تفسير و توضيح
چند نمونه از سنّتهاى جاهلى
آيه (138) و قالوا هذه انعام و حرث
حجر...: چند نمونه ديگر از
آداب و رسوم و سنتهاى جاهليت عصر پيامبر اسلام را بيان مىكند. آنها درباره
چارپايان و زراعتى كه سهم خدا و بتهاى خود مىدانستند كه جريان آن در آيه پيش گذشت،
چنين حكم مىدادند كه خوردن گوشت آنها و محصول آن زراعت ممنوع است و كسى جز آنها كه
ما اجازه مىدهيم نبايد از آن بخورند و تنها به فقرا و خادمان بتها اجازه خوردن
مىدادند.
همچنين آنها چارپايانى داشتند كه سوار
شدن بر آنها را حرام مىدانستند و به آنها «سائبه» و «وصيله» و «بحيره» و «حام»
مىگفتند. مشروح اين رسم در آيه 103 از سوره مائده آمده است. (رجوع شود به تفسير
كوثر ذيل آيه مزبور)
همچنين آنها چارپايانى را در نظر
مىگرفتند كه موقع ذبح آنها نام بتهاى خود را بر آنها ببرند و در نتيجه نام خدا را
بر آن نمىبردند. اين نوع حيوان همان است كه در قرآن از آنها به عنوان «ما اهلّ به
لغير اللّه» ياد كرده و از خوردن آن نهى شده است.
اينها سنتهاى غلطى بود كه در ميان آنها
وجود داشت و آنها را مربوط به دين و خدا مىدانستند. قرآن ضمن ردّ اين سنتها آن را
نوعى افترا و دروغ بستن به خدا مىداند و اظهار مىدارد كه بزودى آنان كيفر اين
دروغ بستن را خواهند ديد و البته اين كيفرها در روز قيامت به آنها داده خواهد شد.
دروغ بستن مشركان بر خدا
آيات (139-140) وقالوا مافى بطون هذه
الانعام خالصة لذكورنا...:
اين هم يكى ديگر از آداب و رسوم عصر جاهلى است كه مىگفتند اين حيواناتى كه به خدا
اختصاص داده شدهاند و سوار شدن بر آنها حرام است، اگر نوزادى به دنيا آوردند،
خوردن گوشت آن فقط براى مردان ما حلال است و زنها نبايد از آن بخورند، ولى اگر
نوزاد مرده به دنيا آمد، خوردن آن هم براى مردان و هم براى زنان جايز است.
خداوند بار ديگر آنها را به خاطر
اينگونه توصيف كردنها و تقسيمبندى حيوانات توبيخ مىكند و وعده كيفر مىدهد.؛ زيرا
كه همه اينها مظاهر شرك و بتپرستى و دروغ بستن به خداوند است.
در آيه بعدى اظهار مىدارد اين مشركان
كه فرزندان خود را از روى سفاهت و نادانى مىكشتند، و روزى خدا را با دروغ بستن به
خدا برخود حرام مىكردند، زيان ديدند. ضرر و زيانى كه آنها ديدند بسيار زياد است
چون هم فرزندان و جگر گوشههاى خود را از دست دادند و از روزى خدا محروم شدند و هم
از خدا دور شدند و مظاهر شرك را تقويت كردند. بنابراين، ضرر آنها هم مادى و هم
معنوى بود. و اين همان گمراهى و بدبختى است كه در پايان آيه آمده است: براستى كه
گمراه شدند و از هدايت يافتگان نبودند.
وَ هُوَ الَّذىآ أَنْشَأَ جَنّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ
وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفًا أُكُلُهُ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمّانَ مُتَشابِهًا وَ
غَيْرَ مُتَشابِهٍ كُلُوا مِنْ ثَمَرِهآ اِذآ أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ
حَصادِه وَ لا تُسْرِفُوآا اِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفينَ «141 »
و او كسى است كه باغهايى دار بست زده و
داربست نزده و خرما و زراعت كه خوردنى آن گوناگون است و درخت زيتون و انار، همانند و
ناهمانند آفريد؛ از ميوه آن چون ميوه داد بخوريد و روز برداشت آن حق آن را بدهيد و
اسراف نكنيد كه او اسراف كنندگان را دوست ندارد (141)
تفسير و توضيح
آثار و مظاهر قدرت خدا در جهان
آيه (141) وهوالذى انشأ جنات معروشات و
غير معروشات...: بعضى از
آثار و مظاهر قدرت خدا در جهان آفرينش تذكر داده مىشود و با يادآورى بعضى از
پديدههاى جالبى كه او آفريده، مشركان را به سوى توحيد مىخواند؛ چون اين پديدهها
در عين حال كه به اصل وجود خدا دلالت دارد بر يگانگى او نيز دلالت دارد.
از جمله آثار قدرت خداوند كه در اين
آيه آمده، آفرينش باغها و درختان و كشتزارهاست و اين خداست كه اينهمه را آفريده و
باغهايى كه درختانى دارد كه با داربست برافراشته مىشود و باغهايى كه درختانى دارد
كه نياز به داربست و قيّم ندارد. درختان خرما و كشتزارهايى كه خوردنىهاى گونهگون
دارد و درختان زيتون و انار كه بعضى از آنها از نظر رنگ و عطر و طعم و شكل ميوه به
هم شباهت دارند و بعضى شباهت ندارند.
اين درختان و زراعتها از يك سو نشانه
قدرت خداست و از سوى ديگر نعمتهاى با ارزشى هستند كه خداوند براى استفاده انسانها
آفريده و حيات انسان بستگى به آنها دارد. هم تغذيه انسان از آنهاست و هم تنفس انسان
در گرو فعل و انفعالهايى است كه آنها در هوا ايجاد مىكنند. بنابراين، انسان
وابستگى عجيبى به درختان و گياهان دارد ولذا از باب لطف و امتنان مىفرمايد: وقتى
ميوههاى آنها رسيد، از آن بخوريد و روز برداشت آن حق آن را بدهيد و اسراف نكنيد.
كسانى كه اين نعمتها را دارند، به
شكرانه اينكه از اين نعمتها برخوردارند بايد به فقيران و بينوايان هم از آن بدهند و
نعمت خدا را سپاس گويند كه در اين صورت خدا آن را افزايش مىدهد و اين نعمتها
گوارايشان باد! ظاهر اين است كه اين آيه ناظر به حكم زكات نيست چون زكات در مدينه
واجب شده و اين آيه مكى است.
اسراف و زيادهروى ممنوع
دستور ديگر اينكه در استفاده از اين
نعمتها نبايد اسراف و زيادهروى كنند كه خداوند اسراف كنندگان را دوست ندارد. اسراف
آفت بزرگى است كه گاهى دامنگير بعضى از جامعهها مىشود و خدا به كيفر همين اسراف
از آن مردم سلب نعمت مىكند. لازم است كه در جامعه، فرهنگ استفاده درست از امكانات
رواج داده شود و حتى كودكان از همان كودكى با چنين فرهنگى تربيت شوند.
چند روايت
1 ـ عن النبى (ص) قال: انّ من السرف ان
تأكل كلما اشتهيت.(74)
پيامبر (ص) فرمود: از اسراف است اينكه
هرچه را كه دوست دارى بخورى.
2 ـ عن الصادق (ع) قال: للمسرف ثلاث
علامات: يشترى ماليس له ويلبس ما ليس له و يأكل ما ليس له.(75)
امام صادق فرمود: اسرافكار سه علامت
دارد: آنچه را كه شايسته او نيست مىخرد و آنچه را كه شايسته او نيست مىپوشد و
آنچه را كه شايسته او نيست مىخورد.
3 ـ عن الصادق (ع) قال: انّ القصد امر
يحبّه اللّه عزوجلّ و انّ المسرف يبغضه اللّه حتى طرحك النواة فانها تصلح لشىء و
حتى صبّك شرا بك.(76)
امام صادق (ع) فرمود: ميانهروى كارى
است كه خدا آن را دوست دارد و خدا اسرافكار را دشمن مىدارد حتى انداختن تو يك هسته
را چون آن براى چيزى به درد مىخورد و نيز ريختن تو آب آشاميدنى خود را.
وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشًا كُلُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ وَ لا
تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ اِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ «142 »ثَمانِيَةَ
أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ قُلْ
ءآلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ
الْأُنْثَيَيْنِ نَبِّئُونى بِعِلْمٍ اِنْ
كُنْتُمْ صادِقينَ «143 »وَ مِنَ الاِْبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ
قُلْ ءآلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ
أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ أَمْ كُنْتُمْ شُهَدآءَ اِذْ وَصّاكُمُ اللّهُ بِهذا
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا لِيُضِلَّ النّاسَ بِغَيْرِ
عِلْمٍ اِنَّ اللّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظّالِمينَ «144 »
و از چارپايان، حيوانات باركش و حيوانات
كوچك آفريد؛ از آنچه خدا به شما روزى داده بخوريد و گامهاى شيطان را پيروى ننماييد
كه همانا او براى شما دشمنى آشكار است(142) هشت جفت، از ميش دوتا و از بز دوتا
(آفريد) بگو: آيا خدا آن دو نر را حرام كرده يا آن دو ماده را يا آنچه را كه در
رحمهاى آن دو ماده است؟ از روى آگاهى به من خبر بدهيد اگر راستگويانيد (143) و از
شتر دوتا و از گاو دوتا (آفريد) بگو: آيا خدا آن دو نر را حرام كرده يا آن دو ماده
را يا آنچه را كه در رحمهاى آن دو ماده است؟ يا شما شاهد بوديد هنگامى كه خدا آن را
به شما سفارش داد؟ پس چه كسى ستمكارتر از كسى است كه بر خدا دروغ ببندد تا مردم را
با نداشتن آگاهى گمراه سازد. همانا خداوند گروه ستمگر را هدايت نمىكند(144)
تفسير و توضيح
چهارپايان در خدمت انسان
آيه (142) ومن الانعام حمولة و
فرشا...: به دنبال ذكر بعضى
از نعمتهاى خدا در آيه پيش كه شامل درختان، زراعتها و ميوهها بود، اينك در اين آيه
چند نعمت ديگر را كه خوراك انسانها قرار مىگيرد و از آنها استفادههاى ديگرى هم
مىكنند، ذكر شده است. مىفرمايد: و از چارپايان، حيوانانى باركش و حيواناتى كوچك
آفريد. منظور از نوع اول حيواناتى است كه جثه آنها بزرگ است مانند شتر و گاو كه
علاوه بر اينكه خوراك انسان هستند از آنها باركشى هم مىشود و منظور از نوع دوم
حيواناتى است كه جثه آنها كوچك است و به درد خوردن مىآيد مانند بچه شتر و گوساله و
گوسفند و بز. البته غير از خوردن استفاده ديگرى هم دارند مانند استفادهاى كه از
شير و پشم وحتى از فضولات آنها مىشود.
پس از بيان اين نعمتها، مىفرمايد: از
آنچه به شما روزى داده شده بخوريد و تابع گامهاى شيطان نباشيد كه او براى شما دشمن
بزرگى است. اشاره به اينكه شيطان شما
را وادار مىكند كه بعضى از چيزهايى را
كه خدا حلال كرده حرام بدانيد و شما با پرهيز از خوردن آنها از شيطان پيروى
مىكنيد. به طورى كه پيشتر اشاره كرديم در عصر جاهلى درباره بعضى از حيوانات آداب و
رسوم خاصى داشتند و خوردن بعضى از حيوانات را كه در حالت خاصى قرار مىگرفتند حرام
مىدانستند و گاهى خوردن بعضى از آنها را براى زنان خود حرام مىدانستند و گاهى
بعضى از حيوانات نر يا ماده را تحت عنوانهاى «بحيره» يا «وصيلة» يا «سائبه» يا
«حام» و يا عنوان ديگرى براى خود حرام مىكردند. در اينجا با گفتن اينكه از گامهاى
شيطان پيروى نكنيد اين احكام جعلى را كه مربوط به خدا و دين نيست، نفى مىكند و
پيروى از آن را پيروى از شيطان مىداند.
هشت جفت حيوان حلال گوشت
آيات (143-144) ثمانية ازواج من الضأن
اثنين...: در آيه پيش به دو
مطلب اشاره شد يكى اينكه خداوند حيواناتى از چارپايان را آفريد و ديگر اينكه از
آنچه خدا روزى كرده بخوريد و تابع شيطان نشويد. در اين آيه هر دو مطلب را تفصيل
مىدهد. در مورد آفرينش حيوانات مورد نظر مىفرمايد آنها را هشت جفت آفريديم دوتا
از گوسفند دوتا از بز دوتا از شتر دوتا از گاو كه نر و ماده هستند. اينها حيواناتى
هستند كه خوردن گوشت آنها معمول است و اين همه را خدا آفريده تا انسانها از آنها
استفاده كنند. در مورد مطلب دوم كه مربوط به خوردن گوشت اين حيوانات بود، به سنتهاى
نادرست جاهلى كه خوردن بعضى از اينها را بر خود حرام مىكردند، حمله مىكند؛ آنها
گاهى حيوان ماده و گاهى حيوان نر را در شرايط ويژه براى خود حرام مىكردند. اينك در
اينجا مىفرمايد: آيا خدا آن دو نر را (از گوسفند و بز) حرام كرد يا آن دو ماده و
يا جنينى را كه در شكم آن دو ماده است؟ سپس در آيه بعدى همين پرسش را درباره شتر و
گاو و نر و ماده اينها و جنينى كه در شكم مادههاى اينهاست، تكرار مىكند.
هدف از اين پرسش كه در دو آيه آمده،
كوبيدن سنت غلط آنهاست و اينكه اين حيوانات چه نر و چه ماده به طور كلى حلال هستند
و در آن شرايط ويژه كه مشركان ترتيب مىدادند حرام نمىشود. اگر حلال است در هر
شرايطى حلال است و اگر حرام است نيز در هر شرايطى حرام است و
اين محدوديتها و شرايط ويژه كه درست كردهاند، مربوط به دين نيست و از جانب خدا
نمىباشد و خدا چنين نگفتهاست.
براى همين است كه در پايان آيه 143
مىفرمايد: از روى آگاهى به من خبر بدهيد اگر راستگويانيد؛ يعنى شما از كجا
مىدانيد كه اينها حرام است اگر افراد راستگو و درستى هستيد، منبع و مأخذ خود را در
جعل اين احكام بيان كنيد كه البته آنها هيچگونه منبع و مأخذى كه متصل به خدا باشد،
نداشتند جز اينكه از پدران خود شنيده بودند. و در پايان آيه 144 مىفرمايد: آيا شما
شاهد و حاضر بوديد آن هنگامى كه خدا اين احكام را بر شما سفارش كرد؟؛ يعنى خدا به
خود شما اين مطالب را گفته و شما مستقيما از او گرفتهايد؛ اگر مىگفتند آرى دروغ
مىگفتند. از اين رو مىپرسد چه كسى ستمكارتر از كسى است كه بر خدا دروغ بندد تا
مردم را با نداشتن آگاهى گمراه سازد. سپس اضافه مىكند كه خداوند ستمگران را هدايت
نمىكند.
قُلْ لا آأَجِدُ فى مآ أُوحِىَ اِلَىَّ مُحَرَّمًا عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ اِلاّ
آأَنْ يَكُونَمَيْتَةً أَوْ دَمًا مَسْفُوحًا أَوْ لَحْمَ خِنْزيرٍ فَاِنَّهُ
رِجْسٌ أَوْ فِسْقًا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِه فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَباغٍ وَ لا
عادٍ فَاِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحيمٌ «145»وَ عَلَى الذَّينَ هادُوا حَرَّمْنا
كُلَّ ذى ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمآ
اِلاّ ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُمآ أَوِ الْحَوايآ أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِكَ
جَزَيْناهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَ اِنّا لَصادِقُونَ «146 »
بگو در آنچه بر من وحى شده چيزى را كه حرام
باشد بر خورندهاى كه آن را بخورد، نمىيابم مگر اينكه مردار يا خون ريخته شده يا
گوشت خوك باشد كه آن پليد است يا (حيوانى كه) از روى نافرمانى نام غير خدا بر آن
برده شود. پس كسى كه ناچار شود بدون آنكه ستمگر و تجاوزگر باشد، پس خداوند آمرزنده
مهربان است(145) و بركسانى كه يهودى مىشدند هر حيوان ناخندار را حرام كرديم و از
گاو و گوسفند پيه آنها را بر آنان حرام كرديم مگر آنچه را كه بر پشت آن دوباشد يا
بر رودهها باشد و يا آنچه مخلوط بااستخوان باشد. اين را به سبب ستمگرى آنها
كيفرشان قرار داديم و ما راستگويانيم(146)
تفسير و توضيح
خوردن چه گوشتهايى حلال يا حراماست
آيه (145) قل لا اجد فى ما اوحى الىّ
محرّما على طاعم...: ديديم
كه در دوره جاهليت، مشركان بعضى از خوردنيهاى حلال را بر خود حرام كرده بودند، در
اين آيه روشن مىكند كه در اسلام حكم كلى همه خوردنيها حلال بودن است مگر چيزهايى
كه استثناء شده است. مىفرمايد: بگو در آنچه بر من وحى شده چيز حرامى را نمىيابم
كه بر خورندهاى حرام باشد مگر چند چيز: يكى ميته يا همان مردار و حيوانى كه ذبح
شرعى نشده؛ ديگر خون ريخته شده كه شامل خونى كه پس از ذبح در اعضاى حيوان مىماند،
نمىشود؛ ديگر گوشت خوك كه چيز پليد و نفرتآورى است و ديگر حيوانى كه از روى
نافرمانى به خدا و با بردن نام غير خدا ذبح شده باشد.
در بعضى از آيات چيزهايى ديگرى هم
اضافه شده مانند «منخنقه» يا حيوانى كه خفه شده و «موقوذه» يا حيوانى كه با زدن
مرده و «مترديه» يا حيوانى كه از بلندى افتاده و مرده و «نطيحه» يا حيوانى كه با
شاخ زدن كشته شده و بعضى حيوانات ديگر. شايد تا وقت نزول اين آيه كه يك آيه مكّى
است فقط همينها حرام شده بود و يا بگوييم كه «ميته» شامل همه اين موارد مىشود.
البته كسى كه مجبور از خوردن اينها
شود، از روى اضطرار مىتواند اينها را بخورد مشروط بر اينكه ستمگر نباشد؛ يعنى از
روى نافرمانى نباشد و ديگر اينكه از حدّ ضرورت تجاوز نكند و به اندازه رفع نياز
بخورد.
دراين زمينه در تفسير كوثر ذيل آيه 3
سوره مائده توضيح داديم رجوع شود.
حرام شدن بعضى از خوردنىهاى حلال بر يهود
آيه (146) وعلى الذين هادوا حرّمنا كلّ
ذى ظفر...: غير از آن
چيزهايى كه براى همه مردم حرام شده و در آيه پيش گفته شد، براى قوم يهود چيزهاى
ديگرى هم حرام شده بود كه بر ديگران حرام نشده بود اين آيه آن موارد را بر مىشمارد
و اظهار مىدارد كه براى قوم يهود، هر حيوان ناخندارى حرام شده
بود و نيز پيه و چربى گاو و گوسفند حرام شده بود مگر آن چربيها كه در پشت حيوان يا
در روده حيوان است و يا با استخوان مخلوط شده است.
تحريم اين خوردنىهاى حلال بر قوم يهود
به عنوان مجازات و كيفر ستمگريهاى آنان بود. آنها قومى عنود و لجوج بودند و با
بهانه جوييهاى گوناگون سر از فرمان خدا برمىتافتند و حضرت موسى را آزار مىدادند.
البته اين مواردى كه خدا بر قوم
بنىاسرائيل حرام كرده بود، غير از آن مواردى بود كه حضرت يعقوب پدر بنىاسرائيل بر
خود حرام كرده بود و البته جنبه موقتى داشت:
كل الطعام كان حلا لبنى اسرائيل الاّ
ما حرّم اسرائيل على نفسه من قبل ان تنزل التوراة(آل
عمران/93)
هر طعامى بر بنىاسرائيل حلال بود مگر
آنچه اسرائيل (يعقوب) پيش از نزول تورات بر خود حرام كرده بود.
كار يعقوب يا از روى زهد بود و يا بعضى
از غذاها بر او ضرر داشت و جنبه حكم عمومى براى همه مردم نداشت، ولى پس از آمدن
موسى خداوند به عنوان كيفرى بر ستمگريهاى بنىاسرائيل آنچه را كه در آيه مورد بحث
آمده بر آنها حرام كرد و با آمدن دين بعدى آن حرمت برداشته شد چون آن يك حكم موقت
بود و نسخ گرديد.
فَاِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُهُ
عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمينَ «147 »سَيَقُولُ الَّذينَ أَشْرَكُوا لَوْ شآءَ
اللّهُ مآ أَشْرَكْنا وَ لا آآبآؤُنا وَ لاحَرَّمْنا مِنْ شَىْءٍ كَذلِكَ كَذَّبَ
الّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتّى ذاقُوا بَأْسَنا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ
فَتُخْرِجُوهُ لَنآ اِنْ تَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ وَ اِنْ أَنْتُمْ اِلاّ
تَخْرُصُونَ «148 »قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شآءَ لَهَداكُمْ
أَجْمَعينَ «149 »
پس اگر تو را تكذيب كردند بگو: پروردگار
شما صاحب رحمت فراگير است و كيفر او از گنهكاران برگردانيده نمىشود (147) بزودى
كسانى كه مشرك شدهاند خواهند گفت: اگر خدا مىخواست نه ما و نه پدرانمان مشرك
نمىشديم و چيزى را حرام نمىكرديم. كسانى كه پيش از آنها بودند نيز همين گونه
تكذيب كردند تا اينكه كيفر ما را چشيدند. بگو: آيا نزد شما علمى است تا آن را براى
ما اظهار كنيد؟ شما از چيزى جز گمان پيروى نمىكنيد و شما جز اين نيست كه تخمين
مىزنيد (148) بگو حجّت رسا از آنِ خداست پس اگر مىخواست همگى شما را
هدايت مىكرد(149)
تفسير و توضيح
مهلت دادن خداوند بر كافران
آيه (147) فان كذّبوك فقل ربكم ذو رحمة
واسعة...: در آيات پيش
چندين مطلب اساسى خطاب به مشركان گفته شد. مشركان كه در مقابل پيامبر اسلام
ايستادگى مىكردند و در مقام انكار بودند، طبعا سخنان پيامبر را دروغ مىشمردند و
او را تكذيب مىكردند در مقابل تكذيب آنها پيامبر مأمور مىشود كه به آنها بگويد:
پروردگار شما صاحب رحمت فراگير و گسترده است. منظور اين است كه با وجود تكذيب شما،
هنوز شما را كيفر نمىدهد و بر شما بلانازل نمىكند و اين ناشى از رحمت واسعه
خداوند است و اين تا مرحلهاى است كه خدا به خشم نيايد و اگر به خشم آمد و زمان
كيفر دادن رسيد، كيفر او از گنهكاران برگردانيده نمىشود.
يكى از سنتهاى خداوند در تاريخ، همين
است كه ستمگران را مدتى مهلت مىدهد و اين گاهى از روى لطف و رحمت است كه مگر به
خود آيند و راه درست پيش گيرند و گاهى از روى نقمت است و مهلتى است كه به ضرر
ستمگران است، ولى به هرحال خداوند در مرحله نخست مهلت مىدهد و عذاب خود را نازل
نمىكند ولى چون ستمگر به مرحلهاى رسيد كه سزاوار عذاب خدا شد، آن وقت عذاب نازل
مىشودو هيچ كس نمىتواند جلو آن را بگيرد و يا آن را به تأخير اندازد و اين از روى
برنامهاى است كه خداوند آن را تعيين كرده و قابل تغيير و تبديل نيست.
و ما اهلكنا من قرية الاّ ولها كتاب
معلوم ماتسبق من امة اجلها ومايستأخرون(حجر/5)
و ما هيچ آبادى را نابود نكرديم مگر
اينكه براى آن برنامهاى معلوم بود. وقت معين هيچ امّتى جلو نمىافتد و نمىتوانند
آن را به تأخير اندازند.
البته نزول عذاب و سقوط جامعه ستمگر با
رحمت واسعه خداوند منافات ندارد زيرا خدا مهلت مىدهد و چنان نيست كه بلافاصله پس
از هر گناهى كيفر بدهد و بلا نازل كند كه اگر چنين باشد، همه بايد هلاك شوند:
ولو يؤاخذ اللّه الناس بما كسبوا ما
ترك على ظهرها من دابّة
(فاطر/65)
و اگر خداوند مردم را در مقابل آنچه
انجام دادهاند مؤاخذه مىكرد، بر روى زمين هيچ جنبندهاى باقى نمىگذارد.
اما رحمت فراگير خداوند كه بر غضب او
پيشى دارد همواره انسان را اگرچه گنهكار باشد نوازش مىدهد و او را زير چتر خود
دارد تا وقتى كه از حدّ مجاز فراتر رود و شايستگى بهرهمندى از رحمت و لطف خدا را
از دست بدهد كه در آن هنگام عذاب حتمى است.
مشركان و مسأله جبر
آيات (148-149) سيقول الذين اشركوا
لوشاء اللّه ما اشركنا...: مشركان مكه كه در مقابل سخنان منطقى و
روشن پيامبر اسلام حرفى براى گفتن نداشتند، سخنان باطلى را عنوان مىكردند، از جمله
سخنان باطل آنها مطلبى است كه قرآن در اين آيه پيشبينى مىكند كه بزودى آن را
خواهند گفت و پيامبر را براى پاسخگويى به آن آماده مىسازد.
سخنى كه مشركان خواهند گفت اين است كه
اگر خدا مىخواست ما و پدران ما، مشرك نمىشديم و چيزى را حرام نمىكرديم.
اين همان سخن جبريهاست كه گناه
گنهكاران و شرك مشركان را نسبت به خدا مىدهند.
معناى سخن مشركان اين است كه اين مشيت
خداست كه چنين تعلق گرفته كه ما و پدرانمان مشرك باشيم و بعضى از چيزهاى حلال را
حرام كنيم و اگر شرك بد است، خدا چنين خواسته است و اگر مىخواست ما مشرك نمىشديم.
اين آيه نظير آيه ديگرى است كه مىفرمايد:
وقال الذين اشركوا لوشاء اللّه
ماعبدنا من دونه من شيئى نحن والاآباؤنا (نحل/35)
و مشركان گفتند اگر خدا مىخواست ما جز
خدا چيزى را نمىپرستيديم و نه پدران ما.
مشيت مطلقه خداوند
اين سخن از نظر تكوينى سخن درستى است و
شايد آنها همين مطلب را از پيامبر ياد گرفته بودند و شايد هم مىخواستند او را به
سخن خود ملزم كنند چون بارها پيامبر از مشيت مطلقه خداوند سخن گفته بود، ولى
نتيجهاى كه آنها در عالم تشريع از آن مىگرفتند غلط بود. مسلم است كه اگر خدا
مىخواست مىتوانست آنها را از روى جبر مؤمن كند، ولى حكم خدا بر اين رفته كه انسان
در انتخاب خود آزاد باشد و مطابق با اراده خود مؤمن يا مشرك باشد و او كسى را نه بر
شرك و نه بر ايمان مجبور نكرده، ولى همين كه كسى شرك يا ايمان را انتخاب مىكند،
مطابق با مشيت تكوينى خدا عمل كرده است و مىتوان كار او را چه مشرك باشد چه مؤمن
به خدا نسبت داد چون تمام ابزار اين انتخاب را خداوند به او داده است و مشيت خدا
نيز مانند علم او به صورت تعليقى كارهاى بندگان را زير پوشش دارد.
در ادامه آيه مىفرمايد: كسانى كه پيش
از آنها بودند نيز همين گونه تكذيب كردند چون اين سخن مشركان به منزله تكذيب پيامبر
اسلام بود و پيش از آنها هم پدرانشان پيامبران ديگر از جمله عيسى را تكذيب كرده
بودند و دين او را قبول نكرده بودند و در نتيجه به عذاب الهى گرفتار شده بودند.
در پايان آيه از مشركان مىپرسد: آيا
نزد شما علمى و حجتى برگفتههايتان وجود دارد كه تا آن را بر ما اظهار كنيد؟؛ يعنى
اگر شما علم و دانشى در اين باره داريد آشكار كنيد، ولى روشن است كه شما چنين علمى
و حجّتى را نداريد و شما از ظنّ پيروى مىكنيد و آنچه مىگوييد از روى حدس و گمان
است. اين بدانجهت است كه مشركان سخنان خود را به پيامبرى منسوب نمىكردند و فقط به
پدران و نياكان خود نسبت مىدادند و اين چيزى جز حدس و گمان نيست و حجت درستى به
شمار نمى آيد.
البته مشركان مكه خود را از فرزندان
ابراهيم و اسماعيل مىدانستند و خود را پيروان آنها معرفى مىكردند، ولى حجتى در
دست نداشتند كه اين سخنان را ابراهيم يا اسماعيل گفته باشد.
در آيه بعد اظهار مىدارد حال كه شما
حجت نداريد، حجت بالغه و دليل روشن و رسا از آنِ خداوند است و هرچه پيامبر به شما
مىگويد همه وحى الهى و حجتهايى است كه از سوى خدا به شما مىرسد.
نفى هر گونه هدايت اجبارى
سپس مىفرمايد: اگر خدا مىخواست همگى
شما را هدايت مىكرد. اين مشابه همان سخنى است كه در آيه پيش از مشركان نقل شد
منتها با اين تفاوت كه سخن آنها به صورت منفى بود و اين به صورت مثبت است. و مهمتر
اينكه آنها مىخواستند از اين سخن راست سوء استفاده كنند و نتيجه غلطى بگيرند. در
اينجا خداوند اشاره مىكند كه اگر بنا بود خدا از روى اجبار و اكراه همه مردم را
هدايت كند، شما را هم هدايت مىكرد، ولى حكمت خدا بر اين تعلق گرفته كه چنين اجبارى
در كار نباشد و هركس با ميل و اختيار خود هدايت شود و نيكان و بدان از هم شناخته
شوند و سزاى عمل خود را ببينند.
قُلْ هَلُمَّ شُهَدآءَكُمُ الَّذينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هذا فَاِنْ
شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْوآءَ الَّذينَ كَذَّبُوا
بِآياتِنا وَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ
يَعْدِلُونَ «150 »قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاّ
تُشْرِكُوا بِه شَيْئًا وَ بِالْوالِدَيْنِ اِحْسانًا وَ لا تَقْتُلُوآا
أَوْلادَكُمْ مِنْ اِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ اِيّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا
الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتى
حَرَّمَ اللّهُ اِلاّ بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِه لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ
«151 »
بگو: گواهان خود را كه گواهى دهند خدا اين
را حرام كرده است، بياوريد؛ پس اگر گواهى دادند تو با آنها گواهى مده و از هوسهاى
كسانى پيروى مكن كه آيات ما را تكذيب كردهاند و كسانى كه به آخرت ايمان
نياوردهاند و آنها به پروردگارشان شريك قرار مىدهند(150) بگو: بياييد آنچه را كه
پروردگارتان حرام كرده بر شما بخوانم: اينكه چيزى را بر او شريك قرار ندهيد و به
پدر و مادر نيكى كنيد و فرزندان خود را از ترس نكشيد ما شما و آنها را روزى مىدهيم
و به كارهاى زشت چه آشكار آن باشد و چه پنهان آن نزديك نشويد و كسى را كه خدا خون
او را حرام كرده نكشيد مگر از روى حق اين چيزى است كه خدا شما را به آن سفارش
مىكند شايد شما بينديشيد (151)
تفسير و توضيح
طلب گواه از مشركان
آيه (150) قل هلّم شهدائكم الذين
يشهدون...: اينكه مشركان
بعضى از خوردنيها را حرام مىدانستند، دليل روشنى بر آن نداشتند و در عين حال آن را
به خدا نسبت مىدادند و معتقد بودند كه خدا اينها را حرام كرده است. در آيه پيش
روشن كرد كه آنها بر اين سخن علم ندارند، بلكه از روى حدس و گمان حرف مىزنند و
اكنون در اين آيه از مشركان مطالبه شاهد و گواه مىكند و مىفرمايد: گواهان خود را
كه گواهى مىدهند خدا اينها را حرام كرده است، بياوريد، ولى معلوم است كه آنها اين
سخنان را فقط از پدران خود شنيده بودند و دليل و گواهى بر انتساب آن به خدا
نداشتند.
البته ممكن بود كه مشركان خودشان را به
عنوان شاهد معرفى كنند. اگر اين كار را مىكردند، كارى از روى هوا و هوس بود چون
آنها حجت روشنى در دست نداشتند در اين آيه خداوند به پيامبر خود دستور مىدهد اگر
آنها هم شهادت دادند تو همراه با آنها شهادت مده و تابع هوسهاى آنان مباش.
اينكه به پيامبر دستور مىدهد كه تو با
آنها شهادت مده، منظور اين است كه اگر آنها خودشان به اين امر شهادت دادند، تو
شهادت آنها نپذير و با آنها همراهى نكن. معلوم است كه پذيرفتن شهادت آنها به معناى
قبول سخن آنها و در نتيجه به منزله شهادت دادن به نفع آنهاست. بنابراين پيامبر
اسلام در واقع از پذيرفتن شهادت آنها منع مىشود و گرنه پيامبر هيچ وقت به نفع آنها
شهادت نمىداد.
قبول شهادت آنها و همراهى با آنها،
نوعى پيروى كردن از هوسهاى آنان است از اين رو در آيه شريفه ضمن اينكه پيامبر را از
همراهى با شهادت آنها منع مىكند، هشدار مىدهد كه از هوا و هوس آنها پيروى نكند
چون آنها كسانى هستند كه آيات خدا را تكذيب كردهاند و به آخرت ايمان ندارند و براى
خدا شريك و انباز قرار دادهاند. شهادت چنين كسانى درباره حلال و حرام بودن چيزى
قبول نيست و آنها نمىتوانند آداب و رسوم خود را به خدا و دين و شريعت مربوط كنند.
بر شمردن محرّمات الهى
آيه (151) قل تعالوا اتل ما حرّم ربكم
عليكم...: پس از ردّ شهادت
آنها و اينكه آنها نمىتوانند بر حرام بودن چيزهايى كه حرام مىدانند شاهد بياورند،
در اينجا قسمتى از محرّمات الهى را كه به راستى حرام هستند و خدا بر حرام بودن آنها
حكم داده برمىشمارد تا بدانند كه آنچه آنها حرام مىدانند و آن را به خدا نسبت
مىدهند درست نيست، بلكه چيزهاى حرامى كه از سوى خدا حرام شده اين موارد است كه
گفته مىشود.
مىفرمايد: بياييد چيزهايى را كه خدا
بر شما حرام كرده براى شما بيان كنم و بخوانم. سپس آن محرمات را طى دو آيه
برمىشمارد. محرّماتى كه در اين آيه آمده، پنج چيز است:
1ـ چيزى را به خدا شريك قرار ندهيد؛
مهمترين حرامى كه اساس و پايه محرّمات ديگر است مسأله شرك است.
2 ـ به پدر و مادر خود احسان كنيد؛
اينكه اين فقره را در رديف محرّمات آورده به خاطر مفهوم آن است مفهوم آن اين است كه
به والدين خود بدى نكنيد كه اين از محرّمات بزرگ است. خداوند در چندين آيه از قرآن
احترام به والدين را در كنار پرستش خود آورده تا اهميت آن را برساند.
3 ـ فرزندان خود را از ترس فقر و
تنگدستى نكشيد؛ مىدانيم كه اعراب جاهلى فرزندان خود را گاهى به عنوان غيرت براى
دخترانشان و بيشتر هم از ترس فقر و گرسنگى مىكشتند. در اينجا ضمن نهى از اين كار
زشت، اميدوارى مىدهد كه ما شما و آنها را روزى مىدهيم. در اين آيه به صورت (نحن
نرزقكم و ايّاهم) آمده، ولى در آيه 31 از سوره اسراء به صورت (نحن نرزقهم و ايّاكم)
آمده كه معناى هر دو يكى است و اين به خاطر تفنّن در عبارت است.
4 ـ به كارهاى زشت چه آشكار آن و چه
پنهان آن نزديك نشويد؛ اين يك حكم كلى درباره گناهانى است كه انسان به صورت آشكار
يا پنهان مرتكب مىشود. اعراب جاهلى زنا در پنهانى را زشت نمىدانستند.
5 ـ كسى را كه خدا خون او را حرام كرده
نكشيد. جان انسانها محترم است و بايد خون آنها را محترم شمرد مگر در موارد
استثنايى كه كشتن از روى حق باشد مانند كشتن براى قصاص و يا اجراى حدّ الهى.
پس از ذكر اين پنج مورد، تأكيد مىكند
كه اينها وصيت خدا بر شماست شايد شما بينديشيد؛ يعنى اگر درست بينديشيد مىفهميد كه
اين احكام همگى به نفع شماست.
وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ اِلاّ بِالَّتى هِىَ أَحْسَنُ حَتّى يَبْلُغَ
أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْميزانَ بِالْقِسْطِ لا نُكَلِّفُ نَفْسًا
اِلاّ وُسْعَها وَ اِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ بِعَهْدِ
اللّهِ أَوْفُوا ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِه لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ «152 »وَ أَنَّ
هذا صِراطى مُسْتَقيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ
فَتَفَرَّقَبِكُمْ عَنْ سَبيلِه ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِه لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ
«153 »
و به مال يتيم نزديك نشويد مگر به گونهاى
كه نيكوتر باشد تا وقتى كه به رشد خود برسد؛ و پيمانه و ترازو را از روى عدل كامل
بدهيد. ما هيچ كس را جز به اندازه توانش مكلف نمىكنيم؛ و چون سخن گفتيد، از روى
عدالت بگوييد اگرچه خويشاوند باشد و به پيمان خدا وفا كنيد. اين چيزى است كه خدا
شما را به آن سفارش مىكند شايد شما پند بگيريد (152) و اين راه راست من است پس، از
آن پيروى كنيد و از راههاى ديگر پيروى نكنيد كه شما را از راه خدا دور كند. اين
چيزى است كه خدا شما را به آن سفارش مىكند شايد پرهيزگارى كنيد(153)
تفسير و توضيح
خوردن مال يتيم و كمفروشى
آيه (152) ولاتقربوا مال اليتيم
الاّبالتى هى احسن...: در
ادامه بيان چند حكم الهى كه در آيه پيش آمد، در اين آيه هم چهار حكم از احكام دين
بيان مىشود:
1 ـ به مال يتيم نزديك نشويد مگر به
گونهاى كه نيكوتر باشد؛ يعنى مال يتيم را حفظ كنيد و نگذاريد در آن حيف و ميل شود
و در آن تصرف نكنيد مگر به صورتى كه مصلحت يتيم در آن باشد و اين حكم تا زمانى كه
يتيم به حدّ رشد نرسيده ادامه دارد و چون به آن حد رسيد ديگر خود مسؤول اموال
خويشتن است و البته رسيدن به حدّ رشد الزاما با زمان بلوغ توأم نيست چون
ممكن است يتيم به حدّ بلوغ شرعى برسد ولى رشد نداشته باشد كه باز بايد اموال او را
محافظت نمود. در آيه ديگرى دستور مىدهد كه يتيمان را امتحان كنيد اگر در آنها رشدى
ديديد اموال آنها را به آنها بدهيد. (نساء/6)
درباره يتيم و حقوق و مسايل مربوط به
آن در تفسير آيات نخستين سوره نساء مطالب لازم را ذكر كرديم مراجعه شود.
2 ـ پيمانه و ترازو را از روى عدل و به
طور كامل اندازهگيرى كنيد؛ در خريد و فروش اجناس بايد اندازهها دقيق و درست باشد
تا عدالت و انصاف اجرا گردد. در آيات ديگر كسانى را كه در پيمانه و ترازو احجاف
مىكنند مورد انتقاد شديد قرار مىدهد:
ويل للمطفّفين الذين اذا اكتالوا على
الناس يستوفون. واذا كالوهم او وزنوهم يخسرون (مطففين/1-3)
واى بر كم فروشان. آنان كه چون از مردم
پيمانه بگيرند به تمامى مىگيرند. و چون خود براى آنها پيمانه بدهند و يا وزن كنند،
كم مىدهند.
در آيه مورد بحث پس از ذكر اين حكم به
عنوان يك جمله معترضه مىفرمايد: ما هيچ كس را جز به اندازه توانش مكلف نمىكنيم.
ذكر اين مطلب براى آن است كه چون صحبت پيمانه و ترازو و انجام كارها از روى عدل شد،
ممكن است كسانى كه در دين احتياط مىكنند دچار زحمت شوند و نتوانند به طور دقيق
پيمانه يا وزن كنند و در زندگى دچار زحمت و احتياطها و وسواسهاى بيجا شوند، لذا
مىفرمايد آن دقت عقلى خيلى دقيق لازم نيست و هر كسى به اندازه توانش تكليف دارد.
ضمنا بگوييم مضمون اين جمله يكى از قواعد فقهى است و در فقه ما احكام زيادى بر آن
مترتب مىباشد.
3 ـ وقتى سخن مىگوييد براساس عدل و
انصاف بگوييد هرچندكه درباره خويشاوند خود بگوييد؛ يعنى حتى اگر راجع به خويشان خود
حرفى مىزنيد يا شهادتى مىدهيد عدل و انصاف را رعايت بكنيد و خويشاوندى باعث آن
نشود كه شما به نفع آنها سخن يا شهادت دروغى به زبان آوريد.
4 ـ به عهد و پيمان خدا وفا كنيد.
انسان پيمانهاى مختلفى با خدا دارد يكى پيمانى است كه در عالم ذرّ و عالم فطرت با خدا
بسته و ديگرى پيمانى است كه با قبول دين خدا با خدا بسته است و بايد آنها را رعايت
كند. و به احكام دين متعهد و ملتزم شود.
پس از بيان اين چهار حكم، مىفرمايد:
اين چيزى است كه خدا شما را به آن سفارش مىكند شايد شما پند گيريد. نظير اين جمله
را پس از بيان پنج حكمى كه در آيه قبلى آمد، ذكر نمود و مجموعا تا اينجا نه حكم را
بيان كرده است.