون به نقض تبليغى سفره دادن براى امام حسين عليه السلام فكر كرده ايد؟ به
مرحوم شيخ عبدالكريم حائرى يزدى مؤ سس حوزه علميه قم گفتند: رضاخان ملعون جلو منبر
روضه خوانى و گريه كردن را گرفته است ، چه كنيم ؟ ايشان فرمود: جلوه سفره دادن براى
امام حسين عليه السلام را كه نگرفته اند . در روزهاى عزادارى به نام امام حسين عليه
السلام ، به مردم غذا بدهيد.