پيش درآمد
زبان دين از مهم ترين مسائل جديد كلامى و زبان شناختى است كه مورد توجه فيلسوفان و
مفسران گذشته نيز بوده است. مسئله ى زبان دين، از ساحت هاى گوناگون قابل بررسى است;
يك ساحت آن به باطن و تأويل قرآن ارتباط دارد. پرسش اصلى در اين ساحت اين است كه
آيا آيات قرآن علاوه بر معانى ظاهرى، از معانى باطنى و تأويلى نيز برخوردارند؟ و
اصولاً مراد از معانى باطنى و تأويلى چيست؟ و آيا دلايل قرآنى بر معانى باطنى و
تأويلى وجود دارد يا خير؟ آيا معانى باطنى و تأويلى از مختصات قرآن است، يا هر متنِ
نوشتارى از اين ويژگى برخوردار است؟ معيار تشخيص اين گونه معانى چيست؟ آيا غير از
پيشوايان دين و كارشناسان دينى، ديگران نيز مى توانند به معانى باطنى و تأويلى دست
يابند؟ مرادِ امامان معصوم از ظاهر و باطن و حد و مطلع و هفت بطن يا هفتاد بطن در
روايات چيست؟ چه تفاوتى ميان تفسير و تأويل، وجود دارد؟ آيا معناى باطنى يا تأويلى،
الزاماً غير معناى سازگار با قواعد ادبى است؟ اين ها نمونه اى است از پرسش هايى كه
در اين نوشتار به آنها پاسخ داده شده است. از برخى آيات قرآن و روايات صحيحه كاملاً
به دست مى آيد كه قرآن كريم علاوه بر معانى ظاهرى، داراى معانى باطنى و تأويلى است
معانيى كه تنها با تسلّط به معانى لغوى الفاظ و قواعد و ادبيات عربى به دست نمى
آيد، بلكه در كسب آنها بايد به مخاطبان اصلى قرآن، يعنى ائمه اطهار(عليهم
السلام)مراجعه كرد و معانى فراتر از مدلول هاى عرفى آيات را از آنها دريافت نمود.
شايان ذكر است كه منطق فهم قرآن و دريافت مقصود خداوند متعال، به مباحث زبان شناختى
و به ويژه، مباحث مربوط به تأويل قرآن بستگى تام دارد; و اين نوشتار، تا حدودى، هدف
مذكور را تأمين مى كند.
خوانندگان عزيز و گرامى با مطالعه ى اين اثر، نظرها و پيش نهادهاى خود را به مركز
ارسال نمايند، تا در آينده مجموعه اى جامع تر در عرصه ى منطق فهم قرآن و زبان دين
ارائه گردد.
در پايان از محققان گران قدر و قرآن پژوهان توانا حجت الاسلام و المسلمين على اكبر
بابايى و دكتر محمد كاظم شاكر كه با حوصله و همت والا به پرسش هاى مهمّ باطن و
تأويل قرآن پاسخ دادند و ما را مديون خود ساختند تشكر مى كنيم. و هم چنين سپاس گزار
همكارانى هستيم كه ظهور تحقيق مذكور مرهون تلاش آنهاست، به ويژه حجت الاسلام آقاى
مصطفى كريمى كارشناس و مجرى برنامه، حجج اسلام آقايان حميد كريمى، سيد مصطفى آل
غفور، سيد هبت الله صدرالسادات، سيد محمد على داعى نژاد، مديران مركز و نيز حضرت
حجت الاسلام و المسلمين سيدهاشم حسينى بوشهرى مسؤول مركز مطالعات و پژوهش هاى
فرهنگى حوزه ى علميه و مدير حوزه ى علميه ى قم.
عبدالحسين خسروپناه
جانشين مركز مطالعات و پژوهش هاى
فرهنگى حوزه ى علميه
دلايل قرآنى باطن قرآن و سنّت
سوال : دلايل قرآنى وجود بطن براى قرآن كريم و چگونگى دلالت آنها
را بيان فرماييد.
جواب : حجت الاسلام والمسلمين بابايى: دليل عمده ى وجود باطن براى قرآن كريم،
روايات متواترى است كه در كتاب هاى شيعه و سنى وجود دارد و نيز به بعضى از آيات، با
بعضى از مقدمات خارج از قرآن مى توان استدلال كرد; ولى آن دليل ها خيلى صريح و روشن
نيستند; به عنوان مثال آيه ى شريفه ى (وَ نَزَّلْنا عَلَيْك الْكِتابَ تِبْياناً
لِكُلِّ شَيْء وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ)[1]
كه مى فرمايد: اين قرآن بيانگر همه چيز است، ممكن است با اين مقدمه كه، ما از ظاهر
قرآن نمى توانيم همه چيز را بفهميم، استفاده شود كه قرآن، علاوه بر ظاهر، معارف
باطنى نيز دارد و با توجه به آن معانى باطنى، بيان گر همه چيز است; ولى به اين دليل
خيلى نمى توان اتكا كرد. گرچه بعضى به آن اشاره كرده اند. آنچه كه با آن اطمينان
حاصل مى شود كه قرآن كريم علاوه بر معانى و معارف ظاهرى، معارف و معانى ديگرى هم
دارد، روايات بسيار زيادى است كه از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)و امامان
معصوم(عليهم السلام)در اين باره نقل شده است. اين روايات منحصر به كتاب هاى فرقه ى
خاصى از فِرِ اسلامى نيست; هم در كتاب هاى شيعه و هم در كتاب هاى اهل تسنن روايات
به قدرى زياد است كه ترديدى در تواتر اين روايات باقى نمى ماند. در نوشته اى كه
قسمتى از آن در مجله ى شماره ى 26 معرفت منتشر شده است، شش دسته روايت براى اثباتِ
وجودِ باطن براى قرآن كريم جمع كرده ام، كه در هر دسته اى نمونه روايتى آورده شده و
در ساير روايات به ذكر نشانى اكتفا شده است.
سوال : برخى از افراد به آيات ديگرى هم استدلال كرده اند; مثل آيه ى هفت سوره ى آل
عمران، كه كلمه ى تأويل در آن به كار رفته است و برخى آيات ديگر. در اين زمينه
توضيح بفرماييد.
دكتر شاكر: در روايات به صراحت آمده است كه قرآن كريم داراى ظاهر و باطن است; امّا
در آيات قرآن چنين صراحتى وجود ندارد، بلكه ظاهر آياتى از قرآن به اين امر دلالت
دارد; هم آيه اى كه جناب آقاى بابايى اشاره فرمودند و هم آياتى كه از مخاطبان خود
مى خواهد كه در قرآن تدبّر كنند.
«تدبّر» در جايى معنا دارد كه مطلبى ظاهر نباشد; بنا بر اين، لازمه ى امر به تدبّر
در قرآن، وجود لايه هاى باطنى در زير لايه ى ظاهر آيات قرآن است.
به نظر من «ظاهر و باطن» از اختصاصات قرآن كريم نيست كه اثبات آن نياز به دليل
داشته باشد; بلكه هر كلامى مى تواند داراى ظاهر و باطن باشد. آنچه اختصاص به قرآن
دارد، اين است كه باطن قرآن از ژرفاى فوِ العاده اى برخوردار است. به تعبيرى كه در
روايات منقول از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) آمده
است: باطنِ قرآن عميق است; به طورى كه هر چه غوّاصان انديشه در بحر معانى قرآن غور
كنند و به گوهرهاى گران بهايى دست يابند، باز هم گنج هاى بى پايان معانى آن تمام
نمى شود. همان طور كه امام على(عليه السلام)فرمودند:
(لاَ تَفْنَى عَجَائِبُه وَ لا تَنْقَضِى غَرائِبُهُ;)[2]
عجايب آن سپرى نگردد و غرايب آن به پايان نرسد.
بنا بر اين اساساً وجه امتياز قرآن از ديگر كلام ها اين نيست كه قرآن علاوه بر
ظاهر، داراى باطن است و كلام هاى ديگر داراى باطن نيستند، بلكه امتياز قرآن بر ديگر
كلام ها اين است كه باطنش بى پايان و ژرف است; وگرنه طبق تعريفى كه ما از باطن
خواهيم داشت، به نظر مى رسد كه بسيارى از كلام هاى ديگر نيز باطنى داشته باشند و
روايات هم ممكن است همين طور باشند.
سوال : چگونه از آياتى كه به تدبّر در قرآن امر مى كنند استفاده مى شود كه قرآن
باطنى دارد؟ به ويژه اين كه، چه بسا در مورد كتب ديگر هم خواسته شود كه در آنها
تدبّر بكنيد؟
شاكر: عرض كردم كه من اصلا معتقد نيستم كه بحث باطن اختصاص به قرآن دارد. هر كلامى
كه داراى معانى عميقى غير از معناى ظاهرى اش باشد، داراى باطن است; به طور مثال،
كلامى كه در آن، مجاز، كنايه و استعاره به كار رفته باشد كه دست يافتن به مراد اصلى
گوينده نياز به تدبّر و انديشه داشته باشد، آن كلام داراى باطن است. پس باطن چيزى
نيست كه اختصاص به قرآن داشته باشد. تفاوتى كه قرآن با ساير كلام ها دارد، آن است
كه ظاهرى بسيار شيوا و در حد اعجاز دارد; يعنى هيچ كس نمى تواند، اثرى هنرى مانند
آن را بيافريند; و باطنى بسيار ژرف دارد كه كاوش هاى عقلى بشر هيچ گاه به نهايت آن
نمى رسد; بلكه عقل بشرى در هر زمان به اندازه ى ظرف دانش و بينش خود، از آن آب حيات
طيب برمى گيرد.
قرآن به زمان خاصى اختصاص ندارد، انسان ها در همه ى زمان ها توانسته اند نيازهاى
فكرى و روحى خود را با استفاده از قرآن برآورده سازند. آيندگان نيز به همين منوال
مى توانند با مراجعه به قرآن، نيازهاى خود را برطرف سازند; در حالى كه بسيارى از
كلام ها ويژه ى زمان، مكان و منطقه ى خاصى هستند. البته ممكن است در حد خودشان
باطنى هم داشته باشند; ولى چنان باطنى ندارند كه در طول تاريخ، كهنه نشوند. به بيان
ديگر مى توان گفت: انسان ها تا به چيزى نياز نداشته باشند، به آن رجوع نمى كنند.
شما الآن به بسيارى از كتاب ها رجوع نمى كنيد; زيرا به آنها نياز نداريد; ولى مى
بينيد كه قرآن هميشه مورد نياز بوده است و هر گاه انسان ها به آن مراجعه كرده اند،
حيات معنوى و اجتماعى جديدى كسب كرده اند.
مسلمانان توانسته اند با الهام از اين كتاب آسمانى، فرهنگ و تمدنى در جهان
بيافرينند كه فرهنگ ها و تمدن هاى معاصر، در برابر آن فرهنگ، رنگ باخته اند و فرهنگ
سازى و تمدن آفرينى قرآن، هم چنان به قوت خود باقى است. شاهد اين مطلب، نهضت هاى
فرهنگى ـ اجتماعى در سده ى اخير است كه با الهام از قرآن كريم، در كشورهاى اسلامى
به وقوع پيوسته و حياتى جديد به كالبد اجتماع مسلمانان دميده است; به طورى كه جهان
امروز به اين حيات معنوى احساس نياز مى كند.
پس نتيجه مى گيريم كتابى كه بيش از چهارده قرن توانسته است پاسخ گوى مسائل و
نيازهاى معنوى انسان ها باشد، بايد از باطنى بسيار عميق برخوردار باشد و اين خود
بهترين دليل و شاهد بر آن است كه قرآن غير از ظاهر، داراى باطن است.
دلايل روايى باطن قرآن
سوال : دلايل روايى دال بر باطن داشتن قرآن، كه خيلى بيش تر از دلايل
قرآنى بوده و مورد استناد هم هستند، چند دسته اند و از نظر سند چگونه اند؟
شاكر: روايات زيادى در كتاب هاى مكتب اهل بيت و اهل سنّت نقل شده است; ليكن اين
روايات به حد تواتر لفظى نمى رسد; امّا اين كه بعضى بگويند اين روايات جعلى است يا
سند همه ى آنها ضعيف است، درست نيست. حداقل دو يا سه روايت صحيح در كتاب هاى اصلى
شيعه از ائمه ى اطهار(عليهم السلام)نقل شده است. در كتاب هاى اهل تسنن نيز رواياتى
با سندى صحيح ذكر شده است. پس اين روايات اجمالا هم از طريق شيعه و هم از طريق اهل
تسنن با سند صحيح نقل شده اند. امّا طريق آن به گونه اى نيست كه بتوان در مورد آن
ادعاى تواتر كرد; زيرا تواتر در جايى است كه تعداد راويان در هر طبقه به حدّى باشد
كه عرفاً تبانى آنها بر كذب محال باشد.
اما از نظر من، همه ى اين احاديث، بر ظاهر و باطن داشتن قرآن هم داستان اند; چنان
كه به اين اسم نام برده شده است. در كنار اين مطلب، مسائل ديگرى هم در روايات آمده
است كه در همه ى آنها يكسان نيست. يكى از آنها تعداد بطون قرآن است. در برخى از
آنها همين قدر گفته شده است كه قرآن و آيات آن ظاهر و باطن دارند. در بعضى از آنها
آمده است كه باطن آن نيز باطنى دارد; حتّى در كتاب هاى متأخرين، مثل تفسير صافى و
تفسير الميزان، هفت بطن نيز ذكر شده است. برخى از دانشمندان بالاتر از آن نيز به
روايات نسبت داده اند; سيد حيدر آملى در كتاب نص النصوص، هفتاد بطن و هفتاد هزار
بطن نيز آورده است.[3]
امّا تا آن جا كه ما تحقيق كرده ايم، در جوامع روايى فريقين، روايتى كه هفت يا
هفتاد و يا هفتاد هزار بطن را به قرآن نسبت داده باشد نديده ايم.
موضوع ديگر كه در برخى روايات آمده، اين است كه هر آيه اى داراى حد و مطلع است، يا
در بعضى آمده است كه هر حرفى از قرآن داراى حد و مطلع است كه; در مباحث بعدى بدان
خواهيم پرداخت.
جواب : بابايى: روايات شش دسته است. در سه دسته از آن روايات، با صراحت ذكر باطن و
ظاهر براى قرآن كريم آمده است. اين سه دسته، تا جايى كه بنده يافته ام، حدود سى و
يك روايت است و در همه ى آنها سخن از بطن براى قرآن كريم است. بعضى از تعابير چنين
است:
(لَيْسَ مِنَ الْقرآن ايةٌ اِلاّ و لَها ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ)
در بين اين روايات، روايت صحيح السند هم از طريق اهل تسنن وجود دارد كه در كتابى به
نام صحيح ابن حبّان آمده است و از طريق شيعه، مانند روايت فضيل و روايت عبداللّه بن
سنان هستند. سند روايت عبداللّه بن سنان در كتاب من لا يحضره الفقيه، صحيح بوده و
صحت آن مورد اتفاِ است; ولى سند آن در اصول كافى مشتمل بر سهل بن زياد است كه
وثاقتش محل كلام است.
اگر روايات منحصر به همين سى و يك روايت بود، ممكن بود در تواتر آن تشكيك شود;
البته منظور، تواتر معنوى است; ولى افزون بر اين سه دسته، سه دسته روايت ديگر نيز
وجود دارد; هر چند كه كلمه ى ظهر و بطن در آن روايات نيامده است، امّا دو دسته از
آنها به دلالت التزامى و يك دسته از آنها به دلالت مطابقى، بدون لفظ ظاهر و باطن،
بر وجود باطن براى قرآن دلالت دارند كه وقتى آنها را به سه دسته ى اول ضميمه كنيم،
كم ترين ترديدى در تواتر آن روايات باقى نمى ماند.
از آن سه دسته اى كه كلمه ى ظهرو بطن در آنها نيست، يك دسته رواياتى است كه مى
فرمايد: معارف قرآن سه قسم است; قسم اوّل از آن را عالم و جاهل مى فهمند و قسم دوّم
از آن را تنها كسى كه داراى صفاى ذهن و تشخيص صحيح باشد، مى فهمد. تعبير روايت چنين
است:
لا يعرفه الاّ مَنْ صَفا ذِهْنُهُ وَ لَطُفَ حِسُّه وَصَحَّ تَمْييزُهُ; كسانى كه
صفاى ذهن، حس لطيف و تشخيص صحيح داشته باشند مى توانند آن قسم از معارف را بفهمند.
و قسم سوم را هيچ كس جز خداوند و ملايكه و راسخان در علم نمى دانند; گر چه در اين
روايت، عنوان باطن بر آن اطلاِ نشده، امّا معلوم است كه منظور، همان باطن قرآن كريم
است; زيرا باطن قرآن است كه عالم و جاهل حتى كسانى كه صفاى ذهن و حس لطيفى هم داشته
باشند، نمى فهمند. فقط خدا و ملايكه و راسخان در علم به آن آگاه هستند. البته بعد
از آن كه باطن قرآن تعريف شد، بهتر روشن مى شود كه اين قسم سوم همان باطن قرآن كريم
است.
علاوه بر اين چهار دسته روايت، روايات بسيار زيادى است كه مرحوم مجلسى(قدس سره)در
بحار الانوار، جلد 23 و 24، در ضمن شصت و هشت باب، حدود هزار و پانصد و هفت روايت
از آنها را ذكر كرده كه در آن روايات، براى آيات كريمه ى قرآن، معنايى بيان شده است
كه از ظاهر لفظ فهميده نمى شود. بسيارى از آن روايات، رواياتى است كه در فضايل ائمه
ى اطهار(عليهم السلام)است; مثلاً در آيات: (وَ الشَّمْسِ وَ ضُحيها* وَ الْقَمَرِ
إِذا تَليها)، معناى ظاهر شمس و قمر، خورشيد و ماه است، ولى در روايت مى بينيم كه
گفته شده است: شمس، وجود پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)و قمر، اميرالمؤمنين
على(عليه السلام)است و يا در مورد آيه ى (إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ
يَأْتِيكُمْ بِماء مَعِين)، در روايت (ماء مَعِين) به امام غايب معنا و تفسير شده و
امثال اين روايات خيلى زياد است. حدود هزار و پانصد و هفت روايت در بحار الانوار
نقل شده است. من معتقدم كه اين روايات، به دلالت التزامى، اشاره به اين دارد كه
آيات كريمه ى قرآن علاوه بر معنايى كه از ظاهر الفاظش فهميده مى شود، معانى باطنى
هم دارد; معانى اى كه در چارچوب قواعد ادبيات عرب و اصول عقلايى محاوره فهميده نمى
شود. حال از چه راهى مى توانيم آن را بفهميم، در آينده به آن خواهيم پرداخت. تا اين
جا به پنج دسته روايت اشاره شد. دسته ى ششم رواياتى است كه در بين آنها روايت صحيح
و موثق نيز هست و مى فرمايد: ثلث قرآن و يا ربع قرآن در باره ى اهل بيت(عليهم
السلام)و ثلث يا ربع آن در باره ى دشمنان اهل بيت است حال ظاهر آيات را كه نگاه مى
كنيم، چنين نيست. ثلث يا ربع آن در باره ى اهل بيت نيست; پس معلوم مى شود كه با
توجه به باطنى كه قرآن كريم دارد، ثلث يا ربعش در باره ى اهل بيت است. اين مجموعه ى
روايات است كه به نظر من فوِ تواتر است.[4]
براى تكميل بحث قبلى، لازم است نكته اى را عرض كنم. داشتن باطن براى قرآن كريم از
نظر عقلى فقط در حد امكان است; يعنى ما اين طور مى توانيم بگوييم كه از نظر ثبوتى و
از نظر امكان، هيچ دليلى بر امتناع باطن داشتن قرآن نداريم; يعنى اين كه از يك
كلام، علاوه بر معنايى كه از ظاهر لفظ فهميده مى شود، معناى ديگرى را نيز گوينده
اراده كرده باشد، امتناع و استحاله ى عقلى ندارد; البته از نظر عقلى نمى توانيم
اثبات كنيم كه حتماً آن كلام باطن دارد; بلكه باطن داشتن قران، فقط در حد امكان
است.
از نظر قرآن نيز، همان گونه كه گذشت، به برخى از آيات، با يك سرى مقدمات خارجى مى
توان استدلال كرد، ولى اثباتش مشكل است. از نظر اقوال هم باطن داشتن قرآن، مورد
اجماع همه ى دانشمندان مسلمان است. من تا به حال مخالفى پيدا نكرده ام. نه در شيعه
و نه در سنى، كسى را نيافته ام كه گفته باشد قرآن باطن ندارد; البته در اين كه
حقيقت باطن چيست، اختلاف نظرهايى وجود دارد; ليكن هيچ اختلافى در اصل وجود باطن
ديده نشده است. از نظر روايات نيز روايات صحيح وجود دارد.[5]
پىنوشتها:
[1] . سوره ى نحل (16)، آيه ى 89.
[2] . نهج البلاغه، خطبه ى 18.
[3] . ر.ك: سيد حيدر آملى: جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 104، 530 و 610 و نص
النصوص، ص 12 و 72.
[4] . نشانى مأخذ روايات را در ضمن مقاله اى در مجلّه ى معرفت ذكر كرده ايم (ر.
ك: على اكبر بابايى، باطن «قرآن كريم». مجله ى معرفت: شماره ى 26، ص 15، پى نوشت
هاى 45 ـ 47).
[5] . گفتنى است كه در تواتر لازم نيست كه سند روايات صحيح باشد. تواتر در مورد
روايت هاى ضعيف است; يعنى وقتى راه هاى زيادى ـ هر چند هر يك از آن راه ها به دليل
اين كه راوى اش مجهول است يا ضعيف السند است، قابل اعتماد نيست ـ باشند كه تبانى
آنها بر كذب عادتاً ممتنع باشد; اين را مى گوييم خبر متواتر. پس براى تحقق تواتر،
لزومى ندارد كه سند روايات صحيح باشد.