روز 22 محرم - سال 37 هجرى قمرى
ورود اميرمؤ منان على بن ابى طالب عليه السلام به سرزمين صفين جهت نبرد با معاويه .
پس از آن كه امام اميرمؤ منان عليه السلام در مدينه با اصرار و تاكيد روز افزون امت
اسلام و درخواست مهاجران و انصار، خلافت اسلامى را پذيرفت ، براى اصلاح جامعه بيمار
و برداشتن تبعيض ها و بى عدالتى هاى موجود اقدام بايسته اى به عمل آورد.
نخستين اقدام آن حضرت براى استقرا عدالت اجتماعى ، بركنارى استان داران و فرماندهان
نالايق و انتصاب افراد صالح و شايسته به جاى آنان بود.
معاوية بن ابى سفيان كه از زمان عمر بن خطاب و پس از او در تمام دوازده سال خلافت
عثمان بن عفان بر منطقه شامات ، امارت داشت از جمله استان داران نالايق و ستم پيشه
اى بود كه بنا به نظر مبارك اميرمؤ منان عليه السلام مى بايست از كار بركنار شده و
امارت شام به شخص صالحى سپرده شود.
ولى او كه همانند پدرش ابوسفيان با دين اسلام و خلافت اسلامى اساسا مخالف بود و
پيروى اش از خلفاى پيشين ، تنها پوشش براى دست يابى به رياست و حكومت بود، مسئله
كشتن عثمان بن عفان در مدينه را بهانه قرار داد و اهالى شام را بر ضد اميرمؤ منان
عليه السلام تحريك كرد و نه تنها از فرمان آن حضرت سرپيچى و نافرمانى نمود، بلكه
براى استمرار حكومت و امارت خويش ، مردم شام آماده مبارزه و جنگ با حضرت على عليه
السلام كرد.
ارسال نامه هاى هشدار دهنده و اندرزهاى اميرمؤ منان عليه السلام در معاويه تاءثير
مطلوبى بر جا نگذاشت . معاويه با استقبال از شكست خوردگان جنگ جمل و پذيرايى از
مخالفان اميرمومنان عليه السلام ، سپاهى سنگين از شام تجهيز كرد و به سوى عراق هجوم
آورد. وى از همراهى و مشورت هاى عمرو بن عاص - كه يكى از معروف ترين حيله گران عرب
است - برخوردار بود در اكثر موارد كه با مشكلى خاص روبرو مى شد، از نظرهاى كارساز
وى استفاده مى كرد.
از آن سو، امام على عليه السلام كه به تازگى از فتنه ناكثان و برپاكنندگان نبرد جمل
فراغت حاصل كرده و مقر حكومت خويش را در شهر ((كوفه
)) قرار داده بود، اعلام بسيج عمومى كرد و مردم را براى سركوبى فتنه هاى
معاويه و سپاهيان شام ترغيب و تجهيز نمود.
طلايه داد سپاه امام على عليه السلام ، مالك اشتر بود كه با سپاهى ظفرمند و مبارز
به سوى دشمن شتافت . طلايه دار سپاه معاويه ((ابوالاءعور
سلمى )) بود كه زودتر از مالك اشتر به رود فرات در
سرزمين صفين رسيد. به همين جهت ، حاشيه هموار و راه هاى آسان برداشت آب از رود فرات
را تصاحب نمود و از استفاده سپاهيان امام على عليه السلام ممانعت به عمل آورد.
مالك اشتر نخعى كه از جانب امام على عليه السلام دستور داشت كه در برابر شاميان ،
آغاز نبرد نكند و پيش از جنگ ، آنان را به صلح و عدم خون ريزى مسلمانان دعوت نمايد،
در آغاز كار با رفتار غير انسانى ابوالاءعور سلمى روبرو شد و براى اجراى فرمان
مولايش امام على عليه السلام سپاهيان خويش را امر به شكيبايى و خويشتن دارى نمود و
در حالى كه همه آنان تشنه و نيازمند آب بودند، صبر را پيشه كرده و ناظر عملكردهاى
ناجوانمردانه دشمن بودند، تا اين كه در غروب هان روز، دشمن شكيبايى سپاهيان مالك
اشتر را حمل بر ترس و ضعف آنان نمود و بى مهابا بر آنان حمله آورد.
در اين هنگام كه مالك اشتر، حجت را تمام شده يافته بود و چاره اى جز نبرد نمى ديد،
دستور دفاع و نبرد را به سپاهيان خويش صادر كرد.
سپاهيان مالك اشتر در همان ساعات نخست چنان ضرباتى بر سپاهيان معاويه وارد آوردند
كه آنان را نه تنها از پيش روى بازداشته ، بلكه از حاشيه رود فرات نيز به عقب
راندند و آنان را از دسترسى به آب فرات محروم كردند.
در اين نبرد تعداد زيادى از سپاهيان شام ، كشته و زخمى گرديدند و در ميان كشته
شدگان جنازه ((عبدالله بن منذر تنوخى
)) پيدا شده بود كه از دلاوران و ناموران رزمى شاميان بود و به دست جوان
نورسى از سپاه مالك اشتر به نام ((ظبيان بن عماره تميمى
)) به هلاكت رسيده بود. اين شكست ، مايه ننگ و عار
شاميان گرديد و بارها براى جبران آن اقدام كردند ولى با هشيارى و مديريت رزمى مالك
اشترى و ديگر فرماندهان حضرت على عليه السلام جز شكست چيز ديگرى نصيب آنان نگرديد.
پس از ورود طلايه داران و پيش مبارزان به فرماندهى مالك اشتر، حضرت على عليه السلام
در راس سپاهى به استعداد يكصد هزار نفر عازم صفين گرديد و در 22 محرم سال 37 قمرى
وارد اين سرزمين شد و در همين ماه ، معاويه نيز با سپاهيان خود به صفين وارد شد و
به طلايه داران سپاه خود به فرماندهى ابوالاءعور سلمى پيوست .
(136)
امام على بن ابى طالب عليه السلام به حرمت ماه محرم ، در اين مبارزه و نبرد با
شاميان امتناع نمود حتى براى رعايت حال سپاه دشمن ، دستور داد آب فرات را بر روى
آنان بازگذاشته و طرفين به طور آزاد از اين آب استفاده كنند.
پس از پايان يافتن ماه محرم ، نبرد ميان طرفين آغاز گرديد و مدت زيادى ادامه يافت و
بنا به روايت تاريخ نگاران ، هيجده ماه استمرار يافت .
اين نبرد، بزرگترين و طولانى ترين جنگى بود كه تا آن روز در ميان عرب ها به وقوع
پيوسته بود. در اين جنگ از دو طرف تعداد زيادى كشته و زخمى گرديدند ولى تلفات
شاميان چند برابر شهدا و زخميان شهدا حضرت على عليه السلام بود.
در صفين با اين كه برخى از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و ياران ويژه امير
مومنان عليه السلام ، مانند عمار ياسر و اويس قرنى به شهادت رسيدند، ولى در اكثر
عمليات ، پيروزى با ياران امام على عليه السلام بود. به ويژه عمليات هايى كه
فرماندهى آنها را خود اميرمومنان عليه السلام و يا مالك اشتر نخعى و يا امام حسن
عليه السلام و امام حسين عليه السلام بر عهده داشتند.
سرانجام سپاه دشمن با دسيسه هاى معاويه و عمرو بن عاص در واپسين مراحل جنگ ، قرآنها
را بر روز نيزه كرده و خواستار صلح و حكميت شدند. با اين كه حضرت على عليه السلام و
مالك اشتر و ديگر ياران فداكار آن حضرت ، اصرار بر ادامه جنگ و پايان دادن فتنه
قاسطين داشتند، گروهى از فريب خوردگان سپاه آن حضرت ، دست از جنگ برداشته و خواستار
آتش بس و حكميت قران گرديدند!
به هر حال ، اين نبرد بزرگ كه مى رفت به نتيجه شيرين و مطلوبى دست يابد، با مكر و
حيله هاى دشمن و حماقت و كج فهمى هاى خود بدون اين كه پيروزمندى داشته باشد، پايان
يافت . سرنوشت نهايى آن به حكميت واگذار گرديد.
(براى اطلاع بيشتر درباره جنگ صفين به منابعى كه به طور تفضيلى درباره زندگى امام
على عليه السلام نگارش يافته اند، مراجعه نماييد.)
روز 23 محرم - سال 169 هجرى قمرى
مرگ مهدى عباسى در ماسبذان .
(137)
مهدى عباسى (سومين خليفه عباسيان ) پس از مرگ پدرش منصور دوانقى در سال 158 قمرى
بنا به وصيت كتبى و شفاهى پدرش به خلافت رسيد.
گرچه ابوالعباس سفاح ، نخستين خليفه عباسيان چنين بنا نهاد بود كه پس از مرگش ،
برادرش منصور و پس از منصور پس از دست يابى به تخت خلافت و استحكام حكومت خويش ، به
تدريج فرزند خود مهدى را بر ديگران ترجيح داد و او را جانشين خود در مسافرت هاى مى
كرد و سر آخر، وى را هم به صورت شفاهى و هم به صوت كتبى ، ولى عهد و جانشين خود
معرفى كرد و با اين كار، عملا پسر عموهاى خويش را از رسيدن به خلافت ناكام گذاشت .
مهدى عباسى نيز پس از استقرار در منصب خلافت ، با عيسى بن موسى بناى بدرفتارى در
پيش گرفت و او را از طريق عاملان خويش مورد بى مهرى و بى حرمتى قرار داد. تا اين كه
روزى وى را به اجبار و اكراه به نزد مهدى عباسى فرا خوانده و از او خواستند كه خود
را از ولايت عهدى مستعفى نمايد.
به هر تقدير، مهدى با نيرنگ و اجبار، عيسى بن موسى را از ولايت عهدى عزل و پسر خود
((هادى )) را به اين سمت منصوب كرد.
در زمان مهدى عباسى ، بسيارى از نوادگان امام حسن مجتبى عليه السلام و ياران آن ها
كه پيش از اين به دستور منصور دوانقى در سياه چال ها گرفتار بودند، آزاد گرديده و
يا از زندان گريختند. از جمله آنها، عيسى بن زيد بن امام زين العابدين عليه السلام
بود، كه به كوفه متوارى شد و تا آخر عمر در اين شهر به صورت ناشناس و مجهول النسب و
در نهايت سختى و تنگدستى زندگى كرد، به طورى كه حتى همسر و فرزندش ، او را نشناخته
پى به نسب شريف وى نبردند. وى با همين وضعيت زندگى كرد و سر آخر، بدرود حيات گفت .
(138)
مهدى عباسى با اين كه پسر خود ((هادى
)) را به ولايت عهدى برگزيده بود، در اواخر عمر از اين كار پشيمان شد و
تصميم گرفت كه پسر ديگرش ((هارون ))
را جايگزين هادى نمايد.
به همين جهت ، هادى را كه در گرگان به سر مى برد فراخواند تا به بغداد برگردد و در
آن جا به صورت رسمى ، وى را از ولايت عهدى عزل و هارون را ولى عهد خود نمايد.
ولى هادى ، اعتنايى به پيام پدرش نكرد و به بغداد برنگشت و خود را هم چنان ولى عهد
مى دانست . اين عمل بر پدرش مهدى بسيار گران آمد و به ناچار به سوى گرگان حركت كرد
تا در اين جا هادى را توبيخ و وى را از ولايت عهدى عزل نمايد. ولى همين كه مهدى
عباسى به ((ماسبذان )) (از
بلاد دينور و حدود كلهر) رسيد، در همان جا وفات يافت و به خواسته هاى خويش دست
نيافت .
درباره مرگش گمانه هاى چندى گفته شده است . برخى گفته اند كه يكى از كنيزانش وى را
زهر داد و مسموم نمود. برخى گفته اند كه يكى از كنيزانش يك عدد گلابى را براى
كشتن كنيزى ديگر، زهر آگين ساخت و مهدى عباسى به اشتباه آن را تناول كرد و به سراى
نيستى رهسپار گرديد.
ولى عده اى معتقدند كه وى از پى شكار مى تاخت و شكار او به خرابه اى گريخت . مهدى
از پى او، داخل خرابه شد و به شدت با در خرابه برخورد كرد و پشتش شكسته شد و با
همان درد و رنج ، از دنيا رفت .
پس از مرگش ، فرزندش هادى از گرگان به بغداد شتافت و زمام امور را به دست گرفت .(139)
روز 25 محرم - سال 198 هجرى قمرى
كشته شدن امين به دست ماءمون عباسى .
هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسى ) پيش از مرگ خويش ، براى سه فرزندش ولايت عهدى
را سفارش كرد و پيمان نامه اى نوشت و آن را در خانه خدا قرار داد تا پس از او،
ابتدا ((محمد امين ))، سپس
((عبدالله ماءمون )) و آن گاه
((قاسم مؤ تنم )) كه از پسران ديگر وى
بزرگتر بودند، يكى پس از ديگرى بر تخت خلافت تكيه زنند.
هارون در سال 193 قمرى در خراسان به هلاكت رسيد. در آن هنگام خراسان در شرق عالم
اسلام در اختيار فرزندش مامون بود، ولى فرزند ديگرش امين ، در غياب پدرش در بغداد
به سر مى برد. به همين جهت پس از هلاكت هارون ، طبق وصيتش با امين به عنوان ششمين
خليفه عباسى در بغداد بيعت شد.
((زبيده )) مادر امين از
نژاد عرب و ((مراجل باد غيسى ))
مادر مامون از نژاد عجم و خراسانى بودند. به همين سبب سپاهيان و فرماندهان ايرانى و
عجم نژاد از لشكر هارون ، رابطه و علاقه بيشترى با مامون داشته و به همراه وى در
خراسان بودند.
مامون در خراسان و شرق عالم اسلام كه پدرش هارون در سال 182 قمرى از همدان تا
سرحدات شرقى عالم اسلام را در اختيارش گذاشته بود،
(140) حكومت مى كرد و پس از مرگ پدرش با اين كه به طور رسمى برادرش امين
، خليفه بود، توجه چندانى به وى نداشت و خودسرانه در اين منطقه بزرگ به رتق و فتق
امور مى پرداخت .
از آن سو، عراق ، شام ، حجاز و يمن و آفريقا و سراسر عالم اسلام (غير از خراسان و
شرق ايران كه در استيلاى مامون بود و كشور اندلس در اروپا كه در استيلاى امويان
بود) در اختيار خليفه وقت ، امين عباسى قرار داشت و مسلمانان از او به عنوان خليفه
، اطاعت مى كردند. امين به تحريك فضل بن ربيع (از حاجيان و نزديكان هارون و امين )،
پيمان نامه پدر را از كعبه گرفت و آن را سوزانيد و از سفارش پدر سرباز زد و پسر
خردسالش ((موسى )) را
وليعهد خود نمود. وى دستور داد در خطبه هاى نماز جمعه ، پس از نام او، ابتدا نام
موسى و آن گاه نام مامون و مؤ تمن را بخوانند.
هم چنين به مامون در خراسان نامه اى نوشت و او را به بغداد فرا خواند و برادر ديگرش
مؤ تمن را از حكومت منطقه ((جزيره ))
عزل و به امارت ((قنسرين ))
و ((عواصم )) منصوب كرد. وى
بان اين گونه رفتارها و كردارها خويش در صدد تضعيف موقعيت برادرانش برآمد، تا از
جانب آنها خطرى براى فرزندش موسى ، پديد نيايد.
اين كارها و عوامل پنهان و آشكار ديگرى كه در ميان دو برادر از پيش وجود داشت و پس
از مرگ پدرشان ، تشديد شده بود، موجب بروز اختلافات و صف آرايى دو برادر، يعنى امين
و مامون گرديد.
سرانجام ، كاسه صبر مامون لبريز شد و با گردآورى نيروهاى رزمى و جنگى آماده نبرد با
امين گرديد. مامون سپاهى سنگين از ايرانيان و مسلمانان عجم تبار به فرماندهى
((فضل بن سهل )) جهت نبرد
با سپاهيان برادرش امين به سوى غرب ايران گسيل داشت . از آن سو، امين به تكاپو
افتاد و براى از بين بردن شورش هاى مامون و سركوبى لشكريانش ، سپاهى عظيم به
فرماندهى ((على بن عيسى بن ماهان ))
به سوى ايران عازم كرد.
دو سپاه در پنج فرسنگى ((رى ))
به هم رسيدند و نبردى سخت ميانشان درافتاد. تعدادى بى شمار از طرفين كشته و زخمى
گرديدند و در اين ميان ، على بن عيسى بن ماهان به دست نيروهاى مامون كشته شد و خبر
كشته شدنش به اطلاع همگان رسيد. اين امر، موجب تقويت روحيه رزمى سپاهيان مامون و
تضعيف و سستى امين گرديد. بدين جهت سپاهيان امين با سرافكندگى و خوارى ناچار به عقب
نشينى شدند ولى فضل بن سهل با تعقيب آنان ، درصدد نابودى كامل آنها برآمد. بدين
طريق نخستين شكست بزرگ سپاهيان امين را به ارمغان آورد.
امين براى جبران شكست سپاه خويش و جلوگيرى از پيش روى فضل بن سهل ، چند بار ديگر
نيز عازم نيروهاى تازه نفس به جنگ فضل بن سهل پرداخت ولى در تمام آنها شكست خورد و
مناطق ديگرى را از دست داد.
از جانب ديگر برخى از عاملان و حاكمان امين در شهرهاى عرب نشين ، از جمله داوود بن
عيسى ، حاكم مكه و مدينه از ضعف امين استفاده كرده و به مامون اعلان وفادارى و
پيروى كردند. فضل بن سهل كه هم در دانش و هم در رزم و كارزار، مرد كارايى بود و به
همين جهت مامون وى را لقب ((ذوالرياستين
)) اعطا كرده بود، وضعيت را چنان بر امين تنگ گرفت كه از سوى وى را تحت
فشار قرار داد و مستاءصل نمود.
به تحريك جاسوسان و نفوذيان فضل بن سهل ، سپاهيان امين از نبرد امتناع كرده و
خواهان مواجب خويش مى شدند و در برخى از مناطق سر به شورش زدند و اوباش بغداد از
اين وضعيت بهره جسته و به قتل و غارت و ناامنى در بغداد، پايتخت امين پرداختند. در
بغداد نيز بسيارى از صاحب منصبان كشورى و لشكرى در پناهان با فضل بن سهل رابطه
برقرار كرده و با وى اعلان وفادارى نمودند و در كار امين ، اختلال به وجود مى
آوردند. امين براى بقاى خود تلاش فراوانى نمود. از اين جمله اين كه دو فرزند مامون
را كه در بغداد زندگى مى كردند به گروگان گرفت و مال هاى فراوانى ميان سپاهيان خويش
بذل و بخشش كرد و هيچ يك از اين كارها نتوانست او را در برابر سپاه بنيان كن و سيل
آساى فضل بن سهل رهايى بخشد.
فضل بن سهل به بغداد نزديك شد و شهر را از چند سو در محاصره خويش گرفت و با
مدافعان شهر و هواداران امين به شدت نبرد مى كرد و تسليم شدگان را مى پذيرفت .
سرانجام در شب 25 محرم سال 198 قمرى ، سپاهيانش دژها را يكى پس از ديگرى گشودند و
وارد شهر بغداد گرديدند و اين شهر را به تصرف خويش درآوردند.
امين ، در اين واقعه به دست نيروهاى فضل كشته شد و سربازان ، سرش را از بدن جدا
كرده و در منظر مردم نصب نمودند و پس از مدتى سرش را براى برادرش مامون در خراسان
ارسال كردند.
از آن تاريخ براى مامون در سراسر مناطق تحت نفوذ خلافت ، بيعت گرفتند و به نام او
خطبه خواندند.
(141)
مامون ، پس از كشت برادر خود امين ، بر اوضاع سياسى ، نظامى و اجتماعى مسلمانان
استيلاى كامل يافت و مخالفان خود را با ترفندهاى گوناگون از سر راه خويش برداشت و
همانند پدرش هارون ، حكومت مقتدرانه اى بوجود آورد.
وى پس از كشتن امين ، به مدت 20 سال و هفت ماه خلافت كرد و سرانجام در 48 سالگى در
شهر ((طرسوس )) در غرب شام
، كه هم اكنون ((طرطوس ))
ناميده مى شود، در رجب سال 218 قمرى وفات يافت .(142)
روز 26 محرم - سال 64 هجرى قمرى
محاصره مكه و سنگ باران كعبه از سوى سپاهيان يزيد.
(143)
يزيد بن معاويه پس از شهادت اباعبدالله الحسين عليه السلام و يارانش در كربلا و
اسير نمودن اهل بيت و بازماندگان آنان ، خود را در نزد مسلمانان بى مقدار و بى
اعتبار كرد. از سوى ديگر، افشاگرهاى خاندان عصمت و طهارت و طرفداران اهل بيت عليه
السلام ، مردم را بر ضد حكومت يزيد وادار به قيام نمود. به همين جهت در سال 63 قمرى
شورش ها و جنبش هايى بر ضد يزيد در حجاز به وجود آمد.
سرانجام اهالى مكه و مدينه اقدام به مخالفتهاى علنى و درگيرى مسلحانه با سپاهيان و
عاملان يزيد نمودند. در مدينه به رهبرى ((عبدالله بن
حنظله )) و در مكه به رهبرى
((عبدالله بن زبير)) آتش
قيام شعله ور گرديد. يزيد براى خاموش كردن قيام هاى مردمى حجاز، سپاهى گران به
فرماندهى ((مسلم بن عقبه مرى ))
از شام به سوى حجاز گسيل داشت .
سپاهيان يزيد در آغاز با مبارزان مدينه به نبرد برخاسته و آنان را در سرزمين
((حره ))
با شكست مواجه نمودند و آن گاه شهر مدينه را مجددا به تصرف خويش درآورده و جنايت
هاى غير قابل توصيفى در اين شهر مرتكب گرديدند. مسلم بن عقبه ، سه روز شهر مدينه را
بر سپاهيان خويش مباح كرد و سپاهيان بى نزاكت شامى دست به هر اقدام ناشايستى زدند و
از جمله بيش از چهار هزار نفر از مردم را قتل عام كردند.
سپس براى از بردن شورشهاى عبدالله بن زبير و هواداران او، عازم مكه گرديدند. اما
پيش از رسيدن به مكه معظمه ، در مكانى به نام ((قديه
)) مسلم بن عقبه در چنگال مرگ گرفتار آمد و به عذاب الهى دچار شد.
پس از هلاكت مسلم بن عقبه ، بنا به سفارش وى ، ((حصين
بن نمير)) (كه از عاملان جنايت در واقعه كربلا و واقعه
حره بود) به فرماندهى سپاه شام رسيد.
عبدالله بن زبير در مكه معظمه خود را به ((العائذ
بالبيت )) ملقب ساخته و ملتزم خانه خدا بود و با
پرداختن به عبادت و مخالفت با يزيد بن معاويه ، مردم را به گرد خود جمع كرد و به
تدريج قوت يافته بود و توانست شهر مكه را از دست عامل يزيد بيرون آورد و خود بر آن
استيلا يابد.
سپاهيان شام به مكه هجوم آورده و آن را در محاصره خويش قرار دادند و بر اهالى آن
بسيار سخت گرفتند.
آنان بر بلندى هاى اطراف مكه ، منجنيق ها و سنگ اندازهاى بزرگى نصب كرده و به وسيله
آنها شهر را سنگ باران كردند.
عبدالله بن زبير و بسيارى از مردم به مسجدالحرام پناه آورده تا از شدت سنگ باران
دشمن در امان باشند، ولى حصين بن نمير دستور داد كه مسجدالحرام و كعبه را نشانه
گرفته و زير ضربات خويش قرار دهند.
علاوه بر سنگ اندازى ، گروهى از لشكريان حصين بن نمير ماموريت يافتند كه نفت اندازى
كنند و با پرتاب بسته هاى نفت به داخل شهر، بسيارى از خانه هاى مردم و اماكن مذهبى
را دچار آتش سوزى نمايند.(144)
اين واقعه تاسف بار، بنا به روايت طبرى و برخى از مورخان ديگر از 26 محرم و بنا به
روايت صاحب وقايع الاءيام از 27 محرم
(145) تا سوم ربيع الاول سال 64 قمرى ادامه يافت . ولى سپاهيان يزيد با
اين اعمال ننگين خود كارى از پيش نبرده و متقابلا موجب تقويت عبدالله بن زبير و
قيام او گرديدند. سرانجام يزيد در ربيع الاول همان سال به هلاكت رسيد و نيروهاى
شامى به شام بازگشت نمودند و عبدالله بن زبير زمام امور حجاز را به دست گرفت .
روز 26 محرم - سال 146 هجرى قمرى
شهادت على بن الحسن مثلث در زندان منصور دوانقى .
على فرزند حسن مثلث ، فرزند حسن مثنى فرزند امام حسن مجتبى عليه السلام از عابدان و
زاهدان علوى در عصر خويش بود. وى كه به ((على الخير))
و ((على العابد)) معروف
بود، در عبادت و بندگى ، به ويژه در نماز، حالت خشوع و حضور قلب كامل داشت .
روايت شده است : هنگامى كه در راه مكه ، در جايى مشغول نماز بود، يك افعى ، داخل
لباس او شد. اطرافيان ، بهت زده بانگ برداشتند كه : اى على ، خودت را درياب ، افعى
در ميان جامه هايت قرا گرفته است .
على اعتنايى به اضطراب و بانگ اطرافيان نداشت و بدون هيچ گونه ترس و واهمه اى به
نمازش ادامه داد، تا اين كه افعى بدون زيان رساندن به وى ، از جامه اش خارج گرديد.
على بن حسن ، بسان ساير بنى الحسن عليه السلام مورد خشم منصور دوانقى (دومين خليفه
عباسى ) قرار گرفت و به دستور وى به شهادت رسيد.
در اواخر حكومت مروانيان ، جنبش هاى مردمى بر ضد بنى اميه و حكومت طاغوتى آنان در
سراسر جهان اسلام بالا گرفت . در بيشتر اين حركتها، دو گروه بنى عباس و بنى الحسن
عليه السلام كه هر دو از طايفه بنى هاشم بودند، رهبرى قيام ها را بر عهده داشتند.
سرانجام ، حكومت مروانيان سرنگون شد و بنى عباس ، قدرت را به دست گرفته و خلافت
عباسيان را پايه گذارى كردند و با بنى الحسن عليه السلام كه رقيب سياسى آنان بودند،
به تدريج بناى بدرفتارى در پيش گرفتند.
بنى الحسن عليه السلام از خود واكنش نشان داده و بناى مبارزات خويش را استمرار
بخشيدند و به فروپاشى حكومت بنى اميه قانع نشدند بلكه خواستار برگشت حكومت به
خاندان خويش بودند. به همين جهت ، محمد (معروف به نفس ذكيه ) و ابراهيم فرزندان
عبدالله بن الحسن مثنى ، در مدينه ، بصره و برخى از مناطق ديگر اسلامى دست به قيام
خونين بر ضد خلفاى عباسى زدند. برادران و عموزادگان آنان و بسيارى از نوادگان امام
حسن مجتبى عليه السلام همراه آن دو بوده و قيام آن ها را تاييد مى كردند.
ولى در برابر عاملان خليفه در مدينه و بصره ، متحمل شكست شده و در اين راه ، آن دو
و برخى از بنى الحسن عليه السلام و بسيارى از ياران آنان جان باختند و ساير مبارزان
دستگير و يا به شهرها و مناطق ديگر اسلامى متوارى و پراكنده شدند.
منصور دوانقى ، از آن پس نسبت به نوادگان امام حسن عليه السلام سخت گيرهاى شديدى
اعمال نمود و بسيارى از آنان را دستگير و در سياه چال هاى مخوف زندانى نمود.
منصور در سال 140 قمرى وارد مدينه شد و عبدالله بن الحسن مثنى را دستگير و او را
مجبور به آشكار ساختن پنهان گاه فرزندانش محمد و ابراهيم نمود. چون عبدالله بن
الحسن مثنى ، سرسختى و مقاومت كرد، او را در خانه مروان بن حكم در مدينه زندانى
نمود و پس از او، بسيارى از نوادگان امام حسن مجتبى عليه السلام را كه مظنون به
همكارى و تاييد قيام بودند، جهت تحت فشار دادن آنان براى معرفى محمد و ابراهيم
دستگير و زندانى كردند. اسامى برخى از دستگير شدگان عبارت است از: حسن ، ابراهيم و
ابوبكر (برادران عبدالله بن الحسن مثنى ) حسن بن جعفر بن الحسن مثنى ، عبدالله ،
على و عباس (پسران داوود بن الحسن مثنى )، محمد و اسحاق (پسران ابراهيم بن الحسن
مثنى )، عباس و على عابد (پسران حسن مثلث ) و على فرزند محمد نفس ذكيه .
دستگير شدگان به مدت سه سال در مدينه زندانى بودند. در سال 144 قمرى ، محمد ديباج
(برادر مادرى عبدالله بن الحسن مثنى ) را بر آنان افزوده و بر بدنش تازيانه زدند كه
لباسش با پوست بدنش درهم آميخت .
در اين سال ، همه آنان را در بندهاى آهنين كرده و با وضعيت رقت بارى به سوى عراق
حركت دادند. به دستور منصور، آنان را در زندان هاشميه (در حوالى كوفه ) در سردابى
تاريك زندانى نمودند و بر آنان بسيار سخت گرفتند.
آن سرداب تاريك و مخوف ، بلاى جان نوادگان امام حسن عليه السلام گرديد، به طورى كه
آنان از شدت تاريكى ، شب و روز را تشخيص نمى دادند و اوقات نماز پنج گانه را با
تقسيم قرائت قرآن ، تعيين مى كردند و يا با ذكر تسبيح و اوراد على عابد، اوقات نماز
را به دست مى آوردند. على بن حسن در شكيبايى و بردبارى ، مقام تام داشت و براى ساير
بنى الحسن عليه السلام اسوه و الگو بود. روزى عبدالله بن الحسن مثنى به على بن حسن
گفت : اى برادرزاده ، ابتلا و گرفتارى ما را مى بينى ، آيا از خدا نمى خواهى كه ما
را از زندان رهايى بخشد؟
على بن حسن ، زمانى دراز پاسخ عمويش را نداد، تا اين كه در وقت مناسب ، به وى گفت :
اى عمو جان ، همانا براى ما در بهشت درجه اى است كه به آن نمى رسيم مگر با تحمل اين
بلاها و يا بزرگتر از اين بلاها.
در مقابل براى منصور در جهنم ، مرتبه اى است كه به آن نمى رسد مگر آن چه را كه مى
بينى و بر ما روا داشته است . اگر مى خواهى بر اين شدايد، صبر كنيم ، صبر مى كنيم ،
زيرا به همين زودى راحت مى شويم چه اين كه مرگ به ما نزديك شده است . و اگر خواسته
باشى دعا كنم ، دعا مى كنم تا همگى رهايى يابيم ، وليكن منصور به آن مرتبه از جهنم
نخواهد رسيد.
بنى الحسن عليه السلام گفتند: ما تا كنون تحمل كرديم ، از اين پس نيز صبر خواهيم
كرد. از آن روز، سه روز بيشتر فاصله نشد كه على بن حسن از شدت درد و رنج زندان ،
جان سپرد و روحش به جنان پرواز كرد.
وى در حالى از دنيا رفت كه سرش بر سجده عبادت بود. على بن حسن ، در هنگام شهادتش ،
چهل و پنج سال سن داشت و داراى پنج پسر و چهار دختر به اين نام ها بود: محمد،
عبدالله ، عبدالرحمن ، حسن ، حسين ، رقيه ، فاطمه ، ام كلثوم و ام الحسن . مادر همه
آنان ، زينب دختر عبدالله بن الحسن مثنى بود.
پنجمين فرزندش حسين ، همان شخصيتى است كه دليرانه بر ضد بنى عباس قيام كرد و رهبرى
واقعه ((فخ )) را بر عهده
داشت و در ميدان نبرد همانند امام حسين عليه السلام مظلومانه به شهادت رسيد و اهل
بيتش به اسارت درآمدند.(146)
روز 27 محرم - سال 215 هجرى قمرى
لشكر كشى مامون عباسى به سرزمين روم .
مامون براى نبرد با امپراتورى روم شرقى ، سپاهى سنگين فراهم آورد و در تاريخ 27
محرم سال 215 قمرى از بغداد عازم سرحدات غربى گرديد. وى از ره موصل ، منبج ، دابق ،
و انطاكيه ، مصيصه و طرسوس (طرطوس ) به پيش تاخت ، تا اين كه وارد سرحدات روم
گرديد و با روميان به نبردى سنگين پرداخت و دژهاى مستحكم آنان را در هم كوبيد و
برخى از شهرهاى آنان مانند آنكارا (پايتخت فعلى تركيه ) را به تصرف خويش درآورد.
وى از آن جا، دسته هايى چند از نيروهاى خود را براى سركوبى شورش گران داخلى به
اطراف فرستاد و پس از اطمينان از عدم حمله متقابل روميان ، به سوى دمشق حركت كرد.(147)
مامون در سال بعد با لشكرى سنگين به روميان هجوم آورد و دوازده دژ مستحكم آنان را
گشود و بسيارى از مناطق آنان را به تصرف خويش درآورد.(148)
روز 28 محرم - سال 220 هجرى قمرى
ورود امام محمد تقى عليه السلام به بغداد بنا به درخواست معتصم عباسى .
(149)
امام محمد تقى عليه السلام معروف به جوادالاءئمه در 10 رجب و به روايتى در 19 رمضان
سال 195 قمرى در مدينه ديده به جهان گشود و جهان هستى را با نور خويش درخشان كرد.
پدرش ، حضرت امام رضا عليه السلام و مادرش سبيكه عليه السلام است كه امام رضا عليه
السلام وى را ((خيزران ))
ناميده بود. اين بانوى پرهيزكار و زاهد، از اهالى
((نوبه )) در سرزمين مصر و
از خاندان قبطيه (همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله ) بود.
امام محمد تقى عليه السلام كه يگانه فرزند ذكور امام رضا عليه السلام است ، از
دوران طفوليت در مكتب عدالت پرورى و حقيقت جويى پدرش بهره هاى وافر يافت و از
كودكى ، جامع تمام فضايل انسانى و اسلامى بود.
پدرش امام رضا عليه السلام در سال 200 قمرى ، در حالى كه امام محمد تقى عليه السلام
تنها شش سال بيشتر نداشت ، به اجبار و اكراه مامون عباسى عازم خراسان گرديد و فرزند
خردسال خويش را در مدينه جانشين خود نمود و همگان را امر به پيروى از او كرد. امام
محمد تقى عليه السلام در هشت سالگى ، پس از شهادت پدر مهربانش به دست مامون عباسى ،
امامت شيعيان را بر عهده گرفت .
آن حضرت در طول عمر با بركت و كوتاه مدت خويش ، دوباره به بغداد مسافرت نمود، كه هر
دو بار، مصادف با ماه محرم بود.
بار نخست ، بنا به دعوت مامون عباسى (پس از شهادت امام رضا عليه السلام در خراسان و
بازگشت مامون در بغداد) عازم عراق گرديد و در محرم سال 215 قمرى وارد بغداد شد. در
همين هنگام مامون درصدد تجهيز نيروى نظامى عظيم براى نبرد با روميان بر آمده بود.
(150)
مامون ، هنگامى كه به مقام علمى ، حكمت ، ادب و فضايل انسانى امام محمد تقى عليه
السلام آگاهى پيدا كرد، از وى به گرمى استقبال نمود و او را بر سايران ، اعم از
عباسيان و علويان ترجيح و برترى داد و حتى دختر خود، ام الفضل را به عقد ازدواج آن
حضرت درآورد.
عباسيان و درباريان مامون كه از تصميم وى در ازدواج دخترش با امام محمد تقى عليه
السلام آگاهى يافته بودند. جملگى اقدام به سعايت و ايجاد بدگمانى نموده و مامون را
از آينده اين امر برحذر داشتند. آنان به مامون گفتند: پيش از اين ، ولايت عهدى را
به پدرش على بن موسى عليه السلام واگذار كردى و اگر عمرش دوام مى يافت ، پس از مرگ
تو، خلافت از عباسيان به علويان منتقل مى گرديد. حال كه پدرش از دنيا رفته است و
عباسيان از آن دغدغه خاطر رهايى يافته اند، بار ديگر علويان را بر ما مسلط مگردان !
و محمد بن على عليه السلام را به دامادى خود انتخاب نكن و دامادى ديگر براى خويش
برگزين . مامون كه به گفتار بى اساس آنان اعتقادى نداشت و از سوى ديگر آگاهى كامل
به كمالات و فضايل انسانى امام جواد عليه السلام داشت ، در عين مخالفت عباسيان و
درباريان خلافت ، دختر خود را به عقد آن حضرت درآورد.
وى براى نشان دادن شايستگى آن حضرت ، جلسه مناظره علمى تشكيل داد و آن حضرت را با
عالم ترين و مشهورترين فقيه درباره عباسيان ، يعنى
((يحيى بن اكثم )) به
مناظره و مباحثه علمى وادار كرد و از اين راه ، موقعيت علمى و فضيلت علمى و فضيلت
هاى ناشناخته آن حضرت را بر همگان اثبات نمود.
(151)
مامون در حد مطلوب از آن حضرت تكريم و احترام نمود ولى آن حضرت ، تمايلى به زندگى
اشرافى و معاشرت با آنان نداشت و به دنبال فرصتى بود كه خود را از آن محيط خارج
گرداند.
امام جواد عليه السلام به بهانه زيارت خانه خدا از بغداد عازم مكه معظمه گرديد و پس
از مراسم حج ، به مدينه رفت و در همان جا ماندگار شد.
ام الفضل ، همسر امام جواد عليه السلام كه در دربار خلافت پرورش يافته و از زندگى
اشرافى برخوردار بود، تحمل زندگى زاهدانه و بى آلايش خاندان عصمت و طهارت را نداشت
. به همين جهت از آغاز ورود به مدينه منوره ، بناى ناسازگارى در پيش گرفت و اصرار
به بازگشت به بغداد را مى نمود.
ام الفضل ، چند بار در نزد پدرش مامون ، از امام جواد شكايت و گلايه نمود كه آن
حضرت ، توجه چندانى به وى ندارد و به همسران ديگر خود بهاى بيشترى مى دهد. مامون ،
به اظهار نگرانى و شكوائيه هاى دخترش اعتنايى نمى كرد و وى را توصيه به زندگى
مسالمت آميز با همسرش امام جواد عليه السلام مى كرد.
مامون تا زنده بود از احترام و تكريم امام جواد عليه السلام كوتاهى نكرد و از اين
كه آن حضرت ، دامادى وى را پذيرفته است ، افتخار مى نمود.
سرانجام ، مامون در هفدهم رجب سال 218 قمرى در طرطوس شام بدرود حيات گفته و برادرش
((معتصم عباسى )) جانشين وى گرديد و زمام
امور خلافت را بر عهده گرفت . معتصم با اين كه در ظاهر براى امام جواد احترام و
اكرام قائل بود. ولى در باطن نسبت به مقام و منزلت آن حضرت و شايستگى وى براى رهبرى
مسلمانان ، رشك مى برد و درصدد تحقير و نابودى آن حضرت برآمد.
معتصم براى كنترل و مراقبت بيشتر آن حضرت ، وى را به بغداد طلبيد. گر چه در ظاهر
خواسته اش ، صورت دعوت را داشت ولى در حقيقت ، آن حضرت را به اكراه و اجبار به
بغداد طلبيد و وى را در آن جا تبعيد نمود.
امام محمد تقى عليه السلام به ناچار عازم بغداد شد. آن حضرت فرزندش امام على نقى
عليه السلام معروف به هادى را در مدينه جانشين خود كرد و به همراه همسرش ام الفضل
به بغداد رفت . ورود آن حضرت به بغداد، دو روز مانده به آخر محرم سال 220 قمرى بود.(152)
معتصم در باطن ، نسبت به آن حضرت و تمام خاندان عصمت و اهل بيت عليه السلام و
شيعيان آنان دشمنى داشت و با بهانه هايى ، محدوديت هاى تازه اى براى آنان قائل مى
شد. امام محمد تقى عليه السلام در اين سفر، چند ماهى بيشتر در بغداد زندگى نكرد و
سرانجام در آخر ذى قعده همين سال (220) به وسيله زهرى كه همسرش ام الفضل به تحريك
برادرش جعفر بن مامون و به دستور عمويش معتصم عباسى به آن حضرت خورانيد، مسموم
گرديد و پس از چندى به شهادت رسيد
(153) و در مقابر قريش بغداد، در كنار جدش امام موسى كاظم عليه السلام كه
هم اكنون معروف به كاظمين است ، دفع گرديد.
امام جواد عليه السلام در ميان دوازده امام معصوم (عليهم السلام ) از نظر سنى ،
زودتر از همه به امامت نايل گرديد و از نظر سال هاى عمر، از همه كم سن تر بود.
آن حضرت در هشت سالگى به امامت رسيد و در 25 سالگى به شهادت نايل آمد.
روز 30 محرم - سال 189 هجرى قمرى
كشته شدن جعفر بن يحيى بر مكى به دستور هارون الرشيد.
(154)
خالد بن برمك از بزرگ هواداران بنى عباس در ايران بود و در استوارى حكومت عباسيان
نقش مهمى بر عهده داشت . منصور دوانقى (دومين خليفه عباسى ) وى را امارت موصل و
آذربايجان و پسرش يحيى را حكومت ارمينيه (ارمنستان ) داد.
مهدى عباسى (سومين خليفه عباسيان )، يحيى بن خالد را به سرپرستى و تربيت فرزند خود
هارون گماشت . يحيى در تربيت و تعليم هارون تلاش بليغى نمود و او را از هر جهت
براى خلافت آماده كرد و آن هنگامى كه هادى عباسى (چهارمين خليفه عباسيان ) تصميم
گرفت كه به جاى پدرش هارون ، فرزند خود را ولى عهد نمايد و هارون را از ولايت
عهدى خلع كند، يحيى ، وى را از اين كار بازداشت و به شدت با تصميم وى مخالفت ورزيد.
به همين جهت ، به دستور هادى عباسى ، زندانى شد و مورد خشم وى قرار گرفت . ولى پس
از هلاكت هادى عباسى ، برادرش هارون به تخت خلافت تكيه زد و يحيى را از زندان آزاد
و مقامش را گرامى داشت و وى را به وزارت خويش منصوب و امور كشور را به وى سپرد.
علاوه بر يحيى ، فرزندان او چون جعفر، فضل و محمد نيز همانند پدر در خدمت هارون
الرشيد بوده و در استوارى حكومت وى ، تلاش هاى وافرى به عمل آوردند.
فضل بن يحيى ، برادر رضاعى هارون الرشيد بود. زيرا هر دو از خيزران ، مادر هارون
شير خورده بودند.
(155)
به همين جهت ، هارون ، يحيى را پدر خطاب مى كرد. هارون به يحيى و فرزندان او مناصب
و پست هاى مهم كشورى و دولتى بخشيد. گاهى فضل و جعفر را حكم وزارت مى داد و گاهى
جعفر را بر مصر و سپس بر خراسان و پس از آن بر شام ، امارت داد.
فضل را حكومت مصر، سپس خراسان و پس از آن براى دفع قيام يحيى بن عبدالله علوى به
ديلم و شمال ايران گسيل داشت . هارون در سال 182 قمرى ، فرزند خود مامون را پس از
امين ، ولايت عهد خويش گردانيد و جعفر بن يحيى را براى كفالت وى برگزيد.
به اين ترتيب ، برمكيان در تمام اجزاى حكومت هارون الرشيد نقش حساسى بر عهده
داشته و چندين سال خلافت عباسيان را با درايت و مديريت خويش اداره كردند.
اما رقيبان برمكيان در حكومت بنى عباس ، مانند فضل بن ربيع كه با وجود تركتازى هاى
برمكيان ، خود را منفعل و حاشيه نشين مى ديدند، درصدد تضعيف موقعيت آنان برآمدند و
با بهانه هايى واقعى يا واهى در نزد هارون ، بر ضد آنان سعايت مى كردند و هارون را
از افزايش قدرت آنان بيم مى دادند.
از سوى ديگر، فضل بن يحيى كه وزارت هارون را بر عهده داشت ، در نهان با علويان و
بزرگان آنان ارتباط داشته و براى آنان احترام ويژه اى قائل بود و على رغم درخواست
هارون ، با آنان بدرفتارى نمى كرد. اين امر بر هارون پوشيده نمى ماند و خبرچينان ،
او را از اين گونه امور با خبر مى كردند.
به تدريج ، هارون نسبت به آنان بدگمان شد و بناى ناسازگارى و شدت عمل در پيش گرفت .
هارون در آخر محرم سال 189 (يا 187) قمرى پس از بازگشت از مراسم حج ، در شهر
((انبار)) دستور قتل جعفر بن يحيى را صادر
كرد. در پى آن ،
((مسرور)) خادم هارون با
گروهى شبانه بر وى حمله آورده و سرش را از بدن جدا كردند.
در همان شب ، برادرش فضل بن يحيى را دستگير و به زندان منتقل كردند و پدرشان يحيى
بن خالد را در يكى از خانه هاى قصرش محبوس گردانيدند و تمام دارايى ها و بردگان
برمكيان را از آنان مصادره نمودند.
هارون از شدت خشم دستور داد، پيكر بى جان جعفر بن يحيى را دو تكه كرده و بر جسر
بغداد نصب نمايند. بسيارى از برمكيان و هواداران آنان دستگير و زندانى شده و در
زندان ها با آنان بدرفتارى و خشونت كردند.
بدين ترتيب ستاره برمكيان پس از هفده سال و هفت ماه و پانزده روز افول كرد و آنان
از اوج قدرت به حضيض ذلت و خوارى مبتلا گرديدند.
سرانجام يحيى بن خالد در سال 190 قمرى در زندان كوفه و پسرش فضل در محرم سال 193
قمرى در زندان رقه با وضعيت رقت بارى وفات يافتند.
(156)
در پايان ، داستانى را كه مرحوم شيخ عباسى قمى درباره عاقبت برمكيان بيان كرده است
، عينا نقل مى نمايم : از محمد بن عبدالرحمن هاشمى منقول است كه گفت : روز عيد
قربان بود كه داخل شدم بر مادرم . ديدم زنى با جامه هاى بسيار كهنه نزد او است و
تكلم مى كند. مادرم به من گفت : اين زن را مى شناسى ؟ گفتم : نه .
گفت : اين ((عباده )) مادر
جعفر برمكى است . پس من رو به جانب ((عباده
)) كردم و با او مقدارى تكلم نمودم و پيوسته از حال او تعجب مى نمودم تا
آن كه از او پرسيدم كه اى مادر! از عجايب دنيا چه ديدى ؟
گفت : اى پسر جان ! روز عيدى چنين روز بر من گذشت در حالى كه چهارصد كنيز به خدمت
من ايستاده بودند و من مى گفتم : پسرم جعفر، حق مرا ادا نكرده و بايد كنيزان و خدمت
كاران من بيشتر از اينها باشد و امروز هم يك عيد است و بر من مى گذرد كه منتهى
آرزوى من دو پوست گوسفند است كه يكى را فرش خود كنم و ديگرى را لحاف خود نمايم .
محمد گفت : من پانصد درهم به او دادم ، چنان خوش حال شد كه نزديك بود قالب تهى كند
و گاه گاهى ((عباده )) نزد
ما مى آمد تا از دنيا رفت .
بس است از براى عاقل دانا، همين يك حكايت در بى وفايى دنيا.
(157)
سال شمار ماه محرم
در اين بخش به رويدادهايى اشاره مى گردد كه وقوع آن ها در ماه محرم ، قطعى است ولى
تاريخ روز وقوع آن ها نامشخص است . دليل نامشخص بودن آنها به خاطر اين است كه در
منابع تاريخى ، آن روزها، مشخص و معين نشده اند و مورخان ، تنها به اشاره به ماه و
سال وقوع آن ها كرده اند و يا بدين جهت كه نويسنده اين كتاب ، با در اختيار داشتن
منابع محدود به آن دسترسى پيدا نكرده است . بدين جهت ممكن است در منابع ديگرى در
اختيار نويسنده نبوده ، روز وقوع آن ها نيز مشخص و معين شده باشد.
به هر تقدير در اين بخش ، رويدادهايى كه در ماه محرم واقع شده باشند، به ترتيب سال
وقوع ، مورد بررسى قرار مى گيرند.