رویت که هست صورت چین شرمسار از آن
| |
نقشی است دقت ید صنع آشکار ازان
|
تحریر یافت صورت و زلفت ولی هنوز
| |
در لرزه است خامه صورت نگار ازان
|
بر نخل ناز پرور او هرکه بنگرد
| |
یابد کمال قدرت پروردگار از آن
|
از گلستان او همه کس را به کف گلی است
| |
ما را به سینه خاری و صد خار خار ازان
|
مردم ز بیم مرگ به عمرند امیدوار
| |
من ناامید ار نیم امیدوار ازان
|
در هجر میدهی خبر آمدن به من
| |
دانستهای که صعبتر انتظار ازان
|
زین نیلگون خمم به همین شادمان که هست
| |
حسن تو را به شیشهٔ می بیخمار ازان
|
باقیست یک دمی دگر از عمرم ای طبیب
| |
بگذر ز چارهام که گذشتست کار ازان
|
از آهنست سقف فلک گویا که نیست
| |
تیر دعای خسته دلانرا گذار ازان
|
آورده زور بر دل زارم سپاه غم
| |
ساقی بیار می که برآرم دمار ازان
|
میپرورد می فرح انجام محتشم
| |
خمخانهٔ غمش که منم جرعه خوار ازان
|