آداب طبّ و پزشكى در اسلام با مختصرى از تاريخ طبّ

علامه سيّد جعفر مرتضى عاملى
ترجمه : لطيف راشدى با همكارى حسين برزگرى بافقى

- ۵ -


پزشك و تجارت  
از نظر اسلام ، پزشكى حرفه اى نيست كه به وسيله آن ثروت اندوزى كرد و به خاكستر دنيا دست يافت . بلكه رسالتى است انسانى و مسؤ وليتى شرعى در درجه اوّل است ؛ چون هر حرفه اى كه صاحبش قصد دارد از آن به پول برسد، مختار است كه با اين يا آن معامله كند، اگر قانع شود كه اين معامله اش او را به پول قانع كننده اى مى رساند. و اگر دريافت كه اين معامله نمى تواند گرسنگى و احتياجش را برآورده سازد، مى تواند با او معامله نكند. قطعاً اينها شامل حال پزشك نمى شود؛ چون كسى كه از درمان مجروحى دست بكشد - همانطور كه قبلاً ذكر شد - قطعاً شريك زخم زننده است . و براى گرفتن مزد يا زيادى آن يا به هر علتى ديگر، حق آن را ندارد كه در درمان تعلل كند. همچنين در درمان بيمار نمى تواند سهل انگارى يا سستى از خود نشان بدهد، همانطور كه بعداً خواهيم ديد .
اجرت پزشك  
آنچه ذكر كرديم به معناى اين نيست كه پزشك اصلاً نبايد مزد خود را بگيرد؛ چون در اين صورت بيشتر پزشكان سربار ديگران خواهند بود و ديگر اينكه باعث مى شود بيشتر مردم به فراگيرى اين علم روى نياورند. جداى از نبوغ و ابداع كه در آن به وجود نمى آورند، در نهايت انسانيت را از يك عنصرى مهم ، بلكه مى توان گفت از مهمترين عناصر آسايش و سعادتبخش انسانيت و پيش برنده آن به پله هاى مختلف كمال و عظمت ، محروم خواهد كرد. براى همين مى بينيم امام حسن عسكرى (عليه السلام ) به پزشكى كه حضرت نزد او حجامت كرده بود، يك كمد لباس و پنجاه دينار مى دهد.(202)
و بار دوّم - ظاهراً - به او سه دينار مى دهد (البته اين پزشك نصرانى بوده است ).(203)
و از امام على (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمودند: ((مزد پزشك كمتر از ضخامت پوست سر كنايه از اينكه پزشك از بيمار خود حدّاقل اجرت را دريافت نمايد است )).(204)
و از ابن عباس روايت شده است كه : ((رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) حجامت كردند و مزد حجّام را دادند)).(205)
و روايات زيادى از مزد حجامت كردن نقل شده است كه در بسيارى از مصادر وجود دارند. مگر اينكه روايت سماعه مخالف آن است ، لذا شيخ طوسى آن را حمل بر كراهت كرده است .(206)
علاّمه در پايان افزوده : ((دادن مزد براى ختنه كردن مجاز است ، و پانسمان و قطع اجزا و گرفتن مزد آنها، مجاز است و خلافى در آن نمى بينيم ؛ چون كارى كه شرعاً مجاز است و شخص محتاج به آن است . و از انجام آن ناچار است پس مزد گرفتن در آن مانند ساير كارهاى مباح ، مجاز است . همچنين عقد استيجار براى سرمه كردن چشم ، چه سرمه كردن از طرف پزشك يا ديگر افراد باشد، مجاز است . بعضى از اهل سنّت گفته اند شرط قرار دادن براى پزشك جايز نيست .(207)
امّا نسبت به دوا، محمد بن مسلم از امام موسى كاظم (عليه السلام ) نقل كرده است كه : (راوى گفت ): از امام در رابطه با مردى كه مردم را با دوا درمان مى كند و به جاى آن مزد مى گيرد، پرسيدم ؟ امام فرمودند : ((مانعى ندارد)).(208)
پزشكى در دايره تجارت  
اگر هدف از آموختن پزشكى به دست آوردن مال و منال باشد، در اين صورت ، دورى از احساس انسانى و عاطفه اى و مسؤ وليت هاى شرعى و اخلاقى را به دنبال خواهد داشت و علاوه بر آن ممكن است اين علم و همچنين علوم بسيار ديگر وبالى بر انسان و انسانيت شود و بناچار، نسبت ابداع و ژرف نگرى در آن جامعه با حجم عمل و عاملان آن در آنجا هماهنگ نيست در نتيجه براى جامعه و نسلهاى آينده از معارف دقيق و مهم چيزى باقى نمى ماند تا به آنان ارائه شود، و به روى جامعه آفاق جديدى در زمينه هاى مختلف گشوده نخواهد شد.
همچنين مؤ سسه هاى پزشكى ، حرفه هايى خشك خواهند شد كه به غارت ثروت و نابودى انسان اهميت بيشترى مى دهد تا به سعادت او كه در اين صورت بر گرفتارى و مصيبتهايش مى افزايد. بله در اين صورت شمارش معكوس ‍ رونق گيرى علوم پزشكى شروع خواهد شد و بيشتر آموزش يافتگان ، بدون درك به روخوانى خواهند پرداخت ، سپس به جهل و نادانى كه بيشتر، سستى و سهل انگارى را در پى دارد، خواهد انجاميد. به دنبال آن ، انسان اخلاق و انسانى بودنش را از دست مى دهد و به موجودى خسيس و خوار مبدّل مى شود و به گفته امام على (عليه السلام ) : ((چون چارپايى بسته مى شود كه همّ و غمش علفش خواهد شد)).
زندانى ساختن پزشكان نادان  
به خاطر آنچه گفته شد اسلام ، با قدرت و دورانديشى در مقابل اين مساءله ايستاده است . از امام على (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمودند: ((بر امام واجب است دانشمندان فاسد و پزشكان نادان را زندانى نمايد)).(209)
بله واجب است ؛ زيرا اشتغال نادان در امر پزشكى ، بيشتر به افزايش درد و رنج هاى مريض منجر مى شود و آسايش و آينده اش را (اگر نگوييم زندگى بسيارى را) به خطرات زيادى مى كشاند. و همان طور كه علماى فاسد، دين را به فساد مى كشانند، پزشكان نادان نيز بدن ها را فاسد مى كنند و آسايش و سعادت انسان را در دنيا مى ربايند، پس جلوگيرى از آنان و ايستادگى در مقابل آنان با تمام قدرت ، واجب است .
ضمانت پزشك نادان  
علاوه بر آنچه گفته شد، اگر نادانان به مداواى مريض بپردازند و آنچه را بايد اصلاح كنند، فاسد نمايند؛ عقلاً، عرفاً و شرعاً مسؤ ولند (بنا برقاعده ضمانت بر هر تلف شده اى ) كه اگر اين كار منجر به مرگ شد، همانطور كه معلوم است ، بايد ديه خطا را ضمانت كرد. و اين امر بين فقها (بدون خلاف در آن ) متداول است ، بلكه در تنقيح آمده است : ((پزشكى كه دانش ‍ كمى دارد، به اجماع فقها ضامن فساد در درمان خود است )).(210) در اين امر، علماى غير شيعه اهل بيت : نيز به طور اجماع بر آن متفق القولند.(211)
و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت شده است كه فرمودند: ((كسى كه بدون اطلاع كافى از علم طبّ، پزشك شود، ضامن است )).(212)
و در نص ديگرى آمده است : ((اگر كسى خود را پزشك جا بزند و حال آنكه به طبابت شهرتى ندارد و جان انسانى را بگيرد يا به او زيان برساند، ضامن است )).(213)
واژه ((تطبب )) نشانگر ورود به كارى است با سختى و مشقّت مانند واژه ((تشجّع )) و ((تصبر)).
ضمانت پزشك دانا  
اگر كسى به پزشكى آگاه باشد و در اداى كارى كه بر عهده اوست كوتاهى كند، افزون بر مسؤ وليت شرعى ، چه براءت از مريض يا وليش گرفته باشد يا نگرفته باشد، ضامن است ؛ چنانچه از امام على (عليه السلام ) نقل شده است كه حضرت ختنه كننده اى را در بريدن نوك آلت غلامى به علت كوتاهى در انجام وظيفه اش ، ضامن بشمار آورد.(214)
ابن ادريس گفته : ((اين روايت صحيح است و هيچ خلافى در آن نيست ))(215) البته اين روايت را بر مورد ((تفريط)) حمل نموده است .
و اگر پزشك در انجام وظيفه اش كوتاهى نكند و پزشك با هوش و ماهرى باشد و به سبب او مريض تلف شود يا يكى از اعضاى بدنش از كار بيفتد، اگر مريض كوچك يا ديوانه باشد و پزشك از ولى امرش اجازه گرفته باشد، يا مريض ‍ بالغ باشد و پزشك از او اجازه براءت از ضمانت گرفته باشد؛ در اين صورت او ضامن نيست .
از ابى عبداللّه روايت شده است كه فرمودند : ((امير مؤ منان (عليه السلام ) فرمود : كسى كه به پزشكى يا دامپزشكى اشتغال يافت ، بايد از ولى اجازه بگيرد و گر نه او ضامن است )).(216) البته ضعف اين روايت به خاطر عمل مشهور، جبران شده است ، بلكه ادعاى اجماع بر اين روايت شده است (217) و اين به معناى براءت قبل از اثبات حق نيست ، بلكه اين به معناى اجازه گرفتن در چيزى تلقى مى شود كه اقتضا مى كند عدم اثبات حق را، علاوه براين كه اگر اجازه داده نشود، پزشك به درمان مريض اقدام نمى كند.(218)
آيا اجازه مريض يا ولى اش در درمان بدون براءت از ضمانت ، كافى است ؟ شايد گفته شود كه پزشك در اين صورت ضامن نيست ؛ چون ضمانت با اجازه ولى يا مريض ساقط مى شود. و اين كارى است كه شرعاً متداول است ، پس ‍ ضمانتى به دنبال ندارد.(219)
ولى اين حجت كافى نيست ؛ چون اگر شرعاً جايز باشد، به معناى ساقط شدن ضمانت نيست .(220) و آنچه جايز است معالجه كردن است نه تلف كردن كه به آن اجازه داده نمى شود ... ولى از سخنش كه ((ضمانت با اجازه ساقط مى شود)) شايد تعبير ديگرى داشته باشد. و آن اينكه اگر بگوييم : اقدام مريض يا ولى اش بر تحمّل نتايج كار پزشك و رضايت بر انجام عمل داده باشند، در اين صورت آن را از جمله براءتها به شمار مى آوريم . ولى ظاهر امر اين است كه اجازه آنان دليل بر عدم خواستن ديه و ضمانت در صورت اتلاف مريض نيست ، آنان اجازه درمان را به اين علت مى دهند كه شارع ضمانت حقشان را در صورت اتلاف مريض يا عضوى از بدنش توسط پزشك داده است . پس قاعده اى مى ماند و آن ، ضمانت است بر آنچه تلف شود. بنابر اينكه اين امر در عرف پابرجاست مى بينيم اگر كسى پسرش را به پزشك ببرد و درمانش كند، ولى به علت درمان بميرد، از پزشك شكايت مى كند واو را در تلف كردن پسرش مسؤ ول مى داند.
امّا در اينجا استدلال بر ضمانت به اجماع ، بى جاست ؛ چون ظاهر امر، يا لااقلّ احتمال مى رودكه اجماع برقاعده ضمانت برآنچه تلف شودباشد، درنتيجه حجت نيست .
همچنين استدلال بر روايتى كه امام على (عليه السلام ) ختنه كننده اى را ضامن كرده است ، صحيح نيست ؛ چون اين قضيه به طور مطلق نيست و به احتمال زياد تضمين امام به اين علت بوده كه او در كارش بسيار كوتاهى كرده است ، همانطور كه قبلاً اشاره كرديم . و در جواهر نيز به آن اشاره شده است ، پس مراجعه كنيد .
اگر پزشك ماهرى بر درمانى ، بدون كسب اجازه اقدام كند، بنابراينكه آن كار بر او واجب باشد (و بنابراين روايتى كه گفت : كسى كه از درمان مجروحى دست بكشد، بدون شك شريك زخم زننده است كه مقدمه اى است بر حفاظت از نفس محترم )، اگر مريض تلف شود، در اين صورت نيز او ضامن خواهد بود، چون تلف شدن علتى است بر ضمانت . از جمله مى توان از ادب كردن پسر يا غيره نام برد كه اينها نيز ضمانت دارد.(221)
دو روايتى كه ربطى به ضمانت ندارند  
در روايتى ، راوى مى گويد : به امام صادق (عليه السلام ) گفتم : ما زخم را مى شكافيم و آن را با آتش مى سوزانيم ؟
امام فرمود : اشكالى ندارد.
به حضرت گفتم : به او اين اسمحيقون و غاريقون را مى خورانيم .
امام فرمودند : اشكالى ندارد.
گفتم : شايد او بميرد.
امام گفت : حتى اگر بميرد.(222)
حمدان بن اسحاق گويد : پسرى داشتم كه به سنگ مثانه مبتلا بود، به من گفتند وى درمانى ندارد، مگر اينكه او را عمل جراحى كنى . پس وى را جراحى نمودم كه جان باخت . شيعيان گفتند تو در خون پسرت شريك هستى .
گفت : براى امام حسن عسكرى (عليه السلام ) جريان را نوشتم ، حضرت (عليه السلام ) در پاسخ نوشتند: ((اى احمد! از كارى كه كردى هيچ بر تو نيست ، تو مى خواستى او را درمان كنى ، اجل وى در همان كارى بوده كه انجام دادى )).(223)
روايت اوّل ناظر بر ضمانت يا عدم ضمانت نيست ، بلكه ناظر بر اجازه اقدام بر عمل يا عدم آن است ، حتى اگر منجر به مرگ مريض شود.
و در روايت دوّمى ، كسى كه اقدام به شكافتن زخم كرد خود ولى بوده است . و اينكه امام (عليه السلام ) فرمود : تو خواستار درمان بودى و اجلش در كارى كه كردى ، بوده ، اين سخن اثبات عدم ضمانت نيست تا به عموم آن استدلال كنيم بلكه ناظر بر نفى عقاب اخروى است ؛ چون شيعيان ، حمدان بن اسحاق را شريك خون پسرش مى دانستند. افزون براين ، سند اين روايت نيز واضح و روشن نيست .
خلاصه : بهتر است پزشك ماهر، اگر مى خواهد به عملى اقدام كند كه احتمال مى دهد براى مريض خطرى در برداشته باشد، از ولى مريض اگر كودك يا ديوانه باشد يا از خود مريض اگر بالغ و عاقل باشد، براءت بگيرد .
* * *
فصل دوّم : دانشجوى رشته پزشكى 
خصوصيات دانشجوى پزشكى  
مشخصات يك دانشجوى پزشكى ، ممكن است نيازى به توضيح نداشته باشد؛ زيرا اگر حقيقت نگرش اسلام به بيمار و جايگاه او نزد خداوند و اينكه چه پاداشى براى او در نظر گرفته شده ، روشن شود كه اين كار هم با مراجعه به روايات و احاديث بى شمار، صورت مى گيرد. و چنانچه مسؤ وليت پزشك و وظايف او در برابر بيمار، روشن گردد -كه ان شاء اللّه در فصل بعدى خواهد آمد - ديگر نيازى به شرح و توضيح نخواهد بود.
در اينجا اجمالاً مى توانيم خصوصيات و مشخصات دانشجوى پزشكى را در يك كلمه بيان كنيم ، همانا بايد دانشجوى رشته پزشكى به تمام خصوصيات يك انسان مسلمان آراسته گردد كه آن عبارت است از دارا بودن اسلامى عميق و ژرف از لحاظ خلق و خوى و رفتار و گفتار كه در تمام زندگى با اهداف و تعاليم و ارزشهاى اسلامى ، گام بر دارد.
قدما در گذشته ، برخى از خصوصيات دانشجوى پزشكى را ياد آور شده اند كه بد نيست به آنها اشاره شود؛ زيرا برخى از آنها با مقتضيات فطرت سليم ، هماهنگ و موافق هستند و دين اسلام دين فطرت است ، گر چه اين مشخصاتى كه بيان مى كنيم كامل نيستند.
وصيت معروفى است منسوب به بقراط در باره پزشكى كه در آن آمده است : ((دانشجوى پزشكى بايد آزاده باشد(224) طبيعت ممتاز و سالمى داشته و سن زيادى نداشته باشد. قامتى معتدل و متناسب در اندام داشته باشد. تيزهوش ، خوش گفتار و خوش سليقه در مشورت باشد. با عفت و شجاع باشد . طرفدار مسايل مادى نباشد. در هنگام خشم ، خود دار و علاقه مند به حرفه پزشكى خود باشد. كودن نباشد. غمخوار بيماران و دلسوز آنان باشد. راز نگهدار بيمار باشد؛ چرا كه بسيارى از بيماران ما را از بيماريهاى خود، آگاه مى كنند، ولى دوست ندارند ديگران از آن مطلع باشند .
بايد خود را براى هر گونه ناسزاگويى از سوى بيمارانى كه دچار حالتهاى روانى هستند آماده سازد؛ زيرا احتمال اين ناسزاگوييها مى رود و بايد صبور و بردبار بود و بايد بدانيم كه علت آن ناسزاها همان بيمارى است و حالت طبيعى ندارند.
آرايش موهاى سر بايد متعادل باشد، يعنى سر، نه بدون مو ونه بلند باشد. همچنين بايد ناخنهايش را كوتاه نگهدارد. لباسهايش بايد سفيد و پاكيزه باشد. در راه رفتن با عجله و شتاب گام بر ندارد؛ زيرا اين موضوع دلالت بر جهالت مى كند و نه آهسته قدم بردارد، چون اين حالت ، دلالت بر تنبلى دارد .
وقتى نزد بيمار حاضر شود، بايد چهار زانو بنشيند و با آرامى و تأ نى بدون هيچ گونه نگرانى و اضطراب ، حال او را جويا شود)).(225)
در كتاب ((كامل الصناعة الطبية الملكى ))(226) سفارشات خوبى در اين باره آمده است كه بعضى از آنها را به بقراط نسبت داده اند و اين افزون برآن است كه قبلاً از بقراط ذكرگرديد:
((بر دانشجويان علم پزشكى لازم است كه اوامر خداوند سبحان را اطاعت نمايند. و اساتيد خود را احترام بگذارند و در خدمت آنان باشند و ايشان را به منزله والدين خود بدانند. همچنين به آنان نيكى كنند و آنان را شريك اموال خود قرار دهند. همانگونه كه بايد فرزند، معلم خود را برادر خود بداند و اين صنعت را بدون مزد به او ياد دهد. بايد اولاً خود و اولاد استادشان و تمام محصلين ديگر كه استحقاق آموختن اين صنعت را دارند به اين علوم و سفارشها، آموزش دهند)) .
پس از آنكه مواردى ديگر بيان مى كند؛ از جمله لزوم حفظ مطالب و عدم اعتماد به كتاب و اينكه : بايد در دوران كودكى خود، اين مطالب را بياموزد، چون فراگيرى در ايام كودكى آسانتر از فراگيرى در زمان كهولت است . و همچنين بر دانشجوى علوم پزشكى اين است كه بايد در بيمارستانها در معيّت اساتيد و علماى حاذق اين صنعت به سر برد و اين علم را در عمل ، پياده كند و بر بيماران و اوضاع و احوال آنان ، اشراف داشته باشد و از مصاحبت اساتيد خود و خدمت به بيماران و به طور كلى به طور تجربى و عملى ، بهره كامل ببرد و علم و عمل را با هم تطبيق كند.(227)
دانشجو و تجارب پزشكى  
افزون بر آنچه گذشت در مى يابيم كه شارع مقدس به دانشجوى پزشكى اجازه نمى دهد خود را ميدان تجربه قرار دهد، مخصوصاً در مواردى كه احتمال ضرر در آن داشته باشد، اگر چه احتمالاً به آنها ايمان و عقيده داشته باشد. از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده : ((ثلاثة لا ينبغى للمرء الحازم أ ن يقدم عليها : شرب السم للتجربة ، وان نجا منه وافشاء السر ...)).(228)
((فرد دور انديش نبايد به سه چيز اقدام كند : زهر را براى آزمودن خوردن ، گر چه از آن نجات پيدا كند و فاش ساختن اسرار و ...)) .
و در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده : ((لا تذوقن بقلة ولا تشمها حتى تعلم ما هى ولا تشرب من سقاء حتى تعلم ما فيه )).(229)
((از هيچ نوع سبزى نخوريد و آن را بو نكنيد، مگر آنكه بدانيد كه چه چيز است . و از هيچ گونه ظرفى ، آب ننوشيد مگر آنكه بدانيد داخل آن چيست )) .
استفاده از معلومات غير مسلمانان  
به درستى كه حكمت و دانش ، گمشده شخص با ايمان است ، هر جا آن را بيابد آن را بر مى گيرد. بنابراين چرا بايد مانع شد تا از غير مسلمانان ، مانند يهود و نصارا و ديگران كسب علم شود ؟
پس اگر داراى خبره هستند، تنها به آموختن نزد آنان قناعت كنند و باعث نشوند كه آنان از اين راه مسلمانان را به عقايد و مذاهب خود، دعوت نمايند و مسلمين نبايد از آنان تبليغ كنند و ايشان نمى توانند در امور مسلمين دخالت نمايند و نبايد در امور مسلمين نفوذ نمايند، در اين صورت ، كسب علم از آنان هيچگونه مانعى ندارد؛ زيرا از امامان معصوم ما : نقل شده است كه فرموده اند :
((مطالب سودمند را از آنان بگيريد؛ زيرا دانش ، گمشده مؤ من است . پس آن را طلب كنيد، گر چه نزد مشرك باشد. چرا كه شما مستحق و اهل آن هستيد نه آنان )) و روايات ديگر كه همين معنا را بيان مى كنند.(230)
آرى ! شاهد اين هستيم كه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) به اسراى مشركين بعد از جنگ بدر، دستور مى دهد كه باسوادان ، هر كدام ده نفر از فرزندان خردسال مسلمانان را خواندن و نوشتن بياموزند و اين آموزش دادن موجب آزادى آنان از اسارت مى باشد.(231)
نيازى نمى بينم كه در اين باره شرح و تفصيل دهم ، چرا كه آفتاب آمد دليل آفتاب و در صورت تمايل جهت اطلاع بيشتر، رجوع شود به كتاب ما : ((سيره نبوى ، جلد2، صفحه 257 و 258)) .
سوگند اسلامى براى پزشك  
پس از آنكه دانشجو، فارغ تحصيل شد و پزشكى حاذق گرديد، تصور مى كنيم كه بهتر است قبل از آنكه به او اجازه كار داده شود، سوگند زير را ياد كند:
(بسم اللّه الرحمن الرحيم )
((ستايش مخصوص پروردگار جهانيان است . درود و سلام بر محمَّد و خاندان پاك او و نفرين بر تمام دشمنانشان تا روز قيامت ...
به خداوند عظيم و تمام مقدساتم و به تمام كتابهاى آسمانى سوگند ياد مى كنم كه تمام كوشش و تلاش خود را در راه بهبودى و درمان بيماران ، به كار گيرم و فرقى ميان ثروتمند و بى بضاعت نگذارم . آنان را مغبون نسازم و در راه درمان آنان كوتاهى ننمايم ، با آنان با اخلاق پسنديده انسانى و اسلامى رفتار نمايم . موقع كار پايبند به احكام شرعى باشم و اين شغل را امانتى به عهده خود بدانم كه خداوند روز ملاقات از من در باره آن سؤ ال خواهد نمود. براى اداى اين امانت ، به بهترين وجهى انجام وظيفه نمايم .
خداوند را بر اين قسم و سوگند شاهد و ناظر قرار مى دهم كه او بهترين شاهدان است )).
* * *
فصل سوّم : پزشك و درمان
وظايف پزشك  
پرواضح است كه بيمار هرگز نمى تواند براى خواسته هايش دل به كسى ببندد. حتى به نزديكترين شخص مانند فرزند يا پدر و مادر؛ زيرا به خوبى مى داند كه آنان كارى براى نجات اواز بيمارى نمى توانند انجام دهند و قادر نيستند درد او را كاهش دهند.
و حال آنكه تمام خواسته ها و آرزوهايش را به طرف كسى مى برد كه خداوند به او دستور داده است در چنين حالاتى مراجعه نمايد كه او كسى نيست جز پزشك حاذق ؛ زيرا تنها پزشك است كه مى تواند به بيمار كمكهاى گوناگون نمايد و درد او را كاهش دهد و به ساحل نجات برساند .
بديهى است كه مراجعه به پزشك و مداوا كردن با توكل هيچگونه منافاتى ندارد همانگونه كه خوردن و آشاميدن جهت رفع گرسنگى و تشنگى با آن هيچ منافاتى ندارد.(232)
بنابر اين ، پزشك بزرگترين و مهمترين مسؤ وليت را در اين زمينه به عهده دارد. چه به لحاظ ارائه كمك مادى يعنى ارائه دارو و درمان مفيد و چه به لحاظ ارائه كمكهاى روحى و روانى ؛ چرا كه پزشك مى تواند روح اميد و سرور را در روان بيمار، بدمد و اعتماد او را به زندگى و آينده زندگى ، باز گرداند .
بنابر اين ، از ديدگاه اسلامى مى توان گفت كه مسؤ وليت و مشخصات پزشك در رابطه با خود و بيماران خود، بسيار زياد و گوناگون است و ما در اين فصل ، ذيلاً آنها را به اجمال خواهيم آورد .
سرعت در درمان  
پزشك مجاز نيست به علت عدم پرداخت ويزيت و يا كمى اجرت ، بيمار را رها سازد و او را مداوا نكند؛ چرا كه به طور مسلّم كسى كه مجروحى را مداوا نمى كند با كسى كه او را مجروح ساخته شريك است ؛ زيرا كسى كه زخم را پديد آورده ، بدى مجروح را خواسته و كسى كه او را درمان نكند گويى او نيز همين خواسته را دارد. بنابراين ، نبايد اجازه داد بيمارى بر بيمار مسلط شود و او را از پاى درآورد و زيانهاى جبران ناپذيرى به بار آورد .
تسريع در درمان به عنوان واجب اخلاقى و انسانى و فطرى به شمار مى آيد كه با خشنودى انسانها و عواطف و سجاياى بزرگوارانه آنان ، آميختگى و انسجام كامل دارد.
مداواى حكّام ستمگر  
مداواى حكّام ستمگر، جداى از اينكه باعث مى شود فرصت بيشترى فراهم آورند تا به ظلم و ستم خود ادامه دهند، اگر نگوييم كمكى به آنان شده تا به ظلم خود ادامه دهند. و در اين راستا امام حسين (عليه السلام ) مى فرمايد : ((هرگز براى پادشاه ، دارويى تجويز منما؛ زيرا اگر برايش سودمند بود، تو را نمى ستايد و اگر برايش زيانبخش بود، تو را متهم مى كند)).(233)
روشن است كه مراد آن حضرت ، پادشاهان جور و ستم است ؛ زيرا آنان هستند كه به اين صفت ناپسند آراسته اند. و اين مطلب معلوم و روشن است .
فرق نگذاشتن پزشك بين ثروتمند و فقير  
اما در مورد اينكه لازم است پزشك بين غنى و فقير فرق نگذارد، ما گمان مى كنيم كه احتياج به بيان و اقامه دليل نباشد؛ چون كه در وجوب شرعى كفايى يا عينى نبايد غنى ملاحظه شود و فقير ملاحظه نشود. و به سفيد پوست توجه شود و امّا به سياه پوست توجهى نشود .
بلكه ممكن است گفته شود همانا اهميت اسلام به فقير بيشتر از اهميت اسلام به غنى است ، علاوه بر اين ، انسان ثروتمند براى رسيدن به هر چيزى كه بخواهد از طريق خرج كردن مالش قادر است ، اما فقير اين طور نيست ، پس همانا اوامرى كه حكم مى كند به اينكه قضاى حاجت مريض ، رجحان و برترى دارد و اهميت به امر مريض مى دهد و ثواب براين امور مترتب مى شود - در حالى كه متواتر مى باشد - اختصاص به غنى تنها و يا فقير تنها ندارد و اختصاص به غير از فقير و غنى هم ندارد .
و همين طور نسبت به رواياتى كه حكم مى كند به اينكه لازم است مبادرت به شفاى مجروح از جراحت و زخمش ‍ بشود، بلكه جميع رواياتى كه مربوط به پزشكى است ، در حالى كه آن روايات صدها عدد هست ، ممكن نيست اينكه در آن روايات اثرى ظاهر شود براى اينكه ظاهراً اين طور فرق گذاشته شده اگر چه حجم و نوع آن روايات هر چه مى خواهد باشد.
و واجب نيست اينكه چشم پوشى كنيم از آن رواياتى كه سرزنش مى كند كسى را كه به غنى احترام بگذارد و براى غنى از جهت غنا و ثروتش امتيازى قرار دهد و كفايت مى كند اينكه ذكر كنيم در اينجا آن روايتى را كه از امام رضا (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: ((هركس فقير مسلمانى را ملاقات كند وسلام كند براو برخلاف سلامى كه بر غنى مى كند، خداوند را در روز قيامت ملاقات مى كند در حالى كه خدا بر او غضب مى كند)).(234)
در اينجا حكايت مردى است كه قصرى را بنا كرد سپس طعامى را تهيه نمود و اغنيا را به آن دعوت كرد و از فقرا دعوت نكرد. هنگامى كه فقيرى مى آمد، گفته مى شد اين طعام براى تو و امثال تو تهيه نشده ، پس دو فرشته در لباس ‍ فقرا آمدند، از غذا خوردن منع شدند، پس آن دو فرشته در لباس اغنيا آمدند، اين دو فرشته به راحتى داخل شدند، پس امر كرد خدا به ويران كردن شهر با هر كس كه در آن شهر بود.(235)
و رواياتى كه در مدح فقرا و محبت خدا نسبت به فقرا و اينكه شايسته است اهميت بدهيم به شأ ن و احوال آنان وارد شده ، بسيار زياد است .
همانا عقل ، فطرت و اخلاق فاضله حكم مى كند كه بين غنى و فقير و بين كبير و صغير فرقى وجود ندارد. اگر نگوييم كه همانا اكرام غنى به خاطر ثروتش ، اكرام انسان و انسانيت نيست ، بلكه اكرام غنى به خاطر ثروتش از رذالت و پستى در طبع انسان است و از خوارى در نفس است و يك نوع انحطاط اخلاقى خطرناك و ترسناك مى باشد .
و هنگامى كه فقير در زمانهاى زياد از دردهاى روحى بيشتر از دردهاى جسمى رنج مى برد، به طورى كه فقير به عقده فقرى كه مبدل به كينه مى شود اشعار دارد و بخاطر عقده ترسى كه ممكن نيست براى او كمترين چيزى كه لازم است به دست بياورد - وقتى كه فقير چنين است پس همانا قربة الى اللّه كار كردن در مورد فقير در كمك كردن به او بيشتر است و نتيجه اى كه مترتب مى شود بر اين مساعدت و كمك ، بزرگتر مى باشد .
على بن عباس مى گويد : ((همانا لازم است بر پزشك اينكه در معالجه مريضها جديت و كوشش نمايد؛ بخصوص ‍ فقرايى كه مريض هستند و پزشك نبايد به فكر منافع مادى و گرفتن مزد از اين دسته (فقرا) باشد. بلكه اگر قدرت دارد كه از جيب خودش براى مداواى فقراى مريض خرج كند، بايد اين كار را بكند و اگر نمى تواند پس بايد شب و روز در معالجه مريضها جديت داشته باشد و بر معالجه مريضها در هر وقتى حاضرشود.(236)
بله اين كارهايى كه پزشك انجام مى دهد، فقير نسبت به خودش و جامعه اش اميدوار و به آينده اش مطمئن مى شود و بيشترين زندگى و نشاط را براى فقير قرار مى دهد و باعث مى شود كه با ساير گروههايى كه در جامعه كار مى كنند، او هم كار كند.
همچنانكه در خودش دوستى و وفا و اميدوارى را مى روياند، كينه ، حسد و ساير صفات پست را از روح و نفس ‍ خودش دور مى سازد و عقده حقارت ، خوارى و ترس را به وجود نمى آورد. اين مساءله روشن است و نياز به بررسى بيشترى ندارد.
تخصّص پزشك  
هنگامى كه پزشك ، متخصص در بيماريهاى چشم است براى وى جايز نيست كه متصدى معالجه در بيماريهاى ديگر مثل قلب شود و همينطور عكس اين مطلب ؛ زيرا اين پزشكان در آن رشته پزشكى آگاه و بصير نيستند و جاهل مى باشند، پس در اين جهت به پزشكان جاهل ملحق مى شوند كه بر امام و رئيس كشور واجب است آنان را حبس ‍ نمايد؛ زيرا در رشته اى طبابت كرده اند كه نسبت به آن رشته آگاهى كامل نداشته اند .
و همچنين طبابت كردن مرضى كه در آن تخصص ندارد از قبيل گفتن چيزى است كه علم به آن ندارد؛ زيرا در آيات زيادى و روايات متواترى كه از ائمه معصومين : رسيده مهارت ، امانت و اعتماد از اين كار نهى شده است .(237) و اين موضوع واضح است پس احتياجى به توضيح بيشتر و اقامه دليل ندارد .
و در قسمى كه منسوب به بقراط است آمده : ((در كار و انديشه ام طهارت و پاكى نفسم را حفظ مى كنم و در كارى كه نمى دانم خويشتن را به زحمت نمى اندازم و آن را به اهلش وامى گذارم )).(238)
1 - مهارت ، امانت و اعتماد 
1 و 2 - پس طبيب حاذق كسى است كه بتواند وظيفه اش را به طرز بهتر و كاملتر ادا كند واين طبيب كسى است كه خطايش كمتر واستفاده مريض از آگاهيهاى او تمامتر است و منفعت او به مريض بيشتر است و چنين پزشكى بر حصول اطمينان مريض بيشتر قدرت دارد ومريض ‍ به اواعتماد مى كند و تسليم او مى شود. در اين صورت درمان بيمار آسان تر است چراكه اوبيشتر به دستورات پزشك توجه مى كند ودستوراتش را بهتر بكار مى بندد.
بلكه بر طبيب لازم است كه سعى و كوشش نمايد تا اين اطمينان را در مريض به دست آورد. چنانكه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده : ((هر صاحب صنعتى ناچار است كه سه خصلت در او باشد تا اينكه كسب كننده آن صنعت به طرف او كشيده شود و آن سه خصلت عبارتند از: اوّلاً : در عمل و كارش حاذق باشد و ثانياً : امانت را در آن مسأ له ادا كند و ثالثاً : در كسى كه مى خواهد آن را به كار ببندد، علاقه ايجاد كند.(239)
و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) از ميان كسانى كه دعوت شده بودند براى طبابت بهترين و فاضلترين افراد را براى معالجه بعضى از اصحابش كه مجروح شده بودند برگزيد. بله ، اين مسأ له چيزى است كه با فطرت هماهنگ و با حكم عقل سليم همراه است و خيرخواهى براى مسلمين مى باشد و چه كسى بر پيغمبر به اين مسايل و به غير اين مسايل از مكارم اخلاق اولويت دارد.
و به تحقيق گفته شده كه همانا پزشكى ، معنايش حاذق بودن به اشياست اگر چه در غير معالجه مريض باشد و مرد طبيب يعنى كسى كه در كارى مهارت دارد.(240)
3 - امانت دارى در بحث پزشكى از ضرورى ترين كارهاست . چنانكه پيشتر گفته شد پزشكى مسؤ وليت شرعى ، عرفى ، اخلاقى ، انسانى و همچنين عقلى دارد و اين مطلب به علاوه سخنى است كه امام به آن اشاره كردند كه اداى امانت در صنعت ، موجب جلب شدن و كشيده شدن مردم به آن صنعت است ؛ چون كه مردم اطمينان و اعتماد به او پيدا مى كنند و با رضايت و اطمينانى بسوى او مى روند البته اين مسأ له واضحتر از آن است كه محتاج بيان باشد .

next page

fehrest page

back page