قل
لئن اجتمعت الاءنس و الجن على اءن ياءتوا بمثل هذا القرآن لا ياءتون
بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا.
(438)
بگو اگر آدميان و پريان گرد آيند تا مانند قرآن را بر سازند، نمى
توانند مانند آن را بياورند هرچند تمامى آنان پشتيبان يكديگر شوند.
2. محتواى قرآن
برخلاف نارساييهاى ويرانگر در متون دينى اديان ديگر، متن قرآن كريم و
محتواى معارف آن از ويژگيهاى منحصر به فردى برخوردار و نشان از استوارى
و حقانيت آن است .
الف ) خداى جهان از ديدگاه قرآن ، در مقايسه با تمام ژرف انديشيهاى
بشرى در زمينه مبداء عالم ، تفاوتى چشم گير با همه دارد. خداى قرآن آن
، ذات يگانه واجد همه كمالات هستى است كه پيراسته از نقايص و خصايص
موجودات مادى و امكانى است : (( ولله الاءسماء
الحسنى . ))
(439)
او در عين قرب وجودى و احاطه قيومى برتر از تخيل بشرى است . خدا،
آفريدگار و در عين حال مدبر همه هستى است و جهان وجود آن به آن جلوه
نمايى خويش را از او مى گيرد:
يساءله من فى السماوات و الارض كل يوم هو فى شاءن .
(440) افعال الهى براساس فيض ، رحمت ، حق و
اهدافى حيكمانه صورت مى پذيرد:
ما
خلق الله السماوات والارض و ما بينهما الا بالحق
(441) ،
و ما
كان عطاء ربك محظورا.
(442)
توحيد قرآن ، توحيد خالقيت ، ربوبيت و الوهيت است كه اين مراتب از هم
انفصال ناپذيرند. يعنى همان گونه كه آفريدگار همه موجودات امكانى ، ذات
يگانه خداست ، اداره امور جهان نيز از آن خداست و هيچ وجود ديگرى
مستقلا هيچ گونه نقشى از خود ندارد و بالاخره آنكه پرستش و ستايش نيز
تنها درخور آن ذات يگانه و مبداء همه كمالات هستى است و لاغير.
قرآن در ارائه راه هاى خداشناسى ، تمام راه هاى آيات ((
آفاقى )) و (( انفسى
)) ، تعمق عقلانى و تصفيه درونى را به روى
مخاطبان باز مى بيند:
سنريهم آياتنا فى الاءفاق و فى اءنفسهم حتى يتبين لهم اءنه الحق .
(443)
قرآن توحيد را مطابق عقل و هماهنگ با فطرت دانسته ، شرك را زاييده
تقليد، تخيل و پندار مى شمارد:
(( اءفى الله شك فاطر السماوات و الاءرض ؛
(444) )) ((
خلق السماوات بغير عمد ترونها و اءلقى فى الاءرض رواسى اءن تميد بكم و
بث فيها من كل دابة و اءنزلنا من السماء ماء فاءنبتنا فيها من كل زوج
كريم ، هذا خلق الله فاءرونى ماذا خلق الذين من دونه بل الظالمون فى
ضلال مبين ؛
(445) )) آسمانها را بس
تون مرئى آفريد، و در زمين كوه ها افراشت تا از اضطراب و لرزش بازش
دارد و از هر نوع جنبده اى بر آن پراكند، و از آسمان آى فرستاديم و به
وسيله آن انواع گونه گونى از جفتهاى گياهان رويانديم . اين آفرينش
خداست ، پس به من نشان دهيد معبودانى كه غير او هستند چه چيز را آفريده
اند؟ بلكه ستمگران در گمراهى آشكارند )) .
ب ) انسان شناسى و تفسير حيات و سرنوشت انسان در قرآن نيز حاكى از شكوه
اين نگاه است . توجه قرآن به ساحتهاى گونه گون جسم ، روح و عقل انسان ،
توجه به مبداء، منتها و مسير حركت انسان ، و اينكه از كجا آمده ؟ چرا
آمده ؟ در كجا هست ؟ به كجا مى رود؟ چه آرمانهايى را مى جويد؟
دلبستگيهاى او چيست ؟ چگونه بايد باشد و چه بايد بكند و فرجام حيات وى
چه خواهد شد؟ هر يك خواندنى و شنيدنى است :
ولقد
خلقنا الاءنسان من سلالة من طين ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين ثم خلقنا
النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فكسونا العظام
لحما ثم اءنشاءناه خلقا آخر فتبارك الله اءحسن الخالقين ثم انكم بعد
ذلك الميتون ثم انكم يوم القيامة تبعثون .
(446) انسان ، در تفسير قرآن آميزه اى از جسم و
جان است و مرگ تنها پايان يك شكل از زندگى و دريچه اى به سوى عالم
بيكران و حيات جاودان است :
و ان
الدار الآخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون .
(447)
انسان قرآن به رغم ترسيم متون دينى تحريف شده يهودى - مسيحى ، داراى
خباثت ذاتى نبوده بلكه داراى دو وجهه ملكى و ملكوتى و فطرتى خداجوست .
او افزون بر داشتن طبيعت جمادى ، نباتى و حيوانى ، داراى نيروى
(( ادارك و شعور )) و
(( اختيار )) است . خصيصه
هايى كه او را فرزند بالغ هستى ، خليفه و امانت دار و مظهر صفات خدا در
روى زمين و نگارنده سرنوشت خويش معرفى مى كند:
انا
هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا.
(448)
بر پايه اين چشم انداز، سرشت هر انسانى هم خاستگاه الهى و متعالى است و
هم كانون تمايلات طبيعى ، تا خود به كدام سوى گام نهد:
و
نفس و ما سواها فاءلهمها فجورها و تقواها.
(449)
از آنجا كه در منظر قرآن كريم ، آفرينش جهان و انسان ، حكيمانه و
هدفمند است ، عالم هستى ظرف كنش و واكنش است و افزون بر سراى ديگر،
در همين عالم نيز هر شخصى دستاورد تلاش ، نيك و بد رفتارها و انگيزه
هاى اختيارى خويش را دريافت مى كند:
(( و اءن ليس للانسان الا ما سعى ،
(450) )) ((
ولا تزر وازرة وزر اءخرى ؛
(451) )) و ((
ان اءحسنتم اءحسنتم لاءنفسكم و ان اءساءتم فلها.
(452) ))
از اين رو نه مجالى براى خريد و فروش بهشت و جهنم باقى مى ماند و نه
زمينه اى براى تحمل بار گناه ديگران :
كل
نفس بما كسبت رهينة .
(453)
ج ) بعثت و پيامبرى در نگاه قرآن ، رسالتى الهى براى هدايت انسان به
سوى كمال مطلوب است . انبياى الهى پيام آوران نجات و رهايى بشر و زمينه
سازان تعالى وجود انسانى اند. نبوت موهبتى خدايى است كه در شايسته ترين
استعدادها و ظرفيتهاى بشرى قرار مى گيرد.
عصمت در دريافت پيام خداوند و حفظ و ابلاغ آن به مردم و همين طور عصمت
در مقام عمل به وظيفه شخصى به حكم عقل و تصريح قرآن ، از اساسى ترين
شرطهاى نبوت است .
تصوير قرآن از سيره علمى و عملى رسولان برگزيده الهى آن است كه ايشان
بهترين ، پاك ترين و راستگوترين انسانها بوده (انعام ، 85 - 86)، دعوت
و رفتار آنان نمود باور توحيدى و مظهر صفات الهى ايشان است :
و ما
اءرسلنا من قبلك من رسول الا نوحى اليه اءنه لا اله الا اءنا فاعبدون .
(454)
آنان با كمال عقلانى ، سلامت فطرى ، صداقت ، امانت و پاكى ، دلسوزترين
افراد براى همنوعان خويش و نمونه هاى راستين معرفت و تلاش در بهسازى
زندگى دنيا و آخرت مردم بوده ، هرگز سخنى جز حق و رفتارى جز نيك نداشته
اند (اعراف ، 105، انبياء، 72 - 73)؛
لقد
جاءكم رسول من اءنفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين رؤ وف
رحيم .
(455)
د) وحى تشريعى در قرآن كريم صرفنظر از كاربردهاى گوناگون لغوى آن ،
اصطلاح خاصى است كه نشان دهنده ارتباط ويژه خدا با پيامبران برگزيده و
القاى پيام هدايت انسانها به انبياى عظام است :
كذلك
يوحى اليك و الى الذين من قبلك الله العزيز الحكيم .
(456)
معرفت وحيانى غير از معرفت تجربى ، عقلى و عرفانى است و تنها در دسترس
برخى انسانهاى برگزيده قرار مى گيرد كه صلاحيت و توان دريافت اين نوع
پيام از جهان غيب را دارايند.
به سخن ديگر وحى در قرآن كريم هرچند، به نوعى ترجمان ربوبيت گسترده خدا
در پهنه گيتى است ، ولى متناسب با سطح وجود هر يك از موجودات تحقق مى
يابد:
ربنا
الذى اءعطى كل شى ء خلقه ثم هدى .
(457)
اما وحى نبوى حاكى از ربوبيت تشريعى خاص الهى در سرنوشت و هدايت خاص
انسانهاست كه پيامبران آن را جريان مى دهند. و آنان از طريق ارتباط
غيبى و دريافت معرفت وحيانى واسطه اجراى ربوبيت تشريعى خدا هستند، كه
حاصل ارتباط غيبى آنان ، همان دين الهى و كتاب آسمانى است .
وحى تشريعى شهود ويژه اى است كه تنها براى پيامبران الهى رخ مى دهد و
پرتو آن مشاهده عيانى حقيقت ، هيچ ترديد و وسوسه اى را بر نمى تابد و
عصمت از مقومات اساسى آن است :
عالم
الغيب فلا يظهر على غيبه اءحدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين
يديه و من خلفه رصدا ليعلم اءن قد اءبلغوا رسالات ربهم و اءحاط بما
لديهم و اءحصى كل شى ء عددا؛
(458) اوست داناى پنهان ، كه هيچ كس را از غيب
خويش آگاه نمى سازد؛ مگر پيامبرى كه بپسندد، پيشاپيش و پشت سر او
نگهبانانى را قرار دهد تا معلوم بدارد كه رسالت پروردگارشان را گزارده
اند و به آنچه نزد آنان است احاطه دارد و هر چيز را به شماره مى شمارد.
ما گرچه با حقيقت وحى تشريعى به طور مستقيم ارتباط نداريم و آن را در
خود تجربه نمى كنيم ، لكن آثار و نشانه هاى آن گواه گوياى وجود آن است
. وحى قرآنى تنها وحى اى است كه به (( اعجاز
)) خود، راز الهى بودن خويش را تبيين و مدلل مى
سازد.
از آنجا كه فلسفه ضرورت وحى تشريعى به حكم عقل همان فلسفه آفرينش انسان
است و خداوند با توجه به ويژگى وجودى ، ميزان آگاهيهاى متعارف بشرى -
حس ، عقل ، شهود - راه وحى را به منظور تكميل آگاهى وى براى ارتقاى
وجودى در ميان بشريت قرار داده است . بدين منظور خداوند به احاطه قيومى
و علم و قدرتى كه بر تمام آفريدگان و وسائط جريان تدبير عالم دارد، وحى
تشريعى و پيام هدايت انسان را همان گونه كه لازمه كمال و سعادت اوست ،
بى كم و كاست به مخاطب نهايى و مقصد آن ، كه تمام انسانها هستند مى
رساند، از اين رو مجال ديدگاه (( تجربه پذيرى
)) و (( تعبير آفرينى
)) از سوى پيامبران منتفى است . افزون بر اين ،
همان گونه كه ياد شد، در وحى قرآنى افزون بر معنا، گزينش و تعيين
واژگان و جملات براى رساندن معانى مورد نظر نيز فعل خداوند متعال است و
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عين همان چيزى را كه دريافت كرده ، به
مردم ابلاغ مى كند، حتى : قل ، اقرء، فاصدع ، بلغ ، اعرض و مانند اين
اوامر و تعابير كه متوجه شخص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است .
ه) اعجاز در نگاه اسلامى و آموزه هاى قرآن ، نه هر كار خارق عادت و
سحر و افسون ، بلكه آن كار شگفتى است كه پيامبران الهى به رغم قوانين
عادى و جارى طبيعت ، به منظور اثبات رسالت خدايى خويش و به اذن خدا
انجام مى دهند، امورى كه انسانهاى عادى از انجام مانند آن ناتوان اند.
كارهاى پيامبران از لحاظ هدفها، قلمرو و شعاع كار، استناد به فرا طبيعت
و قدرت بيكران خدا، سيره و منش رفتارى انجام دهندگان و ابزارها و وسائل
كاربردى ، با امور خارق عادت ديگر بسيار متفاوت است .
(459)
همان گونه كه اشارت رفت معجزه ، در كنار قرائن و نشانه ها، محتواى دعوت
انبياء بشارت انبياى پيشين ، يكى از راه هاى اثبات نبوت و نشان حقانيت
مدعى نبوت است :
لقد
اءرسلنا رسلنا بالبينات .
(460)
در آموزه هاى اسلامى ، اعجاز هرگز به منظور اثبات وجود خدا استفاده
نشده ، بلكه ظرف كاربرد معجزات چندين مرتبه پس از پيشفرضهاى اصلى وجود
خدا، صفات كمال خدا، ضرورت عقلى نبوت از سوى خداوند به منظور هدايت
انسانها مى باشد. و با توجه به تفاوتهاى ماهوى فعل اعجازى انبيا و
كيفيت وقوع آنها (بدون آموزش ، رياضت و تدريج ) و ملاحظه هدفهاى صاحبان
مدعى نبوت (تعالى معنوى انسانها) و با تامل و در توافق محتواى تعاليم
آنها با عقل و فطرت و نيز لحاظ سيره رفتارى مثبت و نوع ابزارهاى آنها
در نيل به مقاصد، زمينه اى براى ترديد در رسالت مدعى صاحب اعجاز باقى
نمى ماند. از اين رو صدور اعجاز از آنان نشانگر عنايت ويژه الهى براى
اتمام حجت و اثبات نبوت آنان است .
(461)
نكته حائز اهميت در تفاوت معجزه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با
معجزات ديگر انبيا و رسولان آن است كه نشانه ها و معجزات ديگر، چون
عصاى موسى (عليه السلام ) و احياى مردگان به دست عيسى (عليه السلام )
از سنخ معجزات ملموس و شعاع اثر آنها وابسته به حضور آن پيامبران عظام
بوده است . در اين ميان تنها معجزه محمدى صلى الله عليه و آله است كه
از سنخ خود وحى ، و در تاريخ حيات بشر پايدار و نشان ماناى حقانيت نبوت
حاتم است . اين معجزه كه قرآن مجيد است پيوسته انسانها را به تدبر و
تامل خوانده اعلام مى دارد كه اگر در انتساب الهى اين خداى نامه ترديد
دارند همه دست در دست هم گذارند و تمام توان خويش را در كار آرند تا
همسان آن را برسازند؛ اگر نتوانستند، كه هرگز نمى توانند، پس مطمئن
باشند كه اين اثر ساخته فكر بشر نبوده ، بلكه اثر آفريدگار گيتى و
نشاءت گرفته از علم بيكران خداوندى است
(462) (طور، 33 - 34؛ هود، 13 - 14؛ بقره ، 23 - 24؛
قصص ، 49 - 50).
و) تعقل و خردورزى و نشان دادن فهم و تجزيه تحليل و شناخت حقيقت از غير
حقيقت دعوت اساسى قرآن از همه انسانهاست :
كتاب
اءنزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اءولوا الاءلباب .
(463) به تعبير علامه طباطبايى
(464) تعقل ، تفكر، تدبر و به كار بستن نيروى شعور و
خرد در بيش از سيصد آيه ياد آورى قرآن كريم شده است كه انسانها را به
عقل ورزى در آيات تكوينى و تشريعى فراخوانده و تاءمل در نشانه هاى
انفسى و آفاقى خداوند را سفارش و ستايش كرده است . اصولا اسلام به جاى
آنكه مردم را به تعبد محض و پذيرش بدون دليل عقايد دينى بخواند، پيوسته
آنان را به خردورزى و تدبر دعوت مى كند. قرآن مرز تمايز انسان از ساير
موجودات و منشاء سعادت واقعى او را بهره گيرى از نيروى عقل ، كه در
هستى وى به وديعت نهاده شده معرفى نموده و از آن سوى ديگر سقوط و هلاكت
انسانها را در اثر سرپيچى از راهنمايى عقل و اهمال اين قوه مى داند:
ولقد
ذراءنا لجهنم كثيرا من الجن و الاءنس لهم قلوب لايفقهون بها ولهم اءعين
لايبصرون بها ولهم آذان لايسمعون بها اءولئك كالاءنعام بل هم اءصل
اءولئك هم الغافلون .
(465)
مطابق اين رهيافت ، فلسفه بعثت پيامبران بارور كردن گنجينه هاى نهفته
در جان آدميان در جهت رقاى وجودى است .
و يثيروا لهم دفائن العقول ...
(466)
از منظر بينش اسلامى ، عقل ، پيام آور و حجت باطنى در وجود انسانهاست ،
همچنان كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حجت بيرونى و عقل ظاهر در
ميان آنهاست . در فرازى از روايت معروف امام كاظم (عليه السلام ) به
هشام بن حكم چنين آمده است :
يا
هشام ! ان الله تبارك و تعالى بشر اهل العقل و الفهم فى كتابة فبشر
عبادى الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه .
(467) سپس فرمود:
يا
هشام ! ثم بين ان العقل مع العلم و تلك الاءمثال نضربها للناس و ما
يعقلها الا العالمون .
(468)
قرآن بسيار بر اين نكته تاكيد مى ورزد كه مشكل عموم مردم آن است كه به
جاى پيروى از راهبرى عقل ، تمايلات نفسانى و گمان ورزى را پيشواى خود
مى سازند:
ان
يتبعون الا الظن و ما تهوى الاءنفس .
(469)
بناى دين بر پايه عقل ورزى و خردمندى استوار است :
اساس
الدين بنى عل العقل ، و فرضت الفرائض على العقل ، و ربنا يعرف بالعقل ،
و يتوسل اليه بالعقل ، و العاقل اقرب الى ربه من جميع المجتهدين بغير
عقل و مثقال ذرة من بر العاقل افضل من جهاد الجاهل الف عام ؛
(470) بناى دين بر خردمندى استوار است و آيين
دين بر پايه عقل واجى شده است . خداوند با عقل شناخته مى شود و با عقل
مى توان نزد او بار يافت ، خردمند از تمام پويندگانى كه بدون تعقل به
سوى خدا گام مى سايند، به او نزديك تر است . اندك تلاش نيك خردمند، از
هزار سال جهاد جاهل برتر است .
قرآن از مخالفان خود مى خواهد اگر براى عقيده خويش برهانى دارند ارائه
كنند. قرآن خود به طور مستقيم به استدلال در اصول ، فروع و سنن مربوط
به فعل الهى و نظام على - معلولى حاكم بر جهان مى پردازد:
(( لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا؛
(471) )) ، ((
اننى اءنا الله لا اله الا اءنا فاعبدنى و اءقم الصلاة لذكرى
))
(472) ، (( و اءقم الصلاة ان
الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر...
))
(473) و (( ان الله لا يغير ما
بقوم حتى يغيروا ما باءنفسهم . ))
(474)
در اين نگرش عقل برهانى و قطعى داراى اعتبار ذاتى ، و يكى از منابع
احكام اسلامى است ، يعنى اگر در موردى عقل حكم قطعى داشت ، حجت و معتبر
است . بنابر اين اگر عقل خود يكى از مبادى ارجاع انسان به دين و از
منابع دين و اساسى ترين سرمايه حيات وجود آدمى است ، چگونه مى تواند
مدعى شد آفريدگار انسان ، كه دين را براى بيدارى و شكوفايى عقل و فطرت
وى فرستاده ، انسانها را به چيزى بر خلاف عقل و فطرت فرا خواند و چگونه
مى توان تعارض عقل با دين را مطرح كرد؟
(475) به تعبير حكيم متاءله ، ملا صدرا، حاشا كه احكام
نورانى خداوند با معارف يقينى و ضرورى ناسازگار باشد.
(476)
ز) علم و معرفت در اسلام از اساسى ترين ويژگيهاى انسان به شمار مى رود.
قرآن آغاز كار خويش را با امر به قرائت آغاز كرده و در جايى ديگر قلم
را ارجمندترين وسيله اى مى داند كه باعث ساخت و ساز فرهنگى در حيات بشر
است :
اقراء باسم ربك الذى خلق ... الذى علم بالقلم علم الاءنسان ما لم يعلم
...
(477) و (( ن و القلم و
ما يسطرون . ))
(478)
واژگان علم و مشتقات و نظاير آن و افزارهاى مرتبط با تعليم و تعلم از
جمله پر بسامدترين واژگان در قرآن كريم است . امتياز ويژه اى كه خداوند
برا انسان نام مى برد و آن را ملاك خلافة اللهى و سجده فرشتگان معرفى
مى كند، آگاهى به اسماى حقايق از سوى خداوند است :
و
علم آدم الاءسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة فقال اءنبئونى باءسماء
هولاء ان كنتم صادقين .
(479)
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در آيه اى ، به استناد وحى الهى ،
ويژگى دعوت خود و پيروان خود را همراهى با بصيرت و آگاهى معرفى مى كند:
قل
هذه سبيلى اءدعوا الى الله على بصيرة اءنا و من اتبعنى .
(480)
نيازى به بازگفت نيست كه (( ايمان
)) نوعى گرايش قلبى و دلبستگى است ، و عقدالقلب
و دل در گرو ايمان خدا نهادن ، بدون آگاهى و معرفت ، بنايى لرزان است
كه با كوچك ترين رخدادى از ميان خواهد رفت .
(481) همچنان كه از جمله شروط تحقق تكليف بر هر انسان ،
آگاهى و اتمام حجت از ناحيه خداست . در قرآن كريم مكرر تاكيد شده است
كه خداوند هيچ فرد و جمعى را پيش از اتمام حجت مواخذه نمى كند (قبح
عقاب بلابيان )، اما با اين وصف به دليل ارزش ذاتى علم و معرفت ،
خداوند متعال مجارى گوناگون معرفت يابى انسان را يادآور شده ، كوتاهى
در تحصيل علم براى ارتقاى معنوى وى را پذيرفته نمى داند:
والله اءخرجكم من بطون اءمهاتكم لا تعلمون شيئا و جعل لكم السمع و
الاءبصار و الاءفئدة لعلكم تشكرون .
(482) همچنان كه دين ورزى بدون آگاهى و معرفت
نيز نمى تواند منشاء رستگارى انسان شود، بلكه ممكن است انسان را از هدف
دورتر كند.
(483)
ذكر منابع گوناگون شناخت چون عالم هستى ، طبيعت ، تاريخ ، و دوران
انسان آفاق و انفس ، همچنين تاكيد بر ضرورت جستجوى دانش يقينى و پرهيز
از اعتماد بر حدس و گمان ، از شگفتيهاى آموزه هاى قرآن در ارتباط با
بعد حقيقت جويى و معرفت خواهى انسان است :
ولا
تقف ما ليس لك به علم .
(484)
در حديث مشهور نبوى است كه :
طلب
العلم فريضة على كل مسلم .
همچنين بيان شده است كه حكمت گمشده مومن است ، و از هر كس و در هر جاى
آن را جست بايد اخذ كند. اميرالمومنين على (عليه السلام ) در حديث
معروفى به كميل ابن زياد ارزش انسانها را بر پايه دانش چنين تعيين
فرمود:
يا كميل ، ان هذه القلوب او عية فخيرها او عاها، فاحفظ عنى ما اقول :
الناس ثلاثه فعالم ربانى و متعلم على سبيل النجاة و همج الرعاء لم
يستضيئوا ينور العلم ؛
(485) اى كميل ! به راستى اين دلها گنجينه
رازهايند و برترين آنها، رازدارترين آنهاست ، پس آنچه مى گويم از من
نگه دار. مردم سه گروه اند: عالم ربانى ، جوينده دانشى كه در راه نجات
است ، و فرومايگانى كه در پى هر صدايى روانند، از نور دانش بهره
نگيرند.
با تكيه بر همين آموزه ها بود كه مسلمانان از همان آغاز، هرجا به دانش
دسترسى داشتند از سب آن دريغ نمى ورزيدند. هنوز جامعه اسلامى به طور
كامل شكل نگرفته بود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شرط آزادى
اسيران جنگى را با سواد كردن مسلمانان قرار داد. كسب دانش تا بدانجا
توصيه شد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به مسلمانان فرمود:
اطلبوا العلم ولو بالصين .
(486)
بدين روى هنوز يكى دو قرنى از اسلام نگذشته بود كه جامعه اسلامى از
لحاظ دستيابى به آخرين دستاوردهاى علمى آن روزگار، از ايران ، روم ،
هندوستان ، يونان و ديگر سرزمينهاى سرآمد بود. بيت الحكمه مسلمانان
پربارترين محفل علمى به حساب مى آمد. و در همين زمان هزاران دانشمند در
رشته هاى گوناگون علوم نظرى ، تجربى ، فقهى و... در كرسى درس امام صادق
(عليه السلام ) حضور مى يافتند. باب مناظرات و مفاوضات علمى امام على
بن موسى الرضا (عليه السلام ) بر روى صاحبان فرق و اديان گوناگون گشوده
بود. بربر چنين چشم اندازى عالمان اسلامى مطابق تقسيم بنديهاى دقيق ،
برخى از علوم را به حسب موضوعشان داراى ارزش ذاتى مى دانستند، مانند
علومى كه مقدمه يا شرط ايمان و معرفت به خدا، پيامبران ، كتب آسمانى و
روز جزا و... بودند. و علوم ديگر را واجب مقدمى و تهيئى براى انجام
وظايف ديگر، برخى را واجب عينى و برخى را واجب كفايى تلقى مى كردند و
علم معاد و معاش و تاءمين نيازهاى دنيايى و اجتماعى خود را از واجبات
مى دانستند و از اين لحاظ، به جز سحر و جادو و علومى كه منشاء زيان
مادى يا معنوى (همچون كتب ضاله براى افرادى كه قدرت ارزيابى ندارند)
براى فرد يا جامعه مى باشند، علوم ممنوعى نداريم .
در پرتو آنچه به اختصار بيان شد روشن مى شود كه در فضاى فرهنگى اسلامى
هرگز زمينه اى براى پيدايش معارضه علم و دين يا علم و ايمان وجود
ندارد. و دشواريهايى كه فرهنگ دينى يهودى - مسيحى با آن درگير اس در
عالم اسلام موضوعيت ندارد تا نيازمند چاره جوييهاى گوناگونى چون جدايى
راه هاى علم و دين و انفصال زبانهاى آن دو، و يا تغيير نگرش در ماهيت
دين طرح گردد.
ح ) استوارى قران ؛ انسان مانند ساير موجودات طبيعى اين عالم داراى رشد
و تكامل تدريجى است و با گذشت زمان صاحب تجربه و مهارت مناسب ترى مى
گردد. در عين حال هيچ فرد انسانى يافت نمى شود كه بر تمام آفاق احاطه
يابد و جامع معارف شود، بلكه وجود او همواره ملازم ناآگاهيهاى بى شمار
است .
از سوى ديگر به اقتضاى محدوديتهاى عالم طبيعت ، انسان ناخواسته از
شرايط گوناگون محيط زندگى خويش متاءثر مى شود. مساعدت يا ناهمراهى
عوامل زيست ، ملايمات و ناملايمات ، سلامت و بيمارى ، تنگدستى و بى
نيازى ، جنگ و صلح و... هر يك اثر ويژه اى در روان و افكار بر جاى مى
گذارد.
همچنان كه مى دانيم قرآن كريم در خلال حدود 23 سال از زبان پيامبر اكرم
صلى الله عليه و آله جارى گشته است . دورانى كه پر از تلاطم و گوناگونى
شرايط زندگى فردى و اجتماعى براى آن حضرت بوده است . صرفنظر از آنكه
محتواى معارف قرآن فراگيرنده موضوعات بسيار متنوع مرتبط با هدايت و
حيات تكاملى انسان است ، دو ركن تشكيل دهنده اين نص پر صلابت ، يعنى
هندسه تركيبى و اسلوب بيانى آيات و نيز محتواى ژرف و بى همسان متن آن ،
سازگارى و هماهنگى خويش را پيوسته به كمال محفوظ داشته است .
قرآن كريم ، خود اين حقيقت را در يكى از آيات استدلالى در مقابل همه
ترديد آفرينان چنين بيان مى نمايد:
اءفلا يتدبرون القرآن ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا
كثيرا؛
(487) آيا درباره قرآن نمى انديشند؟ اگر از سوى
غير خدا بود، حتما اختلاف فراوانى در آن مى يافتند.
ذلك الكتاب لا ريب فيه ؛
(488) آن كتاب سترگى است كه ترديد برنمى دارد.
آرى قرآن واقع گو و حقيقت بين است كه :
انه
لقول فصل و ما هو بالهزل ؛
(489) (سوگند به ...) كه قرآن جدا كننده حق از
باطل است و هرگز سخن بيهوده نيست .
و
بالحق اءنزلنا و بالحق نزل ؛
(490) و ما قرآن را به حق نازل كرديم و به حق
نازل شد.
حرف او را ريب نى ، تبديل نى |
|
آيه اش شرمنده تاءويل نى
(491) |