تاريخ اسلام به روايت امام علي عليه السلام

محمد حسين دانش کيا

- ۵ -


دعايى در آستانه جنگ صفين

[ چون عازم صفين شديم از خدا خواستم:] بار خدايا، از رنج سفر و ناكامى در بازگشت و زشت نمايى و فروپاشيدگى خانواده، به تو پناه مى برم.

بار خدايا، تنها و تنها تويى كه هم همراه منى و هم در ميان خانواده برجاى مانده ام به جانشينى حاضرى، كه اين جامعيت، تنها و تنها، ويژگى خاص تو است. چرا كه جز تو هر كه جانشين شود، مسافر را همراهى نمى تواند و اگر همراه شود، امكان جانشينيش نمى ماند.

ستايش فرماندهى مالك اشتر

[ به دو تن از امرايم نوشتم كه:] اينك، مالك اشتر فرزند حارث را بر شما و بر هر كه زير فرمان شما است فرماندهى مى دهم، پس گوش به فرمانش باشيد و او را زره و سپر خويش گيريد، كه او از فرماندهانى باشد كه هيچ نگرانى از سستى و سقوطش نباشد، همچنان كه در مورد او اين نگرانى نيست كه به گاهى كه شتاب، خردمندانه است، سستى كند يا در مواردى كه درنگ خردپذيرتر است، شتاب ورزد.

سفارشى به دهقانان انبار

[ در گذر از انبار و در ميانه راه، دهقانان انبار را ديدم كه پياده شده و پيشاپيش مى دوند. به ايشان گفتم:] اين چه كارى است؟ گفتند: اين در فرهنگ ما، براى بزرگداشت فرمانروايان، رسمى است. گفتم: به خدا سوگند كه با اين كار زمامدارانتان را سودى نرسانيد، با اين كار در دنيا خود را به رنج مى افكنيد و در آخرت به بدبختى و شقاوت دچار مى آييد. رنجى كه كيفرى را پى آمد دارد، چه زيانبار باشد، و چه پرسود آسايشى كه با ايمنى از آتش همراه آيد!

گزارش جنگى به لشكريان

من، جلودارانى گسيل داشته ام و به آماده ماندن در كناره فرات ـ تا دريافت دستور بعدى ـ فرمانشان داده ام. اينك بر اين انديشه ام كه با شكافتن آب [فرات] و عبور از آبراهه، نزد عده اى از شما (مسلمانان) روم كه در اطراف دجله (اهل مدائن) ساكن هستند؟ و آنگاه با بسيج گسترده و پيوسته تمامى آنها و شما ـ از آنان چونان نيروى پشتيبانى شما ـ در يورش به دشمن سود جويم.

آزادسازى شريعه فرات

[ چون از كناره شرقى فرات عبور كرديم و به صفين رسيديم، ديدم معاويه و يارانش پيشدستى كرده بر شريعه چيره شده اند] به سپاهيانم گفتم:

اينك دشمن شما را طعمه پيكار خويش خواسته است، و بر سر دو راهى تان نگاه داشته. يا با پذيرش ذلت، واپس نشينيد، يا شمشيرهاتان را از خون و خود را از آب سيراب سازيد. آرى، آن زندگى كه در آن ديگرى بر انسان چيره است، مرگ است و مرگى كه انسان در گزينش آن چيره مى شود، جوهر زندگى است.

هش داريد، كه معاويه ـ در موضع رهبرى، مشتى فريب خورده ـ چنانشان در بى خبرى وانهاده است، كه بى هيچ شناختى گلوهاشان را به تيغ سپرده اند.

شفقت در جنگ با شاميان

[ شريعه فتح شد و مقابله به مثلى صورت نگرفت. ياران از اين كه در رخصت جنگ با شاميان درنگ مى كنم گله منداند.] به ايشان گفتم:

امّا در پاسخ اين سخن و باورتان كه درنگ مرا، به بدآمد از مرگ تعبير و تفسير مى كنيد، به خدا سوگند كه چنين نيست و برايم تفاوتى نمى كند كه مرگ به سوى من بشتابد، يا كه من مرگ را در آغوش گيرم.

و اما در پاسخ ديگر سخنتان كه در شناخت شاميان به ترديد دچارم. به خدا سوگند كه اگر هر روز ـ به بهانه اى ـ جنگ را به تأخير مى اندازم، آزمند آنم كه عده اى از ايشان فرا خود آيند و به من بپيوندند و به دستم هدايت شوند. و در روشناى حق، از ظلمت برهند، كه اين مرا بس خوش آيندتر از آن است كه در حال گمراهى، راهى ديار مرگشان كنم، هرچند كه به هر روى خودْ بار گناهان خويش را بر دوش مى كشند.

دعوت از معاويه براى رويارويى انفرادى

مرا به نبرد خوانده اى، پس مردم را در يك سو واگذار و خود به سوى من بيرون آى! دو گروه را از پيكار معاف دار، تا روشن شود چه كسى بر صفحه قلبش زنگار و بر چشمانش حجاب آويخته است!

آرى، من ابوالحسن، كشنده جد، دايى و برادر تو در جنگ بدرم! همان شمشير امروز نيز با من است و با همان قلب با دشمن خويش رو برو مى شوم. بى آنكه دين تازه اى آورده باشم يا پيامبر ديگرى گزيده باشم. و اين نيز واقعيت مسلمى است كه من در همان راستاى روشنى هستم كه شما امروزش به دلخواه وانهاده ايد و نشان داده ايد كه انتخاب ديروزينتان از سر ناگزيرى بود.

از ديگر سو، تو باورت شده كه به راستى به خونخواهى عثمان برخاسته اى! تو زمينه ها و جايگاه اصلى اين جنايت را نيك مى شناسى. اگر به راستى آهنگ خونخواهى دارى، آن را از همان جا بايد بجويى!

بارى، گويى مى بينمت كه چون جنگ تو را بگزد، همانند اشترانى كه زير بار گران مانده اند، از جنگ فرياد برآرى، و پندارى هم اكنون تو با گروهت ـ بى تاب از ضربه هاى پياپى و قضاى حتمى الهى و مشاهده ياران كه يكى پس از ديگرى به خاك و خون مى غلتند ـ مرا به حكميت كتاب الهى فرا مى خوانيد، در حالى كه آن لشكريان يا در موضع كفر و انكار حق هستند، يا بيعت كنندگانى كه از بيعت خويش دست برداشته اند.

مناجاتى با پروردگار و تهييج لشكر به رويارويى

بار خدايا، اى پروردگار آسمان برافراشته و فضاى نگهداشته كه آن را زمينه جوشش روز و شب، بستر جريان خورشيد و ماه و مسير آمد و شد ستارگان سيار قرار داده اى و دسته اى از فرشتگانت را ساكنانش ساخته اى كه در بندگيت نستوه اند. و اى پروردگار زمين كه آن را جايگاه امن آدميان و بستر رشد حشرات و دام ها، و پديده هاى بى شمار دينى و ناديدنى ساخته اى. و اى پروردگار كوه ها كه ميخ هاى زمين و تكيه گاه خلقشان قرار داده اى. اگر بر دشمنان پيروزمان ساختى، از هر تجاوزى دورمان بدار و در رعايت حق، پايداريمان بخش. و اگر آنان را بر ما چيره گرداندى، شهادت را روزيمان كن و از غلتيدن در فتنه ها مصونمان دار! كجايند رزمندگانى كه به دفاع از شرف بر مى خيزند و در برخورد با واقعيت هاى تلخ، غيور و خوددارند؟ اينك، ننگ در پشت سر و بهشت فرارويتان است.

سخنى با مردم

[ روزى شنيدم كه برخى از سپاهيانم، شاميان را دشنام مى گويند.] گفتم: خوش ندارم كه شما بدزبان و دشنام گويان باشيد. اگر عملكرد دشمن و چگونگى شرايط شان را منطقى توصيف كنيد و يادآور شويد، گفتارتان به صواب نزديك تر است. و خود از توجيهى رساتر بهره مندايد. بهتر است به جاى دشنام، بگوييد:

بار خدايا، تو خود خون ما و جبهه ما و جبهه مقابل مان را حفظ نما. روابط مان را اصلاح فرما و اينان را، كه گرفتار گمراهى اند، هدايت كن، تا آنان كه حق را نمى شناسند، بازش شناسند و آنان كه به گمراهى و تجاوز آلوده اند، باز ايستند

سفارش به عدم آغاز جنگ

[ لشكريان در مقابل يكديگر صف آرايى كرده اند،] به سپاهيانم گفتم:

پيش از آنكه دشمن پيكار را بياغازد، شما نبرد را آغازگر مشويد; چراكه شما ـ خداى را سپاس ـ در موضع منطقى نيرومندى قرار داريد. و رهاكردن دشمن تا به هنگامى كه خود درگيرى را آغاز كند، دليل ديگرى است به سود شما و به زيان آنان.

نكته ديگر اين كه چون به خواست خداوند دشمن گريزان شد، مبادا كه فراريان را بكشيد، يا بر واماندگان بتازيد، يا زخميان را نابود كنيد و زنهار كه زنان را ـ حتى اگر ناموستان را دشنام دادند و به فرماندهتان جسارت كردند ـ بيازاريد و برانگيزيد، كه آنها در تمامى نيروهاى بدنى و روانى و عقلانى كم توان اند و ما به روزگارى كه اينان در موضع شرك بودند، به خوددارى از برخورد و آزارشان مأمور بوديم، چنان كه اگر مردى در دوران جاهليت زنى را با سنگ يا چماق مى زد، اين اقدام همواره لكه ننگى بود كه بر دامن او و خاندانش مى ماند كه او و نسل هاى بعد از او بدان، مورد سرزنش قرار مى گرفتند.

به هنگام رويارويى با دشمن، هريك از شما كه در خود استوارى و صلابتى احساس كرد، و در همرزم خويش، سستى و ضعفى ديد، بايد كه به شكرانه برترى بر همرزم، از برادر خويش چنان دفاع كند كه از جان و هستى خود، كه اگر خدا مى خواست هر دو همسان مى شدند.

بى ترديد، مرگ جوينده اى جدى است كه نه بر جاى ماندگان را از دست مى دهد و نه از فراگرفتن فراريان ناتوان مى شود. و در اين ميان، بى گمان مرگ سرخ ارجمندترين مرگ ها است. سوگند به آن كه جان پسر ابى طالب به دست او است كه مرا تحمل هزار زخم شمشير آسان تر از مرگ در بسترى است كه در راستاى پيروى از غير خدا است.

دستورات جنگى

[ قبل از آغاز جنگ به اصحاب و ياران خود سفارش كردم كه] زره پوشان را در صفوف مقدّم جاى دهيد، و پشت سرشان ديگر نيروها را پشتيبان سازيد. دندان ها را به هم بفشريد تا مقاومت جمجمه ها را در برابر شمشيرها فزونى بخشيد. در برابر نيزه ها پيچ و خم به خود دهيد; زيرا با اين كار سر نيزه هاى دشمن مى لغزد و كم تر كارگر مى شود. چشم ها را فروبنديد كه ايستادگى در مقابل سختى ها را افزون مى كند و قلب را استوارى مى بخشد. دم فرو بنديد و صداها را بميرانيد كه در طرد سستى تأثيرى به سزا دارد. پرچم را برافراشته داريد و تنها مگذاريد و جز به شجاعان و دليرمردانتان كه در مصاف با دشمن شرف و آبرويتان را پاس مى دارند، مسپاريد; چرا كه تنها كسانى كه بر واقعيت هاى تلخ جنگ شكيبايند، پيرامون پرچم خويش حلقه مى زنند و از چهار سو ـ چپ و راست، پيش و پس ـ حراستش مى كنند، نه واپس مى كشند تا پرچم به دشمن تسليم شود و نه از آن پيشى مى گيرند كه در ميان خصم تنهايش بگذارند.

هركس هماورد خود را پاسخگو باشد و برادر همرزمش را با ديده مواسات بنگرد، و مبادا كه حريف را به برادر خود وا نهد و او را تنها به دو هماورد بسپارد.

به خدا سوگند كه اگر از شمشير دنيا بگريزيد، از شمشير آخرت گريزى نداريد. شما، برجستگان عرب و بلندپايگان گرانقدر اين نژاديد. بى شك در فرار، خشم خداوند، خوارى هميشگى، و ننگ جاودان نهفته است و گريزنده نه لحظه اى بر عمر خويش مى افزايد و نه مى تواند ميان مرگ و خويش حايلى باشد.

مجاهدان شهادت طلب چنان به سوى خدا پر مى كشند كه تشنگان به جانب آب. بهشت در پرتو آذرخش نيزه ها است. امروز، خبرها در بوته آزمون ارزيابى شوند و به خدا سوگند كه اشتياق من به رويارويى با دشمن، بيش از شوقى است كه آنان به خان و مان دارند.

بار خدايا، سرانجام، اگر اين قوم پذيراى حق نشدند، جماعتشان را پراكنده و شعارهاشان را گونه گون ساز، و خطاهاشان را دست و پا پيچ خودشان كن! اينك، ترديدى نمانده است كه اينان از مواضع باطل بازپس ننشينند، جز اينكه با نيزه هاى پياپى، كالبدشان از جان تهى شود و كاسه سرهاشان با ضربه هاى شمشير درهم شكافد و استخوان هاشان خرد و دست و پاهاشان بريده شود، يا هدف يگانهاى پى در پى ارتش اسلام قرار گيرند و با نيروى لشكريان پيروز ما سرزمين شان به تصرف درآيد، و خاك شان را سم كوب اسبان كنند و راه ها و چراگاه هاشان را ـ گرداگرد ـ فرو كوبند.

حفظ سلسله امامت

[ چون جنگ آغاز شد فرزندم حسن به صف دشمن زد.] به يارانم گفتم:

به جاى من شما اين جوان را دريابيد، تا با شهادت خود مرا درهم نشكند; چراكه من اين دو (حسن و حسين(عليهما السلام)) را از مرگ دريغ مى دارم، كه مبادا با نابودى شان نسل رسول خدا ـ كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد ـ منقطع شود.

تشويق سپاهيان

در آغاز پيكار، تماشاگرِ حركت هاى بى هدف و پراكندگى صفوفتان بودم. آن جا كه جفاكاران بدنام و مردم بى فرهنگ شام شما را ـ كه پيشتازان عرب و سران شرف هستيد و در ارزش چونان مغز و در بلندى و برترى قله هاى سرفراز را همانندايد ـ به هر سو مى راندند. ولى آن چه، در پايان، شراره هاى اندوه سينه ام را فرو نشانيد، اين بود كه ديدم آنك شماييد كه آنان را از سويى به سويى مى رانيد و از عقب نشينى سنگر به سنگرشان، ناگزير مى سازيد، هم بدان سان كه در آغاز شما را مى راندند و عقب مى نشاندند. با رگبار تيرها و ضربه هاى مرگ آفرين نيزه هاتان برهم آوار مى شدند، چونان شتران تشنه اى كه در برابر رگبار تير از آبشخور خود رانده و گريزان شده باشند.

ردّ معامله اى ديگر با معاويه

[ معاويه در تنگنا قرار گرفته و به حكومت شام راضى شده است. به وى نوشتم:] امّا در مورد درخواست واگذارى شام، بايد بگويم: نشدنى است كه آن چه را ديروز از تو دريغ داشته ام، امروز ارزانيت دارم.

و اما در پاسخ اين سخنت كه: «جنگ تمامى اعراب را ـ جز از نيم جان هايى كه برجاى مانده اند ـ فرو خورده است»، فاش مى گويم: هركه را كه حق خورد، راهى بهشت شده است و قربانى باطل راهى جهنم!

اما در ادعاى برابريت در جنگ و مردان جنگى با ما، نه پيشروى تو در شك با پيشروى من در يقين قابل مقايسه است و نه شاميان در حرص به دنيا، با عراقيان در حرص به آخرت قياس پذيراند!

و اما در اين كه گفته اى: «ما، فرزندان عبدمناف»، بى ترديد ما نيز چنانيم، ولى با اين تفاوت ها و امتيازها: نه اميه همسنگ هاشم، نه حرب همشأن عبدالمطلب و نه ابوسفيان همتاى ابوطالب است. آرى، مهاجر كجا و اسير رهاشده كجا؟ پاك تبار كجا و تبارآلوده كجا؟ ايستاده در موضع حق كجا و طرفدار باطل كجا؟ و سرانجام مؤمن كجا و دغلكار كجا؟ و چه بديادگارى باشد اويى كه نياى خويش را در سقوط به آتش دوزخ پيروى كند.

از اين همه كه بگذريم، ما را امتياز نبوت است كه با آن عزيزان جاهليت را زبون كرديم و فرودستان را فراز آورديم. روزى كه خداوند عرب را گروه گروه به دين خويش درآورد و اين امت، خواه ناخواه، سرتسليم فرود آورد. شما امويان از كسانى بوديد كه با انگيزه هاى ترس و آز به كيش توحيد درآمديد. به هنگامى كه پيشتازان به يمن پيشتازيشان كامياب شدند و مهاجران پيشگام امتياز ويژه خويش را يافتند.

اينك مباد، كه شيطان را در خود سهمى بگذارى، و يا بر خويشتن خويش چيره اش گردانى

ترغيب سپاهيان در «ليلة الهرير»

[ پيكار امشب، بسيار مهم است.] اَلا اى انبوهه هاى مسلمان، درون را با جامه زيرينى از خشيت و برون را با جامه زيرينى از متانت و آرامش بپوشانيد. دندان ها را برهم بفشريد كه در برابر شمشيرهاى دشمن، جمجمه هاتان را مقاومتى افزون مى بخشد. پوشش دفاعى تان را كامل و كامل تر كنيد. پيش از آختن، شمشيرها را در نيام بجنبانيد تيز و خشم آكند بر دشمن بنگريد، و از چپ و راست، با نيزه بر سپاه خصم بتازيد و چالاك و پرتحرك، دشمن را نشانه تيغتان بگيريد و گام فراپيش نهيد و آگاهى خويش را به اين حقيقت لحظه اى فرو مگذاريد كه خدايتان زير چشم دارد و شما همراه و همرزم پسرعموى رسول خداييد، و از گريز شرم داريد كه گريز مايه ننگ و سرافكندگى است براى نسل آينده تان، و در روز حساب، خويشتنتان را آتشى سوزان. خود را خرّم و سرخوش داريد و به سوى شهادت، رها و سبكبال بشتابيد.

شماييد كه بايد بر آن انبوهه عظيم دشمن و آن سراپرده به طناب پيچيده يورش آريد و ستون آن خرگاه را نشانه گيريد كه در گوشه اى از آن شيطان زمان كمين كرده است، كه بى گمان از سويى تهاجم را چنگال پيش مى آورد و از ديگر سو پاى گريز را واپس مى كشد. پس شما چندان پايدارى ورزيد تا (از پس فرو ريختن آن ستون سياه) نور حق سر برآورد و روشنايىْ پرتو افكند كه «نيروى برتر شماييد و خداوند با شما است و اعمالتان را وا نمى نهد»

حيله عمرو بن عاص

[ معاويه كه از جنگ سودى نبرد و در زير ضربات پياپى چند روز اخير خرد شده دست به حيله زده قرآن ها را بر سر نيزه كرد و سپاهيان را به حكميت قرآن فرا خوانده است. در پى اين ترفند عده اى از سپاهيان به فرماندهى اشعث بن قيس دست از جنگ كشيدند. به ايشان ]گفتم:

اى مردم! بى گمان حكومت من بر شما در روندى دلخواه بود تا آن كه در جنگ نيروى تان كاستى گرفت. هرچند بى گمان جنگ شما را گاه درگير ساخته، گاه رهاتان كرده، اما دشمن را بيش از شما فرسوده كرده است.

بارى، حقيقت اين است كه تا ديروز من فرماندهى داشتم، اما امروز اين منم كه فرمان پذيرم. تا ديروز نهى كننده بودم، اينك امروز نهى پذير گرديده ام. واقعيت اين است كه شما ماندن را دوست داريد و مرا نسزد كه به شما تحميل كنم آن چه را خوش نداريد. اى اهل عراق، واقعيت اين است كه شما زن آبستنى را مانندايد كه در پى دوران باردارى، درست به هنگام زادن، جنين خويش را سقط كند و شويش نيز بميرد و روزگار بيوگى اش به درازا كشد، و سرانجام ميراث او به دورترين ها رسد.

فاش مى گويم كه من خود به اختيار خويش به سوى شما نيامدم، بلكه در بازى سرنوشت به اين سرزمين كشيده شدم.

مرا گزارش رسيده است كه مى گوييد: «على دروغ مى گويد!» خداى شما را بكشد من به كه دروغ بسته ام؟ به خدا كه اولين ايمان آورنده به او بودم يا به پيامبرش؟ كه در تصديق او نيز پيشتاز بوده ام. نه، به خدا سوگند هرگز! آنچه را كه شما دروغ پنداشته ايد، زبان فرهنگى ديگر است كه شما را در آن حضورى نيست و با آن بيگانه ايد.

مادر به واىواى سوگتان بنشيند كه چنين نسنجيده پيمانه مى كنيد. اگر بتوان گفت كه پيمانه اى داريد! «ديرى نپايد كه از پس دورانى خبرش را دريابيد» و از اين بى خبرى بيرون آييد

درباره پذيرش حكميت

[ به معاويه در باب اين كه چگونه به حكميت راضى هستيم] نوشتم:

بى گمان قانون شكنى و منطق ستيزى، آدمى را در دين و دنيايش به گرداب تباهى مى كشاند و ناتوانى هايش را در برابر عيب جويانش به نمايش مى گذارد. تو نيك مى دانى كه آب رفته را به جوى باز نتوانى آورد. پيش از تو نيز گروه هايى به ناحق جريانى را هدف گرفتند و تأويل بر خدا را وسيله نيل بدان كردند، اما خدا دروغشان را افشا كرد!

زنهار از روزى كه در آن هركه فرجام كارش ستوده باشد، مورد رشك قرار مى گيرد اما آن كه زمام خويش را به شيطانى سپرده، با او درنياويخته باشد، پشيمان مى شود.

تو ما را به داورى قرآن فرا مى خوانى، هرچند كه خود اهل آن نباشى، و ما، نه تو را كه داورى قرآن را پاسخ مثبت مى دهيم.

پيشنهاد ابن عباس به عنوان حكم

[ اى مردم!] شاميان مشتى جفاكار و اوباش و برده و فرومايه اند كه هريك از سويى گرد آمده اند و آميزه اى از گرايش ها و ضعف هاى گوناگون دارند. در زمره آنان اند كه بايد ژرف انديشى در دين، ادب، دانش و تجربه آموزند و با سياستى سالم چندى دستگيرى شوند; چراكه اينان نه از مهاجران و انصاراند و نه از كسانى كه در ايمان و سرايش جايگاهى داشته باشند.

هش داريد، كه دشمن توانست كسى را برگزيند كه به چهره دلخواهش نزديك ترين باشد. اما شما كسى را برگزيده ايد كه نقطه مقابل چهره دلخواهتان را ماند. اين خاطره ديروز شماست كه عبداللّه پسر قيس پيرامون جنگ جمل مى گفت: «اين فتنه است، پس كمان هاتان را زه مكنيد و شمشيرهاتان را از نيام برنكشيد!» اگر ديروز راست مى گفت، پس امروز كه به نزد ما آمده، داوطلب شركت در جنگ شده است در اشتباه است، و اگر دروغ مى گفته است كه بايد به او بدبين بود.

پس شما عبداللّه پسر عباس را در برابر عمرو پسر عاص سپر سازيد. از فرصت هاى طلايى روزگار بهره گيريد و مرزهاى دور اسلام را مرزبانى كنيد.

مگر نمى بينيد كه به شهرهاتان تاخت و تاز شود و دژهاتان آماج تيرها باشد؟

نامه اى به ابوموسى اشعرى

[ ابوموسى از دومة الجندل نامه اى برايم فرستاد كه در پاسخ وى] نوشتم:

بى گمان در اين زمان مردمان در بهرهوريشان دگرگونى هاى بسيار يافته اند. به دنيا گرويده اند و براساس هوس سخن مى گويند! حقيقت اين است كه در جريان حكميت، من در موضع شگفت انگيزى جاى گرفتم. گروه هايى خودخواه، در حالى همدست شدند كه من در كار درمان دملى بودم كه از تبديلش به غده اى نگرانى داشتم. اين نكته را بدان كه هيچ كس از من بر اتحاد و همبستگى امت محمد ـ كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد ـ حريص تر نيست كه بدان ثواب مى جويم و فرجام نيك مى طلبم و زود باشد كه به آنچه در درون باور دارم، وفا كنم!

اينك اگر تو چهره دگر كرده باشى و جز آن سيماى صالحى باشى كه از من جدا شدى، آن بدبختى هستى كه از داده هاى عقل و تجربه محروم شده است و من در بندگى خدا استوارتر از آنم كه با سخن ياوه گويى، جريانى را به تباهى كشم كه خداش سامان داده است. پس آنچه را كه شناختى از آن ندارى وانه، و بدان كه مردم بدخواه همواره بدگويى ها را به سويت پرواز مى دهند.

اطلاع رسانى به مردم

به مردم شهرها نوشتم:

جريان كارمان با درگيرى با گروهى از اهل شام آغاز شد، در حالى كه به ظاهر پروردگارمان، پيامبرمان و دعوت اسلامى مان يكى بود. در ايمان به خدا و تصديق رسولش هيچ كداممان بر ديگرى برترى نداشتيم، و در تمام كارها يكى بوديم، و جز در خون عثمان ـ كه ما را گناهى نبود ـ اختلافى نداشتيم! پس پيشنهاد كرديم كه بياييد با خاموشى آتش جنگ و آرام كردن انبوه مردم، به چاره جويى و درمان بنشينيم، تا كار مسلمانان قوام و انسجام يابد و ما براى اجراى حق و عدالت نيرومند شويم. اما آنان پاسخ گفتند كه جز ستيز چاره اى نمى شناسيم. در نتيجه جنگ آغاز شد و پا گرفت و آتش زبانه كشيد.

آنك چون ديو جنگ ما و آنها را دندان فشرد و بر گوشتمان چنگ فرو برد، دعوتمان را پذيرفتند و ما نيز دعوتشان را پذيرفتيم و به سوى آنچه خواست آنان بود، شتافتيم تا حجت تمام كنيم و رشته توجيه آنان را بگسليم. چنين بود كه استواران در پيمان از هلاكت و بيچارگى در امان ماندند، و هركدامشان كه در لجاجت خود پاى فشردند، خداى دلشان را در پرده ناآگاهى فرو پيچيد و حلقه تيره روزى را بر گردنشان آويخت.

عدم پذيرش رأى حكمين

[ نصايح به ابوموسى كارساز نبود، شد آنچه شد و كرد آنچه كرد.] به مردم گفتم: بى گمان نافرمانى از نصيحت ناصحى دلسوز و دانا و پرتجربه، برگ و بارى جز سرگردانى ندارد و پيامدى جز پشيمانى اش نباشد. در جريان اين حكميت من رأى خود را با شما در ميان نهادم و عصاره انديشه هايم را بى پرده بيان كردم، «اى كاش كه از قصير اطاعت مى شد!» ولى شما در مقابل، چونان مخالفانى ستمكار و پيمان شكنانى عصيان گر، از پذيرش رأى من سر باز زديد، تا آنجا كه نصيحت گر در خيرانديشى خويش به ترديد افتاد، و جرقّه در سنگ چخماق فرو مرد، و داستان من و شما چنان شد كه آن برادر هوازنى، سروده است:

در مُنعَرج چو پند مرا ناشنيده اند فردا سزاى سركشى خويش ديده اند

پس سرانتان در گزينش دو مرد، هم رأى شدند و ما از آن دو تعهد گرفتيم كه بى هيچ قيد و شرطى در برابر قرآن تسليم باشند و از آن تجاوز نكنند. زبانشان با قرآن، همسو و دلهاشان پيرو آن باشد. اما آن دو، از راستاى قرآن به گمراهه درافتادند، و به رغم آن كه حق را مى ديدند، رهايش كردند. گرايش شان به جور بود و روش شان كجروى. در عين حال شرطى كه با آنان در حكم به عدالت و عمل به حق كرده بوديم، بر بدانديشى و داورى ستم گرانه شان پيشى جست و اينك كه آنان در راستاى حق راهشان را از ما جدا نموده اند و به گونه اى ناشناخته، حكمى وارونه صادر كرده اند، اين ماييم كه سندى خدشه ناپذير ـ به سود خويش ـ در دست داريم

نهى از زارى بر كشته شدگان صفين

[ در صفين كارى نمانده حركت كرديم، هنگام گذر از شباميان، صداى شيون زنان را شنيدم. در جهت جلوگيرى از تضعيف روحيه سپاهيان به حرب بن شرحبيل شبامىكه از مهتران مردم خود بود] گفتم: آيا زنان شما ـ چنان كه شيونشان را مى شنوم ـ بر شما چيره شده اند؟ چرا از اين گريه و زارى عاجزانه بازشان نمى داريد؟

[ حرب پياده به همراهم مى آمد و من سوار بر مركب بودم] گفتم: برگرد كه چنين حركتى از چونان تويى با چون منى، زمامدار را عامل انحراف خواهد بود و مؤمن را موجب زبونى.