روز شمار تاريخ اسلام ، جلد دوّم : ماه صفر

سيّد تقى واردى

- ۱ -


پيش سخن

قال الا مام على بن ابى طالب عليه السّلام : وَ احْذَروُا ما نَزَلَ بِالاُْمَمِ قَبْلَكُمْ مِنَالْمَثُلاتِ بِسُوءِ الاْ فْعالِ، وَ ذَميمِ الاْ عمالِ، فَتَذَكَّروُا فِى الْخَيْرِ وَ الشَّرِّ اَحْوالَهُمْ، وَ احْذَروُا اَنْ تَكوُنُوا اَمْثالَهُمْ. (1)
(هان ، اى مردم !) به پرهيزيد از عذاب و سختى هايى كه پيش از شما، به خاطر زشت كارى و بدرفتارى هاى امت هاى پيشين ، بر آنان فرود آمده است . شما، حالت هاى آنان را در نيكى و بدى و زشتى به ياد آوريد. (تا از اين طريق ) خود را بپاييد كه مبادا همانند آنان قرار گيريد (و مبتلا به عذاب الهى گرديد).
اميرمؤ منان حضرت على عليه السّلام در بخشى از ( خطبه قاصعه ) كه فرازى از آن را در اين جا بيان كرده ايم ، مردم را به سرگذشت پيشينينان و دستاوردهاى نيك و زشت آنان ، يادآور شد و آنان را به مطالعه و بررسى حالات گذشتگان و علل و عوامل نيك فرجامى و بدفرجامى آنان ترغيب فرمود. تا از اين طريق ، براى ادامه زندگى خود عبرت بگيرند. به ويژه ، عبرت از آنانى كه غير از زشت كارى و بدرفتارى ، از خود چيزى بر جاى نگذاشتند. همان هايى كه دنيا را در برابر آخرت خريدند، و آخرت را به زندگى كوتاه مدت دنيايى فروختند و بهاى آن را، جسم و جان خويش قرار دادند.
آنانى كه چگونه زيستن را نياموخته بودند، تا چگونه مردن را آموخته باشند.
به هر حال ، با مرور بر احوال گذشتگان و تورّق در صفحات تاريخ ، با دنيايى از دانستنى ها و شگفتى هاى زندگى هم نوعان خود آشنا مى شويم و اين ، تجربه مناسى است براى آنانى كه دُرست زندگى كردن ، درست مردن و درست برانگيخته شدن را خواهان باشند.
بى شك ، مرور بر رويدادهاى تاريخى و اطلاع از سرنوشت ناموران مثبت و منفى پيشين ، مى تواند انديشه و كردار و رفتار زندگان را تحت تاءثير خويش قرار دهد و آنان را در فراهم آورى زندگانى مطلوب و رسيدن به كمال انسانى يارى دهد. بدين لحاظ نقش تاريخ ، در زندگى بشريت بسيار حايز اهميت است .
كتاب حاضر (ماه صفر در تاريخ اسلام ) با انگيزه آشنايى نسل كنونى و نسل هاى آينده با رويدادهاى گذشتگان و عبرت آموختن از حالات آنان براى فراهم آورى محيط آرام بخش و فضاى سالم انسانى ، به رشته تحرير درآمده است . گفتنى است كه پرداختن به تمام رويدادهاى بشرى از عهده يك نويسنده خارج است و امرى است ناممكن و غيرميسور.
تحقيق و تاءليف در چنين گستره اى ، نياز به كار گروهى در زمينه هاى گوناگون پژوهشى دارد، كه محصول آن مى تواند صدها جلد كتاب باشد.
به همين جهت در نوشتن اين كتاب ، تنها تاريخ اسلام ، آن هم از مقطع عام الفيل (سال تولد پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله ) تا پايان غيبت صغراى امام زمان (عج )، كه مصادف با سال 329 هجرى قمرى است (حدود 382 سال ) در نظر گرفته شده است .
تاريخ اسلام ، خود داراى گستره عظيمى است كه در اين مجال مختصر نمى گنجد. اين كتاب ، تنها ( ماه صفر ) را مورد پژوهش قرار داده است . همانند كه كتاب پيشين از سرى تاريخ اسلام ، با نام ( ماه محرم در تاريخ اسلام ) كه در سال 1379، چاپ و منتشر شده است ، تنها رويدادهاى ماه محرم را مورد بررسى قرار داده بود.
اگر توفيق بيشترى از خداى سبحان ، نصيب گردد، ساير ماه هاى قمرى را در آينده ، به همين شيوه ، مورد بررسى و تاءليف قرار خواهيم داد.
اين كتاب (ماه صفر در تاريخ اسلام ) از سه بخش كلى تشكيل يافته است .
بخش اوّل : دانستنى هايى از ماه صفر
بخش دوّم : روزشمار رويدادهاى ماه صفر
بخش سوّم : سال شمار ماه صفر
در پايان ، اميدوارم اين اءثر ناچيز، مورد استفاده و مطالعه مبلغان دينى ، مدرسان تاريخ اسلام ، مربيان ، اطلاع رسانان و تمامى فرهنگيان جامعه اسلامى قرار گرفته و رضايت خداى سبحان و خرسندى پيشواى حقيقت گرايان و امام شيعيان ، حضرت حجة بن الحسن (عج ) را در پى داشته باشد.

زمستان 1379
حوزه علميه قم
سيد تقى واردى

دانستنى هايى از ماه صفر

ماه صفر در تاريخ قمرى

ماه صفر، دومين ماه سال قمرى است . تاريخ قمرى همانند ساير تاريخ ‌هاى رايج ، از دوازده ماه تشكيل يافته و اسامى آن ها بدين ترتيب است : محرم ، صفر، ربيع الاوّل ، ربيع الثّانى ، جمادى الاولى ، جمادى الثّانيه ، رجب ، شعبان ، رمضان ، شوّال ، ذوالقعده و ذوالحجّه .
اين تاريخ ، پيش از اسلام ، در ميان مردم جزيرة العرب رواج داشت و تاريخ رسمى آنان بود.
پس از ظهور دين مبين اسلام ، تاريخ قمرى به عنوان يك تاريخ مذهبى و ملى ، مورد پذيرش مسلمانان قرار گرفت .
در عصر خلافت عمر بن خطاب (دومين خليفه مسلمانان ) با پيشنهاد حضرت على عليه السّلام و تصويب خليفه وقت ، هجرت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از مكه معظمه به مدينه منوره ، مبداء تاريخ قمرى اسلامى قرار گرفت . بدين جهت ، اين تاريخ را، تاريخ هجرى قمرى ناميده اند.
گفتنى است كه تاريخ قمرى بر اساس گردش ماه (قمر) بر دور زمين محاسبه مى گردد. به اين صورت كه ماه ، هنگامى گردش خود را از هلال آغاز مى كند تا به پايان رساند و به هلال بعدى وصل شود، يك ماه پديد مى آيد و با دوازده بار تكرار اين گردش ، يك سال قمرى شكل مى گيرد.
هر ماه قمرى ، مدتش 29 روز و 12 ساعت و 43 دقيقه است و تعداد روزهاى يك سال قمرى ، 354 روز است .
اما تاريخ ‌هاى ديگر، مانند: هجرى شمسى ، فرس قديم ، ميلادى و غيره ، بر اساس گردش زمين بر دور خورشيد محاسبه مى گردد و تعداد روزهاى آن ها، 365 روز و 6 ساعت است . به همين جهت ميان تاريخ قمرى و تاريخ شمسى ، در حدود يازده روز در هر سال فاصله است .

علل نامگذارى ماه هاى قمرى

ابن عساكر در كتاب گرانسنگ ( تاريخ دمشق ) به نقل از ابوعمروبن علاء درباره علل نام گذارى ماه هاى قمرى گفته است : إ نّما سُمّى المحرّم لا ن القتال حرم فيه ، و صفر لا ن العرب كانت تنزل فيه بلادا يقال لها صفر، و شهرا ربيع كانوا يربعون فيها، و جماديان كان يجمد فيها الماء، و رجب كانوا يرجبون فيه النّخل ، و شعبان شعب فيه القبائل ، و رمضان رمضت فيه الفصال من الحرّ، و شوّال شالت الا بل باءذنابها للضرب ، و ذوالقعدة قعدوا فيه عن القتال ، و ذوالحجّة كانوا يحجّون فيه ، فامّا اوّل السّنة فالمحرّم .(2)
يعنى : ماه محرم ، بدين جهت ناميده شده است كه جنگ و درگيرى در آن حرام شده است ، و ماه صفر بدين لحاظ ناميده شده است كه عرب ها در اين ماه بر زمين هايى ، منزل مى گزيدند كه به آن ها صفر گفته مى شد، و دو ماه ربيع (اوّل و ثانى ) بدين جهت ناميده شده اند كه عرب ها در اين دو ماه زندگى بهارى در پيش مى گرفتند، و دو ماه جمادى (اوّل و آخر) بدين جهت ناميده شده است كه عرب ها در اين ماه براى درختان خرما ستون هايى قرار مى دادند تا بر اثر زيادى محصول خرما، شاخه ها و درختان خرما نشكند، و شعبان از اين جهت ناميده شده است كه قبيله ها در آن از يكديگر پراكنده و جدا مى شدند، و رمضان از اين جهت ناميده شده است كه در آن ، فصل هاى سال به شدت گرما مى رسند، و شوال بدين جهت ناميده شده است كه شتر، دم خود را براى زدن بالا مى برد (كنايه از آمادگى عرب ها براى ضربه زدن به يكديگر)، و ذى قعده به اين سبب ناميده شده است كه مردم در اين ماه به خاطر حرمت جنگ و خون ريزى ، خانه نشين مى شوند، و ذى الحجّه بدين سبب ناميده شده است كه عرب ها در اين ماه ، به حجّ خانه خدا مى پرداختند. و اما نخستين ماه سال ، ماه محرم است .
صفر به معناى خالى نيز آمده است . ممكن است علت نامگذارى اين ماه بدين جهت باشد كه عرب ها پس از تحمل سه ماه حرام و خوددارى از قتل و غارت و خون ريزى ، با آغاز ماه صفر به جنگ و غارتگرى مى پرداختند و روستانشينان و ساكنان كم جمعيت باديه ها از ترس هجوم غارتگران و جنايتكاران ، اسباب و اثاث خويش را جمع كرده و به جاهاى امن كوچ مى نمودند و روستاها و باديه هاى خود را خالى مى كردند.

حرمت ماه صفر در نزد قريش

اهالى حجاز، به ويژه قبيله معروف ( قريش ) پيش از ظهور اسلام ، نسبت به زيارت خانه خدا و حرام دانستن چهار ماه از ايّام سال قمرى كه از سنت هاى بر جاى مانده از حضرت ابراهيم عليه السّلام و فرزندش اسماعيل عليه السّلام بود، مرتكب تحريف و تغيير در احكام الهى و عمل نمودن به هواهاى نفسانى خود مى شدند.
آنان چون مردمى جنگجوى ، قبيله گرا و فاقد تشكيلات حكومتى و دولت بودند، در بيشتر سال به تاراج دارايى ها، جنگ و خون ريزى يكديگر و ساير ساكنان شبه جزيره مى پرداختند و امنيت جامعه را به كلى از ميان مى بردند.
از سوى ديگر ناچار بودند كه به خاطر پاى بندى به سنّت آبا و اجدادى خويش ، چهار ماه حرام را تحمل كنند و در اين مدت از جنگ و خون ريزى و غارتگرى دست بردارند.
پس از مدتى ، تحمل سه ماه حرام (يعنى : ذى قعده ، ذى حجه و محرم ) كه پشت سر هم بودند، بر آنان دشوار آمد و در صدد تغيير آن برآمدند.
آنان تصميم گرفتند كه حرمت ماه ذى قعده و ذى حجه را نگه دارند و اين دو ماه را جهت زيارت خانه خدا براى ساكنان شبه جزيره در امنيت نگه دارند، ولى بر خلاف سنت ابراهيمى ، حرمت ماه محرم را شكسته و آن را براى خود مباح سازند و در اين ماه ، بسان ماه هاى ديگر سال به جنگ و غارتگرى بپردازند و به جاى آن ، ماه صفر را حرام نمايند.
بدين جهت ، مدتى ماه صفر در نزد آنان ، از جمله ماه هاى حرام بوده است .
هم چنين آنان دست كارى ديگرى در ماه هاى حرام كرده بودند و آن عبارت بود از اين كه هر ماه حرام را دو سال حرام مى دانستند و ماه هاى ديگر را حلال مى شمردند. به عنوان مثال ، دو سال پشت سر هم ، ماه محرم را ماه حرام و ماه زيارت مى دانستند و ماه هاى ديگر را براى خويش مباح مى نمودند و سپس دو سال بعد، ماه صفر را ماه زيارت و ماه حرام مى دانستند و ساير ماه ها را حلال و مباح مى شمردند. تا اين كه حج آنان در حجة الوداع كه آخرين سفر زيارتى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به مكه معظمه بود،مصادف شد با ماه ذى الحجّه ، و در اين ماه مسلمانان حج واجب و زيارت خانه خدا را به جاى آوردند و به دستور رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اين ماه براى هميشه ماه زيارتى خانه خدا و حج واجب تعيين گرديد.(3)

برخورد قرآن كريم با تحريف هاى مشركان قريش

قرآن كريم كه كامل ترين كتاب آسمانى است ، تحريف هاى پديد آمده از سوى مشركان قريش در تغيير و تبديل ماه حرام و دست كارى در احكام الهى را به رسميت نشناخت و آن را محكوم كرد.
در سوره مائده ، خطاب به مؤ منان فرمود: يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنوُا لا تُحِلّوُا شَعائِرَ اللّهِ وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ...(4)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، شعائر الهى و ماه حرام را بر خود حلال و مباح نسازيد.
در سوره توبه ، اين موضوع را به صورتى روشن تر بيان كرد و كردار مشركان و كافران را تقبيح نمود: إ نَّمَا النَّسيئىُ زِيادَةٌ فِى الْكُفرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَروُا يُحِلُّونَهُ عاما وَ يُحَرِّمُونَهُ عاما لِيوُا طِئوُا عِدَّةَ ما حرَّمَ اللّهُ، فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ اَعْمالِهِمْ.(5)

همانا فراموشى (نسبت به ماه هاى حرام ) در كفر (عصرجاهليت ) بسيار بود كه به واسطه آن گمراه مى شدند آنانى كه كفر را پيشه خود كرده بودند. به طورى كه (آن ها را) در سالى حلال و در سال ديگر حرام مى شمردند تا پايمال كنند شمار آن چه (از ماه ها) را كه خدا حرام كرده است . پس آنان ، مباح مى كردند آن چه را كه خدا حرام كرده بود. (بدين ترتيب ) كردار زشتشان برآنان آراسته مى گرديد.
قرآن كريم بسان سنّت ابراهيمى ، تنها ماههاى ذى قعده ، ذى حجّه ، محرّم و رجب را حرام و ماه هاى زيارت دانسته است .

ماه صفر در نزد شيعيان

شيعيان إ ثنى عشرى و محبان اهل بيت عليهم السّلام ، ماه صفر را از ايام سوگوارى سال مى دانند. زيرا در ابتداى اين ماه خانواده امام حسين عليه السّلام و بازماندگان واقعه كربلا را به صورت اسيرى وارد شام نمودند و آنان را در فشار روحى و روانى و مورد تحقير و توهين قرار دادند، به طورى كه يكى از فرزندان خردسال امام حسين عليه السّلام ، به نام رقيه (س )، بر اثر اين سختى هاى طاقت فرسا، در دمشق به لقاءاللّه پيوست . هم چنين ، بيستم اين ماه ، اربعين شهادت امام حسين عليه السّلام و يارانش در كربلا است .
بنا به روايت علماى شيعه و برخى از علماى اهل سنت ، در 28 صفر، رحلت جانگداز رسول گرامى اسلام حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله و شهادت سبط پيامبر، حضرت امام حسن مجتبى عليه السّلام و در آخر اين ماه ، شهادت ثامن الحجج حضرت على بن موسى الرضا عليه السّلام واقع شده است . بدين جهت ، شيعيان اين ماه را همانند ماه محرم ، به سوگوارى مى پردازند. در بسيارى از مراسم ها و محافل مذهبى ، دو ماه محرم و صفر را پشت سر هم گرامى مى دارند و در آن ها به عزادارى مشغول مى باشند.
وليكن ، اكثر مورخان اهل سنت ، رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در ماه ربيع الاول مى دانند. بدين جهت براى اين ماه برنامه ويژه اى ندارند.

اعمال عبادى ماه صفر

هر يك از روزهاى سال ، روز خداست و انسان مى تواند در آن روز براى موفقيت خويش ، تلاش كند و براى نزديكى به خداى سبحان و فراهم آورى خرسندى وى ، عبادت كند، تصدّق نمايد و خدمت به مردم كند.
ماه صفر نيز اين چنين است . اگر انسان ، طالب رضاى الهى باشد و در اين راه بكوشد، به توفيقات الهى دست پيدا مى كند و درهاى رحمت ، نعمت و سرافرازى را به روى خود مى گشايد. در مقابل ، اگر از ياد خدا غافل بماند و در پى هوى و هوس هاى نفسانى باشد و از شيطان لعين پيروى كند، طبعا از توفيقات الهى دور مى گردد و درهاى نقمت ، بدبختى و سياه روزى را به روى خود مى گشايد و زمينه عذاب الهى در روز قيامت را براى خويش فراهم مى كند.
با اين حال ، در برخى از منابع آمده است كه ماه صفر، معروف به نحوست است .
محدث جليل القدر حضرت آيت الله شيخ عباس قمى (ره ) هم در مفاتيح الجنان ، در بخش اعمال ماه صفر، و هم در وقايع الايّام ، به اين موضوع اشاره كرده است .
در اين جا، متن گفتار اين محدث بزرگ را از وقايع الا يّام بيان مى كنيم :
بدان كه اين ماه (صفر) معروف به نحوست است و شايد سبب آن ، واقع شدن وفات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است در آن ، هم چنان كه نحوست دوشنبه به اين سبب است . و يا به جهت آن است كه اين ماه ، بعد از سه ماه حرام (ذى قعده ، ذى حجّه و محرم الحرام ) واقع شده كه در آن سه ماه ، حرب و قتال نبوده و در اين ماه ، شروع به قتال مى نمودند و خانه و منازل از اهلش خالى مى شد. و اين هم يك سبب است در وجه تسميه آن ، به صفر.
به هر حال ، از براى رفع نحوست ، هيچ چيز بهتر از تصدقات و ادعيه و استعاذات وارده نيست . و اگر كسى خواهد محفوظ بماند از بلاهاى نازله در اين ماه ، در هر روز ده مرتبه بخواند اين دعايى را كه ( محدث فيض ) روح الله روحه ، در ( خلاصة الاذكار ) ذكر فرمود:

يا شديد القوى ، و يا شديد المحال ، يا عزيز، يا عزيز، ذلّت بعظمتك جميع خلقك ، فاكفنى شَرّ خلقك ، يا محسن ، يا مجمل ، يا منعم ، يا مفضل ، يا لا اِله الّا اءنت ، سبحانك إ نّى كنتُ مِن الظّالمين ، فاستجبناله و نجّيناهُ
من الغمّ، و كذلك ننجىِ المؤ منين ، و صلّى اللّه على محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين .
سيّد، در ( اقبال ) دعايى براى هلال اين ماه روايت كرده است .(6)

روز شمار رويدادهاى ماه صفر (7)

اول صفرسال هشتم هجرى قمرى

مسلمان شدن چندتن از سران مشرك مكه

عمر و بن عاص ، خالد بن وليد و عثمان بن اءبى طلحه كه از سران مشترك مكه و از دشمنان و مخالفان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بودند، پس از سالها دشمنى و مبارزه با آن حضرت و مسلمانان ، سرانجام از مكه به مدينه رفته و در نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به اسلام گرويدند.(8)
اين واقعه ، بنا به روايت واقدى در هلال صفر سال هشتم قمرى به وقوع پيوست .(9)
بى ترديد مسلمان شدن اين عده از مشركان قريش ، نه به خاطر باورهاى قلبى و اعتقاد واقعى آنان به مبانى و اهداف اسلام بود، بلكه چنين روى كردشان به خاطر حفظ موقعيت شخصى و ارضاى خواسته هاى نفسانى و شيطانى آنان در پناه اسلام بود.
زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از ميان آنان برخاسته و سيزده سال در مكه معظمه كه وطن آنان بود، مردم را به اسلام و يگانگى خدا دعوت كرده بود. اين عده نه تنها به او ايمان نياوردند، بلكه با شديدترين صورت با آن حضرت ، مخالفت و دشمنى نمودند و پس از مهاجرت آن حضرت به مدينه منوره ، چندين نبرد سرنوشت ساز و شكننده برضد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان را پديد آوردند. پيداست اگر آنان قصد شناخت اسلام و پذيرش آن را داشتند، پيش از اين اقدام مى كردند.
اين عده ، غير از چند سالى كه اسلام آورده و در زمره مسلمانان در عصر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در زمره مسلمانان درآمده بودند، نه پيش از آن و نه پس از رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه بيشترين مدت عمرشان بود، نام نيكى از خود به جاى نگذاشتند. زيرا پيش از مسلمان شدن ، با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و پس از رحلت آن حضرت ، باخاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مقام ولايت و امامت ، دشمنى كردند.
در اين جا لازم مى بينم روايت مسلمان شدن اين عده را از خود عمروبن عاص بيان كنم .
واقدى از عبدالحميدبن جعفر، او از پدرش ،و پدرش از عمرو بن عاص نقل كرده است : من از ابتدا با اسلام مخالف و دشمن بودم . به همين جهت با مشركان همراه شده و در نبرد بدر حضور يافتم ولى از اين معركه جان سالم به دربردم . پس از آن در نبرد احد شركت نمودم و از آن نيز جان به سلامت بردم . در جنگ احزاب كه مشركان به مدينه هجوم آورده و نبرد خندق را به وجود آوردند، حضور داشتم و در آن نيز سالم ماندم . پس از آن با خود گفتم : اين روند (پيروزى محمد صلّى اللّه عليه و آله ) تا كى مى خواهد ادامه پيدا كند؟ به خدا سوگند محمد صلّى اللّه عليه و آله بر قريش پيروز خواهد شد.
از آن پس دارايى هايم را در كاروانهاى بازرگانى به چرخش درآوردم و از مسايل سياسى و نظامى خود را كنار كشيدم . به همين جهت در واقعه حديبيه كه منجربه صلح ميان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مشركان مكه گرديد، حضور نداشتم . بر اساس اين مصالحه ، قرار شد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان در سال آينده براى انجام عمره به مكه آيند. در آن صورت نه مكه و نه طائف جاى ما نبود و هيچ چيز براى من بهتر از خارج شدن از مكه نبود. در آن زمان خود را از اسلام بسيار دور مى ديدم و با خود مى انديشيدم كه اگر تمامى قريش ، مسلمان شوند، من مسلمان نخواهم شد. پس از مدتى به مكه آمدم و افراد قوم و قبيله خود و آنانى را كه از من شنوايى داشتند، گرد آوردم و به آن ها گفتم : من در ميان شما چگونه ام ؟
آنان همگى گفتند: تو صاحب خرد و انديشه و بزرگ مايى ، خوش يمن و بابركتى !
گفتم : به خدا سوگند، على رغم ميل ما، محمد صلّى اللّه عليه و آله بر قريش چيره خواهد شد و به هدف هايش خواهد رسيد. من در اين باره بسيار انديشيدم و فكرم به اين جا رسيد كه ما همگى به سوى كشور حبشه مهاجرت كنيم و در پناه حكومت نجاشى قرار گيريم . در آنجا منتظر بمانيم كه سرنوشت محمد صلّى اللّه عليه و آله به كجا منجر مى گردد. به شكست يا پيروزى ؟ اگر محمد صلّى اللّه عليه و آله به پيروزى رسيد و بر قريش چيره شد، ما در پيش نجاشى مى مانيم . زيرا بودن ما در پناه نجاشى بهتر است از تحمل حكومت محمد صلّى اللّه عليه و آله . اما اگر قريش پيروز شدند و از پيش روى محمد صلّى اللّه عليه و آله جلوگيرى كرده و حكومت خود را پايدار نمودند، در آن صورت ما به عنوان مخالف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شناخته شده و به مكه باز مى گرديم . همگى راءى مرا پذيرفتند و تصميم به هجرت گرفتيم و با خود هدايايى برديم .
پس از ورود به حبشه و بار يافتن در كاخ نجاشى ، با ناباورى مشاهده كرديم كه عمروبن اميه ضمرى ، در نزد او بوده و با او گرم گفت وگو است .
عمروبن اميه ، فرستاده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود كه نامه اى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به نجاشى داد.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آن نامه از نجاشى خواسته بود كه امّحبيبه دختر ابوسفيان را كه از مهاجران مسلمان بود و در آن جا، شوهرش را از دست داده بود، به عقد ازدواج آن حضرت درآورد. من به ياران و همراهان خود گفتم : هنگامى كه به نزد نجاشى رفته و با او گفت وگو كنم ، از او مى خواهم كه عمروبن اميه را به من تسليم كند تا من گردنش را بزنم و از اين راه ، قريش را خوشحال نمايم .
به نزد نجاشى رفته و سجده ادب به جاى آوردم . نجاشى به من خيرمقدم و خوش آمد گفت و از من پرسيد: آيا از شهر خود براى من هديه اى نيز آورده ايد؟ پاسخ دادم : آرى ، هديه فراوانى برايت آورديم .
با او به گفت وگو پرداخته و مجلس اُنسى به وجود آورديم . پس از آنكه دلش را به خوبى به دست آوردم به او گفتم : اى پادشاه بزرگ ، در نزد تو مردى از اهالى حجاز را ديدم كه با تو گفت وگو مى كرد.او فرستاده دشمن ما محمد صلّى اللّه عليه و آله است ، كه در ميان مردم ما به اختلاف و تفرقه پرداخت و سران و بزرگان را به كشتن داده است . از تو مى خواهم كه فرستاده اش را به من تسليم كنى تا من گردنش را بزنم .
در اين هنگام نجاشى دست خود را بلند كرد و ضربتى محكم بر صورتم زد و احساس كردم كه بينى ام شكست . وى با تندى و خشونت تمام به خوار و كوچك كردنم پرداخت .
خون از بينى ام سرازير شد و لباسم را آغشته كرد. در اين هنگام ، احساس ذلّت و خوارى نمودم و با خود گفتم : اى كاش زمين شكاف برمى داشت و مرا در خود دفن مى كرد!
سپس به نجاشى گفتم : اى پادشاه بزرگ ، اگر تصور مى نمودم كه پيشنهادم تو را ناراحت مى كند، اساسا آن را مطرح نمى كردم .
نجاشى گفت : اى عمرو، آيا از من مى خواهى كه فرستاده محمد صلّى اللّه عليه و آله را به تو بدهم تا او را به قتل آورى ؟ در حالى كه محمد صلّى اللّه عليه و آله ،پيامبرى است كه ناموس اكبر (جبرئيل امين ) به نزدش مى آيد، همانطورى كه به نزد موسى عليه السّلام و عيسى مسيح عليه السّلام رفت وآمد مى كرد.
در اين هنگام ، خداوند سبحان قلبم را تكان داد و با خود گفتم : اين حقيقت (يعنى پيامبرى حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله ) را عرب و عجم مى شناسند ولى تو اى نفس ، مخالفت مى ورزى ؟
آنگاه به نجاشى گفتم : اى پادشاه بزرگ ، آيا گواهى به پيامبرى وى مى دهى ؟
نجاشى گفت : آرى ، من گواهى مى دهم به پيامبرى او در نزد پروردگار متعال و از تو نيز مى خواهم از من پيروى كرده و گواهى به پيامبرى وى بدهى و اطاعتش را بر گردن نهى . به خدا سوگند، او بر حق است و به زودى دين خود را پيروز خواهد كرد. همان طورى كه موسى عليه السّلام بر فرعون و سپاهيان او پيروز شد و بنى اسرائيل را رهايى بخشيد.
به وى گفتم : آيا از من به اسلام بيعت مى گيرى ؟
نجاشى گفت : آرى از تو بيعت مى گيرم .
نجاشى دست خود را درازكرد و من دست خود را در دست او گذاشته و به واسطه او با اسلام بيعت كردم .
نجاشى پس از بيعت گرفتن از من ، آب و طشتى را طلبيد تا صورت و بينى ام را كه خون آلود شده بود، به شويم . همچنين لباسم را كه آغشته به خون شده بود، به دستور نجاشى عوض كردم و به جاى آن يك دست لباس تشريفاتى و دربارى پوشيدم .
هنگامى كه به سوى ياران و دوستان خود برگشتم و آنان لباس دربارى را در تن من ديدند، بسيار خوشحال شده و به سوى من آمدند و از من پرسيدند: آيا خواسته ات را با نجاشى مطرح كرده و به آرزويت رسيدى ؟
به آنان پاسخ گفتم : در ملاقات نخست ، زمينه مناسبى براى مطرح كردن خواسته ام پيش نيامد و آن را به ديدار ديگرى واگذار كردم .
من از ياران و دوستانم به بهانه اى دور شدم و آن ها را در حبشه گذاشته و خود به سوى درياى سرخ رهسپار شدم . در ساحل دريا، كشتى اى را ديدم كه با كالاهاى چوب و الوار آماده حركت به سوى يمن است ، من نيز سوار بر آن كشتى شده و در ساحل شعيبه در كشور يمن پياده شدم و در آن جا، شترى خريدارى كرده و به سوى مدينه منوره حركت كردم . از مرّالظهران گذشته و به هَدَّه رسيدم و در آن جا دوتن از بزرگان قريش مكه را ديدم كه در حال مسافرت بودند. آن دو عبارت بودند از خالدبن وليد و عثمان بن طلحه .
از آن دو پرسيدم : به كجا مى رويد؟
پاسخ دادند: به مدينه مى رويم تا به نزد محمد صلّى اللّه عليه و آله رسيده و دين اسلام را بپذيريم . زيرا در اطراف ما كسى نمانده است ، جز اين كه طمع به دين اش نموده است . به خدا سوگند، اگر ما بنشينيم و به سوى او نرويم همان طورى كه براى بيرون كشيدن كفتار از پناهگاهش ، گردن اش را مى گيرند، گردن ما را خواهند گرفت .
گفتم : به خدا سوگند من نيز قصد محمد صلّى اللّه عليه و آله كرده تا در نزدش مسلمانى اختيار كنم .
به هر تقدير، سه نفرى از آنجا به سوى مدينه حركت كرديم و در حرّه كه در حوالى مدينه است فرود آمده و لباس هاى نيكو و پاكيزه پوشيديم و سپس به راه افتاده و عصر همان روز به محضر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وارد شديم . هنگامى كه به نزدش رسيديم ، صورت اش را چون هلال ماه نورانى ديديم و مسلمانانى را مشاهده كرديم كه گردش را گرفته بودند و از اسلام آوردن ما خوشحالى مى كردند.
در برابرش زانو زده و از شدت حيا، توان نگاه كردن به چهره اش را نداشتيم و از او درخواست كرديم كه از گناهان و كرده هاى ما چشم پوشى كند و ما را در زمره مسلمانان درآورد.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اِنَّ الاسلام يَجُبّ ما كان قبله ، والهجرة تَجُبّ ما كان قبلها.
از آن زمان كه در نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بوديم ، هيچ گاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در نزد ياران خود، از ما چيزى نگفت و ما را سرزنش نكرد. هم چنين در خلافت ابوبكر و عمربن خطاب نيز من چنين موقعيتى داشتم و از آنان هيچگونه سرزنشى نشنيدم وليكن عمربن خطاب ، خالدبن وليد را به خاطر برخى از كردار و رفتارش سرزنش مى كرد.(10)
به اين ترتيب سران شرك و كفر، به خاطر حفظ موقعيت سياسى و اجتماعى خود، در ظاهر مسلمان شده و اسلام را پذيرفتند. ولى چون در حيات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرصت كارشكنى و ارتكاب جرم و جنايت را نداشتند، از خود چهره اى آراسته و مقبول به نمايش درآوردند. اما پس از وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ، چه در حكومت ابوبكر، چه در حكومت عمر و حتى در زمان عثمان و معاوية بن ابى سفيان ، در پوشش اسلام ، اخلاقيات و جنايات عصر جاهليت را زنده كرده و در اين زمينه فتنه و فسادهاى زيادى را پديد آوردند كه جاى شرح آنها در اين مقال نيست .