پس جدال پيامبران، كلام استدلالى است كه با دلسوزى و مهربانى مطرح مىشود و
نمىتواند از روى عناد و دشمنى باشد؛ سخنى منطقى و حكيمانه است؛ جنبهى ياوهسرايى
ندارد، يا كوبيدن و خردكردن طرف مقابل و مراء را نمىرساند. در روايتى از پيامبر
اكرم صلىاللهعليهوآله آمدهاست: نَحنُ المُجادلونَ في دينِ اللّه:(1)
«ما در بارهى دين خدا مجادله مىكنيم»؛ اين درست همان مجادلهاى است كه پيامبران
با نهايت دلسوزى و شفقت، با امت خود داشتهاند. در حضور امام صادق عليهالسلام راجع
به جدال در بارهى دين صحبت به ميان آمد و گفته شد كه پيامبر و ائمه از آن نهى
كردهاند؛ امام در پاسخ فرمود: به طور مطلق، جدال نهى نشده بلكه از جدال غير عالى
نهى شدهاست: لَم يُنهَ عَنهُ مُطلقا و لكِنَّهُ نَهى عَنِ الجدال بِغَيرِ الَّتي
هِيَ أحسَن.(2)
همانطور كه اشاره شد مىتوان گفت: در ايّام حج ـ وقتى كه حجگزار لباس احرام بر
تن دارد ـ نيز بايد از جدال به معناى اصطلاحى يا هرنوع جدلى، پرهيز كرد. زيرا هر
سخن مستدلى را نمىشود هر جا مطرح نمود؛ اگر احتمال اختلاف هم برود، ترك آن لازم
است؛ نه اينكه از روى احتياط جدال را ترك نماييم. اسلام چون تأكيد بر وحدت امّت
اسلامى دارد و ايام حج از درخشانترين لحظههاى وحدت است، اجازه نمىدهد گفتوگوهاى
اين چنينى مطرح شود كه خداى ناكرده، زمينهى كينهتوزى و عداوت فراهم آيد؛ لذا براى
پيشگيرى از اين حالت، هرگونه جدلى را نهى مىكند، تا ايام پر بركت حج حتّى بدون
درگيرى لفظى سپرى گردد: لا جدال فىالحج.(3)
در صحيحهى معاوية بن عمار، از امام صادق عليهالسلام در همين باره چنين
آمدهاست: اذا أحرَمتَ فَعَلَيكَ بِتَقوَى اللّهِ، و ذِكرِاللّهِ، و قِلَّةِ
الكلامِ اِلاّ بِخَيرٍ، فَاِنَّ تَمامَ الحَجِّ و العُمرَةِ اَن يَحفِظَ المَرءُ
لِسانَه اِلاّ مِن خَيرٍ كَما قالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ؛ فَاِنَّ اللّهَ يَقُولُ:
«فَمَن فَرَضَ فيهِنَّ الحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فى الحَجِّ»
فَالرّفثُ: الجِماعُ؛ وَ الفُسُوقُ: الكِذبُ وَ السِّبابُ؛ وَ الجِدالُ: قَولُ
الرَجُلِ لا وَ اللّهِ وَ بَلى وَ اللّهِ:(4)
وقتى مُحرِم مىشوى بايد تقواى خدا، ياد خدا و كمگويى ـ جز در امور خير ـ را بر
خود لازم بدانى زيرا كمال حج و عمره اين است كه انسان زبانش را جز در سخن خير نگه
دارد، همانطور كه خداوند مىفرمايد: «... پس كسانى كه (با بستن احرام و شروع
مناسك، در ماههاى حج،) حج را بر خود واجب كردهاند، (بايد بدانند كه) در حج، رفث و فسوق و جدال نيست؛ رفث: آميزش با
همسر؛ فسوق: دروغ و فحاشى؛ جدال: گفتار انسان به سوگندِ "نه به خدا"، "بله به خدا"
(در پاسخ به گفتار ديگران) است.»
در روايت ديگرى معاوية بن عمار مىگويد: «امام عليهالسلام اضافه كرد: از فخر
فروشى (باليدن به مال، جاه و كسان خود به ديگران) دورى كن و بر خود لازم بدان طورى
پرهيزكار باشى كه تو را از عصيان و گناه در پيشگاه خداوند باز دارد؛ زيرا خداوند
عزوجل مىفرمايد: "سپس بايد آلودگىهايشان را برطرف سازند و به نذرهاى خود وفا كنند
و بر گرد خانهى باستانى طواف نمايند." امام عليهالسلام فرمود: يكى از انواع تَفث
(آلودگى و ناپاكى) اين است كه در حال احرام سخن زشت و ناهنجار بر زبان جارى كنى. پس
هنگامى كه به مكه وارد شدى و طواف خانهى خدا را به جاى آوردى و سخن طيب و پاك
گفتى، آن اعمال، كفارهى آن بدىها مىباشد.
از آن حضرت دربارهى كسى كه قسم به جان خود مىخورد سؤال كردم، فرمود: اين جدال
نيست همانا جدال، گفتن "لا وَ اللّهِ وَ بَلى وَ اللّهِ" است:
«... معاوية بن عمّار قال، قال: ابو عبداللّه عليهالسلام و ذكر مثل حديث اول و
زاد و قال: اِتَّقِ المُفاخَرَةَ وَ عَلَيكَ بِوَرَعٍ يَحجِزُكَ عَن مَعاصِي اللّهِ
عَزَّوَجَلَّ فَاِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ يَقُولُ: "ثُمَّ ليَقضُوا تَفَثَهُم
وَليُوفُوا نُذُورَهُم وَليَطَّوَّفُوا بِالبَيتِ العَتيقِ"(5) قال ابو
عبداللّه عليهالسلام : وَ مِنَ التَّفَثِ اَن تَتَكَلَّمَ في اِحرامِكَ بِكَلامٍ
قَبيحٍ فَاِذا دَخَلتَ مَكَّةَ وَطُفتَ بِالبَيتِ تَكَلَّمتَ بِكَلامٍ طَيِّبٍ وَ
كانَ ذلكَ كَفارَةً و قال سألته ان رجل يقول: "لا لَعَمري وَ بَلى لَعَمري" قال:
ليس هذا من الجدال و اِنَّما الجدال "لا و اللّه و بلى واللّه".(6)
همانطور كه از فرمايش آن حضرت بر مىآيد، هنگامهى حج جايى براى جدال نيست؛
بايد پاكى را آويزهى گوشِ وجودِ خويش كرد. همچنين از فحواى سخن امام برداشت
مىكنيم، نفسِ "لا وَ اللّهِ" يا "بَلى وَ اللّهِ" يعنى سوگند به اسامى خداوند
سبحان، جدال نيست بلكه در گفتوگو يا مناظره، اگر بحث به سوگند خوردن ـ به نام حضرت
سبحان ـ رسيد و آن وقتىاست كه مىخواهيم حرف خود را به كرسى نشانيم. بيشتر چنين
حالتى هنگامى پيش مىآيد، كه با خستگى و غضبناك شدن نسبت به طرف مقابل توأم است و
او هم نسبت به ما همين موضع را پيدا كرده و مىخواهيم ـ به اصطلاح ـ پاى ديگرى را
به ميان كشيم تا قضيه فيصله يابد؛ لذا سوگند به خدا را، ـ چه با حالت اثباتِ «بَلى
وَ اللّهِ» و چه به حالت انكارِ «لا وَ اللّهِ» ـ مىآوريم؛ اين جدال است و كفاره
دارد نه اينكه در حال احرام، اگر بىمقدمه يك نفر "لا وَ اللّهِ" وَ "بَلى وَ
اللّهِ" بگويد، جدال محسوب شود و كفاره داشتهباشد.
مىتوان گفت منظور امام عليهالسلام كه آن را با حصر آورده و جدال دانسته، رسيدن
مناظره يا بحث و جدال با يكديگر، تااين مرحلهاست كه كفاره دارد و قرآن نهىفرموده:
«لا جدال فىالحج»؛ نه اينكه سوگند به خدا جدالباشد، ولى نفسِ "بگومگو"ها، "مناظره"ها و "درگيرىهاى لفظىِ" خشم آفرين، جدال نباشد.
بلكه همهاش جدال است و ـ شايد بتوان گفت ـ تا به حد سوگند نرسد كه با مرحلهى خشم
و غضب همزمان است، عامل كفارههاى سنگينى، مثل: ذبح گوسفند، گاو يا شتر، در
حالتهاى مختلف نمىشود. بهطور يقين نفسِ مجادله در حال احرام يا حج، از آغاز جدال
حرمت دارد؛نه اينكه تا زمان رسيدن به مرحلهى سوگند خدا، جدال محسوب نشود و حرمتى
نداشتهباشد.
البته اين نكته لازم به يادآورىاست كه روش و آداب اعراب، در مجادله غير از ما
مىباشد. آنان به طور سريع در مكالمات عادى خود، به قسم خوردن متوسلمىشوند و حتى
در اندك زمانى كه گفتوگو را دربارهى موضوعى آغازمىكنند، اگر به مرحلهى خشم هم
نرسيدهباشند، چاشنى كلامشان، "قسم جلاله"است. اگر عامل ناراحتى يكديگر شوند، تكرار
قسم نيز شدت مىگيرد. لذا قرآن همين حالت عرب را با شناخت تمام در دو سوره از قرآن
مطرح مىفرمايد: «لا يُؤاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغوِ في اَيمانِكُم...»(7):
خداوند شما را به قسمهاى بيهودهىتان مؤاخذه نمىكند.
اين نكته نيز جالب است كه ابوبصير از امام صادق عليهالسلام در ذيل همين آيه،
درست عينِ قسمى را كه براى جدال در حج ذكرشد، آوردهاست: «...عن ابى عبدالله فى قول
الله عزوجل «لا يُؤاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغوِ في اَيمانِكُم» قال: هو "لا وَ
اللّهِ وَ بَلى وَ اللّهِ"»(8)
ملاحظه مىكنيد اگر نفس سوگند به خدا كفارهداشت، اولاً: قرآن بايد مىفرمود:
«لا اَيْمانَ فيالحج»؛ ثانيا:بايد در اينجا نيز كفارهداشتهباشد ولى مىبينيم نه
چنين فرموده و در اينجا نه تنها هيچ جريمهاى شامل حال سوگند خورندهنشده، بلكه خداوند مؤاخذه را نيز از او برداشته، در حالى كه در جدال حج،
حكم شرعى غير از اينجاست. از اين نكته استنباط مىشود: «جدال كفارهآور است، نه
سوگند».
اگر غير از اين باشد، بايد هر دو روايت را معارض يكديگر دانست و آنها را از كشف
حكم شرعى ساقط شدهپنداشت كه «اذا تعارضا تساقطا». بحث ما اين نبود، بلكه دربارهى
عادت سوگند يادكردن عرب بحث مىكرديم، كه به راحتى در محاورات خود سوگند ياد
مىكنند، لذا بدون توجه به مسائل روانشناسى اجتماعىِ محيطى كه روايت در آنجا مطرح
شده، نمىتوان به آن تمسك جست و فتوا داد، بايد تمام جوانب لازم را در اين باره
مَدِّ نظر داشت. به همين جهت امام عليهالسلام در «درگيرىهاى لفظى» آنان، «فصل
الخطاب» را «سوگند خوردن است»، اشاره فرمودند و حكم شرعى را در اينباره بيان
كردند.
بعضى از بزرگان فقه ـ رحمهم الله ـ، فقط اشاره به قسم اين گونهاى كرده و آن را
جدال دانستهاند مثل شهيدَين در «لمعه»، محقق حلى در «شرايع الاسلام»، شيخ محمد حسن
نجفى در «جواهرالكلام». ايشان مىفرمايد:«الجدالُ هو عندَنا قولُ "لا وَ اللّهِ وَ
بَلى وَ اللّهِ"بدليلِ اجماعِ الطائِفةِ وَ طريقةِ الاحتياط»(9).
بايد گفت اگر صاحب جواهر توضيح بعد را در اين باره نمىآوردند، كه «مقصود بيان
آنچه موجب كفاره است»(10) و همچنين كه «جدل براى هر چه كه در آن خصومت
باشد»(11)، به طور مسلم مراجعه كنندگان به اين نوع كتابها، برداشتِ اشتباهى از آن خواهند داشت. بعضى از فُقها نيز توضيح اندكى بعد
از آوردن عبارت: «الجدالُ و هو قولُ "لا وَ اللّهِ وَ بَلى وَ اللّهِ"»مرقوم
فرمودهاند: اگر در مقام اثبات يا نفى چيزى بكار رود، جدال شمرده مىشود.(12)
همانطور كه گفتيم در حديث معاوية بن عمار، بالاترين حد جدل كه منجر به كفاره
مىشود، منظور است(13) و الاّ امام على عليهالسلام جدال را اين چنين
بيان مىفرمايد: «أَنْ لا يُماري رَفيقاً وَ لا غَيرَهُ»(14): با رفيق و
ديگران، مراء و گفتار لجبازانه ننمايد.
اين معنا "قدر مُتَيَقَّن" معناى لغوى، قرآنى و حديثى اين نوع جدل است.
افزون بر اين در حديث ديگرى از همين كتاب "جدال" را "مراء" معنا كرده و در توضيح
آن از امام رضا عليهالسلام آورده است:«الجِدالُ: المِراء، تُماري رَفيقَكَ حَتّى
تُغضِبَهُ.»: «لجاجت كردن با رفيق خود تا او را خشمگين نمايى.» در دنبالهى حديث،
امام عليهالسلام سفارش به تواضع، خشوع، آرامش و خضوع مىنمايد، كه همه براى آرام
كردن روحيهى انسان و عدم درگيرى با ديگران، نقش بسيار مهمى دارند، با كنترل رفتار
ما، نمىگذارند در مناظره به معناى اعم آن، جدال پيش آيد: «وَعَلَيكَ بِالتَّواضُعِ
وَالخُشوعِ، وَ السَكينَةِ وَ الخُضُوعِ.»(15)
با توجه به حصر جدال به "لا وَ اللّهِ وَ بَلى وَ اللّهِ" در حديث معاوية بن
عمار مىتوان آن را مقيّدِ رواياتِ امام على عليهالسلام و امام رضا عليهالسلام
دانست و الاّ اگر چنين توجيه صحيحى را قبول نكنيم و گمان شود كه نفسِ قسمِ «لا وَ
اللّهِ وَ بَلى وَ اللّهِ» جدال است، فقط يك نظر باقى مىماند كه "صحيحهى
ابنعمار" را به دلايل ذيل رد كنيم:
1- با مجادلهى مجازى به معناى قرآنى ، همخوانى ندارد يعنى بر خلاف نص قرآن است
و جدال قرآنى فقط "قسم به خدا"نيست.
2- با معانى دو حديث فوق مترادف نيست در حالى كه اين دو با آن نوع مجازى از
مجادله سازگارند.
3- اگر حديث متواترى داشتيم كه با قرآن هم خوانى نداشت، آن را نمىپذيريم تا چه
برسد به خبر واحد كه به "طريق اولى" قابل قبول نخواهدبود.
بنابراين از بحث مذكور به اين نتيجه مىرسيم كه در اينجا، آنچه باعث ناراحتى و
به خشمآوردنِ ديگران با «درگيرى گفتارى» شود، «جدال مذموم» است نه سوگندهاى
آنچنانى و به قول معروف «هر گِردى گردو نيست». باز هم در تأييد عرايض خود به حديثى
تمسك مىجوييم كه ملاّاحمد نراقى(ره) آوردهاست. مثلاً اگر ميزبانى بخواهد براى
ميهمانش شترى را نحر كند و ميهمان اجازه ندهد و بگويد: «لا وَ اللّهِ» راضى نيستم؛
ميزبان نيز بگويد: «بَلى وَ اللّهِ» بايد انجام دهم. ابوبصير چنين موردى را از امام
سؤالكرد؛ امام عليهالسلام در پاسخ فرمودند: «لا اِنَّما أرادَ بهذا اِكرامَ
أخيهِ، اِنَّما ذلك ماكان لِلّهِ فيهِ مَعصيةٌ»:(16) نه در اين حالت، قصد
اكرام به برادر (دينى) خود را دارد؛ جدال در جايى است كه در آن معصيت و نافرمانى
خدا باشد.
افزون بر اين، ـ همانطور كه گفتيم ـ «مراء» مصداق و نوعى از جدال است و بايد
گفت بدترين و پستترين مراتب جدل مىباشد.(17) در زبان فارسى به اين نوع
جدال، «جنگ لفظى»، «درگيرى لفظى» يا «درگيرى گفتارى» مىتوان گفت.
دربارهى توجّه قرآن به اين مسأله، بايد به عصر پيامبر برگرديم كه دوران سلطهى
فرهنگ قبيلگى، درگيرى و اختلافات شديد، با بىارزشترين سخنان بىپايه و سست، شروع
مىشد تا چه برسد به سخن مستدلّ و منطقى، در مقابل انسانهاى بىفرهنگ جاهلى كه فقط با گفتن يك "لا اله
الا الله" عقيدهى خود را تغيير دادهاند ولى فرهنگ مسلط بر آن جامعه، همان نظامات
قبل از اسلام است؛ تبلور«لا جِدالَ فىالحَج» را "مراء" و سخنانى بايد دانست كه
باعث به كرسى نشاندن يك انديشهمىشود، اگرچه با قسم خدا توأم باشد. راجع به
"مراء"، در كتب اخلاقى روايات زيادى داريم كه براى يادآورى ضرورت دارد و نياز است،
هميشه به اين نكات ظريفِ انسانساز توجه نماييم:
- هركس جدال به حق را ترككند، خداوند خانهاى در بالاترين درجهى بهشت، براى او
بسازد و هركس جدال را ترككند، در حالىكه جدال وى باطل بودهاست، خداوند براى او
خانهاى در وسط بهشت بناكند. (پيامبر صلىاللهعليهوآله )(18)
ـ هر كس از روى ناآگاهى مجادله در دشمنى نمايد، پيوسته در خشم خداست تا وقتىكه
آن را ترك نمايد. (پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله )(19)
- با برادرت جدال مكن ... . (پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله )(20)
- بذر شرّ و بدى، مراء با ديگران است. (امام على عليهالسلام )(21)
جدال با ديگران، از لحاظ روانشناسى اسلامى عامل كينه ورزى و دشمنى است؛ امام
جعفر صادق عليهالسلام مىفرمايد:
ـ به هيچ وجه با انسان بردبار و با انسان سفيه جدل نكن كه بردبار، كينهات را به
دل مىگيرد و سفيه، آزارت مىدهد.(22) به يقين بد رفتارى گفتارى يا عملى با ديگران زمينهى عداوت و دشمنى را پديد
مىآورد و به مرور با انباشته شدن كينهها در دل ديگران، روزى بُروز مىكند كه
پيشگيرى از آن امرِ دشوارى است؛ به همين جهت پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله
مىفرمايد:
ـ جبرئيل هميشه مرا از كينه توزى و عداوت با ديگران برحذر مىداشت و مىگفت:يا
محمّدُ اِتَّقِ شَحناءَ الرِّجال و عَداوَتَهُم (امام جعفر صادق عليهالسلام )(23)
- از شرّ انگيزى بپرهيزيد كه گناه و بدنامى را پديد مىآورد و زشتى و ننگ را
آشكاركند.(امام جعفر صادق عليهالسلام )(24)
- از جدل و دشمنى بپرهيزيد زيرا اين دو، دلها را بر ضد برادران مريض و بدبين
مىكند و درخت نفاق و اختلاف، بر آنها مىرويَد. (امام على عليهالسلام )(25)
اين حديث از نكات ظريف روانشناسى، در شكلگيرى زمينهى دشمنى بين پيروان حق سخن
مىگويد كه در عمل به آن با ولع تمام و علاقهى شديد بايد توجه نمود و قدم برداشت
ولى متأسفانه ما دقت لازم را در اين باره نداريم و امروزه بيشتر از هر زمان ديگر، نياز به اطاعت از اينگونه
فرمايشهاى حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام داريم زيرا وقتى حضرت خداوند سبحان
پيامبر را از مراء و عداوت برحذر مىدارد، ما بهطريق اولى، در هرلحظه بايد به آن
توجه كامل داشتهباشيم نه اينكه كينهورزى را نشر دهيم يا اگر از ديگران
مشاهدهكرديم بهراحتى از كنار آن گذشته و دَم برنياوريم.(26)
جبرئيل عليهالسلام به پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود:
ـ از گفتوگوى ناخوشايند با مردم بپرهيز.(امامجعفرصادق عليهالسلام ).(27)
بيشتر اين نوع برخوردها، مواقعى اتفاق مىافتد كه در حضور جمعى، بين دونفر يا
چند نفر بحث پيش آيد و الاّ اگر دو نفر، خودشان باشند و بحث كنند، كمتر اتفاق
مىافتد كه درگيرى و خوار كردن طرف مقابل، در بحث مطرح شود بلكه فقط شكست، از حريف
دردآور است؛ آن هم دردى درونى؛ ولى در جمعِ ديگران ، انسان به هيچ وجه حاضر نيست،
در مقابل طرف خود، دچار كمبود حيثيت و اعتبار گردد.
بنابراين در مناظره، اين نوع وقايع رخ مىدهد و انسان بايد دقت نمايد، در چنين برنامهاى خطا نكند و بر هدف مقدس مناظره، توجه داشتهباشد، نه كوبيدن
حريف. اين مجادله را ما نمىپذيريم؛ مجادلهاى قابل پذيرش است كه عاملى براى بُروز
و آشكار شدن حق باشد. نه صرف پيروزى بر همصحبت و همبحثِ خود. در اين نوع گفتمان
بايد طورى كلام را بر سر سفرهى دل چيد كه طرف گفت و گو را به شنيدن گفتار مشتاق
نمايد؛ درست همان روشى را اتخاذ نمايد كه ابوجعفر محمّدبن على امام جواد
عليهماالسلام با يحيىبن اكثم عالم دوران مأمون داشت.(28)
در مجادلهها بايد دقت كرد، خداى ناكرده سخنى بر خلاف حق و عدالت گفته نشود زيرا
سخنان بىارزش بر ضد ديگران، روز قيامت براى انسان دردسر درست مىكند. جايى كه
خداوند متعال وعدهى محاكمهى يهود ونصارى را به خاطر مجادله با يكديگر، در روز
قيامت مىدهد(29)، بايد نهايت دقت را در مناظرهها و مباحثات داشتهباشيم
كه به طرف خود ظلم نكنيم تا مورد مؤاخذهى خداوند قرار نگيريم.
«ابى درداء و ابيامامه و واثله و اَنَس مىگفتند؛ روزى پيامبر
صلىاللهعليهوآله بر ما واردشد درحالى كه ما راجع به مسائل دينى سرگرم بحث و
مجادله و ستيزهجويى بوديم، ديديم رسول خدا صلىاللهعليهوآله چنان خشمگين شد كه
شدت خشم او براى ما بىسابقه بود. سپس فرمود؛ "ملتهايى پيش از شما به علت جدال
وستيزه جويى گرفتار انحطاط و نابودى شدند. از ستيزهجويى دستبرداريد، زيرا يك فرد
با ايمان با كسى بهجدال و ستيز برنمىخيزد. ستيزهجويىنكنيد چون ستيزهجو كاملاً
و سخت زيانكار است جدال راكناربگذاريد زيرا من در روز قيامت از ستيزهگر شفاعت و وساطت نمىكنم. با هم
به ستيزنپردازيد چونمن براى كسى كه اگر از جدال - در حالى كه حتى حق با او است و
راستين مىباشد - دست بردارد، سه خانه و جايگاه آرام بخشى در بوستانها و اطراف و
مرغزار و ميان بهشت و قلّههاى آن ضمانت مىكنم از مراء و جدال دستبرداريد؛ زيرا
نخستينكارى كه پروردگار من - پس از منع بتپرستى - مرا نهىفرمود عبارت از
ستيزهجويى با مردماست".»(30)
مجادلهى بدون علم و دليل از ديدگاه قرآن مذموم است.(31) هر كه مجادله
مىكند به گمان خود، سخن حكيمانه و درست مىزند، امّا هر جدال كردنى، كلام متقنى
نيست. اين نوع مجادلهها از اين جهت مجادله گفته شدهاند كه فقط جنبهى گفتوگوى
دوطرفه دارند نه جدال به معناى اصطلاحى آن. فقط از اين جهت نام مجادله بر خود گرفته
كه حرفى مىزنند تا بتوانند آنرا منطقى جااندازند و در مقابل ديگران عَرضِ اندامى
كردهباشند. قرآن اين مجادلهها را باطل يا فاقد استدلال و بدون علم و دانش
ذكرمىكند و در حقيقت آنها را با توصيف مىآورد. به نمونهاى از آيات اشاره مىشود:
- و مِنَ النّاسِ مَن يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيرِ عِلمٍ...(32): از
مردم كسى كه دربارهى خدا بدون علم مجادله مىكند..
ـ... و جادِلوا بِالباطِلِ لِيُدحِضوا بِهِ الحَقَّ ...(33): براى محو
حق به مجادلهى باطل دست زدند ...
***
يكى از راههاى شناخت جدل، استفاده از آيات، با توجه به "اسباب النزول" مىباشد
كه مىتواند معناى جدل را براى ما بهتر بيان كند.
در قرآن سورهاى به نام "مجادله" داريم و اسم سوره از گفتوگوى خانمى با پيامبر
صلىاللهعليهوآله برگرفته شده كه مشكل خانوادگى خود را مطرح مىكرد.
فردى به نام اوس بن صامت(34) با خَولَه دختر خُوَيلِد (يا دختر حكيم
بن ثعلبه) بر سر عدم تمكين همسرش ناراحت شد و از روى عصبانيت به وى گفت: انتِ
كَظَهرِ اُمّي: «تو براى من مانند ظَهر (پشت) مادرم هستى.»
اصطلاح فوق در زمان جاهليت بكار مىرفت كه اگر مردى از زنش روى گردان مىشد،
ديگر رابطه زناشويى بين آنان شكل نمىگرفت و از هم جدا مىشدند. مرد وقتى خشمش
فروكش و به حالت طبيعى برگشت از گفتهى خود پشيمان شد و در حالىكه بسيار افسرده
بود به همسرش گفت: تو ديگر بر من حرام هستى و پيوند ما از يكديگر گسستهاست. زن به او گفت: دست از اين سخن بدار تو مىتوانى نزد رسول خدا
صلىاللهعليهوآله بروى و مشكل خود را در ميان بگذارى.
مرد گفت: من نمىتوانم بروم و از طرح اين مطلب خجالتمىكشم.
زن گفت: پس راضى شو من نزد پيامبر بروم.
او به حضور پيامبر صلىاللهعليهوآله شرفياب شد، و گفت:
شوهرم آنگاه كه مرا به همسرى درآورد، دخترى جوان و شاداب و صاحب خانواده و مال و
مكنت بودم؛ او اموالم را صرف كرده و جوانيم سپرى شده و الآن كسى را ندارم، اكنون كه
سالخورده شدهام مرا "ظِهار" كرده؛ لكن از كار خويش پشيمان است. آيا براى حلال شدن
ما نسبت به هم راهى وجود دارد؟
فرمود: اكنون تو بر او حرام مىباشى.
آن زن گفت: خدايى كه قرآن نازل كرد مگر سخنى از طلاق به ميان نياورد، او كه مرا
طلاق نداده و رهايم نكرده؛ او پدر فرزندان من و محبوبترين افراد براى من است.
رسول اكرم صلىاللهعليهوآله فرمود: آنچه مىتوانم بگويم اين است كه تو بر وى
حرام هستى! و حكم جديدى در بارهى مشكل تو از جانب خدا به من نرسيدهاست.
اين زن پياپى به رسول خدا مراجعه مىكرد و همان پاسخ نخست را مىشنيد، زن از اين
وضعيت دچار افسردگى خاطر شده و ناله برمىآورد و مىگفت:
از پريشانى و نگونبختى به درگاه خدا شكوه مىبرم؛ بار خدايا به زبان پيامبرِ
خود حكمى در اين باره فرو فرست.
عايشه كه از شستشوى سر خود فارغ شد، به زن گفت:
بس است و از ادامهى مجادله با پيامبر دست نگهدار. آيا به چهرهى رسول خدا
نمىنگرى كه در حال گرفتن وحى است؟
آنگاه كه وحى به پايان رسيد پيامبر فرمود: برو شوهرت را بياور، آن حضرت آيات
سورهى مجادله را بر وى خواند:قَد سَمِعَ اللّهُ قَولَ الّتي تُجادِلكَ في زَوجِها
و تَشتَكي اِلى اللّهِ واللّهُ يَسمعُ تَحاوُرَكما اِنَّ اللّه سميعٌ بصير...:(35)
«خداوند گفتوگوى زنى را در بارهى شوهرش با تو شنيد در حالىكه به خدا شكايت
مىكرد و خدا سخنان شما را با يكديگر مىشنود، خداوند شنواى بينا است. كسانى از شما
كه زنانشان را "ظِهار" مىكنند، مادرانشان به حساب نمىآيند؛ مادرانشان كسانىاند
كه آنان را زادهاند اينان سخنان ناپسند و خلاف واقعى را مىگويند؛ همانا خداوند
بسيار بخشنده و آمرزندهاست. كسانىكه زنان خود را "ظِهار" مىكنند و پشيمان
مىشوند، بايد قبل از تماس با يكديگر به خاطر گفتهىشان، "برده"اى آزاد كنند؛ باشد
تا شما پند گيريد (كه چنين سخنانى بر زبان نياوريد)؛ پس اگر آزاد كردن "برده" ممكن
نبود بايد قبل از تماس دو ماه پياپى روزه گيرد و كسىكه توان روزه را نداشت، پس شصت
نفر مسكين را طعام دهد اين حكم براى ايمان آوردن شما به خدا و پيامبر است و اين
قوانين خداوند است و براى كافران عذابى دردناك است.»
عايشه پس از نزول آيات، گفته بود: بزرگ است خدايى كه همهى آواها و گفتهها را
مىشنود و نيروى شنوايى او بس گسترده و نامحدود مىباشد زيرا من كه نزد آنها بودم
بعضى از سخنان آنها را نمىشنيدم.
وقتى پيامبر آيات را خواند، به مرد فرمود:
آيا مىتوانى "برده"اى را آزاد كنى؟
گفت: براى اين كار بايد همهى اموالم را بفروشم ...
فرمود: مىتوانى دو ماه روزه پشت سر هم بگيرى؟
گفت: اگر سهبار در روز غذانخورم، چشمانم ضعيف مىشود و مىترسم كور شوم.
فرمود: آيا مىتوانى شصت مسكين را طعام دهى؟
گفت: سوگند به خدا، توان چنين كارى را ندارم مگر اينكه به من كمك كنى.
پيامبر فرمود: به تو پانزده صاع (خرما يا گندم يا جو) مىدهم و از خدا مىخواهم
كه بركت و فزونى به اموال تو رساند.
آن حضرت پانزده صاع را به او بخشيد و بر اثر دعاى پيامبر بركاتى در ثروت او پديد
آمد و زندگى مشترك اين خانواده سامان گرفت. (36)
با عنايت به آيات سورهى مجادله و بحث مذكور، مجادله در اينجا به معناى محاوره و
گفتوگوى قانع كننده، پيرامون موضوعى است كه با استدلال بيان مىشود و معناى ديگرى
را نمىرساند.
بنابر اين در قرآن، جدل يا استدلال همان سخن مستدل است؛ جدل حق و جدل باطل
داريم؛ بديهى است كه جنبهى استدلالى حق بر باطل غلبه و برترى دارد. هر كجا قرآن
دستور جدل را براى پيامبر صادر مىكند، مىفرمايد: قل (بگو)، يعنى پاسخ مستدل و سخن
حكيمانهى خود را مطرح نما، گفتار منطقى داشتهباش. وقتى به قرآن مراجعه مىكنيم از
مجموع 332 مورد مطالبى كه منقول "قل" مىباشد، هيچ يك سخنان لغو و غير منطقى نيست، باعث خشم و ناراحتى هم نشده و نمىتوان آنها را كلامى نابجا و
بىمورد قلمداد كرد. افزون بر اين، قرآن در بارهى پيامبر مىفرمايد:مايَنطِقُ عَنِ
الهَوى؛ اِن هُوَ اِلاّ وَحيٌ يُوحى:(37) هر چه هست وحى است و سخنى از
روى هوى و هوس نيست؛ كلامى منطقى و سخنى استدلالىاست كه قابل فهم مخاطبان خود در
عصرهاى مختلف مىباشد.
پس اگر به آيات قرآن بنگريم، بهوضوح، استدلالهاى فراوانى را خواهيم يافت كه به
مناسبتها مطرح گرديدهاست.
پىنوشتها:
1- بحار ج2، ص 125، (برگرفته از ميزان الحكمة ذيل كلمهى جدل ج2، ص22.)
2- همان.
3- نه اينكه جدال فقط قسم خوردن به «لا وَ اللّهِ» و يا «بلى وَ اللّهِ» باشد.
4- وسائل الشيعه، كتاب الحج، باب تروك الاحرام، ج9، ص108، الامام الشيخ محمد بن
الحسنالحرالعاملى، تحقيق شيخ عبدالرحيم الربانى الشيرازى،بيروت،
داراحياءالتراثالعربى.
5- حج/29.
6- وسائل الشيعه، كتاب حج، ابواب تروك الاحرام، ج9، ص110 ـ 109، حديث5.
ملاحظه مىشود همين حديث با اندك تغييرى در «من لا يحضره الفقيه»، ج2، كتاب الحج،
حديث 2593، ص 333، شيخ صدوق ابى جعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه قمى، تصحيح
على اكبر غفارى، جامعهى مدرسين قم آمدهاست: «اِتَّقِ المُفاخَرَةَ وَ عَلَيكَ
بِوَرَعٍ يَحجِزُكَ عَن مَعاصِي اللّهِ عَزَّوَجَلَّ فَاِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ
يَقُولُ: «ثُمَّ ليَقضُوا تَفَثَهُم» وَ مِنَ التَّفَثِ اَن تَتَكَلَّمَ في
اِحرامِكَ بِكَلامٍ قَبيحٍ فَاِذا دَخَلتَ مَكَّةَ فَطُفتَ بِالبَيتِ تَكَلَّمتَ
بِكَلامٍ طَيِّبٍ وَ كانَ ذلكَ كَفارَةً لِذلكَ. اين حديث در (الفروع من الكافى،
ثقة الاسلام ابى جعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق الكلينى الرازى، تصحيح على اكبر
غفارى، كتاب الحج، ج4، ص 338 ـ 337، بيروت، 1401، دار صعب ـ دار التعارف
للمطبوعات)بطوركامل آمدهاست.
7- بقره/225، مائده/89.
8- من لا يحضره الفقيه، ج3، ص361، حديث4279.
9- جواهرالكلام، ج18، ص 361، چاپ بيروت. (كتابهاى مذكور فوق در كتاب حج باب تروك
الاحرام آوردهاند.)
10- همان، ص362.
11- همان.
12- ... اذا كان فى مقام اثبات أمرٍ او نَفيِه ،تحرير الوسيله(با ترجمه)،امام
خمينى، ج2، ص 212، چاپ دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعهى مدرسين حوزهى
علميهى قم،1368.
13- البته اگر با قول بزرگان مخالفت نكنيم، ما فعلاً نظر آنان را توجيه مىنماييم و
الاّ به نظر حقير، با توجه به معناى مجازى جدل، حتى اگر در حج، به هنگام احرام،
چنان جدلى پيش آيد و سوگند به خدا هم نباشد، فقط غضبناك كردن هم صحبت خود باشد،
كفاره خواهد داشت؛ زيرا ما مثل اعراب عادت به سوگند نداريم.
14- مستدرك الوسائل، محدث نورى، ج9، كتاب حج، ص215،ابواب تروك الاحرام، حديث 10710،
تحقيق و چاپ مؤسسة آل البيت لاحياء التراث. اگر نگاهى به احاديث برادران اهل سنت در
ذيل آيهى «لاجدال فى الحج» بيندازيم، مىبينيم، آنچه را در اين باره آوردهاند،
مراء،يا «برخورد گفتارى»، «مناظره و گفتوگو با يكديگر»، تا جايى كه طرف مقابل را
به خشم آورد يا "عامل اختلاف گردد"، «جدال» ناميدهاند و اين معنا با معناى قرآنى
آن سازگاراست: «13224 ... حدَثَّنا سفيان بن عُيَينَة عن خُصَيفٍ عن مِقسَمٍ عن ابن
عباس قال (لا رَفَثَ) الجماع (و لا فُسوقَ) المعاصي، (و لا جدال في الحج) (2/197)
قال تُماري صاحِبَك حتّى تُغضِبَهُ». «13230.....عن الحسن قال ...الجدالُ الاختلافُ
في الحجِّ ». «13232.....عنعطاءقال ...و الجدالُ اَنْ تُجادِلَ صاحِبَك حتّى
تُغضِبَهُ و يُغضِبَك». «13226....عنجابربن زيد قال لَيسَ لَكَ اَنْ تُمارِيَ
صاحِبَك حتّى تُغضِبَهُ».(الكتاب المُصَنَّف ابى بكر عبدالله بن محمد بن ابى شيبة
الكوفى العبسى، متوفى 235،تحقيق: محمد عبدالسلام شاهين، ج3،كتاب الحج، ص 174-173.
15- همان، حديث10715، ص216.
16- مستندالشيعه، ج11، ص383، مؤسسة آلالبيت (ع) لاحياء التراث، قم،1417.
17- مجموعهى ورام، ج1، ص216، در ذيل روايت «لا تُمارِ اَخاكَ و لا تُمازِحهُ»: با
برادرت مراء و مزاح نكن»، آورده، «كمترين حد جدل آزردن ديگران است.» مترجم محمدرضا
عطايى.
18- مَن تَرَكَ المراءَ و هو مُحِقٌّ بَنَى اللّهُ له بيتا في أعلى الجنةِ و من
تَرَكَ المراءَ و هو مبطلٌ بنى الله له في رَبَضِ الجَنَّة. ج1، ص219، همان.
19- من جادَلَ في خصومةٍ بِغيرِ علمٍ لَم يَزَل في سَخَطِ اللّهِ حتّى يَنزِعَ.
همان، ص220.
20- لا تُمارِ أخاك و لا تُمازِحه و لا تَعِدهُ مَوعِدا فتُخلِفَه. همان، ص219.
21- المراءِ بَذرُ الشَّر. ميزان الحكمة، ج9، ص139.
22- لا تُماريَنَّ حليما و لا سَفيها، فَاِنّ الحليمَ يَقليك و السَّفيهَ يُؤذيك .
روايات ديگرى نيز داريم كه به ما درس مىدهد تا مىتوانيم «باب دشمنسازى» را با
ديگران نگشاييم: «اباعبدالله عليهالسلام يقول: قال رسولالله صلىاللهعليهوآله
: ماعَهِدَ اِلَيَّ جَبرَئيلُ عليهالسلام في شَيءٍ ماعَهِدَ اِلَيَّ في مُعاداةِ
الرِّجال.»: امام صادق عليهالسلام از پيامبر صلىاللهعليهوآله نقل فرمود:
«آنقدر كه جبرييل در بارهى توجه به دشمنىنكردن با ديگران به من اندرز مىنمود،
دربارهى چيز ديگرى نفرمود.» در حديث ديگرى از امام صادق عليهالسلام آمده: هركس
بذر عداوت را بكارد، همان را درو مىكند: مَن زَرَعَ العَداوَةَ حَصَدَ مابَذَرَ،
باب مراء و خصومت و معادات،اصولكافى، ج2، ص317ـ316، محمدبنيعقوب الكلينى الرازى،
دار الاسوة للطباعة و النشر،تهران، 1376.
23- همان.
24- ايّاكُم و المُشارَّةً فَاِنَّها تُورِثُ المَعَرَّةَ و تُظهِرُ المُعوِرَةَ.
همان، ص317.
25- ايّاكُم و المِراءو الخُصومة فَانَّهما يُمرضانالقلوبَ علىالاَخوان و
يَنبُتُعليهماالنّفاق.همان.
26- به حديث ديگرى بنگريم كه به ما اجازه نمىدهد هرگونه دلخواه ما بود، با ديگران
برخورد كنيم و در گفتارمان باعث شكست شخصيت يك مسلمان شويم. در اصول اربع مِائة از
حضرت اميرالمؤمنين آمده است: وَ مَن قال لِمُسلمٍ قولاً يُريدُ بِه اِنتِقاصَ
مُرُوئَتِه حَبَسَهُ اللّهُ في طينَةِ خَبالٍ حَتّى يَأتيَ مِمّا قالَ بِمُخرِجٍ:
هر كس با گفتار و سخنى بخواهد منزلت مسلمانى را پايين آورد، خداوند در ميان لجنزار
(چركزار) دوزخيان نگه مىدارد تا دليلى براى نجات خود بياورد. (خصال با ترجمه)، ص
769، سطر 10، ابى جعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه القمى، ترجمهى و تصحيح سيد
احمد فهرى زنجانى، انتشارات علميهاسلامى، تهران؛ تحفالعقول (باترجمه)، ص 117، سطر
6، ابى محمدالحسن بن على بن الحسين بن شعبة الحرّانى، ترجمه و تصحيح على اكبر
غفارى، انتشارات كتابفروشى اسلاميه، تهران.
27- ايّاك و مُلاحاةَ الرّجال. اصول كافى،همان .
28- ارشاد شيخ مفيد، ص322، بحارالانوار، ج50، ص77، تحفالعقول با ترجمه، ص473.
29- بقره/113: ... فَاللّهُ يَحكُمُ بَينَهُم يَومَ القيامةِ فيما كانوا فيه
يَختَلِفون: ... پس خداوند روز قيامت، بين آنان (يهود ونصارى) در آنچه با هم اختلاف
داشتند، قضاوت مىكند.
30- اِنّما هلك مَن كان قبلَكُم بهذا، ذَروا المراء فانَّ المؤمن لا يُماري، ذَروا
المراء فانَّ المُماري قد تَمَّت خَسارتُه ،ذَروا المراء فانَّ المماري لا اشفع له
يوم القيامة، ذَروا المراء فأنا زَعيم بثلاثة ابيات في الجنة فى رياضها [رَبضِها] و
وسطها و اعلاها لمن ترك المراء و هو صادقٌ، ذَروا المراء فانَّ أوّل ما نَهاني ربّي
بعد عبادة الاوثان:المراء.(مُنيَةُالمُريد،ص148 ) برگرفته از آداب تعليم و تعلم در
اسلام، سيدمحمدباقر حجتى، ص513 و512.دركتاب «منيةالمريد فيآدابالمستفيد» راجع به
مناظرههاى ناپسند آمدهاست: «بدان مناظرهاى كه براى غلبه، مباهات، خاموشكردن
ديگران و از روى شوق اظهار فضل باشد، سرچشمهى تمام رذايلاخلاقى در پيشگاه خداوند
متعال مىباشد ولى دشمن خداابليس، آنرا مىپسندد.» ص157،زينالدين بن على
بناحمدالعاملىالشامى، قم،مجمعالذخائرالاسلامية،اعداد السيد احمدالحسينى، 1402ق.
31- حج/2،مؤمن/35.
32- حج/2.
33- مؤمن (غافر)/5.
34- نام مرد در الاتقان ج1، ص50، سلمةبن صخر آمدهاست؛ (برگرفته از اسبابالنزول
دكترسيدمحمدباقرحجتى).
35- مجادله/4ـ1.
36- صاع پيمانهاى معادل چهار مُدّ و هر مُدّ يك چهارم مَنِ دوازده كيلويى مىباشد
(يعنى 3 كيلو). با واحد امروزى يك مُدّ 40/2948 گرم مىباشد. با تلخيص از اسباب
النزول، ص 76 ـ 80. مجمع البيان، ج9 ـ 10، ص 313 ـ 312.
37- نجم/ 4ـ3.