نگاه دوم
(روايتى ديگر از سرگذشت و انديشه هاى شيخ
فضل الله نورى )
دكتر شمس الدين تندركيا
(نوه شيخ فضل الله نورى )
- پىنوشتها -
1-
هنگام نهضت مشروطه آقا ضياءالدين پسر حاج شيخ فضل اللّه در نجف
تحصيل مى كرده .محرّر حاج شيخ مرتب خبرهاى خانوادگى و مملكتى را برايش
مى نوشته . گاهى هم خود پدر به خط خودش براى پسر نامه مى فرستاد.
درباره ى واقعه ى ميدان توپخانه همان وقت محرر به آقا ضياء اين طور مى
نويسد:((آمدند به خانه حضرت حجة الاسلام آقا...
ايشان هر قدر ابا و امتناع كردند از اين كه تشريف نبرند مردم قناعت
نكردند. ايشان را به هر نحوى بود به دوش كشيدند با وسط دالان بردند. به
واسطه ى ازدحام و هجوم مردم حضرت حجة الاسلام ضعف كردند. در وسط دالان
مدتى توقف نمودند تا حال ايشان به جا آمد. با كمال كراهت بردند در
ميدان توپخانه ، محلى كه آقايان ديگر نيز اجتماع داشتند...))
اين يك نامه ى خصوصى است ، مانند بسيارى نامه هاى ديگر كه محرّر براى
آقا ضياء الدين به نجف نوشته . صحت و صدق آن امرى طبيعى و مسلم است .
به علاوه بعدها به كرات شنيده ام كه حاج شيخ در اين امر غافلگير شده ،
ابدا رغبتى به اين گونه تظاهرات نداشت است و چند روزى كه به اجبار در
توپخانه مانده دائما چه با نطق و جه با اعمال نفوذ در دربار براى
برچيدن آن بساط كوشيده است و مكرر مى گفته :((اين
حركات يعنى چه ، راهش اين نيست ، اين راه غلطى است ...)).
و مانند اين ها، و آخر هم در اثر همين اقدامات و بيانات او بساط
توپخانه برچيده شده .روش حاج شيخ در امر مشروطه از آغاز تا انجام خيلى
پخته تر و سنجيده تر و متين تر و محكم تر از اين گونه بازى ها بوده است
!
من خبر دارم آن تاريخگر به منزل آقا ضياءالدين ، هنگامى كه رئيس ديوان
كفر بود، مى رود و تقاضاى اسنادى مى كند. عموى من در كمال سادگى و صفا
هر چه داشته جمع كرده براى او مى فرستد. اين كاغذ جزو كلكسيون كاغذها و
جزو آن اسناد بوده (آقا ضياء كاغذهاى پدرش را دسته كرده بود)، آن وقت
اين تاريخگر تلخ گوشت بد انديش آن كاغذ را در كتاب خود نقل مى كند،
براى چه ؟ براى اين كه خود را ((محققى دقيق
))! جا بزند ولى در عين حال با مقدمات و مؤ خرات
و تعبيرات و تفسيرات كج و كوله ى خود پر و پاچه ى منعم خود را گرفته و
پدرش را در مى آورد! اين ها هستند پاكخويان قرن وقاحت و سند مسجل
پاكخويى ايشان همين هاست !
2-
طبق قرائن ، منظورش كتاب مهدى ملك زاده درباره تاريخ مشروطيت ايران
است . ويراستار.
3-
درباره اين پاكت به انجام ضميمه رجوع شود.
4-
منظورش حكومت ديكتاتورى رضا شاه است . ويراستار
5-
از روى دفتر انساب خانوادگى و شجره نامه اى كه در 1319 شمسى در
تهران پانصد نسخه چاپ شده و مربوط به فاميل هاى كيا- بهزادى -دفترى -
درگاهى و بعضى ديگر مى باشد، نسبت حاج شيخ فضل اللّه به عموى خسرو
انوشيروان مى رسد. من ذيلا عين آن چه در آن دفتر آمده از خودم گرفته
نقل مى كنم (فقط القاب را حذف مى نمايم ):
شمس الدين تندركيا( مرا در كودكى ((شمسى
)) مى خواندند، بعدا خودم نام ((تندر))
را براى خودم گذاشتم و اسم اوليه متروك شد)، پسر هادى ، پسر فضل اللّه
نورى ، پسر آسيه دختر محمدتقى نورى ، پسر على مستوفى مازندران و
دارالطباعه و بيوتات سلطنتى ، پسر تقى پيشكار آغا محمدخان قاجار، پسر
محمدعلى بيگا كوچك ، پسر محمد على بيگا بزرگ حكمران مازندران واسد آباد
و غيره ، پسر سليم ، پسر معصوم ، پسر بهزاد بيگا كوچك ، پسر بهزاد بيگا
بزرگ ، پسر كاوس ،
پسر كيومرث ، پسر بيستون ، پسر اسفنديار( از اينجا ملوك پادوسپان آغاز
مى شود تا به ساسانيان مى رسد. ملوك پادوسپان در طبرستان و گيلان و
گاهى رويان و رستمدار و زمانى در نور فرمانفرمايى داشته اند)، پسر كاوس
( جلوس 858 قمرى انتهاى 872 مدت سلطنت 15 سال ) پسر كيومرث ( جلوس
809 انتهاى 858، مدت 47 سال ) پسر بيستون ، پسر گستهم ، پسر تاج الدوله
زيار( جلوس 723 انتهاى 734 مدت 11 سال ) پسر شاه كيخسرو( جلوس 701
انتهاى 711 مدت 10 سال ) پسر مهرآگيم (جلوس 640 انتهاى 671 مدت سى سال
) پسر نماور (جلوس 620 انتهاى 640 مدت 20 سال ) پسر بيستون (جلوس 610
انتهاى 620 مدت 10 سال ) پسر زرين كمر (جلوس 606 انتهاى 610 مدت 5 سال
) پسر جستان ، پسر كيكاوس ، پسر هزار آسف (جلوس 470 انتهاى 510 مدت 40
سال ) پسر فخرالدوله نماور( جلوس 438 انتهاى 40 مدت 31 سال )پسر
نصرالدوله ، پسر سيف الدوله با حرب (جلوس 386 انتهاى 413 مدت 27 سال )
پسر حسام الدوله زرين كمر( جلوس 351 انتهاى 386 مدت 35 سال ) پسر
فرامرز پسر شهريار(جلوس 313 انتهاى 325 مدت 12 سال ) پسر قارن ، پسر
سهراب ، پسر نماور، پسر پادوسيان (جلوس 103 انتهاى 147 مدت 44 سال )
پسر خورزاد (جلوس 75 انتهاى 103 مدت 27 سال ) پسر پادوسيان (جلوس 40
انتهاى 75 مدت 14 سال ) پسر گيلان شاه ملقب به گاوباره ( جلوس 27 قمرى
انتهاى 40 قمرى مدت 13 سال ) پسر فيروز،پسر نرسى ، پسر جاماسب برادر
قباد ساسانى عَمِّ انوشيروان عادل .
من شخصا درباره اين نسب نامه تحقيق و تنفدى نكرده ام .
6-
به ترتيب سن ، پسرها: مهدى ، ضياءالدين ، هادى
دخترها: زينت ، انيسه ،احترام ، زكيه ، خديجه .
7-
به ترتيب سن ، پسر:جلال
دخترها: منيره ، اقدس ، انور.
8-
ورزيدا: متخصص ، كارشناس .
9-
حاج شيخ بارها گفته :((مشروطه اى كه از ديگ
پلو سفارت انگليس سر بيرون بياورد به درد ما ايرانى ها، نمى خورد:
مشروطه اى ه يپرم ها براى آن سينه بزنند به درد ما مسلمان ها نمى خورد)).
10- ميانملتهايى :بين المللى .
11- با همه انحرافاتى كه بعدها انقلاب مشروطه پيدا كرد، مى توان آن
را يك انقلاب مقدس مردمى به حساب آورد و نه يك ((فتنه
)) ظاهرا احساسات خويشاوندى بيش از حدّ بر
نويسنده محترم غلبه كرده است . ويراستار
12- از پدرم شنيدم كه نقل مى كرد سپهسالار تنكابنى پس از واقعه ى
توپخانه گفته بود(يا پيغام داده بود) كه نگذاشتند روح من از قضيه حاج
شيخ خبردار شود. يك روزى ديدم سيد...(اين شخس مرده ) حكمى آورد و به
دستم داد كه امضاء كنم . ديدم حكم اعدام شيخ را آورده . به او پرخاش
كردم كه اين چه حركاتى است . سيد خنده اى كرد و گفت امضاءكنيد، كار از
كار گذشته ! در اين سپهسالار اين حرف را زده حرفى نيست .قول پدرم حجت
است ، ولى آيا راست گفته ؟ بعضى ها ترديد كرده اند.
سپهسالار را عضو هيئت مديره و وزير جنگ نوشته اند، ولى بعضى ها نخستين
كابينه را در 27 تير 1288 برابر 17 ژوئيه 1909 دانسته او را در اين
كابين رئيس الوزراء خوانده اند، در هر حال مسلم است كه هنگام دارِ شيخ
نورى ، شخس اول دولت به شمار مى رفته .
ضمنا بايد دانست كه انگليس ها هيچ وقت ((تك عمل
)) انجام نمى دهند.مثلا اگر بخواهند حاج شيخ فضل
اللّه را به دار بزنند قبلا صنيع حضرت و آجودان باشى را به دار مى زنند
و بعدا حاج آقا على اكبر بروجردى و آخوند آملى را به مازندران تبعيد مى
كنند، ضمنا يكى دو نفر هم سكته مى كنند و يكى دو جا هم آتش مى گيرد!
13- روزنامه اطلاعات چهارشنبه بيست ويكم مهرماه 1333 در مذاكرات
مجلس مى نويسد:((آقا رفت پشت تريبون ... در
تاريخ هفدهم رمضان هزار و سيصد و بيست و سه قمرى مطابق با پانزدهم
نوامبر 1905 مسيحى قراردادى منعقد مى شود بين وكيل صاحب امتياز(نفت
جنوب ) و خوانين بختيارى كه اسامى آن ها.... مى باشد. در فصل ششم اين
قرارداد نوشته است بعد از انقضاى مدت امتياز كمپانى از دولت هر قدر
عمارت در خاك بختيارى كه متعلق به كمپانى باشد متعلق به خوانين عظام
خواهد شد...)).
اطلاعات پنجشنبه بيست و دوم مهرماه 1333، مذاكرات مجلس ، جواب وزير
دارايى :((آقا... مردم راجع به رجال صدر مشروطيت
تصوراتى پيش خودشان دارند و آن ها را قهرمان مبارزه و فهم و درايت مى
دانند، چرا كارى مى كنيد كه اين تصورات و احترام از بين برود؟!))
14- حاج آقا على اكبر بروجردى حجتى پدرِمادر من مى باشد. در امر
تنباكو از او نيز نام برده شده . بعضى ها او را با حاج ميرزا على اكبر،
محررّ حاج شيخ فضل اللّه اشتباه كرده اند. حاج على اكبر در سال 1306
شمسى در مشهد فوت كرد، مدفن او همان جاست .
15- منظور از ((آقا))
حاج شيخ فضل اللّه نورى است .ويراستار.
16- سيلاخورى ،منسوبه به سيلاخور، از مردم سيلاخور، دهستانى از
توابع لرستان . جمعى از سيلاخوريها سابقا جزو افواج نظامى ايران بودند
و فوج مخصوصى را تشكيل مى داند.(فرهنگ عميد). ويراستار.
17- مدير نظام نمى دانست سيلاخورى ها چند روز پيش از آمدن او در
خانه بوده اند، ولى چنان كه معلوم شد تفنگ چيان فقط همان چهار پنج روزه
ى جنگ در خانه ى حاج شيخ بوده اند.
18- تاريخ پناهندگى محمدعلى شاه به سفارت را روز 27 جمادى الثانى
1327 قمرى برابر با 25 تير 1288 شمسى نوشته اند.
19- ناد على يكى از نوكرهاى حاج شيخ بود كه از همان ساعت توقيف تا
وقت اعدام مراقب حالات او بوده ، ولى مدت هاست مرده ما نتوانستيم
مستقيما از اواطلاعاتى به دست آوريم .
20- روز توقيف حاج شيخ به طور موثق معلوم نشد. آن چه مسلم است از
چهر شبانه روز بيشتر و از دو شبانه روز كمتر در زندان نبوده ، قولى كه
مبتنى بر اطلاعات خانوادگى است و از همه موثق تر به نظر مى آيد اين است
كه عصر روز يازدهم ترجب توقيف شده ، 48 ساعت توقيف بوده و عصر سوم يك
ساعت و نيم به غروب او را به دار زدند. چنان كه دريافتم مدير نظام در
اثر گذشت زمان گاهى تاريخ ها و مدت ها را اشتباه مى كند و اغلب خود او
به اين قسمت اعتراف دارد.
21- بعضى مى گويند اين عمارت را طرفداران حاج شيخ عمدا آتش زده
اند! بعضى مى گويند اتفاقى بوده ولى در هر حال مردم آن را به حساب
نحوست و نكبت محاكمه ى كذايى گذاشته اند!
22- البته مقصود حاج شيخ مشروطه ى يپرم ها يعنى دموكراسى اروپايى
بوده است .
23- يكى از محترمين زنجان مى گفت شيخ ابراهيم بعد از واقعه ى
توپخانه به حدى در زنجان منفور شد كه ديگر نتوانست آن جا بماند.
24- آيه از سوره ى مؤ من است و چنين مى باشد:((فستذكرون
ما اقول لكم و افوض امرى الى اللّه ان اللّه بصير بالعباد))
يعنى به زودى به ياد خواهيد آورد آن چه را كه به شما مى گويم و كار خود
را به خدا وا مى گذارم ، آن خدايى كه به حال بندگانش بيناست .
مدير نظام به اندازه اى اين آيه را با روح خواند كه بيش از انتظار من
بود. پرسيدم مگر شما سواد مذهبى هم داريد و قرآن ميخوانيد؟ جواب داد
آقا اختيار داريد من پدر اندر پدر روحانى بوده ام وهميشه با قرآن و
تفسير سروكار داشته ام . البته امروز ديگر چشمانم عاجز شده ، نمى توانم
قرآن بخوانم ، ولى بسيارى از قسمت هاى آن را از بر هستم و پيش خودم
اغلب زمزمه مى كنم .
25- اين همان نادعلى نوكر او بود كه از وقت توقيف دائما مراقب حال
او مى بوده .
26- در يكى از نطق هاى تحصن حضرت عبدالعظيم حاج شيخ سرپا مى ايستد
و قرآنش را از جيب بغلش در مى آورد و سه مرتبه قسم مى خورد كه :((
به اين قرآن ، به اين قرآن ، به اين قرآن من با مشروطه مخالف نيستم
)). مخالفين مى گويند ما ديديم ، قرآن نبود،
قوطى سيگارش بود. البته مقصود حاج شيخ ، چنان كه بعدا خواهيم ديد،
مشروطه ى اسلامى و مجلس اسلامى مى بوده . اين حرف پاى دار اشاره به آن
قسم روى منبر است .
27- اين قضيه باد را من بارها از اشخاص مختلف شنيده ام . همين جا
هم سبّوحى كه خودش نبوده ولى از ديگران به حد اشباع شنيده است ، قضيه
ى باد را نقل مى كرد و همچنين مى گفت كه عكس بردارى غير ممكن شد و عكس
برداشته نشده است . بهزادى هم كه خودش بعدا رسيده همين حرف را اين جا
زده كه باد مى آمد. مناز پدرم نشنيدم كه ((باد
گرفته )) ولى بارها شنيدم كه مى گفت
(( اين عكسى كه از سردار مرحوم آقا هست واقعى
نيست ، ساختگى است )) ضمنا بايد متوجه بود كه آن
وقت ها خيابان هاى تهران آسفالت نبوده و به محض اين كه بادى برمى خاست
فورا گرد و خاك بلند شده هوا را تيره وتار مى كرد.
28- اين عكس مصنوعى دار شيخ نورى مدت ها در موزه ى جنايى شهربانى
بوده ، اخيرا در اثر اقدامات بعضى ها آن را از آن جا برداشته اند.
29- ايا اين اشخاصى كه روز اعدام شيخ نورى در ميدان توپخانه تجمع و
تظاهر و رقص و شادى كرده اند چه كسانى بوده اند؟ مدير نظام در اين باره
چيزى نمى گويد، فقط يك بار گفت كه ايوان نظميه پر از ارمنى بود. اين هم
طبيعى است كه در زمان رياست نظميه ى يك نفر ارمنى - يپرم - ايوان نظميه
در چنين روز تماشايى پر از ارمنى باشد. ولى عقيده ى بسيارى بر اين است
كه اغلب اين اشخاص مجاهدين قفقازى و ارمنى بوده اند. يعنى كسانى كه
اصلا نمى دانستند حاج شيخ فضل اللّه يعنى چه ، به ايشان گفته بودند يك
آخوندى است كه با ملت و مشروطيت مخالفت كرده ، امروز دارند او را به
دار مى زنند. حتى بعضى از تاريخگران مخالف اين حقيقت را اعتراف كرده
اند.
معروف است كه متصديان مستقيم دار و طناب و اعدام ارمنى بوده اند. آيا
در زمان رياست نظميه ى يك ارمنى ، اين امر بعيد به نظر مى آيد؟!
30- بارها از اشخاص نزديكى شنيده ام كه شيخ نورى يك انگشتر((الملك
للّه )) در انگشت سبابه داشته است و اين انگشت
را بريده اند و با انگشتر بريده اند. مدير نظام از اين قضيه اظهار بى
اطلاعى مى كرد. سبوحى هم اين حرف را شنيده بود. بنابر اطلاعات موثق
خانوادگى انگشت بريده نشده بوده ولى در اثر كشاكش زياد براى بيرون
آوردن انگشتر شديدا صدمه ديده بوده است . و به احتمال قوى اين قضيه در
همين ساعتى كه شبانه نعش را لخت كرده اند صورت گرفته است .
31- عضدالملك نايب السطنه همسايه ى حاج شيخ و از عقيده مندان به او
بوده . در صحت و صدق اين حرف او كه گفته ((نگذاشتند
من از قضيه خبردار شوم )) هيچ كس ترديدى نكرده .
آيا نسبت به سپهسالار هم حقيقتا به همين گونه نگذاشته بوده اند خبردار
شود؟ غير ممكن نيست .
32- حاج ميرزا عبداله سبوحى مى گفت عضدالملك پيغام داده بود((
يپرم مى گويد پسر خودش (يعنى ميرزا مهدى ) اصرار داد كه جنازه وسط
توپخانه آتش زده شود، شماديگر اين چه اصرارى است كه داريد؟!))
33- اين موضوع سوزانيدن جسد خيلى شهرت دارد. در اين كه يپرم اين
حرف را زده حرفى نيست . ولى آيا واقعا خيال عملى كردن حرف خود را داشته
يا نه ، نمى دانيم . و در اين كه خيلى به سختى نعش را تحويل داده باز
هم هيچ حرفى نيست .
34- بنابر اطلاعات خانوادگى خانم بزرگ ، زن مرحوم شيخ ،دائما در
حمام رفت و آمد مى كرد و وسايل امر را فراهم مى ساخته است .
35- من خودم خوب از بچگى به ياد دارم - نويسنده مى گويد- كه پشت
اين اتاق پنج درى ، چاهى بود كه فرو رفت و تمام اين اتاق در شكاف آن
افتاد. ولى چون كه قبلا با جرق و جروق خود خبر كرده بود زود تخليه شده
و هيچ گونه خطر جانى و مالى وارد نيامد.خوب به ياد دارم كه همان
اوسااكبر معمار را آوردند و اتاق را معاينه كرد و گفت كه فورا تخليه اش
كنيد. صبح سروصدا كرد. بعدازظهر تخليه شد. شب هوار گرديد. فردا صبح اش
اثرى از اتاق نبود. اين امر بى اختيار انسان را به ياد عمارت خورشيد مى
اندازد كه آتش گرفت ، تقارن و اتفاق !
36- اين واقعه با اطلاعات خانوادگى تاءييد شد. در همين روز يا در
روز مشابه اش خواهر ميرزا مهدى ، زينت ، با التماس به او مى گويد:((آقا
داداش بيا دستت را ببوسم !)) او جواب مى دهد:((بياببوس
!)) اين واقعه گويا فقط همين يك مرتبه نبوده ،
مشابهاتى هم داشته است .
37- كسانى را كه در راه خدا كشته مى شوند مخرده مشماريد، بلكه زنده
هستند و در پيش خداوند خودشان روزى مى خورند( و مهمان خداوند خودشان
مى باشند).
38- سبوحى كه در اثر كسالت مزاج ضعيف شده بود، چندين بار در ضمن
شرح قضيه گريه كرد و هنگامى كه از او جدا مى شدم سفارش نمود كه
اگرعلاقه منديد جريان محاكمه و اعدام شيخ شهيد را به طور صحيح بدانيد
حتما برويد و مدير نظام را ببينيد براى اين كه او مِنَ البَدوِ اِلى
الخَتم حاضر و ناظر قضيه بوده و گفت كه مدير نظام هنوز در همان خانه ى
سنگلج ، گذر حاج شيخ فضل اللّه مى نشيند. اين بود كه من هم فردايش به
سراغ مدير نظام رفتم .
39- من از كودكى هميشه او را به نام افتخارالاسلام مى شناختم .
بعدا هم كه بزرگ شدم و به دماوند رفتم همه جا معروف به افتخار الاسلام
بود. همين افتخارالاسلام پس از نيم قرن كه از تاريخ لقبش مى گذشته در
انتخابات دوره ى هيجدهم مجلس شوراى ملى در تهران به نام
(( افتخارالاسلام خطيبى )) خود را
كانديدا كرده (رجوع شود به اعلانات روزنامه ى اطلاعات پنج شنبه ى ششم
اسفند 1332 و دنباله ) و به همين نام يك عده را هم از تهران داشته است
. اصلا كسى او را به نام ميرزا حاجى آقا نمى شناسد. ذكر اين همه جزئيات
براى چه ؟! براى اين كه تاريخگرهاى تلخ گوشت و كج سليقه به اسم مخصوصى
از ذكر لقب افتخارالاسلام او خوددارى كرده اند تا افتخارالاسلام را به
حاج شيخ فضل اللّه نبندند! اين امر به همان اندازه كه جزئى است براى
نشان دادن روحيه تاريخگران مشروطيت قابل توجه مى باشد.اين گونه
((محققين دقيق !)) همه ،
مارهايى هستند كه با((تحقيقات دقيق !))
خود مى خواهند براى خودشان خط و خال و آب و رنگ درست كنند تا خواننده
را خوب اغفال كرده با كمال اطمينان خاطر، زهر خود را به جان او بريزند،
گول ايشان را نبايد خود. درود بر نجباى كتبى ، نجباى بدتر از نجباى
شفاهى !
40- اين نوشتار، نخستين بار در سال 1335 هجرى شمسى تدوين و نشر
يافته است كه در آن ايام ، درست از وقوع انقلاب مشروطه ايران نيم قرن
يا پنجاه سال مى گذشت و اكنون يكصد سال مى گذرد.ويراستار.
41- در يكى از لايحه هاى تحصن حضرت عبدالعظيم مى نويسد:((و
بعد...امورى به ظهور رسيد كه هيچ كس منتظر آن نبود و زائدالوصف مايه ى
وحشت وحيرت رؤ ساى روحانى و ائمه جماعت و قاطبه ى مقدسين و متدينين شد.
از آن جمله در منشور سلطانى كه نوشته بود:((مجلس
شوراى ملى اسلامى )) داديم ، لفظ
((اسلامى )) گم شد و رفت
كه رفت . اين فقره سند صحيح دارد، عندالحاجه مذكور و مشهود مى شود.))
42- در يكى از لايحه هاى حضرت عبدالعظيم مى نويسد:((مى
خواهند مجلس شوراى ايران را پارلمنت پاريس بسازند)).
43- شيخ نورى نام مجلس را در مشروطه ى مشروعه ((مجلس
دارالشوراى كبراى ملى اسلامى )) نهاده .
44- اين لايحه ى حضرت عبدالعظيم تا حدى حقايق فوق را روشن مى سازد:
((بر عموم اهل اسلام اعلان و اعلام مى دارد كه
امروز مجلس شوراى ملى منكر ندارد. نه از سلسله ى مجتهدين . نه از ساير
طبقات . اين كه ارباب حسد و اصحاب غرض مى گويند و مى نويسند و منتشر مى
كند كه جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاجى شيخ فضل اللّه سلمه اله
تعالى منكر مجلس شوراى ملى مى باشند دروغ است ، دروغ . مكرر در همين
موقع توقف زاويه ى مقدسه مطلب خودشان را بر منبر و در محضر اظهار
واجهار نمودند. و در حضور گروهى انبوه از عالم و عامى قرآن بيرون آورده
قسم هاى غلاظ و شداد ياد كردند(اين جا بوده كه مخالفين هو انداختند
قوطى سيگارش بود نه قرآن !) و مخصوصا روز جمعه ى گذشته به اين شرح نطق
فرمودند كه : ايهاالناس من به هيچ وجه منكر مجلس شوراى ملى ، نيستم
بلكه من مدخليت خود را در تاءسيس اين اساس بيش از همه كس مى دانم
.زيرا كه علماء بزرگ ما كه مجاور عتبات عاليات وساير ممالك هستند، هيچ
يك همراه نبودند.و همه را با اقامه ى دليل و براهين ، من همراه كردم .
از خود آن آقايان عظام مى توانيد اين مطلب را جويا شويد. الان هم من
همان هستم كه بودم . تغييرى در مقصد و تجددى در راءى من به هم نرسيده
است . صريحا مى گويم همه بشنويد. و به غايبين هم برسانيد كه من آن مجلس
شوراى ملى را مى خواهم كه عموم مسلمانان آن را مى خواهند. به اين معنى
كه البته عموم مسلمانان مجلسى مى خواهند كه اساسش بر اسلاميت باشد و بر
خلاف قرآن و بر خلاف شريعت محمدى (ص )و بر خلاف مذهب جعفرى ، قانونى
نگذارد. من هم چنين مجلسى مى خواهم ...))
45- در مقدمه ى ((رساله ى مشروطه ى مشروعه
)) عينا كلمه ى ((كنستيتوسن
))(constitution)آمده .
46- حاج شيخ فضل اللّه پس از جدايى از ديگران و بيان
(( مشروطه ى مشروعه ))
درخواست هايى داشته كه مخالفين اش نمى پذيرفتند. براى پيشرفت بعضى از
درخواست هاى خود به حضرت عبدالعظيم رفته و در آن جا متحصن شده جمع
كثيرى از پيروان او گرد او آمدند. تحصن حضرت عبدالعظيم سه ماه طول
كشيده ، از اوايل جمادى الاول تا اوايل شعبان 1325. بست نشينان افكار
وعقايد خود را به نام ((لايحه ))
چاپ و در سراسر كشور منتشر مى كردند. چاپخانه سنگى از خودحاج شيخ فضل
اللّه بوده .
حاج شيخ در حضرت عبدالعظيم هر روزه منبر مى رفته و خطابه اى ايراد مى
كرده است . اين عمل حاج شيخ اثر فوق العاده اى در تمام نقاط مملكت
بخشيد و يك نهضت حقيقى و قوى به وجود آورد به طورى كه موجب هراس
مخالفين گرديد، تلگراف مجلس ، كه به آن اشاره خواهد شد، تراوشى از اين
هراس بوده است .
درخواست هاى حاج شيخ در يكى از لايحه هاى حضرت عبدالعظيم چنين آمده :
((صورت مقاصد علماء اعلام و حجج اسلام مهاجرين
دامت بركاتهم .بروجه اجمال در اين ورقه براى برادران دينى نوشته مى شود
كه بدانند و بفهمند كه به هيچ وجه غرض دنيوى نيست . فقط غرض حفظ بيضه ى
اسلام از انحرافات [است ]كه ملحدين و زنادقه خذلهم اللّه راده نموده ،
لا
انا لهم اللّه تعالى ما ارادواانشاءاللّه تعالى :اولا تلو كلمه
مشروطه در اول قانون اساسى تصريح به كلمه ى مباركه ى مشروعه و قانون
محمدى صلى اللّه عليه و آله بشود. ثانيا آن كه ، لايحه هيئت نظارت
علماء كه به طبع رسيده ، بدون تغيير ضَمِّ قانون مى شود. و تعيين هيئت
نظار هم در همه ى اعصار فقط با علماء مقلدين باشد، چه آن كه خودشان
تعيين بفرمايند يا به قرعه ى خودشان معين شود. و ماده ى كه حضرت حجة
الاسلام آقاى آخوند خراسانى مدظله كه تلگرافا توسط حجة الاسلام آقاى
حاج شيخ فضل اللّه دامت بركاته از مجلس محترم خواستند، امتثالا لامره
الشريف در قانون اساسى درج شود.
ثالثا اصلاحات مواد قانونيه از تقييد مطلقات و تخصيص عمومات و استثناء
مايحتاج الى الاستثناء مثل تهذيب مطبوعات و روزنامجات از كفريات و
توهينات به شرع و اهل شرع و غيرها كه در محضر علماء اعلام و وجوه از
وكلا واقع شد بايد به همان نحو در نظام نامه بدون تغيير و تبديل و
تبديل درج شود انشاءاللّه تعالى )).
درباره ى ختم تحصن و مراجعت به شهر حاج شيخ فضل اللّه در
((رساله ى مشروطه ى مشروعه ))
چنين اشاره مى كند:((آن ورقه ى التزام به احكام
اسلام و عدم تخطى از آن را دادند و داعى وعلماء اعلام مراجعت كرديم .))
يكى از ايراداتى كه به بعضى از لايحات بست نشينان شده اين است كه در آن
ها از ((شمشير حضرت ابوالفضل و پل صراط و...))
صحبت شده ، غافل از اين كه هنگام مبارزه و برانگيختن احساسات عامه هر
گونه انگيزه اى مجاز است ،هم چنان كه و عاظ مشروطيت در منبرهاى خود به
مردم مى گفته اند كه مشروطه يعنى حكومتى كه پلوخورشت در خانه ها مى
آوند و ميان بينوايان ويتيمان و بيوه زنان تقسيم مى كنند، مشروطه يعنى
حكومتى كه در آن دارا و ندار دور يك سفره لَحْمِى لَحْمِكَ غذا مى
خورند، مشروطه يعنى حكومتى كه وزير و وضيع و ارباب و عمله ، دختر و پسر
به هم زن و شوهر مى دهند و مانند اين ها!
47- مشهدعلى مى گفت پيش از اين پيش آمدها يك روز وارد كتابخانه ى
آقا شدم ديدم آقا سركيسه ى پر از پولى را باز كرد و يك مشت پول در آن
ريخت و آن را توى جعبه اش گذاشت . گفت على مى دانى اين پول را چرا جمع
مى كنم . مى خواهم يك سفر ديگرى به مكه بروم ، امام اين دفعه تو را هم
با خودم مى برم . چيزى نگذشت كه قضيه ى حضرت عبدالعظيم پيش آمد و تمام
آن كيسه كه هيچ هرچه داشت به باد رفت .
48- قرض هايى كه حاج شيخ از خود باقى گذاشت به حدى سنگين بودكه
دارايى او ابدا تكافوى پرداخت آن را نمى كرد. يك قسمت از آن با واگذارى
خودملك پرداخته شد، يك قسمت ديگر را بعضى از پيروان او پرداختند و
بالاخره قسمتى را هم خود طلبكاران بخشيدند.
49- شنيده ام كه ورثه ى عضدالملك مبلغى از قرض هاى حاج شيخ را از
ثلث مورث خود پرداختهاند. ديگر نشنيدم كه آيا عضدالملك اين وصيت را
كرده بود يا خود ورثه اين كار را كرده اند.
50- سبوحى هم يك مورد مشابهى را نقل مى كرد كه حاج شيخ به همين آيه
استناد كرده .
51- اتفاقا اين قسمت ازسنگلج به همان حال و حالت قديمى خودباقى است
خيلى به جاست كه شهردارى در نگاهدارى اين محل تاريخى كه يادگار اتفاقات
مهمى است توجه خاصى نمايد.
52- يكى از اتهاماتى كه به شيخ نورى وارد آمده اين اتهام رسمى است
از طرف مجلس شوراى ملى . توضيح آن كه پس از تحصن شيخ به حضرت
عبدالعظيم از هر طرف كوشيدند تا او را به شهر برگردانند، مفيد
نيفتاد.از جمله ى اين اقدامات رفتن آقايان بهبهانى و طباطبايى و
صدرالعلماء و افجه اى و امام جمعه و چندنفر ديگر بود از طرف مجلس يا
مجلسيان به حضرت عبدالعظيم منزل شيخ نورى .آقايان هر چه اصرار مى كنند
كه حاج شيخ را راضى به مراجعت نمايند فايده اى نمى بخشد.(تاريخ آن را
شب پنجشنبه ى 22 جمادى الاول 1325 برابر 12 خرداد1286 نوشته اند).
مشهدى على راجع به اين ملاقات نقل مى كند كه هرچه كردند آقا حاضر به
مراجعت نشد. ماءيوس از اتاق خارج شدند. بيرون در اتاق باز سيد عبداللّه
دست ور نداشت و با صدايى درشت گفت :((شيخ فضل
اللّه بيا و برگرد، و اللّه مى كشندت !)).آقا با
تبسم جواب داد:((سيد اگر مرا بكشند ترا كشته
دارند!))
بارى ، اصرار شيخ نورى در مشروعه كردن مشروطه صورت جدى به خودگرفته
بود. در همان روزها اين تلگراف از طرف مجلس شوراى ملى به اطراف و اكناف
مملكت مخابره مى شود:((خدمت آقايان حجج الاسلام
و علماى اعلام و عموم كارآگاهان ملت زيدت توفيقاتهم . حاج شيخ فضل
اللّه نورى از اول امر چون استحكام اساس مشروطيت را مخل منافع شخصى خود
ديده و دانسته است كه با اسباب عدل و تحقيق كه از مزاياى اين اساس عالى
است طرق استفاده شخصى مسدود مى گردد و خفيه و آشكار گاهى به عنوان
موافقت و گاهى به اعلان مخالفت در اخلال اركان سعادت مملكت كوتاهى
نداشت ، ولى آقايان حجج الاسلام مسببين اين بناى رفيع و مجلس مقدس
شوراى ملى به گمان اين كه بالاخره جناب شيخ از سير در خطوط تنگ و تاريك
باطل نادم شده به شاهراه روشن حق و سعادت توفيق عود نمايد، به رفق و
مماشات عمل مى نمودند، تا اين كه چندى قبل به گرفتن وجه معتدبهى
[معتنابهى ]سعى بليغ به عمل آورده كه حكومت سيستان و قاين را در حق
حشمت الملك برقرار نمايد چون مجلس به ملاحظات عديده حكومت مشاراليه را
تصويب نكرد با سمره معاندت با مجلس مقدس را علنى نمود كه اهالى
دارالخلافه از مخالفت هاى او به جان آمده واو هم مجبور به ترك شهر
پايتخت گشته و در زاويه ى مقدسه ى حضرت عبدالعظيم چند نفر از مفسدين و
معاندين را از قبيل پسر حاجى آقا محسن عراقى معلوم الحال كه از مدتى به
واسطه تعديات فوق العاده اش درعراق تحت احضار و جلب محاكمه است ، دور
خود جمع نموده ، از قرار معلوم براى اخلال توجه عمومى و اضلال مسلمين و
القاء فتنه تلگرافات فسادانگيز به ولايات مخابره نموده است . اگر چه با
توجهات خاصه ى آيه اللّه عتبات عاليات و عموم حجج الاسلام و علماى
اعلام ايران و موافقت نامه ى اكابر دين مبين و همراهى عقلاى مسلمين ،
ظن كامل حاصل است كه اغفالات اين قسم عالمان بى عمل مظهر هيچ گونه
اعتنا و اعتبارى نخواهد بود، معهذا براى اين كه عوام بيچاره در بلاد
دور و نزديك به دام تزويرات وتسويلات مغرضين نيفتند لازم آمد مجملى از
تفاصيل حالات اين شخص به توسط التفات حضرات عالى گوشزد خاص و عام گردد
تا سيه روى شود هر كه دراوغش باشد.مجلس شوراى ملى ))
تفسيرش با خودش !
يكى از لايحات حضرت عبدالعظيم ضمنا به اين تلگراف مجلس چنين جواب مى
دهد:((...واين كه حضرت حجة الاسلام والمسلمين
آقاى حاجى شيخ فضل اللّه ايده اللّه ، طرف بى ارادتى اين جماعت واقع
شده و موجب چندين ناسزا و سب و تهمت در روزنامه ها و شب نامه ها و
منابر گرديده اند، سگ هاى جهنم بر او بانگ مى زنند و بابى ها مسلّم از
او سخت مى رمند، براى همين است كه ايشان كما هو حقه بيدار اين دو دسته
دزد شده اند(مقسود بابى ها و طبيعى هاست ) و در تنزيه مجلس شورى از اين
دو فرقه ى پليد جدا ايستاده اند و به توفيق الهى تقصير نخواهندفرمود و
از جان و مال دريغ نخواهند داشت تا به جميع علماء مذهب جعفرى از عرب و
عجم جميع اين مطالب را محقق ومسلم بكنند وتمام تكاليف حتميه ى الهيه ى
اين مقام را بر وجه اكمل و اوفى بپردازند. تهديد آن حضرت به غوغاى سفله
و اراذل از اين جهت است و ارجاف گرفتن مبلغ گزاف از سفارت يا دولت يا
ديگرى از اين بابت است و اِلّا همه كس مى داند كه خراسان بزگتر از قاين
است و وزارت جنگ مهم تر از حكومت سيستان است ( مقصودش اين است كه اگر
شيخ نورى اهل اين حرف ها باشد با نفوذى كه در نزد شاه و در دربار و
دستگاه دولتى دارد مى توان عوض قاين خراسان وعوض حكومت سيستان وزارت
جنگ را براى ان و آن درست كند و پول و پله ى بزرگ ترى بگيرد و همه هم
مى دانند كه اگر بخواهد مى تواند و عجالتا هم كه اختيار اين كارها دست
مجلس نيفتاده ! و هيچ وقت هم نيفتاد) و وكلاى مجلس هم امناء ملت هستند
و آن تلگرافى كه كاملا كذب صريح و جعل قبيح است از امناء ملت شايسته
نبود و همچنين خلاف با قسم . و خيانت به موكلين موجب انعزال است از
وكالت ، مگر كسانى كه هيچ مستحضر نبوده اند
و هم
الاكثرون ...))
53- به ياد مى آورم كه چند بار از طرف محكمه هاى عدليه براى بازديد
دفترهاى ثبت حاج شيخ فضل اللّه به پدرم مراجعه شد. حاج شيخ دفترهاى ثبت
مرتب و منظمى داشت ، به حدى مرتب كه فقط كافى بود تاريخ سندى معلوم
باشد تا در عرض چند دقيقه خلاصه ى آن معامله در آن ها پيدا شود. اين
دفترها به دست من افتاد و در سال 1320 شمسى به عمويم آقا ضياءالدين
تحويل دادم .ديگر نفهميدم پس از مرگ او چه شدند.
مقصود اين است كه بارها اتفاق افتاده سندى به خط و مهر حاج شيخ جعل
كرده اند و كار به محاكمه ى رسمى كشيده ، وقتى از طرف محكمه به دفترهاى
ثبت حاج شيخ مراجعه مى شد اثرى از آن سند مجعول در دفتر ديده نمى شد،
خط و مهر حاج شيخ زياد ساخته شده !
من شناساى خط حاج شيخ فضل اللّه نيستم ، ولى اخيرا چند نامه در بعضى
كتاب ها به خط او گراور شده كه مورد سوءظن مى باشد. و مخصوصا نسبت به
يكى از آن ها به حد يقين مظنون هستم ، اين همان نامه ايست كه در آن
((كشيدن توپ ها بالاى بارو))
و ((ترتيب قراول )) صحبت
شده . اين كاغذ به نظر سفيهانه و از مانند اويى بسيار بعيد به نظر مى
آيد!
مگر حاج شيخ فضل اللّه فرمانده كل قزاقخانه و يا رئيس ساخلوى شهر بود
كه از اين قبيل اوامر صادر كند؟! چيزى كه از همه بيشتر در اين نامه
رسواست همان جايى است كه شيخ محرمانه ((صد قبضه
تفنگ دولتى )) مى خواهد! من از شما مى پرسم حاج
شيخ فضل اللّه اين صد قبضه تفنگ را براى چه مى خواسته ؟!
آيا مى خواسته است ميان اهل محل تقسيم كند تا از شهر دفاع كنند؟ مگر
خود دولت مستقيما نمى توانست اين كار را بكند؟! و يا بهتر از اين ، مگر
دولت نمى توانست داوطلب بخواهد و كادرهاى منظمى تشكيل دهد؟! آخر براى
چه حاج شيخ فضل اللّه مى خواسته است كه يك ((وكيل
باشى )) را به عهده بگيرد؟!
آيا براى حفظ خود و خانه ى خود آن را مى خواسته است ؟ اولا برويد و
خانه هاى او را كه هنوز هست بازديد كنيد، ببينيد چند نفر تفنگچى براى
حفظ و حراست آن ها كافى است . صد نفر تفنگچى براى نگهبانى يك محله است
، نه براى چهار پنج تا حياط حقير و محقر تو در تو!
ثانيا چرا حاج شيخ صد عدد تفنگ بخواهد كه بعد دنبال صد نفر تفنگچى
بگردد با هزا زحمت و مرارتى كه چنين عملى در بردارد، صاف و ساده
مستقيما از دولت صد نفر، هزار تفنگچى مى طلبيد و همين ، آن هم نه
محرمانه ، آيا راحت تر نبود؟! و همين كار هم عاقبت . شد يعنى بيست نفر
تفنگچى سيلاخورى ،(نهصد نفر!) از باغشاه براى حفاظت خانه ى او
فرستادند.
ثالثا هيچ فكر مى كنيد نگهدارى صد نفر تفنگچى براى حاج شيخ با آن خانه
هاى تنگ و پرآمد وشد چه تكليف شاقى مى بوده ، آن هم حاج شيخ پير و
بيمار و پا دردى و؟!مگر خانهى او سربازخانه بوده ؟! همان بيست نفر
سيلاخورى ، همان چهار پنج روزى كه در خانه اش ماندند او را به ستوه
آورده بودند وهميه از حضور ايشان روحا كسل و ناراحت بوده !
اين نامه - و شبيه آن - كاغذ سفيهانه اى بيش نيست كه دشمنان او جعل
كرده اند. براى چه جعل كرده اند؟ براى همين كه امروز بگويند وبنويسند
كه حاج شيخ فضل اللّه ((آدم كش
)) بوده !
بر طبق ظاهر امر، همين كارى را كه امروز تاريخ تراشان در برابر دو چشم
ما انجام مى دهند، درباره ى اين نامه ها انجام گرفته . تاريخ تراشان
درباره ى حاج شيخ دو سه تا راست مى گويند و لابه لاى آن ها يك دروغ
گنده مى اندازند، خاصيت اين دروغ اين است كه به كلى آن راست را از اثر
انداخته خودش را خوب در ذهن خواننده جامى كند.
به ظن قوى نامه هايى از حاج شيخ به دست دشمنان او افتاده . در آن ها
مطالعه كرده اند. ميان عبارات طبيعى آن ، عباراتى جعلى قرار داده
اند.كاغذ را جرح و تعديل كرده از نو شبيه نويسى نموده اند. اصل ها را
از بين برده اند. بدل ها را به جاى اسناد تاريخى به مردم قالب زده اند.
يعنى از اين نجيب زادگان اين كارها ساخته نيست ، يعنى اين قدر بى عرضه
هستند اين نجيب زادگان ؟! اختيار داريد!
حاج شيخ فضل اللّه نورى اصلا روحيه ى سلاح و تسليح و توپ و تفنگ و برج
و بارو را نداشته ، اهل اين حرف ها نبوده است . ببينيد يكى از لايحه
هايى كه در حضرت عبدالعظيم نوشته ، بويى از اين بوها مى دهد؟! و هيچ كس
تا به امروز نسبت ((تحريكات مسلحانه
)) و ((خونريزى
)) به حاج شيخ نداده بوده است ،مگر اين كه بعد
از اين نطفه هاى عصر طلايى ما چنين تهمت هايى را بر او ببندند!
54- سال آخر عمرش روزى يك نفر ملبس به لباس اروپايى به كتابخانه اش
مى رود و خواهش مى كند كه از او عكسى بردارد. مى پذيرد. آن شخص همان
طورى كه حاج شيخ سر جاى معموليش به حالت عادى نشسته بود عكسى از او مى
گيرد ومى رود. همه خيال مى كنند خارجى بوده . سال ها گذشت . در آغاز
1300 شمسى بود. رئيس كلانترى سنگلج به خانه ى ما رفت و آمد داشت . يك
روزى خود را ((لو)) داده
گفت من بودم كه آن روز در كتابخانه از مرحوم شيخ عكس برداشتم . پدرم
ديگر او را ول نكرد تا شيشه ى آن عكس را از او گرفت . از آن به بعد عكس
كتابخانه فراوان شد. اين عكس آخرين و طبيعى ترين عكس هاى حاج شيخ فضل
اللّه مى باشد.
55- امروز كتابخانه ى او را حياط كرده اند.
56- بعد از كودتاى سوم اسفند1299 در آغاز سال 1300 بر طبق عادت يك
روز جمعه در خانه ى ما روضه خوانى بود، روضه بهانه اى بود براى اجتماع
دوستان . اتاق بزرگ پر از جمعيت بود و همه گرم مباحثه . يك مرتبه مشدى
هادى نوكر ما وارد شد ويك راست رفت سراغ عمويم آقا ضياءالدين و بيخ
گوشى به او چيزى گفت ، گفته بود شما را بيرون مى خواهند. آقا ضياءالدين
بيرون رفت و او را همان جا گرفتند و بردند نظميه ، بگير بگير بود. پدرم
فورا سر مجلس را به هم آورد و روضه را ختم و حاضرين را دست به سر كرد.
خانه خلوت شد. من ماندم و پدرم و مشدى هادى پدرم گفت هادى زود برو دو
سه تا چادر شب از اندرون بگير بياور. رفت و آورد. گفت اين ها( يعنى
نظميه چى ها)الان مى آيند و مى خواهندكاغذ جات آقا ضياءالدين و خانه را
تفتيش كنند.من ابدا ميل ندارم كاغذ جات مرحوم آقا زير دست اين ها
بيفتد. هرچه كاغذ بود از توى پستو و دو تاگنجه ها جمع كرد و ريخت توى
چادر شب ها، سه چهار تا چادر شب شد. به مشدى هادى گفت حالا اين ها را
مى برى سرتون ، مى گذارى توى اتاق مشدى على . اين همان مشهدى على نوكر
حاج شيخ بود كه ديگر خانه ما نبود، توت فروشى مى كرد، وتوى اتاق سرتون
حمام خانه ى حاج شيخ كه ديگر خرابه اى بيش نبود منزل داشت . كاغذها به
اين طريق همه از خانه ى ما بيرون رفتند وديگر چشم من به آن ها نخورد.
نفهميدم چه بلايى به سر آن ها آمد. و تعجب اين جاست كه حتى يكبار هم به
فكر من نيفتاد تا از پدرم بپرسم آخر آن كاغذها چطور شدند. ولى يقين
دارم كه پدرم آن هرا به دست مشدى على ول نكرده . حتما در همان سرتون آن
ها را سوزانيده ، توى همان تون ، بدين گونه يك دريا((سند))
نيست شد!
57- اين ديوان خطى با يك ديوان انورى خطى را از ميان كاغذجات جد
مادريم حاج آقا على اكبر بروجردى بيرون كشيده بودم كه خودش تفصيلى
دارد. اين ديوان چند ورق از اولش كه قصيده بود كم داشت .
58- منظور نويسنده ، كتاب تاريخ مفصل انقلاب مشروطيت ايران ، نوشته
((مهدى ملك زاده )) فرزند
ملك المتكلمين خطيب معروف مشروطه خواه است . ويراستار.
59- دروغ گفته ، سرپاكت مانند كيسه اى از عرض باز بود.
60- آيا به عقيده ى شما يارو چاخان بازى درنياورده ! چه عرض كنم ،
عقيده آزاد است !
61- دزدى كرده ، چنان كه از همان نگاه سرسرى به ذهنم مانده و آن
مقاله ى مجله هم صراحتا ذكر نموده عنوان پاكت ((صدراعظم
اتابك )) است ، يارو كلمه ((اتابك
)) را دزديده تا بتواند سند را به مشيرالسلطنه
بچسباند.
62- دروغ گفته ، نه تنها شك هست بلكه يقين حاصل است كه پاكت به اسم
صدر اعظم ((اتابك )) است
نه به اسم مشيرالسلطنه .
63- دروغ گفته ، سر پاكت باز بود.
64- دروغ گفته ، سند به دست من افتاد، نه به دست خليل الاطباء.
65- دروغ گفته ، سند گوشه ى كيف بنده از دستبرد كاغذ سازها جان به
در برد.
66- خيلى لطف فرمودند، فقط بايد ديد چطور اين فرزند خلف پاكت را از
نظر علاقمندى به مشروطيت در اختيار ايشان گذاشته ، آيا با صدها احكام
وفتوا و تلگرافات و نامه هاى قاچاقى قاطى كرده بوده است يا خير؟!
67- دروغ گفته ، در اين پاكت از اين خبرها نبود كه صدها احكام
وفتواو تلگرافات و نامه ها در آن باشد. تا آنجا كه با همان نگاه سرسرى
به ياد دارم سند ما تقريبا عبارت از همان سؤ ال وجواب هايى است كه
رونوشت آن را در همان مجله و بعضى كتاب ها به چاپ رسانيده اند. حالا
آيا رونوشت برابر اصل است يا نه معلوم نيست .
68- دروغ گفته ، چيزى از محتويات اين سند آن روزها منتشر نشده است
.
69- دروغ گفته ، اطلاعاتش فقط از توى شكمش در آمده ، ده دوازده سال
سند توى كاغذهاى حاج شيخ فضل اللّه خوابيده و بيست و هفت هشت سال توى
كتاب خانه هاى من ،آن وقت صفحه ى گرامافون حضرت آقا سوء سابقه ى آن
راضبط فرموده است !
70- دروغ گفته ، تمامش اختراع شخصى است .اين گونه سندها فقط با
فعاليت هاى شخصى خود حاج شيخ فضل اللّه آن هم به دست اهل علم و
روحانيون طرفدار مشروطه ى مشروعه تحصيل و تهيه و طبع و نشر مى شده است
و بس . محققا در اين قبيل امور روحانى دستگاه معنوى خود حاج شيخ فضل
اللّه از دستگاه ديوانى و دولتى فعال تر و مؤ ثرتر بوده است . از آغاز
مشروطيت تاى پاى دار كه به مردم خطاب هاكرد، هميشه شخص خود حاج شيخ فضل
اللّه براى روشن كردن اذهان مى كوشيده است . حاج شيخ در رساله ى مشروطه
ى مشروعه ى خود سه بار اين مضمون را تكرار كرده ((
به يارى خدا وكمك اهل علم نوشتيم ومى نويسيم وخواهيم نوشت
)).
اين تاريخگران اَكْلِ از قَفا مى كنند. مملكت ، مملكت مسلمان ، حاج شيخ
فضل اللّه مجتهد و مردم دار و محبوب جميع طبقات از شاه دربار گرفته تا
جهودهاى محله ، دستگاه مشروطه ى مشروعه با يك لشكر بچه طلبه و طلبه و
اهل علم و فدايى و مجهز به تمام تجهيزات لازمه ، روحانيونى كه فتواى
ايشان سؤ ال شده همه در زمان و مكان خود معروف و اكثر صاحب عقيده ، سند
توى خانه ى حاج شيخ فضل اللّه ، كاتب ، كاتب حاج شيخ فضل اللّه ، و به
احتمال قريب به حتماصل تلگرافات و نامه ها توى كاغذهاى حاج شيخ فضل
اللّه ، چاپخانه اى كه مى بايستى درآن چاپ شود، پشت كتابخانه ى شيخ فضل
اللّه ، اين سند حلقه اى از حلقات فعاليت هاى كتبى حاج شيخ فضل اللّه ،
آن وقت با اين همه مقدمات ومسلمات آن ادعاى تاريخگران اكل از قفا نيست
؟آيا ادعاى اين كه حكام محمدعلى شاه اين فتوات را تحصيل وتهيه كرده اند
و به وسيله ى دربار نزد حاج شيخ فضل اللّه براى چاپ فرستاده اند اكل از
قفا نيست ؟!
71- به عقيده ى عالى ، يارو، چاخان بازى در نياورده ؟! چه عرض كنم
، عقيده آزاد است !
72- همين خط خوردگى ها ثابت مى كند كه هنوز سندكاملا براى چاپ
آماده نبوده است و چنان چه كاملا آماده مى بود، مانند بسيارى نوشته هاى
ديگر، در خود چاپخانه حاج شيخ فضل اللّه به طبع رسيده بود.
73- لازم است بگوييم كه مافقط شرح جريانات و وقايع را مى دهيم و
هيچ گونه قضاوت شخصى از حسن و قبح و شايست و ناشايست و بايست و نابايست
درباره ى امور و عقايد مختلفه نداريم ، نه از لحاظ سياسى و نه از لحاظ
غير سياسى ، نه از لحاظ اسلامى و نه از لحاظ غير اسلامى . اين گونه
قضاوت ها نه مربوط به ماست ونه در روش ما، آن چه در اين جا مربوط به ما
است فقط جنبه ى تاريخى و فرهنگى آن هاست .
به جاست كه اين مجموعه ى اسناد نهضت مشروطه ى مشروعه در يك جلد فراهم
آورده شود. مقصودما از اين نوشته [در اصل ، به جاى ((نوشته
))،((ضميمه
)) درج شده ،چون اين نوشتار براى بار نخست همچون
ضميمه نشريه ادبى شاهين به چاپ رسيده است . ما آن را تبديل به
((نوشته )) كرديم ]اين
نبوده كه راجع به شيخ نورى ونهضت مشروطه ى مشروعه او به تفصيل بپردازيم
، اين باب براى اهل اين ذوق مفتوح مى ماند، مقصود ما فقط ذكر نكات
اساسى و حفظ بعضى خاطرات از خطر زوال بوده است .
74- ميرزا مهدى در نيمه ى اول سال 1333 قمرى برابر با نيمه ى آخر
1293 شمسى كشته شد.
75- يكى از كسانى كه درمراسم دفن او شركت داشته مى گفت ما سه نفر
بوديم كه فرستادند تانعش ميرزا مهدى را از نظميه تحويل گرفته ببريم و
در ابن بابويه به خاك بسپاريم ما هم با اين كه در آن مقبره جا زياد بود
مخصوصا او را بغل در ورودى دفن كرديم تا هركس وارد مقبره مى شود اول
پايش را روى سر او بگذارد.
76- ما در بيان امور و اتفاقات به طورى كه به اطلاع ما رسيده نمى
توانيم بعضى ملاحظات خانوادگى را دخالت بدهيم ، ملاحظاتى كه هيچ گاه
مورد اعتناى مانبوده است . همين چند روز پيش مسافرى كه از قم آمده
بود مى گفتن يكى از فرزندان ميرزا مهدى عكس پدرش را برده بود و در
مقبره ى حاج شيخ فضل اللّه گذاشته بود،تا جمع شان جمع باشد. هركس توى
مقبره مى آمده به متولى پرخاش مى كرده كه : ((اين
ديگه كيه كه عكسش را اين جا گذاشتى ؟!)) آخرش
روزى در غياب مقبره بان يك نفر ناشناس عكس را برمى دارد و دور مى
اندازد، پس از نيم قرن !
77- بعد از واقعه توپخانه خانواده و دوستانش كوشيدند كه او را((تطهير))كنند،
اين بود كه گفتن آن كسى كه دست مى زده او نبوده ،شيخ ديگرى بوده است .
حتى گفتند كه آن روز گريه كرده ، اما امر مسلّمى است كه خود ميرزا مهدى
بوده است تو دست مى زده است ، ولى غير ممكن است كه بعد از واقعه ، تحت
تاءثير شدى مناظر و وقايع گريه هم كرده باشد.
78- ميرزا كوچك خان وجنگلى ها ((ياغى
)) نبودند. آنان به عنوان ((ناجى
)) مردم و ميهن قيام كرده و سختى ها را بر خود
هموار نمودند.ويراستار.
79- آقا ضياءالدين كيا پس از كودتاى 1299 وارد صحنه شد. به ترتيب
مستشار استيناف تهران ، نماينده ى مجلس مؤ سسان ، وكيل تهران ، رئيس
ديوان كفر، مستشار ديوان عالى كشور گرديد و در ششم آبان 1321 شمسى در
تهران وفات يافت . برادر كوچك تر او حاج ميرزا هادى در سوم آبان 1317
شمسى در تهران وفات ياته .
80- راجع به حركات و اظهارات تاءييدى رضاشاه نسبت به مرحوم حاج شيخ
فضل اللّه نورى دو نظر مى توان داد. او اين كه او قبل از رسيدن به
سلطنت ، او تظاهرات مذهبى زياد از خود بروز مى داد، مانند شركت در
عزاداريهاى امام حسين (ع ) و احترام علماو... تا براى خودش موقعيت و
طرفدار درست كند، احترام به شيخ نورى كه در آن زمان به عنوان مظهر
مظلوميت در ميان مردم مريدان زيادى داشت ،ممكن است از اين بابت باشد.
دوم اين كه بطور سنتى قزاق ها اغلب شان از قديم به مرحوم حاج شيخ فضل
اللّه ارادت داشته اند و از اعدام او ناراضى بوده اند. ويراستار.
81- ترجمه :پيوسته از فيض و فضل الهى باران پاينده اى بر سر خاك تو
بارنده باد!
ترا خفه كردند نه براى اين كه تراخفه كنند، ترا خفه كردند براى اين كه
(( لا اله الااللّه )) را
خفه كرده باشند!
اين دوبيت از قطعه اى است كه اديب پيشاورى در مرثيه ى شهيد نورى سروده
، به عنوان تسليت براى پدر من فرستاده . پدرم داد آن را به خط خوش
نوشتند و قاب كردند، اين لوحه سال ها در كتابخانه ى او آويخته بود
وامروز سر مقبره ى حاج شيخ فضل اللّه آويزان است . قطعه 22 بيت دارد و
معلوم است كه با تاءثرى عميق سروده شده !
|