آيا مصيبتها به اذن الهى است؟
آيا مصيبتهايى كه به انسانها و خصوصا مؤمنين مىرسد به اذن الهىاستيا
به اذن الهى نيست؟قرآن مىفرمايد همه اينها به اذن خداست.
معناى اين مطلب اين مىشود كه هر مؤثرى كه در دنيا روى اشياء
اثرمىگذارد-مؤثر هرچه مىخواهد باشد،انسان باشد و يا انسان نباشد-اينمؤثر
در اثرى كه مىكند،حتى آب كه مىخواهد غرق كند و آتش كهمىخواهد
بسوزاند،خداوند متعال كه زمام همه امور به دست اوست،اگربخواهد مانع براى يك
مقتضى ايجاد كند،مىكند.درست است طبيعتآتش سوزاندن است و طبيعت آب مثلا
غرق كردن است و طبيعتيكانسان ظالم چنين است كه مىخواهد ظلم كند،ولى
خداوند متعال اگربخواهد و اگر مصلحتبداند كه مانعى در مقابل او ايجاد
كند،مىكند.
همين قدر كه مانع در مقابل او ايجاد نمىكند،معنايش اين است كه اين
بهاذن خدا واقع شده است;خدا اعلام رخصت كرده است،يعنى خدا مانعايجاد
نكرده است.
البته نبايد امر تشريعى را با امر تكوينى اشتباه كرد.تشريع
يعنىقانون،يعنى آنجا كه تكليف و وظيفه انسان[مطرح]است.امر تشريعىيعنى كار
از آن جهت كه خدا مىخواهد انسان با اختيار و آزادى آن را انجامدهد.اينكه
فلان امر تشريعى مورد رضاى خداست،معنايش اين است كهدر يك امرى كه مربوط به
حوزه عمل انسانهاست و انسانها بايد از روىاختيار انجام بدهند،رضايتخدا
اين است كه اين طور انجام بدهند نهآن طور;يعنى خدا به اين نحوه از عمل امر
كرده است و از آن نحوه ديگرنهى كرده است.مساله نظام تكوين ربطى به مساله
تكليف و قوانين و شرايعى كه به انسانها تعلق دارد،ندارد (1) .
سه ديدگاه درباره اذن الهى در نظام تكوين
در باب نظام تكوين آيا اين طور بايد فكر كنيم كه اشياء كه عملمىكنند و
حوادثى كه واقع مىشود-العياذ بالله-عليرغم خواستخداست؟زلزلهاى مىآيد و
شهرى را خراب مىكند.اين زلزله يكسلسله علل طبيعى دارد:در جوف زمين فعل و
انفعالهايى رخ مىدهد ودر زير زمين ريزشهايى صورت مىگيرد كه باعث زير و
رو شدن قسمتهايىاز زمين مىشود.ممكن است كسى حوادث را با الغاى نظام
حكيمانهاسباب و مسببات در نظر بگيرد و بگويد:اين زلزله را خدا خواست اما
بهاين معنا كه خدا ملكى را فرستاد و گفت:اين زمين را تكان بده و او
همتكان داد و يا خود خدا به طور مستقيم آمد زمين را تكان داد و زلزله
پديدآمد.نه،اين طور نيست.
نيز ممكن است كسى معتقد شود كه قضيه بر عكس است:خدا عالم رابر اساس
نظامى خلق كرده است.اين عالم بدون اشيايى كه الان وجوددارند امكان پذير
نبود.آتش بايد در عالم باشد، آب بايد در عالم باشد،هوابايد در عالم
باشد.همه اينها كه در عالم باشند،آن وقت قانون جاذبه بايددر عالم
باشد،قوانين ديگر بايد در عالم باشد و اينها هم كار خودشان رامىكنند،چه
خدا بخواهد و چه خدا نخواهد.خدا دستگاهى را خلق كردهاست و در آن دستگاه
حوادثى واقع مىشود كه خود خدا هم نمىخواستهولى مىشود.خدا كه نخواسته
زلزله بشود،ولى وقتى اين طبايع وجودداشته باشد-طبايعى كه وجودشان لازم هم
هست و خيرشان بر شرشانمىچربد-خواه ناخواه چه خدا بخواهد و چه خدا
نخواهد،اين حوادثرخ مىدهد.اين هم يك طرز تفكر كه اين نيز غلط است.
نظريه سوم:امر بين امرين در نظام تكوين
ديدگاه صحيح كه نامش«امر بين امرين در نظام تكوين»است نظرسومى ارائه
مىدهد. خداوند مىفرمايد: «ما اصاب من مصيبة الا باذن الله» .اينكلمه
«الا باذن الله» امر بين امرين را در نظام تكوين بيان مىكند و اين
آيهمفسر آيات ديگرى است كه در جاهاى ديگر آمده است.قرآن مىفرمايدهر بدى
كه مىرسد،به اذن خدا مىرسد.«به اذن خدا مىرسد»معنايش ايناست كه نه
اينچنين خيال كن كه هيچ علل و اسبابى دخالت ندارد و نهاينچنين خيال كن كه
دخالت آنها به نحوى است كه چه خدا بخواهد و چهنخواهد آن كار مىشود،بلكه
به اذن خدا مىشود;يعنى اگر خدامىخواست مانع ايجاد كند،مانع ايجاد
مىكرد،اگر ىخواستشرطى ازآن شروط را از بين ببرد،از بين مىبرد.كما اينكه
در موارد زيادى موانعىايجاد مىكند و يا شرطى را از بين مىبرد.پس قضيه
اين است كه آنچه درعالم واقع مىشود،يك سلسله حوادث و علل و معلولهايى است
كه كارخودشان را انجام مىدهند،اما نه به معناى اين كه چه خدا بخواهد و
چهخدا نخواهد،كه اين مطلب را با مثال توضيح مىدهم:
فرض كنيد فردى مىخواهد از مرز عبور كند،ولى آن مرزدار همروى مصالح كلى
مملكت اگر بخواهد جلوى او را بگيرد مىگيرد.پسيك وقت مىگوييم:اين كار را
اصلا مستقيما مرزدار مىكند و آن فرددخالتى ندارد،آن فرد مثل سنگى است كه
از اين طرف مرز به آن طرفبرده شده است.و يك وقت مىگوييم آنهايى كه
مىآيند و عبور مىكنندمرزدار هيچ نقشى ندارد. نظريه سوم مىگويد[درست است
كه فرد است كه عبور مىكند ولى]در عين حال يك نيروى كنترل كنندهاى هست كه
اگربخواهد مانعى ايجاد كند و يا شرطى را از بين ببرد چنين خواهد كرد.
مثال درجه بالاترى را در نظر مىگيريم:شمرى مىخواهد سر امامحسين عليه
السلام را ببرد.اين شمر است كه دارد مىبرد و امام حسين عليه السلام
يكانسان است كه از گوشت و پوست و رگ و پى و امثال اينها ساختهشدهاست و
شمر هم انسان ديگرى است كه قدرت و نيرو دارد،شمشير وچاقو و نيزه دارد.آيا
اينجا هم مىتوانيم بگوييم اين كار به اذن الله انجاممىپذيرد؟بله،به اين
معنا كه اگر خدا مىخواست،يعنى اگر مصلحت كلىاقتضا مىكرد كه جبرا جلوى
اين ظالم گرفته بشود و جبرا مانع مظلوميتاين مظلوم بشود،البته جلوى او
گرفته مىشد.ولى خداوند متعال در موردكارى كه انسانها از روى اراده و
اختيار بايد بكنند امر-به معناى دستورصادر كرده است،دستور داده است كه ظالم
به اختيار خودش ظلم نكند وبه مظلوم دستور داده است كه از خود دفاع كند و
دفاع كرده است.با همهاينها اگر ظالم باز بخواهد ظلم كند،خدا اگر بخواهد به
زور و به جبر مچشرا بگيرد مىگيرد.ولى اين كه خدا به جبر جلوى انسانها را
بگيرد بر خلافنظام كلى احسن است.اگر خداوند به جبر جلوى انسانها را بگيرد
آنوقتنه كمالى وجود خواهد داشت،نه اطاعتى و نه معصيتى.
شايد من نتوانسته باشم معناى كلمه«باذن الله»را آن طور كه بايد و
شايدتقرير كنم،ولى اين مساله يعنى امر بين امرين در نظام تكوين،يكى ازاصول
معارف قرآن است.همان طور كه در امور اختيارى انسانها،نه جبراست و نه
تفويض،در نظام تكوين هم امر بين امرين حاكم است. جبر ايناست كه عليرغم
خواست انسانها قدرتى آنها را به انجام كارى ملزم كند.
تفويض يعنى به خود واگذارشدگى و استقلال.اصلا استقلال مطلقمساوى با
واجب الوجود بودن است.كفر بودن تفويض از كفر بودن جبر بالاتر است و كمتر
نيست.همان طور كه در ميان جبر و تفويض،راهىاست كه راه صحيح همان راه
است-كه بحث ما در آن نيست-در نظامتكوين يعنى در تاثير و تاثرهايى هم[كه در
عالم صورت مىگيرد]امربين امرين حاكم است.در كارى كه خورشيد با نور افشانى
خود انجاممىدهد،ماه با حركات خود انجام مىدهد، هوا و آتش و آب و
نيروىالكتريسيته انجام مىدهند امر بين امرين حاكم است.
معناى رضا به قضاى الهى
اينجاست كه معناى مصلحت و رضا به قضاى الهى روشن مىشود.
اگر حادثهاى پيش بيايد و خداى متعال جلوى اين حادثه را نگيرد-كهمعناى
جلوى حادثه را نگرفتن اين است كه به اذن اوست و اگر مصلحتاقتضا مىكرد
جلوى حادثه را مىگرفت-معلوم مىشود كه مصلحت كلىاقتضا نمىكرده است كه
خداوند جلوى آن را بگيرد. اگر انسان ايمان به اينحقيقت داشته باشد،به
دنبالش«خلق توحيدى»پيدا مىشود;يعنى بعد ازآن كه حادثهاى واقع شد در
انسان حالت رضا پيدا مىشود،مىگويد لا بدمصلحتبوده است، اگر مصلحت نبود
خداى متعال جلوى آن رامىگرفت.حال كه خدا جلوى اين حادثه را نگرفته است پس
مصلحتىهست و لو اين كه من آن مصلحت را ندانم.
عموميت اذن الهى
در اينجا نكته ديگرى هست.گفتيم كلمه«اذن»به معنى اعلامرخصت است.اين
در جايى است كه ماذون(اذن دادهشده)يك موجودشاعر باشد،شعور داشته باشد.اذن
در مورد انسانها درست است ولى حتىدر مورد حيوانها با اينكه داراى درجهاى
از شعور هستند درست نيست، يعنى جلوگيرى نكردن از يك حيوان در انجام يك كار
اذن تلقى نمىشود.
فرض كنيد گزندهاى مىخواهد كارى بكند و انسان با اينكه مىتواندجلوى او
را بگيرد جلوى او را نگيرد.اين معنايش اين نيست كه من به اينحيوان اذن
دادم،چون معناى اذن،اعلام است. «ماذون»بايد داراىدرجهاى از شعور باشد كه
بداند در كارش نيازمند به اذن شماست و منتظراعلام شما باشد و بعد از
اعلام،آن كار را انجام دهد در حالى كه حيوانچنين نيست و لهذا اذن فقط در
مورد انسانها صادق است.[مطلبى كهگفتيم در جايى است كه اذن دهنده انسان
باشد].
ولى قرآن كلمه اذن را در مورد همه موجودات به كار برده است:درمورد
انسان،در مورد حيوان،در مورد نباتات و حتى در مورد جمادات.
اين به چه جهت است؟كانه در تعبير قرآن مطلب از اين قرار است كه
همهموجودات در برابر خداوند به منزله عبيد و بندگانى در مقابل
مولايىهستند.همچنان كه عبيد و بندگان در كارهاى خود نيازمند به اعلامرخصت
مولا هستند،همه اشياء در كارهاى خودشان نيازمند به اعلامرخصت[از طرف
خداوند]هستند.اشياء كه[به ظاهر]غير شاعر هستند،در درون خودشان نسبتبه خداى
خود نوعى شعور و ادراك دارند.
خداوند متعال براى اين كه بفهماند همه موجودات از نوعى شعور وادراك و از
يك رابطه شعورى با خداى خودشان برخوردار هستند،كلمه«اذن»را به كار
مىبرد: «ما اصاب من مصيبة الا باذن الله» .
«و من يؤمن بالله يهد قلبه» .برخى از افرادى كه چهار كلمه با
علومآشنايى پيدا مىكنند و بعد در زندگى عملى عوام الناس مذهبى
مطالعهمىكنند،منطق خودشان را يك منطق برتر و بالاتر تصور مىكنند و
فكرمىكنند آنها چيزهايى را كشف كرده و مىدانند كه اين آدم عامى
نمىداند،در صورتى كه ايمان،رسيدن به يك منطق برترى است كه چندين درجه
مافوق اين منطقهايى است كه ما اسم آنها را«علمى»گذاشتهايم.اين كهانسان
بتواند همين مطلب را در نظام عالم درك كند كه همه اشياء درتاثيرات خود يك
رابطه اذن و ماذونى با خداى خود دارند و اگر سببى كارخودش را كرد و مانع
ايجاد نشد،اين مانع ايجاد نشدن مبنى بر مصلحتىاست[كار هر كسى نيست].يك
خداشناسى عميق،يك توحيد در ذات وتوحيد در فاعليتى لازم است كه انسان داشته
باشد تا به اين حقيقت راه پيداكند.لهذا بعد فرموده است: «و من يؤمن بالله
يهد قلبه» .آن كه به خدا ايمانبياورد،خدا قلب او را هدايت مىكند،يعنى
انسان تا از يك ايمان قوىبرخوردار نباشد به اين حقيقت راه نمىيابد.
«و الله بكل شىء عليم» خدا به همه چيز آگاه است.اگر كسى
بخواهدمؤثرهايى را كه در عالم در هر«آن»تاثير مىگذارند حساب كند،اصلا
قابلاحصا نيست.ديگر ارقامى از قبيل ميليارد و صدها ميليارد و
ميلياردهاميليارد،و ميلياردها ميلياردها ميليارد و امثال اينها در اينجا
كارگر نيست،بلكه غير متناهى است;يعنى در هر آن و در هر لحظه،غير متناهى
مؤثر درغير متناهى متاثر اثر مىگذارد.اگر فقط بدن يك انسان را در نظر
بگيريد درآن واحد ميليونها عامل در يكديگر اثر مىگذارند تا چه رسد به
همهانسانها،و تا چه رسد به همه آنچه در كره زمين است و همه آنچه درمنظومه
شمسى است و همه آنچه در كهكشانها و در عالم غير متناهىاست. معناى «ما اصاب
من مصيبة الا باذن الله» در واقع نوعى نظارت الهى برجريانات عالم است.
«و الله بكل شىء عليم» .اگر تو الله را شناختى،خاطرت جمع باشد،او
بههمه چيز آگاه است، هيچكدام از تاثيرها و مؤثرها و متاثرها و اثرها
ازنظارت الهى كه نامش«باذن الله»استخارج نيست.معناى توحيد هميناست.
اذن الهى در نظام تشريع
تا اينجا بحث درباره نظام تكوين بود.گفتيم امر ديگرى داريم به نام«نظام
تشريع».نظام تشريع يعنى چه؟انسان از آن جهت كه موجودىداراى عقل و اراده و
مؤثرى از مؤثرهاى عالم است،به حكم اين كه داراىعقل و اراده است،اثر خود را
جبرا و بدون انتخاب انجام نمىدهد. هميشهدر ميان دوراهى است و اين خود
اوست كه بايد اثر خود و عمل خود راانتخاب و اختيار كند.كلمه اختيار از
ماده«خير»است،يعنى از دو طرفخير و شر،مصلحت و غير مصلحت،آن كه خير است آن
را برگزيند كه درمورد انسان اگر غير از اين باشد با انسانيت انسان منافات
دارد. در اينجا چهبرنامهاى هست؟در اينجا فقط برنامه راهنمايى است،خداى
متعال انسانرا راهنمايى مىكند.وحى،شرع و دين،يعنى راهنمايى انسان در
كارهاىخودش كه اين گونه اختيار كند و مصلحتش در آن است و اگر آن گونه
ديگراختيار كند بر ضرر اوست.
اين هم باز دو قسم است:يك قسمت تشريع الهى است،يعنى قانونىاست كه خدا
وضع كرده است و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله آن قانون را فقط به
مردمابلاغ مىكند.در كنار اين امر، امر ديگرى هست و آن اين است كه
خداىمتعال در مسائل خصوصى و جزئى،يعنى در مسائل اجرايى،به پيغمبرحق امر و
نهى داده است و بر مردم واجب است كه امر و نهى او را اطاعتكنند.اين است كه
مىفرمايد: «و اطيعوا الله و اطيعوا الرسول» امر خدا رااطاعت و پيروى كنيد
و امر پيغمبر را.
در اينجا دو احتمال هست:يكى اينكه بگوييم مقصود از اطاعترسول همان
اطاعتخداست در آنچه كه خدا دستور داده است،چونپيغمبر هيچ چيزى را از
ناحيه خود نمىگويد.هر آنچه شما در دستوراتدين عمل كنيد،هم عمل به دستور
خداست و هم عمل به گفته پيغمبر است.
بعضى از مفسرين به گونه ديگرى گفتهاند و درست هم هست و ازآيات ديگر
قرآن هم اين مطلب استنباط مىشود.گفتهاند مساله اطاعتخدا در قوانين دينى
و مساله اطاعت پيغمبر در مسائل اجرايى است.مثلا«جهاد كنيد»امر خداست.بسيار
خوب،مىخواهيم جهاد كنيم. پيغمبرتعيين مىكند كه مثلا اسامه امير جيش باشد
و زيد و عمرو و بكر بايد باجيش اسامه همراه شوند.اين قانون كلى الهى
نيست،مربوط به امر جزئىو شخصى است،ولى اين هم مانند آن قانون كلى اطاعتش
واجب است.
خدا او را«ولى امر مسلمين»قرار داده است و اطاعت امر ولى امر
مسلمينواجب است.در مقام تشبيه مثل اين است:دستور خدا اين است كه اطاعتامر
والدين واجب است.اگر والدين شخص،او را از يك سفر مباح نهىكنند،آيا رفتن به
اين سفر مخالفتخداستيا مخالفت والدين؟مخالفتوالدين است،ولى چون مخالفت
والدين است،مخالفتخدا هم هست،زيرا خدا امر كرده است كه اطاعت امر والدين
واجب است.درست استكه خدا مستقيم نگفته است كه اين مسافرت را نرو،دستور
مستقيم خدااين نيست،دستور مستقيم خدا اين است كه اطاعت والدين واجب است،ولى
دستور غير مستقيم خدا اين است كه رفتن به اين سفر حرام است.
چون والدين اينچنين امر مىكنند،قهرا اين امر خدا مىشود.
«فان توليتم فانما على رسولنا البلاغ المبين» اگر اعراض كرديد،پشت
كرديدو روى گردانديد(اطاعت نكردن را روگرداندن مىگويند)و امر خدا ورسول را
اطاعت نكرديد،جبرى در كار نيست.همانا آنچه بر رسول وفرستاده ماست ابلاغ و
رساندن آشكار است.