نصب حجر الاسود توسط پيغمبر(ص)
در زمانى كه پيغمبر آينده اسلام سى و پنجساله بود، خانه كعبه
به وسيله سيل مهيبى كه از كوههاى مجاور مكه سرازير شده بود، ويران
شد. رؤساى قريش اجتماع كردند و ديوار كعبه را بار ديگر بالا
آوردند. چون در آن روزها يك كشتى مصرى در نزديكى مكه به ساحل
برخورد كرده و درهم شكسته بود، بزرگان قريش چوبهاى آن را خريدند و
كار ساختمان سقف كعبه را به وسيله يك نجار مصرى كه ساكن شهر مكه
بود با آن چوبها به انجام رساندند.
نوبت به آن رسيد كه «حجرالاسود» را در جاى خود كار گذارند.
افراد سرشناس قبيله «عبدالدار» و «عدى» در صدد برآمدند كه نگذارند
اين افتخارنصيب ديگران شود.
بدين گونه ميان بؤساى قريش بر سر كار گذاشتن «حجرالاسود» اختلاف
افتاد، و موجب تعصيل كار شد. بيم آن مىرفت كه بر سر آن موضوع نزاع
سختى درگيرد. در آن ميان «ابوامية بن مغيره مخزومى» كه پيرى
سالخورده و محترم بود، پيشنهاد كرد به منظور رفع غائله همگى توافق
كنند نخستين كسى كه از در مسجدالحرام از سمت كوه صفا وارد شود، او
را به حكميت بپذيرند. همه حاضران اين راى را پذيرفتند، و چشم به
درى كه از سمت صفا باز مىشد دوختند. لحظهاى نگذشت كه «محمد
امين» نمودار گرديد، و قريش شاد شدند، و گفتند: محمد امين است، به
حكميت او رضا مىدهيم!
وقتى موضوع را به حضرت اطلاع دادند، دستور داد، گليمى آوردند و
با دستخود «حجر الاسود» را برداشت و به نمايندگى از طرف قبائل عرب
و مردم قريش در آن نهاد، سپس دستور داد، سران قبائل اطراف پارچه را
بگيرند و ببرند به محل نصب آن نزديك ركن يمانى. همين كه نزديك
آوردند، «محمد» آنرا گرفت و در جاى خود كار گذاشت و بدين گونه
غائله در ميان هلهله و شادى عموم خاتمه يافت. در حقيقت محمد امين
رؤساى بقيه قبائل را نيز در كار گذاشتن حجرالاسود شركت داد.!
در آن ايام اين كار را يكى از دلائل عقل و تدبير و هوش و فراست
محمد امين جوانمرد محبوب قريش به شمار مىآورند.
فرزندان پيغمبر(ص)
مشهور اين است كه پيغمبر خاتم (صلى الله عليه و آله) از حضرت
خديجه كبرى داراى دو پسر و چهار دختربوده است. پسران نخست قاسم بود
كه به نام او پيغمبر را «ابوالقاسم» مىگفتند. پسر دوم موسوم به
عبدالله بوده كه چون بعد از بعثت متولد شد او را طيب و طاهر
ناميدند. برخى از مورخان خاصه و عامه، طيب و طاهر را به تربيب لقب
قاسم و عبدالله دانستهاند، و بعضى هم گفتهاند هر دو نام پسر سوم
پيغمبر بوده، و عده ديگر اسامى پسر سوم و چهارم رسول خدا
دانستهاند. مىدانيم كه پيغمبر در مدينه از «ماريه» همسر مصرى
خود صاحب پسرى ديگر به نام ابراهيم شد كه در 18 ماهگى درگذشت.
دختران هم زينب، رقيه، امكلثوم، و حضرت فاطمه (سلام الله
عليها) بودند. در بعضى از روايات شيعه و سنى زينب امكلثوم و رقيه
را از همسران قبلى خديجه دانستهاند، و بنا بر نقلى كه خواهرزادگان
خديجه بودهاند.
ابن شهر اشوب ازكتابهاى «الانوار» و «البدع» نقل مىكند كه
رقيه و زينب دختران «هاله» خواهر خديجه بودند.(مناقب آل ابيطالب ج
1 ص 159)
در هر صورت قاسم و ساير دختران منسوب به پيغمبر پيش از بعثت
متولد شدند، و فقط فاطمه زهرا (سلام الله عليها) بنابر مشهور مولود
اسلام و يادگار دوران بعد از نبوت پيغمبر است.
پيغمبر با ثروت خديجه چه كرد؟
درست روشن نيست ثروت خديجه چقدر بوده است. تصور نمىرود كه مال
فراوانى داشته است. چنانكه پيشتر گفتيم در آن روزگار مرد و زن قريش
در تجارت شركت داشتند و درسرمايه و سود و زيان تجارت مكه در سوريه
و فلسطين و مصر و يمن و حبشه و احيانا حيره سهيم بودند.
اگر هم خديجه مال فراوانى داشته كه از پدر و دو شوى سابق خود به
ارث برده، و سود تجارت هم بر آن افزوده بود، باز چندان نبوده كه
شهرت يافته، بلكه او هم مانند بسيارى از زنان مكه ثروت نسبى داشته
است.
آنچه مسلم استخديجه هر چه داشت به پيغمبر بخشيد، و حضرت نيز به
اعتراف دوست ودشمن كسى نبود كه مال و ثروت بيندوزد، و چيزى براى
روز مبادا نگهدارد.
هر كس به او روى مىآورد، دستخالى بر نمىگشت. از حال مستمندان
و افراد تهيدست بىخبر نبود. خديجه خود نيز چنين بود. اينك كه مرد
نمونه مكه همسر او شده است، باز خانه وى ملجا نيازمندان و مايه
اميد دردمندان است. در مواقع قحط و غلا كه به واسطه نيامدن باران،
اهل باديه در سختى به سر مىبردند، حليمه مادر رضاعى پيغمبر به مكه
مىآمد و به فرزند شيرداده خود سر مىزد، و محمد امين او را سخت
عزيز مىداشت. عبايش را زير پاى او پهن مىكرد و با وى به گفتگو
مىنشست، و چون آهنگ بازگشت مىكرد، به نحو شايستهاى به وى مساعدت
مىنمود.
اگر هم چيزى ازمال خديجه باقى مانده بود، به طور حتم و چنانكه
در پارهاى از احاديث آمده، درمدت اقامت اجبارى سه ساله در «شعب
ابيطالب» به مصرف محاطه شدگان رسيد. و اينكه شهرت دارد (و بيشتر
از شايعات بيگانگان است) و مىگويند: اسلام با مال خديجه و شمشير
على(عليه السلام) پيشرفت كرد، شايعه و تهمتى بيش نيست.
دين پيغمبر قبل از بعثت
دراعتقاد ما جامعه شيعه و پيروان خاندان نبوت، پيغمبر اسلام از
آغاز زندگى و پيش از آن كه رسما پيغمبرى خود را اعلام كند، معصوم و
پيغمبر بوده است. خواوند روح القدس را مامور حفاظت او كرده بود، و
در مدت چهل سال پيش ازرسالت و بعثت، با شريعتخود عمل مىكرد.
بنابر اين پيرو دين و شريعت پيغمبر ديگرى نبوده است.
كتاب خدا (قرآن) و سنتخود آن حضرت نيز گواه بر آن است.
دليل ما از قرآن مجيد نخست اين آيه شريفه است: «بدين گونه ما
روح را براى اينكه وحى ما را به تو برساند به فرمان خود به سوى تو
فرستاديم، در آن وقت تو نمى دانستى كتاب آسمانى چيست و ايمان كدام
است»(و كذلت اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و
لا الايمان (سوره شورى آيه 51)
آنچه ازكتاب و سنت در تفسير آيه مزبور استفاده مىشود اين است
كه روح، در اين آيه «روح القدس» است، نه جبرئيل.
خدا روح القدس را مامور حفاظت پيغمبر و ائمه معصومين كرده بود.
اين آيه گواه ماست: «خداوند مراتبى دارد، و داراى عرش عظيم است،
روح را به امر خود بر هر كسى از بندگانش كه بخواهد مىفرستد، تا
مردم را از روز برخوردها (قيامت) بترساند»(رفيع الدرجات دوالعرش
يلقى الروح من امره على من يشاء من عباده لينذر يوم التلاق. (سوره
مؤمن آيه 15)
از آيات قرآنى استفاده مىشود كه القاى «روح القدس» مشترك بين
انبيا و رسولان بوده است. يعنى خدا او را مامور حفاظت و مراقبت از
همه آنها كده بود. روايات شيعه مىگويد: پس از آخرين پيامبر «روح
القدس» مامور نگهدارى و حفاظت از ائمه اطهار بوده است. در رواياتى
كه كلينى در «كافى» نقل مىكند امام على االنقى (عليه السلام)
مىگويد: پس از پيغمبر خاتم ديگر روح القدس به آسمان برنگشت و او
در ميان ماست.
امير مؤمنان على (عليه السلام) درنهج البلاغه مىفرمايد: از
لحظهاى كه پيغمبر را از شير گرفتند خدا بزرگترين فرشته از فرشتگان
خود را قرين او نمود تا اخلاق برجسته و صفات پسنديده را شب و روز
به وى بياموزد. من پيوسته در كنار پيغمبر بودم، هر روز ازصفات
ممتازش دانشى به من مىداد، و امر مىكرد در هركارى از وى پيروى
كنم پيغمبر (پيش از بعثت) مدتير در هر سال در كوه حرا به سر
مىبرد. در آن حال من او را مىديدم، ولى ديگر جز من او را
نمىديد.(و لقد قرن الله به صلى الله عليه و آله من لدن ان كان
فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق
العالم ليله و نهاره و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه يرفع لى
فى كل يوم من اخلاقه علما و نامرنى بالاقتداء به. و لقد كان يجاور
فى كل سنة بحراء فاراه و لا يراه غيرى (خطبه فاصعه).)
از اين سخن على (عليه السلام) كاملا پيداست كه پيغمبر پيش از
بعثت هم حالت پيغمبرى داشته است ولى مامور نبوده قوم را باخبر
گرداند. اين كار به طور رسمى در چهل سالگى حضرت اتفاق افتاد كه شرح
آن را خواهيم نگاشت.
درباره عيسى بن مريم هم قرآن مىگويد: او در گهواره پيغمبر بود.
يحيى نيز در همان زمان كودكى، پيغمبر بوده است. بنابراين پيغمبر
خاتم كه از آنها برتر است به طريق اولى بايد قبل از بعثتو رسالت
ظاهرى داراى مقام نبوت باشد. بايد توجه داشت كه «نبى» با «رسول»
فرق دارد.
نبى كسى است كه از جانب خدا اخبار غيبى به وى مىرسد، يا به
وسيله جبرئيل و يا روح القدس. ولى رسول كسى است كه بايد اخبار الهى
را به مردم برساند، و رسالتخود را ايفا كند. عيسى و يحيى در زمان
كودكى نبى و پيغمبر بودند، ولى در آن سن و سال براى تبليغ و اداى
رسالت، ماموريت نداشتند.
پيغمبر خاتم نيز چنين بود. او از آغاز كودكى به وسيله روح القدس
با الهامات غيبى آشنائى داشت، و از تعاليم دينى و احكام آسمانى با
خبر بود، و خود بر وفق آن عمل مىكرد، ولى مامورنبود آن را به
آگاهى قوم برساند. اين ماموريت در سن چهل سالگى به وى محول شد.
خداوند درباره عيسى مىفرمايد: ما به عيسى پسر مريم علائم نبوت
داديم، و او را با روح القدس تاييد كرديم.(و اتينا عيسى بن مريم
البينات و ايدناه بروح القدس - سوره بقره آيه 87 و 252) كه كاملا
مىرساند، پيش از رسميتيافتن مقام رسالتش با تاييدات الهى و
ارتباط با روح القدس، مورد توجه خاص خداوند بوده است.
بايد دانست كه روح القدست جبرئيل نيست. زيرا خداوند درباره
جبرئيل مىفرمايد: «قرآن را روح الامين بر قلب تو نازل كرد» (نزل
به روح الامين على قلبك سوره شعرا آيه 192) و مىفرمايد: «جبرئيل
قرآن را بر قلب تو به امر خدا نازل كرد»(قل من كان عدوا لجبريل
فانه نزله على قلبك باذن الله. سوره بقره آيه 96)
بنابر اين كا جبرئيل اين بود كه قرآن را بر قلب پيغمبر نازل
مىكرد، نه اين كه خود وى مامور مراقبت از حضرت باشد. اين ماموريت
را روح القدس به عهده داشت.
محدث بزرگوار كلينى در «كافى» از ابوبصير ار امام صادق (عليه
السلام) روايت مىكند كه در تفسير آيه «و كذلك اوحينا اليك روحا من
امرنا» فرمود: خداوند فرشتهاى بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل خلق
نمود، و او با رسول خدا بود. به وى خبر مىداد و او را حفظ مىكرد،
و بعد از آن حضرت، با ائمه است.
براى اطلاع بيشتر از چگونگى وضع پيغمبر قبل از بعثت لازم است.
آنچه را شيخ طوسى - سرآمد فقهاى شيعه و دانشمندان عاليقدر اسلامى
متوفاى سال 460 هجرى - دركتاب پرارج «عدة الاصول» گفته است، در
اينجا بياوريم; شيخ طوسى مىنويسد: « پيغمبر نه قبل از نبوت و نه
بعد از آن پيرو دين پيغمبران پيش از خود نبوده است. هر عملى را كه
او انجام مىداده، ازجانب خدا به وى الهام مىشده است.قبل از بعثت
امور خاصى به آن حضرت وحى مىشد.» عموم دانشمندان شيعه در اين خصوص
اتفاق نظر دارند، و اجماع آنها نيز حجت است.
بيشتر متكلمان عدليه (يعنى معتزله و شيعه) مانند ابوهاشم و
ابوعلى (جبائى) عقيده دارند كه پيغمبر تابع شريعت پيش از خود نبوده
است. بلكه آنچه عمل مىكرده است به خود وى وحى مىشده است.
دليل ما اين است كه پيغمبر اسلام به اعتقاد عموم مسلمين از همه
انبياء افضل بوده است. به همين جهت نيز نمىبايد فاضل پيرو مفضول
باشد.
اگر بگويند از كجا بدانيم كه پيغمبر قبل از بعثت هم از ساير
انبيا افضل بوده است؟ مىگوئيم كه هيچ كس افضليتحضرت را مربوط به
وقت معينى ندانسته است. بلكه گفته است پيغمبر در تمام دوران زندگى
از ولادت تا وفات از همه انبياء افضل و برتر بوده است.
ادلهاى كه مخالفين دارند از جمله اين آيه است: «آن گاه به تو
وحى كرديم كه از آيين پاك ابراهيم پيروى كن»(ثم اوحينا اليك ان
اتبع ملة ابراهيم حنيفا سوره نحل آيه 123) آيه دوم; «پس با هدايت
آن پيغمبران، پيروى كن»(فبهدايهم اقتده سوره انعام آيه 89)
آيه سوم; «ما تورات را نازل نموديم كه در آن هدايت و نور است، و
پيغمبران حكم به آن مىكنند»(انا انزلنا التورية فيها هدى و نورا
يحكم بها النبيون. سوره مائده آيه44)به نظر مىرسد اين سه نظر آها
را تاييد كند و برساند كه پيغمبر وضيفهه داشته است كه از اديان
سابق پيروى نمايد.
ولى بايد توضيح داد كه «ملت ابراهيم» توحيد و عدل بوده نه
احكام و قوانين دينى. بنابر اين ترجمه آيه آن است: «اى پيغمبر! به
تو وحى كرديم كه در يكتا پرستى و عدالت گسترى ازآئين ابراهيم پيروى
كن». به دليل آيه; «هركس از ائين ابراهيم سرباز زند، خود را به
نادانى زده است»(و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه. سوره
بقره آيه 130) در اين آيه باز لفظ «ملت» با كهار رفته است، و
مىدانيم كه آنچه موجب مىشود كسى كه از ملت ابراهيم سرباز زند و
متصف به «سفاهت» گردد، عقليات است. در آيه دوم نيز منظور از هدايت
انبياى سابق، استدلالهاى عقلى آنها براى اثبات توحيد و يگانگى
خداست كه پيغمبر خاتم نيز بايد از همان راه وارد شود و با همان
منظق مردم را به خداى يگانه فراخواند.
راجع به آيه سوم بايد گفت هدايت و نورى كه در تورات بوده است،
چيزى است كه همه انبيا پيش از موسى و بعد از او بر اساس آن حكم
مىكردند، و نمىتوان آن را حمل بر شرعيات كرد.
فتال نيشابورى دانشمند مشهور شيعه در كتاب معروفش «روضة
الواعظين» مىنويسد: «طائفه شيعه اجماع دارند كه پيغمبر پيش از
بعثت درخفا پيامبر بود. از اول تكليف روزه مىگرفت، نماز مىگزارد،
عكس آنچه در ميان قوم معمول بود. وقتى به سن چهل سالگى رسيد،
خداوند به جبرئيل امر نمود بر پيغمبر فرود آيد و او را به طور
آشكار مامور ايفاى مقام رسالتخود سازد».
ميرزاى قمى از فقهاى بزرگ شيعه در كتاب«قوانين» در اين باره
مىنويسد: «حق اين است كه پيغمبر قبل از بعثت قمل به احكام شرع
مىنمود، ولى نه به دين پيغمبران پيش از خود. زيرا ما آن حضرت را
از همه انبيا برتر مىدانيم. اگر او پيرو دين قبل از خود بود،
مىبايد مفضول بر فاضل مقدم گردد، و آن هم از نظر عقلى درست نيست.
ديگر اين كه اگر پيغمبر تابع شرع قبل ازخود بوده است، يا اين
وظيفه از راه وحى به وى ابلاغ شده بود، و يا به وسيله علماى اديان.
اگر بگوئيم از راه وحى بوده مىبايد قبل ازبعثت مرسل باشد و اين
درست نيست، و چنانچه علماى يهود و نصارا در آن نقشى داشتهاند،
قطعا شايع مىشد، و يهود و نصارا به ان افتخار مىكرد، و موضوع
مكتوم نمىماند.
علاوه شيعه و سنى روايت كردهاند كه پيغمبر فرمود: «من در زمانى
كه آدم در بين آب و گل بود (يعنى وقتى كه او را مىسرشتند) پيغمبر
بودم»(كنت نبيا و آدم الماء و الطين.)
علاوه بر اين وقتى عيسى در گهواره پيغمبر باشد، و يحيى در كودكى
به مقام نبوت برسد، پغمبر نبودن خاتم انبيا قبل از بعثت با افضليت
آن حضرت منافات دارد.
اينكه پيغمبر قبل از بعثت عمل به دين انبياء سابق نمىنموده
است، نيازى به ذكر ندارد. زيرا اگر چنين نباشد، مىبايد پذيرفت كه
آن حضرت كمبود داشته است، كه آن هم درست نيست. در اخبار هست كه آن
حضرت پيش از بعثت بعضى از اعمال و حج را معمول مىداشته است. بعد
از بعثت نيز حق اين است كه تابع شريعت پيش از خود نبوده است.
موافقت با آنها در بسيارى از اعمال، عين متابعت نيست! آيات «ثم
اوحينا اليك ان اتبع» و «فبهديهم» و «شرع لكم من الدين ما وصى به
نوحا» همه و همه حمل بر اصول عقايد مىشود، نه فروع احكام و اعمال
عبادى، وگرنه جايز نبود آن احكام نسخ شود. بخصوص با ملاحظه آيه «و
من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه».
همچنين منظور از«هدايت» در آيه «فبهديهم اقتده» كليه امورى
است كه همگان بر آن اتفاق دارند، و آن هم اصول عقايد است، چون در
غير اين صورت اديان مختلف بود. از همين جا پاسخ ساير آياتى كه
مخالفين دستاويز قراردادهاند، هم آشكار مىگردد.
فخر رازى دانشمند مشهور سنى در كتاب «معالم اصول الدين»
مىنويسد: «حق اين است كه محمد پيش از نزول وحى پيرو هيچيك از
انبيا نبود. زيرا اديان پيش ازدين عيسى به وسيله دين وى منسوخ شده
بود. دين عيسى هم عنوان اصلى خود را به واسطه ناقلين آن كه به خاطر
اعتقاد به تثليث كافر بودند، از دست داده بود. از اين رو آنچه به
نام دين عيسى مانده بود، اعتبار نداشت و نمىشد به آن اطمينان كرد.
روى اين اصل مسلم است كه محمد پيش از بعثت بر دين هيچ كس نبوده
است»(حاشيه نقد المحصل (تلخيص المحصل) چاپ مصر ص 111)
به توجه به آنچه مسطور گشت مىگوئيم: پيغمبر اسلام قبل از بعثت
به آنچه فرشته مامور خود، «روح القدس» به وى تلقين مىكرد عمل
مىنموده است، هر چند جزئيات آن اعمال را ندانيم و تاريخ و احاديث
اسلامى نقل نكرده باشد.
او دراصول اعتقادى همچون ابارهيم خليل يكتاپرست بوده است. همه
انبياء بعد از ابراهيمنيز چنين بودهاند، و به ورش او مىرفتند، و
در فروع عملى تابع الهاماتى بوده كه به وسيله روح القدس به وى
مىرسيده و آن را معمول مىداشته است.
پس او قبل از بعثت مانند عيسى و يحيى نبى و پيغمبر بود، اما نه
رسول و مامور به تبليغ! رسالت وى در سن چهل سالگى بر فراز كوه حرا
آغاز شد.
بهترين گواه بر اين كه پيغمبر قبل از بعثت مانند عيسى و يحيى
پيغمبر بوده است، حالات و روحيات اوست كه در تورايخ آمده است. زيرا
اين حالات و روحيات از كودكى و نوجوانى در محيط مكه و ميان مردمى
آنچنان،كاملا غير عادى مىنمايد، و نظير آن از هيچيك از اقوام و
بستگان خود او حتى عبدالمطلب جدش و عبدالله پدرش و ابوطالب عمويش
كه همگى يكتاپرست و موحد بودند، هم ديده نشده و نقل نكردهاند(نگاه
كنيد به گفتار دانشمند محترم آقاى قاضى طباطبائى در كتاب «جنة
الماوا».)
وضع عمومى پيغمبر قبل از بعثت
از آنچه تا كنون گفته شد به اين نتيجه مىرسيم كه پيغمبر اسلام
يك فرد به تمام معنا خودساخته بود. او زندگى را از صفر شروع كرد.
پيش از ولادت پدر جوانش وفات يافت. نجساله بود مادرش را نيز از
دست داد. درنه سالگى سرپرست و غمخوار خود عبدالمطلب جد بزرگوارش
بدرود زندگانى گفت، و او به خانه عموى بزرگوارش ابوطالب آمد. در سن
دوازده سالگى همراه عمويش ابوطالب به سفر تجارى شام رفت. در همان
سن و سال چنان ممحبوبيتيافت كه مردم مكه به وى لقب «امين» دادند.
محمد امين هرگز با مردم مكه و بزمهاى شبانه و عبش و نوشهاى
آنها ميانهاى نداشت. از آنها كناره مىگرفت و روى به خارج شهر
مىنهاد و در افكار عميقى فرو مىرفت. به پاس زحماتى كه عمويش
ابوطالب براى او متحمل شده بود، گوسفندان او را به چرا مىبرد، و
در اطراف مكه چوپانى مىنمود.
هميشه مشغول به خود بود، و از وضع موجود رنج مىبرد. رنج مىبرد
كه چرا مردان و زنان مكه آلودهاند، و اوقات گرانبهاى خود را به
ميگسارى و بىبند و بارى مىگذرانند؟ رنج مىبرد كه تا كى اكثريت
مردم مفلوك عرب بايد در منجلاب زندگى مرگآور غوطهور باشند، و تا
كى بايد در اين خواب طولانى به سر برند؟ هرچند او فردى از قريش
بود، ولى از راه و رسم بتپرستى و ماديگرى آنها سخت در عذاب بود.
عذابى كه پيوسته او را مىآزرد.
به طور خلاصه آداب و رسوم خرافى كه ميان اعراب جاهلى و به خصوص
مردم مكه و قريش معمول بود، چنان او را رنج مىداد كه سالى چند بار
پناه به دامنه كوه حرا مىبرد، و در آنجا قله كوه به تنهائى
مىگذرانيد، و به عبادت خداوند اشتغال داشت.