جلوه هائى از نور قرآن در قصه ها و مناظره ها و نكته ها

عبدالكريم پاك نيا

- ۳ -


46- ((رعايت اصول قرآنى حتى در حال جنگ ))

در صبح عاشورا، ((شمر))، اصرار داشت كه از پشت خيمه ها بيايد بلكه دست به يك جنايتى بزند، ولى نمى دانست كه امام حسين عليه السّلام بلا دستور داده اند كه خيمه ها را از نزديك يكديگر، به شكل منحنى قرار داده و پشت آنها را خندق بكنند و در آن آتش برپا كنند، تا دشمن نتواند حمله كند.وقتى شمر آمد و با اين وضع مواجه شد، ناراحت شده و شروع به فحاشى كرد. يكى از اصحاب عرض كرد: ((يا اباعبدالله ! اجازه دهيد او را با يك تير، از پاى درآوريم .)) حضرت فرمودند، ((نه !))

او چنين پنداشت كه حضرت شمر را نمى شناسد و به خبث باطنى او متوجه نيست . عرض كرد: ((من او را مى شناسم كه چه آدم شقى و پستى است .)) فرمود: ((من هم مى شناسم ، عرض كرد: ((پس چرا اجازه نمى دهيد؟!)) فرمود: ((من نمى خواهم جنگ را شروع كرده باشم ، تا آنها دست به جنگ و خونريزى نزنند من دست به جنگ و مبارزه نمى زنم و اين اصل قرآنى را محترم مى شمارم كه خداوند مى فرمايد: (اَلشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَالْحُرُماتُ قِصاصُ فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ وَاعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ.)(117)

:(ماه حرام در برابر ماه حرام ، [اگر دشمنان ، احترام آن را شكستند، و در آن با شما جنگيدند، شما نيز حق داريد مقابله به مثل بكنيد] و تمام حرامها قابل قصاص است و بطور كلّى هر كس به شما تجاوز كرد، همانند آن بر او تعدّى كنيد، و از خدا بپرهيزيد و زياده روى نكنيد و بدانيد خداوند با پرهيزگاران است .)(118)

47- ((پير زنِ حافظ قرآن ))

عبدالله بن مبارك (119) مى گويد: ((به خانه خدا مى رفتم ، در بين راه زنى ديدم كه در سنّ پيرى بود و چادرى از پشم داشت ، به وى سلام دادم . گفت : (سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحيمٍ.)(120)

:(بر آنها سلام و درود الهى است ، اين سخنى است از سوى پروردگارى مهربان .)

گفتم : مادر جان ! در اين بيابان چه مى كنى ؟ جواب داد:

(وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِىَ لَهُ)(121):(هر كس را خداوند گمراه سازد هدايت كننده اى ندارد.)

دانستم كه او از قافله عقب مانده و راه را گم كرده است .

گفتم : از كجا مى آيى و به كجا مى روى ؟ گفت : (سُبْحانَ الَّذى اَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ اِلَى الْمَسْجِدِ الاَْقْصى .)(122):(پاك و منزه است خدائى كه بنده اش را در يك شب ، از مسجد الحرام ، به مسجد الاقصى برد.) فهميدم كه از مكه برگشته و به بيت المقدس مى رود.

گفتم : چند روز است كه در بيابان سرگردان هستى ؟ گفت : (ثَلاثَ لَيالٍ سَوّيًا)(123) فهميدم كه سه شبانه روز در آن بيابان گم شده و حيران و سرگردان است .

پرسيدم : آيا چيزى براى خوردن دارى ؟ گفت : (هُوَ يُطْعِمُنى وَ يَسْقينِ)(124) آب و غذا از جانب خداست .

گفتم در اين صحراى بى آب و علف چگونه وضو، مى گيرى ؟ اين آيه را قرائت كرد: (فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيمَّمُوا صَعيداً طَيِّباً)(125): (اگر براى وضو و غسل آب نيابيد، با خاك پاكى تيمم كنيد.) دانستم كه تيمم مى كند.

گفتم : پيش من طعام و غذا هست اگر ميل دارى بدهم ؟ گفت : (ثُمَّ اَتِمُّوا الصِّيامَ اِلَى اللَّيْلِ)(126):(روزه را در اول شب به پايان رسانيد.) دانستم كه روزه است .

پرسيدم : الا ن كه ماه رمضان نيست ، چطور روزه گرفته اى ؟ اين آيه را خواند: (وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَاِنَّ اللّهَ شاكِرٌ عَليم )(127):(كسى كه فرمان خدا را در انجام كارهاى نيك ، اطاعت كند؛ خداوند در برابر عمل او شكرگزار، و از افعال وى آگاه است .)

گفتم : در سفر افطار كردن مباح است . گفت : (وَ اَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ)(128):(و روزه داشتن براى شما بهتر است اگر بدانيد.)

گفتم : چرا مانند من سخن نمى گوئى ؟ گفت : (ما يَلْفِظُ من قَوْلٍ اِلاّ لَدَيْهِ رقيبٌ عَتيد.)(129):(انسان هيچ سخنى را بر زبان نمى آورد مگر اينكه همان دم ، دو فرشته مراقب و آماده هستند.)(130)

گفتم : اهل كجائى ؟ گفت : (وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ اِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالفُؤ ادَ كُلُّ اُولئِكَ كانَ عَنْهُ مُسْئُولاً.)(131):(از آنچه به آن آگاهى ندارى ، پيروى مكن ؛ چرا كه گوش و چشم و دل ، همه مسئوولند.

گفتم : خطا كردم مرا حلال كن . گفت : (لا تَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُاللّهُ لَكُمْ وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمينَ.)(132):(امروز ملامت و توبيخى بر شما نيست ، خداوند شما را مى بخشد؛ و او مهربانترين مهربانان است ).

گفتم : مى خواهى ترا بر شتر سوار كنم تا بقافله برسى ؟ گفت : (وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمُهُ اللّهُ.)(133):(آنچه از كارهاى نيك انجام دهيد خدا آن را مى داند).

من پياده شدم و شترم را خوابانيدم ، تا او سوار شود؛ امّا وقتى كه خواست سوار شود، گفت : (قُلْ لِلْمُؤ مِنينَ يَغُضُّوا مِنْ اَبْصارِهِمْ.)(134):(به مؤ منان بگو: چشمهاى خود را، از نگاه به نامحرمان ببنديد.) من چشم خود را بستم .

ولى هنگام سوار شدن ، شتر رم كرد و چادرش پاره شد.

در اين هنگام ، اين آيه را تلاوت كرد: (وَ ما اَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ اَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ.)(135):(هر مصيبتى كه به شما مى رسد، بخاطر اعمالى است كه انجام داده ايد، و بسيارى را نيز عفو مى كند.)

گفتم : اجازه بده پاى شتر را به بندم . گفت : (فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ.)(136):(ما آن را به سليمان فهمانديم .) پاى شتر را بستم و گفتم : براى سوار شدن آماده است او هم سوار شد و اين آيه را خواند:(سُبْحانَ الَّذى سَخَّرَلَنا هذا وَ ما كُنّا لَهُ مُقْرِنينَ.)(137):(پاك و منزه است خدائى كه اين را مسخّر ما ساخت وگرنه ما توانائى تسخير آن را نداشتيم .)

آنگاه مهار ناقه را گرفتم . حركت كردم و چون مى خواستم او را هر چه سريعتر بقافله برسانم ، شتر را به سرعت مى راندم و با صداى بلند بر شتر صيحه مى زدم ؛ ديدم اين آيه را قرائت كرد: (وَاقْصِدْ فى مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِنْ صُوْتِكَ.)(138):(در راه رفتن ميانه روى كن و صدايت را پائين بياور.) شتر را آرام رانده و نرم و آهسته حركت كردم .

همچنانكه مهار شتر را مى كشيدم ، زير لب زمزمه مى كردم و شعر مى خواندم ، گفت : (فَاقْرَؤُا م ا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرآن .)(139): (آنچه براى شما ممكن است قرآن بخوانيد.)

گفتم : از سخنان آموزنده تو استفاده كردم و بهره مند شدم . گفت : (وَ ما يَذَّكَرُ اِلاّ اوُلُو الاَْلْبابِ.)(140):(اين حقايق را جز خردمندان عالم درك نمى كنند.) گفتم : (مَنْ يُوْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اءُوْتى خَيْراً كَثيراً.)(141):(خداوند هر كس را به حكمت و دانش برساند درباره او مرحمت بسيار فرموده است .) گفت : (هذا مِنْ فَضْلِ رَبّى .)(142):(اين توانائى از فضل پروردگارم مى باشد.)

پس از آنكه مقدارى راه رفتيم پرسيدم : آيا شوهر دارى ؟ گفت : (يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتَسْئَلُوا عَنْ اَشْياءَ اِنْ تُبْدَلَكُمْ تَسُؤْكُمْ.)(143):(اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از چيزهائى نپرسيد كه اگر براى شما آشكار گردد شما را ناراحت مى كند.)

ديگر با او حرفى نزدم تا اينكه به قافله رسيديم ، پرسيدم : آيا در اين قافله آشنائى دارى ؟ گفت :(اَلْمالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيوةِ الدُّنْيا.)(144):(مال و فرزند زينت زندگى دنياست .) فهميدم كه در ميان قافله ، فرزندانى دارد.

پرسيدم : اينها براى حج آمده اند يا در كاروان كارى دارند؟ گفت : (وَ عَلاماتٍ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ.)(145):(خداوند علاماتى قرار داد، كه بوسيله ستارگان هدايت مى شوند.) دانستم كه فرزندان او، در ميان قافله كار مى كنند و كار آنان ، راهنمائى حاجيان است .

بعد گفتم اين قبّه ها و خيمه هاى قافله است ، نام فرزندانت چيست ؟ بگو تا آنها را صدا كنم ، گفت : (وَ اَّتخَذَ اللّهُ اِبْراهيمَ خليلاً.)(146):(ابراهيم را خداوند به مقام دوستى خود برگزيد. (وَ كَلَّمَ اللّهُ مُوْسى تَكْليماً.)(147):(خداوند بطور آشكار با موسى سخن گفت .) (يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ.)(148):(اى يحيى كتاب آسمانى را، بقوت نبوّت فراگير.) دانستم كه نام فرزندان وى ، ابراهيم و موسى و يحيى است و آنها را صدا زدم . ديدم سه جوان خوش اندام و ماهرو آمدند و هنگاميكه نشستند به آنان گفت : (فَابْعَثُوا اَحَدَكُمْ بِوَرَقِكُمْ هذِهِ اِلَى الْمَدينَةِ فَلْيَنْظُرْ اَيُّهَا اَزْكَى طَعاماً فَلْيَاءتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ.)(149):(اكنون يك نفر از خودتان را با اين سكّه اى كه داريد، به شهر بفرستيد، تا بنگرد كداميك از آنها، غذاى پاكيزه ترى دارند و مقدارى از آن براى روزى شما بياورد.) در اينحال يكى از آنها رفت و خوراكى تهيه كرده و آورد. چون در مقابل من گذاشتند، اين آيه را قرائت كرد: (كُلُوا وَاشْرَبُوا هَنيئاً بِما اَسْلَفْتُمْ فى الاَْيّامِ الخاليةِ.)(150):(بخوريد و بياشاميد، گوارا باد، در برابر اعمالى كه در روزهاى گذشته انجام داديد.)

گفتم : اينك خوراك شما بر من گوارا نيست ، تا آنكه مرا از حال مادر خود خبر دهيد، گفتند: اين خانم مادر ماست و چهل سال است كه نيازمنديهاى خود را با آيات قرآن ادا مى كند، تا از سخنان بيجا محفوظ ماند. گفتم : (ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤ تيهِ مَنْ يَشاءُ وَاللّهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظيمِ.)(151):(اين فضل خداست كه به هر كس بخواهد و شايسته بداند مى بخشد و خداوند صاحب فضل عظيم است .)(152)

48- ((خطر تجمّل گرائى رهبران مذهبى ))

واى بحال روزى كه زندگى رهبران دينى همسطح با ثروتمندان باشد! و بيچارگان و محرومان فراموش شوند.

مرحوم آقا وحيد بهبهانى (متولد 1116 - متوفى 1205 ه‍) يكى از علماى بزرگ اماميه و استاد دانشمندانى همچون ميرزاى قمى ، كاشف الغطا و سيد بحرالعلوم ، مى باشد وى دو فرزند، بنامهاى محمد على و محمد اسماعيل ، داشت

روزى عروسش (همسر آقا محمد اسماعيل ) را ديد كه لباسهاى گرانبها و عالى پوشيده است ، به پسرش اعتراض كرد كه چرا براى همسرت ، لباس ‍ فاخر خريده اى ؟ پسرش با يك آيه قرآن ، جواب روشنى داد و گفت : (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللّهِ الَّتى اَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّيباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذينَ آمَنُوا فىِ الْحَيوةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقيامَةِ.)(153):(بگو: چه كسى زينتهاى الهى را، كه براى بندگان خود آفريده و روزيهاى پاكيزه را، حرام كرده است ؟! بگو: اينها در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايمان آورده اند [اگر چه ديگران نيز با آنها مشاركت دارند ولى ] در قيامت ، خالص براى مؤ منان خواهد بود.) مگر اينها حرام است ؟

لباس فاخر و زيبا را چه كسى حرام كرده است ؟)) آقا وحيد فرمود: ((فرزند عزيزم ! من نمى گويم كه اينها حرام است البته كه حلال است ؛ امّا من روى حساب ديگرى مى گويم ، من مرجع تقليد و پيشواى اين مردم هستم ؛ در بين اين مردم طبقات زيادى وجود دارد كه نمى توانند، اين نوع لباس ها را تهيه كرده و بپوشند و ما كه نمى توانيم اين لباسى كه خودمان مى پوشيم ، براى مردم تهيه كنيم ؛ ولى يك كار ديگرى از ما ساخته است و آن همدردى كردن با آنها است . بعنوان مثال : اگر زنِ يك مرد فقيرى - كه توانائى ندارد- از او لباس فاخر بخواهد؛ او يك مايه تسكين خاطر دارد به همسرش مى گويد: درست است كه ما ثروتمند نيستيم ، امّا مثل آقا وحيد، و خانواده او زندگى مى كنيم ؟

واى به حال آن روزى كه ، ما هم زندگيمان را هم سطح طبقه مرفه و ثروتمند قرار دهيم كه اين يگانه تسلّى خاطر و كمك روحى فقرا هم از دست برود. من به اين منظور مى گويم كه زهد ما، همدردى با فقرا باشد. بلى ، روزى كه ديگران توانائى پوشيدن لباس فاخر داشتند، ما هم مى پوشيم .))(154)

49- ((مصداق آيه قرآن ))

شهيد مطهرى ؛ مى نويسد: ((مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى ، -اعلى الله مقامه - ارتباط قوى و بسيار شديدى با پيامبر اكرم و خاندان پاكش صلّى اللّه عليه و آله داشت .

اين مرد، در عين اينكه فقيه (در حد اجتهاد) و حكيم و عارف و طبيب و اديب بود و در بعضى از قسمتها، مثلاً طبّ قديم و ادبيات ، از طراز اول بود و قانون بوعلى را تدريس مى كرد، از خدمتگزاران آستان مقدس حضرت سيد الشهداءعليه السّلام بود، منبر مى رفت و موعظه مى كرد و ذكر مصيبت مى فرمود، كمتر كسى بود كه در پاى منبر اين مرد عالم مخلص متقى بنشيند و منقلب نشود، خودش هنگام وعظ و ارشاد كه از خدا و آخرت ياد مى كرد؛ در حال يك انقلاب روحى و معنوى بود و محبت خدا و پيامبر و خاندانش ، او را بسوى خود مى كشيد، با ذكر خدا دگرگون مى شد، مصداق كلام خدا بود: (اَلّذينَ اِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ اِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ ايماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ.)(155):(مؤ منان تنها، كسانى هستند كه هرگاه نام خدا برده شود، دلهاشان ترسان و لرزان شود، و هنگامى كه آيات او، بر آنها خوانده مى شود، ايمانشان فزونتر مى گردد؛ و تنها بر پروردگارشان توكل دارند.)

نام رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله يا اميرالمؤ منين عليه السّلام را كه مى برد، اشكش جارى مى شد. يك سال ، حضرت آية الله بروجردى -اعلى الله مقامه - از ايشان براى منبر، در منزل خودشان در دهه عاشورا دعوت كردند، منبر خاصى داشت ، غالباً از نهج البلاغه تجاوز نمى كرد. ايشان در همانجا منبر مى رفت و مجلسى را كه افراد آن اكثراً از اهل علم بودند، سخت منقلب مى كرد؛ بطوريكه كه از آغاز تا پايان منبر ايشان ، جز ريزش اشك ها و حركت شانه ها چيزى مشهود نبود.))(156)

50- ((دو نكته زيبا در كلام خدا))

1 - در سوره طه خداوند متعال ، نعمتهاى مادّى دنيا را به عنوان ((زَهْرَه )) ياد مى كند در آنجا مى فرمايد: (وَ لا تَمُدَّنَ عَيْنَيْكَ اِلى ما مَتَّعْنا بِهِ اَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَالْحَيوةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ اَبْقى .)(157)

:(اى رسول ما! چشمان خود را به نعمتهاى مادّى ، كه به گروههائى از آنان داده ايم ، ميفكن ، اينها شكوفه هاى زندگى دنياست ؛ تا آنان را آزمايش ‍ كنيم ؛ و روزى پروردگارت ، بهتر و پايدارت است .)

((زَهْرَه )) در لغت ، به معناى شكوفه است و تازگى شكوفه ، از دو سه روزى بيش نباشد. انسان به آن چند روزى كه شكوفه نشاط و خرمى دارد، خوشحال مى شود و بقول معروف : ((گل همين چند روز و شش باشد.))، بعد تدريجاً پژمرده شده و از بين مى رود. همچنين است ، مال دنيا، چند روز انسان به زرق و برق آن دلخوش مى شود، ولى با عوامل متعددى ، از دست مى رود، در نهايت يا كهنه مى شود و يا بديگرى منتقل مى گردد.

2 - ابوطالب مكّى در كتاب قوة القلوب مى گويد: باريتعالى در آيه مباركه : (يا اَيُّها الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيبّاتِ وَاعْمَلُوا صالِحاً اِنّى بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ.)(158):(اى رسولان ما! از غذاهاى پاكيزه حلال ميل كنيد و عمل صالح انجام دهيد كه من به آنچه مى كنيد، آگاهم .)

خداوند متعال ، ((اكل طيّب )) را بر ((عمل صالح )) مقدم داشته است ؛ زيرا كه عمل صالح ، نتيجه خوردن غذاهاى حلال و پاكيزه مى باشد، و خواجه عبدالله انصارى مى گويد: ((لقمه ، تخم عمل است و عمل ، ميوه آن تخم ، هر چند تخم ، پاكيزه تر باشد، ميوه آن بهتر و پاكيزه تر خواهد بود.))

51- ((مناظره متهم با امير بلخ ))

در شهر بلخ داروغه شبگرد، شخصى را به اتّهام مستى ، پيش امير شهر آورد، تا حدّ شرعى بر او جارى شود.(159) امير شهر، خطاب به متهم گفت : ((چرا شرابيكه در شرع حرام است مى خورى ، و عقل سالم خويش را مختل و سست مى كنى ؟)) متهم گفت : ((امير مگر در قرآن نخوانده است : (سُبْح انَكَ هذا بُهْتانٌ عَظيمْ)(160):(خداوندا پاك و منزهى تو! اين بهتان بزرگ و تهمت محض است .) يعنى من شراب نخورده ام و به من تهمت زده اند.

امير گفت : ((من با تو حرف مى زنم تو قرآن مى خوانى ؟)) تفحص و تجسس مى كنم ، تا معلوم شود كه بهتان نيست . متهم گفت : ((امير، صاحب انديشه و تفكر است و هيچوقت بدون تدبير عمل نمى كند و عاقل را بيهوش نمى نامد. و حتماً آيه : (يا اَيُّها الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِّ اِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ اِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا.)(161):(اى اهل ايمان ، از بسيارى از پندارها در حق يكديگر، اجتناب كنيد، چرا كه برخى از گمانها، گناه است و هرگز در كار ديگران ، تجسس نكنيد.)

را فراموش نمى كند.)) امير گفت : ((ترا براى قيل و قال و مباحثه نياورده اند، چرا زيادى سخن مى گوئى ؟)) متهم گفت : ((اگر سخن نگويم و از خود دفاع نكنم ، تازيانه مى زنى ؛ من با اين سخنان ، از خودم دفاع مى كنم .)) امير گفت : ((اين حرف را كنار بگذار و سوره (قُلْ يا اَيُّهَا الْكافِرُونَ) را بخوان ، تا معلوم شود كه مستى يا هوشيار؟! (زيرا علماى اعلام ، ملاك شناختن آدم مست و هشيار را، اين سوره تعيين فرموده اند كه آدم مست نمى تواند اين سوره را مرتب بخواند.) ))

متهم جواب داد: ((امير مركب فصاحت را سوار گشته و در ميدان بلاغت مى تازد و از تمام سوره هاى قرآن فقط اين سوره را انتخاب كرده ، اگر چنانكه در هشيارى من شك هست ، امّا در هشيارى تو شك نيست ، تو سوره ((فاتحه )) را بخوان ، تا من هم سوره ((كافرون )) را بخوانم ، اگر تو اين را نتوانى بخوانى ، و من هم آن را نتوانم بخوانم ، معذور باشم .))

امير شروع كرد و گفت : ((اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمين )) متهم گفت : ((بسيار خوب ، تمام شد! در اول سوره ، دو خطا كردى ، با اين همه هوشيارى ! يكى آنكه ((اَعُوذُ بِاللّه )) را نگفتى ، دوم آنكه ((بِسْمِ اللّه )) را فراموش كردى ؟)) امير رو به ماءمور، كرده و گفت : ((من خيال مى كردم كه تو مستى را آورده اى ! نمى دانستم كه قارى ممتاز شهر را، اينجا آورده اى ! اكنون او را آزاد كن .)) مرد گفت : ((از در خانه ، امير بدون تشريفات و دست خالى نمى روند.)) امير او را خلعتى بخشيده و روانه ساخت .(162)

52- ((انقلاب روحى يك گنهكار))

((شعوانه )) زنى ثروتمند بود، كه تمام دارائى او از راه حرام و خوانندگى و ساز و آواز تهيه شده بود. هيچ مجلس عيش و طربى در بصره نبود كه وجود وى خالى باشد. روزى با كنيزان و خدمتگزاران خود، از كوچه هاى بصره مى گذشت كه صداى جمعيتى را، از درون خانه اى شنيد. يكى از كنيزان خود را به اندرون فرستاد، تا از علت شور و غوغا و اجتماع مردم ، خبرى آورد. ولى او رفت و نيامد. كنيز ديگرى فرستاد؛ او هم نيامد.

از سومين خدمتگزارش ، درخواست كرد كه هر چه سريعتر، خبرى آورد و از اوضاع آن مجلس گزارش دهد. او رفت و برگشت و اظهار داشت : ((اى خاتون ! اينجا مجلس موعظه است و صداى گريه ، در اثر بيانات واعظى است كه مردم را موعظه مى كند، و بدكاران را از عذاب خدا مى ترساند.)) شعوانه ، آن زن گنهكار و عاصى كه هرگز به چنين مجالسى پا نگذاشته بود، به عنوان تماشا به آنجا رفت و در بخش زنان نشست .

او وقتى وارد شد كه جناب واعظ در اطراف اين آيه صحبت مى كرد: (بَلْ كَذَّبُوا بالسّاعَةِ وَ اَعْتَدْنا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسّاعَةِ سَعيراً، اِذا رَاءَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفيراً، وَ اِذا اُلْقُوا مِنْها مَكاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنينَ دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُوراً.)(163):(بلكه آنان قيامت را تكذيب كرده اند و ما براى كسى كه قيامت را تكذيب كند، آتشى شعله ور و سوزان فراهم كرده ايم ! هنگامى كه اين آتش ، آنان را از مكانى دور ببيند، صداى وحشتناك و خشم آلودش را- كه با نفس ‍ زدن شديد، همراه است - مى شنوند و هنگامى كه در جاى تنگ و محدودى از جهنّم افكنده شوند در حالى كه در غل و زنجيرند فرياد و واويلاى آنان بلند مى شود!)

اين كلام خداوند كه از زبان واعظ بيان مى شد آنچنان دلها را نرم و افكار را به وضع آتش و عذاب روز قيامت توجه داد كه از جمله افرادى كه منقلب شدند شعوانه بود.

او آنچنان تحت تاءثير آيه شريفه قرار گرفته بود كه از پس پرده صدا زد: ((جناب واعظ! من يكى از روسياهان درگاهم ، اگر توبه كنم خداوند مرا مى آمرزد؟)) واعظ گفت : ((آرى ، اگر چه گناهت همانند گناه شعوانه باشد)). او گفت : ((من همان شعوانه ام كه در گناه و معصيت شهره شهرم ؛ ولى حالا ديگر ميخواهم ، با خدايم آشتى كنم و ديگر پيرامون معصيت نروم .)) واعظ او را به كرم و لطف و عنايات بى پايان خداوند متعال ، اميدوار كرد. و او هم توبه كرد و بندگان و كنيزكان را آزاد كرده ، ملتزم درگاه الهى شده و مشغول عبادت و جبران گذشته ها شد.

و بقول شيخ بهائى :

باز آى هر آنچه هستى باز آى *** گر كافر و گبر و بت پرستى باز آى

اين درگه ما درگه نوميدى نيست *** صدبار اگر توبه شكستى باز آى

بلى ، خداى مهربان ، هرگز دوست ندارد كه بندگانش از رحمت واسعه ماءيوس شوند؛ همچنانكه فرموده : (قُلْ يا عِبادِىَ الَّذينً اَسْرَفُوا عَلى اَنْفُسِهِمْ، لاتَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِاللّهِ، اِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً اِنَّهُ هُوَ الْفُغُورُ الرَّحيمْ.)(164):(بگو: اى بندگان من ، كه بر خود اسراف و ستم كرده ايد! از رحمت خداوند نااميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى آمرزد، زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است .)(165)

53- ((مناظره علاّمه حلّى ؛))

زمانى كه ، به سلطان محمد خدابنده ، نوه هلاكوخان مغول ، اطلاع دادند: علاوه بر چهار مذهب اهل تسنن ، مذهب ديگرى بنام شيعه ، در بين مذاهب اسلامى وجود دارد؛ و رهبر آنان علاّمه حلّى ،(166) يكى از مجتهدين و نامداران اين فرقه در شهر حلّه عراق ، زندگى مى كند؛ او تصميم گرفت كه علاّمه حلّى را به سلطانيه قزوين كه مركز حكومت وى بود دعوت كند. مجلس و محفلى تشكيل داده و علاّمه را با بزرگان اهل تسنن ، مواجه ساخت . هنگام مباحثه ، علاّمه بر همه علما غلبه يافت و در نتيجه شاه و تمامى درباريان به مذهب شيعه گرويدند و اسامى ائمه معصومين عليهم السّلام را بر سكّه ضرب نموده و در خطبه ها قرائت كردند.

روزى علاّمه حلّى ، در مجلس سلطان و در پايان مناظره با علماء، خطبه بليغى در بيان اثبات مذهب شيعه اماميه ، ايراد نمود و چون بنامهاى مقدس ‍ چهارده معصوم عليهم السّلام رسيد؛ علاوه بر پيامبرصلّى اللّه عليه و آله بر همه آن بزرگان صلوات فرستاد. در اين موقع سيّدى از اهل موصل -كه شخصى ناصبى و از دشمنان خاندان رسالت بود،- برآشفت و خطاب به علاّمه گفت : ((شما شيعيان ، چه دليلى داريد كه بر غيرپيامبر، صلوات و درود مى فرستيد؟))

علاّمه بدون تاءمّل فرمود: ((دليل ما اين آيه قرآن است كه خداوند مى فرمايد: (اَلَّذينَ اِذا اَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ، اُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ اُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ.)(167):(كسانى كه هرگاه مصيبتى به آنها مى رسد، مى گويند: ما از آنِ خدائيم و بسوى او بازگشت مى كنيم ، درود و رحمت خداوند بر آنان باد و آنها هدايت يافته گان هستند.)

سيد موصلى ، با ناراحتى گفت : ((كدام مصيبت بر خاندان پيامبر و امامان شما رسيده است كه طبق اين آيه شايسته درود و صلوات خداوندى باشند؟))

علامه فرمود: ((كدام مصيبت دردناكتر و دشوارتر از اين مى تواند باشد كه مانند تو، فرزند نااهلى ، از ميان آنها پيدا شده و ديگران را بر آل رسول صلّى اللّه عليه و آله مقدم داشته ؛ تا آنجا كه حاضر نباشد، اين همه فضائل و مناقب پدران پاك خويش را بشنود.)) حاضران مجلس ، همگى از پاسخ به موقع علاّمه خنديده و حاضر جوابى و كلام زيباى آن دانشمند فرزانه را، تحسين كردند.(168)(169)

54- ((بيانات حضرت رضاعليه السّلام در مجلس ماءمون ))

در مجلس ماءمون ، حضرت رضاعليه السّلام موقعى كه فضائل عترت پيامبرصلّى اللّه عليه و آله را با استدلال به آيات قرآنى بيان مى فرمودند، در ضمن شمارش و بيان آيات قرآنى چنين فرمودند: ((هفتمين آيه اين است : (اِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يَصَّلُونَ عَلَى النّبى يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلَّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً.)(170):(خدا و فرشتگان بر روان پاك پيامبر صلوات و درود مى فرستند و شما هم اى اهل ايمان درود بفرستيد و با تعظيم و اجلال بر او سلام كنيد و تسليم فرمان او شويد.) مسلمانان گفتند: يا رسول الله ! ما معنى تسليم را فهميديم كه بايد تسليم فرمان شما باشيم ، امّا چگونه صلوات بگوئيم . فرمود: مى گوئيد: (اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيتَ عَلى اِبْراهيمَ وَ آلِ اِبْراهيمَ اِنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ.) ))

بعد حضرت رضاعليه السّلام خطاب به حاضرين فرمود: ((آيا در اين سخن خلافى هست ؟)) گفتند: ((نه .)) در اين هنگام ماءمون گفت : ((اين سخن ، اجماعى است و هيچ اختلاف در بين امت نيست . آيا در مورد آل و فضيلت آل محمد، سخنى واضحتر از اين مى توانيد از قرآن بيان بفرمائيد؟)) حضرت رضاعليه السّلام فرمودند: ((بلى ، شما به من بگوئيد، در اين آيه شريفه : (يسَّ وَالْقُرْآنِ الْحَكيمِ اِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينْ عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ)(171):(يس ! قسم به قرآن كريم ، كه تو قطعاً از رسولان خداوند هستى ، بر راهى مستقيم قرار دارى ). مقصود از ((يس )) چيست ؟)) علماى مجلس گفتند: ((معنى يس ، محمدصلّى اللّه عليه و آله است و كسى در آن شكّى ندارد.))

امام هشتم فرمود: ((در اين آيه شريفه ، خداوند متعال بر محمد و آل محمد فضيلتى عنايت كرده است كه كسى نمى تواند، حقيقت آن را درك كند؛ مگر از راه تعقل و تفكر، براى اينكه خداوند متعال در كتاب مقدس ‍ خويش ، به غير از انبياصلّى اللّه عليه و آله بر هيچ كس سلام نفرستاده و فرموده : (سَلامٌ عَلى نُوْحٍ فِى الْعالَمينَ.)(172):(سلام بر نوح در ميان جهانيان .) و فرمود: (سَلامٌ عَلى اِبْراهيمَ)(173):(سلام و تحيت خداوندى ، بر ابراهيم باد) و فرمود: (سَلامٌ عَلى مُوْسى وَ هارُونَ.)(174) و در هيچ جاى قرآن ، نفرمود: سَلام عَلى آلِ نوح و سلام على آل ابراهيم و سلام على آل موسى و هارون . فقط فرمود: (سَلامٌ عَلى آلِ يس .)(175) يعنى : آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين .)) ماءمون بعد از اين بيان عالى و استدلال قرآنى حضرت رضاعليه السّلام خطاب به حاضرين گفت : ((اكنون فهميدم كه شرح اين آيات و بيان آنها در نزد معدن نبوت و اهل بيت عصمت مى باشد.))(176)

55- ((اهل ذكر مائيم ))

حضرت رضاعليه السّلام در همان مجلس ماءمون ، در شمار آياتى كه براى فضيلت اهل بيت عليه السّلام نقل مى كرد، اين آيه را (فَسْئَلُوا اَهْلَ الذِّكْرِ اِنْ كُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ.)(177):(اگر نمى دانيد، از اهل ذكر از [آگاهان ] بپرسيد) قرائت كرده و فرمود: ((ما اهل ذكر هستيم اگر نمى دانيد از ما خانواده بپرسيد.)) دانشمندان مجلس گفتند: ((مقصود خداوند از اهل ذكر يهود و نصارى هستند.))

امام ابوالحسن الرضاعليه السّلام فرمود: ((سبحان الله ! اگر ما پرسيديم ، و آنها هم ، به دين خودشان دعوت كردند و گفتند دين ما بهتر از دين اسلام است ؛ آيا چنين كارى بر ما جايز است ؟))ماءمون سؤ ال كرد: ((يا اباالحسن ! آيا ممكن است ، اين سخن را بشكافيد و شرح دهيد، تا خلاف ادّعاى اينها ثابت شود؟))

حضرت امام رضاعليه السّلام فرمود: ((بلى ، ذكر، رسول الله است و ما (اهل بيت )، اهل آن حضرت هستيم و اين در كتاب خدا بيان شده ، آنجا كه در سوره طلاق مى فرمايد: (فَاتَّقُوا اللّهَ يا اُولىِ الاَْلْبابِ الَّذينَ امَنُوا قَدْ اَنْزَلَ اللّهُ اِلَيْكُمْ ذِكْراً، رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللّهِ مُبَيِّناتٍ.)(178):(از مخالفت فرمان خداوند بپرهيزيد، اى خردمندانى كه ايمان آورده ايد! زيرا خداوند ذكر را بر شما فرستاده رسولى كه آيات روشن خدا را بر شما تلاوت مى كند.) پس ‍ ذكر، رسول الله است و ما هم اهل ذكر هستيم .))(179)

56- ((يك مناظره خونين ))

وليد ابن عبدالملك ، پنجمين خليفه اموى ، (76 - 96)، به ((خالد بن عبدالله )) دست نشانده خويش در مكه ، نامه اى نوشته و در آن خواستار دستگيرى مردان نامدار عراق شد و اضافه كرد، آنان را بعد از دستگيرى ، در شهر واسط، به نزد ((حجّاج بن يوسف ))(180) روانه كن . و او هم طبق فرمان خليفه سعيد ابن جُبَير(181) (مرد با شخصيت و نامدار عراق و يار باوفاى امام على ابن الحسين عليه السّلام را دستگير كرده و در عراق نزد حجاج فرستاد.

حجاج كه بعد از مدّتها تلاش طاقت فرسا، به سعيد ابن جبير، دست يافته بود؛ با اينكه با سعيد، آشنائى داشت -امّا براى اهانت - از او پرسيد؛ ((اى مرد، نامت چيست ؟)) سعيد گفت : ((نام من سعيد ابن جُبِير است .))

حجاج : ((نه ! تو شقى ابن كسير(182) مى باشى .)) سعيد: ((مرا چنين ناميده اند، تو هر طور دوست دارى مرا صدا بزن .)) حجّاج : ((من ترا مى كشم ، از همينجا به جهنم خواهم فرستاد.)) سعيد: ((اگر مى دانستم چنين قدرتى دارى ، ترا عبادت مى كردم !)) حجاج : ((درباره پيامبر چه مى گوئى ؟)) سعيد: ((او پيامبر رحمت و شفيع امت بود.)) حجاج : ((درباره على چه مى گوئى ؟ آيا او اهل بهشت است يا جهنم ؟)) سعيد: ((اگر مى توانستم به بهشت و جهنم ، راه يابم ، مى گفتم ، چه كسى در بهشت است و چه كسى در جهنم !))

بعد از مدتى مكالمه ، حجاج كه از جوابهاى سعيد، درمانده شد براى تضعيف روحيه آن بزرگوار، به مُغنيّه ها دستور داد تا در حضور سعيد به نوازندگى و خوانندگى و رقاصى پرداختند. در اينحال سعيد شروع كرد به گريه كردن .

حجاج گفت : ((واى بر تو چرا گريه مى كنى ؟)) سعيد: ((حجاج ! ويل نام چاهى است در جهنم ، كه عذاب آن بسيار سخت است و آنجا جاى گنهكاران مى باشد.)) حجاج : ((چگونه مى خواهى ترا بكشم ؟)) سعيد: ((هر طور كه خودت دوست دارى مرا بكش ، بخدا قسم ، همانطور در روز قيامت در پيشگاه عدل الهى ، ترا قصاص خواهم كرد.)) بالاخره حجاج به ماءمورين دستور داد: ((او را طبق معمول در حضور من گردن بزنيد!))

جلاّد، دستهاى سعيد را از پشت بست ، سعيد رو به قبله نشسته و اين آيه را خواند: (اِنّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ حَنيفاً وَ ما اَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ.)(183):(من روى خود را بسوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريده ، من در ايمان خود خالصم و از مشركان نيست .) حجاج گفت : ((صورت او را از قبله برگردانيد.)) وقتى روى او را برگردانيدند، اين آيه را تلاوت فرمود: (فَاَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ.)(184):(بهر سو روى بگردانيد، خدا آنجاست .)

حجاج فرمان داد: ((صورت او را بطرف زمين بگذاريد و سر او را از قفا جدا كنيد.)) سعيد اين آيه را خواند: (مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً اُخْرى .)(185):(ما شما را از زمين آفريديم و در آن باز مى گردانيم و بار ديگر در قيامت شما را از آن بيرون مى آوريم .)

بعد گفت : (اَشْهَدُ اَنَّ لااِلهَ اِلا اللّه وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُوُلُهُ.) و اضافه كرد: ((خدايا بعد از من به حجاج مهلت مده ، كسى را بقتل برساند.)) و بيش از اين جلاّد به او مهلت نداد و سر نازنين سعيد را از قفا جدا نمود. و چون سر از بدن جدا شد؛ چند مرتبه گفت : ((لااله الاّالله .))

و اين چنين بود كه سعيد، در ماه شعبان ، 95 قمرى ، در سن 45 سالگى بدرجه رفيه شهادت نائل شد. بعد از شهادت سعيد، وضع حجاج دگرگون شد و پانزده روز بيشتر زنده نماند و در اين مدت ، فرصت نيافت كسى را بكشد، چون بخواب مى رفت ، سعيد را با حالتى خشمگين مشاهده مى كرد كه به او حمله كرده و مى گويد: ((اى دشمن خدا! گناه من چه بود؟ كه مرا كشتى ؟)) و او در اين مدت مدام ، از خواب مى پريد و مى گفت : ((مرا با سعيد جبير چه كار بود؟))(186)

57- ((على عليه السّلام از ديدگا قنبر))

روزى حجاج بن يوسف ثقفى ، به اطرافيانش گفت : ((امروز دوست دارم ، يكى از دوستان على را بكشم و با ريختن خون او، بخدا تقرب جويم .)) گفتند: ((امير! كسى بيشتر از قنبر على را خدمت نكرده است .)) فوراً دستور داد قنبر را دستگير كرده و بحضور آوردند. حجاج به او گفت : ((تو براى على چه خدمتى مى كردى ؟)) فرمود: ((من آب وضو، براى آن بزرگوار مى آوردم .)) گفت : ((على بعداز وضو چه مى خواند؟)) قنبر جواب داد: ((اين آيه شريفه را قرائت مى فرمود: (فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِرُّوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ اَبْوابَ كُلِّ شَىٍ، حَتى اِذا فَرِحُوا بِما اُوتُوا اَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَاِذاهُمْ مُبْلِسُونَ.)(187):(هنگامى كه آنچه را به آنها يادآورى شده بود، فراموش كردند؛ ما هم درهاى تمام نعمتها را به روى آنها گشوديم ، تا كاملاً خوشحال شده و به آن دل بستند. ناگهان آنها را گرفتيم ، در اين هنگام همگى ماءيوس شدند.)

حجاج گفت : ((حتماً اين آيات را بر ما تاويل مى كرده است ؟)) قنبر جواب داد: ((آرى !)) حجاج گفت : ((تو بنده على مى باشى ؟)) فرمود: ((نه ! من بنده خدا هستم و غلام علىّ، آن آقائى كه با دو شمشير با دشمن مى جنگيد، و با دو نيزه مبارزه مى كرد و به دو قبله نماز خواند، و دوبار هجرت كرد، و يك لحظه به خداوند كافر نشد. من بنده آن آقائى هستم ، كه بهترين اهل ايمان ، و چشم و چراغ رزمندگان ، و يادگار پيامبران ، و پيشواى مسلمانان و زبان گوياى رسول رب العالمين بود.))(188)

حجاج گفت : ((از طريقه و روش على دست بردار.(( قنبر گفت : ((تو طريقه اى بهتر از آن نشانم بده ، تا من پيروى كنم .)) حجاج گفت : ((چگونه ترا بكشم ؟)) قنبر: ((هر طور كه دوست دارى ؟ امّا آقاى من ، به من خبر داده كه تو مرا، مثل گوسفندان ذبح خواهى كرد!))

حجاج گفت : ((روش خوبى است .)) بعد دستور داد، سر از بدن او جدا كرده و آن خدمتگزار آستان مقدس علوى را بشهادت برسانند.(189)

58- ((شيفته پيامبر))

ابو عبدالله ((ثوبان ))(190) غلامِ حضر رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله بود و از عمق جان آن حضرت را دوست مى داشت . او هر موقع از آن بزرگوار جدا مى شد بى طاقت مى شد. روزى با حالتى پريشان و بدنى لرزان و رنگى متغير، وارد محضر پيامبرصلّى اللّه عليه و آله شد، حضرت پيامبر سؤ ال كرد: ((ثوبان ، ترا چه شده آيا مريض شده اى ؟)) گفت : ((نه يا رسول الله ، من دردى ندارم ، ولى ياد آخرت مرا بى تاب كرده ! من يك روز است كه شما را نديده ام ، اين حالت به من عارض شده ! و اگر انشاءالله در آخرت به بهشت رفتم ، من همنشين غلامان خواهم شد و شما با انبياء الهى محشور مى شويد و ابداً شما را ملاقات نخواهم كرد!))

در اين هنگام بر پيامبر بزرگوار اسلام ، حالت وحى رخ داده و اين آيه شريفه نازل شد: (وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَاُولئِكَ مَعَ الَّذينَ اَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبيّينَ وَالصِّديقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ وَ حَسُنَ اوُلئِكَ رَفي قاً.)(191):(و آنان كه خدا و رسول را اطاعت كنند، البته با كسانى كه خدا به آنها لطف و عنايت كامل فرموده يعنى با پيامبران و صديّقان و شهيدان و نيكوكاران ، در بهشت با هم خواهند بود و آنان چقدر رفيقان خوبى هستند.)(192)

59- ((عاشق خدا))

عبدالله بن جُنْدب كوفى ، شخصيتى وارسته و بزرگمردى كه مورد اعتماد و عنايت حضرت كاظم و حضرت رضاعليهماالسّلام بود و از طرف آنان وكالت داشت . او يكى از شخصيت هاى برجسته جهان تشيّع ، در عصر خويش محسوب مى شود؛ تا آنجائى كه روزى حضرت ابوالحسن عليه السّلام در حق وى فرمود: ((اِنَّ عَبْدَاللّهِ ابْنِ جُنْدَب لَمِنَ الْمُخْبِتينْ: او از مختبين است يعنى از كسانى است ، كه خداوند متعال آنان را مژده داده است . آنجا كه مى فرمايد: (وَ بَشِّر الْمُخْبِتينَ الَّذينَ اِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ.)(193):(بشارت بده فروتنان و متواضعان را، آنانى كه چون پيش آنان ، خدا را ياد كنند، دلهاشان هراسان شود.))

يونس ابن عبدالرحمان (194)، در مورد عظمت و بزرگوارى شخصيت وى مى گويد: در مراسم عرفات عبدالله را ديدم كه دستها بسوى آسمان بلند كرده و آب ديده اش بر رخسارش جارى بود و مدام اشك مى ريخت و دعا مى كرد وقتى تمام شد گفتم : وقوف هيچكس را بهتر از تو نديدم عجب حال خوشى داشتى ؟

گفت : بخدا سوگند يك كلمه براى خودم دعا نكردم همه اش براى برادران مومنم دعا مى كردم ؛ زيرا از امام موسى عليه السّلام شنيدم كه فرمود: هر كس در پشت سر برادر مومن خويش براى او دعا كند از عرش ندا مى دهند كه براى تو صد هزار برابر او باد. و من نخواستم از صد هزار دعاى تضمين شده فرشتگان دست بردارم .))(195)

60- ((ناپلئون از قرآن مى گويد))

ناپلئون بناپارت ،(196) امپراطور فرانسه و چهره معروف عالم سياست در عرصه بين الملل ، روزى در مورد اسلام و مسلمانان فكر مى كرد و اينكه چطور مى شود، بر كشورهاى اسلام تسلط يافت و مسلمانان را تحت سيطره فرانسه درآورد. از مشاورين خود سؤ ال كرد: ((مركز مسلمين كجاست ؟)) مصر را معرفى كردند. او بسوى مصر حركت كرد؛ پس از ورود به كتابخانه مهم آن شهر رفته و به مترجم گفت : ((يكى از مهمترين كتابهاى اينها را برايم بخوان و او قرآن را باز كرده و در اول صفحه ، اين آيه را مشاهده كرد: (اِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِى لِلَّتى هِىَ اَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْلَمُونَ الصّالِحاتِ اَنَّ لَهُمْ اَجْراً كَبيراً.)(197):(اين قرآن ، به راهى كه استوارترين راههاست ، هدايت مى كند، و به مؤ منانى كه اعمال صالح انجام مى دهند، بشارت مى دهد كه براى آنها پاداش بزرگى است .)

مترجم ، آيه را براى ناپلئون خواند و ترجمه كرد. از كتابخانه بيرون آمدند، شب را تا صبح ، ناپلئون به اين آيه و پيام آن فكر مى كرد. صبح بيدار شده ، دو مرتبه بكتابخانه آمدند؛ از مترجم خواست ، همان كتاب ديروزى را دوباره براى او بخواند و معنى كند و او هم آياتى را خوانده و ترجمه نمود.

شب را باز در فكر و انديشه قرآن و مفاهيم عالى آن به سحر رساند. روز سوم هم ، مثل دو روز قبل ، آياتى خوانده و براى ناپلئون ترجمه شد. بعد از اينكه از كتابخانه بيرون آمدند سؤ ال كرد: ((اين كتاب چه جايگاهى ، در بين ملت مسلمان دارد و چقدر به آن اهميت مى دهند؟)) مترجم گفت : ((آنها معتقدند كه اين قرآن كتاب آسمانى است و بر پيامبر اسلام نازل شده ، همه اش كلام خداست .))

ناپلئون دو جمله گفت ، يكى به نفع مسلمانان و ديگرى به ضرر آنان .

او گفت : ((آنچه من از اين كتاب فهميدم : اگر مسلمانان فرامين و احكام جامع اين كتاب را فراگيرند و به آن عمل كنند، ديگر روى ذلّت نخواهند ديد.)) و اضافه كرد: ((تا زمانيكه ، اين قرآن در بين مسلمين حكومت كند، در پرتو تعاليم برنامه هاى آن ، مسلمانان تسليم ما نخواهند شد؛ مگر اينكه بين اين كتاب و آنان فاصله ايجاد شود.))(198)

61- ((مناظره پير زال با عمروليث ))(199)

عمروليث صفّارى ، در زمستانى بسيار سرد، با سپاه خويش وارد شهر نيشابور شد و از شدت سرما، با لشكريانش ، به خانه هاى مردم وارد شده و مسكن گزيدند. پيرزنى پنج اطاق داشت ؛ همه اش را آنان اشغال كردند. آن زن ، به يكى از فرماندهان عمروليث شكايت كرد و او گفت : ((فردا، موقعى كه من پيش عمرو هستم ، بيا و تقاضاى خود را بيان كن .

پير زن فرداى آن روز آمده و به عمرو اظهار داشت : ((يا امير! من زن پيرى هستم و همه اطاقهاى مرا سپاهيان تو اشغال كرده اند و مرا با پنج دختر و عروس در يك اطاق جاى داده اند و ما در آنجا هم آسايش و امنيت نداريم ، زيرا سربازان تو آنجا رفت و آمد مى كنند، و اين زيبنده جوانمردى مثل تو، نمى باشد.)) عمرو با ناراحتى گفت : ((پس همراهان ما، در اين سرماى شديد چه كنند؟ دور شو، راست گفته اند: كه زنان بيعقل هستند!)) پيرزن روى برگردانده و رفت .

همينكه دور شد، فرمانده مذكور، به عمروليث گفت : ((يا امير! اين زن بسيار دانا و پرهيزگار و اهل عبادت است ؛ خوب بود كه در مورد او لطف و مهربانى مى كرديد. عمرو دستور داد: ((پير زن را برگردانيد.)) وقتى او را آوردند، پرسيد: ((قرآن خوانده اى ؟)) جواب داد: ((آرى !)) عمرو گفت : ((مگر اين آيه را نخوانده اى ؟ (اِنَّ الْمُلُوكَ اِذا دَخَلُوا قَرْيَةً اَفْسَدُوها وَجَعَلُوا اَعِزَّةَ اَهْلِها اَذِلَّهً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ.)(200):(پادشاهان هنگامى كه وارد منطقه آبادى شوند، آن را به فساد و تباهى مى كشند و عزيزان آنجا را ذليل مى كنند آرى كار آنان ، همين گونه است .))

پيرزن گفت : ((خوانده ام ، امّا از جناب امير، تعجب مى كنم ! كه در همين سوره نمل ، چرا اين آيه را نخوانده است ؟: (فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاويةً بِما ظَلَمُوا اِنَّ فى ذلِكَ لاََّيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.)(201):(اين خانه هاى ستمگران است ، بخاطر ظلم و ستمگرى خالى مانده است و در اين كار نشانه عبرتى است ، براى كسانى كه آگاهند.)

اين سخن ، همانند صاعقه اى بر جان عمروليث فرود آمد و چنان او را منقلب كرد كه لرزشى اندامش را فرا گرفت و آب در ديدگانش نمايان شد. گفت : ((اى مادر! برو و تمام خانه ات را تصرف كن ، بعد از اين سپاهيان من در اين شهر نخواهند ماند.))

بعد دستور داد منادى ندا دهد: ((تا سه ساعت ، هر سربازيكه از شهر بيرون نرود، يا در خانه رعيتى ديده شود، كشته خواهد شد.)) و محلى را بنام (شادياخ ) در كنار نيشابور اردوگاه خود قرار داد و تمام سپاه آنجا خميه زدند.(202)