فصل بيست و نهم:
بيست و نهمين مثال: تازه مسلمانان سست ايمان
خداوند در آيه 92 سوره نحل در بيست و نهمين مثل مى فرمايد:
«وَ لا تَكُونُوا كَالَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّة اَنْكاثاً
تَتَّخِذُونَ اَيْمانُكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ اَنْ تَكُونَ اُمَّةٌ هَِى اَرْبى
مِنْ اُمَّة اِنَّما يَبْلُوكُمْ اللّهُ بِه وَ لَيُبَيِّنُنَّ لَكُمْ يَوْمَ
الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ»; همانند آن زن [سبك مغز
] نباشيد كه پشم هاى تابيده خود را پس از استحكام، وامى تابيد! در حالى كه
سوگند [و پيمان] خود را وسيله خيانت و فساد قرار
مى دهيد; بخاطر اينكه گروهى، جمعيّتشان از گروه ديگر بيشتر است
[ و كثرت دشمن را بهانه اى براى شكستن بيعت با پيامبر مى شمريد]!
خدا فقط شما را با اين وسيله آزمايش مى كند; و به يقين روز قيامت، آنچه را در آن
اختلاف داشتيد، براى شما روشن مى سازد!
دورنماى بحث
در آغازاسلام كه مسلمانان در اقليّت و دشمنان و مشركان در اكثريّت
بودند، برخى از جوانان شيفته پيامبر شده، به آن حضرت ايمان مى آوردند; ولى آنها تحت
فشار خانواده، دوستان، آشنايان و جامعه مشرك قرار مى گرفتند(1)،
در اين مرحله برخى همانند ابوذرها، بلال ها و عمّارها مستحكم و پايدار بودند و حتّى
در راه عقيده خود جان مى باختند. ولى برخى از تازه مسلمانان سست بودند و طاقت
تحقيرها، سرزنش ها و اعتراضات اطرافيان را - كه اكثريّت جامعه را تشكيل مى دادند
نداشتند و پس از پشت سرگذاشتن مراحل سخت اسلام و ايمان مرتد گشته، دوباره به صف
مشركان مى پيوستند. آيه فوق درباره اين دسته از تازه مسلمانان سست ايمان نازل شده
است.
شرح و تفسير
وَ لا تَكُونُوا كَالَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ
بَعْدِ قُوَّة اَنْكاثاً: اى تازه مسلمانان، اى كسانى كه با زحمت و تحمّل
مشكلات، مراحل اسلام و ايمان را پشت سر گذاشتيد و مفتخر به قبولى پاك ترين و بهترين
دين آسمانى شديد، مانند آن زن نادان سبك مغزى كه ريسمانى مى تابيد و بعد از تمام
شدن كار آن را وامى تابيد، نباشيد و پس از گرويدن به اسلام و ايمان، زحمت هاى خود
را هدر ندهيد و به كفر و شرك بازنگرديد.
در اينكه نام اين زن سفيه و أبله چه بوده است، اختلاف است. برخى او را
«رايطه» ناميده اند. بعضى معتقدند كه نامش «ربطه»
بوده است و عدّه اى نيز بر اين عقيده اند كه او را «رابطه»
مى خواندند; ولى به هر حال، اين زن در زمان جاهليّت زندگى مى كرد و بسيار ابله و
نادان بود. به همين جهت، عرب او را «حمقاء» نيز ناميده
است.
تابيده شده را واتابند و دوباره تبديل به پشم كنند، آنها نيز چنين
مى كردند. روز بعد دوباره صبح هنگام پشم ها را طناب و عصرگاهان طناب تابيده را
تبديل به پشم مى كردند و اين داستان احمقانه هر روز تكرار مى شد.
قرآن مجيد در اين آيه شريفه به تازه مسلمانان سست ايمان هشدار مى دهد
كه مانند آن زن احمق عمل نكنند و از دين و ايمان خود باز نگردند.
تَتَّخِذُونَ اَيْمانُكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ :
اى تازه مسلمانان! اى سست ايمانان! سوگند و پيمان خود را وسيله خيانت و فساد قرار
ندهيد و در بيعت با خداى خويش تقلّب نكنيد.
اَنْ تَكُونَ اُمَّةٌ هِىَ اَرْبى مِنْ اُمَّة:
شما تنها به اين دليل كه مشركان در اكثريّت هستند و مسلمانان در اقليّت، براى
پيمان شكنى با پيامبر خدا اين را بهانه قرار ندهيد كه اين عذر و بهانه شما پذيرفته
نيست، بلكه بايد به پيمانتان وفادار باشيد.
اِنَّما يَبْلُوكُمُ اللّهُ بِه: كثرت دشمن
و قلّت مسلمانان ، عذر بازگشت به كفر نيست، بلكه اين خود نوعى امتحان الهى براى
مسلمانان و مؤمنان است. سعى كنيد در اين امتحان پيروز و سربلند باشيد.
وَ لَيُبَيِّنُنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما
كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ: بى شك در روز قيامت خداوند تمام اختلافات را
برطرف مى سازد و حقايق ظاهر مى شود، و حتّى كافران و مشركان افسوس مى خورند كه چرا
ايمان نياوردند.
اين مثل، مثل بسيار زيبا، رسا، جالب و جاذبى است و هشدارباشى است براى
مسلمانانى كه طناب ايمان خود را محكم تابيده اند و با زحمت فراوان آن را به اتمام
رسانيده اند تا مبادا پس از اين همه زحمت با روى آوردن به شرك آن را هدر دهند.
پيام هاى آيه شريفه
1- پشم در حالت عادى براى هيچ كارى قابل استفاده نيست; نه فرش، نه
لباس، نه ابزار زندگى، و نه چيز ديگر; امّا وقتى همين پشم تابيده مى شود، اگر باريك
باشد و به صورت نخ درآيد، با آن پارچه و فرش و مانند آن مى بافند. و اگر ضخيم تر
باشد با آن طناب و حتّى خانه هاى بيابانى و چادر مى سازند.
جامعه متفرّق و از هم گسيخته نيز مانند پشم بى خاصيّت است; اما به
هنگام اتّحاد منشأ اثرات فراوانى مى گردد.
2- پشم در حالت عادى بسيار سست و آسيب پذير است; وزش باد ملايمى آن را
مى برد و قدرت مقاومت در مقابل نسيم را ندارد; اما اگر همين پشم تابيده شود و محكم
گردد، گاهى از اوقات سنگين ترين وزنه ها را با آن حمل و نقل مى كنند و حتّى
كشتى هاى بزرگ را به وسيله آن مهار مى كنند و با آن لنگر مى اندازند.
3- تنها عاملى كه اين پشمِ بى مصرفِ سست را مقاوم مى كند، اتّحاد
رشته هاى پشم است. آرى; پس از اينكه اين رشته ها دست به دست هم دادند و همديگر را
در آغوش گرفتند و پيمان اتّحاد و هماهنگى بستند و دست از تشتّت و اختلاف برداشتند،
منشأ خيرات فراوانى مى گردند. و اين به انسان مى آموزد كه وجود تو هم استعدادهاى
بالقوّه فراوانى دارد، اگر تابيده شود محكم مى شود و پيام آور محصولات تازه و
مفيدى; چون تصميم، اراده، وحدت كلمه، ايمان، توكّل به خدا و مانند آن خواهد شد.
از اين رو، قرآن مجيد مى فرمايد: شما به وسيله ايمان تابيده شده ايد،
انسان عاقل دوباره طناب ايمان خود را وانمى تابد!
اين تشبيه بسيار زيبا، جالب و پرمعنا در كلام حضرت زينب(عليها
السلام) نيز آمده است در آن هنگام كه حضرت زينب به درازه كوفه رسيد در يك
سخنرانى آتشين مردم را مورد خطاب قرار داده، فرمود: «اِنَّما
مَثَلُكمْ كَمَثَلِ الَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّة...»; مَثَل
شما مردم بىوفا و پيمان شكن كوفه، مثل آن زن احمق و أبله و نادانى است كه ريسمان
تابيده محكم خود را از هم گسيخته مى سازد.(2) شما،
هم با على
(عليه السلام)بيعت كرديد و هم با نماينده
امام حسين
(عليه السلام)، مسلم بن عقيل، رشته پيمان
را محكم كرديد; ولى هنگامى كه ابن زياد آمد، با چند وعده و وعيد و ايجاد رعب و
وحشت، پيمان خود را شكستيد و معلوم شد كه تمام آن دعوت ها و بيعت ها و اعلان
وفادارى ها جز حقّه بازى چيزى نبوده است، و اكنون هم با ديدن سر حسين بن على(عليهما
السلام) گريه مى كنيد; هم مى كشيد و هم عزادارى مى كنيد!
كسانى كه با ادبيّات عرب آشنا هستند، درمى يابند كه اين خطبه چقدر
ارزشمند است. به عقيده ما حضرت زينب
(عليه السلام)
از بازار آشفته كوفه دست گشود و پايه هاى تخت و تاج حكومت يزيد را در شام به لرزه
درآورد و مقدّمه سرنگونى بنى اميّه و انقلاب ها و شورش هاى بعدى را فراهم كرد.
اهميّت وفاى به عهد و پيمان
در مورد اهميت وفاى به عهد و پيمان روايات فراوانى وارد شده است كه به
سه نمونه آن اشاره مى شود:
1- پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)
در روايت كوتاه و پرمعنايى مى فرمايد: «لا دينَ لِمَنْ لا عَهْدَ
لَهُ; كسى كه عهد و پيمان ندارد و به آن وفا نمى كند، دين ندارد».(3)
اين سخن بسيار مهم بدين معنا است كه وفاى به عهد مساوى با دين دارى
است و انسان عهدشكن كه امروز قول مى دهد و فردا تخلّف مى كند، انسان بى دينى است;
چه اينكه وقتى انسان در مقابل بندگان خدا وفادار نباشد، در مقابل خداوند هم وفادار
نخواهد بود.
2- حضرت على
(عليه السلام) در نامه 53
نهج البلاغه (عهدنامه مالك اشتر)(4)مى فرمايد:
اى مالك! در عهدى كه مى بندى پايدار و وفادار باش چه طرف پيمان تو
مسلمان باشد، چه كافِر; زيرا در ميان تمام دستوراتى كه خداوند برشمرده است، هيچ
دستورى به اهميّت عهد و پيمان نيست; چه اينكه عهد و پيمان در ميان تمام امّت ها و
ملّت ها محترم است.
دنياى كنونى نيز چنين است و غالب كشورها به عهد و پيمان ها پايبند
هستند و حتّى در زمان جاهليّت نيز چنين بوده است و بت پرستان نيز به پيمان هاى خود
وفادار مى ماندند. بنابراين، لازم است مسلمانان در پيمانهاى خود با خدا و مردم
وفادار بمانند.
3- امام باقر
(عليه السلام) در روايت
زيبايى مى فرمايد: «ثَلاثٌ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ
لاَِحَد فيهِنَّ رُخْصَةٌ: اَداءُ الاَْمانَةِ اِلَى الْبَرِّ وَ الْفاجِرِ وَ
الْوَفاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَ الْفاجِرِ وَ بَرُّ الْوالِدَيْنِ بَرَّيْنِ
كانا اَوْ فاجِرَيْنِ»; سه چيز است كه خداوند - عزّوجلّ - به هيچ شخصى اجازه
تخلّف از آن را نداده است:
1- اداى امانت به صاحبش چه صاحب آن نيكوكار باشد و چه فاسق.
2- وفاى به عهد و پيمان نسبت به فاسق و مؤمن.
3- نيكى
به پدر و مادر چه صالح باشند و چه فاجر.(5)
بنابراين، بر اساس آيات و روايات وفاى به عهد در سرلوحه همه امور قرار
دارد، و چنانچه بنده اى بخواهد خداوند خواسته هايش را مورد اجابت قرار دهد، بايد به
پيمان با خداى خويش وفادار باشد.
گرت هواست كه معشوق نگسلد پيوند *** نگاهدار سر رشته تا نگهدارد
فصل سى ام:
سى امين مثال: كفران نعمت
خداوند متعال در سى امين مثل، در آيه شريفه (112و113) سوره نحل
مى فرمايد: «وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً
مُطْمَئِنَّةً يَأتيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكان فَكَفَرَتْ بِاَنْعُمِ
اللّهِ فَاَذاقَهَا اللّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ
وَ لَقَدْ جائَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَاَخَذَهُمُ الْعَذابُ وَ هُمْ
ظالِمُونَ»; خداوند ]براى آنان كه كفران نعمت
مى كنند،[ مَثَلى زده است: منطقه آبادى كه امن و
آرام و مطمئن بود; و همواره روزيش از هرجا مى رسيد; اما نعمت هاى خدا را ناسپاسى
كردند; و خداوند بخاطر اعمالى كه انجام مى دادند، لباس گرسنگى و ترس بر اندامشان
پوشانيد. پيامبرى از خودشان به سراغ آنها آمد، او را تكذيب كردند; از اين رو عذاب
الهى آنها را فرا گرفت، در حالى كه ظالم بودند.
دورنماى بحث
آيه شريفه مثل، سرنوشت كسانى را بررسى مى كند كه در مقابل نعمت هاى
فراوان و بى شمار خداوند سپاس نمى گويند. خداوند به سبب ناسپاسى، آنها را مستحق
عذابى دردناك دانسته است.
شرح و تفسير
ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً: قرآن مجيد
انسان هاى ناسپاس را به «قريه»(6)
و آبادى مثال زده كه اين منطقه آباد به سبب نعمت هاى مادّى و معنوى داراى چهار
ويژگى بوده است كه آن نعمت ها بر اثر كفران و ناسپاسى نابود گرديدند.
1- «آمِنَةً»; اوّلين ويژگى اين آبادى،
امنيّت آن است; امنيّتى كه مهم ترين نعمت خداوند بر بشر است و شايد به همين جهت
خداوند اين نعمت را بر نعمت هاى ديگر مقدّم داشته است.
حقيقتاً، اگر امنيّت نباشد، اقتصاد خوب و سالم محقّق نخواهد شد;
فراگيرى علم و دانش امكان پذير نخواهد بود; صنعت و تكنيك ممتاز به وجود نخواهد آمد;
عبادت صحيح انجام نخواهد شد و خلاصه، هيچ چيز در يك محيط ناامن به درستى انجام
نمى گيرد.
ملّت بزرگوار ايران زمان دفاع مقدّس(7)
را فراموش نخواهند كرد كه به هنگام جنگ، وقتى كه تجاوز دشمن بعثى به شهرها كشيده
شد، گاهى به هنگام نماز صداى آژير خطر كشيده مى شد يا به هنگام خوردن سحرى يا
افطارى آژير خطر پيام ناامنى مى داد، در اين وضعيّت ناامن انسان حالى براى عبادت
پيدا نمى كرد و متوجّه نمى شد كه چگونه تكاليفش را انجام مى دهد. بنابراين، مسئله
امنيّت ارزش ويژه اى دارد كه همه چيز حتّى عبادت در سايه آن امكان پذير است.
هنگامى كه حضرت ابراهيم
(عليه السلام)
به سرزمين خشك و سوزان مكّه قدم نهاد و در ميان آن كوههاى خشن، خانه خدا را بنا
نمود، براى آن شهر و اهل آن، دست به دعا بلند كرد كه خداوند در آيه 126 سوره بقره،
دعاى خليل خود را چنين نقل مى كند: «رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً
آمِناً وَ ارْزُقْ اَهْلَهُ مِنَ الَّثمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّهِ وَ
الْيَوْمِ الاْخِرِ»; پروردگارا! اين سرزمين را شهر امنى قرار ده; و اهل آن
را - كه به خدا و روز قيامت، ايمان آورده اند - از ثمرات گوناگون، روزى ده.
در اين جملات نورانى نيز ابراهيم خليل اوّلين دعايى كه براى اهل مكّه
دراد تقاضاى امنيّت آن است. در دين مقدّس اسلام بزرگترين و شديدترين مجازات ها براى
كسانى است كه امنيّت جامعه را بر هم مى زنند. از اين رو، براى
«محارب» ، يعنى كسى كه سلب امنيّت عمومى مى كند، مجازات شديدى در نظر گرفته
شده است كه گاهى به اعدام مى رسد.
دزدان مسلّح - چه با اسلحه گرم و چه با اسلحه سرد - محارب هستند و
بايد به أشدّ مجازات برسند; همان گونه كه كسانى كه منطقه وسيعى را ناامن مى كنند
«مفسد فى الارض» هستند و مجازات آنها اعدام است.(8)
2- «مُطْمَئِنَّةً»; ممكن است يك شهر آباد
امنيّت داشته باشد; ليكن امنيّت آن متزلزل و ناپايدار باشد، و نيز ممكن است امنيّت
پيوسته با ثبات و دوام است; آبادى امنى كه در اين آيه شريفه بدان اشاره شده است،
امنيّت آن پايدار و با ثبات است.
3- «يَاْتيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانً»;
همان گونه كه گذشت همه چيز در سايه امنيّت امكان پذير است; حتّى يك اقتصاد سالم و
قوى. در اين آبادى كه امنيّت آن پايدار است، اقتصاد سالم و مفيدى وجود دارد كه از
هر سوى روزى مردم آن فرامى رسد.
4- «وَ لَقَدْ جائَتْ رَسُولٌ مِنْهُمْ»;
خداوند حكيم در كنار نعمت هاى مادّى (امنيّت پايدار و اقتصاد سالم و قوى) نعمت
معنوى نيز به آنان عنايت كرده است و آن پيامبرى معصوم و آگاه از خود آنهاست تا
تعليمات و دانش آنها را تكميل گرداند.
مردم اين آبادى - كه اين چهار ويژگى را دارند - در آسايش زندگى
مى كنند; ليكن سپاس اين همه نعمت الهى را نمى گويند.
فَكَفَرْتَ بِاَنْعُمِ اللّهِ فَاَذاقَهَا اللّهُ
لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ: آرى; مردم چنين قريه اى به جاى شكرگزارى،
كفران نعمت كردند; نعمت هاى الهى سبب تكبّر، غرور و خودخواهى آنها گرديد. آنان به
جاى استفاده صحيح از نِعَم الهى ظلم و ستم كردند و نتيجه اين ناسپاسى عذاب الهى
بود، خداوند طعم تلخ ناامنى و گرسنگى را به آنها چشاند، به گونه اى كه امنيّت رفت و
ناامنى آمد و دزدان، غارتگران، اراذل و اوباش بر مردم مسلّط شدند و در پى تزلزل
امنيّت، اقتصاد آنها نيز متزلزل شد.
پرسش: چرا در آيه تعبير به
«اذاقها: به آنها چشانيد» شده است، در حالى كه اين تعبير مناسب لباس نيست،
بلكه شايسته تر اين است كه بگويد: «لباس گرسنگى را بر آنها
پوشانيد» نه «چشانيد» . سرّ اين تعبير چيست؟
پاسخ: اينكه در آيه مثل كلمه
«لباس» همراه با «اذاقها» به كار رفته است، دو
نكته ظريف وجود دارد كه بدان اشاره مى شود:
الف: همانطور كه لباس سراسر بدن انسان را فرامى گيرد، در آيه مثل عذاب
الهى نيز فراگير بوده، تمام آن آبادى را در بر گرفته است.
ب: درباره جمله «اذاقها» بايد توجّه داشت
كه براى انسان احساس و درك چيزها مراتبى دارد:
گاهى انسان آن را از ناحيه گوش درك مى كند; مثل اينكه صداى آتش را
مى شنود و با شنيدن صداى آتش درك مى كند كه آتش سوزى رخ داده است.
و گاهى آتش را مى بيند و آن را با چشم درك مى كند كه اين نوع درك نسبت
به قبلى در مرتبه بالاترى است.
و گاهى آتش را لمس مى كند كه اين نيز نسبت به دو نوع بالا در مرحله
بالاترى قرار دارد.
و گاهى انسان آن را مى چشد كه اين بالاترين درجه احساس است. علّت
اينكه در آيه شريفه تعبير به «اذاقها» شده است، بدين
جهت است كه بفهماند اين مردم ناسپاس، با تمام وجود طعمِ تلخِ عذابِ الهى را درك
كردند.
بِما كانُوا يَصْنَعُونَ: عامل اين عذاب
الهى در هر دو آيه شريفه، عمل خود مردم بيان شده است. بشر مرتكب اعمال ناهنجارى
مى گردد كه عكس العمل آن اعمال دامنگير خود او مى شود اگرچه تحمّل پذيرش اين موضوع
تلخ براى او مشكل است.
به عنوان مثال، اگر نظام طبقاتى در كشورى تحقّق پذيرد و فقرا و
گرسنگانى در آن جامعه يافت شوند كه اغنيا و ثروتمندان به نياز آنها توجّهى نكنند،
امنيّت اقتصادى اغنيا از بين مى رود و اين نيست مگر بخاطر بخل و خوددارى اغنيا از
إنفاق و كمك به فقرا و نيازمندان.
از اين رو، در روايتى آمده است: «اِذا بَخِلَ
الْغَنِىُّ بِمَعْرُوفِهِ باعَ الْفَقيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْياهُ»; هرگاه
ثروتمند در كارهاى شايسته (انفاق و مانند آن) بخل ورزد، فقير آخرت خويش را به
دنيايش مى فروشد.(9)
يعنى فقر، سبب دزدى و سرقت مى شود و در نتيجه موجب ناامنى جامعه
مى گردد.
همچنين در روايت ديگرى آمده است: «سُوسُوا
اَمْوالَكُمْ بِالصَّدَقَةِ; اموال و سرمايه خود را با صدقه در راه خدا حفظ
كنيد»;(10) يعنى راه حفظ اموال، نگهدارى همه آن
نيست، بلكه بايد قسمتى از آن را صدقه داد تا محفوظ بماند و آتش فقر باعث نشود كه
فقير دست به ناامنى جامعه بزند.
پيام هاى آيه
1- عذابها و ناملايمات نتيجه كار خود ماست
از آيات مختلف قرآن مجيد - مخصوصاً از دو آيه مذكور - درمى يابيم كه
عذاب هاى الهى و ناملايمات و گرفتارى هاى اجتماعى، نتيجه اعمال و كارهاى خود ماست و
خداوند بخشنده مهربان، به هيچ كس ظلم و ستم روا نمى دارد.
در جامعه اى كه عدّه زيادى از جوانان آن، وسايل ابتدايى و ساده زندگى
و ازدواج را ندارند و از طرفى، عدّه اى بالاترين مهريّه و سنگين ترين جهيزيّه ها را
براى ازدواج فرزندان خود در نظر مى گيرند و در عروسى هاى خود ميليونها تومان خرج
مى كنند، در چنين جامعه اى اگر ناامنى ايجاد شود و فساد و فحشاء شايع گردد چه كسى
عامل آن است؟ آيا جز خود افراد اين اجتماع، مى توان ديگران را سرزنش كرد؟!
از اين رو، قران مجيد در آيه 41 سوره روم مى فرمايد:
«ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحرِ بِما كَسَبَتْ اَيْدِى النّاسِ
لِيُذْيقَهُمْ بَعْضَ الَّذى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»; فساد، در
خشكى و دريا بخاطر كارهايى كه مردم انجام داده اند آشكار شده است; خدا مى خواهد
نتيجه بعضى از اعمالشان را به آنان بچشاند، شايد [به سوى حق
] بازگرداند.
آرى; عامل تمام اين گرفتارى ها و ناملايمات خود ما هستيم; پدرى كه
مرتّب در پى اندوختن مال و ثروت خويش است و به تربيت فرزندان و خانواده خويش
نمى انديشد، هنگامى كه با فساد اخلاقى و ابتلاى فرزندانش به مواد مخدّر مواجه
مى شود، جز خود چه كسى را مقصّر مى داند؟!
در زندان شهربانى تهران (سال 1342) كه به همراه عدّه اى از شخصيّت هاى
سياسى و مذهبى دستگير شده بوديم، از سلول هاى همجوار فريادهاى جگرخراشى به گوش
مى رسيد، ابتدا تصوّر مى شد كه اين، نوعى شكنجه روحى جهت از بين بردن مقاومت
زندانيان است; ولى بعداً مشخّص شد كه آن فريادهاى جگرخراش طبيعى بوده و از آنِ
معتادانى است كه زندانى شده اند و زمان استعمال موادّ مخدر آنها فرارسيده است و چون
دسترسى به موادّ مخدّر ندارند، اين گونه به خود مى پيچند! روشن است كه اين درد
جانكاه نتيجه عمل خود آنهاست.
و اى كاش نتيجه همين بود و بس! افسوس كه گاهى نتيجه هاى بسيار
وحشتناك ترى دارد، به حدّى كه گاهى از اوقات به ناموس فروشى مى رسد!
انسان هوس بازى عاشق دخترى مى شود، از هر راهى كه وارد مى شود، موفّق
نمى گردد تا اينكه برادرِ آن دختر را به اعتياد مى كشاند. وقتى كه كاملاً او معتاد
مى شود، جيره او را قطع مى كند. اين معتاد بى اراده كه طاقت تحمّل درد اعتياد را
ندارد به دست و پاى آن انسان نما مى افتد و او مى گويد: «تنها راه رساندن مواد
مخدّر به شما اين است كه خواهرت را همراهت بياورى». بدينوسيله آن انسان هوسباز به
مقصود شيطانى خود مى رسد! از ماست كه بر ماست.
دشمن براى به دام انداختن جوانان كشور اسلامى ما از راههاى گوناگون،
از جمله همين راه، استفاده مى كند; زيرا دشمن به خوبى مى داند جوانى كه مبتلا به
اين مادّه خانمان سوز شود، ديگر از خود هيچ اراده و اختيارى ندارد و مى توان او را
به هر كارى كشانيد.
2- آيا «قريه» در مَثَل وجود خارجى داشته
است؟
از آيه شريفه استفاده مى شود كه اين «آبادى»
با ويژگى هاى چهارگانه اش وجود خارجى داشته است. بدين جهت، مفسّران به گفتگو
پرداخته اند كه اين آبادى كجا بوده است؟
احتمالات مختلفى وجود دارد كه در اين نوشتار تنها به دو نمونه از آن
بسنده مى شود:
1- برخى از مفسّران معتقدند: منظور از آن «منطقه
آباد» ، «شهر مكّه» بوده است(11).
اين شهر هم مصداق بارز امنيّت است و هم حقيقتاً، تمام نعمت ها و ميوه ها در اين شهر
يافت مى شود، اگرچه خود بعضى از نعمت ها را دارا نيست; ليكن از هر مكان و شهر و
كشورى نعمت هاى مادّى به سوى اين شهر سرازير مى گردد; نعمت هايى كه در جاهاى ديگر
كمتر يافت مى شود.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)
هنگامى كه از مكّه هجرت كرده، به مدينه آمدند، مكّه دچار خشكسالى و قحطى شد. شهرى
كه داراى امنيت پايدار و نعمت هاى مختلف و دربردارنده بزرگترين نعمت، وجود پيامبر
اسلام (صلى الله عليه وآله)، بود بر اثر كفران نعمت
و ناسپاسى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) هفت
سال دچار قحطى، خشكسالى، گرسنگى و ناامنى گرديد. وضعيّت نامطلوب و سخت آنها به جايى
رسيد كه پيامبر رحمت براى آنها از مدينه آذوقه فرستاد.
آرى; كفران نعمت و ناسپاسى در مقابل نعمت هاى الهى، عذاب الهى را در
پى دارد و اين از سنّت هاى خداوند به شمار مى آيد. ناسپاسى در هر زمان و مكانى
تكرار گردد، عذاب الهى نيز تكرار مى شود.
2- عدّه اى ديگر از اهل تفسير بر اين عقيده اند كه منظور از آن
«منطقه آباد» ، «شهر سبأ» بوده است.(12)
اين شهر بنابر آنچه كه در سوره سبأ آمده است، سرزمين بسيار آبادى بوده است. مردم
اين شهر سدّى به نام «مأرب» ساختند كه به بركت آن، تمام
شهر به يك باغ سرسبز تبديل گشت. نعمت در اين شهر آن قدر زياد بود كه هيچ مسافرى در
سفرهاى خود نيازى به آذوقه نداشت; زيرا كافى بود كه سبدى را روى سر بگيرد و در
جادّه حركت كند كه در مدّت كوتاهى سبد او از ميوه هاى درختانى كه دو طرف جادّه قرار
داشت پر مى شد. اين شهر هم امنيّت پايدار داشت و هم نعمت فراوان; ولى مردم، راه
كفران و ناسپاسى را انتخاب كردند و در مقابل اين همه نعمت ناسپاسى كردند. خداوند به
چند موش صحرايى فرمان نابودى آن شهر را صادر كرد. موش ها سدّ
«مأرب» را - كه يك سدّ خاكى بود - سوراخ كردند. آب كم كم از سوراخ ها بيرون
آمد سوراخ ها رفته رفته بزرگتر مى شد تا اينكه در دل شب ناگهان سد شكست و تمام شهر
را آب فرا گرفت، سيلاب عظيمى خروشيد و تمام قصرها، زراعت ها، خانه ها، درختان،
باغ ها را نابود گردانيد. اين شهر آباد به قدرى ويران شده كه باقيمانده جمعيّت آن
از شهر هجرت كردند!
در عصر و زمان ما نيز ثمره اين كفران نعمت ها و ناسپاسى ها ديده شده
است. اروپا قبل از جنگ جهانى دوم غرق در نعمت هاى فراوان بود، شهرهاى آباد، تمدّن
پيشرفته، تكنيك قوى و... همه چيز در آن وجود داشت; ولى بر اثر كفران نعمت و
ناسپاسى، دنيا مبتلا به جنگ جهانى دوم شد، تمام اين نعمت ها از بين رفت; 30 ميليون
قربانى و به همين تعداد مجروح و معلول به جاى ماند و قسمت عمده اى از اروپا طعمه
آتش اين جنگ گرديد.
نتيجه اينكه كفران نعمت عذاب الهى را
بنابراين، اين آيات و مثل هاى قرآنى براى ما انسان ها هشدارباشى است
كه خداوند و نعمت هاى مادّى و معنوى او را سپاس بگوئيم كه بى شك:
شكر نمت نعمتت افزون كند *** كفر نعمت از كفت بيرون كند
«پايان جلد اوّل»
بدنبال دارد.
پاورقى:
1- ما كه اكنون از نعمت بزرگ و بى بديل اسلام برخورداريم، بايد قدردان پدران و
مادران خود باشيم كه در آغاز اسلام را پذيرفتند و ما در جامعه و خانواده اى مسلمان
متولّد شديم و اسلام را پذيرفتيم.
2- به نقل از كتاب «امام حسن و امام حسين (عليهم السلام)» تأليف علاّمه سيّد محسن
امين عاملى، صفحه 256.
3- ميزان الحكمه، باب 2964، حديث 14124.
4- پس از گذشت بيش از هزار سال از اين عهدنامه، هنوز بويى از كهنگى در آن ديده
نمى شود. گويى اين نامه ديروز نوشته شده است! در حالى كه بهترين آثار فكرى بشر با
گذشت زمان كهنه مى شود، حتّى اگر تراوش مغزهاى استثنايى چون مغز سعدى و بوعلى سينا
باشد و ظاهراً علّت اين امر اين است كه، سخنان على((عليه السلام)) از قلبى سرچشمه
گرفته است كه با علم خدا پيوند دارد و از آنجا كه علم خداوند كهنه نمى شود، اين
سخنان نيز كهنه نمى گردد.
5- اصول كافى، كتاب الايمان و الكفر، باب البر بالوالدين، حديث 15.
6- «قريه» در استعمالات قرآن مجيد به معناى روستا نيست، بلكه مطلق جاى آباد است;
اعم از اينكه روستا باشد، يا شهر كوچك، و يا شهر بزرگ. بدين جهت، در زمان حضرت يوسف
(عليه السلام) به پايتخت مصر نيز قريه گفته شده است.
7- جنگ ناخواسته حكومت بعثى عراق عليه ايران و دفاع مقدّس شيرمردان ايران اسلامى از
سال 1359، دو سال پس از پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى، شروع شد و هشت سال طول كشيد.
8- مشروح حدّ شرعى محارب و مفسد فى الارض را در كتاب جواهر الكلام، جلد 41، صفحه
564 به بعد مطالعه فرمائيد.
9- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 417 و نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 364.
10- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 146.
11- تفسير مجمع البيان، جلد 6، صفحه 390. و التبيان، جلد
6، صفحه 432.
12- تفسير نمونه، جلد 11، صفحه 431.