1. فقدان وحى اصلى
به رغم تفكر سنتى حاكم بر جوامع يهودى - مسيحى كه نگاشته هاى مندرج در
عهد عتيق و عهد جديد را الهام الهى به انبيا و قديسان تلقى مى كردند؛
اين كتابها نه همان وحى نازل شده بر موسى (عليه السلام ) و عيسى (عليه
السلام )، كه تاريخ ديانت بنى اسرائيل و حوادث و رخدادهاى زمان بر
آنهاست كه انسانهاى معمولى و در طول زمانى دراز نگاشته اند. البته اين
كتابها درون خود گفته هايى از دستورها، شرايع و آداب دينى انبياى بنى
اسرائيل را دارا هستند و از اين باب از ارزش دينى بهره ورند. صرفنظر از
اين واقعيت كه اناجيل برگزيده به نام كتب قانونى و اعمال و رسولان و
رساله هاى پولس و رسميت يافتن آنها از ميان ده ها انجيل در قرن چهارم ،
كه در عهد جديد مندرج است همه داراى يك صبغه خاص و متاءثر از ساختمان
فكرى پولس يونانى مآب و دشمن ديرين مسيح و مسيحيان (غلاطيان 1:14) است
كه آميزه اى از ارفئيسم ، ميترائيسم و گرايشهاى گنوسى است .
(386)
گرچه برخى هنوز هم تلاش مى كنند تا اعتبار و وثاقت كتابهاى مختلف عهدين
را اثبات كنند،
(387) ولى خود مى دانند كه اين ، تلاشى بى ثمر است و
اذعان دارند مطالبى در اين كتب مندرج است كه به هيچ وجه قابل پذيرش
نيست .
(388)
2. نارسايى مفاهيم دينى
برخاسته از متون مختلط
مشكل پيش گفته خود نيز منشاء پيدايش معضلات حاد ديگرى شد و رهيافتهاى
خام و ناپيراسته بشرى جانشين وحى گشت و مفاهيم متعالى دينى را به اوهام
بشرى آلوده ساخت و آن را به جاى وحى و الهام عرضه كرد.
الف ) خداى تجسيمى
در اين متون بشرى ، گاه خداوند در يك نگاه تجسيمى ، در هيئتى مادى به
زمين آمد و با پيامبر خويش ، يعقوب ، كشتى گرفت و مغلوب شد! (عهد عتيق
؛ سفر پيدايش 32: 24 - 30) و گاه در اسطوره رازآلود سه گانه يگانه - اب
، ابن و روح القدس - كه هرگز قابل فهم نيست ، ظاهر شد. (عهد جديد؛ متى
28: 19 دوم قرنتيان 13: 14؛ كولسيان 1: 16؛ عبرانيان 1: 2)؛ كلمه ، جسم
گرديد (اول يوحنا 1 و 3)،... بلكه او سر محال پدر است (متى 16: 17) كه
براى حكيمان و هوشمندان كشف نمى شود ليكن براى كودكان آشكار شده است
(متى 11: 25). با توجه به خردسوزى اين رهيافت متناقض ، هنوز هم برخى
نويسندگان بر آن پاى مى فشرند، گو اينكه در دل باور ندارند، لكن با اين
وصف كتاب مقدس را عالى ترين و يگانه منبع مصون از خطا در خداشناسى ،
معرفى مى كنند.
(389) (( با استدلال منطقى مى
توانيم بفهميم كه خداى واحد وجود دارد ولى وجود تثليث در خداى واحد را
از طريق مكاشفه الهى درك مى كنيم ... بايد اعتراف كرد كه تثليث اقدس
يكى از اسرار مهم الهى است . ممكن است عده اى آن را يك معماى فكرى يا
حتى ضد و نقيض بدانند. اين تعليم با وجودى كه اسرارآميز به نظر مى رسد،
ولى ساخته فكر بشرى نيست بلكه مكاشفه الهى مى باشد ))
.
(390)
ب ) پيامبرى وارونه
براساس الگوى متون مقدس عهدينى ، كه منتحلان آن خود را وابسته به
الوهيت مى شمارند، تلقى وحى ، پيامبرى و راهنمايى مردم ، مستلزم هيچ
گونه شرايط و صلاحيتهاى برجسته نمى باشد.
در اين نگاه فال گيرى ، كهانت ، حكمت آموزى ، سحر و جادو و جز اينها،
همه شعبه هاى گوناگون وحى گيرى است . در اين نگرش پيامبران الهى نيز
افرادى معمولى هستند كه آلوده به عصيان و گرفتار اعمال غير اخلاقى و
تجاوز به نواميس خود و ديگران اند! (سفر پيدايش 9: 20 - 27، 19: 30 -
8، 34، 35، 38، 349) خدعه و نيرنگ ، دروغ و نفاق در كار ايشان معمول
است ! (سفر پيدايش ، 27، دوم سموئيل 11، 13، 18، اول پادشاهان ، 13،
ارميا 23: 12، ارميا 2: 8) آنان گاه همديگر را لعن و نفرين مى كنند و
در عين حال نبوت و رسالت نيز دارند (مرقس 14: 71، متى 16: 19). آنان
سابقه اى تارى و ناهنجار دارند و در قتل و آزار ديگران كار را از
اندازه گذرانده اند، با اين حال يك باره به مكاشفه نائل مى شوند و
رسالت مى يابند! (اعمال رسولان 7، 8، 9، غلاطيان 1: 14) و گاه حتى
نويسندگان شطحى مسلك اين متون ، وحيهاى پيش از عيسى (عليه السلام ) را
فريب خدا نام داده مى گويند: (( خداوند پيش از
مسيح انسانها را با دام شريعت و دستورات و تكاليف فريفت
)) (غلاطيان 3: 24.)
اين نوشته هاى موسوم به متون دينى گاه به قدرى دشوارى آفرين است كه
معتقدان به آن ناگزيرند درباره آنها دست به توجيهاتى بزنند كه خود نيز
از آن قانع نمى شوند:
(( اعمال گناه آلود مردم (در متون دينى يهودى -
مسيحى ) ثبت گرديده ولى تاءييد نشده است ؛ مانند مست شدن نوح (پيدايش
9: 2 - 27)، زناى لوط (پيدايش 19: 3 - 38)، دروغگويى يعقوب (پيدايش 27:
18 - 24)، زن گرفتن هاى فراوان سليمان (اول پادشاهان 11: 1 - 3)،
سنگدلى استر (استر 9: 12 - 14)، انكار پطرس (متى 26: 61 - 75). بعضى
كارهاى بد به علت نيت خوبى كه به همراه دارند مورد تاييد قرار مى گيرند
مانند: راحاب به علت ايمانش نه دو رويى اش (يوشع 2: 1 - 21)، يائيل به
علت وطن دوستى نه خيانت (داوران 17 - 22) شمعون به دليل ايمانش نه
بلهوسى (داوران 14 - 16)، (عبرانيان 11: 32)... .
(391)
ولى اين نويسنده روشن نمى كند كه بالاخره اين نسبتها در شاءن و ساحت
انبياى الهى هست يا نه ؟
ج ) وحى در هاله ابهام
از جمله زمينه هايى كه ويژه اهل كتاب است و منشاء دشواريهاى بسيار شده
است مغشوش بودن معنا و مصداق (( وحى
)) است . هاكس در قاموس كتاب مقدس چنين آورده
است :
اين لفظ در سفر اعداد (24: 2)، و كتاب دوم سموئيل (23: 1 و 15: 1)، و
غيره استعمال شده و دلالت بر نبوتى نمايد كه مخصوص شهرى يا مملكتى يا
قومى بود و در سفر خروج (12: 10) وارد است اين وحى اشاره به رئيسى يعنى
آيتى از براى قوم مى باشد. خلاصه عموما مقصود از وحى الهام مى باشد.
(392)
وى در تعريف نبوت مى نويسد:
نبوت لفظى است كه مقصود از آن اخبار از خدا و امورات دينيه ، به تخصيص
اخبار از امور آينده مى باشد. مثلا هارون ، نبى خوانده شد، زيرا كه به
واسطه نطاقيش از جانب موسى خبر مى داد و تكلم مى نمود (سفر خروج 7: 10)
پيغمبران يا انبياى عهد عتيق همواره از شريعت موسوى سخن مى راندند و از
آمدن مسيح نبوت مى كردند و چون در ايام سموئيل نبى ، كاهنان از تحصيل و
تعلم و تعلم كناره جستند و رغبتى در تحصيل علم نداشتند بدان واسطه آن
حضرت در رامه تاءسيس مدرسه فرمود (اول سموئيل 19: 19 - 24) و شاگردان
آن مدرسه به اسم پسران انبيا مفتخر گشتند و از اينجا سموئيل ، به احيا
كردن شريعت شهرت نمود و اسم حضرتش با اسم موسى و هارون مذكور گرديد.
(مزامير 99: 6، ارميا 15: 1، سفر اعداد 3: 22 - 24) مدارس چندى بدين
گونه در بيت ايل (دوم پادشاهان 3: 2) و اريحا (دوم پادشاهان 2: 5) و
جلجال (دوم پادشاهان 4: 38) و ساير اماكن (دوم پادشاهان 2: 5) تاءسيس
گشت و رئيس اين مدرسه پيغمبران را پدر ناميدند (اول سموئيل 10: 12) و
آقا گفتند (دوم پادشاهان 2: 3) در اين مدارس تفسير تورات و موسيقى و
شعر تعليم داده مى شد، بدين لحاظ انبيا غالبا شاعر و اغلب ايشان موسيقى
را مى نواختند (خروج 15: 20، داوران 4: 4، 5: 1،) (اول سموئيل 10: 5،
دوم پادشاهان 3: 15، اول تواريخ 25: 6) و فايده اين مدارس اين بود كه
طلاب را از براى مردم تربيت نمايند و حاضر كنند...
(393)
با اين وصف نويسندگان ديگرى ادعا مى كنند كه : ((
روح القدس هم نويسنده كتاب مقدس است و هم تفسير كننده آن ؛ چنانكه دوم
پطرس (1: 21) مى گويد. ))
(394)
معجم اللاهوت الكتابى
(395) نيز پس از اشاره به وحى تاريخى ، راه هاى گوناگون
ابزارهاى قانون يابى قديم ؛ چون ستاره شناسى ، فالگيرى ، خوابگزارى ،
قرعه ، طالع بينى ، رويا، شنيدن كلام الهى و حكمت را به استناد متون
مقدس ، راه هاى وصول وحى برشمرده ، وحى را به وحى ناقص ، كه تا پيش از
ظهور مسيح صورت مى گرفت و وحى كامل كه خود مسيح است ، تقسيم مى نمايد و
وحى به مسيح را به اعمال ، گفتار و به شخص مى داند و وحى منقول از مسيح
را نيز به وحى در كليسا و وحى توسط روح القدس كه همواره جريان دارد، تا
وحى كامل و ظهور مسيح سخن مى راند. در مقدمه كتاب ياد شده درباره وحى
چنين توضيح آمده است :
برخلاف اسلام ، در مسيحيت ، شخص يك نقش ويژه اى در وحى دارد و پيامبر
همانند قطعه اسفنج نيست كه صرفا حامل و ناقل آب است ، بدون اينكه در آن
تاءثيرى بگذارد، بلكه پيامبران تجربياتى را كه به الهام دريافت مى
كنند، با لغات استعارى و رمزى بيان مى كنند.
(396)
در اثر ديگرى در اين زمينه آمده است :
وحى فقط القاى معانى است نه املاى الفاظ و اين خصيصه ، يك شخصيت والايى
به وحى پذير مى دهد كه صرف ابزار نيست ، فلذا دست او باز است كه كجا
مطلب را شرح بيشترى بدهد و با شيوه كلامى مناسب آن را تفهيم كند.
))
(397)
صرفنظر از اطلاق وحى بر شخص مسيح ، كه در مسيحيت پولسى مطرح شد، مفهوم
وحى همان طور كه قاموس كتاب مقدس تصريح كرد، در نگرش يهود و نصارا،
صرفا در قلمرو الهامات و خطورات قلبى و مكاشفات درونى متعارف كه بر همه
انسانها به ويژه جادوگران ، فالگيران ، طالع بينان و حكيمان رخ مى دهد،
معنا مى يافت ؛
(398) بدين جهت اين يافته درونى و شخصى در پى خود
(( تعبير )) انسانى را
نيز به دنبال خواهد داشت ، در نتيجه آنچه به مخاطبان منتقل مى شود تنها
شبحى از آن يافته هاست .
نويسنده اى مسيحى در اين باره مى نويسد:
الهام املا نيست ، بلكه انتقال معنا به قلب است ... و الهام هرگز شخصيت
نويسنده را از بين نمى برد؛ زيرا شخص الهام يافته در ميان مردم زمان
خويش زندگى مى كند و مانند ساير افراد جامعه ، داراى يك سلسله معلومات
و احساسات و اسلوب ويژه خود است و در نگارش ، سبك ادبى خاص خود را دارد
و از فرهنگ و تمدن عصر خويش و شرايط حاكم بر جامعه اش تاءثيرپذير است .
بدين سان شخصيت نويسندگان و نوشته هاى آنان متفاوت است .
(399)
اين رهيافت به هيچ روى وحى را پيام خالص خدا نمى بيند، بلكه آن را
آميزه اى از فضل خدا و تاءثير انسان مى نگرد و كتاب مقدس را نيز سراپا
يك مكتوب بشرى كه حكايتگر اين تجارب الوهى و وقايع وحيانى است ، نه
املاى يك كتاب ، معصوم مى بيند.
(400)
د) اعجاز يا هر كار شگفت
از جمله مفاهيم دينى كه در فرهنگ يهودى - مسيحى مشوه جلوه نموده و
منشاء انحراف و كژانديشى شه است معنا، حقيقت ، مصاديق و اهداف معجزات
است . معناى (( معجزه ))
در اين چشم انداز يك رهيافت عاميانه و در سطح هر كار خارق عادت و شگفت
آور اطلاق مى شود كه در رديف افعال ساحران ، كاهنان ، مرتاضان ، ستاره
شناسان و صاحبان افعال غريبه ، مردم را به اعجاب مى كشاند.
چنانكه از لحاظ مصداق نيز گستره بسيار فراوان معجزات در كتاب مقدس نشان
دهنده ناسره بودن ماهيت اين پديده الهى در اين متون است ، كه ويژگيهاى
خاص خود را دارد. بدين لحاظ، مشوش نمودن زبان مردم (پيدايش 11: 1 - 9)
وباى گله (خروج 9: 1 - 7)، تبديل صورت موسى (خروج 24: 29)، افتادن
ديوارهاى اريحا (يوشع 6: 20)، رفع سم از ديگ آتش (دوم پادشاهان 4: 28 -
41)، ظهور ستاره به مجوسيان (متى 2: 1 - 18)، شفاى ديوانه (مرقس 1 -
22)، كور كردن عليما به دست پولس (اعمال رسولان 12: 11)، شفا يافتن
پولس از كورى (اعمال رسولان 6: 17 و 18) و... همه در شمار معجزات معرفى
مى شود. براساس چنين برداشتى است كه هر نوع حادثه فوق العاده و صدفه
مانند براساس تلقى خاصى معجزه ناميده مى شود.
به احتمال بسيار، همين گستردگى مفهومى و مصداقى باعث شده است برخى از
نويسندگان در صدد برآيند كه از اين امور درگذرند:
نويسندگان (كتاب مقدس ) براى انتقال حقايق روحانى ، در نوشته هاى خود
اساطير ماوراى طبيعى و داستانهاى معجزه آساى متعددى وارد كردند. وظيفه
مفسر كتاب مقدس است كه اين اسطوره ها را به كنارى بگذارد و به حقايق
روحانى كه خدا براى ما در نظر دارد برسد.
(401)
از سوى ديگر تلقى بديل سازى معجزه ، كه پديده اى فوق طبيعى است در عرض
قوانين و نظم طبيعى عالم و متناقض قلمداد كردن آن با نظم حاكم بر
طبيعت ، نيز از رهيافتهاى ديگر دانشمندان اهل كتاب در اين باب و خطايى
بين است . هيوم در اين زمينه اظهار مى دارد:
معجزه نقض قانون طبيعت است و از آنجايى كه تجربه راسخ و غير قابل
تغيير، اين قوانين را اثبات كرده است ، دليل بر ضد معجزه در حاق واقع
به همان اندازه تمام است كه هر برهان تجربى اى بتوان تصور كرد... معجزه
مى تواند دقيقا چنين تعريف شود: تخلف از يك قانون طبيعت به وسيله اراده
خاص خدا يا به وسيله يك عامل نامرئى .
(402)
در حالى كه معجزه ، نه هم رتبه با قوانين طبيعت است و نه در عرض و
معارض آنها، بلكه قانونى در طول قوانين طبيعى است و حقيقت آن تحديد يك
قانون حاكم بر جهان هستى با قانونى برتر است .
(403) همان طور كه از خطاهاى ديگر در تفسير مفهومى
معجزه ، تحليل هدف آن در جهت اثبات وجود خدا و سپس مخدوش نمودن آن است
.
(404)
همين پنداشتهاى ناموجه باعث شد اشخاصى حتى در سطح كشيشان (ملحد) كه از
سويى مرعوب ديدگاه هاى علمى جديدند و از ديگر سوى پيشينه غير قابل دفاع
فكرى خويش را مى نگرند، اعتقاد به معجزه را امر موهوم و بى واقعيت
معرفى كنند.
(405)
ه) آلوده سرشتى انسان
از آموزه هاى معروف كتاب مقدس آن است كه ابناى بشر به دليل عصيان آدم و
حوا محكوم به گناه و ناپاكى اند، از اين رو تعميد، براى طهارت از نجاست
و ناپاكى گناهى است كه نسل انسان براى خطاى پدر و مادر نخست ، گرفتار
آنند (متى 28: 19، مرقس 16: 16). چنانكه مشاهده شد، آدم ، پدر تمام نسل
بشر است . همه ما از طريق تولد طبيعى از او به وجود آمده ايم . بر اين
اساس است كه همه گناه كار به دنيا آمده اند؛ زيرا آدم ؛ قبل از تولد
اولين پسرش گناه كرده بود... . كتاب مقدس همگانى بودن گناه را به طور
صريح روشن مى سازد: (( انسانى نيست كه گناه نكند
)) (اول پادشاهان 8: 46)، ((
زيرا همه گناه كرده اند و از جلال خدا قاصر مى باشند ))
. (روميان 3: 23.)
(406)
با اين همه انسان با تلاش خود راه به سوى رهايى و نجات ندارد، از اين
رو خدا پسر خود را براى فدا و نجات انسانها فرستاد.
(407) (( او آمد كه با قربانى
كردن خود، گناه را بر دارد )) (عبرانيان 9: 26)،
(( پسر انسان نيز نيامده تا مخدوم شود، بلكه تا
خدمت كند و تا جان خود را فداى بسيارى كند ))
(مرقس 1: 45). مسيحيت پولسى به اين حد اكتفا نكرد بلكه همه تكاليف و
آداب و شريعت را مردود دانست و آزادى مطلق را جايگزين آنها نمود و مرگ
عيسى را فديه همه گناهان دانست . (( خدا فقط با
توبه گناهكار نمى تواند گناه او را ببخشد. چنين كارى براى خدا عادل
امكان پذير نيست . خدا فقط وقتى مى تواند ببخشد كه جريمه آن پرداخت
گردد. براى اينكه بتواند ببخشد و در عين حال عدالت او خدشه دار نگردد،
مسيح (با مرگ خود) جريمه گناهكار را پرداخت فرمود ))
.
(408)
از آموزه هاى تفكر كليساى پولسى آن بود كه تنها اعتراف به گناه نزد
كشيشان و خريد مغفرت نامه را منشاء نجات دانست و باب خريد و فروش بهشت
و جهنم و تعيين سرنوشت انسان را اين گونه رقم زد.
(409)
و) منع جستجوى حقيقت
نيز در اين متون مسئله ترك اولى در مورد آزمون شجره ممنوعه تعبير به
جستجوى آب حيات و جستجوى حقيقت شده و گفته شده كه او مقهور اراده جبرى
خداست تا از جستجوى درك حقيقت روى برتابد و آرزوى ملك جاويدان و رقيب
خدا شدن را در سر نپرورد! (( خداوند خدا آدم را
گرفت و او را در باغ عدن گذاشت تا كار آن را بكند و آن را محافظت
نمايد. و خداوند خدا آدم را امر فرموده گفت از همه درختان باغ بى
ممانعت بخور، اما از درخت معرفت نيك و بد، زنهار نخورى ؛ زيرا روزى كه
از آن خوردى هر آينه خواهى مرد )) (سفر پيدايش
2: 16 - 18) (( و مار، از همه حيوانات صحرا كه
خداوند خدا ساخته بو هوشيارتر بود و به زن گفت آيا خدا حقيقتا گفته است
كه از همه درختان باغ نخوريد؟ زن به مار گفت : از ميوه درختان باغ مى
خوريم ، لكن از ميوه درختى كه در وسط باغ است خدا گفت از آن مخوريد و
آن را لمس مكنيد، مبادا بميريد، مار به زن گفت : هر آينه نخواهيد مرد،
بلكه خدا مى داند در روزى كه از آن بخوريد چشمان شما باز شود و مانند
خدا عارف نيك و بد خواهيد بود... )) (سفر پيدايش
3: 1 - 6).
3. تعطيلعقل
مسيحيت پولسى و رسميت يافته ، از همان آغاز پايه انديشه خود را بر
عاطفه و احساس و ايمان گروى احساسى به جاى دين ورزى عقلانى گذاشت تا
هيچ گونه ناسازگارى با انديشه هاى چند خدايى و شرك آلود يونانى نداشته
باشد.
در آيين پولسى ، يعنى روشنفكر يونانى مسلك كه دشمن مسيح و مسيحيان بود،
تمام انديشه هاى مشركانه سابق در قالب تجسد، فدا، صليب و مثلث اب و ابن
و روح القدس ظاهر شد كه راز ناگشودنى است . در اين مسلك شريعت و تكليف
مرفوع و محبت جايگزين همه چيز شد كه از آن هيچ مزاحمتى براى هيچ كس
پديد نمى آمد و اين انديشه بالطبع باب ميل حاكمان ستمگر بود.
مسيحيت محقق اى همان آغاز بناى خويش را بر طرد عقل قرار داد، ترتوليان
(150 - 230 م ) تصريح كرد كه (( ايمان مى آورم
چون امرى نامعقول و بى معناست )) و همو اظهار
داشت آتن (مظهر عقل گرايى ) چه كارى به اورشليم (مظهر مسيحيت )
دارد؟...
(410) از منظر نگاه اهل كتاب ((
ايمان ، به صليب آويختگى عقل است )) .
(411)
4. تحديد علم
بايد بر امور پيشين اين رخداد را نيز بيفزاييم كه دستگاه اقتدار كليساى
پولسى پس از رسميت يافتن و شكل گيرى از قرن چهارم ، دستيابى به هر گونه
دانش و بينشى را تنها در مضمون كتاب مقدس و تفسير ارباب كليسا، ممكن و
مجاز دانست ، در نتيجه تمامى زمينه هاى رشد فكرى ، و علمى مسدود گرديد
و تنها تفاسير جهان شناختى يونانى كه آميخته به مفاد دينى تحريف شده
بود، نگاه مقبول علمى قلمداد شد و هرگونه فكرى جز آن مردود به شمار
آمد.
(412)
5. تهافتهاى درونى متون
مقدس
باورمندان دين وحيانى ، همه اين پيشفرض را پذيرفته اند كه سخنان خدا و
پيامبران او نمى تواند متهافت و متناقض باشد، چه اينكه علم و حكمت
محدوديت ناپذير خدا و عصمت انبياى او در تلقى و ابلاغ پيام خدا، مستند
اين پيش فرضهاست . اما با توجه به اين حقيقت كه كتابهاى مقدس عهد
عتيق و عهد جديد رهاورد فهم و برداشت و علايق و سلايق صدها انسان ، با
انگيزه هاى گوناگون است كه به گفته قاموس كتاب مقدس
(413) در مدت هزار و پانصد سال تاليف گشته ، از اين رو
بسيار طبيعى است كه اين نوشته ها، ناسازگاريهاى فراوانى در خود داشته
باشد.
از سوى ديگر مشاهده مى شود كه صرفنظر از تفاوتهاى جدى سبك ، در موارد
متعددى از محتواى اين نوشته ها ناهمخوانى و تعارض به چشم مى خورد. براى
مثال در جايى گفته مى شود:
جميع آنانى كه از اعمال شريعت هستند زير لعنت مى باشند... . هيچ كس در
حضور خدا از شريعت عادل شمرده نمى شود... مسيح ما را از لعنت شريعت فدا
كرد چون كه در راه ما لعنت شد چنان كه مكتوب است : ملعون است هركه
بردار آويخته شود. (غلاطيان 3: 10 - 13)، (( و
شريعت لالاى ما شد تا ما را به مسيح برساند، ليكن چون ايمان آمد ديگر
دست لالا نيستيم )) (غلاطيان 3: 24 - 25)،
(( و شريعت منشاء توليد گناه و مرگ است
)) (روميان 3: 20، 7 - 11.)
اما در جاى ديگر، همين گوينده كتاب مقدس ، يعنى جناب پولس ، مى گويد:
پس آيات شريعت را به ايمان باطل مى سازيم ؟ حاشا، بلكه شريعت را استوار
مى داريم . (روميان 3: 31)، خلاصه شريعت مقدس است و حكم مقدس و عادل و
نيكو (روميان 7: 13.)
نتايج اين ريشه ها
دستاورد اين زمينه ها و عناصر باز گفته در صدر و فروعات ، آن شد كه
فرهنگ دينى يهودى - مسيحى قرنهاى متمادى دستخوش جمود دينى ، ركود علمى
، سقوط (سترونى ) متافيزيكى شد.
قرون وسطا، يا ميانه ، يا عصر تاريكى (Dark Ages) بر چنين دوران تلخ و
طاقت سوز اطلاق مى شود
(414) كه مردم اعم از عالم و عامى گرفتار هوسها و اميال
خودكامانه ارباب كليسا، به نام دين بودند.
(415)
واكنشهاى دوران جديد
آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت ! آرى با گذشت زمان ، رشد فكرى بسيار
كند مردمان مغرب زمين بالاخره به مرحله اى رسيد كه از خواب گران
برخيزند. جنگهاى طولانى صليبى اگر هيچ پيروزى اى نداشت ، اين مقدار
بيدار كننده بود كه اروپاييان را با فرهنگ و مدنيت مسلمانان آشنا كرد.
ترجمه آثار و متون علمى مسلمانان ، ارتباط با ساير ملل شرق ، سفرهاى
اكتشافى ماجراجويان فرنگى ، كشف دنياهاى جديد كه بعدها انگيزه هاى
آزمندانه استعمارگرى و كشور گشايى غربيان را سبب شد، انقلاب علمى و
كشفيات جديد علمى ، بيدارى اجتماعى و عوامل متعدد
(416) ديگر باعث شد تا واكنشهاى حاد دوران جديد در
برابر دوران گذشته با فراز و نشيبهاى خود از آغاز رنسانس تا كنون به
گونه هاى متنوعى خودنمايى كند و جستجو گران غربى خود را از قيود كليسا
و دين رها سازند.
عصر جديد به واقع طغيانى بر ضد تمام زمينه هاى فكرى - فرهنگى و نتايج
دوران پيش از خود بود. انديشه عصر جديد با رويكرد حسى - تجربى ، با
نگاه تسخير همه جانبه طبيعت ، فلسفه اى به تمام معنا ناسوتى را مى
پرورد كه با انتقاد ريشه برافكن ، به وضع سابق مى نگريست .
(417)
1. انفصال و تعارض علم و
دين
تعارض علم و دين و رويارويى جهت گيرى آن دو از لحاظ غايات ، روشها و
مضامين ، از عكس العملهاى متعارض عصر جديد بود كه هم ناظر به ناهمخوانى
مضامين كتاب مقدس عهدينى با واقعيات علمى بود و هم ناظر به تحديد علم و
ركود و عقب ماندگى فكرى جوامع غربى از سوى ارباب كليسا؛ و اين هر دو،
بر پاى دين بسته مى شد.
2. تعميم تجربه گرايى
فراگيرپندارى معرفت شناسى تجربى ، يا انحصار متدلوژى تجربى ، كه در
دگرگون ساختن وضع طبيعى و بالمال زندگى انسان تاءثير فوق العاده اى
گذاشته بود از جمله واكنشهاى عصر جديد در برابر موقعيت و روش پيشين بود
كه مجال را بر هر نوع انديشه علمى بسته بود.
3. استنتاجات متافيزيكى
اخذ نتايج متافيزيكى از نظريات علمى جديد خود از ويژگيهاى دوران جديد
بود كه عمدتا در سمت و سوى شكاكيت و الحاد و گاه نيز الهيات طبيعى گام
پيش مى نهاد، و واكنشى در برابر ايمان گرايى توجيه ناپذير فرهنگ يهودى
- مسيحى بود.
(418)
4. نهضت اصلاح دينى
حركت اصلاح دينى در واقع نفى دين محقق ارباب كليسا بود كه فساد فوق
العاده پاپها و اسقفها را نشانه مى رفت . اراسموس دانشمند مسيحى در
اواخر قرن پانزدهم ، لزوم اصطلاحات و رفرم دينى در آيين كليسا را مطرح
كرد، ولى پيگيرى لوتر و كالون اين هدف را عملى ساخت . لوتر با توجه به
اطلاعات خود از عهد عتيق و جديد، فرايند حاكم بر كليسا را ناهمخوان مى
ديد، به ويژه در سفرى به رم با مشاهده ثروت اندوزى ارباب كليسا و دورى
از معنويات و فروش مغفرت نامه ها، سخت مقابله كرد. جز او كالون نيز
حاكميت دينى را مطرح و آيينها و مناسك مقدس را نفى كرد. اما نقطه مشترك
تفكر اين دو آن بود كه اشتغال علمى و تلاش دنيوى را نيز در راستاى محبت
خدا بر شمردند.
(419)
شايد بر همين اساس است كه ويل دورانت مى گويد: رنسانس و اصلاح دينى ،
دو سر چشمه تاريخ معاصرند كه متقابلا زندگى فكرى و اخلاقى امروز ما را
آبيارى كرده اند.
(420)
5. فلسفه هاى گوناگون
گرايشهاى متعارض فكرى بعد از رنسانس همچون آمپريسم ، ايدآليسم ، فلسفه
استعلايى كانت ، امانيسم ، اگزيستانسياليزم ، هرمنوتيك ، پديدارشناسى ،
پراگماتيسم ، معرفت شناسى ، پوزيتيويسم ، فلسفه تحليلى و... بوته هاى
بى ريشه و بنه اى بودند كه در كوير عطشناك غرب ، هر يك به تدبير شخصى
برخى افراد، در پى تشكيل بنايى نو بر ويرانه هاى انديشه بر باد رفته
پيشين بودند.
6. رهاوردها و نتايج
واكنشهايى كه پس از رنسانس در برابر زمينه هاى موجود فكرى - دينى در
جغرافياى فرهنگى اجتماعى جهان غرب ظاهر شد، بسترهاى جديدى را در
رويكردهاى دينى غرب به وجود آورد. برخى از اين رويكردها مانند دئيسم
(خداپرستى طبيعى كه تقريبا تمام آثار غيبى و وحيانى را نفى ، مى كرد)
شكاكيت و الحاد، (ديويد هيوم انگليسى ، هولباخ آلمانى و ديدرو فرانسوى
) به طور مستقيم آهنگ ستيز و رويارويى با دين را در سر مى پرورد.
(421)
طيف وسيعى از اين نگرشها نيز هر چند به طور مستقيم داعيه انكار دين را
ابراز نمى داشتند، لكن مفاد آنها نيز هرگونه بُعد واقع گرايى و جنبه
نظرى و معرفت بخشى را از دين مى ستاند.