تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت

على دوانى

- ۶ -


نصب حجر الاسود توسط پيغمبر(ص)

در زمانى كه پيغمبر آينده اسلام سى و پنج‏ساله بود، خانه كعبه به وسيله سيل مهيبى كه از كوه‏هاى مجاور مكه سرازير شده بود، ويران شد. رؤساى قريش اجتماع كردند و ديوار كعبه را بار ديگر بالا آوردند. چون در آن روزها يك كشتى مصرى در نزديكى مكه به ساحل برخورد كرده و درهم شكسته بود، بزرگان قريش چوبهاى آن را خريدند و كار ساختمان سقف كعبه را به وسيله يك نجار مصرى كه ساكن شهر مكه بود با آن چوبها به انجام رساندند.

نوبت به آن رسيد كه «حجرالاسود» را در جاى خود كار گذارند. افراد سرشناس قبيله «عبدالدار» و «عدى‏» در صدد برآمدند كه نگذارند اين افتخارنصيب ديگران شود.

بدين گونه ميان بؤساى قريش بر سر كار گذاشتن «حجرالاسود» اختلاف افتاد، و موجب تعصيل كار شد. بيم آن مى‏رفت كه بر سر آن موضوع نزاع سختى درگيرد. در آن ميان «ابوامية بن مغيره مخزومى‏» كه پيرى سالخورده و محترم بود، پيشنهاد كرد به منظور رفع غائله همگى توافق كنند نخستين كسى كه از در مسجدالحرام از سمت كوه صفا وارد شود، او را به حكميت بپذيرند. همه حاضران اين راى را پذيرفتند، و چشم به درى كه از سمت صفا باز مى‏شد دوختند. لحظه‏اى نگذشت كه «محمد امين‏» نمودار گرديد، و قريش شاد شدند، و گفتند: محمد امين است، به حكميت او رضا مى‏دهيم!

وقتى موضوع را به حضرت اطلاع دادند، دستور داد، گليمى آوردند و با دست‏خود «حجر الاسود» را برداشت و به نمايندگى از طرف قبائل عرب و مردم قريش در آن نهاد، سپس دستور داد، سران قبائل اطراف پارچه را بگيرند و ببرند به محل نصب آن نزديك ركن يمانى. همين كه نزديك آوردند، «محمد» آنرا گرفت و در جاى خود كار گذاشت و بدين گونه غائله در ميان هلهله و شادى عموم خاتمه يافت. در حقيقت محمد امين رؤساى بقيه قبائل را نيز در كار گذاشتن حجرالاسود شركت داد.!

در آن ايام اين كار را يكى از دلائل عقل و تدبير و هوش و فراست محمد امين جوانمرد محبوب قريش به شمار مى‏آورند.

فرزندان پيغمبر(ص)

مشهور اين است كه پيغمبر خاتم (صلى الله عليه و آله) از حضرت خديجه كبرى داراى دو پسر و چهار دختربوده است. پسران نخست قاسم بود كه به نام او پيغمبر را «ابوالقاسم‏» مى‏گفتند. پسر دوم موسوم به عبدالله بوده كه چون بعد از بعثت متولد شد او را طيب و طاهر ناميدند. برخى از مورخان خاصه و عامه، طيب و طاهر را به تربيب لقب قاسم و عبدالله دانسته‏اند، و بعضى هم گفته‏اند هر دو نام پسر سوم پيغمبر بوده، و عده ديگر اسامى پسر سوم و چهارم رسول خدا دانسته‏اند. مى‏دانيم كه پيغمبر در مدينه از «ماريه‏» همسر مصرى خود صاحب پسرى ديگر به نام ابراهيم شد كه در 18 ماهگى درگذشت.

دختران هم زينب، رقيه، ام‏كلثوم، و حضرت فاطمه (سلام الله عليها) بودند. در بعضى از روايات شيعه و سنى زينب ام‏كلثوم و رقيه را از همسران قبلى خديجه دانسته‏اند، و بنا بر نقلى كه خواهرزادگان خديجه بوده‏اند.

ابن شهر اشوب ازكتابهاى «الانوار» و «البدع‏» نقل مى‏كند كه رقيه و زينب دختران «هاله‏» خواهر خديجه بودند.(مناقب آل ابيطالب ج 1 ص 159)

در هر صورت قاسم و ساير دختران منسوب به پيغمبر پيش از بعثت متولد شدند، و فقط فاطمه زهرا (سلام الله عليها) بنابر مشهور مولود اسلام و يادگار دوران بعد از نبوت پيغمبر است.

پيغمبر با ثروت خديجه چه كرد؟

درست روشن نيست ثروت خديجه چقدر بوده است. تصور نمى‏رود كه مال فراوانى داشته است. چنانكه پيشتر گفتيم در آن روزگار مرد و زن قريش در تجارت شركت داشتند و درسرمايه و سود و زيان تجارت مكه در سوريه و فلسطين و مصر و يمن و حبشه و احيانا حيره سهيم بودند.

اگر هم خديجه مال فراوانى داشته كه از پدر و دو شوى سابق خود به ارث برده، و سود تجارت هم بر آن افزوده بود، باز چندان نبوده كه شهرت يافته، بلكه او هم مانند بسيارى از زنان مكه ثروت نسبى داشته است.

آنچه مسلم است‏خديجه هر چه داشت به پيغمبر بخشيد، و حضرت نيز به اعتراف دوست ودشمن كسى نبود كه مال و ثروت بيندوزد، و چيزى براى روز مبادا نگهدارد.

هر كس به او روى مى‏آورد، دست‏خالى بر نمى‏گشت. از حال مستمندان و افراد تهيدست بى‏خبر نبود. خديجه خود نيز چنين بود. اينك كه مرد نمونه مكه همسر او شده است، باز خانه وى ملجا نيازمندان و مايه اميد دردمندان است. در مواقع قحط و غلا كه به واسطه نيامدن باران، اهل باديه در سختى به سر مى‏بردند، حليمه مادر رضاعى پيغمبر به مكه مى‏آمد و به فرزند شيرداده خود سر مى‏زد، و محمد امين او را سخت عزيز مى‏داشت. عبايش را زير پاى او پهن مى‏كرد و با وى به گفتگو مى‏نشست، و چون آهنگ بازگشت مى‏كرد، به نحو شايسته‏اى به وى مساعدت مى‏نمود.

اگر هم چيزى ازمال خديجه باقى مانده بود، به طور حتم و چنانكه در پاره‏اى از احاديث آمده، درمدت اقامت اجبارى سه ساله در «شعب ابيطالب‏» به مصرف محاطه شدگان رسيد. و اينكه شهرت دارد (و بيشتر از شايعات بيگانگان است) و مى‏گويند: اسلام با مال خديجه و شمشير على(عليه السلام) پيشرفت كرد، شايعه و تهمتى بيش نيست.

دين پيغمبر قبل از بعثت

دراعتقاد ما جامعه شيعه و پيروان خاندان نبوت، پيغمبر اسلام از آغاز زندگى و پيش از آن كه رسما پيغمبرى خود را اعلام كند، معصوم و پيغمبر بوده است. خواوند روح القدس را مامور حفاظت او كرده بود، و در مدت چهل سال پيش ازرسالت و بعثت، با شريعت‏خود عمل مى‏كرد. بنابر اين پيرو دين و شريعت پيغمبر ديگرى نبوده است.

كتاب خدا (قرآن) و سنت‏خود آن حضرت نيز گواه بر آن است.

دليل ما از قرآن مجيد نخست اين آيه شريفه است: «بدين گونه ما روح را براى اينكه وحى ما را به تو برساند به فرمان خود به سوى تو فرستاديم، در آن وقت تو نمى دانستى كتاب آسمانى چيست و ايمان كدام است‏»(و كذلت اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان (سوره شورى آيه 51)

آنچه ازكتاب و سنت در تفسير آيه مزبور استفاده مى‏شود اين است كه روح، در اين آيه «روح القدس‏» است، نه جبرئيل.

خدا روح القدس را مامور حفاظت پيغمبر و ائمه معصومين كرده بود. اين آيه گواه ماست: «خداوند مراتبى دارد، و داراى عرش عظيم است، روح را به امر خود بر هر كسى از بندگانش كه بخواهد مى‏فرستد، تا مردم را از روز برخوردها (قيامت) بترساند»(رفيع الدرجات دوالعرش يلقى الروح من امره على من يشاء من عباده لينذر يوم التلاق. (سوره مؤمن آيه 15)

از آيات قرآنى استفاده مى‏شود كه القاى «روح القدس‏» مشترك بين انبيا و رسولان بوده است. يعنى خدا او را مامور حفاظت و مراقبت از همه آنها كده بود. روايات شيعه مى‏گويد: پس از آخرين پيامبر «روح القدس‏» مامور نگهدارى و حفاظت از ائمه اطهار بوده است. در رواياتى كه كلينى در «كافى‏» نقل مى‏كند امام على االنقى (عليه السلام) مى‏گويد: پس از پيغمبر خاتم ديگر روح القدس به آسمان برنگشت و او در ميان ماست.

امير مؤمنان على (عليه السلام) درنهج البلاغه مى‏فرمايد: از لحظه‏اى كه پيغمبر را از شير گرفتند خدا بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را قرين او نمود تا اخلاق برجسته و صفات پسنديده را شب و روز به وى بياموزد. من پيوسته در كنار پيغمبر بودم، هر روز ازصفات ممتازش دانشى به من مى‏داد، و امر مى‏كرد در هركارى از وى پيروى كنم پيغمبر (پيش از بعثت) مدتير در هر سال در كوه حرا به سر مى‏برد. در آن حال من او را مى‏ديدم، ولى ديگر جز من او را نمى‏ديد.(و لقد قرن الله به صلى الله عليه و آله من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه يرفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما و نامرنى بالاقتداء به. و لقد كان يجاور فى كل سنة بحراء فاراه و لا يراه غيرى (خطبه فاصعه).)

از اين سخن على (عليه السلام) كاملا پيداست كه پيغمبر پيش از بعثت هم حالت پيغمبرى داشته است ولى مامور نبوده قوم را باخبر گرداند. اين كار به طور رسمى در چهل سالگى حضرت اتفاق افتاد كه شرح آن را خواهيم نگاشت.

درباره عيسى بن مريم هم قرآن مى‏گويد: او در گهواره پيغمبر بود. يحيى نيز در همان زمان كودكى، پيغمبر بوده است. بنابراين پيغمبر خاتم كه از آنها برتر است به طريق اولى بايد قبل از بعثتو رسالت ظاهرى داراى مقام نبوت باشد. بايد توجه داشت كه «نبى‏» با «رسول‏» فرق دارد.

نبى كسى است كه از جانب خدا اخبار غيبى به وى مى‏رسد، يا به وسيله جبرئيل و يا روح القدس. ولى رسول كسى است كه بايد اخبار الهى را به مردم برساند، و رسالت‏خود را ايفا كند. عيسى و يحيى در زمان كودكى نبى و پيغمبر بودند، ولى در آن سن و سال براى تبليغ و اداى رسالت، ماموريت نداشتند.

پيغمبر خاتم نيز چنين بود. او از آغاز كودكى به وسيله روح القدس با الهامات غيبى آشنائى داشت، و از تعاليم دينى و احكام آسمانى با خبر بود، و خود بر وفق آن عمل مى‏كرد، ولى مامورنبود آن را به آگاهى قوم برساند. اين ماموريت در سن چهل سالگى به وى محول شد.

خداوند درباره عيسى مى‏فرمايد: ما به عيسى پسر مريم علائم نبوت داديم، و او را با روح القدس تاييد كرديم.(و اتينا عيسى بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس - سوره بقره آيه 87 و 252) كه كاملا مى‏رساند، پيش از رسميت‏يافتن مقام رسالتش با تاييدات الهى و ارتباط با روح القدس، مورد توجه خاص خداوند بوده است.

بايد دانست كه روح القدست جبرئيل نيست. زيرا خداوند درباره جبرئيل مى‏فرمايد: «قرآن را روح الامين بر قلب تو نازل كرد» (نزل به روح الامين على قلبك سوره شعرا آيه 192) و مى‏فرمايد: «جبرئيل قرآن را بر قلب تو به امر خدا نازل كرد»(قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن الله. سوره بقره آيه 96)

بنابر اين كا جبرئيل اين بود كه قرآن را بر قلب پيغمبر نازل مى‏كرد، نه اين كه خود وى مامور مراقبت از حضرت باشد. اين ماموريت را روح القدس به عهده داشت.

محدث بزرگوار كلينى در «كافى‏» از ابوبصير ار امام صادق (عليه السلام) روايت مى‏كند كه در تفسير آيه «و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا» فرمود: خداوند فرشته‏اى بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل خلق نمود، و او با رسول خدا بود. به وى خبر مى‏داد و او را حفظ مى‏كرد، و بعد از آن حضرت، با ائمه است.

براى اطلاع بيشتر از چگونگى وضع پيغمبر قبل از بعثت لازم است. آنچه را شيخ طوسى - سرآمد فقهاى شيعه و دانشمندان عاليقدر اسلامى متوفاى سال 460 هجرى - دركتاب پرارج «عدة الاصول‏» گفته است، در اينجا بياوريم; شيخ طوسى مى‏نويسد: « پيغمبر نه قبل از نبوت و نه بعد از آن پيرو دين پيغمبران پيش از خود نبوده است. هر عملى را كه او انجام مى‏داده، ازجانب خدا به وى الهام مى‏شده است.قبل از بعثت امور خاصى به آن حضرت وحى مى‏شد.» عموم دانشمندان شيعه در اين خصوص اتفاق نظر دارند، و اجماع آنها نيز حجت است.

بيشتر متكلمان عدليه (يعنى معتزله و شيعه) مانند ابوهاشم و ابوعلى (جبائى) عقيده دارند كه پيغمبر تابع شريعت پيش از خود نبوده است. بلكه آنچه عمل مى‏كرده است به خود وى وحى مى‏شده است.

دليل ما اين است كه پيغمبر اسلام به اعتقاد عموم مسلمين از همه انبياء افضل بوده است. به همين جهت نيز نمى‏بايد فاضل پيرو مفضول باشد.

اگر بگويند از كجا بدانيم كه پيغمبر قبل از بعثت هم از ساير انبيا افضل بوده است؟ مى‏گوئيم كه هيچ كس افضليت‏حضرت را مربوط به وقت معينى ندانسته است. بلكه گفته است پيغمبر در تمام دوران زندگى از ولادت تا وفات از همه انبياء افضل و برتر بوده است.

ادله‏اى كه مخالفين دارند از جمله اين آيه است: «آن گاه به تو وحى كرديم كه از آيين پاك ابراهيم پيروى كن‏»(ثم اوحينا اليك ان اتبع ملة ابراهيم حنيفا سوره نحل آيه 123) آيه دوم; «پس با هدايت آن پيغمبران، پيروى كن‏»(فبهدايهم اقتده سوره انعام آيه 89)

آيه سوم; «ما تورات را نازل نموديم كه در آن هدايت و نور است، و پيغمبران حكم به آن مى‏كنند»(انا انزلنا التورية فيها هدى و نورا يحكم بها النبيون. سوره مائده آيه‏44)به نظر مى‏رسد اين سه نظر آها را تاييد كند و برساند كه پيغمبر وضيفه‏ه داشته است كه از اديان سابق پيروى نمايد.

ولى بايد توضيح داد كه «ملت ابراهيم‏» توحيد و عدل بوده نه احكام و قوانين دينى. بنابر اين ترجمه آيه آن است: «اى پيغمبر! به تو وحى كرديم كه در يكتا پرستى و عدالت گسترى ازآئين ابراهيم پيروى كن‏». به دليل آيه; «هركس از ائين ابراهيم سرباز زند، خود را به نادانى زده است‏»(و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه. سوره بقره آيه 130) در اين آيه باز لفظ «ملت‏» با كهار رفته است، و مى‏دانيم كه آنچه موجب مى‏شود كسى كه از ملت ابراهيم سرباز زند و متصف به «سفاهت‏» گردد، عقليات است. در آيه دوم نيز منظور از هدايت انبياى سابق، استدلال‏هاى عقلى آنها براى اثبات توحيد و يگانگى خداست كه پيغمبر خاتم نيز بايد از همان راه وارد شود و با همان منظق مردم را به خداى يگانه فراخواند.

راجع به آيه سوم بايد گفت هدايت و نورى كه در تورات بوده است، چيزى است كه همه انبيا پيش از موسى و بعد از او بر اساس آن حكم مى‏كردند، و نمى‏توان آن را حمل بر شرعيات كرد.

فتال نيشابورى دانشمند مشهور شيعه در كتاب معروفش «روضة الواعظين‏» مى‏نويسد: «طائفه شيعه اجماع دارند كه پيغمبر پيش از بعثت درخفا پيامبر بود. از اول تكليف روزه مى‏گرفت، نماز مى‏گزارد، عكس آنچه در ميان قوم معمول بود. وقتى به سن چهل سالگى رسيد، خداوند به جبرئيل امر نمود بر پيغمبر فرود آيد و او را به طور آشكار مامور ايفاى مقام رسالت‏خود سازد».

ميرزاى قمى از فقهاى بزرگ شيعه در كتاب‏«قوانين‏» در اين باره مى‏نويسد: «حق اين است كه پيغمبر قبل از بعثت قمل به احكام شرع مى‏نمود، ولى نه به دين پيغمبران پيش از خود. زيرا ما آن حضرت را از همه انبيا برتر مى‏دانيم. اگر او پيرو دين قبل از خود بود، مى‏بايد مفضول بر فاضل مقدم گردد، و آن هم از نظر عقلى درست نيست.

ديگر اين كه اگر پيغمبر تابع شرع قبل ازخود بوده است، يا اين وظيفه از راه وحى به وى ابلاغ شده بود، و يا به وسيله علماى اديان. اگر بگوئيم از راه وحى بوده مى‏بايد قبل ازبعثت مرسل باشد و اين درست نيست، و چنانچه علماى يهود و نصارا در آن نقشى داشته‏اند، قطعا شايع مى‏شد، و يهود و نصارا به ان افتخار مى‏كرد، و موضوع مكتوم نمى‏ماند.

علاوه شيعه و سنى روايت كرده‏اند كه پيغمبر فرمود: «من در زمانى كه آدم در بين آب و گل بود (يعنى وقتى كه او را مى‏سرشتند) پيغمبر بودم‏»(كنت نبيا و آدم الماء و الطين.)

علاوه بر اين وقتى عيسى در گهواره پيغمبر باشد، و يحيى در كودكى به مقام نبوت برسد، پغمبر نبودن خاتم انبيا قبل از بعثت با افضليت آن حضرت منافات دارد.

اينكه پيغمبر قبل از بعثت عمل به دين انبياء سابق نمى‏نموده است، نيازى به ذكر ندارد. زيرا اگر چنين نباشد، مى‏بايد پذيرفت كه آن حضرت كمبود داشته است، كه آن هم درست نيست. در اخبار هست كه آن حضرت پيش از بعثت بعضى از اعمال و حج را معمول مى‏داشته است. بعد از بعثت نيز حق اين است كه تابع شريعت پيش از خود نبوده است. موافقت با آنها در بسيارى از اعمال، عين متابعت نيست! آيات «ثم اوحينا اليك ان اتبع‏» و «فبهديهم‏» و «شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا» همه و همه حمل بر اصول عقايد مى‏شود، نه فروع احكام و اعمال عبادى، وگرنه جايز نبود آن احكام نسخ شود. بخصوص با ملاحظه آيه «و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه‏».

همچنين منظور از«هدايت‏» در آيه «فبهديهم اقتده‏» كليه امورى است كه همگان بر آن اتفاق دارند، و آن هم اصول عقايد است، چون در غير اين صورت اديان مختلف بود. از همين جا پاسخ ساير آياتى كه مخالفين دستاويز قرارداده‏اند، هم آشكار مى‏گردد.

فخر رازى دانشمند مشهور سنى در كتاب «معالم اصول الدين‏» مى‏نويسد: «حق اين است كه محمد پيش از نزول وحى پيرو هيچيك از انبيا نبود. زيرا اديان پيش ازدين عيسى به وسيله دين وى منسوخ شده بود. دين عيسى هم عنوان اصلى خود را به واسطه ناقلين آن كه به خاطر اعتقاد به تثليث كافر بودند، از دست داده بود. از اين رو آنچه به نام دين عيسى مانده بود، اعتبار نداشت و نمى‏شد به آن اطمينان كرد. روى اين اصل مسلم است كه محمد پيش از بعثت بر دين هيچ كس نبوده است‏»(حاشيه نقد المحصل (تلخيص المحصل) چاپ مصر ص 111)

به توجه به آنچه مسطور گشت مى‏گوئيم: پيغمبر اسلام قبل از بعثت به آنچه فرشته مامور خود، «روح القدس‏» به وى تلقين مى‏كرد عمل مى‏نموده است، هر چند جزئيات آن اعمال را ندانيم و تاريخ و احاديث اسلامى نقل نكرده باشد.

او دراصول اعتقادى همچون ابارهيم خليل يكتاپرست بوده است. همه انبياء بعد از ابراهيمنيز چنين بوده‏اند، و به ورش او مى‏رفتند، و در فروع عملى تابع الهاماتى بوده كه به وسيله روح القدس به وى مى‏رسيده و آن را معمول مى‏داشته است.

پس او قبل از بعثت مانند عيسى و يحيى نبى و پيغمبر بود، اما نه رسول و مامور به تبليغ! رسالت وى در سن چهل سالگى بر فراز كوه حرا آغاز شد.

بهترين گواه بر اين كه پيغمبر قبل از بعثت مانند عيسى و يحيى پيغمبر بوده است، حالات و روحيات اوست كه در تورايخ آمده است. زيرا اين حالات و روحيات از كودكى و نوجوانى در محيط مكه و ميان مردمى آنچنان،كاملا غير عادى مى‏نمايد، و نظير آن از هيچيك از اقوام و بستگان خود او حتى عبدالمطلب جدش و عبدالله پدرش و ابوطالب عمويش كه همگى يكتاپرست و موحد بودند، هم ديده نشده و نقل نكرده‏اند(نگاه كنيد به گفتار دانشمند محترم آقاى قاضى طباطبائى در كتاب «جنة الماوا».)

وضع عمومى پيغمبر قبل از بعثت

از آنچه تا كنون گفته شد به اين نتيجه مى‏رسيم كه پيغمبر اسلام يك فرد به تمام معنا خودساخته بود. او زندگى را از صفر شروع كرد. پيش از ولادت پدر جوانش وفات يافت. نج‏ساله بود مادرش را نيز از دست داد. درنه سالگى سرپرست و غمخوار خود عبدالمطلب جد بزرگوارش بدرود زندگانى گفت، و او به خانه عموى بزرگوارش ابوطالب آمد. در سن دوازده سالگى همراه عمويش ابوطالب به سفر تجارى شام رفت. در همان سن و سال چنان ممحبوبيت‏يافت كه مردم مكه به وى لقب «امين‏» دادند.

محمد امين هرگز با مردم مكه و بزم‏هاى شبانه و عبش و نوشهاى آنها ميانه‏اى نداشت. از آنها كناره مى‏گرفت و روى به خارج شهر مى‏نهاد و در افكار عميقى فرو مى‏رفت. به پاس زحماتى كه عمويش ابوطالب براى او متحمل شده بود، گوسفندان او را به چرا مى‏برد، و در اطراف مكه چوپانى مى‏نمود.

هميشه مشغول به خود بود، و از وضع موجود رنج مى‏برد. رنج مى‏برد كه چرا مردان و زنان مكه آلوده‏اند، و اوقات گرانبهاى خود را به ميگسارى و بى‏بند و بارى مى‏گذرانند؟ رنج مى‏برد كه تا كى اكثريت مردم مفلوك عرب بايد در منجلاب زندگى مرگ‏آور غوطه‏ور باشند، و تا كى بايد در اين خواب طولانى به سر برند؟ هرچند او فردى از قريش بود، ولى از راه و رسم بت‏پرستى و ماديگرى آنها سخت در عذاب بود. عذابى كه پيوسته او را مى‏آزرد.

به طور خلاصه آداب و رسوم خرافى كه ميان اعراب جاهلى و به خصوص مردم مكه و قريش معمول بود، چنان او را رنج مى‏داد كه سالى چند بار پناه به دامنه كوه حرا مى‏برد، و در آنجا قله كوه به تنهائى مى‏گذرانيد، و به عبادت خداوند اشتغال داشت.