بسم الله الرحمن الرحيم
مقدمه
استقبال دانش پژوهان و علاقمندان به تاريخ اسلام ما را بر
آنداشت كه سلسله مقالاتى را كه تحت عنوان«درسهائى از
تاريختحليلى اسلام»به قلم دانشمند گرانمايه جناب حجة الاسلامو
المسلمين رسولى محلاتى در ماهنامه پاسدار اسلام تقديم امتاسلامى
مىگردد به صورت كتابى مستقل تجديد چاپ و منتشر كنيم.
بخش نخست اين مجموعه كه به عنوان جلد اول«درسهائى ازتاريخ
تحليلى اسلام»انتشار يافت طى مدتى كوتاه ناياب و تجديدچاپ گرديد و
همين امر موجب شد تا مجموعه بخش دوم اين سلسلهمقالات به صورت جلد
دوم اين كتاب تهيه شود و با تجديد نظر واضافات مؤلف محترم به چاپ و
نشر آن اقدام شود.
پاسدار اسلام ضمن تشكر از زحمات ارزنده استاد بزرگوار وقدردانى
از استقبال امت«پاسدار اسلام»نسبت به آثار علمى اميدواراست با
نشر جلد دوم اين مجموعه گاهى در جهتخدمت و اشاعه فرهنگ اسلامى
برداشته و اين كار مورد قبول خداوند منان قرار گيردانشاء الله.
پاسدار اسلام
ربيع الثانى 1408
فصل اول
ازدواج با خديجه
خديجه دختر خويلد بن اسد بن عبد العزى بن قصى بن كلاببود كه
نسب وى با رسول خدا«ص»در قصى بن كلاب متحدمىشود،و عموما
نوشتهاند كه وى قبل از ازدواجبا رسول خدا«ص»دو شوهر كرده بود:
اول- ابى هاله هند بن زراره تميمى-كه خديجه از او پسرىپيدا كرد
و نامش را همانند نام خودش«هند»گذارد،و از اين«هند»رواياتى نيز
در كتابهاى حديثى نقل شده،مانند رواياتمعروفى كه درباره اوصاف
رسول خدا«ص»و شمائل آنحضرتاز وى نقل شده و اهل حديث آنها را در
كتابهاى خود نقل كردهاندنظير روايت صدوق«ره»در عيون الاخبار و
معانى الاخبار و روايتمكارم الاخلاق،و غيره و حضرت مجتبى«ع»به
اين عنوان از وىحديث نقل فرموده و مىفرمايد:«حدثنى خالى»...
(1)
و گويند او مردى فصيح و سخنور بوده و بعثترسول خدا«ص»و اسلام
را درك كرده و جزء مهاجران در جنگبدر و احد نيز شركت داشته،و او
كسى است كه مىگفت:
«انا اكرم الناس ابا و اما و اخا و اختا،ابى رسول الله صلى
اللهعليه و آله و اخى القاسم،و اختى فاطمه،و امى خديجه...»
(2) و گويند:وى در جنگ جمل در ركاب امير مؤمنان بشهادترسيد.
و نيز گويند:او فرزندى نيز داشته كه نام او نيز هند بودهو
گفتهاند او نيز در لشكريان مصعب بن زبير بود و در جنگ اوبا مختار
به قتل رسيد...كه او را هند بن هند مىگفتهاند،ولىبر طبق نقل
قتاده نام خود ابى هاله«هند»بوده و هند بن هند همانفرزند خديجه
بوده نه فرزند فرزند او. (3)
و برخى گفتهاند:خديجه از ابى هاله پسر ديگرى هم داشتهبنام
هاله كه بهمين جهت او را ابى هاله گفتهاند،ولى برخىديگر هاله را
فرزند خواهر خديجه دانسته و چنين فرزندى براىخديجه ذكر نكردهاند.
دوم- شوهر دوم خديجه عتيق بن عائد مخزومى است كه پس از مرگ ابو
هاله بهمسرى وى درآمد و در برخى از تواريخ دخترىبنام«هند»نيز از
عتيق بن عائد براى خديجه ذكر كردهاند، و گفتهاند:وى مادر محمد بن
صيفى مخزومى است كه ازرسول خدا«ص»حديث نقل كرده و به فرزندان
او«بنى طاهره» مىگفتند. (4)
و كمالات (5) ديگرى كه داشتخواستگاران زيادىپيدا
كرد چنانچه در برخى از روايات آمده كه عقبة بن ابى معيطو صلت بن
ابى اهاب و ابو جهل و ابو سفيان از او خواستگارى كردهو او همه را
رد كرد (6) ولى از آنجا كه خداى تعالى افتخار
همسرىرسول خدا«ص»و خدمات بعدى او را به اسلام و رهبر گرانقدر آن
براى وى مقدر كرده بود بهمسرى آنحضرت درآمد،و اما انگيزهاين
ازدواج چه بوده و داستان از كجا شروع شده،در رواياتمختلف ذكر شده
كه ذيلا مىخوانيد:
انگيزه اين ازدواج فرخنده
عموما نوشتهاند ماجراى اين ازدواج ميمون و مبارك از اينجاشروع
شد كه بنا به پيشنهاد جناب ابو طالب،يا درخواستخديجه،رسول
خدا«ص»بصورت اجير يا بعنوان مضاربه براى خديجه بهسفرى تجارتى
اقدام كرد،و بخاطر سود فراوانى كه در اثر تدبير ودرايت آنحضرت از
اين سفر نصيب خديجه شد آن بانوى مكرمهعلاقمند به اين وصلت گرديد و
مقدمات اين ازدواج فراهم شد...
كه البته اصل داستان و پارهاى از خصوصياتى كه در آن ذكر
شدهمورد نقد و بررسى است كه بعدا خواهيم گفت.
و از پارهاى روايات ديگر نيز استفاده مىشود كه اين علاقهو
اشتياق پيش از آن سفر تجارتى در دل خديجه پيدا شده بودو جريان سفر
مزبور،بر فرض صحت،به اين عشق و علاقه كمككرد.
ابن شهر آشوب«ره»در كتاب مناقب خود روايت كرده كهدر روز عيدى
زنان قريش در مسجد گرد هم جمع شده بودند كهمردى يهودى در برابر
آنها آمده و گفت:«ليوشك ان يبعث فيكن نبى فايكن استطاعت ان تكون له
ارضايطاها فلتفعل».
-نزديك است در ميان شما پيامبرى برانگيخته شود پسهر يك از شما
زنان كه بتواند زمين خوبى براى گام زدن او باشدحتما اينكار را
بكند...
زنان قريش در برابر اين گستاخى و جسارتى كه به آنها كردهبود او
را با مشتهاى سنگريزه از نزد خود راندند ولى اين گفتار مرديهودى
بارقهاى در دل خديجه كه در جمع آن زنان حضور داشتايجاد كرد و
محبتى از پيامبر گرامى اسلام در قلب او جايگيرساخت... (7)
البته بايد براى توضيح بيشتر اين مطلب را به اين حديث اضافهكرد
كه طبق روايات پسر عموى خديجه يعنى ورقة بن نوفل نيزكه از اديان
آسمانى و انبياء الهى اطلاعاتى داشت و كتابهائى رادر اين زمينه
خوانده بود خبرهائى از ظهور آنحضرت داده بود،و درپارهاى از اوقات
آن روايات را بر آنحضرت منطبق مىدانست...
بشرحى كه در داستان سفر تجارتى رسول خدا«ص»خواهد آمدو همچنين
روايات و خبرها و پيشگوئيهاى ديگرى كه در اثر آن خبرها خديجه در حد
زيادى اميدوار شده بود كه آن پيامبر مبعوثمحمد«ص»خواهد بود،و
البته جريان آن مسافرت نيز كه نقلشده ممكن است به اين علاقه و
اميد كمك كرده باشد...
و اما داستان سفر تجارتى رسول خدا«ص»براى خديجه بهاجمال و
تفصيل نقل شده و در كتابهاى شيعه و اهل سنت روايتشده،و ما تفصيل
آنرا در كتاب زندگانى رسولخدا«ص»ذكركردهايم كه ذيلا از نظر شما
مىگذرد،و سپس به تجزيه و تحليلو نقد و بررسى آن مىپردازيم:
سفر تجارتى رسول خدا«ص»براى خديجه
اينان نوشتهاند روزى كه رسولخدا«ص»عازم سفر شامو تجارت براى
خديجه گرديد،و هنگامى كه مىخواستند حركتكنند خديجه غلام
خود«ميسرة»را نيز همراه آنحضرت روانه كردو بدو دستور داد همه جا
از محمد«ص»فرمانبردارى كندو خلاف دستور او رفتارى نكند.
عموهاى رسولخدا«ص»و بخصوص ابوطالب نيز در وقتحركت بنزد
كاروانيان آمده و سفارش آنحضرت را به اهل كاروانكردند و بدين
ترتيب كاروان بقصد شام حركت كرد و مردمى كهبراى بدرقه رفته بودند
بخانههاى خود بازگشتند.
وجود ميمون و با بركت رسولخدا«ص»كه بهر كجا قدم ميگذارد بركت و
فراخى نعمت را با خود بدانجا ارمغان مىبردموجب شد كه اينبار نيز
كاروان مكه مانند چند سال قبل،ازآسايش و سود بيشترى برخوردار گردد
و آن تعب و رنج و مشقتهاىسفرهاى پيش را نبيند،و از اينرو زودتر از
معمول بحدود شامرسيدند.
مورخين عموما نوشتهاند:هنگامى كه رسولخدا«ص»بنزديكى شام-يا
همان شهر بصرى-رسيد از كنار صومعهاى عبوركرد و در زير درختى كه در
آن نزديكى بود فرود آمده و نشست.
صومعه مزبور از راهبى بود كه«نسطورا»نام داشت،و با«ميسرة»كه
در سفرهاى قبل از آنجا عبور ميكرد آشنائى پيدا كردهبود.
«نسطورا»از بالاى صومعه خود قطعه ابرى را مشاهده كردهبود كه
بالاى سر كاروانيان سايه افكنده و هم چنان پيش رفتتا بالاى سر
آندرختى كه محمد«ص»پاى آن منزل كرد ايستاد.
ميسرة كه بدستور بانوى خود همه جا همراه رسولخدا«ص» بود،و از
آنحضرت جدا نمىشد ناگهان صداى نسطورا را شنيد كهاو را بنام صدا
ميزند!
ميسرة برگشت و پاسخ داده گفت:«بله»!
نسطورا-اين مردى كه پاى درخت فرود آمده كيست؟
ميسرة-مردى از قريش و از اهل مكه است!
نسطورا بميسرة گفت:بخدا سوگند زير اين درخت جز پيغمبرفرود
نيايد،و سپس سفارش آنحضرت را به ميسرة و كاروانيانكرد و از نبوت
آنحضرت در آينده خبرهائى داد.
كار خريد و فروش و مبادله اجناس كاروانيان بپايان رسيدو آماده
مراجعت بمكه شدند، ميسرة در راه كه بسوى مكهمىآمدند حساب كرد و
ديد سود بسيارى در اين سفر عائد خديجهشده از اينرو بنزد
رسولخدا«ص»آمده گفت:ما سالها است براىخديجه تجارت مىكنيم و در
هيچ سفرى اين اندازه سود نبردهايم،و از اينرو بسيار خوشحال بود و
انتظار ميكشيد هر چه زودتر بمكهبرسند و خود را بخديجه رسانده و
اين مژده را به او بدهد.
و چون به پشت مكه و وادى«مر الظهران»رسيدند بنزدرسولخدا آمده
گفت:خوب استشما جلوتر از كاروان بمكهبرويد و جريان مسافرت و سود
بسيار اين تجارت را به اطلاعخديجه برسانيد!
نزديك ظهر بود و خديجه در آنساعت در غرفهاى كه مشرفبر
كوچههاى مكه بود نشسته بود ناگاه سوارى را ديد كه از دوربسمتخانه
او مىآيد و لكه ابرى بالاى سر او است و چنان استكه پيوسته بدنبال
او حركت مىكند و او را سايبانى مىنمايد.
سوار نزديك شد و چون بدر خانه خديجه رسيد و پياده شد ديد
محمد«ص»است كه از سفر تجارت باز مىگردد.
خديجه مشتاقانه او را بخانه درآورد و حضرت با بيان شيرينو
سخنان دلنشين خود جريان مسافرت و سود بسيارى را كه عائدخديجه شده
بود شرح داد و خديجه محو گفتار آنحضرت شده بودو پيوسته در فكر آن
لكه ابر بود و چون سخنان رسولخدا«ص» تمام شد پرسيد:
-ميسرة كجاست؟
-فرمود:بدنبال ما او هم خواهد آمد.
خديجه:كه مىخواست به بيند آيا آن ابر براى سايبانى اودوباره
ميآيد يا نه.گفت:خوبست بنزد او بروى و با هم بازگرديد!
و چون حضرت از خانه بيرون رفتخديجه بهمان غرفه رفتو بتماشا
ايستاد و با كمال تعجب مشاهده كرد كه همان ابر آمدو بالاى سر
آنحضرت سايه افكند تا از نظر پنهان گرديد.
بدنبال اين ماجرا ميسرة هم از راه رسيد و جريان مسافرتو آنچه
را ديده و از نسطوراى راهب شنيده بود براى خديجه شرحداد و با
مشاهدات قبلى خديجه و چيزهائى كه از مرد يهودىشنيده بود او را
مشتاق ازدواج با رسولخدا«ص»كرد و شوقهمسرى آنحضرت را به سر او
انداخت.
خديجه بعنوان اجرت چهار شتر به رسولخدا داد ميسره را نيز بخاطر
مژدهاى كه به او داده بود آزاد كرد و آنگاه بنزد ورقة بن نوفلكه
پسر عموى خديجه بود و بدين مسيح زندگى ميكرد و مطالعاتزيادى در
كتابهاى دينى داشت رفت و داستان مسافرتمحمد«ص»را بشام و آنچه را
ديده و شنيده بود همه را براىاو تعريف كرد.
سخنان خديجه كه تمام شد ورقة بن نوفل بدو گفت:اىخديجه اگر آنچه
را گفتى راست باشد بدانكه محمد پيامبر اينامتخواهد بود،و من هم
از روى اطلاعاتى كه بدست آوردهاممنتظر ظهور چنين پيغمبرى هستم و
ميدانم كه اين امت را پيامبرىاست كه اكنون زمان ظهور و آمدن او
است.
اين جريانات كه بفاصله كمى براى خديجه پيش آمده بود اورا بيش از
پيش مشتاق همسرى با محمد«ص»كرد و با اينكهبزرگان قريش آرزوى
همسرى او را داشتند و بخواستگارانى كهفرستاده بودند پاسخ منفى
داده و همه را رد كرده بود در صدد برآمدتا بوسيلهاى علاقه خود را
به ازدواج با محمد«ص»باطلاعآنحضرت برساند،و از اينرو
بدنبال«نفيسه»-دختر«منية»كهيكى از زنان قريش و دوستان خديجه
بود-فرستاد و بطورخصوصى درد دل خود را به او گفت و از او خواست تا
نزدمحمد«ص»برود و هرگونه كه خود صلاح ميداند موضوع را بآنحضرت
بگويد.
نفيسه بنزد محمد«ص»آمد و به آنحضرت عرض كرد:
-اى محمد چرا زن نمىگيرى؟
حضرت پاسخ داد:
-چيزى ندارم كه به كمك آن زن بگيرم!
نفيسه گفت:
اگر من اشكال كار را برطرف كنم و زنى مال دار و زيبااز
خانوادهاى شريف و اصيل براى تو پيدا كنم حاضر به ازدواجهستى؟
فرمود:از كجا چنين زنى مىتوانم پيدا كنم؟
گفت:من اينكار را خواهم كرد و خديجه را براى اينكار
آمادهمىكنم سپس بنزد خديجه آمد و جريان را گفت و قرار شدترتيب
كار را بدهند.
موضوع از صورت خصوصى بيرون آمد و به اطلاع عموهاىرسولخدا«ص»و
عموى خديجه عمرو بن اسد و ديگر نزديكان رسيدو ترتيب مجلس خواستگارى
و عقد داده شد.
و در پارهاى از نقلها مانند روايت ابن اسحاق در سيره نامى
از«نفيسه»و وساطت او در اينباره ذكر نشده،و پيشنهاد آن پس از اين
سفر،از طرف خود خديجه و بدون واسطه نقل گرديده،و عبارت سيره
اينگونه است:
«...و كانتخديجه امراة حازمة شريفة لبيبة،مع مااراد الله بها
من كرامته،فلما اخبرها ميسرة بما اخبرها بهبعثت الى رسول الله صلى
الله عليه و سلم،فقالت له-فيمايزعمون-يابن عم:انى قد رغبت فيك
لقرابتك،وسطتك فيقومك،و امانتك و حسن خلقك و صدق حديثك،ثم
عرضتعليه نفسها،و كانتخديجه يومئذ اوسط نساء قريش نسباو اعظمهن
شرفا،و اكثرهن مالا،كل قومها كان حريصاعلى ذلك منها لو يقدر عليه»
(8)
يعنى:خديجه زنى دور انديش و شريف و خردمند بود،گذشتهاز آنكه
خداى سبحان نيز اراده بزرگوارى آنزن را فرموده بود،و بدين جهت بود
كه چون ميسرة آن گزارش را بدو داد بنزد رسولخدا«ص»فرستاد و
چنانچه گفتهاند پيغام داد كه اى عموزاده:
من بخاطر خويشاوندى و شرافتخانوادگى شما و امانت و حسنخلق و
راستگوئى كه در شخص شما وجود دارد به ازدواج با شماعلاقمند
شدهام..و بدين ترتيب خود را بر آنحضرت عرضهداشت،و خديجه در آنروز
از نظر نسب در ميان زنان قريش از ديگران برتر و شرافتمندتر و از
نظر ثروت ثروتمندتر بود،و همهمردان مكه علاقمند به ازدواج با او
بودند...
كه البته اين روايت با نقلهاى ديگر قابل جمع است كهدر آغاز
براى استمزاج و نظر خواهى نفيسه را نزد آنحضرت فرستاده،و پس از جلب
رضايت رسول خدا«ص»خود او مستقيما پيشنهادازدواج را داده
باشد،چنانچه برخى گفتهاند.
و اين بود اصل داستان و دنباله آن تا مراسم مجلس عقد،ولىتذكر
چند مطلب بعنوان نقد و بررسى در اين داستان لازم است:
نقد و بررسى اين داستان
1-نخستين مطلبى كه مورد بحث واقع شده،صحت و سقمصل اين داستان و
اثبات وقوع آن از نظر تاريخى است،زيرا اينداستان نيز همانند
داستان سفر قبلى رسولخدا«ص»بهمراهابوطالب مورد خدشه و ترديد است
و روايت متقن و مسندى دراينباره بدست ما نرسيده جز همان رواياتى كه
يا بدون سند و يابصورت مرفوع از ابن اسحاق و جابر و خزيمه نقل شده
كه از نظرحديثشناسان چندان اعتبارى ندارد،چنانچه بر اهل فن
پوشيدهنيست،و همان خدشههائى كه در حديث بحيراى راهب و سفرقبلى
رسول خدا«ص»بود در اينجا نيز وجود دارد،و خلاصه اين داستان در
حديث معتبرى نقل نشده...
2-در عموم اين روايات اين جمله به چشم مىخورد كهخديجه رسول
خدا«ص»را اجير كرد...و همين ماجرا سبب اينازدواج گرديد در صورتى
كه در حديث ديگرى كه از عمار بن ياسرنقل شده و يعقوبى در تاريخ خود
آنرا روايت نموده،عمار بن ياسرگويد:داستان ازدواج ربطى به سفر رسول
خدا«ص»و اجيرشدن آنحضرت براى خديجه نداشته،و اساسا رسول خدا«ص»
در طول زندگى خود نه اجير خديجه و نه اجير احدى از مردم
ديگرنشد...
و روايت عمار بن ياسر اينگونه است كه مىگويد:
«انا اعلم بتزويج رسول الله«ص»خديجه بنتخويلد،كنتصديقا له
فانا لنمشى يوما بين الصفا و المروه اذ بخديجه بنتخويلدو اختها
هاله،فلما رات رسول الله«ص»جائتنى هاله اختها،فقالت:
يا عمار ما لصاحبك حاجه في خديجة؟قلت:و الله ما
ادرى!فرجعتفذكرت ذلك له،فقال:ارجع فواضعها وعدها يوما تاتيها...»
يعنى-من از داستان ازدواج رسول خدا«ص»با خديجه دخترخويلد
آگاهترم من كه با آنحضرت دوست نزديك بودم روزىبهمراه رسول خدا
ميان صفا و مروه مىرفتيم كه ناگهان خديجهو خواهرش هاله پديدار
شدند،و چون خديجه رسول خدا«ص» را ديدار كرد خواهرش هاله بنزد من
آمد و گفت:
اى عمار دوست تو را در خديجه نيازى نيست؟(و علاقه بهازدواج با
او ندارد؟)
گفتم:بخدا سوگند اطلاعى ندارم.و پس از اين گفتگوبازگشته و مطلب
را براى آنحضرت باز گفتم،رسولخدا«ص»
فرمود:برگرد و(براى گفتگو در اينباره)با او وعده ديدارى را
درروزى قرار بگذار تا نزد او برويم. ..
و در پايان اين روايت اينگونه است كه مىگويد:
«...و انه ما كان مما يقول الناس انها استاجرته بشىء و لا
كاناجيرا لاحد قط»
يعنى:جريان اينگونه كه مردم مىگويند نبود و خديجه
رسولخدا«ص»را براى كارى اجير نكرد،و آنحضرت هيچگاه اجيركسى نشد.
و البته اين روايت هم در بىاعتبارى همانند روايات قبلىاست،و
يعقوبى نيز آن را به اين صورت نقل كرده كه«روىبعضهم عن عمار بن
ياسر...» (9)
و در متن روايت هم جملهاى هست كه قابل خدشه است ولى مىتواند
آن روايات كم اعتبار قبلى را نيز كم اعتبارتر كندو موجب ترديد
بيشترى در صحت آنها گردد...
مگر آنكه كسى پاسخ دهد كه كارگرى رسول خدا«ص»
براى خديجه بصورت مضاربه و شركت در سود حاصله بوده نهاجاره
اصطلاحى،چنانچه در برخى از روايات نيز بدان تصريحشده مانند روايت
كشف الغمه كه در بحار الانوار نقل شدهو عبارت آن چنين است:
«...كانتخديجه بنتخويلد امراة تاجرة ذات شرف و مالتستاجر
الرجال في مالها،و تضاربهم اياه بشيء تجعله لهممنه...» (10)
كه از اين عبارت مىتوان (11) استفاده كرد كه تعبير
به«اجير»و«استيجار»نيز در روايات ديگر ممكن است بهمينمعناى
مضاربه باشد و به اصطلاح تسامحى از اين نظر درعبارت شده باشد...
3-چنانچه از روايات قبلى و همين روايت عمار بن ياسراستفاده شد
بر فرض صحت اصل داستان،ارتباط آن با ازدواج خديجه و آنحضرت نيز
ثابت نشده،و از اينجهت نيز اين رواياتقابل بحث و بررسى است و خالى
از خدشه نخواهد بود.
پىنوشتها:
1- بحار الانوار ج 16 ص 148-155.و سيره ابن
هشام(پاورقى)جلد 1 ص 118
2- بحار الانوار ج 16 ص 148-155.و سيره ابن
هشام(پاورقى)جلد 1صفحه 187.
3- بحار الانوار ج 16 ص 10.
4- اين را هم بد نيست بدانيد كه در اين ترتيب دو شوهر
كه ذكر شد نيز اختلاف استو آنچه نقل شد طبق گفته مشهور
است،ولى برخى گفتهاند نخست به ازدواج عتيقبن عائد مخزومى
درآمد و پس از او همسر ابى هاله هند بن زراره
گرديد،چنانچهدر كتاب فقه السيره(ص 69)و كشف الغمه
اربلى(بحار الانوار ج 16 ص 10)نقلشده است.
5- چنانچه از روايات و تواريخ بدست مىآيد خديجه اين
ثروت بسيار را از ارث پدرو دو شوهر و تجارتهاى بسيارى كه
براى او مىكردند بدست آورده بود،و در مقدار آنرقمهاى
مبالغهآميزى در تواريخ ديده مىشود كه سند متقن و صحيحى
براى آن رقمهادر دست نيست مانند هشتاد هزار شتر و امثال
آن...و الله اعلم.
6- بحار الانوار ج 16 ص 22.
7- مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 41(ط قم)و نظير اين حديث
را ابن حجر نيزدر كتاب الاصابه ج 4 ص 274 بسند خود از ابن
عباس روايت كرده است.
8- سيره ابن هشام ج 1 ص 189
9- تاريخ يعقوبى ج 2 ص 12
10- بحار الانوار ج 16 ص 9
11- سيره ابن هشام ج 1 ص 187