تاریخ از دیدگاه امام علی (علیه السلام)

علامه محمدتقى جعفرى قدس سرّه

- ۸ -


تلاش انسان براى منفعت

طلب و جويندگى هر دو معناى نفع و منفعت را مى توان به انسان نسبت داد. اين مسئله اى نيست كه جاى ترديد باشد، لذا از بحث و تفصيل درباره ى اثبات آن خوددارى مى كنيم. چيزى كه در اين مورد داراى اهميت است و بايد آن را مورد توجه قرار بدهيم، اين است كه تلاش براى به دست آوردن منفعت به مفهوم اول را، كه مستند به ضرورت و جست و جوى عامل و وسيله ى ادامه ى حيات انسانى است، مى توان به صيانت ذات نسبت داد. يعنى منفعت جويى كه عبارت است از تلاش براى به دست آوردن هر چيزى كه مفيد به ادامه ى حيات است، از فعاليت هاى كاملا طبيعى اصل الاصول صيانت ذات است، كه هيچ كس را ترديدى در آن نيست.

آيات قرآنى كه بازگو كننده ى متن اصلى همه ى اديان حقه ى الهى است، بر مبناى فطرت اصلى انسان مقرر شده است، اين تلاش را نه تنها محكوم نكرده، بلكه چنانكه گفتيم، براى به دست آوردن آن نيز تشويق و تحريك شديد كرده است. اگر براى منفعت گرايى انسان كيفيت و حد و اندازه اى مقرر نشود، بدان جهت كه خودخواهى آدمى هيچ كيفيت خاص و حد و اندازه اى براى خود نمى شناسد، لذا تا بلعيدن همه ى مواد مفيد و امتيازات دنيا، به نام اصالت منفعت "تيليتارنيسم" پيش خواهد رفت، و هر كس كه بخواهد از اين جهانخوارى جلوگيرى كند، خواهد گفت طبيعت انسانى منفعت گراست و تو مى خواهى بر ضد طبيعت من كه انسان هستم، قيام كنى! اين حركت متاسفانه سراسر تاريخ را به خود مشغول داشته است. داستان غم انگيز آن چنين بوده است كه اقوياى ناآگاه و قدرت پرست، همواره چنين پنداشته اند كه عالم هستى با همه ى مزاياى مفيد و انسان هايش، وسايلى براى ادامه ى حيات مطلوب آنان است و آنان بدون اينكه به زبان بياورند، با كنايه هاى روشن و طرز رفتار خود، اين پندار انسان كش را ابراز كرده اند. ناگوارتر و غم انگيزتر از اين داستان، متفكرنماهايى هستند كه به جاى اينكه براى دفاع از انسان برخيزند و اثبات كنند كه منفعت بيش از ضرورت هاى حيات، نه تنها منفعت نيست، بلكه ضرر است، و در نظر گرفتن نفع ديگران كه عامل بقاى حياتشان است، خود بزرگترين نفع است "به جاى اين راهنمايى"، فلسفه اى به نام اصالت منفعت را پى ريزى مى كنند و مردم را كه اكثرا به جهت عدم تربيت سودجو هستند، و بلكه در برابر سود هوش و عقل از دست مى دهند، مست تر و ناهشيارتر مى سازند! و رسالت خود را كه تعديل حس منفعت خواهى است، به فراموشى مى سپارند. با اين فراموش كارى صدمه اى جبران ناپذير به حيات انسان ها وارد مى آورند، زيرا منفعت خواهى نامحدود و بى حساب، قطعا به ضرر ديگر انسان ها تمام خواهد شد. زيرا:

ده تن از تو زرد روى و بينوا خسبد همى   تا به گلگون مى تو روى خويش را گلگون كنى

اين ضرر مستقيما به ديگر انسان ها وارد مى شود، و به طور غير مستقيم و در زمانى نسبتا طولانى، سراغ خود انسان منفعت پرست را خواهد گرفت، و بنا بر قانون عليت و يا عمل و عكس العمل:

اين جهان كوه است و فعل ما ندا   سوى ما آيد نداها را صدا

دمار از روزگار او هم درمى آورد. اين منفعت گرايان و قدرت پرستان نابخرد نمى دانند كه همان شيران به دور از عقل اند كه در سراسر تاريخ، آتش در نيزارهايى مى افروزند كه خود در آنها زندگى مى كنند!

اين سه عامل اساسى "خدا، انسان، آنچه كه به سود انسان هاست"، مانند سه جزء معمولى از يك عامل مركب نيست. يعنى چنين نيست كه عامل محرك تاريخ يك كل مجموعى است كه جزء يكم آن خدا و جزء دوم آن انسان و جزء سوم آن هر حقيقتى است كه به سود انسان ها است. بلكه هر يك از دو عامل دوم و سوم "انسان و آنچه كه به سود اوست"، بعدى از تاريخ و كيفيت اوليه و ثانويه ى آن را مى سازند. خداوند سبحان فوق همه ى دو عامل اساسى و ديگر عوامل فرعى است، و نظاره و سلطه بر تاريخ و ايجاد اجزا و عناصر و حفظ قوانين حاكمه بر آن را در اختيار دارد. اهميت عامل انسانى در شكل دادن به تاريخ در اين است كه خداوند او را بر طبيعت مسلط كرده و قدرت تفاهم و هماهنگى با بنى نوع خود را به او عنايت فرموده است. بنابراين، همه ى عوامل ديگرى كه درباره ى عامل محرك تاريخ گفته شده است، در حقيقت مانند مواد خامى است كه انسان مى تواند آنها را به قدر توانايى و معرفتى كه درباره ى آنها به دست آورده است، در توجيه حيات خود استخدام كند و به وسيله ى آنها به تاريخ خود شكل بدهد.

ممكن است در اين جا اعتراض شود كه گاهى بعضى از عوامل مزبور، به عنوان محرك تاريخ، كه تاثير آن ها را در تاريخ در درجه ى دوم قرار داديم، به قدرى شيوع و اهميت پيدا كند كه خود انسان را تحت تاثير قرار بدهد، و نوعى كيفيت جبرى را در تاريخ براى او پيش بياورد. در اين صورت نقش انسان در سازندگى تاريخ، يا ناچيز مى شود و يا به كلى از بين مى رود، مانند عوامل سياسى پديده ى سياست، با اين كه ساخته ى مغز دمى است، ولى اغلب به قدرى قدرت و نفوذ به دست مى آورد كه همه ى انسان هاى يك جامعه را دست بسته در برابر كارهاى انجام شده و يا آن چه بايد انجام بگيرد، قرار مى دهد. پاسخ اين اعتراض روشن است، زيرا پديده ى

سياست و فعاليت هاى مربوط به آن، عبارت است از مديريتى كه انسان درباره ى جمعى از همنوعانش تصويب كرده و انجام مى دهد. بنابراين، اين خود انسان است كه با انتخاب روش خاصى از سياست يا حقوق يا فرهنگ، تاريخ خود را شكل مى دهد. اگر چه اين شكل گيرى با جبر پديده اى به وجود آيد كه از اختيار او خارج است.

ما با چنين جريانى درباره ى يك فرد از انسان نيز مواجه هستيم. يك فرد از انسان مى تواند كارى انجام بدهد يا شغلى را انتخاب كند كه بعدها نتواند از تاثير جبرى آن خود را رها كند. به همين دليل است كه در اسلام تاكيد شده است كه حكومت آن قدر بايد سالم و شايسته باشد كه مردم چنين تلقى كنند كه خودشان حكومت مى كنند، يا اگر خودشان مديريت سياسى را در اختيار مى گرفتند، همان روش را اتخاذ مى كردند كه حكومت در پيش گرفته است.

نيز بعضى ديگر از عواملى كه به عنوان عوامل محرك تاريخ گفته شده است، مانند قوه، حيات كلى فعال، رگه هاى رسوب شده ى پيشين در اجتماعات و حقيقت و جمال، نمى تواند در تحريك و تشكيل تاريخ، بالاتر از خود انسان بوده باشد. زيرا مثلا قوه يك وسيله ى ناآگاه در دست انسان است كه مى تواند از آن سوء استفاده كند، و حتى در راه نابودى خويشتن به كار بيندازد. مانند اسلحه ى وحشتناكى كه امروزه بشر آگاه را در يك اضطراب شديد فرو برده است. نيز مى تواند از آن حسن استفاده كند، مگر اينكه خود انسان با اختيار خويش، تحت تسلط قوه در آيد و دست و پاى خود را ببندد. حيات كلى فعال كه در فلسفه ى برگسون ديده مى شود، بنياد زندگى انسان است كه توجيه آن به دست خود انسان است. او با فرهنگ و تعليم و تربيت صحيح مى تواند آن حيات كلى فعال را در مسير رشد و كمال خود قرار بدهد. رگه هاى رسوب شده ى پيشين در مردم اجتماعات، اگر چه مانند عوامل وراثت در انسان، كه زمينه ى اخلاقى و صفات خاصى را به وجود مى آورد، ولى هرگز تعيين كننده ى قطعى همه ى ابعاد و اجزاى سرنوشت آن فرد نيست، همين طور رگه هاى رسوب شده در يك اجتماع، مانند ترس ها و اميدها و تخيلات و گرايش ها و عناصر فرهنگى رسوب شده، اگر چه مى تواند زمينه ى تشكيل متن تاريخ جامعه و كيفيت اوليه و ثانويه ى آن را به وجود بياورد، ولى توانايى ساختن سرنوشت قطعى و همه جانبه ى تاريخ آن قوم را ندارد. اگر واقعيت چنين بود كه رگه هاى رسوبى بتواند سرنوشت تاريخ ملتى را به عهده بگيرد، تحولات و دگرگونى ها و به وجود آمدن شخصيت هايى در جامعه كه از آن رگه هاى رسوبى رويگردان باشند، امكان ناپذير مى شد.

ديگر امورى كه به عنوان عوامل محرك تاريخ گفته شده است، بعضى از آنها مانند كرات آسمانى و محيط محض طبيعى، به هيچ وجه در تعيين متن تاريخ و كيفيت اوليه و كيفيت ثانويه ى آن اثرى ندارند. به قول ناصرخسرو:

نكوهش مكن چرخ نيلوفرى را   برون كن ز سر باد خيره سرى را
برى دان ز افعال چرخ برين را   نكوهش نشايد ز دانش برى را
چو تو خود كنى اختر خويش را بد   مدار از فلك چشم نيك اخترى را

البته كرات فضايى كه با زمين ما در ارتباط طبيعى هستند و همچنين محيط طبيعى ما، در تكوين مواد اجزا و عناصر انسانى و شئون او در تاريخ، تاثير وسيله اى دارند، ولى اينكه پس از تكوين مواد اجزا و عناصر، تاريخ چه شكلى را به خود خواهد گرفت و دو نوع كيفيت اولى و ثانويه ى او چه خواهد شد، از كرات فضايى و محيط طبيعى برنمى آيد.

همه ى آن كشورها و جوامعى كه در آنها تمدن ها و فرهنگ ها بروز كرده و به اعتلا رسيده، و سپس راه زوال را پيش گرفته اند، اكنون هم داراى همان محيطهاى طبيعى خود هستند. نه محيط طبيعى مصر تغيير يافته است و نه يونان و نه بين النهرين، ولى چه دگرگونى هايى كه در آنها به وجود نيامده است!

بعضى ديگر از امورى كه به عنوان عامل محرك تاريخ گفته شده است، مانند حقيقت و جمال و عدم رضايت "قناعت" مقدس، مى تواند در به وجود آوردن ابعادى از كيفيت تاريخ نقش بسيار مهمى داشته باشد. مثلا عامل حقيقت جويى، و بيان حقيقت، و واقعيت داشتن حقيقت در برابر باطل، و ثبات و پايدارى آن، و اميد بخش و عامل تسليت بودن آن در فعاليت انسان هاى داراى شرف و فضيلت، در زندگى جمعى بسيار موثر است. توضيح اينكه در همه ى دوران ها، در هر يك از جوامع، انسان هاى رشد يافته اى هستند كه با احساس تكليف و تعهد برين براى حركت هاى اجتماعى و به وجود آوردن يا تشديد فداكارى ها در راه به دست آوردن حقيقت، فعاليت كرده و مى كنند. قطعى است كه وجود اين انسان هاى بزرگ كه با اشتياق سوزان دنبال حقيقت مى روند و مى خواهند حقيقت را در جامعه ى خويشتن قابل درك و عمل كنند، در حركت و شكل پذيرى تاريخ، بسيار موثر بوده است. لذا با كمال صراحت مى توان گفت اين روحيه ى حقيقت جويى، با در نظر گرفتن نسبيت اشكال و مصاديق حقيقت و تنوع عوامل آن، مربوط به انسان است، كه چنانكه گفتيم، دومين عامل اساسى عامل محرك و تعيين كننده ى كيفيت اوليه و كيفيت ثانويه ى تاريخ است. همين طور جمال "زيبايابى و زيباجويى هر دو نوع زيبايى محسوس و معقول" مسلما يكى از عوامل آماده كننده ى زمينه ى مناسب براى زندگى طبيعى و معنوى انسان ها در تاريخ است.

گاهى زيبايى به مفهوم عام آن، به طور مستقيم يا غير مستقيم، در تاريخ اثر مى گذارد. كلئوپاترا، آنتوان سردار رومى و امثال او را كاملا كلافه كرده بود و موقعيت آنتوان را در آن دوران تغيير داد. اگوست كنت كه در طرز تفكرات فلسفى فرانسه و سپس در مقدارى از قاره ى اروپا با نوعى عين گرايى تند تاثيراتى گذاشته بود، با عشق به زنى زيبا به نام كلوتلد دگرگون و تفكراتش تطليف و در مكتب اومانيسم شكوفا مى شود.

خلاصه، به نظر مى رسد كه با نظر به نتايج مجموع مطالعات و تجارب و تحقيقاتى كه تاكنون درباره ى انسان و تاريخش به دست آمده است، بايد گفت: سه عامل اساسى در به وجود آمدن و كيفيت تاريخ، اصيل ترين عامل است:

1. خدا.

2. انسان.

3. واقعيات مفيد براى انسان.

بقيه ى عوامل، در برخى كيفيات ثانويه ى تاريخ موثرند و بعضى ديگر مواد مهمى هستند كه انسان با شناخت و در اختيار گرفتن آنها، تاريخ خود را توجيه مى كند. بعضى ديگر مى توانند تاثيرات مقطعى و يا مشروط داشته باشند.

معانى سنت در آيات قرآنى و نهج البلاغه

سنت به معناى طريق و اصل و قانون و به معانى متعدد، در قرآن و نهج البلاغه آمده است.

با نظر به آيات قرآنى و جملاتى از نهج البلاغه كه شامل كلمه ى سنت و سنن توجه و آموزش و تجربه اندوزى از سنت هاى تاريخ، امرى لازم است. بدون كوشش در اين مسير، نه تنها شناسايى ما درباره ى سر گذشت بشرى و طرق و اصول و قوانين حاكمه در تاريخ ناقص خواهد بود، بلكه از يك جهت بايد گفت بدون كوشش مزبور، معارف ما درباره ى هويت انسان و مختصات موقت و پايدار و مفيد و مضر، به قدرى ناچيز خواهد بود كه شايستگى توجه و اعتنا را از دست خواهد داد.

به هر حال، بر خلاف سطح بينان و مردم كم اطلاع كه گمان مى كنند اسلام به تاريخ و سرگذشت بشرى توجهى ندارد، با در نظر گرفتن قصه هاى فراوانى كه خداوند متعال در قرآن براى شناساندن انسان در دو منطقه ى انسان آنچنان كه هست و انسان آنچنان كه بايد تذكر داده، و مخصوصا با در نظر داشتن تذكر فراوان در انواع سنت هايى كه در تاريخ مورد پيروى بوده يا مى بايست مورد پيروى و تبعيت قرار بگيرد، بطلان گمان آن مردم بى اطلاع يا غرض ورز، با كمال وضوح اثبات مى شود. [ در قرآن مجيد، در مواردى متعدد، خداوند متعال به سير روى زمين و مطالعه و تحقيق در سر گذشت انسان ها در امتداد تاريخ، دستور صادر فرموده است. از آن جمله در سوره ى حج، آيه ى 46. مضمون اين دستور سازنده در موارد زير آمده است: سوره ى يوسف، آيه ى 109، سوره ى روم، آيات 9 و 42، سوره ى فاطر، آيه ى 44، سوره ى غافر، آيات 21 و 82، سوره ى محمد "ص"، آيه ى 10، سوره ى آل عمران، آيه ى 137، سوره ى انعام، آيه ى 11، سوره ى نحل، آيه ى 36، سوره ى نمل، آيه ى 69، و سوره ى عنكبوت، آيه ى 20. ] اكنون مى پردازيم به بيان انواع سنت ها كه در قرآن و نهج البلاغه آمده است.

1. سنت به معناى طريق يا اصل نافذ در اجتماع كه از مدتى پايدار برخوردار بوده و اجتماع يا اجتماعاتى را تحت تاثير قرار داده است:

'پيش از شما سنت هايى گذشته است. در روى زمين سير كنيد و ببينيد چگونه بود عاقبت تكذيب كنندگان.' [ سوره ى آل عمران، آيه ى 137. ]

در اين آيه ى مباركه، سير در روى زمين و بررسى و تحقيق در سنت هايى كه در روى زمين بروز، و مدتى از زمان در جريان بوده اند، مورد دستور قرار گرفته است. مسلم است كه اين سير و بررسى تنها براى پر كردن حافظه و سياه كردن كاغذهاى سفيد نيست. بلكه با نظر به توجه دادن مردم در ذيل آيه ى مباركه به سرنوشت نهايى تكذيب كنندگان پيامبران و پيام هاى خداوندى، معلوم مى شود كه منظور از سير و بررسى، شناخت علل و معلولات و اصول و قوانين حاكم در تاريخ بوده است. در سوره ى حج، آيه ى 46 مى فرمايد: 'آيا آنان در روى زمين سير نكرده اند تا براى آنان دل هايى باشد به وسيله ى آنها تعقل كنند.'

عظمت محتواى اين آيه ى مباركه وصف ناپذير است. زيرا مى توان گفت بنابر مفهوم اين آيه، كسانى كه از سرگذشت انسانها در روى زمين و نتايج كارها و انديشه هاى آنان و نمودها و محصولاتى كه از همه شئون حياتى و قواعد و سنت هايى كه به موجوديت انسان ها و عموم شئون حياتى آنان حكمفرما بوده است، آگاهى ندارند، از تعقل به وسيله دل هاى آگاه محروم اند. بالعكس، گشت و گذار و بررسى و تحقيق در سرگذشت انسان ها در گذرگاه تاريخ، دل هاى آنان را براى تعقل آماده مى كند.

'به آن كسانى كه كفر ورزيده اند بگو: اگر از "كفر و پليدى ها" خوددارى كنند، خطاهاى گذشته ى آنان آمرزيده مى شود و اگر به همان كفر و پليدى ها برگردند، سنت گذشتگان "كه عذاب و مشاهده ى نتايج دردناك عقايد منحرف و اعمال ناپاك است" در گذشته ثابت شده است.' [ سوره ى انفال، آيه ى 38. ]

اين يك قانون است كه انسان در گرو اعمال و انديشه هاى خويش است.

عمل و عكس العمل يا 'فعل و رد فعل' و 'كنش و واكنش'، در همه ى شئون حياتى انسان ها، چه در حال انفرادى و چه در حال جمعى، بدون استثناء حاكميت دارد. چنانكه قانون عليت با اشكال گوناگونش در هر دو قلمرو انسان و جهان حاكميت دارد. به تجربه ثابت شده است كه ستمكاران نتيجه ى كار خود را در طول تاريخ مى بينند. آنان كه گريانده اند خود خواهند گريست، آنان كه در راه خدمت به انسان فداكارى كرده اند، پاداش خود را مانند يك واكنش ضرورى درمى يابند.

اين معنى براى سنت در سوره حجر، آيه ى 13، سوره ى اسراء، آيه ى 77، سوره ى كهف، آيه ى 55، سوره ى احزاب، آيات 38 و 63، سوره ى فاطر، آيه ى 43 و سوره ى غافر، آيه ى 85 نيز منظور شده است. در همه ى اين موارد، بروز نتيجه اعمال انسان ها در امتداد تاريخ، مانند بروز معلول به دنبال علت خود گوشزد شده است. در سوره ى فاطر، آيه ى 43، بروز نتايج استكبار و حيله پردازى ها "غدر و مكر و نقشه كشى ها براى اجراى ظلم و تعدى" را سنت غير قابل دگرگونى معرفى فرموده است. در سوره ى نساء، آيه ى 26، سنت هاى شايسته اى را كه در تاريخ گذشته ى بشرى در جريان بوده است، توصيه مى فرمايد:

'خداوند مى خواهد براى شما بيان كند و شما را به سنت هاى اقوام پيش از شما هدايت كند.'

بنابراين، در فلسفه ى تاريخ از ديدگاه اسلام، اصل يا قانون عمل و عكس العمل ناشى از يك نظم ثابت، در قلمرو حيات انسان ها وجود دارد كه بدون پذيرش آن، تاريخ بشر قابل تفسير و تحليل نيست.

2. تقليد از گذشتگان در تاريخ و تكيه بر آنان. قرآن مجيد تقليد بى دليل از گذشتگان و تكيه بر آنان را دور از عقل و ناشايست مى داند، و مردم را از تقليد و تكيه برحذر مى دارد. مى دانيم كه تقليد بى دليل از گذشتگان، يك پديده ى مستمر و فرا گير در تاريخ بشرى است كه اساسى ترين نقش را در ركود تاريخ به عهده داشته است. اگر همين امروز وضع فرهنگ ها و عقايد اقتصادى و حقوقى جوامع را مورد مطالعه و تحقيق قرار بدهيم، خواهيم ديد كه اغلب اين فرهنگ ها و عقايد، تقليد از گذشتگان، مخصوصا تقليد از شخصيت هايى چشمگير است، به اين عنوان كه آنان صاحب نظران و بانيان اين فرهنگ ها و عقايد هستند. نمونه اى از آيات قرآنى درباره ى اين جريان راكدكننده چنين است:

1. 'بلكه آن تبهكاران "در پاسخ پيامبر" گفتند: ما پدرانمان را معتقد به عقايد امتى دريافتيم و ما بر مبناى آثار آنان هدايت يافتيم و همچنين ما پيش از تو در هيچ آبادى مبلغى نفرستاديم، مگر اينكه خودكامگان آن آبادى ها گفتند كه ما پدرانمان را معتقد به عقايد امتى دريافتيم و ما از آثار آنان پيروى مى كنيم. "آن فرستاده ى خداوندى" گفت: "شما باز از پدرانتان تبعيت خواهيد كرد" اگر چه آن چه را كه من آورده ام هدايت كننده تر از آن باشد كه پدرانتان را معتقد به آن يافته ايد. آنان گفتند: ما به آن چه كه به شما فرستاده شده كفر مى ورزيم.' [ سوره ى زخرف، آيات 24 -22. ]

2. 'كافران گفتند: بلكه ما از آن چه كه پدرانمان را معتقد به آن يافته ايم پيروى مى كنيم.' [ سوره ى بقره، آيه ى 170. ]

مضمون اين دو آيه ى مباركه در سوره ى مائده، آيه ى 104، سوره ى اعراف، آيه ى 28، سوره ى يونس، آيه ى 78 و سوره ى انبياء، آيه ى 53 وارد شده است. در بررسى فلسفه ى تاريخ و تحليل و تحقيق درباره ى اصول و عوامل اساسى آن، توجه و اهتمام به پديده ى تقليد و تبعيت از گذشتگان، مخصوصا از شخصيت هاى چشمگير، فوق العاده اهميت دارد. مخصوصا تقليد از شخصيت هايى كه به عنوان بنيان گزاران مكتب هاى اجتماعى، اقتصادى، سياسى و فلسفى، در تاريخ براى خود جاى چشمگيرى باز كرده اند. اهميت تجديد نظر و بررسى هاى دقيق تر درباره ى شخصيت ها از آن جا ناشى مى شود كه آرا و عقايدى كه اين شخصيت ها، از خود در تاريخ به يادگار مى گذارند، معمولا با استناد به آن شخصيت ها از هرگونه اعتراض و انتقاد بركنار مى ماند. به عبارت ديگر مافوق اعتراض و انتقاد قرار مى گيرد.

خلفاى بنى عباس، اميرالمومنين هايى هستند كه نبايد جز با احترام و تجليل از آنها نام برد! چرا؟ براى اينكه پدرانمان به هر يك از آنان اميرالمومنين گفته اند! پس آرا و عقايدشان هم لازم الاتباع است! مطابق آيات قرآنى، پدرانمان اگر مجبور نبوده اند، غلط فرموده اند كه به آنان اميرالمومنين گفته اند. منطق راكدكننده اى وجود دارد كه با كمال صراحت و به طور فراوان گفته مى شود: 'تو بهتر مى فهمى يا ابن سينا!'، 'تو بهتر مى فهمى يا ابن رشد!'، 'تو بهتر مى فهمى يا صدرالمتالهين شيرازى'، 'تو بهتر مى فهمى يا دكارت!'، 'تو بهتر مى فهمى يا جان لاك!'، تو يا هگل! تو يا كانت! تو يا آدام اسميت! تو يا ريكاردو! تو يا جان استوارت ميل!..

اين شخصيت زدگى در تاريخ، جريان بسيار اسفناكى است كه عقول و انديشه ها و وجدان هاى مردم را تحت الشعاع قرار مى دهد. در صورتى كه به قول اميرالمومنين عليه السلام، ارزش و عظمت مردان "اعم از شخصيت ها و هر انسانى"، با حق سنجيده مى شود نه حق به وسيله ى مردان. پاسخ 'تو بهتر مى فهمى'ها، يك جمله است و آن اين است كه هم من و هم آن شخصيت كه امروز به رخ من مى كشى، بايد از حقيقت پيروى كنيم. هر كسى كه بيشتر به حقيقت نزديك است، او بهتر مى فهمد و بايد از او تبعيت كرد.

با اينكه پيشرفت معارف انسانى در قلمروهاى مختلف انسان و جهان، در دوران ما بسيار چشمگير بوده است، ولى اين پيشرفت تا كنون نتوانسته است مردم را از بت پرستى هاى متنوع نجات بدهد. مانند شخصيت پرستى، نژادپرستى، علم پرستى، پول پرستى، قدرت پرستى، مقام پرستى، شهرت پرستى، محبوبيت پرستى و غير ذلك. براى به وجود آمدن يك تاريخ سالم و مترقيانه ى انسانى، حتما بايد با يك مبارزه ى عميق و گسترده با اين پرستش ها، انسان ها را با خود واقعيت ها و حقايق آشنا كرد، و استعدادهاى بسيار با ارزش آنان را، مانند محبت، عشق، فداكارى، پرستش و انديشه، در مسير حقايق و واقعيات قرار داد.

زندگى در پرتو حقايق نه در سايه اقوام و ملل و شخصيت هاى گذشته

نتيجه ى بحث گذشته، اين اصل سازنده است كه حيات حقيقى كه آدمى را به هدف تكاملى خود موفق مى كند "و شواهد روشنى از تاريخ گذشتگان را مى توان بر اين مدعا منظور كرد"، اين است كه زندگى در پرتو حقايق است كه تاريخ حيات انسانى را قابل تفسير و توجيه مى كند، نه در سايه ى اقوام و ملل و شخصيت هاى گذشته.

اگر بخواهيم شاهدى روشن و متقن براى اثبات مدعاى فوق در نظر بگيريم، جريان علوم در تاريخ مى تواند منظور ما را تامين كند. همه ى ما مى دانيم از آن هنگام كه بشر توانست زنجير تقليد از اقوام و ملل و شخصيت هاى علمى گذشته را از گردن خود باز كرده و به دور بيندازد، گام در توسعه ى علم و اكتشافات گذاشت و به پيشرفت هاى محير العقول در اين ميدان توفيق يافت. از قرن سوم تا اواخر قرن پنجم هجرى "تقريبا"، با گسيختن جوامع اسلامى از تقليد در دانش و صنعت و هنر و ادب روياروى مى شويم، و مى بينيم در نتيجه ى بريدن طناب تقليد و وابستگى به گذشته، چه دستاوردهاى با ارزشى براى جوامع مسلمين حاصل شد. گفته مى شود در يكى از كتابخانه هاى يكى از خلفاى مصر، تعداد شش هزار مجلد كتاب فقط در رياضيات و تعداد هجده هزار مجلد كتاب فقط در فلسفه وجود داشت. بنابه نوشته ى پى يرروسو، در كتاب تاريخ علم "ترجمه ى حسن صفارى، صفحه 118"، تعداد ششصد هزار مجلد كتاب در كتابخانه ى قرطبه از نقاط مختلف دنيا جمع آورى شده بود. راسل كه كارى با مذهب ندارد "درباره ى مذهب به نوعى حساسيت دچار است"، با كمال صراحت مى گويد اگر در قرون وسطى علم گرايى مسلمانان نبود، قطعا علم سقوط مى كرد. [ در اين مسئله رجوع شود به رساله اى از اينجانب به نام علم از ديدگاه اسلام. ] اگر مسلمين زنجير تقليد و تبعيت از گذشتگان را از گردن خود باز نمى كردند، سرنوشت علم يا سقوط حتمى بود و يا نامعلوم. آياتى در قرآن مجيد اين اصل را مورد تاكيد قرار مى دهد كه بعضى از آنها را در بحث گذشته آورديم. يكى از آياتى كه تكليف انسان ها را در رابطه با گذشتگان تعيين مى فرمايد، سوره ى بقره، آيات 134 و 141 است كه خداوند مى فرمايد:

'آن امتى بود كه در گذشته است و براى اوست آن چه كه اندوخته است و براى شما آن خواهد بود كه اندوخته ايد.'

تناوب تمدن ها

يكى ديگر از جريانات مستمر تاريخ، تناوب تمدن ها در جوامع است. بشر در سرگذشت تاريخى خود تمدن هايى متعدد ديده است، كه توين بى وعده اى از متفكران در تاريخ، آنها را تا بيست و يك تمدن شمرده اند. البته مسلم است كه امثال اين ارقام درباره ى چنين موضوعات گسترده اى در بستر تاريخ، كه ايهام هايى گوناگون آنها را فرا گرفته است، نمى تواند جز حدس و تخمين چيزى ديگر بوده باشد. به هر حال، با نظر دقيق و واقع گرايانه در تاريخ "نه با تكيه بر اصول پيش ساخته" اين قضيه را بايد قطعى تلقى كرد كه بروز تمدن ها و اعتلا و زوال آنها، از قانون پيوستگى و 'از ساده پيچيده' "از بساطت رو به تركيب" تبعيت نكرده است. يعنى شما نمى توانيد بنشينيد و براى بروز تمدن يونان، علل كاملا مشخص در آن سرزمين پيدا كنيد و آنگاه كميت زمانى و مقدار گسترش و كيفيت آن تمدن را از جنبه هاى علمى، فلسفى، صنعتى، هنرى، اجتماعى، سياسى و غير ذلك، مورد تفسير و تحليل علمى خالص قرار بدهيد، و آنگاه بپردازيد به تحقيق درباره ى اعتلا و سقوط آن تمدن، با آن فرهنگ گسترده و عميقى كه در تاريخ عرضه كرده است.

تمدن روم را در نظر بگيريد. با اينكه درباره ى اين تمدن و بروز و اعتلا آن و سقوط امپراطورى روم، كتابهايى مانند تاريخ گيبون و غير ذلك نوشته شده است، با اين حال تا كنون نه فلسفه ى قانع كننده اى براى بروز و اعتلاى تمدن روم عرضه شده است و نه براى سقوط و اضمحلال آن. وانگهى، اين پديده ى شگفت انگيز چگونه تفسير مى شود كه حتى در جريان يك تمدن، ميان گردانندگان آن، فاصله و تفاوتى غيرقابل تصور وجود داشته است. در همين تمدن رم، نرون خونخوار احمق و خودخواه را مى بينم. ماركوس اورليوس را هم مى بينيم كه مردى است حكيم، بسيار خردمند و متواضع و مردم دوست "منهاى خصومت بى اساسى كه با مسيحى ها داشته است."

در مقدار زيادى از تمدن ها، با همين اختلاف شديد در وضع روحى گردانندگان آنها مواجه هستيم، كه گاهى اختلاف در حدى غير قابل تصور است چنانكه در تمدن روم مى بينيم. اگر واقعيت چنين بود كه تمدن ها پديده هايى بودند كه از نظر هويت و مختصات و علل و انگيزه ها و اهداف كاملا مشخص و قابل شناخت بودند، نمى بايست ميان تفكرات و آرمان ها و طرز عملكرد گردانندگان آنها، آن همه اختلاف شديد وجود داشته باشد. از طرف ديگر، در طول تاريخ تا دوران اخير، ديده نشده است كه تمدنى كه در نقطه اى از دنيا ظهور مى كند، از قرن ها حتى از يك قرن پيش، قابل پيش بينى قطعى بوده و هويت و مختصات و مدت بقا و دوران زوالش با يك عده قوانين علمى محض و تفكرات و تكاپوهاى عضلانى، قابل ايجاد و ابقا و نقل به جامعه يا جوامع ديگر بوده باشد.

ممكن است بعضى از اشخاص گمان كنند كه اديان الهى همواره از يك نقطه از دنيا بروز كرده "مانند مسيحيت از ناصره و اسلام از مكه" و سپس به ديگر نقاط دنيا منتقل و گسترش يافته است. همچنين در دوران معاصر، بعضى از مكتب هاى اقتصادى و سياسى در نقطه اى از دنيا بروز، و به ديگر نقاط دنيا منتقل و گسترش يافته است.

پاسخ اين اعتراض بدين نحو است كه پيش بينى قطعى بروز اديان و همچنين مكتب هاى اقتصادى و سياسى، از طرق معمولى نه از راه اخبار غيبى، تا كنون به هيچ وجه صورت نگرفته است. وانگهى، مورد بحث ما، تمدن هاى اصيل است "نه تقليدى و وابسته" كه در انتقال مكتب هاى اقتصادى و سياسى دوران معاصر ديده مى شود. زيرا روشن است كه تمدن هاى تقليدى نه از اصالت برخوردارند و نه از پايدارى و نه هضم واقعى از طرف ملتى كه به طور تقليد تمدنى را وارد كرده است. به اضافه اين كه اصلا داستان انتقال و گسترش اديان را نمى توان با تمدن به معناى معمولى آن مقايسه كرد. زيرا هدف اعلاى اديان، ايجاد زمينه ى تكامل، با متوجه كردن انسان ها به چند اصل اساسى است، كه عبارت اند از:

1. گرايش به مبدا و به وجود آورنده ى كمال كه خداست.

2. نظاره و سلطه ى او بر جهان هستى و مشيت او به كمال يابى انسانى است كه از دو راه اساسى درونى "عقل و وجدان" و برونى "پيامبران عظام" آن را امكان پذير كرده است. 3. پيوستگى اين زندگانى به ابديت "با نظر به دلايلى متقن"، كه اگر وجود نداشته باشد، نه تنها زندگى دنيوى انسان ها قابل تفسير و توجيه نخواهد بود، بلكه خود جهان هستى هم معناى معقولى نخواهد داشت.

4. عدل و دادگرى مطلق خداوند سبحان كه داور مطلق است، مقياس همه ى دادگرى هاى آن عدل الهى است و بس.

5. رهبرى مستمر انسان ها به وسيله ى شخصيت هاى الهى، كه يا مستقيما به وسيله ى وحى دستورات خداوندى را به مردم ابلاغ كنند، يا به وسيله ى ولايتى كه از منابع وحى به اثبات رسيده باشد.