آداب طبّ و پزشكى در اسلام با مختصرى از تاريخ طبّ

علامه سيّد جعفر مرتضى عاملى
ترجمه : لطيف راشدى با همكارى حسين برزگرى بافقى

- ۲ -


فصل دوّم : پزشكى در دوره اسلامى (قرنهاى اوّل و دوّم هجرى ) 
عرب صدر اسلام و پزشكى  
اسلام زمانى ظهور يافت كه دانش پزشكى ، مراحل طفوليت خود را طى مى كرد، عرب بخصوص ، از ملتهاى ديگر در اين زمينه ضعيفتر بود؛ زيرا حكومتى مركزى كه در زير سايه اش امنيت و آرامشى استقرار بيابد، وجود نداشت ؛ امنيتى كه زمينه رقابت و كوشش در راه به دست آوردن خواسته ها و آرزوهايى باشد كه ممكن است در دل بسيارى از مردم به علل و اسباب مختلف ، آشيانه كند.
جز ((حارث بن كلده )) كه بهره اى از شهرت برده بود و البته اگر پزشكى را نزد جندى شاپوريان نمى آموخت ، از اين شهرت نيز بى نصيب مى ماند. و نيز جز ((ابن حذيم ))، كسى ديگر را نمى توان يافت كه ما را بر آن وادارد كه آنان را داراى سهمى در پيشرفت اين دانش بدانيم . بلكه سببى هم در بين نيست كه بتوانيم آنان را داراى پزشكانى به معناى واقعى كلمه فرض نماييم . حتى ((ابن كلده )) و ((ابن حذيم )) نيز معلوم نيست كه تا چه اندازه در اين زمينه متبحّر و حاذق بوده اند. از آنان نه اثرى علمى به جاى مانده ، نه در تاريخ چيزى هست كه در اين باره ما را رهنما باشد.
در فصل پيش اندكى در اين زمينه سخن رانده شد.
پزشكى در صدر اسلام  
پيشتر اشاره شد كه اسلام ، پزشكى را وظيفه اى شرعى و يكى از واجباتى مى داند كه كوتاهى در آن به هيچ وجه روا نيست ؛ چنانكه در فرمايشهاى پيامبر(صلى الله عليه و آله ) و ائمه اطهار: كه در باره پزشكى وارد شده است ، نيز مشهود است . اين روايات ، حقيقتاً ثروتى عظيم است ، و به هيچ وجه تناسبى با حركتى كه علم پزشكى در قرن نخست و نيمه اوّل قرن دوّم هجرى داشته است ، ندارد . البته كسى كه بدين روايات مراجعه كند، به اين حقيقت مهم خواهد رسيد كه آن بزرگواران برآن بوده اند كه نهضتى شامل در اين زمينه به راه اندازند؛ نهضتى همه جانبه ، عميق و دقيق ؛ نهضتى كه از حقيقت و واقعيتى كه بر آن متكى است و نيز از معانى والاى انسانى كه بدان متوجه است مدد مى گيرد.
ولى ظاهراً قوم عرب ، در سطح مناسبى نبود كه از اين حادثه جديد كه همانا ظهور اسلام است ، بهره كافى ببرد. ميل و توجه آنان بر زمينه هاى ديگرى معطوف بود؛ زمينه هايى كه با تأ ثرات و تغييرات ذهنى و فكرى و غيره كه پس از ظهور اسلام برآنان وارد گشته بود، مناسب مى نمود .
زياد دور نرفته ايم اگر اين حقيقت را بيان كنيم كه : گرايشها و توجهات جديدى كه در اثر آرزوها و خواسته هاى جديدشان به وجود آمد، در اين ميان اثرى بس بليغ داشته است . و اين خواسته ها و آمال ، در شرايط و اوضاع متعدد و معين پس از ظهور اسلام ، پاى بر عرصه وجود نهاد.
بعضى از سياستهاى حكّام پس از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) جز امام على (عليه السلام ) نيز به شكل مؤ ثر، يارى بخش اين جريان بودند. اين حكّام ، هيچ نيازى نمى ديدند كه از ملل غير عرب مدد جويند و از آنان استفاده كنند جز به اندازه اى كه ضرورى و لازم بود و هيچ توجهى به نيازهاى ملت خويش نداشتند و اصلاً به آن فكر نمى كردند .
علاوه بر اين ، آنان مردم و حكامى بودند كه عقل و فكرشان چنان روشن نبود كه به سطح مطلوب آن حادثه عظيم برسد؛ حادثه اى كه به مثابه جهشى بس بزرگ بود كه با ظهور اسلام در ميان آنان خود را در صحنه زندگى و حيات آنان آشكار كرده بود.
در كنار اين عوامل ، بايد عدم توجه و عنايت آنان را به اهداف و تعاليم پيامبر و دينشان و بى همتى شان را در عمل به آن و به تحقق رسانيدنش را مدّ نظر داشت .
علوم بسيارى - كه پزشكى نيز يكى از آنها بود - در ميانشان به صورتى مهمل و مطرود، باقى ماند، اگر چه اين علوم از ميان نرفت . و اين جريان تا آغاز حكومت عباسى ادامه داشت . اين حكومت كه پس از حكومت اموى روى كار آمد در بر انگيختن ميل بر سلطه و حكمرانى سهيم و شريك بود. از اينجا، ثبات و رفاه در فراروى شان قرار گرفت و مظاهر و مقتضيات فرهنگ و تمدن روى به سوى آنان نهاد كه اين امر، باعث شد تا ايشان اين مقتضيات و نيازها را با رويى باز پذيرا شوند؛ مقتضيات و نيازهايى كه بى توجهى و ناديده انگاشتن شان به هيچ وجه روا نبود .
پس بدينسان نهضت علمى آغاز گشت و عصر طلايى ظاهر شد و مسلمانان در اندك زمانى به شكلى جدّى و اساسى در ميدان علم و معرفت به پيشرفتها و دستاوردهايى دست يافتند كه رسيدن به آن براى هر ملتى در چنين زمانى ممكن نبود.
نقش ملل غير مسلمان در نهضت علمى  
طبيعى است كه شكوفايى و ظهور دانش پزشكى و طبابت ميان مسلمانان در چنين جوّى و در شروع حكومت عباسيان ، با همكارى متخصصين ملل ديگر همراه بوده است ؛ بخصوص كسانى كه در اين دوره ، معارف و علوم پزشكى بدانان رسيده و منتهى شده بود. اينان همان جندى شاپوريانند .
جندى شاپوريان و كسانى ديگر، بسيارى از كتابهاى پزشكى را ترجمه كردند، در دربار خلفا و اعيان و اشراف به پزشكى پرداختند و به اموال كلان با ارقامى نجومى دست يافتند. و شگفت نيست كه ببينيم حكام و خلفا اهتمام تام داشتند كه پزشكانشان از ملل غير مسلمان باشند؛ مانند يهوديان ، مسيحيان و زرتشتيان . حتى پزشكان متوكل همگى مسيحى بوده اند(50) ؛ چه اينان جز به چنين پزشكانى اعتماد نداشتند و در تحقّق حوائج سياسى خويش همچون حل مناقشات جز به غير مسلمانان اعتماد نمى نمودند.
اگر چه پزشكانى ماهر در ميان مسلمانان موجود بودند كه مهارت كافى در ابداع ، اختراع ، جامعيت و ژرف انديشى در اين علم داشتند؛ كسانى چون ((احمد بن ابى الاشعث ))، ((على بن عيساى كحال ))، ((احمد بن محمد طبرى ))، ((ابن صورى )) و ديگران كه تعداد آنان به دهها و صدها نفر مى رسد . عالمان مسلمان نيز خلفا را به همين سبب كه مسيحيان را به دليل طبابتشان بزرگ مى شمردند، ملامت مى كردند.(51)
آرى ، مسلمانان در زمينه پزشكى ، از ملل ديگر مدد جستند، ولى هنوز مدتى كوتاه نگذشته بود كه خود، به پيشرفتهاى عظيمى نايل گشتند؛ و دستاوردهايى كه نيل بدانها براى ملتى چون مسلمانان ، با آن شرايط و اوضاع ممكن مى نمود .
آنان براى نهضت پزشكى كه در قرن حاضر - يعنى قرن چهاردهم هجرى - شكل يافته و ظاهر گشته است ، اساس و قواعدى درست و محكم پى ريختند و بر همين قواعد، اصول و دستاوردهاى عظيم است كه اروپائيان و ديگران ، در نهضت پزشكى حاضر تكيه نموده اند؛ چنانكه اين حقيقت آشكار است و نياز به بيان ندارد .
البته ما در اينجا، تنها مى توانيم اشاره اى اجمالى به حركت و جريان علمى پزشكى اسلامى و آنچه با آن مرتبط است ، داشته باشيم و ناچاريم به مقتضاى مقام ، بسيار مختصر سخن برانيم .
پزشكى در قرن اوّل هجرى  
پيش از اين به برخى از پزشكان معروف و نيز علوم و معارف آنان كه در عصر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) زندگى مى كردند، اشارتى رفت . حال اندكى ديگر در اين باره بحث مى كنيم . گروهى از انصار به پيامبر عرض كردند : ((اى رسول خدا! ما را همسايه اى است كه از درد شكم شكايت دارد، آيا اجازه مى فرمايى مداوايش كنيم ؟)) .
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود : ((چگونه مداوايش مى كنيد؟)).
گفتند : شخصى يهودى هست كه اين بيمارى را مى تواند درمان كند .
حضرت فرمود : ((چگونه ؟)) .
گفتند : شكمش را مى درد و چيزى از آن بيرون مى آورد .
پيامبر اين عمل را ناخوش داشت و بدانان پاسخ مثبت نداد. آنان چند بار ديگر نزد او آمدند تا به سه مرتبه رسيد . پيامبر فرمود: ((هر چه خواهيد انجام دهيد)).
آنان يهودى را بر بالين وى خواندند. يهودى ، شكم او را دريد و عفونت بسيارى از آن خارج كرد. سپس شكم را شست و بدوخت و بر آن دارو ماليد. پس بيمار شفا يافت و پيامبر را از او خبر دادند. حضرت فرمود: ((همان كس كه بيماريها را آفريده ، درمانشان را نيز آفريده است )).(52)
و ((ابن سنان )) نقل مى كند كه از امام صادق (عليه السلام ) در باره مردى پرسيد كه دندانش شكسته بود، آيا مى توان با تكه اى طلا آن را وصل كرد؟ و اگر امكانش نبود و دندان ساقط شد آيامى توان به جايش دندان گوسفند بكارند؟ حضرت فرمود: ((آرى ،اگر بخواهد مى تواند دندان گوسفند را پس از آنكه به ذبح شرعى ، ذبح شود در دهانش جاى دهند)).
((حلبى )) نيز روايتى مانند همين روايت را نقل كرده است .(53)
((زراره )) نيز از امام صادق (عليه السلام ) نقل مى كند كه پدرم در حالى كه من نيز حاضر بودم از امام صادق در باره مردى كه دندانش بيفتد پرسيد كه آيا مى توان دندان [حيوان ] مرده اى را به جايش نهند ؟
حضرت فرمود : ((باكى نيست )).(54)
و نيز گذشت كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) ضحاك را امر فرمود كه بينى اى از طلا بسازد و...، همچنين بيان شد كه ((حارث بن كلده )) - كه در اسلامش اختلاف نموده اند - كتابى در علم پزشكى نگاشته است .
در غير اين موارد، چيز ديگرى كه حاكى از فعاليتهاى پزشكى مسلمانان در قرن اوّل هجرى باشد نمى يابيم . بلكه حتى مى توان در طليعه حكومت عباسيان نيز اين وضعيت را يافت . البته جز آنچه از پيامبر و ائمه معصوم نقل شده است و نيز پزشكانى كه در دوره جاهليت مى زيسته اند، مانند ((ابن ابى رمثه ))، ((حارث بن كلده ))، ((نضر بن حارث )) و چند نفر ديگر كه ذكرشان گذشت . و يا ماجراى ضربت خوردن امير مؤ منان كه پزشكانى براى مداوايش گرد آمدند و حاذقترين آنان ((ابن عمريا)) و ((اثير بن عمر)) و ((السكونى )) بود. وى در پزشكى ، صاحب كرسى بوده است (55) ؛ چنانكه براى درمان ((عمر)) هنگامى كه بدو زخم زدند، كسى از انصار و بنى معاويه را بر بالينش آوردند.(56)
ولى در عهد بنى اميه ، حكامى را خواهيم يافت كه بر بعضى پزشكان اديان ديگر، مانند ((ابن اءثال نصرانى ))، ((ابى الحكم نصرانى ))، ((ثياذوق )) و ((ابن أ بجر مسيحى ))(57) پزشك شخصى عمر بن عبدالعزيز، اعتماد مى كردند. اگر چه بعضى ادعا كرده اند كه ((خالد بن يزيد)) نيز در پزشكى ماهر بوده است ،(58) ولى اعتمادى بر اين قول نيست . البته -چنانچه خواهد آمد مى توان محتمل دانست كه وى مترجمان را در ترجمه بعضى از كتابهاى پزشكى تشويق كرده است ، البته اگر بتوان او را داراى دستى در اين فن دانست . بى شك مهارت او فقط جنبه نظرى داشته و هيچ گاه عملاً به طبابت نپرداخته است . ولى آنچه از او مشهور مى باشد اين است كه وى به كيمياگرى تمايل داشته است و در باره مهارتش در علم پزشكى جز آنچه ((ابن خلكان )) بيان نموده ، چيزى يافت نشده است .
در ميان كسانى كه جزء عالمان دانش پزشكى ذكر گشته اند، مى توان زنانى را نيز يافت كه در دوره رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مى زيسته اند. ((رفيده )) يكى از اينان است كه در مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) براى مداواى بيماران و مجروحان ، خيمه داشته است . همچنين مى توان زنى از قبيله ((عذره ))؛ ((ليلاى غفاريه ))، ((ام سليم ))، ((ام عطيه ))، ((ربيع بنت معوذ)) و كسانى ديگر را نام برد كه در فصل پنجم از بخش دوّم كتاب حاضر در آنجا كه سخن از معالجه و پرستارى مرد توسط زن مى رود، نامشان را خواهيم آورد .
((ام جميله )) بيمارى كلف (نوعى بيمارى پوستى ) را درمان مى كرده است ؛ ازاين رو از ((عايشه )) در اين باره كسب تكليف مى كند و ((عايشه )) او را به ادامه كار امر مى نمايد.(59) و در عهد بنى اميه ، ((زينب اوديه )) به طبابت مشغول بوده و چشم و جراحت بدن را درمان مى كرده است .
كوتاه سخن آنكه در تحقيقمان پيرامون فعاليتهاى پزشكى اين دوره ، فايده چندانى نمى توانيم عايد خود كنيم ؛ زيرا اين فعاليتها جدّاً ضعيف و بلكه مى توان گفت در حدّ صفر بوده است .
البته در اينجا نكته اى را به عنوان استدراك بايد ياد آور شد و آن اينكه ((مرة بن شراحيل پزشك )) را در زمره پزشكان قرن اوّل دانسته اند؛ چنانكه ((بلاذرى )) در كتاب ((اءنساب الاشراف ))(60) براين رأ ى رفته است . همچنان كه ((رواية بن سنان انفه )) را نيز در ميان پزشكان قرن دوّم يادكرده اند، ولى ((رواية بن زرارة )) ممكن است از پزشكان قرن اوّل يا دوّم باشد.
پزشكى در سخنان معصومين (ع )  
شايسته و بايسته است در احاديث و روايات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و اهل بيت گرامى اش كه ثروتى عظيم از دانش پزشكى در دل آنان نهفته است ، تحقيق و تدبّر كنيم ؛ زيرا آن بزرگواران در شؤ ون مختلف و متعدد طب و طبابت به شكلى همه جانبه و كامل سخن گفته اند، حتى زمانى كه ركود فكرى و علمى - در عهد امويان - بر جامعه حاكم بود همچنان كه قبلاً اشاره شد.
از اين روست كه بايد اين ثروت علمى را بررسى كرد تا گنجهاى با ارزش و حقايق پربهايى كه در آنها نهفته است ، ظاهر شود .
ما براين اعتقاديم كه اگر توجه و اهتمامى كه شايسته اين روايات است بر آنها معطوف شود، نتايج و ثمراتى كه بسيار پر اهميت اند - حتى براى دانش پزشكى امروزى - به دست خواهد آمد .
و با چه زبانى مى توانيم تأ سف خود را ابراز نماييم ، هنگامى كه مى بينيم مسلمانان معاصر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) وائمه معصومين : و حتى شيعيانشان جز به پاره اى از علوم دينى كه كوشش و جهد خويش را در تمام اوقات بر آن معطوف كرده بودند، به دانشها و علوم ديگر نپرداخته اند. حتى مى بينيم ائمه اطهار : برآنند تا توجه مسلمانان را به سوى بحث و تدقيق در علل و اسباب جلب فرمايند. امام باقر (عليه السلام ) چون فتوايى براى اصحاب صادر مى كند، بدانان امر مى كند از او بپرسند كه مأ خذ و مخرج اين فتوا در كجاى قرآن كريم است . ولى كوشش امام در تشويق و ترغيب آنان آن طور كه بايد در آنان مؤ ثر نمى افتد؛ چرا كه با اين حال ، آنان فقط پاسخ مسأ له خويش را مى ستانند و بس !!
شايد همين بى توجهى اصحاب ، علت آن باشد كه مى بينيم روايات وارد شده در پزشكى ، خوردنيها، داروها و مانند آن - غالباً - از داشتن سند صحيح محرومند و متخصصين علم حديث به نقد و تصحيح سندهايشان نپرداخته اند. به هر حال ، در باره طب قرن اوّل هجرى ، به طور خلاصه بايد گفت :
مسلمانان و طب  
بعضى برآنند تا - براى نيل به اهدافى كه چندان پوشيده نيست - ابداعات و پيشرفتهاى پزشكى و هرآنچه را كه ذكر گشت داراى ويژگى قومى بدانند. بعضى بر يونانيان تأ كيد مى ورزند، برخى بر مصريان ، پاره اى بر ايرانيان ، بعضى بر عربها و...
جاى آن است كه بدانان بگوييم : چگونه است كه اين ملل در تاريخ چند هزار ساله شان كه پيش از ظهور اسلام داشته اند، نتوانسته اند به شكوفايى و پيشرفتى موازى و حتى نزديك به آنچه در مدت بسيار اندك پس از ظهور اسلام نصيب اين دانش شد، دست يابند؟! بلكه بايد گفت : همه نتايج و پيشرفتهاى طب ، بدون اسلام چيزى نيست كه شايسته ذكر باشد. علاوه بر اين ، ملتهاى ياد شده - بنا به ادعاى خودشان - پيش از اسلام از حكومتهايى توانا و امكانات مادى غنى و معنوى بسيار عالى و همت ها و آرزوهايى بلند برخوردار بوده اند و شايد هم اين ادعا فقط، حربه اى باشد كه به واسطه اش برآنند مردم ساده و زود باور را فريب دهند .
بنا براين ، بايد دستاوردها و پيشرفتهايى را كه ملتهاى مسلمان - با مليّتهاى مختلفشان - به تحقيق رسانيدند، ارج نهاد و آن را عامل اساسى شكوفايى و ثمردهى نيروها و امكانات موجود و نيل به آرمانها و آرزوها دانست ، بلكه ملل ديگرى كه مسلمان نبودند - يعنى جندى شاپوريان و نيز معتقدين به اديان ديگر - على رغم اينكه اوّلين معلمين طب مسلمانان بودند، همچنانكه خورشيد معارف طبى عالم اسلامى با سرعتى بسيار به ميان آسمان مى آمد، به تدريج سايه شان رو به كوتاهى و ستاره بختشان رو به افول نهاد .
آرى ، سايه آنان رو به كوتاهى نهاده و ستاره بختشان افول نمود، اگر چه حكام و خلفاى مسلمان عنايتى بسيار بدانان مبذول مى داشتند و به صورتى بى نظير به شأ ن و امورشان اهتمام مى ورزيدند .
حال وقت آن است كه بدانچه ياد آور شديم اكتفا كرده ، به بحث از نهضت علمى مسلمانان بپردازيم ؛ بحثى كه بايدبرچندنقطه كه درذيل به آن اشاره مى گردد، متمركزشود:
1 - حركت ترجمه در علوم پزشكى و غيره .
2 - حركت تأ ليف و شكوفايى علم پزشكى در ميان مسلمانان .
3 - پاره اى از پيشرفتهاى مسلمانان و تأ ثير مسلمانان در نهضت جديد طبى .
4 - تأ ثير مسلمانان در داروسازى .
5 - اشاره به پاره اى از خدمات پزشكى مسلمانان از قبيل ساختن بيمارستانها و مانند آن و نيز امورى ديگر كه شايسته بحث است و ندانستن آنها به هيچ وجه روا نيست .
حركت ترجمه  
ترجمه در واقع ، در قرن اوّل هجرى آغاز گشت ، البته به شكلى بسيار محدود. اين جريان در ابتداى حكومت عباسيان (سال 132 . ه‍ ) نيرويى گرفت و در زمان هارون (متوفاى 193) شدت گرفت و در دوره مأ مون (متوفاى 218) به شكوفايى تمام رسيد .
با شروع جريان تأ ليف و ابداع در ميان مسلمانان ، جريان ترجمه رو به افول نهاد، به طورى كه در اواسط قرن سوم و پس از آن ، اين جريان چندان به چشم نمى آيد - اگر نگوييم اصلاً به چشم نمى خورد - بلكه بعضى برآنند كه بيشتر ترجمه ها در اواسط نيمه اوّل قرن دوّم و حتى نيمه اوّل قرن سوم شكل يافته است .(61)
به هر حال ، غير مسلمانان - يعنى يهوديان ، مسيحيان و ... - بودند كه به شكلى عام به امر ترجمه پرداختند. پس ‍ طلايه داران اين حركت ، همينان بوده اند، ولى نبايد نقش ((نوبختيان )) را ناديده انگاشت . نوبختيان ، طايفه اى ايرانى ، مسلمان و شيعه بوده اند كه خدمات آشكارى در اين زمينه ارائه كرده اند.
((گوستاولوبون )) مى گويد : ((نخستين كسى كه كتابى در زمينه طب ترجمه كرد، ((هارون )) (در سال 685) بود)). ولى به اعتقاد ما اين رأ يى است غلط؛ زيرا اوّلاً: اين كتاب عبارت است از كناش (مجموعه اى از قواعد و فوايد پزشكى ) تأ ليف ((اهرن )). اين كتاب را ((ماسرجويه )) در زمان ((عمر بن عبدالعزيز)) و يا ((مروان بن حكم )) ترجمه كرده است و ترجمه او در مخزنهاى كتاب باقى مانده تا اينكه : ((عمر بن عبدالعزيز)) آن را بيرون آورده و در اختيار مردم نهاده است .(62)
و ثانياً : ما مى بينيم كه آنان مى گويند : ((ابن اءثال ))، پزشك معاويه - كه در زمان همو به قتل رسيد - پيشتر به ترجمه كتابى در باره داروها، از زبان يونانى به عربى ، اقدام نموده بود.(63) اين اشكال برآن كس نيز كه ((خالد بن يزيد)) را اوّلين مترجم كتابهاى طبى و نجومى مى داند، وارد است .(64)
((وجدى )) گويد : ((ابن وحشيه ))، كتابى را از زبان كلدانى در باره سموم به سال 170 ميلادى ترجمه كرد.(65)
اين راءى نيز غلط است ؛ زيرا وى در اواخر قرن سوم و شروع قرن چهارم مى زيسته است .(66) البته از آنچه ذكر كرديم نادرستى اين سخنشان نيز آشكار مى شود كه مى گويند: ((جورجس )) اوّلين كسى بود كه بنا به درخواست ((منصور)) ترجمه كتابهاى طبى را به عربى آغاز كرد.(67)
به هر حال ، اينان مى گويند: خليفه عباسى ((هارون ))، كسانى را براى يافتن كتابهاى خطى طبى ، به سوى روم گسيل داشت ؛ چنانكه همو خود، كتابهاى خطى بسيارى را از شهرهاى روم - يعنى آنكارا و عموريه - به چنگ آورد و از ((يوحنا بن ماسويه )) درخواست كرد تا آنها را از يونانى به عربى ترجمه نمايد.(68)
در زمان ((هارون )) كار ترجمه رونق يافت ، به طورى كه حتى ذكر كرده اند كه وى به وزن كتاب ترجمه شده ، طلا اجرت مى داده است (69) بلكه ((وجدى )) مى گويد: ((مأ مون ، يكى از شروط صلحش با يونانيان اين بود كه كتابى نادر و كمياب را بدو تقديم كنند)).(70)
همين طور، وى گروهى را به بلاد روم گسيل داشت تا برايش كتابهايى خطى گرد آورند.(71) او، دارالحكمه مشهور را تأ سيس كرد كه در آن بخشى مخصوص ترجمه بود. البته بعضى تأ سيس دارالحكمه را به ((رشيد)) نسبت مى دهند.(72) لكن اين مسلّم است كه اين مؤ سسه در عهد مأ مون به اوج عظمت خود رسيد.(73) همچنانكه اهتمام به جمع آورى نسخه هاى خطى را نمى توان تنها منحصر به خلفا دانست .(74)
در اين دوره به ترجمه كتابهاى جالينوس ، بقراط و ديگران به عربى اقدام شد. از جمله مترجمين معروف عبارتند از: حنين بن اسحاق ، جيش الاعسم ،(75) اصطفان بن بسيل ، ثابت بن قرة ، اسحاق بن سليمان ، ابن البطريق ، منكه الهندى ، قسطابن لوقابعلبكى ، ابن دهن و بسيارى ديگر كه مى توان براى اطلاع بيشتر به باب نهم ((عيون الانباء)) مراجعه كرد.
پزشكان عصر ترجمه  
كسانى كه در عصر ترجمه به طب اشتغال داشته اند، بيشتر غير مسلمان بوده ، در ترجمه كتب به زبان عربى مهارت داشتند. در اين دوره از ميان اينان ، ((آل بختيشوع )) به شهرتى دست يافت . اين اشتهار، از جرجيس كه منصور، وى را از جندى شاپور فراخواند، شروع شد و سپس فرزندش بختيشوع كه رشيد، وى را بزرگ و رئيس اطبا كرد و پس از وى فرزندش ((جبرئيل )) و پس از او پسرش ((بختيشوع )) بود كه واثق بر او غضب كرد وبه جندى شاپور گسيلش داشت وهمه اموالش رامصادره نمود، ولى او پس از مدتى بازگشت و اموال خويش را مطالبه كرد و زمانى كه واثق درگذشت به اموال خويش دست يافت و متوكل از وى دلجويى نمود. پس از وى نوبت به عبيداللّه بن بختيشوع مى رسد.
از مشاهير اطباى آنان مى توان از ((يوحنا بن ماسويه )) نام برد كه مأ مون وى را به سال 215 رئيس بيت الحكمه كرد. و نيز ((قسطا بن لوقا بعلبكى و ثابت بن قرة ، و سعيد بن يعقوب )) و افراد بسيار ديگرى .
شهرت يا واقعيت ؟!  
جندى شاپوريان در ابتداى امر، به شكلى بى سابقه ، به صناعت طب شهرت داشته اند. از اين رو، در تأ ييد حكام و سلاطين از سهمى بسيار برخوردار بودند. براى اينكه ميزان توان و تسلّط غير مسلمانان در ميدان طب و طبابت و بهت زدگى و تبعيت مردم نسبت بدانان را بخصوص در جندى شاپور، روشن نماييم ، به ذكر ماجرايى مى پردازيم كه ((جاحظ))، (متوفاى 255 هجرى ) آن را نقل كرده و يا آن را خود، ساخته است .
وى مى گويد : ((اسد بن جانى ))، مردى طبيب بود. در روزهايى كه كار و بازارش در حال كساد و بى رونقى بود، كسى او را گفت : امسال ، بيمارى فراوان است و مريضى هاى بسيارى در ميان مردم شايع شده ، از طرفى تو مردى دانشمند و داراى صبر و شكيبايى ؛ چنانكه خدمتگزار مردم و سخنگويى خوب نيز هستى و به احوال مردمان آگاهى ، ولى با اين حال نمى دانم چرا بازارت كساد است ؟!
((اسد بن جانى )) در پاسخ گفت : اوّلاً من مسلمانم و مردم پيش از آنكه من پزشك شوم و بلكه پيش از تولد من معتقد بوده اند كه مسلمان نمى تواند پزشك خوبى شود. و ثانياً نام من ((اسد)) است در حالى كه بايد چيزى مثل صليب ، مرابل ، يوحنا، بيرا و مانند آن باشد. و كنيه ام ((ابوحارث )) است ، در حالى كه بايد چيزى چون ابوعيسى ، ابوزكريا يا ابوابراهيم باشد و من عبايى از كتان سبز(76) در بر دارم ، در حالى كه مى بايد عبايى از حرير سياه مى پوشيدم .
آرى ، اين چنين مردم به غير مسلمان معتقد بودند به خصوص جندى شاپوريان ؛ چنانكه چنين امرى را آنان خود براى خود خواسته بودند و نيز حكام سلطه گرشان . و چنانكه گذشت علماى مسلمان ، خلفا را به جهت احترامى كه براى پزشكان غير مسلمان قايل بودند، ملامت مى كردند .
لكن اگر به وقايع تاريخى مراجعه كنيم و بخواهيم به صورتى منصفانه و به دور از هوا و هوس در باره آنان حكم كنيم ، در خواهيم يافت كه : پزشكان غير مسلمان ، بدين صورت كه شهرت يافته اند، داراى مهارت و نو آوريهاى خارق العاده نبوده اند؛ اگر چه در انتقال آثار ملل ديگر به زبان اسلام ، مقام برتر را از آن خود كرده اند؛ مثلاً، سلمويه يوحنا بن ماسويه را -كه مشهورترين پزشك عهد مأ مون است - از جاهلترين خلق نسبت به درد و دوا مى دانست (77) ؛ چنانكه ابوقريش (78) نزد مهدى ، در مرتبه اى چون جرجس بن جبرائيل بود و بلكه مرتبه اى بالاتر داشت و مهدى كه مُرد، هارون الرشيد به جايش نشست . و جرجس نيز بمرد و پسرش (يعنى بختيشوع ) به پيروى از ابو قريش به خدمت رشيد در آمد.(79) لكن تجليل و تعظيم و آوازه بسيار، از آنِ بختيشوع گشت ، نه ابوقريش ؛ چنانكه مى بينيم اين آوازه و شهرت فراگير طبيبان غير مسلمان ، بر تاريخ نيز اثر گذاشته است و اين حقيقت را مى توان در دايرة المعارف ها و كتب شرح حال ها ملاحظه كرد . آنان در پرداختن به شرح حال پزشكان غير مسلمان ، بسيار كوشيده و در آن زياده گويى كرده اند. اما در باره پزشك بزرگ و حاذق مسلمان جز چند سطرى ننوشته اند مگر درباره كسانى چون رازى و ابن سينا كه نمى توان آنان را ناديده انگاشت .
براى اثبات اين حقيقت ، كافى است ذكر نماييم اين كتابها در باره ((زهراوى )) كه اروپاييان در طب جراحى و غير آن بر او اعتماد كرده و از او استفاده ها برده اند، جز سه سطر ننوشته اند. همچنين است وضعيت ((على بن عباس )) .
پيش از اين اشاره شد و ذكر كرديم كه جندى شاپوريان بسيار بر خود مى باليدند و مغرور بودند. حتى توان خويش را بسى بالاتر از آنچه وجود داشت ، مى پنداشتند، به طورى كه ((قفطى )) مى گويد : ((جندى شاپوريان ، معتقد بودند كه تنها آنانند كه شايسته اين دانشند و آن را از فرزندان و همگنانشان به كسى ديگر انتقال نمى دادند)).(80)
هر چند وضعيت چنين بود امّا، بالا خره ستاره جندى شاپور با ظهور استادان و استوانه هاى مسلمان ، رو به افول رفت و نورش به تاريكى گراييد. آخرين كسى كه به عنوان رئيس بيمارستان جندى شاپور نامش به ميان آمده است ، ((سابور بن سهل )) متوفاى سال 255 است .(81)
همچنين آخرين واقعه اى كه نام جندى شاپور در آن برده شده است ، مربوط به سالهاى ميان 262 تا 265 است كه ((يعقوب بن ليث صفار))، اين شهر را مقر خويش قرارداد تا از آنجا به خوزستان يورش برد.(82)
سير تأ ليف و شكوفايى طب در ميان مسلمانان  
علوم در دوره حركت ترجمه ، اندك اندك در ميان مسلمانان استحكام مى يافت . در اين ميان ، نوشتارهاى علمى نيز كم كم به راه افتاد و در نيمه دوّم قرن سوم ، نشاط بسيارى گرفت . حركت ترجمه نيز با جان گرفتن جريان نوشته هاى علمى در مناطق مختلف ، عقب نشينى كرد و رو به افول نهاد .
ظاهراً تأ ليف در ميان مسلمانان ، از نيمه اوّل قرن سوّم شروع شده است ؛ زيرا آثارى از ((على بن ربن طبرى )) و بعضى ديگر ذكر شده است كه در قرن دوّم و شروع قرن سوّم مى زيسته اند. البته اين احتمال در صورتى مى تواند درست باشد كه ((حارث بن كلده )) را اوّلين مؤ لف آثار پزشكى ندانيم كه پيش از اين سخن در اين باره گفته شد.(83)
آنچه در اين مجال ، مهم است اين است كه مسلمانان عنايت و توجه بسيارى به علم پزشكى مبذول داشتند و دانشمندان بزرگى در اين موضوع در ميانشان به وجود آمد، به طورى كه گذشتگانشان در هاله فراموشى ، ناپديد شدند. اينان راه را براى آيندگان باز كردند و براساس نظريه ها، ابتكارات و دستاوردهاى همين افراد، نهضت بزرگ قرن بيستم شكل يافت ؛ يعنى قرن چهاردهم هجرى . پس پدران دانش پزشكى ، همانانند چنانكه پدران علوم ديگر عصر جديد نيز همان بزرگان بوده اند.
بغداد، مقرّ خلافت عباسيان ، تنها مركز پزشكى مسلمانان نبود. تقسيم كشور بزرگ اسلامى به ممالك مستقل كوچكتر، با خود پديده اى به ارمغان آورد كه مراكز بسيارى براى علوم پزشكى در مناطق مختلف جهان اسلام پاى به عرصه وجود نهاد؛ مناطقى مانند غزنه ، قيروان ، مصر و غير آن . اين امر، جوّى مناسب را براى ظهور نوابغ دانش پزشكى در نواحى مختلف كشور اسلامى موجب گشت و راه را براى به وجود آمدن تعداد بسيار زيادى از پزشكان و دانشمندان علم پزشكى باز نمود. در نتيجه ، تأ ليفات فراوانى به نگارش در آمد؛ به طورى كه كتابهاى شرح حال و دايرة المعارف على رغم كوشش فراوان ، حتى از نوشتن و شمارش نام آنان ناتوان مانده اند. در حقيقت ، نهضت پزشكى معاصر، بر پايه تاءليفات و مايه هاى علمى مسلمانان بنا شده است ؛ چنانكه براين حقيقت درآينده اشاره خواهيم كرد وموفق خواهيم گشت كه از مظاهر تمدن اسلامى در مجال دانش پزشكى و تأ ثير مسلمانان در نهضت بزرگ پزشكى به اجمال سخن برانيم .
تأ ليفات پزشكى و تأ ثير آنها در نهضت اخير  
((دكترفيليپ )) مى گويد: ((در قرن دهم ميلادى پزشكان مسلمان درمرتبه اى عالى ظهور يافتند كه ميراث پزشكى شرق و غرب به واسطه تاءليفات آنان ، غنا و ثروت بسيارى يافت .بيشتر اين پزشكان ، ايرانى بودند كه كتابهاى خويش را به زبان عربى مى نوشتند)).(84)
و در باره كتاب ((قانون ابن سينا)) مى گويد : ((جرارد كرمونى در آغاز قرن دوازدهم آن را به زبان لاتينى ترجمه نمود و اين كتاب ، جاى كتابهاى درسى پزشكى قديم را اشغال كرد و قرنهاى بسيارى همچنان به صورت كتابى درسى باقى ماند. امّا در شرق ، كتاب قانون ، يگانه مرجع دانش پزشكى بود تا اينكه كتابهاى پزشكى عصر جديد كه در قرن نوزدهم ظاهر گشتند و جاى آن را گرفتند)).(85)
محمد خليلى مى گويد : ((در سال 1593 ميلادى در روم و نيز در سال 1877 ميلادى در بولاق مصر و به سال 1323 در هند، نسخه عربى كتاب قانون منتشر گشت )).
در قاره اروپا، شرحهاى متعددى بر آن نوشته ، بخشهايى از آن به زبانهاى فرانسوى ، آلمانى ، انگليسى و ديگر زبانهاى اروپايى ترجمه شد؛ چنانكه به زبانهاى تركى و فارسى نيز ترجمه شده است .
خلاصه آنكه : كتاب قانون ، از بزرگترين كتابهايى است كه در دانشگاه ((مون پليه )) و ((لوفان )) در اواسط قرن هفدهم ميلادى تدريس مى شده است ؛ چنانكه برنامه هاى پزشكى ((قينا)) به سال 1520 ميلادى و ((فرانكفورت )) به سال 1558 ميلادى بيشتر بر كتاب قانون و منصورى مبتنى بوده است .
علاّمه ((سازبورى )) در كتابش ((تاريخ علم )) مى گويد : ((كتاب قانون - اين معلم عظيم دانش پزشكى - تورات دانش طب است ؛ يعنى دستور مقدس آن مى باشد)) .
دكتر ((ماكس مايرهوت )) در كتابش ((تراث الاسلام ))، مى گويد: ((ابن سينا در كتاب قانون ، ميراث علمى يونان را به تجربه عرب درآورد، اين كتاب ، والاترين تأ ليف علمى عربى است )).
سپس در جايى ديگر مى گويد: ((قول مرجح آن است كه در تاريخ پزشكى ، كتابى كه مثل كتاب قانون ، مورد توجه و تدريس دانشمندان قرار گرفته باشد، موجود نيست . لكن در فاصله ميان قرن هفدهم تا قرن نوزدهم كتابهايى به زبان فرانسوى نگاشته شد كه نفوذ كتاب قانون را رو به زوال بُرد، اگر چه تأ ثير اين كتاب ، تماماً از ميان نرفت ...)).(86)
كوتاه سخن آنكه كتابهاى شيخ ‌الرئيس قرنهاى متمادى تنها مرجع اروپاييان در تحقيقات طبى و فلسفى بود.(87) ابن سينا در اروپا ملقب به ((سلطان اطبا)) گشته است و كتابش همچنان تا سال 1650 ميلادى در دانشگاه ((لوون )) بلژيك و ((مون پليه )) فرانسه تدريس مى شد.(88)
((فيليپ )) درباره كتاب ((ملكى )) نوشته على بن عباس مى گويد: ((اين اثر، يگانه كتابى است كه صليبيان آن را به زبان لاتينى ترجمه كردند و همچنان در شرق و غرب كتابى درسى بود تا اينكه كتاب ابن سينا جاى آن را گرفت ؛ كتابى كه شبيه به دائرة المعارف طبى است )).(89)
((گوستاولوبون )) مى گويد : ((كتاب ملكى ، در سال 1127 ميلادى ترجمه شد و به سال 1523 ميلادى به چاپ رسيد)).(90)
چنانكه كتاب ((الحاوى ))، نوشته ((رازى )) به زبان لاتينى ترجمه شده و بارها به چاپ رسيده است . اين كتاب ، در مجامع پزشكى اروپا، حكم كتاب درسى را داشته است . دانش و فضل رازى در علوم پزشكى منزلت وى را بسى والا برده و او را در رديف متفكرين خلاّق بزرگ اروپاى قرون وسطى قرار داده است .(91)
به هر حال ، كتابهاى رازى براى مدتهاى مديدى تا قرن هفدهم ، جزء كتابهاى درسى بود و همچنين كتابهاى ابن سينا.(92)
درآن كتاب دستورى براى مدرسه دارالفنون به تاريخ سال 1617 . م ديده مى شود.
تنها،كتاب الحاوى رازى نيست كه چنين وضعيتى داشته است ،بلكه بيشترمصنفات وى ، از سال 1509 ميلادى به زبان لاتينى ترجمه شده و مكرر به چاپ رسيده است .(93)
((گوستاولوبون )) از آنچه گفته شد به اجمال ياد كرده ، مى گويد : ((كتابهاى ابن سينا به زبانهاى مختلف جهان ترجمه شده و حدود شش قرن ، همچنان به اصول و مبانى طب اعتبار بخشيده است ؛ چنانكه مدارس طب و خصوصاً دارالفنون ((فرانسه و ايتاليا)) تنها كتب او را تدريس مى كرده اند و مدتى كه آثار وى از گردونه تدريس در فرانسه خارج شده ، هنوز به پنجاه سال نرسيده است .
اروپاييان تنها به ترجمه و تدريس آثار رازى اهتمام نداشته اند، بلكه كتابهاى طبى ابن رشد كه بارها در اروپا به چاپ رسيده و نيز كتاب على بن عباس نيز مورد توجه آنان بوده است ...
بالاتر از اين ، تمام كسانى كه پس از قرن دهم ميلادى پاى در ميدان جراحى نهاده اند - چنانكه هالر مى گويد - بر كتاب زهراوى اندلسى (معروف بالبقاسس ) صاحب كتاب ((التصريف لمن عجز عن التأ ليف ))، (متوفاى سال 1107) تكيه كرده اند. وى ، بسيارى از ابزار جراحى را خود اختراع كرده و از خُرد كردن سنگ كليه به شكلى كامل بحث نموده است اگرچه انجام اين عمل را امروزه درست نمى دانند. نخستين چاپ كتاب وى به زبان لاتينى در سال 1497 وآخرينش در سال 1861 ميلادى بوده است )).(94)
فرانسويان از كتاب ((التيسير))، اثر ((ابن زهر اندلسى )) كه در قرن ششم هجرى مى زيسته در نهضت جديدشان بهره برده اند.(95)
((بوركلمان )) در باره كتاب ((زهراوى )) - كه منسوب به ((الزهراء)) ناحيه اى در قرطبه است و در سال 1023 وفات يافته - مى گويد : ((حقيقتاً نسلهاى گذشته ، اهميتى خاص براى بخشى از اين كتاب كه در باره جراحى است ، قايل بوده اند؛ زيرا در آن ، در باره ابزار جراحى ، توضيحى مفصّل آمده است . اين كتاب در قرن پانزدهم به زبان لاتينى ترجمه و در چند نوبت به چاپ رسيد)).(96)
اگر به اسامى تاءليفات و آثار پزشكان مسلمان و رشته هايى كه در آن ، كتاب نگاشته اند مراجعه كنيم ، آشكار خواهد گشت كه در دانش پزشكى و رشته ها و فروع مختلفش در چه درجه والايى بوده اند. كافى است كه يادآور شويم بعضى برآنند كه پس از آنكه مسلمانان شروع به فعاليت به صورت مستقل نمودند، نتيجه و ثمره ابتكارى شان به شكلى خاص درزمينه پزشكى ، رياضيات وجغرافى بارز گشت وخودراآشكاركرد.(97)
ولى گويا گوينده اين سخن ، از اين نكته غافل مانده است كه مسلمانان در علوم ديگرى چون شيمى نيز دستى داشته اند و ابتكارات آنان در علوم مورد نظر، بيش از ابتكاراتى است كه از آن غير مسلمانان است .
وبالا خره ، ((گوستاولوبون )) مى گويد : ((از آنجا كه كتابهاى طبى عربى ، به زبانهاى اروپايى ترجمه شده اند، غالباً از تباهى و از ميان رفتن ، در امان ماندند؛ چنانكه ساير كتب آنان نيز چنين بوده است )).(98)
ولى حقيقت اين است كه هر كس به ((دائرة المعارف ها و تراجم )) مراجعه كند نام هزاران كتاب پزشكى را در آنها خواهد يافت - كه البته آنها هم جز بخش محدودى از اين آثار را ذكر نكرده اند - ولى امروزه هيچ نام و اثرى از آنها نيست . به عنوان نمونه ، بايد به كتابهايى چون ((كشف الظنون ، عيون الانباء، تاريخ الحكماء، فهرست ابن النديم )) و غير آن مراجعه نمود تا دريافته شود كه جز نام تعدادى محدود از بخش معظم كتابهاى طبى اسلامى ، چيزى ثبت و ضبط نشده است .

next page

fehrest page

back page