بخش اول كلّيات
هدفهاى آموزشى اين بخش عبارتند از:
1. آشنايى با اصطلاح علوم قرآنى و سير اجمالى نگارشهاى قرآنى.
2. نگرشى به عناوين قرآن در دو قسمت اسامى و اوصاف.
3. بررسى معانى «قرآن» در يك نگاه.
4. علّت نامگذارى وحى آسمانى به «قرآن».
5. اهميّت و جايگاه زبان عربى به عنوان زبانِ منتخب دين و قرآن.
برخى از منابع مهم اين بخش عبارتند از:
قرآن كريم؛ فهرست ابن نديم؛ مقدمه البرهان فى علوم القرآن؛ مقدمه التمهيد فى
علوم القرآن؛ موجز علوم القرآن؛ مناهل العرفان؛ علوم قرآن و فهرست منابع؛ القرآن
الكريم و روايات المدرستين؛ مجله بيّنات، شمارههاى 3 - 8؛ مقاله «سير نگارشهاى
علوم قرآن»؛ كيهان انديشه، شماره 28، مقاله «سير تاريخى تفسير و علوم قرآن».
فصل اول علوم قرآنى و سير تاريخى نگارشهاى آن
علوم قرآنى، به مجموعهاى از علوم اطلاق مىگردد كه براى فهم و درك قرآن مجيد به
عنوان مقدمه فراگرفته مىشوند. به بيان ديگر، مباحثى كه قبل از تفسير قرآن و فهم
آيات الهى، آشنايى با آنها براى هر مفسّر و محقّقى لازم است، مجموعه مباحث علوم
قرآنى را تشكيل مىدهند. زرقانى در تعريف آن مىگويد:
مباحثى است متعلق به «قرآن» از جهت نزول قرآن، ترتيب، جمع، كتابت، قراءت، تفسير،
ناسخ و منسوخ و نظاير اينها.(1)
روشن است كه چنين تعريفى از علوم قرآنى حدّ و مرز مشخصى را براى مسائل قابل طرح
در اين علم بيان نمىكند و از اين روست كه بعضى، شمار انواع اين علوم را پنجاه،
برخى هشتاد و عدهاى چهارصد و يا حتى بيشتر از آن ذكر نمودهاند.(2)
در حقيقت، دليل عمده اين اختلاف، نحوه نگرش آنان به قرآن از جوانب مختلف و شيوه
تقسيمبندى مباحث آن به صورتهاى متفاوت بوده است. به عنوان مثال، بدرالدين
محمدبنعبدالله زركشى در البرهان فى علوم القرآن فهرست انواع علوم قرآنى را در 47
قسمت تنظيم نموده؛(3)
در حالى كه جلال الدين سيوطى نيز، كه به پيروى از زركشى تقسيمات خود را به «نوع»
تعبير نموده، رقم انواع را به هشتاد رسانيده است.(4)
اهتمام و عنايت مسلمانان از صدر اسلام و اشتياق شديد آنان به قرآن به عنوان وحى
آسمانى و معجزه جاودانى باعث شد تا از همان قرن نخست بزرگانى از صحابه پيامبر
اكرم(ص) و پس از آنان علما و دانشمندان اسلامى در زمينههاى مختلف تفسير و مسائل
مربوط به قرآن توجه ويژهاى را نشان دهند.
به اعتقاد دانشمندان علوم قرآنى، در ميان صحابه پيامبر(ص) على بن ابىطالب(ع) از
پيشگامان و طلايهداران تفسير و علوم قرآنى بوده و حتى شخصيتى چون ابن عباس تفسير
قرآن را از ايشان آموخته است.(5)
جلال الدين سيوطى مىگويد:
در ميان خلفا كسى كه بيشترين مطلب را در زمينه علوم قرآنى روايت كرده، على بن
ابىطالب است.(6)
عبدالله بن عباس، عبدالله بن مسعود و ابى بن كعب بن قيس نيز از جمله كسانى هستند
كه جايگاه رفيع در تفسير و قراءت قرآن داشتهاند و ديگران قرآن را از آنان
فرامىگرفتند.
دوره تدوين تفسير و مباحث قرآنى از قرن دوم آغاز مىگردد و از اين زمان بهبعد
دانشمندان فراوانى در خدمت تأليفات قرآنى قرار مىگيرند. ما در اين مختصر، ابتدا
بهذكر نام برخى از نويسندگان علوم قرآنى كه هر يك در تدوينعلمى از علوم قرآنى
پيشگام بودهاند، پرداخته آنگاه سيرى اجمالى در نگارشهاى علوم قرآنى خواهيمداشت.
پيشگامان تدوين علوم قرآنى
يحيى بن يعمر (م89ق.) كتابى در قراءت نگاشته است.(7)
حسن بصرى (م110ق.) نويسنده نزول القرآن و عدد آى القرآن.
عبدالله بن عامر يحصبى (م118ق.) نويسنده كتب اختلاف مصاحف الشام و الحجاز و
العراق و المقطوع و الموصول.
عطاءبن ابىمسلم ميسرة الخراسانى (م135ق.) اولين نويسنده در ناسخ و منسوخ.
محمد بن سائب كلبى (م146ق.) آغازگر تدوين احكام القرآن.(8)
ابانبنتغلب(م141ق.)نخستينمؤلف درعلمقراءت، معانىقرآن و غريبالقرآن.
خليلبن احمد فراهيدى (م170ق.) مبتكر و مؤلّف در نقط و رسم.(9)
على بن عبدالله سعدى در تأليف اسباب النزول و محمد بن جنيد (م281ق.) درامثال
القرآن گوى سبقت را از ديگران ربودهاند.(10)
محمد بن يزيد واسطى (م306 يا 309ق.) پيشقدم در تدوين كتابى با عنوان اعجاز قرآن
بوده كه امروزه از ميان رفته است.(11)
برخى از قرآنشناسان، على بن مدينى و ابوعبيد قاسم بن سلام را، كه هر دو از
دانشمندان قرن سومند، به ترتيب، پيشگام در تدوين اسباب النزول و ناسخ و منسوخ
دانستهاند.(12)
مطالعه آزاد
سير تاريخى نگارشها در سدههاى مختلف
قرن اول:
يحيى بن يعمر (م 89ق.) به او كتابى در قراءت را نسبت دادهاند.
قرن دوم:
حسن بصرى (م 110ق.)، عبدالله بن عامر يحصبى (م 118ق.)، عطاء بن ابىمسلم ميسرة
الخراسانى (م 135ق.)، ابان بن تغلب (م 141ق.)، محمد بن سائب كلبى (م 146ق.)، حسين
بن واقدى مروزى (م151ق.)، خليل بن احمد (م170ق.).
قرن سوم:
يحيى بن زياد، معروف به فرّاء (م 207ق.) مؤلّف معانى القرآن و كتب ديگر،
محمدبنجنيد (م 281ق.) صاحب امثال القرآن، محمد بن مسعود عيّاشى داراى تأليفات
بسيار و از جمله، تفسيرى معروف به نام خودش، قاسم بن سلام (م 224ق.) مؤلّف الناسخ و
المنسوخ، القراءات و فضائل القرآن.
قرن چهارم:
محمدبن يزيد واسطى (م 306 يا 309ق.) مؤلف اعجاز قرآن، ابوعلى كوفى (م346ق.)
صاحب فضائل القرآن، ابن جرير طبرى (م 310ق.) صاحب تفسير معروف، ابوبكر بن قاسم
انبارى (م 328ق.) نويسنده عجائب علومالقرآن، سيد شريف رضى (م 406ق.) نويسنده تلخيص
البيان فى مجازات القرآن.
ابننديم در كتاب الفهرست خويش نام بسيارى از دانشمندان و كتب آنان را كه تازمان
او، يعنى قرنچهارم، در زمينههاى قرآنى وجود داشته است، ذكر نموده كه خود گوياى
كثرت تأليفات در زمينههاى مختلف است و ما تنها بهذكر ارقام و اعداد آن اكتفا
مىكنيم.
تفسير، حدود 45 كتاب .
معانى القرآن، بيش از 20 كتاب.
لغات القرآن، 6 كتاب.
قراءات، بيش از 20 كتاب.
النقط و الشكل للقرآن، 6 كتاب.
متشابه القرآن، 10 كتاب.
ناسخ القرآن و منسوخه، 18 كتاب.(13)
از قرن پنجم به بعد مباحث قرآنى به صورت گستردهتر مورد عنايت دانشمندان قرار
گرفت و تأليفات قرآنى رو به افزايش نهاد.
گفتنى است كه اصطلاح علوم قرآنى، آن گونه كه فعلاً رايج است، با آن چه در
سدههاى نخستين مصطلح بود، متفاوتاست. علوم قرآنى، در گذشتهبر مباحث تفسيرى قرآن
نيز اطلاق مىشد. در واقع، علم تفسير، علمى از علوم قرآنى بوده است، همانند علم
اعجازقرآن، علم تاريخقرآن، علم ناسخ و منسوخ و... ، اما بهتدريج كثرت و تنوّع
مباحث سبب شد ميان مباحث علوم قرآنى و علم تفسير نوعى مرزبندى بهوجود آيد.(14)
زرقانى مىگويد:
معروف ميان نويسندگان فن علوم قرآنى اين است كه اولين زمان ظهور اين اصطلاح، قرن
هفتم است؛ ولى در دارالكتب المصرية به كتابى از على بن ابراهيم بن سعيد، مشهور به
حوفى (م430ق.) برخوردم به نام البرهان فى علوم القرآن در سى مجلد، كه پانزده مجلد
آن فعلاً موجود است. بنابراين، مامىتوانيم تاريخ اين فن را آغاز قرن پنجم بدانيم.(15)
وى پس از بحثى در تاريخچه علوم قرآنى چنين نتيجهگيرى مىكند:
علومقرآنى، بهصورت يك فن از اواخر قرن چهارم بهدست ابراهيمبنسعيد حوفى به
وجود آمد و در قرن ششم و هفتم هجرى در دامان ابن جوزى (م597ق.) و سخاوى (م641ق.)
و ابوشامه (م665ق.) پرورش يافت. در قرن هشتم به همت زركشى و در قرن نهم با تلاش
كافيجى و جلال الدين بلقينى به كمال خويش رسيد. آنگاه در پايان قرننهم و آغاز قرن
دهم، سيوطى تكسوار اين ميدان، آن را به جنبش و اهتزاز درآورد.(16)
تدوين جامع انواع علوم قرآنى، از قرن هشتم با تأليف كتاب البرهان فى علوم القرآن
اثر زركشى آغاز مىگردد. جامعيت كتاب وى در زمينه انواع علوم قرآنى تا آن زمان
بىسابقه بود، بهگونهاى كه سيوطى ضمن انتقاد از پيشينيان خود به جهت عدم تدوين
كتابى جامع در زمينه انواع علوم قرآنى، پس از مطالعه البرهان اظهار سرور و شادمانى
نموده خود نيز به تأليف كتابى مبسوط در همين زمينه مصمّم مىگردد.(17)
كتاب الاتقان فى علوم القرآن، نوشته جلال الدين سيوطى (م911ق.)، از جمله
مهمترين منابع علوم قرآنى است. يكى از منابع مهمّ سيوطى در اين اثر، خود كتاب
البرهان بوده است.
پس از الاتقان رشد و بالندگى نگارش و تدوين علوم قرآنى تا مدتها متوقف گرديد،
بيشتر نگارشهاى علوم قرآن، تنها در زمينههايى خاص صورت گرفته از شدّت آهنگ گرايش
به علوم قرآنى كاسته شد.
خوشبختانه در قرن اخير دانشمندان فراوانى در زمينههاى مختلف علوم قرآنى تأليفات
گرانسنگى عرضه نمودهاند كه به بعضى از آنها اشاره مىشود:
علامه مجاهد محمد جواد بلاغى، در مقدمه تفسير خويش آلاء الرحمن.
محمد عبد العظيم زرقانى، مناهل العرفان فى علوم القرآن.
دكتر صبحى صالح، مباحث فى علوم القرآن.
ابوعبدالله زنجانى، تاريخ القرآن.
دكتر محمود راميار، تاريخ قرآن.
دكتر سيد محمد باقر حجتى، پژوهشى در تاريخ قرآن كريم.
آيةالله العظمى خوئى، البيان فى تفسير القرآن.
علامه طباطبائى، قرآن در اسلام.
آيةالله محمد هادى معرفت، التمهيد فى علوم القرآن.
دكتر داود العطار، موجز علوم القرآن.
سيد جعفر مرتضى عاملى، حقائق هامّة حول القرآن الكريم.
گزيده مطالب
1. علوم قرآنى، علومى مربوط به قرآنند كه مباحثى نظير نزول قرآن، جمع قرآن،
قراءت قرآن، اعجاز قرآن (مانند ناپذيرى)، تحريفناپذيرى قرآن، محكم و متشابه و ناسخ
و منسوخ را شامل مىشوند.
2. نخستين نگارشها در زمينه قرآن، از اواخر قرن اول هجرى آغاز گشته است.
3. علوم قرآنى در آغاز، معنايى عام و فراگير داشته و شامل تفسير و تجويد نيز
مىشده است.
4. شروع اصطلاح علوم قرآنى به معناى رايج كنونى و تدوين كتب آن، به قرن پنجم
هجرى باز مىگردد.
5. اولين كتاب جامع در زمينه علوم قرآنى، البرهان فى علوم القرآن، اثر گرانسنگ
زركشى در قرن هشتم است.
6. برخى از كتب مرجع و مهم علوم قرآنى عبارتند از: الاتقان فى علوم القرآن،
مناهل العرفان، البيان فى تفسير القرآن، التمهيد فى علوم القرآن و تاريخ قرآن.(18)
فصل دومعناوين قرآن
مفسّران و قرآنپژوهان در شماره و تعداد نامهاى قرآن اختلاف نظر فراوانى دارند.
ابوالفتوح رازى در تفسيرش 43 نام براى قرآن ذكر نموده است.(19)
زركشى به نقل از قاضى ابوالمعالى، معروف به شيذله، 55 اسم برشمرده(20)
و بعضى ديگر، شمار اسامى قرآن را به هشتاد رسانيدهاند.(21)
بسيارى از عناوينى را كه اين بزرگان در شمار اسامى قرآن آوردهاند، در قرآن
بهصورت وصف قرآن به كار رفتهاند و نه اسم. عدم تفكيك ميان اسامى و اوصاف قرآن
كريم از يك سو، و تفاوت برداشتها و سليقهها در گزينش نامها از سوى ديگر
مىتوانند دليلى بر اختلاف آرا در اين زمينه باشند. جالب است بدانيم كه بعضى عقيده
دارند براى قرآن، نامى غير از قرآن وجود ندارد.(22)
مناسبتر آن است كه عناوين قرآن را در دو قسمت، اسامى و اوصاف بيان نماييم:
الف) اسامى قرآن
از ميان عناوين قرآن، به طور مسلم چهار عنوان به صورت اسم در قرآن به كار رفته
است، كه به ترتيب اهميّت و كثرت، عبارتند از:
1. قرآن: بل هو قرآن مجيد.(23)
2. كتاب: كتابٌ أنزلناه اليك.(24)
3. ذكر: هذا ذكرٌ مبارك.(25)
4. فرقان: تباركَ الذى نزَّل الفرقانَ على عبدِه.(26)
زرقانى «تنزيل» را نيز بر اسامى فوق افزوده است.(27)
سه عنوان كتاب، ذكر و فرقان براى كتب آسمانى ديگر نيز ذكر گرديده(28)
و تنها عنوان قرآن، به صورت اسم خاص براى اين كتاب آسمانى مطرح است.
ب) اوصاف قرآن
گفتيم اختلاف سليقهها و برداشتها، موجب اختلاف در شماره عناوين و اوصاف قرآن
گشتهاند. ما در اين قسمت، عناوينى را كه مستقيماً به صورت وصف براى نامهاى
«قرآن»، «كتاب» و «ذكر» به كار رفتهاند، يادآور مىشويم:
1. مجيد: ق والقرآنِ المجيد؛(29)
قاف، سوگند به قرآن باشكوه.
2. كريم: إنه لَقرآنٌ كريم؛(30)
كه اين [پيام] قطعاً قرآنى است ارجمند.
3. حكيم: يس والقرآنِ الحكيمِ؛(31)
يس [ياسين] سوگند به قرآن حكمت آموز.
4. عظيم: ولَقَد آتيناك سَبعاً منَ المثانى والقرآنَ العظيم؛(32)
و به راستى، به تو سبعالمثانى [= سوره فاتحه] و قرآن بزرگ را عطا كرديم.
5. عزيز: وإنّه لكتابٌ عزيزٌ لايأتيهِ الباطلُ...؛(33)
و به راستى كه آن كتابى ارجمند است. باطل به سويش نمىآيد.
6. مبارك: هذا ذكرٌ مباركٌ؛(34)
اين [كتاب] پندى خجسته است.
7. مبين: تلك آياتُ الكتابِ وقرآنٍ مبينٍ؛(35)
اين است آيات كتاب [آسمانى] و قرآن روشنگر.
8. متشابه: اللَّهُ نزَّل أحسنَ الحديثِ كتاباً مُتشابهاً؛(36)
خدا زيباترين سخن را [به صورت] كتابى متشابه نازل كرده است.
9. مثانى: اللَّهُ نزّل أحسنَ الحديث كتاباً متشابهاً مثانى؛(37)
خدا زيباترين سخن را [به صورت] كتابى متشابه، متضمن وعده و وعيد نازل كرده است.
10. عربى: إنا أنزلناه قُرآناً عربياً لعلَّكم تعقِلُون؛(38)
ما آن را قرآن عربى نازل كرديم؛ باشد كه بينديشند.
11. غير ذى عوج: قرآناً عربياً غيرَ ذى عوجٍ لعلّهُم يتَّقُون؛(39)
قرآنى عربى، بىهيچ كژى؛ باشد كه آنان راه تقوا پويند.
12. ذى الذّكر: ص والقرآنِ ذِى الذكرِ؛(40)
ص. سوگند به قرآن پراندرز.
13. بشير: كتابٌ فُصّلَتْ آياتُه... بشيراً...؛(41)
كتابى است كه آيات آن، به روشنى بيانشده.... بشارتگر است.
14. نذير: كتابٌ فُصّلَتْ آياتُه... بشيراً ونذيراً؛(42)
كتابى است كه آيات آن، به روشنى بيان شده.... بشارتگر و هشداردهنده است.
15. قَيّم: الحمدُللَّه الذى أنزلَ على عبدِهِ الكتابَ... قَيِّماً...؛(43)
ستايش خدايى را كه اين كتاب را بر بنده خود فرو فرستاد.... [كتابى] راست و درست.
در پايان به يكى ديگر از اسامى قرآن كريم اشاره مىكنيم. اين نام، گرچه در خود
قرآن ذكر نگرديده اما برخى بر اين عقيدهاند كه مشهورترين و رايجترين نام در ميان
مسلمانان پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) «مصحف» بوده است و در زمان حيات پيامبر(ص) نام
رايج و مشخصى كه همه بر آن اتفاق نظر داشته باشند، وجود نداشته است.(44)
دكتر راميار در پاسخ به اين سؤال كه چگونه اين نام، با وجودى كه در خود قرآن
نيامده، بر اين كتاب آسمانى نهاده شده، مىگويد:
وقتى ابوبكر قرآن را جمع كرد، به ياران پيامبر گفت كه نامى بر آن بگذارند.
پارهاى خواستند كه آن را انجيل بخوانند؛ ولى ديگران را خوش نيامد. كسانى پيشنهاد
كردند كه آن را «سفر» بنامند؛ مثل سفرهاى پنجگانه يهود؛ اين پيشنهاد هم رد شد.
سرانجام، عبدالله بن مسعود، صحابى جليل القدر گفت: در مهاجرتى كه به حبشه كرديم
كتابى ديدم كه آن را مصحف مىخواندند.... اين نام آن هنگام پذيرفته شد و بر قرآن
كريم اطلاق گرديد.... نسخههاى قرآن را هم، كه عثمان به اطراف فرستاد، مصحف
خواندهاند... كه بعدها همينها، «مصاحف عثمانى» نام گرفت. مجموعه خصوصى هريك از
صحابه را هم مصحف مىگفتند؛ مثل مصحف ابىّ بن كعب يا مصحف معاذ.(45)
پس از رحلت پيامبر، در اين كه نام «مصحف» به سرعت از نامهاى رايج قرآن كريم
گرديد، سخنى نيست؛ اما اين سخن كه هيچ نام مشخّصى در زمان حيات پيامبر(ص) براى كتاب
آسمانى وجود نداشته، پذيرفتنى نيست. «قرآن» و «كتاب»، نامهايى هستند كه بهصورت
گسترده در روايات از زبان پيامبر اكرم(ص) و على بن ابىطالب(ع) و نيز صحابه آن حضرت
به كار رفتهاند. حديث نبوى معروف كه فرمود: إذا التبستْ عليكمُ الفتنُ كقِطَعِ
اللَّيلِ المُظلِم فعليكُم بِالقرآن(46)
و يا فرمايش آن حضرت كه: فضلُ القرآنِ عَلى سائِرِ الكلامِ كَفضلِ اللَّهِ على
خلقِهِ(47)
و يا وصيت آن حضرت كه فرمود: إنّى تاركٌ فيكمُ الثقلَين كتابَ اللَّه وعترتي...(48)
و دهها، بلكه صدها روايت ديگرِ عصر نزول، كه در آنها از كتاب آسمانى مسلمانان به
«قرآن» و يا «كتاب» ياد گرديده است، به خوبى شهرت اين نام را در همان زمان اثبات
مىنمايد.(49)
در بسيارى از روايات جمعآورى «قرآن» و تدوين مصحف كسانى همچون زيدبن ثابت، نام
قرآن را هنگام تدوين مصحف بهكار بردهاند.
چگونه ممكن است در طول 23 سال، مسلمانان هيچ نام مشخصى براى كتابشان نداشته
باشند؟!
دليل ديگرى براى شهرت نام قرآن وجود دارد كه عبارت از استعمال اين عنوان در قرآن
به صورت علم و اسم خاص است كه در فصل پنجم به تفصيل از آن سخن خواهيم گفت.
علت شيوع نام «مصحف» پس از رحلت پيامبر(ص)، مسأله كتابت و تدوين قرآن بود. صحيفه
به چيزى كه گسترده باشد اطلاق مىگردد و از اين رو، صفحهاى را هم كه بر آن
مىنويسند، صحيفه گويند و مصحف مجموعهاى از صحيفههاى نوشته شده است كه بين دو جلد
قرار گرفته باشد. بنابراين، چون پس از رحلت، يكى از مهمترين وظايف مسلمانان
جمعآورى صحف نوشته شده قرآنى و يا كتابت قرآن بهدست بعضى از نويسندگان صحابه بود،
اين نام در چنين زمانى و فضايى شايع گرديد.
در همان زمان نيز مصحف، اسم براى هر كتابِ مجلّد بوده است، خواه قرآن باشد يا
غير آن. محمد بن سيرين مىگويد:
لمّاتُوُفِّيَ النّبي(ص) أُقْسَمَ عليٌ أن لايَرتدِيَ بِرداءٍ إلّا لِجُمُعَةٍ
حتى يَجمعَ القرآنَ فى مُصحفٍ.
ابوالعاليه مىگويد:
إنَّهم جَمعُوا القرآنَ فى مصحفٍ فى خلافة أبى بكر.
كلينى در كافى به نقل از امام صادق(ع) آورده است:
من قرأ القرآن فى المصحف مُتِّعَ بِبصَرِه....
در روايت معروف زيد بن ثابت آمده است:
فَتَتبَّعْتُ القرآنَ أَجْمَعَه ... فكانَت الصُّحُفُ عند أبى بكر....
همين اوراق و صفحات، پس از مرگ عمر در دست دخترش، حفصه بود تا آن كه هنگام
جمعآورى قرآن در زمان عثمان، وى طى پيامى به حفصه به او اطمينان داد كه: أنْ
أرسِلى إلينا بالصُحُف نَنْسِخُها فى المَصاحفِ ثم نَرُدُّها إليكِ.... در تمام
روايات فوق و دهها روايت ديگر، آنچه مطرح است جمع قرآن در مصحف، يعنى يك كتاب
مجلّد است؛ يعنى مصحف در همان معناى لغوى خود به كار رفته است.(50)
گزيده مطالب
1. اسامى «قرآن» عبارتند از: «قرآن»، «كتاب»، «ذكر» و «فرقان».
2. نام «مصحف» پس از رحلت پيامبر به جهت جمعآورى قرآن در يك مجلّد رايج گشت.
3. براى قرآن برخى نزديك به هشتاد وصف ذكر نمودهاند. بعضى از مشهورترين اوصاف
قرآن عبارتند از: مجيد، كريم، حكيم، عظيم، عزيز، مبارك، مبين، عربى، بشير ونذير.
فصل سوممعانى قرآن
در معناى قرآن وجوه پنجگانهاى گفته شده است(51)
كه مىتوان آنها را به سه دسته تقسيم نمود:
1. قرآن، اسمى جامد و غيرمشتق و عَلَم ارتجالى است و بدون آن كه پيشينه استعمال
در زبان عرب داشته باشد، خداوند به عنوان اسم خاص براى وحيى كه بر پيغمبرش نازل
فرموده، قرار داده است؛ مثل تورات و انجيل كه اسم براى كتابهاى حضرت موسى و
عيسى(ع) هستند (شافعى).
2. قرآن، اسمى است مشتق ولى غيرمهموز:
الف) مشتقاز قَرْنُ الشيء بالشيء؛ يعنى چيزى را به چيزى ضميمه كردن. علّت اين
نامگذارى، مقرون بودن سورهها و آيات و حروف به يكديگر است (اشعرى و جمعى ديگر).
ب) قرآن، مشتق از قرائن، جمع قرينه است؛ زيرا آياتش همانند يكديگرند و بعضى بعض
ديگر را تأييد مىكنند. هر آيه از قرآن، قرينه آيات ديگر است (فرّاء).
3. «قرآن» مشتق و مهموز است:
الف) از قَرْء به معناى جمع گرفته شدهاست. عرب وقتى بخواهد بگويد: آب را در حوض
جمع كردم، مىگويد: قرأت الماء فى الحوض. علّت اين نامگذارى، آن است كه اين كتاب
همه ثمرات كتب آسمانى پيشين را در خود جمع نموده است (ابن اثير، زجاج و...).
ب) بر وزن رُجحان و غُفران، مشتق از مادّه قرأ به معناى تلاوت است. در اينجا از
باب تسميه مفعول به مصدر، مقروء، يعنى خوانده شده و يا خواندنى، به نام قرآن، يعنى
خواندن به كار رفته است؛ مثل آن كه كتاب، كه به معناى نوشتن است، به مكتوب (نوشته
شده) اطلاق مىگردد (لحيانى و جمعى ديگر).
از ميان اقوال پنجگانه فوق، قول پنجم از همه قوىتر به نظر مىرسد. زرقانى پس
از ردّ ساير اقوال، همين قول را اختيار نموده است.(52)
راغب اصفهانى نيز مىگويد:
القراءة ضَمُّ الحروفِ و الكلماتِ بعضها إلى بعضٍ فِى الترتيل...؛ قراءت به
معناى پيوند و ضميمه نمودن حروف و كلمات به يكديگر در هنگام ترتيل است.(53)
به سخن ديگر، قراءت همان تلاوت آيات الهى است.
علامه طباطبائى عقيده دارد:
و قوله: «إن علينا جمعه وقرآنه» ... القرآن هاهنا مصدرٌ كالفرقان و الرجحان، و
الضميران لِلْوحي، و المعنى: لاتَعْجَل به، إذ عَلينا أن نجمع ما نوحيه إليك بضمِّ
بَعضِ أجزائِهِ إلى بعضٍ و قراءَتِهِ عليك.(54)
از آيه فوق به خوبى برمىآيد كه اگر حتى آن گونه كه ابن اثير گفته است، اصل در
واژه قرآن معناى جمع باشد، به خاطر تقارن اين واژه با واژه جمع در آيه شريفه ناگزير
قرآن به معناى قراءت و خواندن خواهد بود وگرنه تكرار آن امرى لغو و بيهوده بوده، با
فصاحت قرآنى منافات دارد.
دليل ديگر كه نظريه پنجم را تقويت مىكند، امر «اقرأ» در نخستين وحى بر پيامبر
اكرم(ص) است كه بىترديد به معناى «بخوان» است. لفظ قرآن نيز نخستين بار در آيه
چهارم از سوره مزمّل نازل شده كه مطابق حديث معروف جابر بن زيد و ابن عباس، سومين
سوره در ترتيب نزول سورههاست.(55)
در اين آيه، دستور چنين است: و رتّل القرآن ترتيلاً؛ و «قرآن» را شمردهشمرده
بخوان. در آخرين آيه از همين سوره نيز بار ديگر در يك فرمان همگانى اعلام مىشود:
فاقرؤا ماتيسّر من القرآن؛ هرچه از «قرآن» ميسر مىشود، بخوانيد. بديهى است كه
منظور در هر دو آيه، قرآنِ خواندنى است.
نتيجه آن كه روشنترين و مناسبترين معنا براى قرآن، اشتقاق آن از مادّه قرأ
بهمعناى تلاوت كردن است.
گزيده مطالب
اقوال در معانى قرآن عبارتند از:
1. قرآن اسم خاص كتاب مسلمانان و لفظى جامد است (شافعى).
2. قرآن همريشه با قرينه و معناى آن، همانند بودن آياتش با يكديگر است (فرّاء).
3. قرآن مشتق از قرن است؛ زيرا آيات و سورههاى آن مقرون به يكديگرند(اشعرى و
جمعى ديگر).
4. قرآن كلمهاى است مهموز و از قَرْء به معناى جمع، مشتق شده است؛ زيرا جامع
ثمرات كتب آسمانى گذشته است (ابن اثير و زجاج).
5. قرآن كلمهاى است مهموز و از قَرَأ به معناى تلاوت و قراءت گرفته شده است
(كيانى و جمعى ديگر).
دلايلى وجود دارد كه قول پنجم را تأييد مىكند.
فصل چهارم وجه نامگذارى قرآن
هريك از اسماى كتاب خداوند، داراى وجه تسميه و علّت و حكمتى است. در اين فصل
تنها در خصوص نام قرآن به بحث مىپردازيم.
گذشت كه برخى قرآن را مشتق از «قرن» به معناى ضميمه كردن دانستهاند. آنان در
توجيه نامگذارى چنين اسمى بر وحى آسمانى گفتهاند: چون حروف و آيات و سورهها،
مقرون به يكديگرند، خداوند نام قرآن را بر اين مجموعه نهاده است.
عدهاى ديگر كه قرآن را همريشه با «قرائن» (قول سوم) دانستهاند، بر اين باورند
كه چون در اين كتاب هماهنگى كامل ميان همه آيات وجود دارد و همه باهم قرينهاند و
تشابه تامّ و تمامى با يكديگر دارند، خداوند چنين نامى براى كتاب خود برگزيده و در
آيهاى نيز همين تشابه و هماهنگى را وصف كتاب خويش بيان كرده است: اللّه نزّل أحسن
الحديث كتاباً متشابهاً،(56)
كه مراد از كتاب متشابه، كتابى است كه هماهنگ و يكنواخت است.
در معناى چهارم براى «قرآن» نيز گفته شد كه چون اين كتاب، جامع علوم و ثمرات كتب
آسمانى پيشين و يا جامع انواع علوم و يا دربرگيرنده امر و نهى و وعد و وعيد و...
است، به آن «قرآن» گفته شده است.
با توجه به عدم پذيرش اين اقوال در فصل سابق، اينك ببينيم براساس نظريه پنجم چه
توجيهى براى نامگذارى «قرآن» به اين نام وجود دارد؟
مىدانيم كه حقيقت قرآن فراتر از آن است كه در قالب الفاظ بگنجد. محتواى قرآن
بسى عالىتر و والاتر از آن است كه واژهها و الفاظ را ياراى بيان آن باشد؛ چه
آنكه كلمات و عبارات براى امور مادى وضع گرديدهاند و واقعيت قرآن در برگيرنده
عميقترين معارف معنوى است. اين محتواى بلند براى اين كه در خور فهم بشر درآيد، از
مقام برتر خود تنزّل يافته و به مقام قراءت رسيده و خواندنى گشته است تا امكان تعقل
آن براى بشر فراهمآيد.
معانى هرگز اندر حرف نايد
كه بحر بيكران در ظرف نايد
مفسّر و انديشمند بزرگ قرآنى، علامه طباطبائى به اين نكته بسيار لطيف
اشارهكرده، در معناى آيه شريفه إنّا جَعلناهُ قُرآناً عَربياً لعلّكم تعقِلون
وإنّه فى اُمِّ الكتابِ لَدَينا لعلىّ حكيم،(57)
مىگويد:
مراد از «امّالكتاب» همان لوح محفوظ است،و نامگذارى لوح محفوظ به «اُمّالكتاب»
بدين جهت است كه آن، سرمنشأ همه كتب آسمانى است. و مقصود از «عَلِىّ» شرافت قدر و
منزلتِ قرآن است كه عقول را توان رسيدن به آن نيست. و منظور از «حكيم» بودن قرآن،
آن است كه قرآن در جايگاه اوّلى و اصلى خويش، تفصيلى و تقسيمى به سورهها و آيات و
كلمات نداشته و اين تفصيل پس از آن صورت گرفته كه به صورت «قرآن عربى» درآمده است.(58)
بنابراين احتمال، علت نامگذارى معجزه جاودان پيامبر به «قرآن»، تبيين اين حقيقت
بوده است كه آن چه اكنون به صورت الفاظ، پيش روى ماست و خواندنى است، در لوح محفوظ،
بىهيچ تفصيل و تقسيمى شرافتى تامّ و منزلتى تمامدارد. «قرآن» براى آن كه بشر
مادّى را رهنمون گردد و از زلال معارفش سيراب گرداند، در قالب الفاظ و آيات درآمده
و «قرآن»، يعنى خواندنى گشته است؛ امّا در همين تنزّل و عربى شدن داراى چنان اسلوب
بديع و بىنظيرى است كه همانندناپذير است و معجزهاى است كه بشر از آوردن حتى آياتى
چند نظير آن ناتوان است.
گزيده مطالب
قرآن را قرآن، يعنى خواندنى نام نهادهاند تا اين نام، يادآور حقيقتى عالى باشد
و جايگاه ديگر و مصدر اوليه آن را، كه لوح محفوظ است و در آن مقام، سخنى از الفاظ و
واژهها نيست، به ما گوشزد كند تا هرگاه نام قرآن را شنيديم بدانيم كه اين همان
حقيقتى است كه براى فهم بشر، پوششى از الفاظ به خود گرفته و خواندنى گشته است.
فصل پنجمعربى بودن قرآن
زبان قرآن، زبان عربى است كه در قرآن، گاه به «قرآن عربى» (هفت مورد) و زمانى به
«لسان عربى» (سه مورد) و يا «حكم عربى» (يك مورد) تعبير شده و در تمامى موارد
استعمال، از آن با تجليل و عظمت ياد شده است.
قبل از بررسى موضوع عربى بودن كلام الهى، لازم است به يك اصل اساسى، كه خود قرآن
آن را مطرح نموده است، اشارهكنيم.
ارسال رسولان و پيامبران الهى به سوى اقوام و ملّتهاى مختلف، جز به زبان آنها
صورت نگرفته و اين هم زبانى هر پيامبر با قوم خويش يك اصل كلّى و فراگير بوده است:
وما أرسلْنا مِن رسولٍ إلّابلسانِ قومِه لِيُبيِّنَ لَهم(59)؛
و ما هيچ پيامبرى را جز بهزبان قومش نفرستاديم تا [ حقايق را] براى آنان بيان كند.
اين قاعده كلّى در ارسال رُسُل الهى، در زمينه انزال كتب آسمانى نيز جارى گشته
است:
وكذلك أوحينا إليك قُرآناً عربياً لِتُنذِرَ اُمّالقرى ومَن حَولَها(60)؛
و بدين گونه «قرآن عربى» به سوى تو وحى كرديم تا [مردم] مكه و كسانى را كه پيرامون
آنند هشدار دهى.
بنابراين، عربى بودن قرآن امرى طبيعى بوده است؛ چرا كه پيامبر از ميان قومى
مبعوث به رسالت گشت كه زبانشان عربى بود. اين امر منافاتى با رسالت جهانى و دعوت
همگانى او، كه براى همه عصرها و نسلهاست و هدايتگرى كتابش كه «هدىً للنّاس» است،
ندارد. هشدار به مردم مكه، كه در سوره شورى آمده است، تنها از اين جهت است كه
پيامبر در مراحل اوليه حركت جهانى خود مأمور به هدايت بستگان، نزديكان و مردم منطقه
خويش است. معقول نيست كه پيامبرى به هدايت و ارشاد مأمور گردد، آن گاه كتابى را كه
مردم با زبان آن بيگانهاند، به آنان عرضه نمايد.
در مورد عربى بودن قرآن به اين واقعيت نيز بايد توجه شود كه زبانشناسان عقيده
دارند كه زبان عربى از دامنه و گسترهاى بسيار وسيع برخوردار است و از اين جهت بر
ساير زبانها تفوّق و برترى دارد. به عنوان مثال افعال در زبان عربى به جاى شش
صيغه، چهارده صيغه دارند؛ تمام اسمها مؤنث و مذكر دارند و افعال و ضماير و صفتها
هم مطابق آنها مىباشند. فراوانى مفردات و اشتقاق كلمات، دستور زبان و فصاحت و
بلاغت آن نيز، اين زبان را از ديگر زبانها ممتاز مىسازد. به همين دليل است كه در
مورد زبان عربى قرآن در روايتى آمدهاست: يبين الألْسُن ولاتبينه الألسن(61)؛
عربى فصيح، از واژهها و ساختارى برخوردار است كه گويايى ديگر زبانها را دارد در
حالى كه زبانهاى ديگر گويايى زبان عربى را ندارند. براساس روايتى كه ابن عباس از
پيامبر نقل كرده است، زبان عربى، زبانِ اهل بهشت است.(62)
بدون ترديد خداوند براى آخرين كتاب آسمانى خود، كه تا ابد زنده و پاينده خواهد
بود، بهترين زبان را انتخاب مىكند و براى دفع هرگونه ابهامى، همهجا انتخاب آن را
به خود نسبت داده و از آن به «عربى مبين» ياد مىكند. اينك نظرى كوتاه و گذرا به
برخى از اين آيات:
إنّا أنزلناهُ قُرآنا عربيّاً لَعلّكم تَعقلون؛(63)
ماآنراقرآنعربىنازلكرديم،باشدكه بينديشيد.
إنّا جعلْناه قُرآنا عربيّاً لَعلّكم تَعقلون؛(64)ماآن
راقرآن عربى قرار داديم،باشد كه بينديشيد.
وكذلك أنزلْناهُ حُكماً عربياً؛(65)
و بدين سان آن [قرآن] را فرمانى روشن نازل كرديم.
وهذا لسانٌ عربىٌ مبينٌ؛(66)
و اين [قرآن] به زبان عربى روشن است.
بِلسانٍ عربىٍ مبين؛(67)
[قرآن] به زبان عربى روشن.
دو آيه سوره يوسف و زخرف گوياى اين حقيقتند كه كسوت عربيّت، مستند به خداوند است
و اوست كه معنا و محتواى قرآن را در پوشش لفظ عربى نازل فرموده است تا قابل تعقل و
تأمل باشد. در آيه سوره زخرف به دنبال ذكر اين مطلب مىفرمايد: وإنّه فى اُمّ
الكتابِ لَدَينا لَعَلِىٌّ حكيمٌ؛ و همانا آن در كتاب اصلى [لوح محفوظ] به نزد ما
سخت والا و پر حكمت است».
علامه طباطبائى مىگويد:
دو جنبه عربيّت الفاظ قرآن و استناد آن به وحى، در ضبط اسرار آيات و حقايق معارف
دخيلند. اگر تنها معنا و مفهوم آيات به پيامبر القا شده و الفاظ از پيامبر بود، آن
گونه كه در احاديث قدسى چنين است، و يا اگر به لغت ديگرى ترجمه گرديده بود، بخشى از
اسرار آيات پوشيده مىماند و از دسترس عقول بشر خارج مىگشت.(68)
ظاهراً دليل عربى بودن را اولين بار خداوند در سوره مريم بيان فرموده است:
فإنّما يَسَّرْناهُ بِلسانِك لِتبشِّرَ بِهِ المُتّقين وتُنذرَ بهِ قوماً
لُدّاً؛(69)
در حقيقت ما اين [قرآن] را به زبان تو آسان ساختيم تا پرهيزگاران را بدان نويد، و
مردم ستيزه جو را بدان بيم دهى.
تسهيل در آيه مذكور خبر از حالت سابقى از قرآن مىدهد كه در آن حالت، تلاوت و
فهم آيات بشر ممكن نبوده است و خداوند از آن در سوره زخرف خبر داده است كه: وإنَّه
فى اُمِّ الكتابِ لَدَينا لعلىّ حكيم(70).
در آيه سوره مباركه «نحل» در پاسخ به آنان كه تعليم قرآن به پيامبر را به شخصى
نسبت داده بودند،(71)
مىفرمايد:
لِسانُ الذى يُلْحِدون إليه أعجمىٌ وهذا لِسانٌ عربىٌ مبينٌ؛ زبان كسى كه اين
نسبت را بهاو مىدهند غيرعربى است و اين قرآن بهزبان عربى روشن است.
به احتمال قوى مراد از «اعجمى» در آيه، «غيرفصيح» است. راغب اصفهانى مىگويد:
اعجام به معناى ابهام است. غيرعرب را «عَجَم» گويند و مراد از عجمى شخص منسوب به
غيرعرب است؛ اما «اعجم» به كسى گفته مىشود كه ابهام و نارسايى در گفتار داشته باشد
و فصيح نباشد؛ خواه عرب باشد يا غيرعرب.(72)
حال چگونه تصور مىشود مردى كه زبان فصيح ندارد، قرآن را كه عربى فصيح و مبين
است به پيامبر تعليم دهد؟
احتمال ديگر در معناى آيه، آن است كه مراد از «اعجمى» غيرعرب باشد كه گفتهاند
به پيامبر تعليم داده است. اين احتمال را بعضى در آيه 44 سوره فصّلت نيز دادهاند:
ولَو جعلْناه قرآناً أعجمياً لَقالوا لولا فُصِّلَتْ آياتُه ءأعجمىٌ وعربىٌ؛
اگر [اين كتاب را] قرآنى غيرعربى گردانيده بوديم قطعاً مىگفتند: «چرا آيههاى
آن روشن بيان نشده؟ كتابى غيرعربى [مخاطب آن] عرب زبان؟».
بنا به احتمال فوق، از آيه استفاده مىشود كه عصبيّت و لجاجت عرب آن زمان - كه
تسليمپذيرى آنان را در برابر حق دشوار مىنمود - به هيچ وجه در برابر كتابى
غيرعربى تن در نمىداد.
از آن چه گفتيم معلوم شد كه با توجه به ويژگى زبان عربى، و بعثت پيامبر از ميان
عرب فصيح، اگر قرآن غيرعربى بود، جاى سؤال و نكتهگيرى وجود داشت؛ چرا كه عربى بودن
آن امرى طبيعى و عادى بوده است؛ اما اين مسأله كه چرا پيامبر عربى بوده است، و يا
اين كه چرا آخرين دين، خاستگاهش شبه جزيره عربستان بوده است، امرى خارج از بحثهاى
علوم قرآنى است و پاسخ آن را بايد در مباحث كلامى مربوط به نبوت جستوجو نمود.
گزيده مطالب
1. عربى بودن قرآن براساس اصل كلّىِ وما أرسلنا من رسولٍ إلّا بلسان قومه، صورت
گرفته است.
2. به عقيده زبانشناسان، زبان عربى نسبت به ساير زبانها بسيار گستردهتر و از
قابليت بيشترى برخوردار است.
3. عربى بودن قرآن در انتقال بهتر اسرار حقايق و معارف قرآن مؤثر است.
4. نزول قرآن به «لسان عربى مبين» يعنى زبان روشن، گويا و فصيح، آن را از ساير
لهجههاى عربى ممتاز ساخته است.
مطالعه آزاد
علّت عَلَم بودن قرآن
گفتيم كه از ميان اسامى كتاب نازل شده بر پيامبر اكرم(ص) قرآن مشهورترين و
شايعترين نام در ميان مسلمانان است. بسيارى را عقيده بر اين است كه اين نام از
ميان ساير نامها براى اين كتاب جنبه عَلَميّت پيدا كرده و به صورت اسم خاص درآمده
است.(73)
اما آيا علم بودن قرآن، از همان ابتدا از متن آيات برخاسته است، يا اينكه اين
نام بهتدريج و در طول زمان، در عرف مسلمانان، صورت عَلَميت به خود گرفته است؟
دلايلى وجود دارد كه قرآن از همان آغاز «عَلَم» استعمال گرديده است:
1. در چند مورد، وقتى سخن از ذكر كتب آسمانى به ميان آمده است، قرآن در رديف
تورات و انجيل ذكر گرديده است: وعداً عليه حقّا فِى التُوراةِ والإنجيلِ والقرآنِ(74).
2. خداوند در سورههاى «ق»، «يس» و «ص» به ترتيب، هنگام سوگند به كتاب مقدس خويش
از ميان همه عناوين به «قرآن مجيد»، «قرآن حكيم» و «قرآن ذىالذكر» سوگند خورده
است. البته در دو مورد ديگر، يعنى سورههاى زخرف و دخان، سوگند به «كتاب مبين» نيز
آمده است.
3. از ميان اسامى چهار گانه - كه در فصل دوم گذشت - امتياز نام قرآن بر ساير
نامها در اين است كه اسم خاص بوده، در حالى كه نامهاى ديگر در مورد كتب آسمانى
ديگر نيز به كار رفتهاند.
وإذ آتينا موسى الكتابَ والفرقانَ لعلَّكُم تهتَدُون.(75)
ولقد آتينا موسى وهارونَ الفرقانَ وضياءً وذكراً للمتّقين.(76)
4. نام قرآن در سوره مزّمّل، كه سومين سوره در ترتيب نزول سورههاست، براى
نخستين بار، دو بار ذكر گرديده و در هر بار به تلاوت قرآن امر شده است. بنابراين،
عنوان قرآن از همان آغاز نزول، به عنوان نام برتر و اسم خاص از سوى خدا انتخاب شده
است.
5. گرچه نام كتاب، بيشتر از قرآن استعمال شده است، امّا به لحاظ آن كه كتاب در
معناى خود، مفهومى عام دارد و به همين جهت در مورد تورات و انجيل نيز به كار رفته
است، نام قرآن در مقايسه با عناوين و اسامى ديگر، كاربرد بيشترى در قرآن دارد.
6. كاربرد اين عنوان در بيان پيامبر اسلام(ص) و اميرمؤمنان(ع) و ساير امامان،
باتوجه به روايات فراوانى كه در اختيار ماست، مبيّن آن است كه «قرآن» عنوانى منتخب
و برگرفته از متن آيات است.
از آن چه گفتيم، روشن شد قرآن به حسب استعمال خودش به صورت علم و اسم خاص آمده و
از همين رو در عرف مسلمانان نيز بدين شكل درآمده است.
گزيده مطالب
اگر فقط نام قرآن اسم خاص و علم است، دليل آن امتياز اين نام بر ساير نامها و
عناوين و عنايت خاصّ خداوند به اين نام در قرآن كريم است.
پرسش
1. پنج تن از پيشگامان تدوين مباحث قرآنى را در زمينههاى مختلف نام ببريد.
2. ده نمونه از اسامى و اوصاف قرآن را ذكر كنيد.
3. عنوان «مصحف» براى «قرآن» چگونه و در چه زمانى پديد آمد و چه جايگاهى پيدا
كرد؟
4. معانى «قرآن» را به اختصار ذكر كرده بگوييد كدام يك مناسبتر است؟
5. در تبيين لفظ «اعجمى» در آيه 44 از سوره فصّلت دو احتمال وجود دارد؛ آنها را
به صورت كامل بيان كنيد.
پژوهش
1. با مراجعه به منابع، نقش شيعه در مراحل اوليه تدوين و نگارش تفسير و علوم
قرآنى را بازگو نماييد.
2. وجه تسميه عناوينى چون «كتاب»، «فرقان» و «مثانى» را ذكر كنيد.
3. پنج روايت نبوى را كه در آنها نام «قرآن» ذكر گرديده بيان نماييد.
4. كتب آسمانى ديگر به چه زبانى نازل شدهاند؟
5. با توجه به اين كه زبان هر ملتى جزئى از فرهنگ آن ملت است كه آن را بر ساير
زبانها ترجيح مىدهد، پذيرش و ترويج «زبان عربى» از سوى ديگر ملتهاى اسلامى چگونه
توجيه مىپذيرد؟
پىنوشتها:
1 . مناهل العرفان، ج1، ص27.
2 . ر.ك: موجز علوم القرآن، ص18.
3 . البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص102.
4 . الاتقان فى علوم القرآن، ج1، ص20.
5 . البرهان فى علوم القرآن، ج 2، ص 157.
6 . الاتقان فى علوم القرآن، ج 2، ص 87.
7 . التمهيد، ج 1، ص7؛ محمد على مهدوى راد، «سيرنگارشهاى علوم قرآن»، بيّنات،
ش3 (پاييز 1373).
8 . محمدعلى مهدوى راد، همان؛ مقدمه التمهيد فى علوم القرآن.
9 . مقدمه البرهان، ج1، ص48.
10 . محمد ابراهيم جناتى، «سيرتاريخى تفسير و علوم قرآن» كيهان انديشه، ش 28.
11 . دكتر على اصغر حلبى، آشنائى با علوم قرآن، ص132.
12 . مناهل العرفان، ج1، ص31.
13 . ر.ك: الفهرست، ص52 - 59.
14 . امروزه علم تجويد نيز، كه پيش از اين در شمار علوم قرآنى بود، به صورت علم
مستقلى مطرح است.
15 . مناهل العرفان، ج 1، ص 35.
16 . همان، ص39.
17 . الاتقان، ج1، ص 7 و 16.
18 . تاريخ قرآن، عنوان و موضوع كتابهايى است كه برخى از نويسندگان آنها
عبارتند از: ابوعبداللَّه زنجانى، دكتر محمود راميار و دكتر سيد محمدباقر حجتى.
19 . روض الجِنان و روح الجنان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 8.
20 . البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص371 - 373؛ و ر.ك: الاتقان، ج1، ص 159.
21 . دكتر محمود راميار، تاريخ قرآن، ص31 و 32.
22 . القرآن الكريم و روايات المدرستين، ج1، ص274.
23 . بروج(85) آيه 21. اين عنوان 55 مورد به همين صورت و 9 مورد به صورت
«قرآناً» به كار رفته است.
24 . ص(38) آيه 29. اين عنوان نزديك به صد مورد براى قرآن به كار رفته است.
25 . انبياء (21) آيه 50 و نيز حجر (15) آيه 9. اين واژه در بيست مورد براى قرآن
به كار رفته است.
26 . فرقان (25) آيه 1.
27 . ر.ك: مناهل العرفان، ج1، ص15.
28 . ر.ك: «علت عَلَم بودن قرآن»، ص52.
29 . ق (50) آيه 1 و نيز ر.ك: بروج (85) آيه 21.
30 . واقعه (56) آيه 77.
31 . يس (36) آيه 1 و2؛ و نيز ر.ك: يونس(10) آيه 1.
32 . حجر (15) آيه 87.
33 . فصلت (41) آيه 41 و42.
34 . انبياء (21) آيه 50؛ ص (38) آيه 29.
35 . حجر (15) آيه 1.
36 . زمر (39) آيه 23.
37 . زمر (39) آيه 23.
38 . يوسف (12) آيه 2.
39 . زمر (39) آيه 28.
40 . ص (38) آيه 1.
41 . فصلت (41) آيه 2 و 3.
42 . فصلت (41) آيه 2 و 3.
43 . كهف (18) آيه 1 و 2.
44 . دكتر محمود راميار، تاريخ قرآن، ص 9.
45 . همان، ص 11 و 12.
46 . اصول كافى، ج2، ص599؛ بحار الانوار، ج89، ص17، حديث 16.
47 . علوم القرآن عند المفسّرين، ج1، ص70.
48 . ر.ك: البرهان فى تفسير القرآن، ج1، ص9 - 14 با نقل سى حديث.
49 . ر.ك: بحار الانوار، ج89 و 90، كتاب القرآن.
50 . براى توضيح بيشتر ر.ك: القرآن الكريم و روايات المدرستين، ج1، ص 264 -
277.
51 . ر.ك: البرهان، ج1، ص 373 - 374؛ الاتقان، ج1، ص162 - 163.
52 . مناهل العرفان، ج1، ص14.
53 . راغب، مفردات.
54 . الميزان، ج20، ص109.
55 . الاتقان فى علوم القرآن، ج1، ص81.
56 . زمر (39) آيه 23.
57 . زخرف (43) آيه 3 و 4.
58 . الميزان، ج18، ص84.
59 . ابراهيم (14) آيه 4.
60 . شورى(42) آيه 7.
61 . اصول كافى، ج2، ص637، كتاب فضل القرآن، ح20.
62 . اُحِبّ العَرَب لثلاث: لأنّى عرب، و القرآن عربى و كلام أهل الجنة
عربي.(مجمع البيان، ج5 - 6، ص316)
63 . يوسف (12) آيه 2.
64 . زخرف (43) آيه 3.
65 . رعد (13) آيه 37.
66 . نحل (16) آيه 103.
67 . شعراء (26) آيه 195؛ و نيز احقاف (46) آيه 12؛ طه(20) آيه 113؛ زمر (39)
آيه 28؛ فصلت (41) آيه3.
68 . الميزان، ج11، ص75.
69 . آيه 97.
70 . ر.ك: الميزان، ج16، ص117.
71 . و لقد نعلم أنهم يقولون إنما يعلمه بشر.
72 . راغب اصفهانى، مفردات، واژه «عجم»؛ ر.ك: الميزان، ج12، ص348؛ مجمع
البيان، ج5 و 6، ص595.
73 . ر.ك: راغب اصفهانى، مفردات؛مناهلالعرفان، ج1، ص21؛ نفحات الرحمن، ج1،
ص13 - 14؛ شهيدمصطفى خمينى، تفسير القرآن الكريم، ج 1، ص 13 و 14.
74 . توبه (9) آيه 111.
75 . بقره (2) آيه 52.
76 . انبياء (21) آيه 48.