پس خلاصه آنچه
گفتيم اين شد كه دين در اصطلاح قرآن اعم از شريعت و ملت است و شريعت و ملت دو كلمه
تقريبا مترادفند با مختصر فرقى كه از حيث عنايت لفظ در آن دو هست .
" وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي
ما آتاكُمْ" اين جمله بيانگر علت اختلاف شريعت هاى مختلف است و منظور از امت واحده
كردن همه انسانها اين نيست كه تكوينا آنها را يك امت قرار دهد، و همه انسانها يك
نوع باشند، چون همه انسانها يك نوع هستند، و يك جور زندگى مى كنند، هم چنان كه در
آيه زير انسانها را يك امت و يك نوع دانسته ، مى فرمايد:" وَ لَوْ لا أَنْ يَكُونَ
النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ
سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَيْها يَظْهَرُونَ" .
علت اختلاف شرايع اين است كه غرض اصلى
از شرايع ، امتحان امتهاى مختلف الاستعداد در ادوار مختلف است
بلكه مراد اين است كه از نظر اعتبار آنها را امتى
واحده كند، به طورى كه استعداد همه آنها برابر باشد و در نتيجه نزديك به هم بودن
درجاتشان همه بتوانند يك شريعت را قبول كنند، پس جمله :" وَ لَوْ شاءَ اللّهُ
لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً" از قبيل به كار بردن علت شرط است در جاى خود شرط تا
معنا و مطلب بهتر در ذهن شنونده جاى گيرد، و بهتر بتواند جزاى شرط را كه همان جمله
" وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ" است بهتر بفهمد و حاصل معنا اين است كه
اگر ما به علت اختلاف امتها شرايع مختلفى تشريع كرديم براى اين بود كه شما را در
شريعتى كه داديم بيازمائيم ، و ناگزير اين عطاهايى كه جمله " آتيكم " به آن اشاره
دارد، با يكديگر و در امتهاى مختلف خواهد بود، و قطعا منظور از اين عطا يا مسكن و
زبان و رنگهاى پوست بدن امتها نيست براى اينكه اگر چنين چيزى منظور بود بايد در يك
زمان براى چند قوم كه چند رنگ پوست داشتند چند شريعت تشريع كرده باشد، در حالى كه
سابقه ندارد كه خداى عز و جل در يك زمان دو و يا چند شريعت تشريع كرده باشد، پس
معلوم مى شود منظور اختلاف استعدادها به حسب مرور زمان و ارتقاء انسان ها در مدارج
استعداد و آمادگى است و تكاليف الهى و احكامى كه او تشريع كرده ، چيزى جز امتحان
الهى انسان ها در مواقف مختلف حيات نيست و يا به تعبير ديگر تكاليف الهى وسيله هايى
است براى به فعليت در آوردن استعداد انسان ها در دو طرف سعادت و شقاوت ، باز به
تعبير ديگر وسيله مشخص كردن حزب رحمان و بندگان او از حزب شيطان است ، هم چنان كه
در كتاب عزيز خدا نيز تعبيرهاى مختلف آمده و برگشت همه به يك معنا است ، خداى تعالى
در تعبير اول و اينكه سنت امتحان را در بين انسان ها به جريان انداخته ، فرموده است
:" وَ تِلْكَ الْأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذِينَ
آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمِينَ وَ
لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ، أَمْ حَسِبْتُمْ
أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ
وَ يَعْلَمَ الصّابِرِينَ" و آيات ديگرى كه در اين باب هست .
و در تعبير دوم مى خوانيم : كه هنگام فرو فرستادن آدم به زمين فرموده :" فَإِمّا
يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى وَ
مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ
الْقِيامَةِ أَعْمى " .
و در تعبير سوم مى خوانيم كه در گفتگويش با ابليس فرموده :
" وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً ... قالَ رَبِّ بِما
أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ
أَجْمَعِينَ إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ، قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ
مُسْتَقِيمٌ، إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ
مِنَ الْغاوِينَ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ" ، در اين باب آيات
ديگرى نيز هست .
و سخن كوتاه اينكه اين عطايا و بخششهاى الهى كه به نوع انسانها و بر حسب اختلاف
استعداد آنها شده ، از آنجا كه در زمان هاى مختلف اختلاف داشته و نيز از آنجا كه
شريعت و سنت الهى كه براى تكميل و تتميم سعادت انسان ها در زندگى واجب الاجراء شده
و نيز از آنجا كه همه اين شريعت ها امتحان هايى است الهى كه در اثر اختلاف
استعدادهاى بشر و تنوع آن مختلف مى شود، لا جرم اين نتيجه به دست مى آيد كه شريعتها
نيز بايد مختلف باشند و بدين جهت است كه خداى تعالى اختلاف "شرعه " و"منهاج " را
اينطور تعليل فرموده : كه چون اراده من تعلق گرفته به امتحان شما و ريز و درشت كردن
شما و اين امتحان را در نعمت هايى كه به شما انعام كرده ام انجام مى دهم ، توجه
فرمائيد:" لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللّهُ
لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ".
بنا بر اين معناى آيه - و خدا داناتر است - اينطور مى شود كه :" لكل امة جعلنا منكم
، براى هر امتى از شما انسان ها قرار داديم "، به جعل تشريعى نه تكوينى به عبارت
ساده تر: براى هر امتى از شما شرعه و منهاج و يا به عبارتى سنت و روش زندگى معين
كرديم :" و لو شاء اللّه لاخذكم امة واحدة و شرع لكم شريعة واحدة ".
و اگر مى خواست همه شما را يك امت به حساب مى آورد و يك شريعت براى اولين و آخرين
شما تشريع مى كرد و ليكن چنين نكرد بلكه براى هر امتى از شما شريعتى تشريع كرد تا
شما را در آنچه از اين نعمت هاى مختلف ارزانى داشته بيازمايد.
آرى اختلاف نعمت اختلاف امتحان را مى طلبد (هم چنان كه اختلاف پايه معلومات شاگردان
كلاسهاى مدرسه ، اختلاف امتحان را مى طلبد)، و چون غرض اصلى از شرايع ، امتحان است
، پس ناگزير بايد شرايع نيز مختلف باشد.
و اين امت هاى مختلف عبارتند از: امت نوح ، امت ابراهيم ، امت موسى و امت عيسى و
امت محمد (ص)، هم چنان كه آيه زير كه در مقام منت گذارى بر اين امت است بر اين معنا
دلالت دارد، توجه فرمائيد:" شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً وَ
الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى "
كه ترجمه اش در اين نزديكى ها گذشت .
" فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً ..."
مصدر" استباق " كه جمله :" فاستبقوا" امر از آن است به معناى شروع به سبقت گرفتن
است و كلمه :" مرجع " مانند كلمه " رجوع " مصدر است ، چيزى كه هست مصدر ميمى رجوع
است و اين جمله به دلالت اينكه حرف " فاء"در اولش آمده ، فرع و نتيجه اى است كه بر
لازمه معناى جمله :" لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً" متفرع شده و
چنين معنا مى دهد: ما اين شريعت حقه را كه مهيمن بر ساير شرايع است ، شريعت شما
قرار داديم و قهرا خير و صلاح شما در آن است ، پس سبقت در خيرات كنيد، خيراتى كه
عبارت است از همان احكام و تكاليف شريعت و به جاى سبقت گرفتن در عمل به اين احكام
خود را مشغول به اختلافاتى كه بين شما و ديگران هست نكنيد كه مرجع و برگشت همه شما
و آنان به سوى پروردگارتان است و پروردگارتان شما را به آنچه كه در باره اش اختلاف
مى كرديد خبر مى دهد و بين شما و آنان حكمى قاطع و قضاوتى عادلانه خواهد كرد.
" وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ ..."
اين جمله كه در اول آيه قرار دارد از نظر مضمون متصل و متحد با آيه قبلى است كه مى
فرمود:" فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ"،
چيزى كه هست اينكه نتيجه اى كه بر جمله مورد بحث مترتب و يا به عبارت ديگر فرعى كه
بر آن متفرع شده ، غير از آن فرعى است كه به اين جمله متفرع شده است و از همين
تفاوت فرع ، علت اينكه چرا عين آن عبارت دو بار تكرار شده است به دست مى آيد.
آرى آيه اولى دستور مى داد به اينكه رسول خدا (ص) بر طبق ما انزل اللّه حكم كند و
از پيروى هوا و هوس هاى مردم بر حذر باشد براى اينكه ما انزل اللّه شريعتى است كه
براى پيامبر اسلام و امتش تشريع شده و بر آنان واجب است كه در اين خيرات سبقت گرفته
و شتاب كنند، ولى آيه دوم دستور مى دهد كه بر طبق ما انزل اللّه حكم كند و از پيروى
هوا و هوس هاى مردم بر حذر باشد و براى مردم بيان كند كه اگر از اين دستور سرپيچى
كنند اين اعراض و سر پيچى ، خود ناشى از فسق آنان و كاشف از اضلال الهى است ، چون
خداى تعالى به غير از فاسقان كسى را اضلال نمى كند و خودش فرموده :" يُضِلُّ بِهِ
كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ" .
پس حاصل آنچه تا اينجا گفتيم اين شد كه آيه مورد بحث به منزله بيانى است براى بعضى
از قسمت هاى آيه قبل ، آن قسمت هايى كه احتياج به بيان داشته و آن اين است كه چرا
هواپرستان از پيروى آنچه خداى تعالى نازل كرده و به حق هم نازل كرده (و هيچ نقطه
ضعف و باطلى در آن نيست ) روى گردانند؟ در اين آيه مى فرمايد: علتش اين است كه
اينگونه افراد اكثرا فاسق هستند- و خداى تعالى خواسته است به خاطر بعضى از گناهان
كه موجب فسق ايشان شده ، ايشان را بگيرد، و گرفتن خدا همان اضلال ظاهرى است ، پس
اينكه فرموده :" وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ" بطورى كه گفته
اند، عطف است بر كلمه " كتاب " در جمله :" وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ"، و
بنا بر اين مناسب تر آن است كه " الف " و" لام " در" الكتاب " اشعارى اشاره وار، به
معناى حدثى داشته باشد كه در اين صورت معناى جمله چنين مى شود:" ما به سوى تو
احكامى را نازل كرديم كه بر آنان نوشته بوديم و نيز اين را نازل كرديم كه بين آنان
بدانچه خدا نازل كرده حكم كن ...".
عصمت پيامبر (ص) به معناى مختار نبودن
او در اعمال نيست
" وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللّهُ
إِلَيْكَ" در اين جمله خداى تعالى پيامبرش را مامور كرده به اينكه از فتنه آنان بر
حذر باشد و اگر چنين دستورى داده - با اينكه پيامبرش به عصمت خدايى معصوم است -
براى اين بوده كه عصمت ، اختيار را از معصوم سلب نمى كند به طورى كه ديگر نتواند
راه خطا برود و در نتيجه نشود به او تكليف كرد، نه ، عصمت چنين اثرى ندارد، براى
اينكه عصمت چيزى از سنخ ملكات علمى است و معلوم است كه علوم و ادراكات هرگز قواى
عامله را كه اعضا را به حركت در مى آورد و همچنين اعضايى كه حامل آن ادراكات است را
از قدرت يكسان به فعل و ترك در نمى آورد و چنين اثرى ندارد كه قدرت آنها را از فعل
يا از ترك سلب كند بلكه صاحب اين ادراكات و اين قوا و اين اعضا هم چنان مختار است و
بطور يكسان هم قادر بر فعل است و هم قادر بر ترك .
هم چنان كه علم قطعى ما افراد معمولى و غير معصوم به اينكه " فلان غذا مسموم است "،
ما را از خوردن آن عصمت مى دهد و هرگز چنين غذايى را نمى خوريم و ليكن در عين حال
اعضاى بدن ما كه در عمل غذا خوردن به حركت در مى آيد يعنى دست ما، دهان ما، زبان ما
و دندانهاى ما ناتوان از خوردن آن غذا نمى شوند، اين اعضا همانطور كه ممكن است بى
حركت بمانند و آن غذا را در جوف ما فرو نكنند، همچنين ممكن است به كار بيفتند و
غذاى كذايى را در جوف ما بكنند (هم چنان كه مى بينيم افرادى كه انتحار مى كنند با
خوردن چيزى مثل اينگونه غذاها به اين عمل دست مى زنند و دست و دهان و دندان و
حلقشان در فرو بردن آن سم به كار مى افتد) پس با وجود عصمت باز فعل براى معصوم
اختيارى است ، هر چند تا زمانى كه علم مورد بحث وجود داشته باشد محال است كه آن عمل
از آدمى سر بزند، (و اگر در حال انتحار سر مى زند اندوه فراوان و يا خشم بيرون از
حد آن علم را از ياد مى برد).
و ما در تفسير آيه شريفه :" وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْءٍ وَ أَنْزَلَ اللّهُ
عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ
فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً"
، بحثى در اين باره نموديم .
روى گرداندن مردم از رسول اللّه (ص) و
دعوت او، نبايد موجب غصه خوردن پيامبر (ص) گردد
" فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُرِيدُ اللّهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ
بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ" اين جمله مساله اضلال و گمراهى ايشان به دنبال فسقشان را
بيان مى كند كه تفصيلش گذشت ، در اين جمله به اول گفتار در آيات مورد بحث برگشت
شده ، آنجا كه مى فرمود:" يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ
يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ ..." و بنا بر اين آيه مورد بحث نيز مثل همان آيه ، موجب
تسليت در آرامش رسول خدا (ص) است و مى خواهد آن جناب را دلخوش سازد و به او چيزى
تعليم دهد كه با فرا گرفتن آن ، ديگر غم و اندوه به دلش راه نيابد و خداى عز و جل
در تمام موارد آن حضرت را از اندوه نهى كرده و از اينكه مردم از پذيرفتن دعوت حقه
آن جناب اعراض مى كردند و از قبول چيزى كه مايه رشدشان بود و به سوى سبيل رشاد و
رستگارى رهنمونشان مى كرد استنكاف مى نمودند دلگير مى شد، دلداريش داده و آن نكته
را تعليمش مى داد كه :"مردم نمى توانند خداى تعالى را در ملكش به ستوه آورده و عاجز
سازند، بلكه خدا بر كار خود مسلط و غالب است و همو است آن كسى كه اين اعراض كنندگان
از پذيرفتن حق را به جرم فسقشان گمراه كرده و اگر دلهايشان از راه مستقيم متمايل به
بيراهه است او چنين كرده (زيرا زمام دلها به دست او است ) و با سلب توفيق و استدراج
رجس و پليدى را هوا و هدف آنان قرار داده و در باره همين ها است كه فرموده :" وَ لا
يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ" و وقتى زمام
امر همه به دست خداى سبحان است و او هر پليدى و رجسى را از ساحت دين مقدسش دور مى
سازد و هرگز چيزى از خواسته هايش فوت نمى شود ديگر هيچ وجهى براى غم و غصه پيامبرش
باقى نمى ماند.
و چه بسا كه جمله :" فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُرِيدُ اللّهُ ..."
بخواهد به همين معنا اشاره كند يعنى با آوردن كلمه " فاعلم - پس بدان اى پيامبر"
بخواهد آن جناب را همانطور كه گفتيم تعليم دهد و گرنه مى فرمود:" فان تولوا فانما
يريد اللّه ..." و يا عبارت ديگرى كه اين معنا را برساند مى آورد پس برگشت معناى
آيه به تعليم اين معنا است كه اعراض كفار خود كيفرى است از ناحيه خداى تعالى و دست
خدا در آن دخالت دارد، ديگر جا ندارد كه رسول گراميش غصه بخورد كه چرا مردم از
پذيرفتن دعوت به حق او روى گردانند؟ او يك فرستاده اى است كه وظيفه اش تنها ابلاغ
پيام هاى خداى تعالى به بندگان و دعوت آنان به راه خدا است ، بله اگر فرضا چيزى او
را اندوهگين كند، حتما بايد چيزى باشد كه بر اراده خداى تعالى در امر دعوت دينى
(العياذ باللّه ) غلبه كند و خدا را در اراده اش شكست دهد و چون هيچ چيزى نيست كه
خدا را شكست دهد و بلكه او است كه همه خلايق را به اين سو و آن سو به راه و بيراهه
سوق مى دهد، يكى را با تسخير الهيش سلب توفيق مى كند و آن ديگرى را توفيق مى دهد پس
هيچ مجوز و موجبى براى غصه خوردن آن جناب نيست .
خداى تعالى در جاى ديگر اين حقيقت را به بيانى ديگر متعرض شده و فرموده :
" فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا
الْحَدِيثِ أَسَفاً إِنّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ
أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ إِنّا لَجاعِلُونَ ما عَلَيْها صَعِيداً جُرُزاً" كه
بيان مى كند اگر رسولانى را به منظور انذار و تبشير دينى گسيل داشته ، براى اين
نبوده كه تمامى مردم ايمان بياورند آن چنان كه همگى از امور مادى بهره مند مى شوند
بلكه همه اينها امتحان و آزمايشى است كه خداى تعالى به وسيله آن ، مردم را مى
آزمايد تا مشخص كند كه بهترين آنان از حيث عمل كيست ؟ و اگر جز اين بود نه
پيغمبرانى گسيل مى داشت و نه دنيا را اينقدر فريبنده مى كرد، دنيايى كه خودش و آنچه
در آن است به زودى باطل و فانى خواهد شد و جز خاك خالى يعنى خاكى كه تهى از افراد
كفر پيشه و از دين حق برگشته و خالى از هر فريبنده اى كه دل آن افراد را فريفته
باقى نخواهد ماند پس جا ندارد كه تو از كفر و اعراض آنان تاسف بخورى و خود را هلاك
گردانى ، براى اينكه كفر و اعراض آنان باعث بطلان و بى نتيجه شدن كار ما و كند شدن
قدرت و اراده ما نمى شود.
" وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النّاسِ لَفاسِقُونَ" اين جمله در جاى تعليل براى جمله :"
أَنَّما يُرِيدُ اللّهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ ..." قرار گرفته كه بيانش گذشت .
" أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ؟ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْماً
لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ" اين جمله به دليل اينكه حرف " فاء" بر سر آن آمده تفريع و
نتيجه گيرى از مضمون آيه قبلى است كه سخن از اعراض كفار داشت ، تفريعى است سؤ ال
گونه كه مى پرسد: با اينكه آن دينى كه از قبولش اعراض مى كنند دينى است كه از ناحيه
خدا نازل شده و دين حقى است كه خود آنان نيز مى دانند حق است ، پس چرا به خاطر رسوم
و عادت جاهليت از آن دين اعراض مى كنند؟ ممكن هم هست آيه مورد بحث در مقام نتيجه
گيرى و بيان لوازمى باشد كه همه آيات قبلى ، آن لوازم را در بر دارد.
و معناى آيه اين است كه وقتى اين احكام و شرايع حق ، از ناحيه خدا نازل شده باشد و
غير از اين احكام ، ديگر هيچ حكم حقى وجود نداشته باشد و هر حكمى كه باشد حكم
جاهليت و ناشى از هوا و هوسهاى جاهلان باشد پس اين كسانى كه از حكم حق اعراض مى
كنند چه مى خواهند؟ و به دنبال چه حكمى مى گردند؟ با اينكه غير از اين احكام ديگر
هيچ حكمى نيست مگر آنكه از احكام جاهليت است ، و نيز با اينكه براى اين مردمى كه
ادعاى ايمان دارند هيچ حكمى بهتر از حكم خدا نيست باز هم حكم جاهليت را مى طلبند؟.
بنا بر اين جمله :" أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ" استفهامى است توبيخى و
جمله :" وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْماً" استفهامى است انكارى و معنايش اين
است كه :" هيچ احدى نيست كه حكمش بهتر از حكم خدا باشد" و معلوم است كه هر حكمى به
خاطر خوبيش پيروى مى شود (و گرنه هيچ عاقلى حاضر نيست خود را محكوم به حكم غير خود
كند) و جمله :" لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ"كه در آن وصف يقين اعتبار شده ، در حقيقت گوشه
و كنايه اى است به همان افرادى كه حكم خدا را نمى پذيرند، به اين بيان كه اگر اينها
در ادعايشان (ايمان به خدا) صادق باشند بايد به آيات خدا يقين داشته باشند و كسانى
كه به آيات خدا يقين دارند قطعا منكر اين هستند كه حكم كسى بهتر از حكم خداى سبحان
باشد.
اين را هم بايد دانست كه در اين آيات كه تفسير شد، چند التفات به كار رفته ،
التفاتى از تكلم وحده " من " و يا تكلم مع الغير" ما" به غيبت و به عكس ، يعنى از
غيبت به تكلم وحده و مع الغير، در يك جا خداى تعالى را غايب به حساب آورده بود و مى
فرمود:" إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ" دنبالش خدا را متكلم مع الغير به
حساب آورد و فرمود:" إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ"، يك جا علماى يهود را غايب به
حساب آورده و فرموده :" بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللّهِ"دنبالش همانان را
حاضر و مخاطب قرار داده و مى فرمايد:" و اخشون " و همچنين التفاتهايى ديگر كه از آن
التفاتها آنچه كه خداى تعالى غايب به حساب آمده ، منظور اين بوده كه مطلب و دستور
را بزرگ و با اهميت معرفى كند، به خاطر اينكه دستور از ناحيه اللّه تعالى است و
آنچه كه بطور متكلم وحده آمده ، منظور اين بوده كه خداى تعالى مطلب را به خودش به
تنهايى نسبت دهد و بفهماند كه هيچ ولى و شفيعى در اين مطلب دخالت ندارد، تا اگر
مطلب تشويق باشد، شنونده بفهمد اين خداى تعالى است كه دارد تشويق مى كند و يا خط
نشان مى كشد و او بزرگوارتر از آن است كه به وعده خود وفا نكند بلكه بزرگتر از همه
وفا كنندگان به عهد است و اگر تهديد باشد شنونده بيشتر دچار وحشت شود، چون فكر مى
كند تهديد كننده خداى تعالى است و هيچ ولى و شفيعى نمى تواند تهديد او را بر دارد
چون امر به دست خود او است و او هر واسطه اى را نفى و هر سببى را طرد كرده ، (دقت
بفرمائيد) و اگر بخواهيد مطلب روشن تر شود، به بعضى از مباحث گذشته نيز سرى بزنيد.
بحث روايتى
قضيه گفتگوى ابن صوريا (از احبار
يهود) با رسول اللّه (ص) در ذيل آيه :لا يَحْزُنْكَ ...
در مجمع البيان در تفسير آيه :" يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ
الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ ..."، از امام باقر (ع) روايت آورده كه فرمود:
زنى از اشراف خيبر با مردى از اشراف همان قبيله زنا كرد و هر دو هم محصن بودند،
يعنى هم زن شوهر داشت و هم مرد همسر داشت احبار يهوديان از سنگسار كردن آن دو به
خاطر اينكه از اشراف بودند كراهت داشتند، نامه اى به يهوديان مدينه نوشتند كه از
پيامبر اسلام حكم اين مساله را بپرسند به اين اميد كه حكم اسلام آسان تر از حكم
تورات - كه سنگسار است - باشد، سر انجام عده اى از يهوديان مدينه از قبيل كعب بن
اشرف ، كعب بن اسيد، شعبة بن عمرو، مالك بن صيف و كنانة بن ابى الحقيق و جمعى ديگر
به سوى رسول خدا (ص) به راه افتادند و چون شرفياب حضور حضرتش شدند، عرضه داشتند: اى
محمد خبر بده ما را كه حكم مرد زنا كار و زن زنا كارى كه هر دو محصن باشند چيست ؟ و
چه حدى بايد بر آن دو جارى شود؟ رسول خدا (ص) فرمود: آيا هر حكمى كه من بكنم قبول
مى كنيد و به حكم من راضى مى شويد؟ گفتند: بله ، در اين ميان جبرئيل نازل شد و حكم
سنگسار را بياورد و رسول خدا (ص) فرمود حد آن دو، سنگسار شدن است ولى يهوديان حاضر
نشدند آن حكم را بپذيرند جبرئيل به رسول خدا (ص) عرضه داشت : مردى به نام ابن صوريا
را كه به اين نام و نشان است بين خود و اين يهوديان حكم قرار بده .
رسول خدا (ص) از آن جمع پرسيد جوانى امرد را كه موى صورتش نروئيده و سفيد چهره و
لوچ است مى شناسيد كه در فدك منزل دارد؟ و نامش ابن صوريا است ؟
گفتند: بله ، مى شناسيم ، پرسيد، او چگونه شخصى است در بين شما؟ عرضه داشتند: او
اعلم علماى يهود است كه فعلا در روى زمين باقى مانده ، او از هر كس ديگرى به آنچه
خداى تعالى بر موسى نازل كرده داناتر است ، حضرت فرمود: پس بفرستيد تا بيايد،
يهوديان پيكى روانه فدك كردند و عبد اللّه بن صوريا را آوردند.
رسول خدا (ص) به او فرمود: من تو را به آن خدايى سوگند مى دهم كه جز او هيچ معبودى
نيست ، همان خدايى كه تورات را بر موسى نازل كرد و دريا را براى شما بنى اسرائيل
شكافت و شما را از غرق نجات داد و فرعون و فرعونيان را غرق كرد، همان خدايى كه ابر
را بر سر شما سايبان نمود، آن خدايى كه بر شما من و سلوى نازل كرد آيا در كتابتان
حكم سنگسار را براى مرد و زن زنا كار ديده اى يا نه ؟ ابن صوريا گفت : به همان
خدايى كه مشخصاتش را برايم شمردى سوگند مى خورم كه آرى چنين حكمى در تورات هست و به
همان خدا سوگند كه اگر ترس آن نبود كه خداى تعالى پروردگار تورات مرا به جرم دروغ
بستن به تورات و تحريف آن آتش بزند هرگز اين اعتراف را نزد تو نمى كردم و ليكن اى
محمد تقاضا دارم بگويى كه حكم زناى محصنه در كتاب تو چيست ؟ حضرت فرمود: حكم زنا در
قرآن اين است كه اگر چهار نفر شاهد شهادت دهند كه ديده اند آلت تناسل مرد همچون ميل
در سرمه دان داخل در فرج زن است ، واجب است بر حاكم كه آن زن و مرد را رجم كند، ابن
صوريا گفت :
خداى تعالى در تورات نيز همين حكم را نازل كرده .