ترك اولاى يونس عليه السلام
و لا تكن كصاحب الحوت اذ نادى و هو مكظوم مانند آن يار ماهى(يونس)نباش.در
فارسى وقتى كه بخواهند كسى را به اعتبار ملابستش با يك شىء معرفى كنند با همان
ياى نسبت مىگويند.مثلا به آن كه يخ مىآورد مىگويند«يخى»و به آن كه پياز
مىفروشد مىگويند«پيازى».در زبان عربى با كلمه«صاحب»مىگويند.قبلا گفتيم
كلمه«صاحب»در زبان عربى معناى خيلى وسيعى دارد.آن كسى كه يك نوع ملابستى با
يك شىء دارد-و لو ملابستش در همين حد باشد كه يخ فروش را مىگويند«يخى»-صاحب
آن شىء ناميده مىشود.و لهذا شيعه در رد استدلال سنيها كه گفتند در قرآن ابو
بكر به عنوان صاحب پيغمبر ياد شده است و صاحب به معناى رفيق و دوست و صميمى
است،استدلال كردند كه خير،در قرآن كلمه«صاحب»معناى بسيار اعم و وسيعى دارد،هر
كسى كه همراه چيزى باشد[صاحب آن چيز گفته مىشود]و لو از قبيل همراهى يونس با
ماهى،كه همراهى ماهى با يونس فقط اين است كه امر خدا[به او]شده كه يونس را
ببلعد.
و لا تكن كصاحب الحوت مانند يار ماهى مباش اذ نادى و هو مكظوم آن وقتى كه
خداى خود را مىخواند،در حالى كه از خشم و غضب داشت-به تعبير ما-مىتركيد.(در
آيه ديگر است كه فلو لا انه كان من المسبحين للبث فى بطنه الى يوم يبعثون
(1) اگر نبود كه او دائما از مسبحان بود[تا قيامت در دل آن ماهى باقى
مىماند.]با اينكه از مسبحان دائم بوده است، [چنان مجازات شده است].)در عين حال
يونس زود درك كرد كه اشتباه كرده است و به درگاه الهى توبه و بازگشت كرد،كه
اينجا به تعبير لو لا ان تداركه نعمة من ربه آمده است:اگر نبود كه نعمت توفيق
الهى،نعمت توبه،نعمت الهى شامل حالش شده بود،در يك بيابان قفرى پرت مىشد با
بدبختى. فاصبر لحكم ربك صابر باش براى حكم پروردگار خودت. و لا تكن كصاحب الحوت
مانند يار ماهى(يونس)مباش اذ نادى و هو مكظوم آن وقتى كه فرياد مىكرد در حالى
كه در خشم فرو رفته بود.(شايد مقصود آن وقتى است كه ندا مىكرد،از خدا مىخواست
كه مردم را عذاب كند،نه آن وقتى كه ندا مىكرد،براى خودش عذر خواهى مىكرد.) لو
لا ان تداركه نعمة من ربه اگر نعمت توبه تدارك و جبران نكرده بود لنبذ بالعراء
و هو مذموم به اين ماهى دستور مىرسيد كه او را در بيابان قفر بىسقف بىسايبان
پرت كن در حالى كه مذموم درگاه پروردگار است.ولى او با توبه خود اشتباه خودش را
جبران كرد،خداى متعال هم از او پذيرفت. فاجتبيه ربه فجعله من الصالحين خدا او
را اختيار و انتخاب كرد و برگزيد و او را از صالحان قرار داد،بنابراين جبران
شد.
آخرين آيه اين سوره آيه معروف است: و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم
لما سمعوا الذكر و يقولون انه لمجنون .ترجمه آيه اين است:و نزديك است كه اين
كافران تو را با چشمهاى خود بلغزانند،آن،وقتى كه آيات قرآن را مىشنوند،و اينها
مىگويند كه او(يعنى تو) يك ديوانه و جنزده است.البته در اينجا مقصود اين است
كه اگر يك جنبههاى غير عادى در اين مىبينيد،اينها الهامات و القائاتى است كه
شياطين به او مىكنند،لهذا بعد مىفرمايد: و ما هو الا ذكر للعالمين خير،اينها
جز ذكرى و تذكرى و تنبهى و القائى كه از ناحيه پروردگار براى همه جهانيان است
چيز ديگر نيست.
اين،ترجمه تحت اللفظى آيه بود.درباره مفاد اين آيه كريمه،مفسرين دو جور
تفسير كردهاند.
تفسير اول
بيشتر مفسرين-كه شايد قدما اين طور بودند-اين آيه را فقط به اين معنى
گرفتهاند كه قرآن مىخواهد بفرمايد كه اين كافران يك عناد و غيظ و حسادتى با
تو دارند.دشمن وقتى كه در مقابل دشمن قرار مىگيرد،اگر در برنامه خودش فاتح و
پيروز بشود و اگر احساس شكست در طرف بكند از غيظ و خشمش كاسته مىشود.از كلمات
امام حسين عليه السلام است كه: «القدرة تذهب الحفيظة»يعنى قدرت و توانايى و
نيرومندى،خشم و كينه و حقد را از بين مىبرد،و لهذا انسانها به هر اندازه از
نظر روحى قويتر باشند عقده كمترى دارند،و هر چه انسان از نظر روحى ضعيفتر باشد
و در خودش در مقابل ديگران بيشتر احساس ضعف كند عقده بيشترى در روحش هست.آدم
قوى،بىعقده است و آدم ضعيف است كه دچار عقدههاى زياد مىشود.همچنين هر آدمى
به هر اندازه عقده و غيظ و خشم داشته باشد،وقتى كه در مقابل طرف قرار
مىگيرد،به هر اندازه كه احساس پيروزى در خود و ضعف در طرف مقابل كند از
عقدهاش كاسته مىشود،چون احساس قدرت در خودش مىكند و احساس ضعف در طرف ديگر،و
اين از عقده مىكاهد،و به هر اندازه كه در خودش احساس ضعف كند و در طرف احساس
پيروزى،مرتب بر عقده و خشمش افزوده مىشود.
كفار در مقابل پيغمبر اكرم دچار چنين حالتى بودند.هر روز مىديدند نسبت به
روز قبل يك چيزى اينها به اصطلاح باختند و پيغمبر برده است،يعنى مىديدند كه
مردم به سوى پيغمبر گرايش دارند و از گروه اينها دور مىشوند.بعلاوه وقتى در
مقابل يگانه ابزار پيغمبر اكرم كه قرآن مجيد بود قرار مىگرفتند دنبال يك عيب و
عيبجويى بودند،ببينند آيا مىتوانند جايى از آن را عيب بگيرند،بگويند فلان چيز
اگر خيلى زيباست استثنايى است؟مىديدند هر آيهاى كه نازل مىشود از آيه قبل
جذابتر و شيرينتر و زيباتر است.اين بود كه وقتى آيات قرآن را مىشنيدند،همان
احساس لطافت و فصاحت و زيبايى و علو،مساوى بود با بالا رفتن درجه خشم آنها.در
همان حالى كه آيات قرآن را گوش مىكردند و چشمهايشان به پيغمبر بود(گوشهايشان
آواز پيغمبر را مىشنيد كه آيات قرآن را مىخواند و چشمهايشان به صورت پيغمبر
نگاه مىكرد)آنچنان خشم بر خشم اينها افزوده مىشد كه مىخواستند با چشمهايشان
پيغمبر را بكوبند،مثل اينكه مىگوييم فلان كس با چشمهايش مىخواهد من را تير
بزند.
اغلب مفسرين آيه را اين طور تفسير كردهاند،يعنى كنايه است. و ان يكاد الذين
كفروا ليزلقونك بابصارهم لما سمعوا الذكر يعنى اينها وقتى كه چشمشان به صورت
توست و گوشهايشان به آواز تو،و تو دارى قرآن را مىخوانى،آنچنان خشم بر خشمشان
مىافزايد كه با چشمهايشان مىخواهند تو را تير بزنند.آن وقت مفاد آيه صرفا
كنايه است از كمال و شدت خشمى كه مخالفين دارند.انسان وقتى كه چنين خشمى گرفت و
هيچ توجيه و منطقى براى خودش پيدا نكرد،دست به يك تهمتهاى احمقانه مىزند كه
رهايش كنيد،يك آدم جنزده و ديوانه است،آدمهاى جنزده و ديوانه گاهى يك كارهاى
خارق العادهاى انجام مىدهند: و يقولون انه لمجنون .
حال جواب قرآن چيست؟مىگويد:كار جن و شيطان كه نمىتواند اثرش بيدارى جهان
باشد. (جواب را ببينيد،عجيب است.)قرآن نمىگويد: و ما هو الا من رب العالمين
چون در اين صورت صرفا يك مدعا بود،آنها مىگفتند كه آنچه اين مىگويد القاء
شياطين است،قرآن ممكن بود جواب بدهد خير،القاء خداست.بلكه معيار را ذكر
مىكند،براى آن چيزى كه از ناحيه خداستيا از ناحيه جن و شيطان باشد.آنچه كه از
ناحيه خداست آن چيزى است كه در جهتخير و صلاح و هدايت مردم و در جهت ذكر يعنى
يادآورى و تنبه و بيدارى مردم آنهم بيدارى جهانيان است نه بيدارى يك قوم خاص.تو
مىگويى از ناحيه شيطان و جن است.مگر مىتواند يك چيزى از ناحيه جن و شيطان
باشد ولى اثرش بيدارى بشر و بيدارى همه جهان باشد؟پس به اين ما هو الا ذكر
للعالمين ضمنا برهان اقامه شده است بر اينكه ادعاى شما چگونه باطل است.
تفسير دوم
ولى بعضى ديگر از مفسرين-كه اين نظر اخيرا خيلى رايجشده است-گفتهاند آيه
كنايه نيست، بلكه يك جمله صريح است،كنايه از شدت خشم نيست،بلكه بيان يك واقعيت
است و آن واقعيت اين است كه در ميان آنها افرادى بودند كه به اصطلاح شور چشم
بودند و چشم زخم مىزدند،و شخصى بود كه در ميان آنها به اين جهت معروف بود كه
به اصطلاح چشمهايش شور است و هر چه را كه ببيند و نگاه كند،بالخصوص اگر به نظر
اعجاب نگاه كند،آفتى به آن شىء يا شخص مىرسد.اينها فكر كردند كه بهترين راه
مبارزه با پيغمبر اين است كه ما پيغمبر را از بين ببريم بدون آنكه مسؤوليتى در
مقابل بنىهاشم متوجه ما بشود،چون مىدانستند بنىهاشم-اعم از آنها كه مسلمان
بودند يا نبودند-و به طور كلى عرب براى مساله خونخواهى قبيلهاى به اعتبار وحدت
قبيله اهميت قائل است،يعنى اگر اينها مىخواستند پيغمبر را بكشند،همان ابو لهب
كه دشمن پيغمبر بود ممكن بود كه بعد به خونخواهى برخيزد به اعتبار اينكه او
فردى از قبيله است.گفتند:يك كار ما مىتوانيم درباره پيغمبر بكنيم،پيغمبر را از
بين ببريم بدون اينكه قاتل شناخته بشود،و آن اين است كه از وجود آن شخص استفاده
كنيم،غافل از اينكه يك پيغمبر خدا را كه ديگر نمىشود با چنين كارها از بين
برد. و ان يكاد الذين كفروا نزديك بود كه اينها چنين كارى بكنند،يعنى اگر نبود
عنايت الهى،اينها با اين وسيله تو را از بين برده بودند.حال اگر[مقصود آيه]اين
مطلب دوم باشد،آن وقت معنايش اين است كه قرآن تلويحا مساله چشم زخم را تاييد
كرده است،و اين خود يك مسالهاى است كه آيا چشم زخم حقيقت استيا حقيقت نيست؟
مساله چشم زخم
مقدمتا دو مطلب را عرض بكنم.يكى اينكه چشم زخم اگر هم حقيقت باشد به اين
معناى رايج امروز در ميان ما-بالاخص در ميان طبقه نسوان كه فكر مىكنند همه
مردم چشمشان شور است-قطعا نيست.همان كفار جاهليت هم به چنين چيزى قائل
نبودند،بلكه معتقد بودند كه يك نفر وجود دارد و احيانا در يك شهر ممكن استيك
نفر يا دو نفر وجود داشته باشند كه چنين خاصيتى در نگاه و نظر آنها باشد. پس
قطعا به اين شكل كه همه مردم داراى چشم شور هستند و همه مردم به اصطلاح نظر
مىكنند،نيست.
دوم:اگر بعضى مردم داراى چنين خصلت و خاصيتى باشند،آيا آيه و ان يكاد الذين
كفروا ليزلقونك بابصارهم خاصيت جلوگيرى از چشم زخم دارد؟ما تا حالا به
مدركى(حديثى، جملهاى)برخورد نكردهايم كه دلالت كند و بگويد از اين آيه براى
چشم زخم استفاده كنيد. اينكه چشم زخم حقيقت استيا نه،يك مساله است(فرضا حقيقت
است و لو در بعضى از افراد) و اينكه اين آيه براى دفع چشم زخم باشد مساله ديگرى
است.چيزى كه از طرف پيغمبر يا ائمه به ما نرسيده باشد،از پيش خود نبايد
بتراشيم.نظر به اينكه روح مردم براى چنين چيزى آمادگى دارد[آن را از پيش خود
مىسازند.]از شعارهايى كه مردم انتخاب مىكنند روحيه مردم را مىشود شناخت.ما
در قرآن آيه زياد داريم،آياتى كه براى شعار قرار دادن فوق العاده عالى
است،جملههاى زيادى داريم از پيغمبر و ائمه،ولى هيچ آيهاى به اندازه آيه و ان
يكاد الذين كفروا در ميان مردم براى شعار رايج نشده است.در هر خانهاى كه بر وى
مىبينى يك«ان يكاد»آنجا زدهاند،يعنى چشم تو كور كه خانه و زندگى من را
مىبينى،اين تابلو را اينجا نصب كردهام براى اينكه چشم تو كور باشد.اين امر يك
حالتخودخواهى در مردم از يك طرف و يك حالت بدبينى به ديگران از ناحيه ديگر را
نشان مىدهد.شما همه شهر تهران را بگرديد،به ندرت ديده مىشود كه در خانهاى
مثلا آيه هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون (2) تابلو شده
باشد.براى شعار چه از اين بهتر: هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون ؟براى
شعار چه از اين بهتر: ان اكرمكم عند الله اتقيكم (3) ؟اينقدر هست
الى ما شاء الله،آياتى كه انسان هر وقتيكى از آنها را نگاه كند براى او يك درس
و آموزش است.اينها را انسان نمىبيند ولى در هر خانهاى كه برويد آيه و ان يكاد
الذين كفروا را مىبينيد،يعنى منم كه خداوند چنين نعمتهايى به من داده و تويى
كه چشم شور دارى و مىخواهى چشم زخم به ما بزنى،براى اينكه جلوى چشم شور تو را
گرفته باشم اين تابلو را در اينجا نصب كردهام،و شايد كمتر خانهاى است كه چنين
چيزى در آن نباشد.
حال منطقا چگونه است؟آيا چشم زخم مىتواند حقيقت باشد يا نه؟و اگر حقيقت است
آيا امر جسمانى استيا امر روحى و نفسانى؟در اينكه اجمالا چنين حقيقتى هست
نمىشود ترديد كرد،منتها بعضى از علماى جديد معتقدند كه در برخى از چشمها چنين
خاصيتى هست،يعنى بعضى از چشمها نوعى اشعه را از خود بيرون مىدهند كه اين اشعه
يك اثر سوئى در اشياء وارد مىكند،مخصوصا اگر با يك نگاه و نظر مخصوص باشد.قبول
كردن اين حرفها در قديم خيلى مشكل بود كه انسان بگويد يك نفر وقتى كه نگاه
مىكند،از چشم او شعاعى بيرون مىآيد كه مثلا مىتواند يك سنگ را بتركاند،اصلا
قابل باور كردن نبود.ولى امروز كه ميدان عمل اين شعاعها و امثال اينها پيدا شده
كه چقدر در طبيعت امواج وجود دارد و اين امواج چه كارهاى خارقالعادهاى را
انجام مىدهند،ديگر اين امر تعجبى ندارد كه شعاعى از چشم يك انسان بيرون بيايد
و واقعا يك شتر را به زمين بزند.
تاثير اعمال روحى
از اين بالاتر مساله نفوس است،و اين قضيه بيشتر به نفوس برمىگردد تا به
شعاع چشم.آن وقت اين مساله داخل مساله ديگرى مىشود:مساله تاثير اعمال روحى،كه
يك بحث بسيار وسيعى است و از قديم فلاسفهاى از قبيل بو على سينا،ملا صدرا و
ديگران اين مساله را طرح كردهاند و در عصر جديد هم اين مساله به شدت بيشترى
مطرح است.مرحوم حسين كاظم زاده ايرانشهر-كه شايد اسمش را شنيده باشيد-پيرمردى
بود كه در زمان ما فوت كرد.يك مرد ايرانى بود و تحصيلات قديمه هم داشت.در حدود
پنجاه سال پيش به اروپا رفت و ظاهرا در سويس مانند يك درويش و يك قطب سكنا كرد
و به ايران نيامد ولى در عين حال فكرش فكر شرقى و اسلامى بود.همه كتابهايى كه
نوشته در اين زمينه است.كتاب كوچكى نوشته است به نام تداوى روحى.او در آنجا يك
بحثخيلى عالى كرده است و نظريات علماى جديد را راجع به تاثيرات روحى و روانى
بيان كرده است.البته دايره تاثيرات روحى و روانى،يك وقت در منطقه وجود خود
انسان است.هيچ جاى شك و شبهه در اين نيست كه افكار و نيات و انديشههاى انسان
مىتواند در بدن انسان مؤثر واقع شود،و به هر اندازه كه روح قويتر باشد بدن را
بيشتر تحت تاثير قرار مىدهد.حتى در معالجه شدن بيماريهاى بدنى[اين مطلب
هست.]او در تداوى روحى بيماريهاى خيلى شديدى را نشان مىدهد كه از راه تداوى
روحى خوب شده است.از نظر طب امروز يك امر مسلمى است كه براى شخص بيمار از نظر
روحى بايد وضع مساعدى به وجود آورد،يعنى اگر يك نفر بيمار خودش معتقد باشد كه
من خوب مىشوم،و دائما به خودش تلقين كند كه من خوب مىشوم،اين امر به خوب شدنش
كمك مىكند،بر عكس،اگر بيمار روح خودش را ببازد و فكر كند كه من خوب
نمىشوم،اگر خوب شدنى هم باشد خوب نمىشود.
هيپنوتيزم
از اين بالاتر اين است كه روان انسان نه تنها در بدن او مؤثر باشد،فكر و روح
انسان نه تنها در خود او مؤثر باشد،در يك انسان ديگر مؤثر باشد،آنچه اين انسان
فكر مىكند،در بدن آن انسان(انسانى كه وجود او غير از وجود خودش است)مؤثر
باشد.اين هم وجود دارد.تنويمهاى (4) مغناطيسى و هيپنوتيزم كه امروز
خيلى مطرح است چنين چيزى است.يك انسان،انسان ديگرى را مىتواند تحت تاثير قرار
بدهد و آن انسان ديگر هر مقدار كه فكرش سادهتر باشد يعنى قدرت مقاومتش كمتر
باشد و اين طرف هر مقدار قويتر باشد بيشتر مىتواند او را تحت تاثير قرار
بدهد.در تنويمهاى مغناطيسى،شخص به طرف فرمان مىدهد بخواب،او مىخوابد،با اينكه
مىدانيم خواب يك مكانيزم ديگرى دارد و به حالت طبيعى يك احتياجى است كه بعد از
يك خستگى براى بدن پيدا مىشود و تا اين خستگى نباشد انسان خوابش نمىبرد.ولى
اين به او فرمان مىدهد كه بخواب،مىخوابد،و در حالى كه خوابيده است به او
فرمانها مىدهد و او فرمان او را در حال خواب اطاعت مىكند.به هر حال دنياى روح
و روان انسان دنياى خيلى وسيعى است و به اين سادگيها كه ابتدا افراد خيال
مىكنند نيست.حال يكى از خصوصيات آن اين است(البته چيز خوبى نيست،روحهاى پاك
هرگز اينچنين نخواهند بود):ممكن است در بعضى از روحها و روانها چنين حالت و
خاصيتى باشد كه اگر در باره ديگرى به گونهاى فكر كند فورا در آنجا روى او اثر
بگذارد.در بعضى از احاديث هم از پيغمبر اكرم وارد شده كه فرموده است(در سند آن
احاديث دقت نكردهام)«العين حق»چشم حق است،يعنى دروغ مطلق نيست،بعضى از چشمها
اثر دارد.و يا حديثى از پيغمبر نقل كردهاند كه«العين يجعل الرجل فى القبر و
الجمل فى القدر»يعنى چشم چنين قدرتى را دارد كه انسانى را به گور بفرستد و شترى
را در ديگ.تجربهها و آزمايشها هم نشان داده كه در باره بعضى از افراد مطلب
چنين است... (5)