سه نوع امتحان
گاهى امتحان همان است كه به آن اختبار و آزمايش مىگوييم كهشخص امتحان
كننده وقتى مىخواهد مجهولى را تبديل به معلوم كندآزمايش مىكند.مثلا مواد
غذايى را به آزمايشگاه مىبرند براى اينكه ببينندسالم استيا نه.اين
امتحانى است كه هدف امتحان كننده از آن اين است كهمىخواهد حقيقتى را كشف
كند.در مورد خداوند متعال نسبتبه بندگانچنين امتحانى معنى ندارد.
نوع دوم امتحانى است كه براى اتمام حجت استيعنى براى ايناست كه به خود
امتحان شونده[امرى را]ثابت كنند.يك معلم كه در طولسال با دانشآموز كار
مىكند،خودش مىداند كه به كدام دانشآموز بايدنمره قبولى بدهد و به كدام
نمره رد بدهد;به كداميك بايد بيستبدهد،بهكداميك نوزده و به كداميك
چهارده،ولى مسلم است كه اگر امتحان نكردهبخواهد اين نمرهها را بدهد غير
از آن كسى كه بيست گرفته همه اعتراضمىكنند.او امتحان مىكند تا بر همه
روشن شود كه نمرههايى كه مىخواهدبدهد همه درست است.البته ممكن است معلمى
واقعا نتيجه امتحان رانداند ولى اگر هم بداند باز امتحان مىكند،براى اينكه
مطلب براى همهروشن باشد و اتمام حجتشده باشد.امتحان به اين معنا در مورد
خداىمتعال معنى دارد.ممكن استخداى متعال بندهاى را مورد امتحان قراربدهد
براى اينكه حجتبر آن بنده تمام شود.
نوع سوم امتحان كه مهمتر است[به معناى]عمل تمرينى براىامتحان شونده
استيعنى خداوند متعال-كه البته در مورد غير خداوندمتعال هم صدق
مىكند-انسان را در بوتهاى قرار مىدهد براى اينكه در آنبوته آنچه از
استعداد در درون او هستبه فعليتبرسد.مثل آدمى كهخودش يا ديگرى را به آب
مىاندازد براى اينكه شنا ياد بگيرد.اين نوع امتحان نوعى عمل و رفتار براى
كمال يافتن است در جنگيدن با آب،و درتلاش كردن در آب است كه انسان شناگر
مىشود.اگر به كسى بگويند برودر آب شنا كن و او بگويد من شنا بلد نيستم،هر
قتشنا ياد گرفتم داخلآب مىروم،چنين شخصى اگر پنجاه سال هم كنار يك
رودخانه و يااستخر بايستد و شنا كردن ديگران را ببيند يا قواعد شنا كردن را
در كتاببخواند شناگر نمىشود;در داخل آب است كه انسان شناگر مىشود.
امتحان الهى
امتحانهاى الهى براى اين جهت است كه انسان در خلال آن گرفتاريها[كمال
يابد].گرفتارى در نعمتيك جور گرفتارى است و گرفتارى درنقمت جور ديگر
است.همه چيز براى اين است كه انسان گرفتار آن شودو خود را از آن آزاد
كند.انسان در دنيا نيامده كه از كنار نعمتها و از كناربلاها و گرفتاريها
بگذرد،بلكه آمده است در درياى نعمتها و در درياىگرفتاريها خودش را بيندازد
و سالم بيرون بيايد.اگر كسى در عمرشاساسا خودش را در بلايا و مصائب و
سختيها قرار ندهد و هميشه از آنكنار بگذرد،هرگز چيزى نمىشود.اگر كسى هم
اساسا دستش به نعمتنرسد كمالى كه در اين دنيا بايد پيدا كند،پيدا
نمىكند.كمال انسان به ايناست كه در دنيا،هم با نعمتها و هم با شدتها هر
چه بيشتر درگير شود و ازاين درگيرى آزاد بيرون بيايد.
در مورد ابتلاءها حديثى هست از امام صادق عليه السلام كه
مىفرمايند:«انالله اذا احب عبدا غته بالبلاء غتا» (1) يعنى
خداى متعال آنگاه كه بندهاى رادوستبدارد او را در درياى بلا فرو
مىبرد.غت،فرورفتن در آب است.
تشبيه به فرورفتن در آب شده است.
امير المؤمنين عليه السلام جملهاى دارند در نهج
البلاغه،مىفرمايند«الدنيادار ممر لا دار مقر»دنيا عبورگاه است نه
قرارگاه،هر كسى كه مىآيد بالاخرهاز اينجا مىگذرد«و الناس فيها رجلان»و
مردم در دنيا دو گروهند«رجل باعنفسه فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها»
(2) يك گروه در اين بازار خودشان رامىفروشند و هلاك مىكنند حال يا
در بازار نعمتها و يا در بازار نقمتها،وگروهى ديگر در اين بازار خودشان را
مىخرند و آزاد مىكنند.ولى همه بهاين بازار مىآيند و همه بايد در اين
بازار بيايند،تا كه خودش را در اينجابخرد و آزاد كند و كه خودش را در اينجا
بفروشد و هلاك كند.
خداوند متعال در آنجا كه فرمود «ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم»
آن جنبه دشمنى و خطر برخى از همسران و فرزندان را يادآورى كرد و درآيه
بعد كه فرمود: «انما اموالكم و اولادكم فتنة» جنبه امتحان بودن و«لا بد
منه»
بودن آنها را بيان كرد.اينها مايههاى امتحان شما هستند،مايه امتحان
بودنمستحق ملامت نيست،به شما بستگى دارد كه از اين امتحان چگونه
بيرونبياييد.
«و الله عنده اجر عظيم» و آن كه در نزد او اجر بزرگ است الله است.
تقوا
«فاتقوا الله ما استطعتم» پس تقواى الهى داشته باشيد تا آن حدى كهقدرت
داريد.«تقوا»از آن كلمات عجيبى است كه در قرآن و در نهج البلاغهزياد به
كار رفته است و مكرر گفتهايم كه اين كلمه ترجمه فارسى ندارد.
ريشهاش از«وقى»به معناى نگهدارى است.پس در واقع«اتقوا»يعنىخود را
نگه داريد،ولى بعد كلمه ديگرى ذكر مىكنيم كه به اصطلاحتضمين است:خود را
نگه داريد،مثلا از فلان چيز بترسيد.
خود تقوا«خود نگهدارى»است،«خود نجات دادن»است و مستلزممفهوم آزادى
معنوى است.
در مورد«تقوا»دو سخنرانى در قديم داشتم و همه متكى بهنهج البلاغه
بود.امير المؤمنين عليه السلام مىفرمايد:«ان التقوى نجاة من كل هلكة وعتق
من كل ملكة» (3) تقوا مايه نجات از هر هلاكتى و مايه آزادى از
هرمملوكيتى است.
تقواى واقعى همان است كه انسان را نجات مىدهد،انسان را آزاد ورها
مىكند.انسان در زير امتحانها(چه امتحان به نعمتها و چه امتحان
بهنقمتها)بايد تقوا داشته باشد كه اين تقواست كه او را نجات مىدهد و
آزادو رها مىكند و گفتيم كه انسان بايد با همه اينها درگيرى پيدا كند
منتها بايدخود را آزاد كند.لهذا بعد مىفرمايد: «فاتقوا الله» .حال كه
ثروتها وفرزندان، نعمتها و فتنهها و امتحانهايى است كه بايد شما با آنها
درگيرىپيدا كنيد پس تقوا پيشه كنيد. «ما استطعتم»يعنى به هر اندازه كه
قدرتداريد تقوا پيشه كنيد.
رفع يك شبهه
دو آيه در قرآن هست كه بعضى از مفسرين-و نه همه آنان-خيالكردهاند كه
اين دو آيه به نوعى با يكديگر منافات دارند و يكى را ناسخديگرى
دانستهاند.يكى آيهاى است كه مىفرمايد: «يا ايها الذين امنوا اتقوا
اللهحق تقاته» (4) يعنى تقواى خدا را داشته باشيد آنچنان كه
شايسته اينتقواست.و آيه دوم همين آيه مورد بحث است: «فاتقوا الله ما
استطعتم»
تقواى الهى داشته باشيد به آن اندازه كه قدرت داريد.
بعضى از مفسرين گفتهاند كه آيه دوم ناسخ آيه اول است،تخصيصىاست در
مفاد آيه اول،چون اين كه«آنچنان كه او شايسته است تقواى او راداشته
باشيد»ما فوق قدرت بشر است.آيه دوم مىفرمايد شما كهنمىتوانيد آنچنان كه
او شايسته است تقواى او را داشته باشيد پس بهاندازه قدرت خودتان تقوا
داشته باشيد.
همان طور كه بعضى از مفسرين مخصوصا صاحب تفسير الميزانمىفرمايند اين
سخن درست نيست،اين دو آيه اصلا با يكديگر منافاتندارند.چنين نيست كه در
آيه اول گفته شده باشد نسبتبه خدا آنچنان كهشايسته اوست و لو اينكه مافوق
قدرت شما باشد تقوا داشته باشيد;يعنىآن آيه تكليف به مافوق قدرت كرده
باشد;خدا هيچگاه تكليف به مافوققدرت نمىكند،بلكه آيه اول ناظر به اين
است كه تقواى هر چيزىمتناسب با خود آن چيز است.با توجه به اينكه گفتيم
تقوا يعنى«خودنگهدارى»،مثلا اگر انسان بخواهد خودش را از كيفرهاى قوانين
دنيوىنگه دارد حداكثر خود نگهدارى اين است كه يك تخلف ظاهر و روشنىنكند.
«حق تقاته»در مورد قوانين دنيوى همين مقدار است.اما آيا قانونبشرى اقتضا
دارد كه من در قلب خودم هم رضايتبه آن داشته باشم؟نه،ديگر قانون بشرى چنين
اقتضايى ندارد.آيا من در دل خودم هم خلاف آنرا خطور ندهم؟نه،اين يك امر
قراردادى اجتماعى است كه بيش از آنچهگفتيم اقتضا ندارد.ولى تقواى الهى
داشتن مطلب ديگرى است.اينكهانسان صرفا در عمل مخالفت نكند،يك درجه از
تقواى الهى است.تقواىبه قلب،تقواى به عقل،تقواى به تمام وجود، اينها هم
درجات تقواهستند.پس آن آيهاى كه مىفرمايد: «اتقوا الله حق تقاته» نظر به
كيفيت دارد وكيفيت تقواى الهى با كيفيت تقواهاى ديگر متفاوت است،و در
«فاتقوا اللهما استطعتم» مىخواهد بفرمايد هر مقدار نيرو داريد صرف تقوا
كنيد،هر اندازه كه مىتوانيد.
«و اسمعوا»و بشنويد،يعنى امر خدا را و فرمان خدا را
بشنويد.گفتهاندمقصود از«بشنويد»نه اين است كه اطاعت كنيد،چون بعد
مىفرمايد«و اطيعوا»«بشنويد»يعنى گوش شنوا داشتهباشد،يعنى با قلب
خودتاناعتقاد پيدا كنيد،بدانيد كه اين به سود شماست.و«اطيعوا»و در
عملاطاعت كنيد.«و اسمعوا»و«اطيعوا»دو درجه از تقوا هستند.
«و انفقوا خيرا لانفسكم» آن چيزى كه براى خودتان خير است انفاقكنيد.در
معناى اين آيه احتمالاتى هست.«انفقوا»معنايش معلوم است كههمان انفاق
است،مخصوصا كه قبل از آن، سخن از مال بود: «انما اموالكم واولادكم فتنة»
.اگر«خيرا»مفعول«انفقوا»باشد يعنى خير را انفاق كنيد.
در قرآن به طور مكرر از ثروت حلال تعبير به«خير»شده است،مانند «ان ترك
خيرا الوصية للوالدين و الاقربين» (5) .در اينجا هم مىفرمايد:
«انفقواخيرا لانفسكم» از اين خيرها چيزى به خودتان انفاق كنيد،كه بعضى
ازمفسرين گفتهاند مفهوم اجتماعى دارد;يعنى شما اگر از مال خودتان بهافراد
ديگر خير برسانيد به خودتان رساندهايد،يعنى ديگران هم مثل شماهستند;بايد
آنها را از خودتان بدانيد و آنها را غير حساب نكنيد.ولىبعضى مثل صاحب
تفسير الميزان آيه را جور ديگرى تفسير كردهاند،گفتهاند:در قرآن مكرر
اعمال انسان را به عنوان پيش فرستادهها تعبيرمىكند مثل آيه سوره حشر: «يا
ايها الذين امنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمتلغد» (6) و
تعبير «ما قدمتيداه» (7) و «بما قدمت ايديهم» (8)
هم در قرآن زياد آمدهاست.بنابراين معناى آيه چنين است:انفاق كنيد و پيش
بفرستيد خير رابراى خود;اعمال شما پيش فرستادههاست،كوشش كنيد كه آن چيزى
راكه پيش مىفرستيد خير باشد.
شح نفس
«و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون» .اين مضمون در آيات پيشهم آمده
بود;در سوره حشر هم اين مضمون را خوانديم.«شح»عبارتاست از بخل توام با
طمع و حرص.بخل يعنى امساك،در مقابل جود كهبخشندگى است.
در قرآن،هم كلمه«بخل»و هم كلمه«شح»آمده است.آن طور كهبعضى گفتهاند
بخل عبارت است از همان حالت امساك.در فارسى هممىگوييم فلان كس آدم بخيلى
است،يعنى آدم ممسكى است،جود وبخشش ندارد.شح،بخل استبه علاوه حرص.حال ممكن
است كسىبخيل باشد يعنى نسبتبه آنچه دارد خيلى ممسك باشد اما حرص
اينكهباز بيشتر به دست آورد نداشته باشد.حريص نيست اما آنچه را كه دارد
باگاز انبر هم نمىتوان از دستش بيرون آورد.بعضى ديگر حريص هستند،آزمند
هستند و دائما مىخواهند جمع كنند اما متقابلا بخشنده هم هستند.
ولى«شحيح»به آدمى مىگويند كه هر دو را با هم جمع كرده باشد،همآزمند
است و دائما مىخواهد جمع كند و هم آنچه را كه دارد حاضرنيستبه هيچ قيمتى
جود كند.اين ديگر بدترين صفتها در مورد مال وثروت است.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله در دوره اسلام در حال طواف بودند.مردى
راديدند كه در حال طواف چنين دعا مىكند:خدايا مرا بيامرز اگرچه مىدانمكه
مرا نمىآمرزى!فرمودند: چرا خدا تو را نيامرزد؟عرض كرد:يارسول الله!گناه من
خيلى زياد است.از كوهها و از زمين و از آسمان همبيشتر است.فرمودند:آيا
گناه تو از خدا هم بزرگتر است؟گناه تو از خدا كهديگر بزرگتر نيست;گناهت
چيست؟گفت:يا رسول الله!من آدمى هستمكه اگر كسى سراغ من بيايد و از من يك
درهم بخواهد جان من مىخواهدبيرون بيايد;اگر بفهمم كسى از من چيزى مىخواهد
اينچنين ناراحتمىشوم.فرمود:دور شو،آيا نمىدانى كسى كه اينچنين باشد بوى
بهشترا نمىشنود؟آيا اين آيه قرآن را نشنيدهاى: «و من يوق شح نفسه
فاولئكهم المفلحون» ؟
تعبير قرآن را ببينيد.شح را براى انسان به منزله يك دشمن تلقى
كردهاست.قبلا خوانديم: «ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم» برخى از
همسرانو فرزندان شما دشمنان شما هستند،و بعد خداوند چنين فرمود:
«انمااموالكم و اولادكم فتنة» .در اينجا ديگر ازواج ذكر نشده است. اولاد
دوبار،ازواج يك بار و اموال هم يك بار ذكر شده است.در آيه مورد
بحثمىفرمايد: «و من يوق شح نفسه» .شح باز مربوط به مال است.هر كسى
كهنگهداشته بشود از شر شح،يعنى از اين دشمن.مىبينيم شح كه صفتىمربوط به
مال است مانند يك دشمن تلقى شده است. نتيجه اين مىشود كههمان طور كه
ازواج و اولاد عملا گاهى به صورت دشمن در مىآيد،مال وثروت هم گاهى به صورت
دشمن در مىآيد ولى آن كه دشمن استخود وجود عينى مال نيستبلكه آن صفت
قائم به نفس انسان است كه نامش«شح»است.كسانى كه از شر اين دشمن نگهداشته
بشوند آنها رستگارانهستند;يعنى در صورتى كه كسى از اين شر نگهداشته نشود
هيچ وقترستگار نمىشود.
«ان تقرضوا الله قرضا حسنا يضاعفه لكم» اگر قرض بدهيد به
خدا،قرضنيك،قرض الحسنه، خدا آن را به شما رد مىكند و مضاعف هم مىكند.
«ويغفر لكم» و از گناهان گذشته شما هم مىگذرد «و الله شكور حليم» و
خداشكور و قدردان و حليم و بردبار است.اين تعبير را در گذشته داشتيم:
«منذا الذى يقرض الله قرضا حسنا» (9) .در اينجا مىفرمايد: «ان
تقرضوا الله قرضاحسنا» اگر به خدا قرض بدهيد قرض حسن.
قرض حسن
كلمه«قرض»معنايش در اصطلاح معمولى همين است كه كسى مالىرا به شخص
ديگرى به عنوان قرض بدهد تا بعد پس بگيرد.اين دو گونهاست:يك وقت هست كه
بدون هيچ گونه سودى و منفعتى آن را مىدهد وپس مىگيرد،اين را مىگويند قرض
حسن.اما اگر سودى بخواهد،به هرنوع و به هر رنگى كه باشد،اين اسمش«ربا»ست
كه از آن رامترينحرامهاستيعنى يك گناه بسيار كبيره است.اين در مورد
قرض.قرآنهمين تعبير را ذكر كرده است ولى در تعبيرات قرآن وقتى مىفرمايد
كه بهخدا قرض الحسنه بدهيد،هم شامل قرض الحسنه معمولى مىشود و همشامل
امرى ديگر.در مورد اول،معناى آيه اين مىشود:آنچه كه شما بهبندگانى كه
نيازمند به قرض هستند بدون چشمداشت و سود قرض بدهيدگويى به خدا قرض
دادهايد،اجرش را از خدا بخواهيد.ولى آيه قرآنمنحصر به اين نيست.هر نوع
عمل خيرى را قرآن قرض الحسنه تلقىمىكند،مخصوصا خيرات مالى را،يعنى آنچه
را كه شما انفاقمىكنيد.انفاقاتى كه در راه خدا مىكنيد در واقع به خدا
قرض دادهايد;يعنىهيچ انفاقى از انسان نيست كه از دستبرود.همين كه انفاق
مىكنيد بازدر واقع به خدا قرض الحسنه دادهايد.
رحم الله من قرا الفاتحة من الصلوات
2.نهج البلاغه،كلمات قصار،حكمت 133.
3.نهج البلاغه،خطبه 228،با اندك اختلاف.
4.آل عمران/102.
5.بقره/180.
6.حشر/18.
7.كهف/57;نبا/40.
8.بقره/95;نساء/62;قصص/47;روم/36;شورى/48;جمعه/7.
9.حديد/11.