و همچنين سمت
معلمى معارف كتاب را داشته اند چنانكه از آيات ذيل در ميآيد:
(( و انزلنا اليك الذكر لتبين
للناس ما نزل اليهم ))سوره نحل
آيه 44 (ترجمه : و فرو فرستاديم بتو ذكر - قرآن - را براى اينكه آنچه
را بمردم نازل شده براى شان بيان و روشن كنى ).
((و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما
نهاكم عنه فانتهوا))سوره حشر
آيه 7 (ترجمه : آنچه را پيغمبر براى شما آورد يعنى امر كرد بگيريد و
بپذيريد و آنچه از آن نهى كرد خوددارى كنيد)
(( ((و
ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله
))سوره نساء آيه 46 (ترجمه : ما هيچ پيغمبرى را نفرستاديم مگر
براى اينكه باذن خدا اطاعتش كنند). ((هوالذى
بعث فى الاميين رسولا منهم يتلو عليهم آياته يزكيهم و يعلمهم الكتاب و
الحكمتة ))سوره جمعه آيه 2
(ترجمه : خدا است آنكه در ميان جماعت امى از خودشان پيامبرى برانگيخت
كه آيات خدا را بر ايشان تلاوت مى كند و آنان را تزكيه مى نمايد. و بر
ايشان كتاب و حكمت را تعليم ميدهد).
بموجب اين آيات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مبين جزئيات و
تفاصيل شريعت و معلم الهى قرآن مجيد مى باشد و بموجب حديث متواتر ثقلين
پيغمبر اكرم ائمه اهل بيت در سمتهاى نامبرده جانشينان خود قرار داده
است . و اين مطلب منافات ندارد با اينكه ديگران نيز با اعمال سليقه اى
كه از معلمين حقيقى ياد گرفته اند مراد قرآن مجيد را از ظواهر آياتش
بفهمند.
ه- قرآن مجيد ظاهر و باطن دارد.
خدايمتعال در كلام خود ميفرمايد:
((و اعبدوا الله و لا تشركوا به
شيئا))سوره نساء آيه 36 (ترجمه
: خدا را بپرستيد و هيچ چيزى را - در عبادت - شريك او قرار مدهيد) و
ظاهر اين كلام نهى از پرستش معمولى بتها است چنانكه ميفرمايد:
((و اجتنبوا الرجس من الاوثان
))سوره حج آيه 30 (ترجمه : دورى
گزينيد از پليديها كه بتها باشند).
ولى با تاءمل و تحليل معلوم ميشود كه پرستش بتها براى اين ممنوع است كه
خضوع و فروتنى در برابر غير خدا است و بت بودن معبود نيز خصوصيتى ندارد
چنانكه خداى متعال طاعت شيطان را عبادت او شمرده ميفرمايد:
((الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان
لا تعبدوا الشيطان ))سوره يس
آيه 60 (ترجمه : آيا فرمان ندادم به شما اى بنى آدم كه شيطان را
مپرستيد).
و با تحليلى ديگر معلوم ميشود كه در طاعت و گردن گذارى انسان ميان خود
و غير فرقى نيست و چنانكه از غير نبايد طاعت كرد از خواستهاى نفس در
برابر خدايمتعال نبايد طاعت و پيروى نمود چنانكه خدايمتعال اشاره مى
كند: ((افرايت من اتخذ الهه
هواه ))سوره جاثيه آيه 23
(ترجمه : آيا ديدى كسى را كه هواى نفس خود را خداى خود قرار داده ).
و با تحليل دقيق ترى معلوم ميشود كه اصلا بغير خداى متعال نبايد التفات
داشت و از وى غفلت نمود زيرا توجه بغير خدا همان استقلال دادن باو و
خضوع و كوچكى نشان دادن در برابر اوست و اين ايمان روح عبادت و پرستش
مى باشد خدايمتعال ميفرمايد: ((و لقد ذرانا
لجهنم كثيرا و من الجن و الانس تا آنجا كه مى فرمايد: اولك هم الغافلون
)) سوره اعراف آيه 179 (ترجمه : سوگند ميخورم ما
بسيارى از جن و انس را براى جهنم آفريديم تا آنجا كه ميفرمايد: آنان
همان غفلت كنندگان از خدا هستند).
چنانكه ملاحظه ميشود از آيه كريمه : و لا تشركوا به شيئا))
ابتدائا فهميده ميشود اينكه نبايد بتها را پرستش نمود و با نظرى وسيعتر
اينكه انسان از ديگران بغير اذن خدا پرستش نكند و با نظرى وسيعتر از آن
اينكه انسان حتى از دلخواه خود نبايد پيروى كند و با نظرى وسيعتر از آن
اينكه نبايد از خدا غفلت كرد و بغير او التفات داشت .
همين ترتيب يعنى ظهور يك معناى ساده ابتدائى از آيه و ظهور معناى
وسيعترى بدنبال آن و همچنين ظهور و پيدايش معنائى در زير معنائى در
سرتاسر قرآن مجيد جارى است و با تدبر درين معناى حديث معروف كه از
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) ماءمور و در كتب حديث و تفسير نقل
شده است : ((ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا
الى سبعة ابطن )) روشن ميشود.(5)
بنابر آنچه گذشت قرآن مجيد ظاهر دارد و باطن (يا ظهر و بطن ) كه هر دو
از كلام اراده شده اند جز اينكه اين دو معنى در طول هم مرادند نه در
عرض همديگر نه اراده ظاهر لفظ اراده باطن را نفى مى كند و نه اراده
باطن مزاحم اراده ظاهر مى باشد:
و چرا قرآن مجيد از دو راه ظاهر و باطن سخن گفته
؟
1 انسان در زندگى ابتدائى خويش كه دنيوى و موقتى است مانند يك
حبابى خيمه هستى خود را روى درياى بيكران ماده زده در همه فعاليتهائى
كه در مسير وجود مى كند سر سپرده امواج خروشان ايندرياى بيكران است و
سر و كار با ماده دارد.
حواس بيرونى و درونيش بماده و ماديات مشغول و افكارش نيز پاى بند
معلومات حسى اش مى باشد، خوردن و آشاميدن و نشستن و برخواستن و گفتن و
شنودن و رفتن و آمدن و جنبيدن و آرميدن و بالاخره همه فعاليتهاى زندگى
را روى ماده انجام ميدهد و فكرى جز اين ندارد.
و گاهى كه پاره اى از معنويات را مانند دوستى و دشمنى و بلندى همت و
بزرگى مقام و نظائر آنها تصور مى كند، اكثريت افهام آنها را بواسطه
مجسم ساختن مصداقهاى مادى در نظر تصور ميكنند چنانكه شيرينى پيروزى
رابا شيرينى قند و شكر و جاذبه دوستى را با كشش مغناطيس و بلند همتى را
با بلندى مكان يا جاى يكى از ستارگان و بزرگى مقام را با بزرگى كوه يا
نظير آن حكايت مينمايند.
در عين حال افهام در توانائى درك و تفكر معنويات كه از جهانى وسيعتر از
ماده ميباشند مختلفند و مراتب گوناگون دارند؛ فهمى است كه در تصور
معنويات هم افق صفر است و فهمى است كه كمى بالاتر از آن مى باشد و
بهمين ترتيب تا برسد به فهمى كه با نهايت آسانى وسيعترين معنويات غير
مادى را درك مى كند.
و در هر حال هر چه توانائى فهمى در درك معنويات بيشتر باشد بهمين نسبت
تعلقش بجهان ماده و مظاهر فريبنده اش كمتر و همچنين هر چه تعلق كمتر
توانائى درك معنويات بيشتر مى باشد، و با اين وصف افراد انسان با طبيعت
انسانى كه دارند همگى استعداد اين درك را دارند و اگر استعداد خود را
ابطال نكنند قابل تربيتند.
2 از بيان گذشته اين نتيجه بدست ميآيد كه معلومات هر يك از مراتب مختلف
فهم را بمرتبه پائين تر از خود نميشود تحميل كرد وگرنه نتيجه معكوس
خواهد داد و مخصوصا معنوياتى كه سطح شان از سطح ماده و جسم بسى بالاتر
است اگر بى پرده و پوست كنده بفهم عامه مردم كه از حس و محسوس تجاوز
نمى كند تحميل شود بكلى ناقض غرض خواهد بود.
اينجا بعنوان نمونه مذهب و ثنيت را ميتوان ذكر نمود كسيكه با تاءمل
عميق در بخش اوپانيشاد ويداى هندى دقت كند و همه اطراف سخنان اين بخش
را پائيده ندارد ولى متاسفانه چون بى پرده و لفافه بيان شده وقتيكه
نقشه توحيد خداى يگانه كه در اوپانيشادها تنظيم شده در سطح افكار عامه
پياده ميشود جز بت پرستى و اعتراف بخدايان بسيار از آب در نميآيد.
يس در هر حال اسرار ماوراء طبيعت و ماده را بپاى بندان عالم ماده در پس
پرده بايد گفت :
3 در عين حال كه در مذاهب ديگر برخى از مردم از مزاياى دينى محرومند
مانند صنف زن در مذهب برهمنى و كليمى و مسيحى و مانند محروميت عامه از
مداخله در معارف كتابهاى مقدس دروثنيت و مسيحيت ، اسلام هيچگونه
محروميتى در مزاياى مذهبى براى كسى قائل نيست و عامه و خاصه و زن و مرد
و سياه و سفيد در امكان دست يافتن بامتيازات مذهبى پيشش مساوى ميباشند
چنانكه خداى متعال ميفرمايد: ((انى لا اضيع عمل
منكم من ذكر او انثى بعضكم من بعض )) سوره آل
عمران آيه 195 (ترجمه : من تباه مى كنم عمل عمل كننده اى را از شما از
مرد يا زن همه از همديگريد از يكنوعيد) و مى فرمايد: ((يا
ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و اثنى وجعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا
ان اكرمكم عندالله اتقاكم )) سوره حجرات آيه 13
(ترجمه : اى مردم ما همه شما از مردى و زنى آفريديم و شما را بگروههاى
بزرگ و كوچك قسمت كرديم كه شناسائى حاصل كنيد تحقيقا گرامى ترين شما
پيش خدا پرهيزكارترين شما است ).
پس از بيان اين مقدمات ميگوئيم قرآن مجيد باينكه در تعليم خود انسانيت
را مورد نظر قرار داده يعنى هر انسانى را از آن جهت كه انسان است قابل
تربيت و تكميل ميداند تعليم خود را در جهان بشريت بسط و توسعه داده است
.
و نظر باينكه افهام در درك معنويات اختلاف شديد دارند و چنانكه دانسته
شد القاء معارف عاليه از خطر مامون نيست تعليم خود را مناسب سطح ساده
ترين فهم ها كه فهم عامه مردم است قرار داده و با زبان ساده عمومى سخن
گفته است .
البته اين روش اين نتيجه را خواهد داد كه معارف عاليه معنويه با زبان
ساده عمومى بيان شود و ظواهر الفاظ مطالب و وظائفى از سنخ حس و محسوس
القاء نمايد و معنويات در پشت پرده ظواهر قرار گرفته و از پشت اين پرده
خود را فراخور خال افهام مختلفه بآنها نشان دهد و هر كس بحسب حال و
اندازه درك خود از آنها بهره مند شود.
خدايمتعال در كلام خود مى فرمايد:((انا جعلناه
قرانا عربيا لعكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم
)) سوره زخرف آيه 4 (ترجمه : بدرستى ما آنرا
قرآن عربى عربى مقرو و خواندنى قرار داديم تا شايد شما تعقل كنيد و
بدرستى كه در حاليكه در پيش ما در ام الكتاب است بلند (درست افهام بشرى
بآن نميرسد) و محكم است (افهام در آن رخنه نميكنند).
و باز در مثلى كه براى حق و باطل و ظرفيت افهام ميزند مى فرمايد:
((انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها))سوره
رعد آيه 17 (ترجمه : خدا از آسمان آبى نازل كرد پس آب در مسيلهاى مختلف
هر كدام بقدر ظرفيت خود روان شدند.
و پيمبر اكرم در حديث معروف
(6) خود ميفرمايد: ((انا معاشر
الانبياء نكلم الناس على قدر عقولهم )) (ترجمه :
ما گروههاى پيغمبران با مردم باندازه عقلهاشان سخن مى گوئيم ).
نتيجه ديگرى كه ازين روش گرفته ميشود اينست كه بيانات قرآن مجيد نسبت
ببطونى كه دارند جنبه مثل بخود ميگيرند يعنى نسبت بمعارف الهيه كه از
سطح افهام عاديه بسى بلندتر و بالاتر ميباشند مثلهائى هستند كه براى
نزديك كردن معارف نامبرده بافهام زده شده اند خداى متعال در كلام خود
مى فرمايد: ((و لقد صرفنا للناس فى هذا القرآن
من كل مثل فابى اكثر الناس الا كفورا)) سوره
اسرى آيه 89 (ترجمه : و سوگند ميخورم ما درين قرآن براى مردم از هر
گونه مثلى گردانديم ولى بيشتر مردم امتناع ورزيدند جز اينكه نپذيرند و
كفران كنند).
و باز ميفرمايد: ((و تلك الامثال نضربها للناس و
ما يعقلها الا العالمون )) سوره عنكوبت آيه 43
(ترجمه : و آنست مثلها براى مردم ميزنيم ولى آنها را تعقل نمى كند مگر
كسانيكه داراى علمند) و قرآن مجيد امثال بسيار ذكر مى كند ولى آيات
بالا و آنچه درين مضمون است مطلق ميباشند و در نتيجه بايد گفت همه
بيانات قرآنى نسبت بمعارف عاليه كه مقاصد حقيقى قرآنند امثال ميباشند.
ز قرآن مجيد محكم و متشابه دارد
خدايمتعال در كلام خود ميفرمايد: ((كتاب
احكمت آياته )) سوره هود آيه 1 (ترجمه : قرآن
كتابيست كه آياتش محكم قرار داده شده اند و باز مى فرمايد:
((الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى
تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم )) سوره زمر
آيه 23 (ترجمه : خدا بهترين سخن را نازل كرده كتابى كه آياتش شبيه و
مانند هم و دو تا است ، بسبب آن كتاب پوستهاى كسانى كه از خداى خود
ميترسند كشيده ميشود با شنيدن قرآن بدنشان بلرزه در ميآيد) و باز
ميفرمايد ((هو الذى انزل عليك الكتاب منه آيات
محكمات هن ام الكتاب و آخر متشابهات فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون
ما تشابه منه ابتغآء الفتنة و ابتغاء تاويله و مايعلم تاويله الا الله
و الراسخون فى العلم يقولون آمنا به كل من عندربنا))
سوره آل عمران آيه 7 (ترجمه : خدا كسى است كه بر تو كتاب را نازل كرد
در حاليكه برخى از آن آيات محكم ميباشند كه آنها مادر مرجع و اساس مسلم
كتابند و برخى آيات متشابه هستند اما كسانيكه در دلهايشان ميل بكجروى و
انحراف از استقامت است از متشابه كتاب پيروى مى كنند براى فتنه و فريب
دادن مردم و براى اينكه تاويلش را ميخواهند و حال آنكه تاءويل آن را جز
خداى نميداند و آنان كه در علم خود ثابت قدمند در مورد آيات متشابه
ميگويند بآن ايمان داريم همه آيات از پيش خداى ماست ).
چنانكه روشن است آيه اولى همه قرآن را محكم معرفى مى كند و البته مراد
از آن استوار و غير قابل خلل و بطلان بودن كتاب است و آيه دوم همه قرآن
را متشابه ميشمارد و البته مراد از آن يكنواخت بودن آيات قرآنى است در
زيبائى اسلوب و شيرينى لهجه و قدرت خارق العاده بيان و همه قرآن همين
وضع را دارد.
و آيه سوم كه درين فصل مورد نظر ما است قرآن را بدو قسم محكم و متشابه
قسمت مى كند و رويهمرفته از اطراف كلام بر ميآيد كه : اولا محكم آيه
ايست كه در مدلول خود محكم و استوار باشد و معنى مراد آن بغير مراد
اشتباه نيفتد و متشابه بر خلاف آنست .
و ثانيا وظيفه ايمانى هر مؤ منى كه در ايمان خود رسوخ دارد اينست كه
بآيات محكمه ايمان بياورد و عمل كند و بآيات متشابهه ايمان آورد ولى از
عمل بآنها توقف و خوددارى نمايد. تنها اشخاص منحرف القلب و كج فكر
هستند كه بآيات متشابهه بمنظور فريب دادن مردم و دست اندازى بتاويل عمل
نموده از آنها پيروى ميكنند.
ح معنى محكم و متشابه پيش مفسرين و علما
در ميان علماء اسلام در معنى محكم و متشابه اختلاف عجيبى است و
باتتبع اقوال ميتوان نزديك به بيست قول درين مسئله پيدا كرد.
آنچه عملا پيش مفسرين از صدر اول تاكنون دائر و مورد اعتماد است اينست
كه محكمات آياتى هستند كه معنى مراد آنها روشن است و بمعنى غير مراد
اشتباه نمى افتد باينگونه آيات بايد ايمان آورد و هم عمل كرد و آيات
متشابهه آياتى هستند كه ظاهرشان مراد نيست و مراد واقعى آنها را كه
تاويل آنها است جز خداى نداند و بشر را راهى بآن نيست ، باينگونه آيات
بايد ايمان آورد ولى از پيروى و عمل بآنها توقف و خوددارى نمود.
اين قولى است كه در ميان علماء اهل سنت و جماعت مشهور است ، و مشهور در
ميان شيعه نيز همين قول است جز اينكه معتقدند كه تاءويل آيات متشابهه
را پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و ائمه اهل بيت (عليه السلام )
نيز ميداند ولى عامه مؤ منين كه بتاويل متشابهات راه ندارند علم بآن را
بايد بخدا و پيغمبر و ائمه هدى ارجاع نمايند.
اين قول با اينكه عملا ميان اكثر مفسرين دائر و مورد اعتماد است از چند
جهت بمتن آيه كريمه ((هو الذى انزل عليك الكتاب
منه آيات محكمات الخ و باسلوب دلالت ساير آيات قرآنى انطباق ندارد
زيرا:
اولا در قرآن كريم آياتى باين وصف كه براى تشيخص مدلولش بهيچوجه راهى
نباشد سراغ نداريم ، گذشته از اينكه قرآن مجيد خود را باصفاتى مانند
نور و هادى و بيان توصيف مى كند كه هرگز با گنگ بودن آياتش از بيان
مراد واقعى خود سازش ندارد.
گذشته از اينكه آيه كريمه : ((افلا يتدبرون
القرآن و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا))
سوره نساء آيه 82 (ترجمه : آيا قرآن را تدبر و پى گيرى نمى كنند و اگر
از پيش غير خدا بود در آن اختلاف بسيار مى يافتند) تدبر در قرآن را
رافع هر گونه اختلاف قرار ميدهد در صورتيكه آيه متشابه چنانكه لازمه
قول مشهور است اختلافش را هيچگونه تدبرى حل نمى شود.
ممكن است گفته شود كه مراد از آيات متشابهه همان حروف مقطعه فواتح سور
مانند الم الرحم و غير آنها باشد كه راهى براى تشخيص مراد واقعى آنها
نيست .
ولى بايد توجه داشت كه در آيه كريمه آيات متشابهه را بنام متشابه در
مقابل محكم خوانده و لازمه اين تسميه اينست كه آيه نامبرده مدلولى از
قبيل مدلولات لفظى داشته باشد نهايت اينكه مدلول واقعى باغير واقعى
مشتبه شود و حروف مقطعه فواتح سور مدلول لفظى اينطورى ندارند.
علاوه بر اين ظاهر آيه اينست كه جمعى از اهل زيغ و انحراف از آيات
متشابهه در اضلال و تقتين مردم استفاده ميكنند و در اسلام شنيده نشده
است كسى از حروف مقطعه فواتح سور چنين استفاده تاويلى بنمايد و كسانيكه
چنين استفاده تاويلى كرده اند از تاويل همه قرآن اين استفاده را نموده
اند نه تنها از حروف مقطعه فواتح سور.
بعضى گفته اند تاويل متشابه در آيه اشاره بقصه معروفى است
(7) كه بموجب آن يهود ميخواستند از حروف مقطعه اوايل
سور مدت بقاء و دوام اسلام را بدست آورند و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه
و آله ) با خواندن فواتح سوريكى پس از ديگرى حساب ايشان را مختل ساخت .
اين سخن نيز بيوجه مى باشد زيرا در صورت راستى اين قصه و درستى روايت
سخنى بوده كه برخى از يهود گفته اند و در همان مجلس پاسخ خود را گرفته
اند و اين واقعه در خور آن اهميت نيست كه در آيه كريمه بمسئله تاءويل
متشابه و اتباع آن داده شده .
علاوه براينكه سخن يهود فتنه اى در بر نداشته زيرا اگر دينى حق باشد
موقت يعنى قابل نسخ بودن آن لطمه بحقانيت آن نميزند چنانكه اديان
آسمانى قبل از اسلام همين حال را داشته اند و بر حق بودند.
ثانيا لازمه اين قول اينست كه كلمه ((تاويل
)) در آيه كريمه بمعنى مدلول و معنى خلاف ظاهر
بوده باشد و هم اختصاص بآيات متشابهه داشته باشد و هر دو مطلب درست
نيست و ما در بحثى كه در آينده از تاويل و تنزيل خواهيم كرد روشن
خواهيم ساخت كه اولا ((تاءويل ))
در عرف قرآن از قبيل معنى و مدلول نيست كه لفظى بر آن دلالت لغوى داشته
باشد و ثانيا همه آيات قرآنى اعم از محكم و متشابه تاويل دارند نه تنها
آيات متشابهه .
و ثالثا در آيه كريمه كلمه ((آيات محكمات
))، را با جمله ((هن ام
الكتاب )) توصيف نموده و مدلول آن اينست كه آيات
محكمه بامهات مطالب كتاب مشتملند و مطالب بقيه آيات بر آنها متفرع و
مترتب ميباشند. و لازم بين اين مطلب آنست كه آيات متشابهه از جهت مدلول
و مراد بآيات محكمه برگردند. يعنى براى استيضاح معنى آيات متشابهه آنها
را بسوى محكمات رد كنند و بمعونه محكمات مراد واقعى آنها را بيابند.
و بنابراين در قرآن مجيد آيه اى كه هيچگونه دسترسى بمراد واقعيش نباشد
نداريم و آيات قرآنى يا بلاواسطه محكمند مانند خود محكمات و يا با
واسطه محكمند مانند متشابهات و اما حروف مقطعه فواتح سور اصلا مدلول
لفظى لغوى ندارند و بدين سبب از مقسم محكم و متشابه بيرونند.
اين مطلب را از عموم آيه : ((افلا يتدبرون
القرآن ام على قلوب اققالها)) و همچنين آيه :
((افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غير الله
لوجدوا فيه اختلافا كثيرا))(8)
ميتوان استفاده كرد.
ط روش ائمه اهل بيت عليهم السلام در محكم و
متشابه قرآن
آنچه از بيانات مختلف ائمه اهل بيت (عليه السلام ) بدست ميآيد
اينست كه در قرآن مجيد متشابه بمعنى آيه اى كه مدلول حقيقى خود را بهيچ
وسيله اى بدست ندهد وجود ندارد. بلكه هر آيه اى اگر در افاده مدلول
حقيقى خود مستقل نباشد بواسطه آيات ديگرى ميتوان بمدلول حقيقى آن پى
برد، و اين همان ارجاع متشابه است بمحكم چنانكه آيه :
((الرحمن على العرش استوى )) سوره طه .
آيه 5 (ترجمه : خدا بر تخت خود قرار گرفت ) و آيه : ((وجاء
ربك )) سوره فجر آيه 22 (ترجمه و خداى تو آمد)
ظاهرند در جسميت و ماديت ولى با ارجاع اين دو آيه بآيه كريمه :
((ليس كمثله شى ء)) سوره
شورى آيه 11 معلوم ميشود مراد از قرار گرفتن و آمدن كه بخداى متعال
نسبت داده شده معنائى است غير از استقرار در مكان و انتقال از مكان
بمكان .
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) در وصف قرآن مجيد ميفرمايد(9):
((و ان القرآن لم ينزل ليكذب بعضه بعضا و لكن
نزل يصدق بعضه بعضا فما عرفتم فاعلموا به و ما تشابه عليكم فآمنوا به
)) (ترجمه : بدرستى قرآن نازل نشده براى اينكه
برخى از آن برخى ديگر را تكذيب كند ولى نازل شده كه برخى از آن برخى
ديگر را تصديق نمايد پس آنچه را كه فهميديد بآن عمل كنيد و آنچه بشما
متشابه شد بآن تنها ايمان بياوريد).
و در كلمات اميرالمؤ منين
(10)(عليه السلام ) است : ((يشهد
بعضه على بعض و ينطق بعضه ببعض )) (ترجمه :
شهادت ميدهد برخى از قرآن بر برخى ديگر و منطبق ميآيد برخى از آن بسبب
برخى ديگر).
و امام ششم
(11)(عليه السلام ) ميفرمايد: ((المحكم
ما يعمل به و المتشابه ما اشتبه على جاهله ))
(ترجمه : محكم قرآن آنست كه بآن بتوان عمل كرد و متشابه آنست كه بكسيكه
نداند مشتبه شود) و از روايت استفاده ميشود كه محكم و متشابه نسبى
ميباشند و ممكن است آيه نسبت بكسى محكم و نسبت بكس ديگر متشابه باشد.
و امام هشتم
(12) منقول است كه فرمود: ((من
رد متشابه القرآن الى محكمه هدى الى صراط مستقيم ثم قال ان فى اخبارنا
متشابها كمتشابه القرآن فرد و امشابهها الى محكمها و لاتتبعوا متشابهها
فتضلوا)) (ترجمه : كسيكه متشابه قرآن را بمحكم
آن رد كرد براه راست هدايت يافت . پس از آن فرمود: بدرستى در اخبار ما
متشابه هست مانند متشابه قرآن پس متشابه آنها را بسوى محكم آنها
برگردانيد و از خود متشابه پيروى مكنيد كه گمراه ميشويد).
چنانكه مشاهده ميشود روآيات و خاصه خبر اخير صريح است در اينكه متشابه
آيه ايست كه استقلال در افاده مدلول خود نداشته باشد و بواسطه رد بسوى
محكمات روشن خواهد شد، نه اينكه هيچگونه راهى براى فهم مدلول آن در دست
رس نباشد.
ى قرآن مجيد داراى تاءويل وتنزيل مى باشد
لفظ ((تاويل قرآن ))
در قرآن مجيد در سه آيه آمده است :
1 آيه محكم و متشابه كه سابقا نقل شد ((فاما
الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء
تاءويله و ما يعلم الا الله )) سوره آل عمران
آيه 7 (ترجمه آيه گذشت ).
2 آيه كريمه : ((و لقد جئناهم بكتاب فصلناه على
علم هدى و رحمة لقوم يؤ منون هل ينظرون الا تاويله يوم ياءتى تاءويله
يقول الذين نسوه من قبل قدجائت رسل ربنا بالحق ))
سوره اعراف آيه 53 (سوگند ميخورم براى ايشان كتابى آورديم كه آنرا روى
علم تفصيل داديم در حاليكه هدايت و رحمت است براى جمعى كه ايمان
ميآورند، اينان نگران نيستند مگر تاويل آنرا روزى كه تاويلش ميآيد (روز
قيامت ) كسانيكه پيشتر آنرا فراموش كرده بودند ميگويند اعتراف ميكنند
كه فرستادگان خداى در دنيا بسوى ما بحق آمده بوده اند).
3 آيه كريمه : ((و ما كان هذا القرآن ان يفترى
تا آنجا كه ميفرمايد بل كذبوا بمالم يحيطوا بعلمه و لما ياءتهم تاءويله
كذلك كذب الذين من قبلهم فانظر كيف كان عاقبة الظالمين
)) سوره يونس آيه 39 (ترجمه : اين قرآن افترا نبود تا آنجا كه
مى فرمايد بلكه اينان تكذيب كردند چيزى را كه بعلمش احاطه نداشتند در
حاليكه هنوز تاويل آن براى آنان نيامده براى ايشان مشهود نشده بهمين
نحو كسانيكه پيش از اينان بودند تكذيب نمودند پس نگاه كن كه سرانجام
ستمكاران چگونه بود).
و بهر حال ((تاءويل )) از
كلمه ((اول )) بمعنى رجوع
است و مراد از ((تاءويل ))
آن چيزى است كه آيه بسوى آن بر ميگردد و مراد از تنزيل در مقابل تاءويل
معنى روشن و تحت اللفظ آيه مى باشد.
يا معنى تاويل پيش مفسرين و علماء
در معنى تاويل اختلاف شديد دارند و با تتبع در تاويل ممكن است
به بيشتر از ده قول برخورد ولى آنچه مشهورتر از همه اقوال مى باشد دو
قول است :
1 قول قدماء كه تاويل را با تفسير محصل معنى كلام مرادف ميگرفتند و
بنابراين همه آيات قرآنى تاويل دارند لكن بمقتضاى آيه
((و ما يعلم تاويله الا الله )) تاءويل
متشابهات را بالخصوص كسى جز خداى نميداند.
و ازين روى جمعى از قدماء گفته اند كه آيات متشابهه قرآن همان حروف
مقطعه اوايل سور مى باشد زيرا در قرآن مجيد آيه اى كه معنى محصل آن
براى همه مردم مجهول باشد جز حروف مقطعه نامبرده وجود ندارد. ولى ما در
فصلهاى گذشته بطلان اين تشخيص را روشن ساختيم .
و بهر حال نظرباينكه قرآن مجيد علم بتاءويل برخى از آيات را از غير خدا
سلب مى كند و در قرآن مجيد آيه اى كه تاءويل يعنى محصل معنى آن براى
همه مجهول باشد نداريم و حروف مقطعه اوايل سور را نيز متشابه نميشود
شناخت اين قول پيش متاخرين باطل شناخته شده متروك شد.
2 قول متاءخرين كه ((تاءويل ))
معنى خلاف ظاهر است كه از كلام قصد شود و بنابراين همه آيات قرآنى
تاءويل ندارند و تنها آيات متشابهه است كه داراى تاءويل و معنى خلاف
ظاهر دارند كه جز خدا كسى را بر آنها احاطه نيست مانند آياتى كه تجسم و
آمدن و نشستن و رضا و سخط و تاءسف و ساير لوازم ماديت را بخدا نسبت
ميدهند و آياتى كه نسبت معصيت بفرستادگان خدا و پيغمبران معصوم ميدهند.
اين مذهب باندازه اى عملا دائر شده كه فعلا لفظ ((تاءويل
)) در معنى خلاف ظاهريك حقيقت ثانيه گشته است و
تاءويل آيات قرآنى در مخاصمه هاى كلامى يعنى صرف كلام از ظاهرش ، و جمل
آن برخلاف ظاهر بواسطه دليل بنام تاءويل روشى دائر گرديده با اينكه خود
اين روش خالى از تناقض نيست .
(13)
اين قول نيز با اينكه شهرت بسزائى دارد درست نيست و بآيات قرآنى منطبق
نميشود زيرا:
اولا آيه سوره اعراف ((هل ينظرون الا تاءويله
)) و آيه سوره يونس ((بل
كذبوا بمالم يحيطوا بعلمه و لماياءتهم تاءويله ))
كه در فصل گذشته نقل شدند ظاهرند در اينكه همه قرآن تاءويل دارد نه
تنها آيات متشابهه چنانكه بناى اين قول برآنست .
و ثانيا لازمه اين قول اينست كه آياتى در قرآن مجيد وجود داشته باشد كه
مدلول حقيقى كلامى را كه از رسانيدن معنى مراد گنگ باشد كلام بليغ
نميشود شمرد تا چه رسد بكلامى كه با بلاغت خود بجهان سخنورى تحدى و
اعلام تفوق مينمايد.
و ثالثا بنابراين قول حجت قرآن تمام نميشود زيرا بموجب احتجاج آيه
كريمه ((افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند
غيرالله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا)) يكى از
دلائل اينكه قرآن كلام بشر نيست اينست كه در ميان آيات آن (با اختلاف
شديدى كه در ازمنه و شرائط و اوضاع و احوال مقارن نزول دارند) هيچگونه
اختلاف معنى و مدلول نيست و هر اختلافى كه بحسب بادى نظر جلوه كند با
تدبر در آيات رفع ميشود.
و اگر بنا شود كميت معتنابهى از آيات بنام متشابهات با مسلمات قرآن كه
محكماتند اختلاف داشته باشد و رفع اختلاف باين نحو بشود كه بگوئيم
ظواهر آنها مراد نيست بلكه مراد يك معانى ديگرى است كه جز خدا كسى از
آنها واقف نيست ، اينگونه ارتقاع اختلاف هرگز دلالت براينكه قرآن كلام
بشر نيست ندارد.
و همچنين اگر رفع اختلاف را باين نحو كنيم كه هر آيه اى را كه مضمون آن
مخالف و مناقض محكمات و مسلمات قرآن است و از ظاهر آن منصرف كرده
(باصطلاح اين قول ) با تاءويل بمعنى خلاف ظاهر حمل كنيم . زيرا بواسطه
اين نوع تاءويل هر گونه تناقضى راحتى از كلام بشر نيز ميشود رفع نمود.
و رابعا اصلا دليلى بر اينكه مراد از تاءويل در آيه محكم و متشابه معنى
خلاف ظاهر است وجود ندارد و در ساير آيات قرآنى كه نام تاءويل آورده
شده چنين معنائى اراده نشده مثلا در سه جا از قصه يوسف (ع ) تعبير خواب
((تاءويل )) ناميده شده و
بديهى است كه تعبير خواب معنى خلاف ظاهر خواب نيست بلكه حقيقتى است
خارجى عينى كه در خواب بصورت مخصوصى ديده مى شود چنانكه
(14) يوسف (ع ) بخاك افتادن پدر و مادر و برادران را در
صورت سجده خورشيد و ماه و ستارگان ديده بود و چنانكه ملك مصر قحطى هفت
ساله مصر را در شكل هفت گاو لاغر كه هفت گاو چاق و فربه را ميخورند و
هفت سنبل سبز و هفت سنبل خشك ديده بود و چنانكه مصاحبان زندان يوسف (ع
) ساقى گرى ملك و صلب را در هيئت فشردن خوشه انگور و سرگرفتن طبق نان و
خوردن مرغان از آن نان ديده بودند.
و همچنين در قصه
(15) موسى و خضر از سوره كهف پس از آنكه خضر كشتى را
سوراخ مى كند و پس از آن پسرى را ميكشد و پس از آن ديوار كجى را راست
مى كند و در هر مرحله موسى (ع ) اعتراض مينمايد خضر بمقام جواب آمده
حقيقت و منظور اصلى كارهائى را كه بامر خدا انجام داده بود بيان مى كند
و آنرا تاءويل مينامد و معلوم است حقيقت كار و منظور واقعى كه كه به
صورت كار ظهور كرده بمنزله روح كار است كه تاءويل ناميده شده نه معنى
خلاف ظاهر آن .
و همچنين خداى متعال در باره وزن و كيل ميفرمايد: و اوفو الكيل اذا
كلتم و زنوا بالقسطاس المستقيم ذلك خيرو احسن تاءويلا))
سوره اسرى آيه 35 (ترجمه : وقتيكه كيل ميكنيد كيل را ايفاء كنيد مكيال
را درست پر كنيد و با ترازوى درست و زن نمائيد اين خوب است و از جهت
تاويل بهتر مى باشد) روشن است كه مراد از تاءويل كيل و وزن وضع اقتصادى
خاصى است كه در بازار داد و ستد در نقل و انتقال حوائج زندگى خارجى و
روحى است كه در كالبد كيل و وزن دميده شده و با درستى و نادرستى آنها
در آثار خود توانا و ناتوان ميشود.
و همچنين در جاى ديگر ميفرمايد: ((فان تنازعتم
فى شى ء فردّوه الى الله و الرسول ... ذلك خير و احسن تاءويلا))
سوره نساء آيه 59 (ترجمه : پس اگر در چيزى نزاع داشتيد آنرا بخدا و
رسول برگردانيد... اين خوب است و از جهت تاءويل بهتر مى باشد) پيدا است
كه مراد از ((تاءويل ))
رد منازعه بخدا و رسول همان پا بر جا بودن وحدت جامعه و استوار بودن
پيوند روحى در جامعه مى باشد و اين حقيقتى است خارجى نه معنى خلاف ظاهر
رد نزاع .
و همچنين موارد ديگرى كه لفظ تاءويل در قرآن مجيد ذكر شده و جمعا با
آنچه گذشت شانزده مورد مى باشد، در هيچكدام از آنها نميشود تاءويل را
بمعنى ((مدلول خلاف ظاهر))
گرفت بلكه به معنى ديگرى است كه (چنانكه در فصل آينده روشن خواهد شد)
بلفظ تاءويل كه در آيه محكم و متشابه وارد شده نيز انطباق دارد و با
اينحال موجبى براى اينكه لفظ تاءويل را در آيه نامبرده بمعنى
((مدلول خلاف ظاهر))
بگيريم نيست .