بنا بر اين از
مطالبى كه گفتيم روشن شد كه : اولا بنا گذاشتن بر آزادى انسان به طور مطلق ، امرى
است كه صريحا مخالف حق فطرى و مشروع انسان است ، آنهم حقى كه نسبت به ساير حقوق
مشروع و فطرى انسان اولويت دارد. و ثانيا آن برده گيرى كه اسلام معتبرش دانسته حقى
است كه با قوانين فطرت مطابقت دارد، و آن عبارت است از برده گيرى دشمنان دين و
محاربين با مجتمع اسلامى ، چنين كسانى از حريت عمل محروم شده به حكم اجبار به داخل
مجتمع اسلامى جلب و در زى بردگان در خواهند آمد، و آن قدر در آن مجتمع خواهند زيست
تا آنكه بر اساس تربيت صالح دينى تربيت يافته تدريجا آزاد و به مجتمع احرار ملحق
شوند، علاوه بر اينكه زمامدار مسلمين حق دارد كه اگر براى مجتمع دينى مصلحت بداند
تمامى بردگان را تا آخرين نفر آزاد نموده يا در حق آنها رفتار ديگرى كه منافى با
احكام الهى نباشد معمول دارد، و حال آنكه اگر اين بردگان به بردگى مسلمين در نيامده
بودند يقينا نه اينطور سالم و محترم مى زيستند و نه نعمت دين و تربيت دينى كه اعظم
نعمتهاست نصيبشان ميشد.
سر انجام داستان الغاء بردگى ، ادامه برده گيرى در اشكال
مختلف و با شدت بيشتر، در قرن بيستم و توسط مدعيان آزادى و حقوق بشر بوده است !
11- داستان بر انداختن برده گيرى به كجا انجاميد؟: دولت هاى بزرگ دنيا در كنفرانس
بروكسل قرارى صادر كردند مبنى بر منع اكيد خريد و فروش برده ، و نتيجه قرار مزبور
اين شد كه غلامان و كنيزان هر كجا بودند آزاد گردند و ديگر مثل سابق بردگان براى
عرضه به خريدار به صف در نيامده چون رمه گوسفند از اينجا به آنجا سوق داده نشوند،
نتيجه ديگرش اين شد كه ديگر عده اى از نفوس بشر براى خدمت در حرم سراها اخته
نگردند، خلاصه امروز ديگر از آن بردگان و آن اخته ها حتى براى نمونه يك نفر هم يافت
نمى شود، مگر در بعضى از اقوام وحشى بطورى كه نقل مى كنند.
ليكن بايد ديد آيا صرف بر انداختن اسم برده و برده گيرى از زبانها و يافت نشدن
اشخاص به اين اسم ، يك دانشمندى را كه آزادانه فكر مى كند قانع ميسازد؟ و آيا مردم
فهميده نمى پرسند كه مگر در اين مساله بحث و نزاع بر سر اسم بود كه با منع از بردن
اسم برده و اطلاق اسم حر بر بندگان مطلب تمام و نزاع خاتمه يابد اگر چه آش همان آش
و كاسه همان كاسه باشد؟ باز هم منافع كار عده اى را از آنان سلب و اراده شان را
تابع اراده خود بكنند؟ آيا اين همه گفتگوها و مبارزه هاى اساسى بر سر واقعيت و
حقيقت معناى آزادى و آثار آن بود و راستى اينها با رسوم بردگى مخالفند؟! اگر
مخالفند پس آن رفتار وحشيانه در جنگ جهانى دوم شان چه بود كه دول ضعيف را تسليم
بلاقيد و شرط خود نموده چون مور و ملخ به شهرها و ديارشان تاخته ميليونها از
اموالشان را به تاراج برده حتى بر جانشان و اطفال بى گناهشان هم رحم نكردند و
ميليونها نفر را به اسيرى و بردگى بداخل خاك خود كشيده بهر كارى كه خواستند
واداشتند و همين امروز هم رفتار خود را بهمان منوال دارند ادامه مى دهند.
خدايا! آيا برده گيرى غير از همين رفتار غربيها است ، و بصرف اينكه از بردن اسم
بردگى جلوگيرى كرده اند آزاديخواه و مدافع حقوق بشر شدند؟ مگر معناى برده گيرى غير
از سلب آزادى مطلق و تملك اراده و عمل ديگران و نفوذ حكم اقويا و عزت طلبان در
اشخاص ضعيف و ذليل به دلخواه خود و به حق و ناحق حكم كردن چيز ديگرى است .
شگفتا! مگر اسلام چه فرموده بود؟ اسلام هم همين حكم را البته به صحيح ترين وجهى
امضا كرده بود، چطور شد كه با كمال بى شرمى نظام صحيح اسلامى را نظام بردگى ناميده
و نظام غلط خود را نظام بردگى نمى نامند؟ و حال آنكه اسلام اگر برده مى گيرد به
آسان ترين وجه و خفيف ترين مئونه گرفته ، و آنها به بى رحمانه ترين وجه و سنگين
ترين مئونه مى گيرند.
ما هنوز خاطرات تلخ آن جنگ جهانى را از ياد نبرده ايم ، با اينكه اينها ميهن ما را
بعنوان دوستى و حمايت و حفظ از خرابيهاى جنگ اشغال كرده آن همه وحشى گرى ها را از
خود نشان دادند، واى به حال كشورهايى كه اين طرفداران آزادى و مخالفين نظام بردگى
آن كشورها را به عنوان فتح و غلبه بر دشمن اشغال نمودند، از آن دوستى شان با ما مى
توان فهميد كه بر سر دشمن خود چه ها آورده اند؟ اينجاست كه هر شخص فهميده اى به
رسوايى قرار داد بروكسل پى برده مى فهمد كه اين قرارداد و آن همه تبليغات جز يك
بازى سياسى و گرفتن برده به صورت لغو بردگى چيز ديگرى نبود، و اگر اسلام بردگى
اسراى جنگى را امضاء فرمود ايشان نيز عملا آن را امضاء كرده اند، چيزى كه هست از
تلفظ اسم آن جلوگيرى نموده اند.
و اما بردگى از راه ولايت و به فروش رساندن فرزندان بدست پدران را گر چه ايشان اسما
و رسما آن را منع كرده اند ليكن چندين قرن قبل از منع شان اسلام آن را منع فرموده
بود.
اما برده گيرى از راه غلبه و قلدرى كه اسلام اين را نيز منع نموده و ليكن غربيها نه
، گر چه اينها نيز بر منع از آن اتفاق نموده اند و ليكن اين منع شان نظير همان منع
از بردگى اسراى جنگى تنها حرف است و از مرحله حرف نگذاشته و عمل نمى كنند؟! خواننده
محترم مى تواند جواب اين سؤ ال را از مطالعه و مرور به تاريخ و سرگذشت مستعمرات
آسيايى و آفريقايى و آمريكايى اروپائيان و فجايعى كه در آن مستعمرات مرتكب شدند و
خونهايى كه ريختند و نواميسى كه هتك نمودند و اموالى كه به غارت بردند و تحكم هايى
كه كردند بدست آورد. زيرا اين فجايع و جنايات يكى و صدتا و هزار تا و خلاصه شمردنى
نيست .
عجب !! ما چرا خواننده را بجايى حواله دهيم كه شايد به نظرش دور و دراز باشد؟ براى
صدق گفتار ما كافى است كه خواننده عزيز تنها در شكنجه و خون دلهايى كه مردم الجزاير
از ملت متمدن !!! فرانسه در عرض چند سال ديد دقت نمايد و نفوسى كه به دست اين جانور
درنده به خون آغشته گشته و شهرهايى كه در زير آتش گلوله هايش ويران شده و شدائدى كه
مردم بى گناهش از آنها ديده اند از نظر بگذراند و بر اين تمدن نفرين فرستد و هم
چنين ظلم و بيدادى كه ملت عرب از انگليسيها و ملت سودان و سرخ پوستان آمريكا و
اروپاى شرقى از اتحاد جماهير شوروى و ستمهايى كه خود ما از دست همين ها ديده ايم به
ياد آورده بر اين آدم خواران قرن بيستم نفرين كند. دردناك تر از همه اين است كه اين
جنايات را به اسم خيرخواهى و بشر دوستى مرتكب مى شوند و حال آنكه اين همان برده
گيرى است كه به ظاهر از آن بيزارى مى جستند.
پس از آنچه كه در اين فصول ده گانه گذشت معلوم شد كه غربيها نيز با همه آن هو و
جنجال هايى كه عليه روش اسلام براه انداختند، در مرحله عمل همان رفتار اسلام را
اتخاذ مى نمايند و در موقع وجود سبب يعنى هجوم دشمنى كه در صدد ويران ساختن بناى
مجتمع و هدم انسانيت است از چنين دشمنى حريت را سلب كرده و مى كنند، و نمى توانند
نكنند، زيرا اين حكمى است مشروع در شريعت فطرت ، و براى آن اصلى است واقعى و لا
يتغير، و آن احتياج انسانيت است در بقاى خود به دفع مزاحمات وجود و مناقضات بقايش ،
چنان كه متفرع بر اين اصل واقعى اصل ديگرى دارد اجتماعى و عقلايى و تبدل ناپذير و
آن همانطورى كه سابقا هم گفته شد لزوم حفظ مجتمع انسانى است از انعدام و انهدام ،
چيزى كه هست ايشان از اين قسم مشروع تجاوز نموده و برده گيرى بزور و قلدرى را هم كه
قسم نامشروع آن است معمول مى دارند و هميشه چه قبل از قرارداد بروكسل و چه بعد از
آن ميليونها نفوس بشرى را خريد و فروش كرده و به يكديگر پيش كش و يا عاريه داده و
مى دهند، الا اينكه طبق مثل معروف يك بام و دو هوا، اعمال وحشيانه خود را برده گيرى
نناميده و با كمال پررويى اسمهاى فريبنده اى از قبيل استعمار، استملاك ، قيموميت ،
حمايت ، عنايت ، اعانت و غيره روى آن مى گذارند. و معلوم است كه از اين تبديل لفظ
جز پوشاندن روى رسواييهاى خود غرضى ندارند و لذا هر وقت احساس مى كنند كه دنيا دارد
پى به رسواييها و فجايع شان مى برد اسم مبتذل و پوسيده سابق را عوض كرده اسم ديگرى
بر آن مى گذارند.
آرى از اقسام مختلف برده گيرى كه به وسيله قرارداد بروكسل نسخ و ملغى گرديد و آن
همه سر و صدا در دنيا به راه انداخت و دول متمدن دنيا يعنى همان گردانندگان مدنيت
مترقى و پرچم داران آزادى در باره آن آن همه مباهات كردند تنها قسمى كه باقى ماند و
مثل ساير اقسام برده گيرى قرارداد مزبور را در خصوص آن نشكستند مساله فروختن
فرزندان و اخته كردن بردگان بود. آنهم نه براى خاطر احترام به قرارداد بروكسل و يا
طرفدارى از آزادى بردگان بود بلكه براى اين بود كه اين قسم از برده گيرى بر ايشان
سودى نداشت ، علاوه بر اينكه به مساله فردى بيشتر شباهت داشت تا يك مساله اجتماعى .
مضافا بر اينكه عمل كردن به قرارداد مزبور در خصوص اين قسم از برده گيرى خود سوژه
تبليغاتى خوبى بود براى غربى ها كه آن را به دست گرفته سر و صدا براه انداخته و با
مشتى الفاظ پوچ و دروغ خود را در دنيا به آزادى خواهى و مخالفت با رژيم برده گيرى
وانمود ساخته اثر معجزه آسايى از الفاظ و ادعاهاى خالى از حقيقت بگيرند مثل
تبليغاتى كه در ساير موضوعات به راه مى اندازند.
از مقايسه اى كه ما بين روشهاى دنياى قديم و جديد در باره برده گيرى و بين روش
اسلام در باره آن كرديم ، بخوبى معلوم شد كه روش اسلام در باره برده گيرى متقن ترين
و حكيمانه ترين و به آزادى و صلاح بردگان نزديك ترين روشى است كه ممكن است تصور
نمود.
تنها سؤ الى كه در اين مقايسه باقى مى ماند اين است كه غربيها حق استفاده از بردگان
را مخصوص دولتها مى دانند و اسلام بردگان را مثل ساير غنيمت هاى جنگى - غير از
اراضى مفتوحه عنوة - بين سربازان تقسيم مى كند، بلكه سهم آنان را قبل از سهم دولت
مى پردازد. و اين سؤ ال براى خود مساله جداگانه ايست غير مربوط به اصل مساله برده
گيرى . كه شايد در مباحث آينده در ضمن گفتار در تفسير آيات زكات و خمس به طور مفصل
در باره آن بحث كنيم - ان شاء اللّه ، و اللّه المستعان -
بررسى اين سخن كه منشا انديشه الغاء
بردگى ، تساوى حقوق افراد بشر بوده است
اينك بعد از همه اين حرفها بر مى گرديم به تجزيه و
تحليل كلام صاحب معجم الاعلام كه پيش از اين نقل كرده بوديم . وى مى گويد: مبدأ و
منشا سر و صداهايى كه به راه افتاد و منجر به الغاى رژيم بردگى گرديد تساوى حقوق
افراد بشر در ضروريات زندگى بود، از نامبرده مى پرسيم مقصود شما از اين تساوى در
حقوق چيست ؟
اگر مقصود اين است كه تمامى افراد بشر در استحقاق رعايت شدن حقوق واجبشان يكسانند و
خلاصه حقوق همه افراد هر چه باشد محترم است ، اگر چه خود آن حقوق به نسبت اختلاف و
ارزش اجتماعى افراد مختلف باشد حقوق رئيس از مرءوس و حاكم از محكوم و آمر از مامور
و مطيع قانون از متخلف و عادل از ظالم بيشتر باشد البته همين طور است و همه در
اينكه بايد حقوقشان چه كم و چه زياد محفوظ باشد استحقاق دارند، ليكن اين سخن مستلزم
اين نيست كه جميع افراد بشر چه آن فرد شريفى كه وجودش براى جامعه مفيد است و چه
آن كسى كه اصلا صلاحيت ندارد كه جزئى از مجتمع شمرده شود در همه حقوق مساوى باشند،
زيرا آن يكى نافع و اين ديگرى مضر و مانند سم مهلكى است كه در هر جا از پيكره مجتمع
رخنه كند حيات آن بخش را تباه مى كند، و فطرت انسان به طور صريح حكم مى كند بر
اينكه بايد به فرد نافع آزادى كامل داد و از افراد مضر سلب آزادى كرد، پس دشمنى كه
در صدد از بين بردن آزادى آدمى است حق ندارد ادعاى تساوى در آزادى كند، به همان
دليلى كه گرگ اين حق را به گردن گوسفند و شير به گردن شكار خود ندارد.
و اگر مقصود اين است كه همه افراد بشر حتى افراد وحشى چون همه در انسانيت مشتركند و
همه قابليت و استعداد ارتقاء به مدارج انسانيت و نيل به سعادت هاى ممكن را دارند از
اين جهت جامعه بايد يك يك افراد را از آزادى برخوردار ساخته و آنان را تربيت نموده
به تدريج به صلحا ملحق سازد. اين نيز صحيح است ليكن گاهى مى شود كه اين تربيت منوط
بر اين مى شود كه براى مدتى آزادى اراده و عمل از افرادى كه تحت تربيتند سلب شود،
تا در نتيجه اين نحوه تربيت صلاحيت آزاد شدن را دارا شوند يعنى بدانند كه اراده و
عمل را در كجا بكار برند، نظير مريضى كه طبيب اراده و عمل او را كنترل نموده و او
را به چيزهايى واميدارد كه خودش اراده آن را ندارد، بلكه بر عكس از آن نفرت هم مى
كند و همچنين اطفال كه اوليايشان آنان را در تحت شرايط و مقرراتى تربيت مى كنند كه
خود اطفال آن شرايط را دوست نمى دارند كه هيچ ، بنظرشان سنگين و دشوار هم مى آيد.
اسلام هم به منظور تربيت كفار محارب ، آزادى را از اراده و عمل شان سلب نموده آنان
را به اسم بردگى به داخل مجتمع صالح دينى خود كشانيده و در آغوش خود تربيت نموده
، آن گاه به تدريج آزادشان مى سازد.
البته ممكن است يك فرد از اين اسراى جنگى تا آخر عمر هم از قيد بردگى آزاد نگردد،
ليكن قانون اسلام در باره بردگان قانونيست اجتماعى و عمومى كه بايد به نظر كلى به
آن و به نتيجه آن نظر كرد، نه يك مساله فردى . كه فرض وجود چنان فردى ناقض آن
قانون باشد، از همه اينها گذشته ، عجب اينجاست كه همانطورى كه سابقا هم گفتيم خود
اين آقايان يعنى غربيها در باره اسراى جنگى با همه مخالفت شان با اسم بردگى و اظهار
حسن نيت نسبت به بردگان همان رفتار اسلام را اجرا مى كنند. و اگر مقصود اين است كه
آزادى انسان ايجاب مى كند كه تمامى اطراف و جوانب پيكره مجتمع از آن برخوردار باشد
و همه افراد اختيار اراده و عمل خود را داشته باشند و چيزى بين آنان و اراده بى قيد
و شرطشان حائل و مانع نباشد، خيلى روشن و غير قابل ترديد است كه چنين آزادى بى قيد
و شرطى را نمى توان براى افراد بشر قائل شد، و ممكن نيست در جامعه اى آن را نسبت به
خود افراد جامعه اجرا نمود، تا چه رسد به دشمنان جنگى جامعه كه تنها مورد امضاى
بردگى اسلامند و گمان نمى كنيم كه خود اين آقايان هم به چنين چيزى ملزم باشند، بلكه
مى بينيم كه بر خلاف آن رفتار مى كنند. براى اينكه اگر اين سخن درست باشد بايد بين
يك فرد و دو فرد و يك جامعه فرقى نباشد و اين نحو آزادى در باره همه افراد جارى
باشد و حال آنكه همين غربيها كه به افراد آن قدر آزادى قانونى مى دهند كه حتى به او
اجازه خودكشى و بدو نفر اجازه دوئل هم مى دهند نسبت به جوامع فقير و ملل عقب مانده
و يك مشت هم نوع فقير و بى نواى خود اين قدر ظلم مى كنند كه عرصه زندگى بر آنان تنگ
شده و در همان بيغوله و خانه هاى ويرانى كه دارند آب خوش از گلويشان پائين نمى رود.
چرا اسلام براى بردگان تملك و دارا
شدن مال را تشريع نكرده و چرا بردگى را موقت ، و محدود به اسلام ننموده است ؟
در اينجا سؤ الى باقى مى ماند و آن اين است كه چرا اسلام تملك مال را براى
بردگان تشريع نكرد تا آنان نيز مانند آزادگان با دستمزد خود حوائج ضرورى خود را
برطرف ساخته و سربار موالى نباشند؟ و چرا بردگى بردگان را موقت و محدود به اسلام
نكرد تا در نتيجه هر برده اى كه مسلمان شود آزاد گردد و اين لكه ننگ يعنى بردگى و
محروميت تا قيام قيامت در دامن او و اعقابش باقى نماند؟
جواب اين سؤ ال اين است كه اگر اسلام بردگى بردگان را محدود به اسلام نكرده و بعد
از اسلام آوردن بردگان باز هم حكم به بقاى بردگى ايشان نموده و همچنين اگر عبد را
مالك چيزى ندانسته و نيز فطرت بشرى هم اگر سلب آزادى از دشمنان محارب را تجويز
نموده همه براى اين است كه دشمن در داخل مملكت نتواند نقشه هاى درونى خود را عملى
سازد و قوه و قدرتى بر مقاومت و پايدارى در مبارزه و به هم زدن نظم اجتماع صالح و
دينى حريف را نداشته باشد، چون منشا همه قدرتها مال و آزادى در عمل است ، وقتى دشمن
نه مالك عمل خود بود و نه مالك مزد عمل ، قهرا هوس دشمنى و ستيزه با دشمن خود را
هم نمى كند. بله ، اسلام تا اندازه اى اجازه تملك را به بردگان داده ، و البته اين
تملك تنها در جايى تجويز شده كه تمليك از ناحيه مالك باشد، و در حقيقت مالكيت عبد
يكى از شؤ ون مالكيت مالك و در طول آن است و چنان نيست كه در عرض مالك مستقل در
تصرف باشد.
و اما اينكه چرا بردگى بردگان را محدود به اسلام آوردن آنان نكرد، جوابش اين است
كه اين تحديد با سياست اسلام منافات داشت ، چون اسلام براى حفظ اساس دين و اداره
جامعه دينى و بسط دادن تربيت دينى ، حتى به همين كفار محاربى كه منكوب عده وعده اش
شده اند سياستهايى دارد كه اگر به صرف اسلام آوردن بردگان حكم ب آزادى آنان ميكرد
آن سياستها باطل ميشد، زيرا بردگان كه همان دشمنان راه يافته به داخل كشور اسلاميند
مى توانستند به ظاهر اسلام آورده و به اين وسيله در داخل مملكت آزادانه عليه حكومت
توطئه نموده و به طور خطرناكترى حمله كرده ، افراد و توانايى از دست رفته خود را به
دست آورند، و اين تنها اسلام نيست كه براى حفظ اساس دين چنين سياستى را اتخاذ نموده
، بلكه از همين عصر حاضر گرفته تا قديمى ترين ملتى كه تاريخ سراغ مى دهد سنت جارى
بين همه اقوام و ملل همين بوده كه وقتى با دشمن روبرو مى شدند و از يكديگر مى كشتند
و سرانجام بر دشمن ظفر مى يافتند حق مشروع خود مى دانستند كه شمشير در ميان آنان
گذاشته آن قدر مى كشتند تا تسليم بلا قيد و شرط شوند، و تنها به اين راضى نمى شدند
كه دشمن از قتال دست كشيده اسلحه خود را زمين بگذارد. بلكه وادارشان مى كردند به
اينكه تسليم امرشان شده نسبت به حكم شان مطيع و منقاد شوند، چه اين حكم به نفع آنان
باشد و چه بر ضررشان چه بخواهند آنان را زنده گذاشته و اموالشان را محترم شمارند و
چه بخواهند اموالشان را مصادره و خونهاى شان را بريزند، و اين را از سفاهت و نفهمى
مى دانستند كه قومى پس از آنكه بر دشمن خود غلبه نموده سيادت و سيطره خود را مقيد
به قيدى سازد كه در نتيجه آن قيد راه براى برگشتن دشمن و انتقام و خونخواهيش هموار
شده سرانجام همه رشته هايش پنبه گشته و زحماتش هدر رود، چگونه ممكن است ملتى به خود
اجازه چنين سفاهتى را بدهد؟ و حال آنكه در راه تحصيل اين سيادت و حفظ استقلال مجتمع
مقدس خود نفوسى از افراد خود را به كشتن و اموالى را به هدر داده ؟ و آيا اگر با
دادن خسارتهاى جانى و مالى چنين كارى كند به خود ظلم نكرده ؟ و به آن خونهاى ريخته
شده اهانت و نسبت به اموال و كوششهاى پيگير خود اسراف ننموده ؟
و اگر ملتى با دادن قربانيان و تحمل خسارتهاى مالى به دشمن خونخوار خود دست يافته و
آنان را ذليل و برده خود كرد آيا جا دارد كسى اعتراض كند كه چرا خردسالان دشمن را
برده خود كرده اى ؟ و حال آنكه مردان با شما سر جنگ داشتند و خسارتهاى جانى و مالى
شما همه از ناحيه بزرگسالان دشمن بوده گناه كودكان چه بود؟ با اينكه نه شمشيرى بدست
گرفته بودند و نه در معركه اى حاضر شده بودند؟ جوابش اين است كه خردسالان دشمن ،
قربانيان پدران خويشند.
از اين گذشته ، فراموش نشود كه گفتيم اسلام در باره بردگان داراى حكم مخصوصى است كه
در هيچ ملتى نيست ، و آن اين است كه حكومت اسلامى قانونا حق دارد در صورتى كه مصلحت
حال مجتمع اسلامى باشد اسراى جنگى را آزاد سازد، و براى آزاد ساختن آنان اقدام
نموده مجانا يا با دادن قيمت همه آنان را آزاد كند
شيطان در قرآن
موضوع ابليس نزد ما امرى مبتذل و پيش پا افتاده شده كه اعتنايى به آن نداريم
، جز اينكه روزى چند بار او را لعنت كرده و از شرش به خدا پناه مى بريم و بعضى
افكار پريشان خود را به اين جهت كه از ناحيه او است تقبيح مى كنيم . و ليكن بايد
دانست كه اين موضوع موضوعى است بسيار قابل تامل و شايان دقت و بحث ، و متاسفانه تا
كنون در صدد بر نيامده ايم كه ببينيم قرآن كريم در باره حقيقت اين موجود عجيب كه در
عين اينكه از حواس ما غايب است و تصرفات عجيبى در عالم انسانيت دارد چه مى گويد، و
چرا نبايد در صدد برآييم ؟ چرا در شناختن اين دشمن خانگى و درونى خود بى اعتناييم ؟
دشمنى كه از روز پيدايش بشر تا روزى كه بساط زندگيش برچيده مى شود بلكه حتى پس از
مردنش هم دست از گريبان او بر نمى دارد و تا در عذاب جاودانه دوزخش نيندازد آرام
نمى گيرد. آيا نبايد فهميد اين چه موجود عجيبى است كه در عين اينكه همه حواسش جمع
گمراه كردن يكى از ماها است و در همان ساعتى كه مشغول گمراه كردن او است عينا به
همان صورت و در همان وقت سرگرم گمراه ساختن همه بنى نوع بشر است ؟ در عين اينكه از
آشكار همه با خبر است از نهان آنان نيز اطلاع دارد، حتى از نهفته ترين و پوشيده
ترين افكارى كه در زواياى ذهن و فكر آدمى جا دارد با خبر است . و علاوه بر اينكه با
خبر است مشغول دسيسه در آن و گمراه ساختن صاحب آن نيز هست .
اشاره به اهمال و قصور مفسرين در بحث
از شيطان و شناختن او
آيا تعجب در اين است كه ما چنين بحثى را عنوان كرديم و يا در اين است كه چرا
مفسرين تا كنون اسمى از آن نبرده اند؟ و اگر هم احيانا متعرض آن شده اند به پيروى
از روشى كه دانشمندان صدر اول اسلام داشته اند تنها متعرض اشكالاتى شده اند كه مردم
عوام در برخورد با آيات اين داستان متوجه آن مى شوند، و در اين چهار ديوارى هر
طايفه اى بر آنچه فهميده استدلال و جنگ و جدال كرده و فهم طايفه ديگر را تخطئه
نموده بر آن ايراد كرده و به شمارش اشكالات مربوط به داستان پرداخته است .
1- چرا خداوند ابليس را آفريد؟ او كه مى دانست وى چكاره است ؟ 2- با اينكه ابليس از
جن بود چرا خداوند او را با ملائكه محشور و همنشين كرد؟ 3- با اينكه مى دانست او
اطاعتش نمى كند چرا امر به سجده اش كرد؟ 4- چرا او را موفق به سجده نكرد و گمراهش
نمود؟ 5- چرا بعد از آن نافرمانى او را هلاك نكرد؟ 6- چرا تا روز قيامت مهلت داد؟
7- چرا او را مانند خون در سراسر وجود آدمى راه داده و بر او مسلطش كرده است ؟ 8-
چرا به لشكريانى تاييدش نمود و بر همه جهات حيات انسانى او را مسلط نمود؟ 9- چرا او
را از نظر و احساس بشر پنهان كرد؟
10- چرا همه كمك ها را به او كرد و به آدميان كمك نكرد؟ 11- چرا اسرار خلقت بشر را
از او پوشيده نداشت تا چنين به اغواى او طمع نبندد؟ 12- با اينكه او دورترين و دشمن
ترين مخلوقات بود چطور با خدا حرف زد و خداوند هم با او تكلم كرد؟ آيا همانطور كه
بعضى ها گفته اند از راه معجزه بوده يا آثار و علايمى ايجاد كرده كه ابليس از ديدن
آن آثار به مراد او پى برده ؟
13- ورودش به بهشت از چه راهى بوده ؟ 14- چگونه ممكن است در بهشت كه مكان قدس و
طهارت است وسوسه و دروغ و گناه واقع شود؟ 15- با اينكه حرفهايش مخالف گفتار خداوند
بود چرا آدم آن را پذيرفت ؟ 16- و با اينكه خلود در دنيا مخالف با اعتقاد به معاد
است چگونه طمع در خلود كرد؟ 17- با اينكه آدم در زمره پيغمبران بود چطور ممكن است
معصيت كرده باشد؟
18- با اينكه توبه كار مانند كسى است كه گناه نكرده است چطور توبه آدم قبول شد و
ليكن به مقامى كه داشت بازنگشت ؟ و چگونه ...؟ و چگونه ...؟
اهمال و كوتاهى مفسرين در اين موضوع جدى و حقيقى ، و بى بند و بارى آنها در اشكال و
جواب به حدى رسيد كه در جواب از اين اشكالات بعضى از آنان به خود جرأ ت دادند كه
بگويند مقصود از آدم در اين داستان آدم نوعى است ، و داستان يك داستان خيالى محض
است . و يا بگويند مقصود از ابليس قوه اى است كه آدمى را به شر و فساد دعوت مى كند
. و يا بگويند صدور فعل قبيح از خداوند جايز است ، و همه گناهان از ناحيه خود او
است . و او است كه آنچه را خودش درست كرده خراب مى كند، و بطور كلى ، خوب آن چيزى
است كه او بخواهد و به آن امر كند و بد آن چيزى است كه او از آن نهى كند . و يا
بگويند اصلا آدم از زمره پيغمبران نبوده و يا بطور كلى انبيا معصوم از گناه نيستند،
و يا قبل از بعثت معصوم نيستند و آدم آن موقع كه نافرمانى كرد مبعوث نشده بود و يا
بگويند همه اين صحنه ها براى امتحان بوده است .
بايد دانست تنها چيزى كه باعث بى فايده بودن اين مباحث شده اين است كه اين مفسرين
در اين مباحث بين جهات حقيقى و جهات اعتبارى فرق نگذاشته و مسائل تكوينى را از
مسائل تشريعى جدا نكرده اند، و بحث را درهم و برهم نموده ، اصول قراردادى و اعتبارى
را كه تنها براى تشريعيات و نظام اجتماعى مفيد است در امور تكوينى دخالت داده و آن
را، حكومت داده اند.