روز اول محرم - سال
اول عام الفيل (53 سال پيش از هجرت )
هجوم ابرهه به مكه معظمه جهت نابودى خانه خدا.
(33)
ابرهه بن صباح كه با پشتيبانى قيصر روم و نجاشى حبشه ، بر كشور يمن استيلا يافته
بود، براى خوار كردن ساكنان يمن و عرب هاى شبه جزيره عربستان ، از هيچ تلاشى كوتاهى
نمى ورزيد و به هر كردار ناشايستى اقدام مى نمود، او، بر طايفه (حمير)و بزرگان آن
بسيار سخت گرفت و (ريحانه ) دختر علقمه بن مالك را كه از جهت زيبايى و كمالات
نفسانى ، در طايفه خود كم نظير بود، به اجبار و اكراه از همسرش (ابومرة سيف بن ذى
يزن ) جدا كرد و خود با او ازدواج نمود.
بسيارى از يمينيان به دست حبشيان به فرماندهى ابرهه كشته و بسيارى ديگر اسير
گرديدند و به عنوان (برده ) به حبشه و روم فرستاده شدند و مابقى به ناچار سر در
طاعت ابرهه در آوردند و او را به اميرى خويش پذيرفتند.
ابرهه در ((صنعا)) (پايتخت
فعلى يمن ) كنيسه اى بسيار مجلل و زيبا به نام ((قليس
)) بنا كرد و از تمامى عرب ها خواست كه از بت خانه ها و زيارت كعبه
(خانه خدا) دست برداشته و جهت زيارت و عبادت ، به صنعاء رفته و قليس را عبادت گاه
خويش قرار دهند.
بزرگان عرب از اين ماجرا خشمگين شدند و مردى از طايفه ((بنى
فقيم ))يا ((بنى مالك
)) را به سوى قليس فرستاده تا در آن ساختمان نشسته و بر
زمينش پليدى و بى حرمتى كند. ابرهه از اين خبر بسيار ناراحت و خشمگين شد و تصميم به
انتقام از عرب ها گرفت . او با تجهيز سپاهى سنگين از نيروهاى حبشى ، عازم مكه
گرديد. در بين راه يمن تا مكه ، هر گروهى در مقابلش ايستادگى مى كرد، آنها را از دم
تيغ و شمشير گذرانيده و به نابودى مى داد. كسى را ياراى پايدارى در برابر وحشى گرى
هاى حبشيان نبود. از جمله ، ((ذو نفر))
از طايفه حمير با گردآورى نيروهاى رزمى ، به نبرد سپاهيان ابرهه رفت ولى كارى از
پيش نبرد و متحمل شكست سنگين و بنيان كن شد و پس از نابودى سپاهيان ، خود به اسارت
ابرهه در آمد و به اجبار و اكراه ، راهنماى حبشيان به سوى مكه شد.
حبشيان به محض نزديك شدن به شهر مكه ، اقدام به غارت و تاراج اموال مردم نمودند.
آنان ، هر چه از چهارپايان اهالى ، مكه از قبيل شتر، اسب و گوسفند آنان را مى
ديدند، غارت مى نمودند.
در اين ميان ، دويست شتر عبدالمطلب ، بزرگ و مهتر مكه نيز به غارت رفت . ابرهه به
اهالى مكه پيام فرستاد كه قصد من ، نابودى خانه خدا (كعبه ) است . اگر مردم اين شهر
در برابر او مقاومت كنند و او را از اين كار بازدارند، با آنان نبرد كرده و تمامى
مردان را كشته و زنان و فرزندانشان را به اسيرى مى گيرد.
اهالى مكه در آغاز قصد نبرد با سپاهيان خون آشام ابرهه را داشتند، ولى عبدالمطلب
آنان را از اين كار بازداشت و به آنان گفت كه شما را ياراى برابرى و نبرد با سپاه
ابرهه نيست . بهتر است از شهر خارج شده و در دره ها و كوه هاى اطراف پناهنده شويد و
از اهل و عيال خود محافظت و پاسبانى نماييد. اين خانه (كعبه ) از آن خدا است و او
نيز از خانه خود دفاع خواهد كرد و اگر او از دفاع آن باز ايستد، ما چگونه مى توانيم
از آن دفاع كنيم ؟
گويا به عبدالمطلب اين گونه الهام شده بود كه اهلى مكه خود را به هلاكت نرسانند و
صاحب خانه ، از خانه خود دفاع و پاسدارى مى كند.
با اين تدبير خردمندانه ، اهالى مكه از كشتار و نابودى رهايى يافته و به اطراف شهر
پناهنده و پراكنده شدند.
عبدالمطلب به همراه چند تن از بزرگان مكه به نزد ابرهه رفته و با او گفت و گو
نمودند.
آنان از ابرهه پرسيدند: براى چه چيز اقدام به لشكركشى نمودى و به سرزمين ما تهاجم
كردى ؟
وى پاسخ داد: براى انتقام گرفتن از كارى كه شما بر معبد ((قليس
))انجام داديد.
عبدالمطلب و همراهان ، گفتند: آن بى حرمتى ، كار يك تن از نادانان بود. چرا همه
مردم بايد به آتش او بسوزند و چرا بايد خانه خدا كه يادگار ابراهيم عليه السلام است
دستخوش نابودى گردد؟
آنان هر چه گفتند، ابرهه بهانه آورد و گفتارشان را نپذيرفت و به آنان گفت : اگر شما
در برابر من ، مقاومت نكنيد، من كارى با شما ندارم و تنها مى خواهم به جبران كار
شما معبد شما را تخريب كنم و ديگر كسى براى زيارت به اينجا نيايد. همه مردم بايد
براى پرستش خدا به صنعا رفته و در قليس ، خدا را عبادت كنند.
به روايت ديگر، عبدالمطلب در آن ديدار به ابرهه گفت : سربازان تو شتران اهالى مكه ،
از جمله دويست شتر مرا غارت كرده اند، دستور بده آنها را به ما بازگردانند.
ابرهه گفت : چرا درباره كعبه كه دين تو و دين پدران تو است ، چيزى ما نمى خواهيم ؟
عبدالمطلب گفت : من صاحب شتران خود هستم و كعبه را نيز صاحب است كه از آن نگهبانى و
نگهدارى خواهد كرد.
ابرهه ، دستور داد شتران عبدالمطلب را به وى بازگرداندند.
عبدالمطلب پس از گفت و گو با ابرهه ، به همراه چند تن از قريش به نزد كعبه آمد و
دست در حلقه در آن زد و با سرودن شعرى حماسه اى ، از خدا خواست كه شر ابرهه را به
خويش بازگرداند و كعبه را از آسيب او در امان نگهدارد.
سرانجام وقت موعود فرا رسيد و ابرهه ، فرمان تخريب كعبه را صادر كرد.
در اندك زمانى ، چندين هزار نيروى خشن و مغرور حبشى به سوى كعبه هجوم آوردند. در
پيشاپيش آنان ، چند فيل قوى هيكل و آموزش ديده در حركت بوده و فرماندهان بى نزاكت
ابرهه بر آنها سوار بودند و به سوى كعبه ، به پيش مى راندند. ولى هنوز پاى آنها به
خانه خدا نرسيده بود كه فوجى پرنده از سمت دريا پديدار شدند و بر بالاى سر سپاه
ابرهه ، جولان دادند و آنان را از آسمان سنگ باران كردند. هر سنگريزه كه از منقار و
يا پاهاى پرنده اى به زمين مى افتاد، به يكى از سپاهيان ابرهه برخورد كرده او او به
هلاكت مى رسانيد.
وضعيت شگفت آورى پديد آمده بود. سپاهيان ابرهه از يكديگر پراكنده شده و هر كدام به
جانبى مى گريختند ولى از حمله پرندگان در امان نبودند. به هر سو كه مى رفتند، مورد
حمله و سنگ اندازى پرندگان قرار مى گرفتند. در اندك مدتى ، سپاهيان ابرهه متحمل
شكست سنگين شدند و همگى به هلاكت رسيدند و بجز تعدادى اندك كه موفق به فرار شدند،
كسى از آنان در مكه باقى نماند.
ابرهه نيز كه از جمله فراريان بود، از هجوم بى امان پرندگان بى نصيب نماند و با بدن
زخمى و خون آلود، مكه را ترك كرد، در حالى كه به هدف هاى پليد خود نرسيده بود. او
كه به مانند جوجه مرغى شده بود، با سرافكندگى تمام و نااميدى به صنعا برگشت و در آن
جا حالش بدتر شد و قلبش در سينه اش بشكافت و به هلاكت رسيد.(34)
از سوى ابرهه ، فرستاده اى به كشور حبشه رفت و ماجراى مكه را براى نجاشى تعريف كرد.
نجاشى و همراهان او كه با ناباورى ، گوش به سخنان فرستاده ابرهه مى دادند، يك دفعه
مشاهده كردند كه پرنده اى در كاخش پيدا شد و در منقار خود سنگريزه اى دارد. آن
سنگريزه را بر آن سرباز تيره بخت انداخت و او را در مجلس نجاشى به هلاكت رسانيد.
بنابراين ، علاوه بر اهالى مكه و سپاهيان ابرهه ، نجاشى و اهالى حبشه نيز معجزه
بزرگ خدا را از نزديك مشاهده كردند.
تاريخ هجوم ابرهه به مكه ، مصادف بود با نخستين روز ماه محرم الحرام سال 882 تاريخ
ذوالقرنين (مطابق با سال 570 ميلادى )
در آن هنگام ، حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم در رحم مادرش حضرت آمنه عليه
السلام بود.
(35) و پس از دو ماه و هفده روز بعد، ديده به جهان گشود و عالميان را از
نور جمالش پرفروغ گردانيد.
داستان فيل سوران ابرهه ، به خاطر اهميتى كه براى عرب هاى شبه جزيره عربستان داشت و
نشانه اى از نشانه هاى قدرت الهى در سركوبى ستم كاران و زورمداران بود، مبدا تاريخ
عرب ها قرار گرفت و اهالى شبه جزيره آن سال را ((عام
الفيل )) ناميدند. به همين جهت ، ميلاد مسعود رسول خدا
صلى الله عليه و آله و سلم را در نخستين سال عام الفيل بر شمرده اند.(36)
قرآن مجيد به ماجراى ابرهه و فيل سواران حبشه اشاره كرد و سوره ويژه اى
با نام ((سورة الفيل ))
نازل فرمود. اين سوره كوتاه را به همراه ترجمه اش بيان مى نماييم :
بسم الله الرحمن الرحيم
الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل . الم يجعل فى تضليل . و ارسل عليهم طيرا ابابيل .
ترميهم بحجارة من سجيل . فجعلهم كعصف ماكول
آيا نديدى كه پروردگارت با اصحاب فيل چه كرد؟ * آيا دسيسه آنان را تباه نساخت ؟ * و
فرستاد بر سر آنان پرندگانى فوج فوج * كه نشانه مى گرفت آنان را به سنگى از سجيل *
پس گردانيد اصحاب فيل را به مانند برگ خورده شده .
روز اول محرم - سال هفتم بعثت
آغاز تبعيد پيامبر ص و طايفه بنى هاشم در شعب ابى طالب .
پس از آن كه به فرمان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ، گروهى از مسلمانان
براى گريز از فشارها و سخت گيرى هاى قريش مكه به كشور ((
حبشه )) در آن سوى درياى سرخ مهاجرت نموده و در پناه
نجاشى ، سلطان بى آزار و رعيت پرور اين كشور قرار گرفتند و از سوى ديگر، ايمان و
پشتيبانى هاى بى دريغ ابوطالب عليه السلام و اسلام پذيرى حمزه عليه السلام - دو تن
از عموهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و از شخص قريش - موجب تقويت مسلمانان و
افت قدرت شيطانى مشركان مكه گرديد، دهشت بزرگى ، مشركان قريش را فرا گرفت و آنان ،
قدرت و شوكت خويش را بر باد رفته ديدند.
آنان براى تعريف موقعيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و مسلمانان و جلوگيرى از
گسترش و نفوذ اسلام ، انجمنى مهم برپا كرده و پس از گفت و گوهاى طولانى ، بر محاصره
اقتصادى و اجتماعى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و مسلمانان و پشتيبانان
آنان هم دست شدند.
سران قريش در ((دارالندوه ))(مجلس
اعيان و اشراف قريش ) پيمان نامه اى به خط
((منصور بن عكرمة )) و
امضاى صاحب نفوذان و بزرگان طايفه ها، نوشته و در داخل كعبه آويزان نمودند و سوگند
ياد كردند كه ملت عرب تا آخرين نفس به آن پاى بند باشند. پيمان نامه آنان ، شامل
موارد ذيل بود:
1 - هر گونه معاشرت و ارتباط با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و مسلمانان ممنوع
است .
2 - خريد و فروش كالا و مواد غذايى و هر گونه معاملات اقتصادى با آنان ممنوع است .
3 - در تمام رويدادها، بايد از مخالفان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و دشمنان
مسلمانان پشتيبانى گردد.
سران قريش با انعقاد اين پيمان نامه ، مسلمانان و حاميان آنان را در فشار قرار
دادنهد و آنان را به شدت منزوى كرده و از جهت اقتصادى و اجتماعى از صحنه خارج
نمودند.
حضرت ابوطالب عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، پس از آگاهى از پيمان نامه
مشركان ، ماندن در مكه را به مصلحت ندانسته و به ناچار دستور داد تمامى فرزندان
عبدالمطلب و طايفه بنى هاشم از شهر مكه خارج گردند و در دره اى ميان بلندى هاى
اطراف مكه قرار دارد، نقل مكان نمايند.
تمامى بنى هاشم و فرزندان عبدالمطلب ، چه آنانى كه اسلام را پذيرفته و در زمره
مسلمانان در آمده بودند و چه آنانى كه بر كيش پيشين خويش باقى بودند، به فرمان بزرگ
خاندان خود، ابوطالب عليه السلام گردن نهاده و از مكه به سوى شعب كه بعدها به شعب
ابى طالب عليه السلام معروف گرديد، نقل مكان كردند و در آن جا چادر زده و سكونت
اختيار نمودند. در ميان آنان ، تنها ابولهب
((يكى از عموهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
)) مخالفت ورزيد و با مشركان قريش همراه و هم دست شده و در مكه باقى
مانده بود.
وى تا آخر عمر بر كفرش پايدار بود و سرانجام با خوارى و پستى به هلاكت رسيد.
بنى هاشم ، به مدت سه سال دست از خانه و كاشانه خويش كشيده و در شعب ابى طالب عليه
السلام با نهايت عسرت و تنگ دستى به سر بردند و جز در ايام حج و ماه هاى حرام كه در
سراسر حجاز و عربستان آتش بس و امنيت نسبى برقرار بود، نمى توانستند از شعب خارج
شده و با ديگران ارتباط و رابطه اى داشته باشند. در اين مدت ، افراد انگشت شمارى به
صورت پنهانى با بنى هاشم ارتباط داشته و يا به آنان كمك اقتصادى مى نمودند.
از جمله آنان ، حكيم بن حزام (برادر زاده حضرت خديجه عليه السلام )، ابوالعاص بن
ربيع (همسر زينب دختر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ) بن عمرو بودند.
آنان در نيمه شب ، مقدارى گندم و خرما بر شترى بار كرده و تا نزديكى شعب مى آوردند،
سپس افسار شتر را بر گردنش انداخته و رها مى كردند. البته كمك و مساعدت آنان ، بى
خطر نبود. زيرا گاهى سران قريش از آن اطلاع يافته و كمك كنندگان را به سختى
بازخواست و مجازات مى كردند.
بنابه نقل مورخان ، در اين مدت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و همسرش حضرت
خديجه عليه السلام تمام دارايى هاى خود را از دست دادند. اما خداى سبحان ، پشتيبان
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ايمان آورندگان بود. روزى جبرئيل امين به
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد و به آن حضرت خبر داد كه موريانه ، پيمان
نامه سران قريش را خورده و از بين برده است .
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين خبر را به اطلاع عمويش ابى طالب عليه السلام
رسانيد و ابوطالب با خوش حالى تمام از شعب خارج شد و به سوى سران قريش حركت كرد.
از سوى ديگر، برخى از سران قريش از كرده ناپسند و ظالمانه خويش ، به تدريج پشيمان
شده و با برگزارى جلسات پنهانى چند نفرى به اين نتيجه رسيدند كه نقض عهد كنند. آنان
، پس از مدتى جرات كرده و در مجمع سران قريش ، اظهار ندامت نمودند و خواستار ابطال
پيمان نامه شدند. اين ها عبارت بودند از: هشام بن عمرو، زهير بن ابى اميه ، مطعم بن
عدى ، ابوالبخترى بن هشام و زمعة بن اسود.
سرانجام ، ابوطالب عليه السلام در جمع سران قريش قرار گرفت و به آنان گفت :
برادرزاده ام محمد صلى الله عليه و آله و سلم به من خبر داده است كه عهد نامه شما
را موريانه خورده است و جز جمله ((بسمك اللهم
)) (كه در عهد جاهليت بر بالاى نامه ها مى نوشتند)، بقيه را از ميان
برده است . هم اكنون شما اى بزرگان قريش ، آن نامه را بياوريد و در آن نظر افكنيد،
اگر او راست گفته است ، آيا حاضريد از كار خود دست برداشته و به دشمنى با محمد صلى
الله عليه و آله و سلم و مسلمانان پايان دهيد؟
سران قريش گفتند: آرى اگر او راست گفته باشد، ما از آن عهد نامه چشم پوشى كرده و به
دشمنى با محمد صلى الله عليه و آله و سلم پايان مى دهيم . ولى تو، اى ابوطالب ! آيا
تعهد مى نمايى كه اگر او دروغ گفته باشد و پيمان نامه سالم مانده باشد، وى را به ما
تحويل دهى و غائله را به پايان رسانى ؟
ابوطالب عليه السلام چون به گفته پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ايمان داشت و مى
دانست كه او از پيش خود سخن نمى گويد و آن چه را كه مى گويد، از سوى خدا است ، در
پاسخ آنان گفت : مى پذيرم !
مكه ، وضعيت شگفتى پيدا كرده بود و باز كردن عهدنامه به سرنوشت پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم و دين اسلام ، بستگى تمام پيدا كرده بود ولى ابوطالب عليه السلام
بر گفتارش پافشارى مى نمود و به خبر غيبى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ايمان
كامل داشت .
سرانجام ، پيمان نامه را آوردند و مهر آن را باز كرده و با شگفتى تمام دريافتند كه
آن چه محمد صلى الله عليه و آله و سلم گفته بود، حقيقت دارد و موريانه ، تمامى
پيمان نامه ، جز جمله ((بسمك اللهم ))
را از ميان برده است .
آن عده از سران قريش كه از كرده خويش پشيمان شده بودند، داد سخن داده و سايران را
نيز وادار به نقض عهدنامه كردند.
سران مشرك و كفرپيشه مكه ، چاره اى جز تسليم نيافته و عهدنامه را ملغى نمودند.
بدين ترتيب ، محاصره سه ساله به پايان رسيد و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و
سلم به همراه ساير بنى هاشم با سرافرازى و سربلندى از شعب خارج شده و به خانه هاى
خود در مكه ، بازگشت نمودند.
برخى از بزرگان قريش ، آنان را استقبال كرده و در بازگشت به مكه و فراهم آورى مسكن
به آنان مساعدت نمودند.(37)
روز اول محرم - سال چهارم هجرى قمرى
آغاز سريه
(38)ابوسلمة بن عبدالاسد.
پس از پايان نبرد ((احد ))و
شكست مسلمانان در مصاف با مشركان قريش و به شهادت رسيدن بيش از هفتاد تن از ياران
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، از جمله عمويش حمزه بن عبدالمطلب عليه السلام
، دشمنان اسلام احساس كردند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و مسلمانان
رو به ضعف و ناتوانى رفته و مى توان با هجوم ديگران آنان را نابود كرد و شهر مدينه
را با دارايى و ساكنانش را به غنيمت گرفت .
به همين جهت در گوشه و كنار شبه جزيره ، به ويژه در ميان قبايل نزديك به مدينه ،
تحركاتى به وجود آمد و برخى از آنان براى نبرد با مسلمانان آماده گرديدند. مردان
قبيله بنى اسد، از جمله آنانى بودند كه به خيال خام خود در صدد نبرد با مسلمانان بر
آمدند.
طليحه و سلمه پسران خويلد از قبيله بنى اسد اقدام به گردآورى نيروى رزمى و تجهيزات
و امكانات جنگى نمودند. آنان قريب به 300 تن را آماده جنگ و نبرد با مسلمانان كرد.
ولى پيش از حركت آنان به سوى مدينه ، مردى از قبيله ((بنى
طى ))به نام وليد بن زهير به ديدن برادرزاده اش زينت
طايى به مدينه رفته بود.وى ضمن گفت و گو با زينب و همسرش طليب بن عمير، جريان قبيله
بنى اسد و اقدامات ضد اسلامى آنان را فاش ساخت . طليب بن عمير كه از اصحاب رسول خدا
صلى الله عليه و آله و سلم بود، اين خبر را بى درنگ به اطلاع پيامبر صلى الله عليه
و آله و سلم رسانيد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هرگاه نسبت به اسلام و مسلمانان ، احساس خطر مى
نمود، به سرعت دست به كار مى شد و فتنه را در نطفه ، خفه و به دشمن اجازه هيچ گونه
فعاليتى نمى داد. به همين جهت آن حضرت در اين ماجرا نيز حساسيت به جا و شايسته اى
از خود نشان داد و يكى از صحابه دلير خويش به نام ((ابو
سلمه بن عبدالاسد )) را ماءمور مبارزه با توطئه گران
بنى اسد نمود.
ابوسلمه ، از مجاهدانى بود كه در نبرد احد، زخمى شده بود. وى پس از بازگشت از جنگ
احد، به مدت يك ماه به درمان زخم خود پرداخت تا اين كه بهبودى حاصل گرديد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در نخستين روز ماه محرم - سال چهارم هجرى
(كه 35 ماه از هجرت آن حضرت گذشته بود)، ابوسلمه را به فرماندهى سپاه يكصد و پنجاه
نفرى مسلمانان منصوب كرد و با دستورهاى لازن آنان را روانه محل سكونت قبيله بنى اسد
نمود.
آن حضرت به ابوسلمه سفارش كرد كه هدف اصلى خود را پنهان سازد و از بيراهه حركت كرده
و روزها را به استراحت و شب ها را راه پيمايى كند و بر دشمنان اسلام شبيخون زند. هم
چنين به ابوسلمه درباره پرهيزگارى و ترس از خدا و خوش رفتارى با سربازان اسلام
سفارش هايى نمود.
سپاه اسلام به راهنمايى همان مرد طايى از مدينه خارج شد و به سوى قبيله بنى اسد به
راه افتاد و پس از چهار شبانه روز راه پيمايى به مكانى به نام ((قطن
)) رسيد.
قطن ، نام كوهى در ناحيه ((فيد ))
است كه در آن جل چشمه هايى متعلق به بنى اسد قرار دارد. مسلمانان در آن مكان با
دشمنان درگير شدند و ميان آنان آتش نبرد شعله ور گرديد. يك تن از دشمنان و يك تن از
مسلمانان به نام ((
مسعود بن عروه )) در اين نبرد كشته شدند و تعدادى از
دشمنان زخمى گرديدند.
در اين نبرد دلاورى هاى ابوسلمه ، سعد بن ابى وقاص ابوحذيفه و ديگر مجاهدان مسلمان
، موجب پيروزى سپاه اسلام و ناتوانى و شكست مشركان گرديد.
دشمنان اسلام كه تاب مقاومت نياورده بودند، به ناچار پراكنده شده و در نتيجه ، گروه
هجومى آنان از هم پاشيد. سپاه اسلام ، اسيران و غنيمت هاى فراوانى به دست آورده و
با پيروزى شكوهمند به مدينه بازگشت نمود.
ابوسلمه پس از بازگشت به مدينه ، زخمى كه در جنگ احد بر بدنش اصابت كرده بود،
دوباره سرباز كرد و به شدت وى را رنج مى داد تا اين كه در جمادى الاخر همان سال
بدرود حيات گفت . همسرش ((ام سلمه ))
كه از زنان باتقوا و دوستدار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت عليه
السلام بود، پس از شهادت همسرش ، افتخار همسرى با رسول خدا صلى الله عليه و آله و
سلم را پيدا كرد و در ماه شوال سال پنجم هجرى به عقد ازدواج آن حضرت در آمد.(39)
روز اول محرم - سال نهم هجرى قمرى
گماشتن كارگزارانى براى دريافت زكات از مسلمانان به فرمان رسول خدا ص .
(40)
پس از آن كه آيه زكات و لزوم اخذ آن از مسلمانان بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و
آله و سلم نازل گرديد،
(41) آن حضرت تصميم گرفت از دارايى هاى مسلمانان ، مالياتى به عنوان
((زكات )) يا ((صدقه
)) دريافت كند و در امر حكومت اسلامى و هزينه كردن در مواردى چون تامين
معيشت مستمندان ، آزادى بندگان ، تامين رهگذران وامانده ، بدهكاران بى چاره و تاليف
قلوب دشمنان و غيره مصرف نمايد.(42)
آن حضرت در نخستين روز ماه محرم سال نهم هجرى قمرى ، عاملان و كارگزارانى براى
دريافت زكات ، ماءمور كرد و آنان را به مناطق مسلمان نشين و قبايل مسلمان اعزام
كرد. برخى از افرادى كه براى اين كار انتخاب شده بودند، عبارتند از: بريدة بن حصيب
به قبيله هاى اءسلم و غفار، عباد بن اشهلى به قبيله هاى سليم و مزينه ، رافع بن
مكيث به منطقه جهينه ، عمرو بن عاص به طايفه بنى كعب ، و ابن لتيبه ازدى به طايفه
بنى ذبيان .
براى تمام قبايل و طوايف عربستان كه در پناه حكومت الهى پيامبر اسلام صلى الله عليه
و آله و سلم زندگى مى كردند، كارگزارانى اعزام شدند. ولى در آن هنگام چون همه باديه
نشينان و افراد طوايف و قبايل به اسلام نگرويده بودند و يا مسلمان شده ولى حقيقت
اسلام را درك نكرده بودند، ماجراى زكات بر آنان سنگين آمد بدين جهت برخى از آنان از
پرداخت زكات امتناع كردند.
از جمله ، بنى تميم ، زكات خود را نپرداخته و براى مخالفت با فرمان پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم آماده نبرد گرديدند.
دسته اى از سربازان اسلام به سوى آنان رفته و مجددا فرمان پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم را ابلاغ نمودند. ولى آنان اعتنايى نكرده و در عدم پرداخت زكات و مخالفت
با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اصرار ورزيدند. به ناچار ميان سربازان اسلام
و آنان درگيرى و نبرد آغاز گرديد.
سربازان اسلام در اين درگيرى ، تعدادى از افراد اين طايفه را اسير كرده و به مدينه
آوردند. سران و بزرگان طايفه بنى تميم ، براى رهايى اسيران خود به سوى مدينه حركت
كردند. آنان چند شاعر زبردست جهت مفاخرات با مسلمانان به همراه بردند و در صدد
مفاخره با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر آمدند. خطيبان و شاعران بنى تميم
در نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و مسلمانان مدينه ، سخن سرايى و شعر خوانى
كردند. حسان بن ثابت كه از شاعران مسلمان مدينه بود، بنا به فرمان پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم اشعارى سرود و پاسخ بهترى به آنان داد.
سرانجام بنى تميم به ناتوانى و بى منطقى خويش اعتراف كردند و يكى از سران آنان گفت
: به خدا سوگند كه از عالم غيب ، محمد صلى الله عليه و آله و سلم را يارى مى كنند،
خطيب ما و شاعر او از شاعر ما نيكوتر است .
آنان ، اسلام خويش را استوار كرده و پيمان تازه اى با رسول خدا صلى الله عليه و آله
و سلم منعقد نمودند.
به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، اسيران بنى تميم آزاد به هر يك از
آنان و افرادى كه براى آزادى آنان آمده بودند، بخشش قابل توجهى عنايت گرديد.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد: آيا به همه آنان بخشش كرديد؟
ياران پاسخ دادند: آرى ، به همه آنان اعم از مرد و زن بخشش كرده ايم ، جز غلامى كه
همراه آنان است .
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود به او هم چيزى بدهيد.
پاسخ دادند: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او غلامى بى ارزش بيش نيست !
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اگر چه غلام است ولى او نيز همراه آنان
بوده است و براى او نيز حقى است كه بايد ادا كنيد.(43)
لازم به يادآورى است كه اسير كردن افراد و يا برده گرفتن آنان در جنگ ها و درگيرى
ها در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از سوى مسلمانان ، بيشتر جنبه تربيتى
و آموزش داشته تا جنبه بهره بردارى . به اين ترتيب افراد اسير، با دين اسلام و آداب
دينى آشنايى پيدا كرده و سپس آزاد مى شدند و خود به مبلغى از مبلغان اسلام تبديل مى
شدند.
روز اول محرم - سال 14 هجرى قمرى
نبرد مسلمانان را روميان در ((مرج صفر)).
اين نبرد كه در منطقه ((مرج صفر))
در حوالى دمشق (مركز شام ) واقع شد، به جنگ ((روز مرج
صفر )) معروف گرديده است .
ابوبكر بن ابى قحافه پس از سركوبى مرتدان و آنهايى كه پس از رحلت پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم راه ارتداد را در پيش گرفته بودند، سپاه بزرگى از مسلمانان مدينه
، مكه ، طائف و ديگر مناطق نجد و حجاز فراهم نمود و آنان را براى نبرد با روميان ،
عازم شام كرد.
وى ، سه پرچم براى سه تن از فرماندهان بست و آنان را به فرماندهى سپاه منصوب كرد.
آن سه عبارت بودند از: خالد بن سعيد بن عاص ، شرحبيل بن حسنه و عمرو بن عاص . امارت
كل فرماندهى را بر عهده ابى عبيده جراح و پس از او بر عهده يزيد بن ابى سفيان گذاشت
.
هم چنين ، خالد بن مغيره را كه در عراق به سر مى برد به كمك جنگجويان مسلمان در شام
فرستاد و هر چند گاهى تعدادى از افراد مناطق اسلامى را تجهيز و براى تقويت سربازان
به شام اعزام مى نمود.(44)
سرانجام ميان مسلمانان و روميان در مناطق مختلفى از شام ، نبرد و درگيرى آغاز گرديد
و مدت ها به طول كشيد و از طرفين تعداد بى شمارى كشته ، زخمى و اسير گرديدند، ولى
در بسيارى از اين نبردها، پيروزى با سپاه مسلمين بود و شهرهاى شام يكى پس از ديگرى
به دست مسلمانان گشوده مى شد.(45)
نبرد ((مرج صفر ))بنا بر
روايت ((فتوح البلدان ))در
هلال محرم سال 14 هجرى قمرى آغاز گرديد. در آن زمان ، ابوبكر وفات يافته و خلافت به
عمر بن خطاب منتقل شده بود.
اين نبرد كه از بزرگترين درگيرى هاى مسلمانان و مسيحيان بود، پيش از فتح دمشق و
بيست روز پس از نبرد معروف (اجنادين ) واقع گرديد.
در اين معركه ، تعداد بى شمارى از مسلمانان و مسيحيان كشته و جنگجويان زيادى زخمى و
از كار افتاده شدند، خون كشته شدگان و زخميان جنگ آب رودخانه را رنگين كرده بود.
تنها از مسلمانان بيش از چهار هزار تن زخمى شده بودند.
ولى تلفات و خسارت هاى دشمن به مراتب از مسلمانان بيشتر و زيادتر بود. به همين جهت
روميان ، ناچار به هزيمت شده و با خوارى تمام به سوى دمشق و بيت المقدس عقب نشينى
كرده و مسلمانان را به پيشروى و فتوحات بزرگتر اميدوار نمودند.
خالد بن سعيد بن عاص ، از جمله كشته شدگان اين نبرد بود و در گردنش شمشيرى برنده
(صمصام ) آويزان بود. معاوية بن ابى سفيان كه به عنوان يك سرباز در آن نبرد حضور
داشت و بعدها پس از وفات ابوعبيده جراح و برادرش يزيد بن ابى سفيان ، به مقام و
منصب عالى شام دست يافته بود، در آن جنگ ، آن صمصام را براى كسب افتخار تصاحب كرد.
ولى پس از مدتى سعيد بن عاص بن سعيد، با معاويه درباره صمصام منازعه كرد و در نزد
عثمان بن عفان شكايت نمود. عثمان به نفع سعيد حكم كرد و سعيد، صمصام را از معاويه
گرفت .
اين شمشير در تاريخ خلفاى بنى اميه و بنى عباس دست به دست گرديد، تا اين كه سر آخر
به واثق عباسى (متوفاى 232 هجرى قمرى ) رسيد و به دستور وى ، آن را صيقل دادند و
ليكن پس از صيقل دادن آن ، تغيير حالت داد.
لازم به يادآورى است كه خالد بن سعيد، اين شمشير را در اواخر عمر شريف پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم در نبرد با مرتدان اهل يمن و از دست عمر و بن معدى كرب به
چنگ آورده بود.(46)
و آن هميشه با خود حمل كرده و بر گردنش آويزان مى نمود.
روز اول محرم - سال 24 هجرى قمرى
آغاز خلافت عثمان بن عفان .
(47)
هنگامى كه عمر بن خطاب (دومين خليفه مسلمين ) به دست ((فيروز
ابولؤ لؤ ))در مدينه زخمى گرديد و به مرگ خود اطمينان
پيدا كرد، عبدالرحمن بن عوف (يكى از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ) را
فرا خواند و نخست به وى پيشنهاد نمود كه جانشينى وى را بپذيرد. اما عبدالرحمان آن
را فراتر از توانايى خويش ديد و از پذيرفتن مسئوليت سنگين آن ، خوددارى كرد. آن گاه
عمر بن خطاب به وى دستور داد تا پنج تن از بزرگان صحابه را گرد آورد و با خود، يك
شوراى شش نفرى تشكيل دهد و از ميان آنان ، يك نفر به عنوان خليفه مسلمانان برگزيده
شده و سايرين با او بيعت نمايند.
اعضاى شورا عبارت بودند از: عبدالرحمن بن عوف ، امام على بن ابى طالب عليه السلام ،
عثمان بن عفان ، زبير بن عوام ، طلحة بن عبيدالله و سعد بن ابى وقاص .
هم چنين عمر بن خطاب دستور داد فرزندش عبدالله و دو شخصيت منتسب به خاندان پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم ، يعنى امام حسن مجتبى عليه السلام و عبدالله بن عباس ،
بدون اينكه حق راى داشته باشند، به عنوان ناظر در جلسه حضور داشته باشند.(48)
عمر بن خطاب به اعضاى شورا، سه روز فرصت داد تا با بررسى جهات و جوانب حكومت و
اوصاف و شايستگى هاى افراد، يك تن را برگزينند. وى ، ((ابى
طلحه انصارى )) را با 50 نفر نيروى مسلح ، ماءمور تشكيل
جلسه و توافق نهايى اعضاء و اجراى مصوبات آن نمود. او به ابى طلحه دستور داد كه
آراى اقل بايد تابع آراى اكثر باشد و اگر طرفين ، مساوى (سه به سه ) شدند، ترجيح با
طرفى است كه عبدالرحمن بن عوف در آن باشد. هر كه با تصميمات آن مخالفت ورزد، با
شمشير سرش را از بدن جدا كند.
جلسه اعضاى شورا آغاز گرديد و به بحث و تبادل نظر پرداختند. آنان سه روز را در
اتاقى دربسته گفت و گو كردند و سرانجام ، سه تن از آنان ، راى خود را به دو نفر
واگذار كردند. و به اين صورت كه زبير بن عوام ، راى خود را به امام على بن ابى طالب
عليه السلام واگذار كرد و عبدالرحمان بن عوف و سعد بن ابى وقاص ، هم به على عليه
السلام و هم به عثمان بن عفان راضى بودند. طلحة بن عبيدالله در آن هنگام كه در سفر
بود، نتوانست در جلسه شورا حاضر گردد. وى پس از بيعت با عثمان از سفر برگشت و به
اين امر رضايت داد.
به هر حال ، دو نفر از ميان اعضاى شورا، نامزد خلافت شدند. يعنى حضرت على عليه
السلام و عثمان بن عفان .
سه روز به پايان رسيد و همه چشم انتظار معرفى خليفه تازه بودند. عبدالرحمن در اين
هنگام ، غير از گفت و گوهاى فردى و جلسه اى با امام على عليه السلام و عثمان بن
عفان ، با برخى از بزرگان صحابه نيز مشورت هايى مى كرد و نظرات آنان را جويا مى شد.
عبدالرحمن به پيروى از عمر بن خطاب ، تمايل باطنى به خلافت امام على عليه السلام
نداشت و انتخاب آن حضرت براى عضويت در شورا را، تنها براى مشروعيت بخشيدن ظاهرى كار
انتقال خلافت مى دانست و در حقيقت ، نيت آنان انتخاب عثمان بن عفان بود. عبدالرحمن
به دنبال گريز گاهى مى گشت كه عثمان را به تخت خلافت بنشاند ولى با هر كسى گفت و گو
مى كرد، آنان على بن ابى طالب عليه السلام را بخاطر كمالات نفسانى ، سبقت در اسلام
و خويشاوندى با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، بر عثمان ترجيح مى دادند.
شايد منظور عبدالرحمن در گفت گو با بزرگان صحابه ، راضى كردن آنان به خلافت عثمان
بود و از اين راه ، زمينه را براى پذيرش عمومى فراهم مى كرد.
روز چهارم فرا رسيد و مسلمانان در مسجد النبى صلى الله عليه و آله و سلم گرد آمده
تا به خليفه سوم بيعت كنند.
عبدالرحمن ، در آغاز از تشكيل جلسه شورا و روند آن گزارشى داد و نهايى شدن نامزدى
حضرت على عليه السلام و عثمان بن عفان را اعلان كرد.
آنگاه از مردم ، درباره انتخاب يكى از اين دو، نظر خواهى كرد. مردم دو دسته شدند.
تعدادى از صحابه و ياران نزديك رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، به على عليه
السلام و تعدادى ديگر به عثمان راى دادند و در نتيجه ، پراكندگى آرا و دودستگى به
وجود آمد.
عبدالرحمن براى پايان كار، نخست حضرت على عليه السلام را به پيش فرا خواند و به وى
گفت : اى ابوالحسن عليه السلام آيا با خدا پيمان مى بندى كه به كتاب الله ، سنت
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و سيره دو خليفه پيشين عمل نمايى ؟
حضرت على عليه السلام بدون هيچ گونه ظاهر سازى و با طماءنينه كامل فرمود: پيمان مى
بندم كه به كتاب خدا و سنت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم و به علم خود عمل
كنم .
سپس عبدالرحمن به عثمان ، گفت : اى عثمان ، آيا با خدا پيمان مى بندى كه به كتابش و
سنت پيامبرش و سيره دو خليفه پيشين عمل كنى ؟
عثمان ، بدون هيچ گونه تاءملى گفت : مى پذيرم . من پيمان مى بندم كه به كتاب خدا،
سنت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم و سيره شيخين عمل كنم !
عبدالرحمن كه خود سازنده اين صحنه نمايش بود، دست روى دست خود زد و گفت : تمام شد.
سپس با عثمان بيعت كرد و مردم نيز با عثمان بيعت كردند. طلحة بن عبيدالله كه پس از
اين ماجرا، به مدينه بر گشته بود، چون ديد همگان با عثمان بيعت كردند، او نيز به
ناچار با وى بيعت كرد.
لازم به يادآورى است كه كشته شدن عمر بن خطاب ، سه روز مانده به آخر ذى حجه سال 23
هجرى واقع شد و انتخاب عثمان به خلافت ، در چهارمين روز درگذشت عمر كه مصادف با روز
يكشنبه ، اول ماه محرم سال 24 هجرى قمرى بود، به وقوع پيوست .
(49)
اما جلال الدين سيوطى در تاريخ الخلفاء، گفته است : عمر بن خطاب در روز چهارشنبه ،
چهار روز باقى مانده به آخر ذى حجه ، زخمى گرديد و در روز يكشنبه ، اول ماه محرم ،
دفن شد. آن گاه در صفحات ديگر گفت : انتخاب عثمان بن عفان ، سه روز پس از دفن عمر
بن خطاب واقع گرديد.(50)
عثمان در يك نگاه :
عثمان بن عفان ، از طرف پدر و مادر، اموى و از سوى جده مادر، هاشمى است . وى پيش از
هجرت ، در مكه معظمه به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گراييد و با دختر آن
حضرت ، به نام ((رقيه بنت محمد صلى الله عليه و آله و
سلم )) ازدواج كرد.
او ابتدا به حبشه و سپس به مدينه منوره هجرت نمود و همسرش رقيه در مدينه وفات يافت
. سپس با دختر ديگر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به نام ((ام
كلثوم بنت محمد صلى الله عليه و آله و سلم )) ازدواج
كرد كه پس از چند سالى ، ايشان نيز در مدينه وفات يافت .
عثمان از هيچ يك از دو دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم داراى نسلى نشد. وى
يكى از اعضاى شوراى شش نفره جهت تعيين خليفه ، پس از قتل عمر بن خطاب بود كه به
زمامدارى مسلمانان نايل آمد. در زمان زمامدارى وى ، مروان بن حكم ، معاوية بن ابى
سفيان و بسيارى ديگر از امويان (كه سابقه دشمنى آنان بر اسلام و پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم بر احدى پوشيده نيست ) خلافت و حكومت را هم چون غنيمتى كه در جنگ
به دست مى آوردند، در ميان خويش تقسيم نمودند و از اين راه ، دارايى هاى بى حد و
حسابى گردآورى و كاخ هايى بنا و غلامان و كنيزان فراوانى خريدارى كردند.
بدين ترتيب ، مسير خلافت اسلامى به سوى خود كامگى و ستم كارى و تضييع حقوق عمومى
مردم ، منحرف گرديد. سرانجام انقلابيون شهرهاى مختلف اسلامى شورش گرديد. سرانجام
انقلابيون شهرهاى مختلف اسلامى شورش كرده و با محاصره چندين روزه كاخ عثمان ، وى را
در ذى حجه سال 36 هجرى قمرى به قتل رسانيدند.
عثمان بن عفان ، در محل دور افتاده اى از قبرستان بقيع كه محل دفن يهوديان مدينه
بود، به خاك سپرده شد.
روز اول محرم - سال 81 هجرى قمرى
درگذشت محمد بن حنيفه ، فرزند اميرمؤ منان على بن ابى طالب عليه السلام .
پس از فرزندان حضرت فاطمه زهرا عليه السلام ، محمد حنفيه نخستين فرزند حضرت على
عليه السلام از ساير همسرانش مى باشد.
محمد حنفيه از شخصيت هاى برجسته عالم اسلام است . در اين جا به طور اجمال گذرى بر
زندگى اش مى نماييم :
* نام : محمد (و محمد اكبر).
* كنيه : ابوالقاسم .
* نسب پدرى : فرزند على بن ابى طالب بن عبدالمطلب عليه السلام .
* نسب مادرى : فرزند خوله بنت جعفر بن قيس بن مسلمه بن عبيد بن ثعلبه بن يربوع بن
ثعلبه بن دول بن حنيفة بن جيم .
(51)
چون نسب مادرى محمد، به حنيفه بن جيم مى رسد وى ملقب به اين حنيفه و يا محمد بن
حنيفه گرديد.
درباره ازدواج حضرت على عليه السلام با خوله ، دو روايت ذكر شده است . بنا به روايت
اول ، در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گروهى از مردم يمن و اطراف آن از
دين اسلام روگردان شده و راه ارتداد را در پيش گرفتند. حضرت على عليه السلام از
جانب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ماءموريت يافت براى ارشاد و تبليغ مردم و در
صورت لزوم مبارزه با دشمنان و مرتدان ، به اين منطقه اعزام گردد.
آن حضرت پس از نبرد با ((بنى زبيد))
گروهى از آنان را اسير كرد كه خوله نيز در ميان آنان بود و در تقسيم غنايم و اسيران
، وى نصيب حضرت على عليه السلام شد. خوله براى حضرت على عليه السلام پس از شهادت
حضرت زهرا عليه السلام ، محمد را به دنيا آورد.
اما بنا به روايت ديگر، در اوائل خلافت ابوبكر، در طايفه بنى اسد و بنى حنيفه به
نزاع و نبرد پرداختند و در آن ميان ، خوله به اسارت بنى اسد درآمد.
آنان ، وى را به مدينه آورده و در معرض فروش قرار دادند. حضرت على عليه السلام وى
را از آنان خريدارى كرد. پس از مدتى ، طايفه خوله از اين امر آگاهى يافته و به محضر
حضرت على عليه السلام در مدينه آمدند و خواستار آزادى و بازگرداندن خوله شدند. حضرت
على عليه السلام وى را آزاد كرد و سپس با پرداخت مهريه ، وى را به ازدواج خويش
درآورد.
از آن پس ((خوله )) به
عنوان يكى از همسران امام على بن ابى طالب عليه السلام درآمد و براى آن حضرت ، محمد
را به دنيا آورد كه هم نام و هم كنيه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود.(52)
* ولادت : محمد حنيفه در عصر خلافت عمر بن خطاب (در حدود سال 16 هجرى قمرى ) در
مدينه منوره ديده به جهان گشود.
* درگذشت : وى در اول ماه محرم سال 81 هجرى قمرى در سن 65 سالگى در خلافت عبدالملك
بن مروان بدرود حيات گفت .
پس از درگذشت او، فرزندش ابوهاشم و بنا به روايتى اءبان بن عثمان ، والى مدينه بر
وى نمازگزارد.
بلاذرى به نقل از واقدى ، سال وفات محمد حنفيه را، 82 قمرى ذكر كرده است .
(53)
درباره محل وفاتش نيز اختلاف است . برخى ايله ، برخى طائف و گروهى مدينه را محل
درگذشتش مى دانند. ولى ظاهرا همه اتفاق دارند بر اين كه مدفنش در قبرستان بقيع ،
واقع در مدينه منوره مى باشد.
* فرزندان : محمد حنفيه داراى 24 فرزند است كه 14 تن پسر و 10 تن دختر بودند. اعقاب
وى از دو پسرش على و جعفر مى باشد.(54)
* علاقه امام على عليه السلام به محمد حنفيه : گر چه اغلب والدين نسبت به فرزندان
خويش ، علاقه و دوستى نسبى و عاطفى دارند، وليكن عنايت و محبت معصومين عليه السلام
به فرزندان خود با ساير افراد، علاوه بر مسائل عاطفى ، به خاطر وجود ارزشى و شخصيتى
آنان است .
حضرت على عليه السلام پس از فرزندانش از فاطمه زهرا عليهاالسلام كه در انسانيت ،
نمونه و بى همتا بوده اند، به برخى از فرزندان خود از ساير همسرانشان نيز به خاطر
تقوا، متانت و مجاهدت علاقه ويژه اى داشت . محمد بن حنيفه از جمله اين ها بود.
در روايات چندى آمده است كه حضرت على عليه السلام پيش از ازدواج با خوله حنيفه ، از
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم اذن دخول خواست كه اگر خداوند، پسر ديگرى
به وى عنايت كند، نام و كنيه اش را نام و كنيه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
يعنى محمد و ابوالقاسم قرار دهد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز چنين اجازه
اى به حضرت على عليه السلام داد و به اين صورت ، نام محمد حنفيه از سوى پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم و اميرمؤ منان عليه السلام برگزيده شد.(55)
از آن هنگامى كه محمد حنفيه از مادرش خوله ، متولد گرديد پيوسته مورد تربيت و
مراقبت اميرمؤ منان عليه السلام قرار داشت . آن حضرت از وى ، مردى عالم ، شجاع ،
نيرومند و مبارز ساخت كه در جنگ هاى جمل و صفين رشادت هاى ويژه اى از خود بروز داد
كه شگفتى دوستان و دشمنان را بر انگيخت .
حضرت على عليه السلام در اواخر عمر شريف خود پس از زخمى شدن در مسجد كوفه به دست
عبدالرحمن بن ملجم مرادى و بسترى شدن در خانه ، سفارش هاى چندى به اطرافيان ، اصحاب
و پيروان خود، به ويژه به فرزندانش نمود كه برخى از وصاياى آن حضرت ، ثبت و ضبط
گرديده است . از جمله اين كه آن حضرت ، سفارش هايى به دو فرزند والا مقامش امام
حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام نمود و آنان را به تقوا، پرهيز از دنيا،
گفتار حق ، ترحم به يتيمان ، دستگيرى از مستمندان ، پشتيبانى از ستم ديدگان و
مبارزه با ستم كاران ، عمل به كتاب خدا و موارد ديگر وصيت كرد. سپس به فرزند ديگرش
محمد حنفيه فرمود: آيا تو نيز آن چه را به برادرانت سفارش كرده ام ، به گوش گرفته
اى ؟ محمد گفت : آرى ، اى پدر.
حضرت فرمود: تو را نيز به مانند آن چه به برادرانت گفته ام ، سفارش مى كنم و ديگر
اين كه نسبت به برادرانت (حسن و حسين عليه السلام ) تعظيم و توقير نمايى . زيرا حق
آنان بر تو بسيار است و هيچ گاه بدون مصلحت آنان ، اقدام به كارى نكنى . سپس حضرت
على عليه السلام به امام حسن و امام حسين عليه السلام فرمود: شما را نيز به محمد
سفارش مى كنم كه او برادر شما و فرزند پدرتان مى باشد. مى دانيد كه پدرتان وى را
دوست مى دارد و به او علاقمند است .(56)
* پس از شهادت پدر: محمد حنفيه در ايام امامت برادرانش امام حسن عليه السلام و امام
حسين عليه السلام هميشه در كنار آنان بود و فراز و نشيب هاى روزگار و مسائل سياسى
گوناگون پس از شهادت حضرت على عليه السلام او را از برادرانش جدا نكرد. او به امامت
برادران بزرگوارش ، هميشه واقف و خرسند بود.
از محمد حنيفه نقل شده است كه درباره برادرش امام حسين عليه السلام گفت :
ان الحسين اعلمنا علما، و اثقلنا حلما، و اقربنا من رسول الله
صلى الله عليه و آله و سلم و آله رحما، كان اماما فقيها...
(57)
همانا حسين عليه السلام از جهت دانش ، از همه ما داناتر و از جهت بردبارى از همه ما
سنگين تر است و در انتساب به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از همه ما به وى
نزديكتر است . او امامى است فقيه و...
هنگامى كه امام حسين عليه السلام پس از مرگ معاويه ، از بيعت با يزيد امتناع كرد و
قصد خروج نمود، محمد حنفيه به محضر امام حسين عليه السلام رسيد و با او در اين كار
مشورت كرد. وى ، امام حسين عليه السلام را از قيام بر ضد دستگاه جبار يزيد بر حذر
نمود و به آن حضرت تاءكيد كرد به مكه رود و در آن جا مدتى بماند و سپس به منطقه اى
هجرت كند كه مردمش خواهان وى باشند.
امام حسين عليه السلام نيز به سوى مكه رهسپار شد و به برادرش محمد
گفت : من عازم مكه معظمه گرديده ام و برادران ، فرزندان و شيعيان خود را با خويش مى
برم ، تو اگر مى خواهى در مدينه بمان و ديده بان و چشم من باش . هر آن چه در اين جا
روى مى دهد مرا با خبر گردان .
سپس امام حسين عليه السلام وصيت نامه اى نوشت و به محمد حنفيه سپرد. امام حسين عليه
السلام پس از ورود به مكه خانه خدا، در هشتم ذى حجه سال 60 قمرى عازم كوفه شد و در
آن جا نيز محمد حنفيه با امام حسين عليه السلام مشورت كرد و از او خواهش نمود كه از
اين سفر صرف نظر كند و به سوى كوفه نرود، چون مردم كوفه ، اهل وفا نيستند و با آن
حضرت همان خواهند كرد كه با پدرش كردند. اما امام حسين عليه السلام تصميم خود را
گرفته بود و حاضر نبود كه از رفتن به عراق صرف نظر كند. آن حضرت با وداع محمد حنفيه
عازم عراق گرديد.(58)
در واقع كربلا كه از بنى هاشم و فرزندان و فرزندزادگان اميرمؤ منان عليه السلام
تعداد زيادى كشته و زخمى شده بودند، نامى از محمد حنفيه و فرزندانش ذكر نگرديده است
. به نظر مى آيد كه محمد حنفيه و فرزندانش ، امام حسين عليه السلام را از مكه معظمه
به بعد، همراهى نكردند.
پس از شهادت امام حسين عليه السلام :
محمد حنفيه پس از شهادت امام حسين عليه السلام و اهل بيت او در كربلا، بسيار
اندوهگين و سوگوار بود و نفرتى تمام از دستگاه جبار امويان در او پديد آمده بود. به
همين جهت قيام هايى كه پس از شهادت امام حسين عليه السلام بر ضد امويان برپا مى شد،
مورد تاييد محمد حنفيه قرار مى گرفت . نمونه بارز آنها، قيام مردم مدينه به رهبرى
عبدالله بن حنظله - معروف به واقعه حره - و قيام مختار در كوفه است .
يكى از فرزندان او، به نام جعفر بن محمد در واقعه حره كه مسلم بن عقبه به فرمان
يزيد بن معاويه ، مردم بى گناه مدينه را قتل عام كرد، در ذى حجه سال 63 قمرى به قتل
رسيد. هم چنين محمد حنفيه به خاطر پشتيبانى از قيام مختار در كوفه ، سختى ها و
فشارهاى زيادى از سوى عبدالله بن زبير (حاكم خود خوانده حجاز) و عاملانش تحمل نمود.
پيدايش كيسانيه :
برخى از شيعيان ، پس از شهادت امام حسين عليه السلام اعتقاد به امامت محمد حنفيه
پيدا كرده و به ((كيسانيه ))معروف
شدند. اين مذاهب ، نخستين انشعابى بود كه در ميان شيعيان اميرمؤ منان عليه السلام و
پيروان اهل بيت عليه السلام به وجود آمد.
كيسانيه معتقد بودند كه محمد حنفيه ، امام چهارم شيعيان و همان مهدى موعود است كه
در كوه هاى رضوى (كوهستانى در يمن ) جاى كرده است و روزى ظهور خواهد نمود.(59)
گر چه مدتى براى اين مذاهب انحرافى ، پيروانى در عالم اسلام به وجود آمد ولى
خوشبختانه هم اكنون ، اين مذهب منقرض شده و اثرى از آن نيست .
ناگفته نماند كه پس از شهادت امام حسين عليه السلام ، بر محمد حنفيه گمان شده بود
كه چون ارشد اولاد اميرمؤ منان عليه السلام پس از حسنين عليه السلام است و امام
حسين عليه السلام نيز در ظاهر بر شخصى خاصى سفارش نكرده است ، پس امامت شيعيان به
او منتقل شده است و هموست كه جانشين برادر شهيدش امام حسين عليه السلام شده است .
اما پس از مناظره با امام زين العابدين عليه السلام كه عهده دار امامت شيعيان بود،
و داورى خواهى آن دو از حجرالاسود در خانه خدا و گواهى حجرالاسود بر امامت زين
العابدين عليه السلام ، حقيقت و واقعيت بر محمد حنفيه آشكار گرديد و عارف بر امامت
آن حضرت شد.(60)
بنا به روايتى ، وى پاى مبارك امام زين العابدين عليه السلام را بوسيد و گفت :
امامت ، مخصوص تو است .
(61)
روز اول محرم - سال 200 هجرى قمرى
شورش حسين افطس در مكه معظمه
(62)
پس از پايان مراسم حج و پراكنده شدن حاجيان از مكه ، حسين بن حسن ، معروف به
((افطس )) در مكه خروج كرد
و گروهى از مخالفان حكومت بنى عباس به او پيوستند. وى ، در آغاز دستور داد پرده
خانه خدا را كه از سوى عباسيان بر آن نهاده شده بود، بر دارند و به جاى آن دو پرده
ديگر از پشم بر آن نهادند.
البته اين كار او به دستور ((ابوالسرايا))
بود كه به نفع علويان و بر ضد عباسيان در عراق قيام كرده بود و رهبرى قيام مخالفان
بنى عباس را بر عهده داشت . ابوالسرايا، آن دو پرده را به همراه نامه اى براى حسين
افطس در مكه فرستاد تا خانه خدا را از پرده ستم كاران وقت بزدايد و با پرده هاى
تازه تطهير نمايد.
حسين افطس پس از برداشتن پرده پيشين خانه خدا، آن را تكه تكه كرد و درميان طرفداران
خود و علويان مكه تقسيم نمود و چيزى به عباسيان و هواداران آنها نداد.
وى ، هم چنان خزانه كعبه را تصرف كرد و دارايى هاى آن را در اختيار خود گرفت و بر
عباسيان و هواداران آنها بسيار سخت گرفت و بسيارى از اهالى مكه از شدت رفتارش
گريزان شده و شهر را ترك نمودند. به دستور حسين افطس ، بسيارى از خانه هاى فراريان
تخريب گرديد.(63)
اما سرانجام ابوالسرايا پس از نبردهاى خونين و پراكنده در شهرهاى مختلف عراق ، رو
به ضعف و سستى نهاد و به دست ((حسن بن سهل
)) كه عامل مامون در عراق بود، گرفتار آمد و با پايان يافتن كار او،
شورش و قيام حسين افطس نيز در مكه با شكست مواجه و به نابودى كشيده شد.(64)