در تفسير نور الثقلين از امام باقر عليه السلام حديثى است كه چند نفر از يهود به
اتفاق حيى بن احطب و برادرش خدمت پيامبر آمدند و حروف مقطعه الم را دست آويز خود
قرار داده ، گفتند: طبق حساب ابجد، الف مساوى يك و لام مساوى 30 و ميم مساوى 40 مى
باشد، و به اين ترتيب خبر دادند كه دوران بقاى امت تو بيش از هفتاد و يك نيست .
پيامبر صلى الله عليه و آله براى جلوگيرى از سوءاستفاده آنها فرمود: شما چرا الم را
محاسبه كرده ايد؟ مگر در قرآن المص ، الر و ساير حروف مقطعه نيست ؟ اگر اين حروف
اشاره به مدت بقاء امت من باشد ، چرا همه را محاسبه نمى كنيد؟ (در حالى كه اين حروف
به حقايق ديگرى -بنابر احتمالات مفسران -اشاره دارد.)
عبدالله بن سلام به تورات (آل عمران 25-23)
در تفسير مجمع البيان از ابن عباس نقل شد كه در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله زن
و مردى از يهود خيبر، مرتكب زناى محصنه شدند و با اين كه در تورات دستور مجازات سنگ
باران درباره اين چنين اشخاصى وارد شده بود چون آنها از طبقه اشراف بودند، از اجراى
اين دستور در مورد آنها سر باز زدند و پيشنهاد شد كه به پيامبر اسلام صلى الله عليه
و آله مراجعه كرده ، داورى طلبند به اميد اين كه مجازات خفيف ترى از اطراف او
درباره آنها تعيين شود.
پيغمبر صلى الله عليه و آله نيز همان مجازات را براى آنها تعيين كرد. بعضى از
بزرگان يهود به داورى پيامبر صلى الله عليه و آله اعتراض كردند و منكر چنين مجازاتى
در آيين يهود شدند.
پيامبر فرمود: همين تورات فعلى ميان من و شما داورى مى كند آنها پذيرفتند و ابن
صوريا را كه از دانشمندان آنان بود، از فدك به مدينه دعوت كردند.پيامبر صلى الله
عليه و آله او را شناخت .فرمود: تو ابن صوريا هستى ؟ عرض كرد: بلى ، فرمود تو اعلم
علماى يهود مى باشى مى گفت : اين چنين فكر مى كنند! پيغمبر صلى الله عليه و آله
دستور داد قسمتى از تورات را كه آيه رجم (سنگباران )در آن بود پيش روى او بگذارند.
او كه از جريان قبلا آگاه شده بود هنگامى كه به آيه رسيد، دست روى آن گذاشت و جمله
هاى بعد را خواند، عبدالله بن سلام كه نخست از دانشمندان يهود بود و سپس اسلام
اختيار كرده بود حضور داشت ؛ فورا متوجه پرده پوشى ابن صوريا شد و برخاست دست او را
از اين جمله برداشت و آن را از متن تورات قرائت كرد و گفت : تورات مى گويد: بر يهود
لازم است به اين كه زن و مردى را مرتكب زناى محصنه شده اند و هنگامى كه مدرك كافى
بر ارتكاب جرم آنها وجود دارد، سنگباران كنند. در مورد اين دو مجرم اجرا شود. جمعى
از يهود خشمناك شدند و اين آيه درباره وضع آنها نازل گرديد.
عزت و ذلت از آن خداست (آل عمران 26-27)
هنگامى كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله به اتفاق مسسلمانان با سرعت و
جديت مشغول حفر خندق بودند، ناگهان در ميان خندق ، سنگ سفيد بزرگ و سختى پيدا شد كه
مسلمانان از شكستن و حركت دادن آن عاجز ماندند؛ لذا به حضور پيامبر صلى الله عليه و
آله رسيده و جريان را عرض كردند.پيامبر وارد خندق شد و كلنگ را از سلمان گرفت و
محكم بر روى سنگ فرود آورد. از برخورد كلنگ با سنگ جرقه اى جست .پيامبر صلى الله
عليه و آله تكبير فتح و پيروزى گفت ، مسلمانان نيز با او هم صدا شده و آهنگ تكبير
در همه جا پيچيد. بار ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله كلنگ را بر سنگ فرود آورده
مجددا جرقه اى زد و قسمتى از سنگ شكست و صداى تكبير پيروزى پيامبر و مسلمانان فضاى
اطراف را پر كرد. براى سومين بار كلنگ را بلند كرد و بر بقيه سنگ محكم كوبيد، مجددا
از برخورد كلنگ با سنگ جرقه اى ايجاد شد و اطراف خود را روشن ساخت و بقيه سنگ در هم شكسته شد و براى سومين بار صداى تكبير در خندق
پيچيد.
سلمان عرض كرد: امروز وضع عجيبى از شما مشاهده كردم ، پيامبر فرمود: در ميان جرقه
اى كه بار اول جست ، كاخ هاى حيره و مداين را ديدم و برادرم ، جبراييل به من بشارت
داد كه آنها زير پرچم اسلام قرار خواهند گرفت !
در درون جرقه دوم كاخ هاى روم را ديدم و هم او به من خبر داد كه در اختيار پيروانم
قرار خواهند گرفت . در سومين جرقه ، كاخ هاى صنعاء و سرزمين يمن را ديدم و او به من بشارت داد كه
مسلمانان بر آن پيروز مى شوند و من در آن حال ، تكبير پيروزى گفتم ، اى مسلمانان بر
شما مژده باد
مسلمانان راستين از خوشحالى در پوستين نمى گنجيدند و خدا را شكر ميكردند، اما
منافقان چهره در هم كشيده و با ناراحتى و به صورت اعتراض گفتند: چه آرزوى باطل و چه
وعده محالى ! در حالى كه اين ها از ترس جان خود حالت دفاعى به خويش گرفتهاند و
مشغول حفر خندق هستند و با آن دشمن محدود، ياراى جنگ ندارند، خيال فتح كشورهاى بزرگ
جهان را در سر مى پرورانند.
در اين موقع آيات مورد بحث نازل شد و به آنها پاسخ داد كه خداوند مالك همه چيز است
، به هر كس بخواهد مى بخشند، و از هر كس بخواهد مى گيرد، و هر كس را بخواهد عزت مى
دهد و هر كس را بخواهد ذلت مى دهد.
نقشه براى سست كردن مومنان (آل عمران /72-73)
بعضى از مفسران نقل كرده اند كه 12 نفر از دانشمندان يهود خيبر و نقاط ديگر، نقشه
اى ماهرانه براى متزلزل ساختن بعضى از مؤ منان طرح نمودند و با يكديگر تبانى كردند
كه صبحگاهان خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله برسند و ظاهرا ايمان بياورند و مسلمان
شوند، ولى در آخر روز از آيين حضرت برگردند و هنگامى كه از آنها سؤ ال شود، چرا
چنين كرده اند؟ بگويند: ما صفات محمد را از نزديك مشاهده كرديم و هنگامى كه به كتب
دينى خود مراجعه نموده و يا با دانشمندان دينى مشورت كرديم ، در يافتيم صفات او با
آن چه در كتاب ها و گفتار دانشمندان در مورد پيامبر آمده ، منطبق نيست و اين موضوع
سبب مى شود كه عده اى بگويند اين ها به كتب آسمانى از ما آگاه ترند، لابد آن چه را
مى گويند راست گفته اند و به اين وسيله متزلزل مى گردند
مدح خائن و امين (آل عمران /75)
آيه درباره دو نفر از يهود نازل گرديد كه يكى امين و درستكار و ديگرى خائن و پست
بود. نفر اول عبدالله بن سلام ثروتمندى ، اقيه يعنى يك دوازدهم رطل ، معادل هفت
مثقال طلا، نزد او به امانت گذارد. عبدالله همه آن را به موقع به صاحبش رد كرد و به
واسطه اين امانت دارى ، خداوند او را ستود.
نفر دوم فخاص بن عاز بود كه مردى از قريش يك دينار به او امانت سپرد، فخاص در آن
خيانت كرد. خداوند او را به واسطه خيانت در امانت نكوهش مى كند و درباره هر دو مى
فرمايد: در ميان اهل كتاب كسانى هستند كه اگر ثروت زيادى به رسم امانت به آنها داده
شود باز مى گردانند و كسانى هم هستند كه اگر يك دينار به آنها بسپارى به تو بر نمى
گردانند.
احترام پيامبر صلى الله عليه و آله (آل عمران /79)
شخصى نزد پيامبر اسلام آمد و اظهار داشت ما به تو همانند ديگران سلام مى كنيم در
حالى كه به نظر ما چنين احترامى كافى 2نيست . تقاضا داريم به ما اجازه دهى برايت
احترام بيشترى قائل شويم و تو را سجده كنيم ! پيامبر فرمود: سجده براى غير خدا جايز
نيست . پيامبر خود را تنها به عنوان يك بشر احترام كنيد، ولى حق او را بشناسيد و از
او پيروى نماييد!
احترام پيامبر صلى الله عليه و آله (آل عمران /79)
يكى از يهوديان به نام ابورافع به اتفاق سرپرست هيات اعزامى نجران ، در مدينه خدمت
پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و اظهار داشت كه آيا مايل هستى تو را پرستش كنيم و
مقام اولوهيت براى تو قايل شويم ؟ (شايد آنها مى پنداشتند كه مخالفت پيغمبر صلى
الله عليه و آله با اولوهيت مسيح عليه السلام بخاطر اين است كه خود او سهمى از اين
موضوع ندارد. بنابراين ، اگر براى همچون مسيح ، قايل به اولوهيت شوند، از مخالفت
خود دست بر مى دارد و شايد اين پيشنهاد توطئه اى براى بدنام كردن پيامبر صلى الله
عليه و آله و منحرف ساختن افكار عمومى از او بود)
پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: معاذالله ، (پناه بر خدا) مه من اجازه دهم كسى
جز پروردگار يگانه مورد پرستش قرار گيرد، خداوند هرگز مرا براى چنين امرى مبعوث
نكرده است !
توبه بعد از اشتباه (آل عمران /86)
يكى از انصار (مسلمانان مدينه )به نام حارث بن سويد دستش به خون بى گناهى (محذر بن
زياد) آلوده گشت و از ترس مجازات از اسلام برگشت و به مكه فرار كرد. پس از ورود به
مكه ، از كار خود سخت پشيمان گشت و در انديشه فرو رفت كه در برابر اين جريان چه
كند. بالاخره فكرش به اين جا رسيد كه يك نفر را سوى خويشان خود به مدينه بفرستند تا
از پيغمبر سؤ ال كند آيا براى او راه بازگشتى وجود دارد يا نه ؟ اين آيه نازل شد و
قبولى توبه او را با شرايط خاصى اعلام داشت .
حارث بن سويد خدمت پيامبر رسيد و مجددا اسلام آورد و تا آخرين نفس به اسلام وفادار
ماند. ولى يازده نفر از پيروان او كه از اسلام برگشته بودند به حال خود باقى
ماندند.
انفاقات با داوم (عمران /92)
يكى از ياران پيامبر به نام ابوطلحه انصارى در مدينه نخلستان و باغى داشت بسيار با
صفا و زيبا كه در مدينه از آن سخن مى گفتند. در آن باغ چشمه آب صافى بود كه هر گاه
پيامبر صلى الله عليه و آله به آن جا مى رفت از آن آب ميل مى كرد و وضو مى ساخت .
علاوه بر همه اين ها، آن باغ خوبى براى ابوطلحه داشت .
پس از نزول آيه فوق ، ابوطلحه به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد:
مى دانى كه محبوب ترين اموال من همين باغ است و من مى خواهم آن را در راه خدا انفاق
كنم تا ذخيره اى براى رستاخيز من باشد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بخ بخ
ذلك مال رابح لك ؛ آفرين بر تو! اين ثروتى است كه براى تو سودمند خواهد بود. سپس
فرمود: من صلاح مى دانم كه آن را به خويشاوندان نيازمند خود بدهى ، ابوطلحه به
دستور پيامبر صلى الله عليه و آله عمل كرد و آن را در ميان بستگان خود تقسيم كرد.
نقشه يهودى (آل عمران 98)
يكى از يهوديان به نام شاس بن قيس كه پيرمردى تاريك دل و در كفر و عناد كم نظير
بود، روزى از كنار جمع مسلمانان مى گذشت ، ديد جمعى از طايفه اوس و خزرج كه سال ها
با هم جنگ هاى خونين داشتند در نهايت صفا و صميميت گرد هم نشسته ، مجلس انسى بوجود
آورده اند و آتش اختلافات كه در جاهليت در ميان آنها شعله ور بود به كلى خاموش شده
است .
از ديدن اين صحنه بسيار ناراحت شد و با خود گفت اگر اين ها تحت رهبرى محمد صلى الله
عليه و آله از همين راه پيش روند، جمعيت يهود به كلى در خطر است . در اين حال ،
نقشه اى به نظر او رسيد و به يكى از جوانان يهودى دستور داد كه به جمع آنها بپيوندد
و حوادث خونين بغاث را (محلى كه جنگ شديد اوس و خزرج در آن نقطه واقع شد) را به ياد
آنها بياورد و آن حوادث را پيش چشم آنان مجسم سازد.
اتفاقا اين نقشه با مهارت خاصى به وسيله آن جوان يهودى پياده شد و حتى بعضى از
افراد طايفه اوس و خزرج يكديگر را به تجديد آن صحنه ها تهديد كردند. چيزى نمانده كه
آتش خاموش شده ديرين بار ديگر شعله ور گردد. خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله
رسيد. فورا با جمعى از مهاجران به سراغ آنها آمد و با اندرزهاى مؤ ثر و سخنان تكان
دهنده خود آنها را بيدار ساخت .
جمعيت چون سخنان آرام بخش پيامبر را شنيدند، از تصميم خود برگشتند و سلاح ها را بر
زمين گذاشته ، دست در گردن هم افكندند و به شدت گريستند و دانستند اين از نقشه هاى
دشمنان اسلام بوده است و صلح و صفا و آشتى ، بار ديگر كينه هايى را كه مى خواستند
زنده شود، شستشو داد.
نتيجه اختلاف (آل عمران /103)
مى دانيم كه در دوران جاهليت ، دو قبيله بزرگ اوس و خزرج در مدينه وجود داشتند
كهبيش از يكصد سال جنگ و خونريزى و اختلافات در ميان آنان جريان داشت و هر چندوقت ،
ناگهان به جان يكديگر وارد افتاده ، خساراتى جانى و مالى فراوانى بهيكديگر وارد مى
كردند. يكى از موفقيت هاى بزرگ پيغمبر صلى الله عليه و آله پس از هجرت به مدينه ،
اين بود كه به وسيله اسلام صلح و صفا در ميان آن دو ايجاد كرده و با اعتماد آنها
جبهه نيرومندى در مدينه بوجود آمد.
اما از آنجا كه ريشه هاى اختلافات آنان ، فوق العاده زياد و نيرومند و اتحادشان
تازه و نو نهال بود، گاه و بى گاه بر اثر عواملى چند، اختلافات فراموش شده ، شعله
ور مى گشت كه البته پس از مدتى در پرتو تعليمات اسلام و تدبير پيامبر صلى الله عليه
و آله خاموش گشت .
در آيات پيش ، نمونه اى از بروز اختلافات را بر اثر تحريكات دشمنان دانا مشاهده
كرديم ، ولى اين آيات اشاره به نوع ديگرى از اين اختلافات است كه بر اثر تعصب هاى
جاهلانه دوستان نادان بوجود مى آمد.
گويند روزى دو نفر از قبيله اوس و خزرج به نام ثعلبه بن غنم و اسعد بن زراره در
برابر يكديگر قرار گرفتند و هر كدام افتخاراتى را كه بعد از اسلام نصيب قبيله او
شده بود بر مى شمرد، ثعلبه گفت : خزيمه بن ثابت (ذوالشهادتين ) و حنظله (غسيل
الملائكه ) كه هر دو از افتخارات مسلمانانند از ما هستيد؛ همچنين عاصم بن ثابت و
سعد بن معاذ از ما مى باشد.
در برابر او اسعد بن زراره كه از طايفه خزرج بود، گفت : چهار نفر از قبيله (ابى بن
كعب ، معاذ بن جبل ، زيد بن ثابت و ابوزيد) در راه مشر و تعليم قران خدمت بزرگى
انجام دادند. به علاوه ، سعد بن عباده ، رييس و خطيب مردم مدينه از ما هست .
كم كم به جايى باريك كشيد و قبيله هاى اين دو از جريان آگاه شدند و دست به اسلحه
كرده ، در برابر يكديگر قرار گرفتند.
بيم آن مى رفت بار ديگر آتش جنگ بين آنها شعله ور گردد و زمين از خون آنها رنگين
شود. خبر به پيامبر رسيد، حضرت فورا به محل حادثه آمد و با بيان و تدبير خاص خود به
آن وضع خطرناك پايان داد و صلح را در ميان آنها بر قرار نمود.
آيه در اين جا نازل گرديد و به صورت يك حكم عموى همه مسلمانان را با بيان مؤ ثر و
موكدى دعوت به اتحاد كرد.
زيبنده همسر هارون
زبيده همسر هارون الرشيد قران بسيار گران قيمتى داشت كه آن را با زر و زيور و
جواهرات تزيين كرده بود و علاقه فراوانى به آن داشت . يك روز هنگامى كه از همان
قران تلاوت مى كرد به آيه لن تنال البر تنفقوا مما تحبون رسيد. با خواندن آيه در
فكر فرو رفت و با خود گفت : هيچ چيز مثل اين قران نزد من محبوب نيست و بايد آن را
در راه خدا انفاق كنم ، كسى را به دنبال جواهر فروش فرستاد و تزيينات و جواهرات آن
را فروخت و بهاى آن را در بيابان هاى حجاز برى تهيه آب مورد نياز باديه نشينان مصرف
كرد كه مى گويند امروز هم بقاياى آن چاه ها وجود دارد و به نام او خوانده مى شود.
شايعه بى ثمر (آل عمران /113)
گويند هنگامى كه عبدالله بن سلام يكى از دانشمندان يهود با جمع كثيرى اسلام اختيار
كردند، يهوديان و خصوصا بزرگان آنها از اين حادثه بسيار نا راحت شده و در صدد بر
آمدند كه آنها را متهم به شرارت سازند تا در انتظار يهوديان پست جلوه كنند و عمل
آنان سر مشقى براى ديگران نشود؛ لذا علماى يهود اين شعار را در ميان آنها پخش كردند
كه تنها جمعى از اشرار به اسلام گرويده اند! اگر آنها افراد درستى بودند، آيين
نياكان خود را ترك نمى گفتند و به ملت يهود خيانت نمى كردند.
آياتى در اين مورد نازل شد و از اين دسته دفاع كرد.
اثر يك خبر دروغ (آل عمران /144 )
اين آيه ناظر به يكى از حوادث جنگ احد است و آن اين كه در همان حال كه آتش جنگ -به
شدت -ميان مسلمانان و بت پرستان شعله ور بود، ناگهان صدايى بلند شد و كسى گفت :
محمد را كشتم ، محمد را كشتم ، اين فرياد درست همان لحظه بود كه مردى به نام عمروبن
تميئه حارثى سنگ به سوى پيامبر پرتاب كرد و پيشانى و دندان حضرت شكست و لب پايين وى
را پوشاند.
در اين موقع ، دشمن مى خواست پيامبر را به قتل برساند كه مصعب ابن عمير، يكى از
پرچمداران ارتش اسلام جلوى
حملات آنها را گرفت ، ولى خودش در اين ميان كشته شد و چون شباهت زيادى به پيامبر
داشت ، دشمن چنين پنداشت كه پيغمبر در خاك و خون غلطيده است و لذا اين خبر را با
صداى بلند به همه لشگرگاه رسانيد
انتشار اين خبر به همان اندازه كه در روحيه بت پرستان اثر مثبت داشت ، در ميان
مسلمانان تزلزل عجيبى ايجاد كرد. جمعى كه اكثريت را تشكيل مى دادند به دست و پا
افتاده و از ميدان جنگ به سرعت خارج مى شدند، حتى بعضى در اين فكر بودند كه با كشته
شدن پيامبر از آيين اسلام برگردند و از سران بت پرستان امان بخواهند، اما در مقابل
آنها اقليتى فداكار و پايدار؛ همچون على عليه السلام ، ابودجاجه ، طلحه و بعضى ديگر
بودند كه بقيه را به استقامت دعوت مى كردند.
از جمله انس بن نضر ميان آنها آمد و گفت : اى مردم ! اگر محمد صلى الله عليه و آله
و سلم كشته شده ، خداى محمد كشته نشده ، برويد و پيكار كنيد و در راه همان هدفى كه
پيامبر كشته شد شربت شهادت بنوشيد!
پس از ايراد اين سخنان ، به دشمنان حمله نمود تا كشته شد. ولى بزودى روشن گرديد كه
پيامبر زنده است و اين خبر اشتباه بوده است . آيه در اين مورد نازل شد و دسته اول
را سخت نكوهش كرد.
قرض خداوند (آل عمران / 181)
آيه درباره توبيخ و سرزنش يهود نازل شده است . ابن عباس مى گويد: پيامبر نامه اى
به يهود بنى قينقاع نوشت و در طى آن ، آنها را به انجام و پرداخت زكات و دادن قرض
به خداوند (منظور از قرض به خداوند، انفاق در راه خداست كه براى تحريك عواطف مردم ،
از آن جنين تعبير شده است )دعوت نمود.
فرستاده پيامبر صلى الله عليه و آله به خانه اى كه مركز تدريس مذهبى يهوديان بود
و بيت المدارس نام داشت وارد شد و نامه را به دست فنحاص دانشمند بزرگ يهود داد. او
پس از مطالعه نامه ، با لحن تمسخرآميزى گفت : اگر سخنان شما راست باشد بايد گفت ؛
خدا فقير است و ما غنى و بى نياز؛ زيرا اگر او فقير نبود، از ما قرض منى خواست !
(اشاره به آيه من يقرض الله قرضا حسنا) به علاوه ، محمد صلى الله عليه و آله معتقد
است خدا شما را از ربا خوارى نهى كرد، در حالى كه خود در برابر انفاق ، به شما وعده
ربا و فزونى مى دهد! (اشاره به آيه يربوالصدقات ) سپس فنحاص اشاره كرد كه چنين
سخنانى را گفته است در اين موقع آيه ناز لب شد.
شاعر بد زبان (آل عمران / 186)
هنگامى كه مسلمانان ، از مكه به مدينه مهاجرت نمودند و از خانه و زندگى خود دور
شدند، مشركان دست تجاوز به اموال آنها دراز كرده ، به تصرف خود در آوردند و به هر
كس دست مى يافتند از آزار زبانى و بدنى فرو گذار نمى كردند.
به هنگامى كه به مدينه آمدند، در آنجا گرفتار بدگويى و آزار يهوديان مدينه شدند،
مخصوصا يكى از آنان به نام كعب بن اشراف شاعرى بد زبان و كينه توز بود كه پيوسته
پيامبر و مسلمانان را به وسيله اشعار خود، هجو مى كرد و مشركان را بر ضد آنها تشويق
مى نمود حتى زنان و دختران مسلمان را موضع غزل سرايى و عشق بازى خود قرار مى داد.
خلاصه وقاحت را به جايى رسانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله ناچار دستور قتل او
را صادر كرد و به دست مسلمانان كشته شد.
نجاشى مسلمان از دنيا رفت (آل عمران /199)
اين آيه ، به گفته بيشتر مفسران درباره مؤ منان اهل كتاب -كه تعداد قابل ملاحظه اى
از مسيحيان و يهود را تشكيل مى دادند - است . آنهايى كه دست از ناروا برداشتند و به
صفوف مسلمانان پيوستند. ولى به عقيده جمعى از مفسران ، آيه در مورد نجاشى ، زمامدار
رعيت پرور حبشه نازل گرديد، اگر چه مفهوم آن يك مفهوم وسيعى است .
در سال نهم هجرى در ماه رجب نجاشى وفات يافت . خبر در گذشت او با يك الهام الهى در
همان روز به پيامبر رسيد. پيامبر به مسلمانان فرمود: يكى از برادران شما در خارج از
سرزمين حجاز از دنيا رفته است ، حاضر شويد تا به پاس خدماتى كه در حق مسلمانان كرده
است بر او نماز گذاريم . بعضى سؤ ال كردند او كيست ؟ فرمود نجاشى ، آنگاه به اتفاق
مسلمانان به قبرستان بقيع آمد و از دور بر او نماز گذاشت و براى او طلب آمرزش كرد و
به ياران خود دستور داد كه آنها نيز چنين كنند.
بعضى از منافقان گفتند: محمد صلى الله عليه و آله بر مرد كافرى كه هرگز او را نديده
است نماز مى گذارد و حال آن كه آيين او را نپذيرفته است . آيه نازل شد و به آنها
پاسخ گفت
از اين روايت استفاده مى شود كه نجاشى اسلام را به طور كامل پذيرفته بود، اگر چه به
آن تظاهر نمى كرد.