رابطه اطاعت و عبادت
«الله لا اله الا هو» معبودى جز خدا نيست.[از جهت معنا]اين آيه
دنبالهآيه قبل است.[در آيه قبل صحبت از«اطاعت»بود و در اين آيه
مساله«عبادت»مطرح شدهاست.ارتباط اين دو آيه از اين جهت است كه]هرطاعتى
نوعى عبادت است.ما دو جور عبادت داريم:يك عبادت، عبادتمعمولى استيعنى
مراسم نيايش آميز،مثل نماز كه براى خدا مىخوانيم،يا هر نيايشى كه يك عابد
در مقابل معبود خود انجام مىدهد.قرآن درمواردى اطاعتهايى را عبادت
مىنامد،بلكه هر اطاعتى نوعى عبادت است.
قرآن راجع به موسى عليه السلام و فرعون و بنى اسرائيل،اين طور نقل
مىفرمايدكه موسى عليه السلام به فرعون گفت: «و تلك نعمة تمنها على ان عبدت
بنى اسرائيل» (1) يك منتى هم سر من مىگذارى كه همه بنى
اسرائيل را عابد خودت قرارداده و تعبيد كردهاى؟!در صورتى كه نه بنى
اسرائيل برده مصطلح بودندچون به حسب ظاهر آزاد بودند-و نه مىرفتند پيش
فرعون نيايش كنند،ولى فرعون بنى اسرائيل را اجبارا به اطاعتخود وادار كرده
بود.قرآن ايناطاعت را«تعبيد»يا«عبادت»ناميده است،و آيات مشابهى در اين
زمينههست و در نهج البلاغه هم شواهدى داريم.
انسان فقط خدا را بايد اطاعت كند و اطاعت پيغمبر هم چون خدا امركرده است
طاعتخداست.اگر خدا امر نكرده بود كه پيغمبر را اطاعتكنيد،اطاعت پيغمبر
لازم نبود. «الله لا اله الا هو» يعنى معبودى جز خدانيست.در واقع مىخواهد
بفرمايد مطاعى جز خدا نيست;يعنى هيچموجودى جز خدا استحقاق و شايستگى مطاع
بودن ندارد و جز اطاعتخدا هيچ اطاعتى براى انسان روا نيست.«لا
اله»يعنى«لا اطاعة و لا عبادة».
«الا الله»يعنى معبودى و مطاعى جز خدا نيست. «و على الله فليتوكل
المؤمنون»
و مؤمنين تنها بايد به خدا توكل كنند.
رابطه اطاعت و توكل
هر اطاعتى مستلزم يك نوع توكل است.اطاعت از توكل جدا نيست،حتى اطاعت غير
خدا. اطاعتيك انسان از نوعى توكل به آن انسانجدايى ناپذير است.انسانى را
فرض كنيد كه در يك دستگاه انسانى كارمىكند،مثل يك كارمند كه در دستگاه
دولت كار مىكند.چنين شخصىدستورهايى را كه دريافت مىكند اجرا مىكند.در
مقابل اين كه براى ايندستگاه كار مىكند،اين دستگاه متعهد است مخارج
ماهانه او را برساند،اگر بيمار شد در بيمارستان از او پذيرايى كند.اطاعت،يك
رابطه طرفينىاست.از يك طرف اطاعت كردن،تسليم بودن،جز درباره امر آن مقام
يا آندستگاه و جز درباره وظيفه نينديشيدن و از طرف ديگر تعهد به تحتحمايت
قرار دادن و او را به خود وانگذاشتن.البته در دستگاههاى بشرىتوكل صحيح
نيست.
يكى از اشتباهاتى كه در باب توكل مىشود،خلط ميان«توكل
درسرنوشت»و«توكل در وظيفه»است.ما در باب توكل يك وظيفه داريم كههمان
اطاعت است.ما بايد كار را به منظور اطاعت و به منظور امر انجامدهيم ولى
اوست كه ما را در حفاظتخود قرار مىدهد.بعضى از افراد بهجاى اينكه توكل
در سرنوشت كنند،توكل در وظيفه مىكنند،يعنى بهجاى اينكه اطاعت كنند،توكل
مىكنند.نه،اطاعت كن،ببين او چه دستورداده است;اگر دستور داده است كه حركتى
كنى حركت كن و اگر دستورداده است نروى نرو،تو خود را آماده اجراى دستور او
كن و آن وقتاعتماد داشته باش كه او تو را به خود وا نمىگذارد.مثلا به
انسان گفتهاند تو وظيفهدارى تحصيل علم كنى و درس بخوانى.اين امر
خداست.اگر كسىبگويد من به جاى اينكه درس بخوانم توكل مىكنم،صحيح
نيست.اينمرحله،مرحله اطاعت است.اطاعت كن و مرحله نهايى را كه
سرنوشتاستبه او واگذار كن،تو به وظيفهات عمل كن.اگر گفتهاند بر تو لازم
وواجب است كسب و كار كنى،اگر بگويى به جاى كار كردن توكل مىكنمصحيح نيست.
كار كردن وظيفه است،كار كردن اطاعت است،تو اطاعتكن،دستور را اجرا كن
اگرچه[سرنوشت كار را]به او واگذار كردهاى. «اللهلا اله الا هو و على الله
فليتوكل المؤمنون» معبودى جز او نيست،مطاعى جز اونيست،پس مؤمنين فقط او را
اطاعت مىكنند و تنها بايد بر او توكل كنند.
«يا ايها الذين امنوا ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم فاحذروهم و ان
تعفواو تصفحوا و تغفروا فان الله غفور رحيم» .اين آيات به آيات قبل كه در
موردتوكل و اطاعت است مربوط است ولى در عين حال سياق ديگرى است.
اى اهل ايمان!بعضى از همسران و بعضى از فرزندان شما دشمنان شماهستند،
«فاحذروهم» از آنها بترسيد.منظور قرآن كريم چيست؟
مراد از دشمنى همسران و فرزندان
«ان من ازواجكم» يعنى بعضى از زنان يا بعضى از شوهران شما.ازواججمع
زوج است. مىفرمايد بعضى از همسران و بعضى از فرزندان شمادشمن شما
هستند.آيا مقصود همين دشمنى ظاهرى و كينهتوزى است كهگاهى زن و شوهر از
يكديگر تنفر پيدا مىكنند و دشمن و خصم يكديگرمىشوند به طورى كه هر يك
مىخواهد كارى به ضرر ديگرى انجام دهد؟
گاهى پدر و فرزند با يكديگر تا حدى دشمن مىشوند كه شمشير به روىيكديگر
مىكشند.آيا قرآن اين را مىخواهد بگويد؟اين چيزى است كههمه مردم درك
مىكنند.كسى با زنش اختلاف داشته باشد خودش بهتر از ديگران مىداند;با
بچهاش اختلاف داشته باشد اين را بهتر مىداند.
مراد قرآن اين نيست،بلكه منظور كارهاى دشمنانه است در عيناينكه اين
كارها دوستى است.چون دوست دارند دشمناند و اينآنجاست كه دوستى آنها با
دوستى خدا تعارض پيدا مىكند.شان نزول آيهاين است:مؤمنى در مكه به رسول
اكرم صلى الله عليه و آله ايمان مىآورد.خودايمان آوردن در مكه مستلزم يك
سلسله محروميتهاست.زن و بچه انساننه از اين جهت كه با او دشمن هستند،بلكه
از باب نصيحت،خيلىدوستانه چيزهايى به او مىگويند: رهايش كن،اصلا حلاوت
زندگى را ازخودت و از ما گرفتهاى و ما را دچار ناراحتى و رنج و تعب
كردهاى.آنمؤمن به مرحلهاى مىرسد كه مىخواهد مهاجرت كند.مهاجرت
شوخىنيست. مهاجرت يعنى چه؟يعنى تمام خانمان را در هم ريختن.آن وقتاست كه
همسر مىآيد گريهكنان به دست و پا مىافتد و هزار جور وظيفه وتكليف شرعى
براى آدم درست مىكند و فرزند به نوعى ديگر.همسر،بچه شيرين دو ساله خودش را
مىآورد و مىگويد:آخر حيفت نمىآيد كهاين بچه را به امان خدا رها كنى؟تو
كه از اينجا بروى ديگر برگشت ندارى.
شك ندارد كه انسان نسبتبه خاندان خودش مسؤوليتبزرگى دارد.
اين آيه معنايش اين نيست كه انسان مسؤوليتى را كه نسبتبه همسر وفرزندان
خود دارد فراموش كند ولى اين را بايد توجه كند كه يكمسؤوليت الهى هم
هست.آنجايى كه يك فرد مىخواهد به ميدان شهادتبرود،آنجا چه؟ملاحظات
خانوادگى در نهايت درجه اهميت است، ولىاگر پاى يك چنين چيزى به ميان آمد
چطور؟
چند نفر معدود بودند كه همسران يا مادرانشان در كربلا بودند.يكىجوانى
استبه نام«وهب». وقتى نوبتش شد و خواستبه ميدان برودزنش كه تازه عروس
بود آمد به دامنش چسبيد و گفت:تو كه مىروى مرا به چه كسى مىسپارى؟اينجاست
كه فيل به زانو در مىآيد.مادرش گفت:
پسرجان!مبادا حرف زنت را گوش كنى،تو امروز كار مهمترى دارى.
شك ندارد كه همسر موضوع مهمى است،موضوع كوچكى نيست ووهب مسؤوليتبزرگى
در مقابل همسر خود داشت،اما يك مسؤوليت ووظيفه بزرگترى در برابر سيد
الشهداء داشت. همين همسر كه عشقمىورزد،همان عشقش از آن نظر كه جلوى
حقيقتى را گرفته استبه منزلهيك نوع دشمنى است.فرزند هم همين طور است.
قرآن از انسان يك موجود از همه چيز گذشته جز خدا مىخواهد،ايناست كه
مىفرمايد:مال شما فتنه است،اولاد شما فتنه است،يعنىبازدارنده هستند.قرآن
نمىگويد شما فرزند نداشته باشيد يا فرزندانتان رادوست نداشته باشيد،احساس
مسؤوليت نداشته باشيد و يا مال نداشتهباشيد و اصلا مال خودتان را رها
كنيد،چنين چيزى نيست.ولى هيچ يكاز اينها نبايد در حدى باشد كه وقتى پاى حق
و پاى خدا و پاى تكليفبزرگترى در ميان مىآيد بتواند پاى بند انسان باشد.
«قل ان كان اباؤكم وابناؤكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال
اقترفتموها و تجارة تخشونكسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و
رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتىياتى الله بامره و الله لا يهدى القوم
الفاسقين» (2) اگر پدران،فرزندان، برادران،همسران،عشيره،مال و
ثروت،شغل و مسكن در نزد شما از خدا عزيزترهستند،صبر كنيد و سر جايتان باشيد
تا به شما خبر بدهيم.اينجا عرايضخودمان را ختم مىكنيم.
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
تفسير سوره تغابن (4)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
يا ايها الذين امنوا ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم فاحذروهم وان
تعفوا و تصفحوا و تغفروا فان الله غفور رحيم×انما اموالكم واولادكم فتنة و
الله عنده اجر عظيم×فاتقوا الله ما استطعتم و اسمعوا واطيعوا و انفقوا خيرا
لانفسكم و من يوق شح نفسه فاولئكهم المفلحون×ان تقرضوا الله قرضا حسنا
يضاعفه لكم و يغفر لكمو الله شكور حليم×عالم الغيب و الشهادة العزيز
الحكيم (3) .
دو آيه اول را در جلسه گذشته مختصرى تفسير كرديم و مجددا باتوضيح بيشترى
بيان مىكنيم.در آيه اول مىفرمايد:اى اهل ايمان،بعضىاز جفتها و همسران
شما و بعضى از فرزندان شما دشمنان شما هستند.
عرض شد كه ازواج به معنى همسران است،هم شامل زن مىشود و همشامل
مرد.اين نكته را بايد توجه داشت كه اين كه مىفرمايد بعضى ازهمسران و
فرزندان شما دشمنان شما هستند، منظور اين نيست كه بعضىاز همسران و بعضى از
فرزندان شما احساسات دشمنانه نسبتبه شمادارند.شكى نيست كه چنين چيزى
هست،يعنى زياد اتفاق مىافتد كههمسرانى نسبتبه همسران خود و يا فرزندانى
نسبتبه پدران خوداحساسات كينهتوزانه دارند،اين به جاى خود;بحث آيه قرآن
فعلا دربارهآن مطلب نيست،بحث درباره اين است كه گاهى چيزهايى براى انسان
بهشكلى در مىآيد كه اثر آنها براى انسان مانند اثر دشمن است.سرگرمىخاصى
كه تو با او دارى،به تو آن مىكند كه يك دشمن مىكند.
پس در اينجا منظور،آن همسران و فرزندانى كه واقعا نسبتبههمسران و يا
پدرانشان احساسات دشمنانه و كينه توزانه دارند نيست;
بر عكس،مقصود مواردى است كه احساسات خيلى دوستانهاى دارند ودر شان نزول
آيه هم شخصى از صحابه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را نام مىبرند
كههر وقت تصميم مىگرفت در هجرتى و يا در جهادى شركت كند يا در كارخيرى
مشاركت كند[خانوادهاش]از شدت محبتى كه به او داشتندمىآمدند در حضورش گريه
مىكردند تا بالاخره او را از تصميمشمنصرف مىكردند.اينها كه دشمنش
نبودند،بلكه چون خيلى دوستشداشتند مرتب گريه مىكردند،ولى رفتار آنها عملا
مانند رفتار يك دشمنبود.
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:دشمنان شما آنها نيستند كه در
ميدان جنگبا شما مقابله مىكنند و با آنها مىجنگيد و كشته مىشوند،بلكه
دشمن شمايكى نفس خود شماست كه در ميان دو پهلوى شما قرار گرفته است وديگر
آن دسته از همسران و فرزندان شما كه مانع راه شما مىشوند.البته قرآن هم
مىفرمايد:بعضى از همسران و فرزندان شما دشمنان شما هستندنه همه همسران و
فرزندان.
سه گونه دشمن براى انسان
نفس انسان كه دشمن انسان است،چگونه دشمنى است؟آيادشمن بودن نفس انسان با
انسان به معنى اين است كه احساساتكينه توزانه با انسان دارد،يا فقط
مىخواهد به هوا و ميل خودش رفتار كند،ولى همينكه مىخواهد به هوا و ميل
خودش رفتار كند،نتيجهاش رفتارىدشمنانه خواهد بود؟دومى صحيح است.اين است
كه مىفرمايد:
«فاحذروهم» بترسيد و احتياط كنيد از دشمنى اين دشمنها.آن دشمنى كه
باچهره دشمنانه با انسان روبرو مىشود خطرش كمتر است از دشمنى كه باچهره
دشمنانه روبرو نمىشود و حتى با قصد دشمنى هم روبرو نمىشود.
از اينجا معلوم مىشود كه انسان سه گونه دشمن مىتواند داشته باشد:
دسته اول دشمنانى هستند كه با قصد دشمنى و با چهره دشمنى باانسان روبرو
مىشوند كه دشمنهاى آشكار و علنى هستند.
دسته دوم دشمنانى هستند كه با قصد دشمنى و با چهره دوستى باانسان روبرو
مىشوند. مسلما خطر دوستان منافق براى انسان از خطردشمنان صريح بيشتر است.
دسته سوم كسانى هستند كه با چهره دوستى مىآيند و با قصد دوستىهم
مىآيند ولى رفتارشان و تقاضاهايشان به گونهاى است كه از تيربارانكردن يك
دشمن،بيشتر و بالاتر است. گاهى مادر انسان ضررش براىانسان از هر دشمنى
بيشتر و بالاتر است.مادر با چهره دوستى و با قصددوستى،با فرزندش رفتارى
مىكند كه دشمن آن گونه رفتار نمىكند.
يك امر كوچك را به عنوان مثال عرض مىكنم:در بين الطلوعين پدر مىخواهد
فرزندش را براى نماز بيدار كند.مادر خطاب به پدرمىگويد:آيا دلت مىآيد
بچهات را از اين خواب خوش بيدار كنى؟دلشبراى اين فرزند مىسوزد و
مىخواهد به او مهربانى كند و او را ناراحتنكند و لذا او را براى نماز
بيدار نمىكند.اين مادر دشمنى است كه با چهرهدوستى و با قصد دوستى سراغ
فرزند خود آمده است.
پس معلوم مىشود خطر دشمنى كه با چهره دوستى و با قصد دوستىمىآيد و
آنچه بر ضرر انسان است مىخواهد،از خطر كافر و حتى منافقبيشتر است.لهذا
قرآن در اين آيه خطر اين جور دشمنها را به انسان گوشزدمىكند،دشمنى كه با
چهره دوستى و با قصد دوستى با انسان مواجهمىشود.
در ادامه آيه مىفرمايد: «و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فان الله غفور
رحيم» .
تفاوت دشمنى نوع سوم با دشمنى نوع دوم و نوع اول در اين است كهدشمنى
نوع سوم از آندو خطرناكتر است ولى اين تفاوت هست كه دراينجا سوء نيت در كار
نيست،با حسن نيت دشمنى صورت مىگيرد يعنىدشمنى از روى جهالت است.
در صدر اسلام مسلمينى بودند كه در مواردى كه همسران و فرزندانمانع
مىشدند هيچ به حرف آنها گوش نمىكردند.بعدها كه اوضاع به نفعمسلمين گردش
كرد و خود آنها هم مجبور شدند مهاجرت كنند،بعضى ازمسلمين مىخواستند به
انتقام آن روزهايى كه آنها مانع بودند ديگر با آنهاهيچ معاشرتى نكنند و
آنها را از خودشان طرد كنند.قرآن مىفرمايد:شمابه حرف آنها گوش نكنيد ولى
كينه آنها را هم در دل خود نگه نداريد،عفوكنيد و صفح كنيد.
تفاوت صفح و عفو
صفح چنانكه در گذشته هم گفتهايم با عفو تفاوت دارد.وقتى كسىكار خطايى
مىكند هم استحقاق معاقبه و مجازات دارد و هم استحقاقملامت.عفو،گذشت از
مجازات است ولى صفح يك درجه بالاتر است.
صفح اين است كه انسان نه تنها آن مجازات معمول را انجام نمىدهد
بلكهاصلا نامش را هم نمىبرد،به روى طرف هم نمىآورد،اسمش را همنمىبرد و
لهذا اولياء الله هميشه مقامى بالاتر از عفو دارند يعنى عفو آنهابه صورت
صفح است.
انس بن مالك در خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله خدمت
مىكرد.مىگويدرسول اكرم صلى الله عليه و آله در بسيارى از اوقات روزه
مىگرفتند و بعد هم غذاىبسيار سادهاى،چه هنگام سحر و چه افطار مىخوردند
و معمولا افطارىايشان يك مقدار شير بود كه من تهيه مىكردم.يك شب كه ايشان
با عدهاىاز صحابه بودند خيلى دير به منزل آمدند،آنقدر دير كه من خيال
كردمايشان در منزل يكى از اصحاب افطار كردهاند.من هم شير را خودمخوردم و
بعد هم رفتم و خوابيدم.وقتى كه آمدند حس كردم كه ايشانهنوز افطار
نكردهاند.(ظاهرا انس بن مالك از كسى پرسيد كه آيا رسولاكرم صلى الله عليه
و آله امشب جايى مهمان بودند و او گفت نه.)هيچ چيز ديگرى همدر دسترس
نبود.رفتم و خودم را مخفى كردم.ايشان وقتى ديدند چيزىموجود نيست رفتند و
خوابيدند.انس كه خود قصه را بازگو كرده است ونه رسول اكرم،مىگويد رسول
اكرم صلى الله عليه و آله تا زنده بودند چيزى در اينمورد به روى من
نياوردند.اين را مىگويند صفح.قرآن مىفرمايد عفوكنيد و صفح كنيد.
«و تغفروا» .غفران از«غفر»به معناى پوشاندن است.باز«پوشاندن»
درجه بالاترى است;يعنى روى[گناه]را با رحمت
پوشاندن.چرامىگوييم«مغفرت»الهى؟به اين جهت كه انسان گناهى به درگاه
الهىمرتكب مىشود كه استحقاق مجازات دارد.خداوند متعال او را
مجازاتنمىكند و از او صفح مىكند و به روى بندهاش هم نمىآورد و بالاتر
اينكهروى آن را هم مىپوشاند،روپوشى مىكند.اين«روپوشى»يكى از اينجهت
است كه نمىگذارد ديگران از آن اطلاع پيدا كنند و[ديگر اينكه]ازرحمت و فضل
خودش هم چيزى اضافه به او مىدهد.و لذا قرآنمىفرمايد: «و ان تعفوا و
تصفحوا و تغفروا فان الله غفور رحيم» . اگر در موردهمسران و فرزندان
خطاكار عفو كنيد و صفح كنيد و غافر باشيد بدانيد كهخداوند هم غفور و رحيم
است.يعنى اگر چنين كنيد همان كارى راكردهايد كه خدا در مقابل بندگان
گناهكار خود مىكند;مظهر اسم«يا غفور»باشيد،مظهر اسم«يا رحيم»باشيد.
اينجا از آن مواردى است كه در جمله شرطيه چيزى كه به منزله علتاست
جانشين«جزا»شده است.در قرآن كريم اين امر نظاير زيادى دارد ويكى از فنون
بلاغت است. در سوره لقمان قبلا خوانديم: «و من يشكر فانمايشكر لنفسه» هر
بندهاى كه شاكر باشد بداند كه اين شكر به سود خودشاست.خداوند نيازى به
شكر بندگان ندارد و اثر شكر بندگان باز به خودبندگان بر
مىگردد.عبوديت،[موجب]تكامل بشر است.اين جمله بهصورت شرط و جزا بيان شده
است.در ادامه مىفرمايد: «و من كفر فان اللهغنى حميد» (4) و
كسى كه كفر بورزد ضررش به خودش بر مىگردد.ولى«ضررش به خودش بر مىگردد»به
عنوان جزا نيامده ستبلكه به جاى آنفرموده است:خداوند از همه جهانيان
بىنياز است.
در آيه مورد بحث هم نمىفرمايد اگر عفو كنيد،صفح كنيد و بيامرزيدبراى
شما خيلى بهتر است،بلكه مىفرمايد:پس به درستى كه خداوندغفور و رحيم است،كه
از آن مىتوان فهميد كه چقدر اين عفو و صفح وغفران خوب است.
تا اينجا سخن در اين بود كه بعضى از همسران و بعضى از فرزندان درعين
اينكه احساسات آنان نسبتبه شما احساسات دوستانه است ولىممكن است رفتارشان
دشمنانه باشد و مؤمنين بايد احتياط كنند.
بعد مىفرمايد: «انما اموالكم و اولادكم فتنة» جز اين نيست كه اموال
وثروتهاى شما و فرزندان شما براى شما فتنه هستند.كلمه«فتنه»همانمفهوم
امتحان و آزمايش را دارد.البته فتنه از اين جهت«فتنه»گفته مىشودكه چيزى
است كه انسان را به خود مشغول مىكند و امتحان بودنش بههمين است.در قرآن
مىخوانيم: «و نبلوكم بالشر و الخير فتنة و الينا ترجعون» (5)
.
آيا اين چيزهايى كه موجب آزمايش بشر استخيرند يا شر؟ممكناست چيزى به
ظاهر خير باشد يعنى نعمتباشد و ممكن است چيزى شرباشد يعنى بلا باشد ولى
عمده اين است كه انسان در مقابل آن چيزى كهموضوع امتحان اوست چه
عكسالعملى نشان مىدهد.ممكن استعكسالعمل انسان درباره نعمت و بلا
بهگونهاى باشد كه هر دو براى او«نعمت»بشود و ممكن است عكس العمل او در
برابر نعمت و بلا بهگونهاى باشد كه هر دو براى او«نقمت»شود. اين است كه
نبايد هر چيزىرا كه مايه امتحان انسان استبد دانستبلكه بايد آن را خوب
دانست،زيرا امتحان براى سه منظور مختلف صورت مىگيرد:
2.توبه/24.
3.تغابن/14-18.
4.لقمان/12.
5.انبياء/35.