آشنايى با قرآن جلد ۷

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۶ -


آيا مصيبتها به اذن الهى است؟

آيا مصيبتهايى كه به انسانها و خصوصا مؤمنين مى‏رسد به اذن الهى‏است‏يا به اذن الهى نيست؟قرآن مى‏فرمايد همه اينها به اذن خداست.

معناى اين مطلب اين مى‏شود كه هر مؤثرى كه در دنيا روى اشياء اثرمى‏گذارد-مؤثر هرچه مى‏خواهد باشد،انسان باشد و يا انسان نباشد-اين‏مؤثر در اثرى كه مى‏كند،حتى آب كه مى‏خواهد غرق كند و آتش كه‏مى‏خواهد بسوزاند،خداوند متعال كه زمام همه امور به دست اوست،اگربخواهد مانع براى يك مقتضى ايجاد كند،مى‏كند.درست است طبيعت‏آتش سوزاندن است و طبيعت آب مثلا غرق كردن است و طبيعت‏يك‏انسان ظالم چنين است كه مى‏خواهد ظلم كند،ولى خداوند متعال اگربخواهد و اگر مصلحت‏بداند كه مانعى در مقابل او ايجاد كند،مى‏كند.

همين قدر كه مانع در مقابل او ايجاد نمى‏كند،معنايش اين است كه اين به‏اذن خدا واقع شده است;خدا اعلام رخصت كرده است،يعنى خدا مانع‏ايجاد نكرده است.

البته نبايد امر تشريعى را با امر تكوينى اشتباه كرد.تشريع يعنى‏قانون،يعنى آنجا كه تكليف و وظيفه انسان[مطرح]است.امر تشريعى‏يعنى كار از آن جهت كه خدا مى‏خواهد انسان با اختيار و آزادى آن را انجام‏دهد.اينكه فلان امر تشريعى مورد رضاى خداست،معنايش اين است كه‏در يك امرى كه مربوط به حوزه عمل انسانهاست و انسانها بايد از روى‏اختيار انجام بدهند،رضايت‏خدا اين است كه اين طور انجام بدهند نه‏آن طور;يعنى خدا به اين نحوه از عمل امر كرده است و از آن نحوه ديگرنهى كرده است.مساله نظام تكوين ربطى به مساله تكليف و قوانين و شرايعى كه به انسانها تعلق دارد،ندارد (1) .

سه ديدگاه درباره اذن الهى در نظام تكوين

در باب نظام تكوين آيا اين طور بايد فكر كنيم كه اشياء كه عمل‏مى‏كنند و حوادثى كه واقع مى‏شود-العياذ بالله-عليرغم خواست‏خداست؟زلزله‏اى مى‏آيد و شهرى را خراب مى‏كند.اين زلزله يك‏سلسله علل طبيعى دارد:در جوف زمين فعل و انفعال‏هايى رخ مى‏دهد ودر زير زمين ريزشهايى صورت مى‏گيرد كه باعث زير و رو شدن قسمتهايى‏از زمين مى‏شود.ممكن است كسى حوادث را با الغاى نظام حكيمانه‏اسباب و مسببات در نظر بگيرد و بگويد:اين زلزله را خدا خواست اما به‏اين معنا كه خدا ملكى را فرستاد و گفت:اين زمين را تكان بده و او هم‏تكان داد و يا خود خدا به طور مستقيم آمد زمين را تكان داد و زلزله پديدآمد.نه،اين طور نيست.

نيز ممكن است كسى معتقد شود كه قضيه بر عكس است:خدا عالم رابر اساس نظامى خلق كرده است.اين عالم بدون اشيايى كه الان وجوددارند امكان پذير نبود.آتش بايد در عالم باشد، آب بايد در عالم باشد،هوابايد در عالم باشد.همه اينها كه در عالم باشند،آن وقت قانون جاذبه بايددر عالم باشد،قوانين ديگر بايد در عالم باشد و اينها هم كار خودشان رامى‏كنند،چه خدا بخواهد و چه خدا نخواهد.خدا دستگاهى را خلق كرده‏است و در آن دستگاه حوادثى واقع مى‏شود كه خود خدا هم نمى‏خواسته‏ولى مى‏شود.خدا كه نخواسته زلزله بشود،ولى وقتى اين طبايع وجودداشته باشد-طبايعى كه وجودشان لازم هم هست و خيرشان بر شرشان‏مى‏چربد-خواه ناخواه چه خدا بخواهد و چه خدا نخواهد،اين حوادث‏رخ مى‏دهد.اين هم يك طرز تفكر كه اين نيز غلط است.

نظريه سوم:امر بين امرين در نظام تكوين

ديدگاه صحيح كه نامش‏«امر بين امرين در نظام تكوين‏»است نظرسومى ارائه مى‏دهد. خداوند مى‏فرمايد: «ما اصاب من مصيبة الا باذن الله‏» .اين‏كلمه «الا باذن الله‏» امر بين امرين را در نظام تكوين بيان مى‏كند و اين آيه‏مفسر آيات ديگرى است كه در جاهاى ديگر آمده است.قرآن مى‏فرمايدهر بدى كه مى‏رسد،به اذن خدا مى‏رسد.«به اذن خدا مى‏رسد»معنايش اين‏است كه نه اينچنين خيال كن كه هيچ علل و اسبابى دخالت ندارد و نه‏اينچنين خيال كن كه دخالت آنها به نحوى است كه چه خدا بخواهد و چه‏نخواهد آن كار مى‏شود،بلكه به اذن خدا مى‏شود;يعنى اگر خدامى‏خواست مانع ايجاد كند،مانع ايجاد مى‏كرد،اگر ى‏خواست‏شرطى ازآن شروط را از بين ببرد،از بين مى‏برد.كما اينكه در موارد زيادى موانعى‏ايجاد مى‏كند و يا شرطى را از بين مى‏برد.پس قضيه اين است كه آنچه درعالم واقع مى‏شود،يك سلسله حوادث و علل و معلولهايى است كه كارخودشان را انجام مى‏دهند،اما نه به معناى اين كه چه خدا بخواهد و چه‏خدا نخواهد،كه اين مطلب را با مثال توضيح مى‏دهم:

فرض كنيد فردى مى‏خواهد از مرز عبور كند،ولى آن مرزدار هم‏روى مصالح كلى مملكت اگر بخواهد جلوى او را بگيرد مى‏گيرد.پس‏يك وقت مى‏گوييم:اين كار را اصلا مستقيما مرزدار مى‏كند و آن فرددخالتى ندارد،آن فرد مثل سنگى است كه از اين طرف مرز به آن طرف‏برده شده است.و يك وقت مى‏گوييم آنهايى كه مى‏آيند و عبور مى‏كنندمرزدار هيچ نقشى ندارد. نظريه سوم مى‏گويد[درست است كه فرد است كه عبور مى‏كند ولى]در عين حال يك نيروى كنترل كننده‏اى هست كه اگربخواهد مانعى ايجاد كند و يا شرطى را از بين ببرد چنين خواهد كرد.

مثال درجه بالاترى را در نظر مى‏گيريم:شمرى مى‏خواهد سر امام‏حسين عليه السلام را ببرد.اين شمر است كه دارد مى‏برد و امام حسين عليه السلام يك‏انسان است كه از گوشت و پوست و رگ و پى و امثال اينها ساخته‏شده‏است و شمر هم انسان ديگرى است كه قدرت و نيرو دارد،شمشير وچاقو و نيزه دارد.آيا اينجا هم مى‏توانيم بگوييم اين كار به اذن الله انجام‏مى‏پذيرد؟بله،به اين معنا كه اگر خدا مى‏خواست،يعنى اگر مصلحت كلى‏اقتضا مى‏كرد كه جبرا جلوى اين ظالم گرفته بشود و جبرا مانع مظلوميت‏اين مظلوم بشود،البته جلوى او گرفته مى‏شد.ولى خداوند متعال در موردكارى كه انسانها از روى اراده و اختيار بايد بكنند امر-به معناى دستورصادر كرده است،دستور داده است كه ظالم به اختيار خودش ظلم نكند وبه مظلوم دستور داده است كه از خود دفاع كند و دفاع كرده است.با همه‏اينها اگر ظالم باز بخواهد ظلم كند،خدا اگر بخواهد به زور و به جبر مچش‏را بگيرد مى‏گيرد.ولى اين كه خدا به جبر جلوى انسانها را بگيرد بر خلاف‏نظام كلى احسن است.اگر خداوند به جبر جلوى انسانها را بگيرد آنوقت‏نه كمالى وجود خواهد داشت،نه اطاعتى و نه معصيتى.

شايد من نتوانسته باشم معناى كلمه‏«باذن الله‏»را آن طور كه بايد و شايدتقرير كنم،ولى اين مساله يعنى امر بين امرين در نظام تكوين،يكى ازاصول معارف قرآن است.همان طور كه در امور اختيارى انسانها،نه جبراست و نه تفويض،در نظام تكوين هم امر بين امرين حاكم است. جبر اين‏است كه عليرغم خواست انسانها قدرتى آنها را به انجام كارى ملزم كند.

تفويض يعنى به خود واگذارشدگى و استقلال.اصلا استقلال مطلق‏مساوى با واجب الوجود بودن است.كفر بودن تفويض از كفر بودن جبر بالاتر است و كمتر نيست.همان طور كه در ميان جبر و تفويض،راهى‏است كه راه صحيح همان راه است-كه بحث ما در آن نيست-در نظام‏تكوين يعنى در تاثير و تاثرهايى هم[كه در عالم صورت مى‏گيرد]امربين امرين حاكم است.در كارى كه خورشيد با نور افشانى خود انجام‏مى‏دهد،ماه با حركات خود انجام مى‏دهد، هوا و آتش و آب و نيروى‏الكتريسيته انجام مى‏دهند امر بين امرين حاكم است.

معناى رضا به قضاى الهى

اينجاست كه معناى مصلحت و رضا به قضاى الهى روشن مى‏شود.

اگر حادثه‏اى پيش بيايد و خداى متعال جلوى اين حادثه را نگيرد-كه‏معناى جلوى حادثه را نگرفتن اين است كه به اذن اوست و اگر مصلحت‏اقتضا مى‏كرد جلوى حادثه را مى‏گرفت-معلوم مى‏شود كه مصلحت كلى‏اقتضا نمى‏كرده است كه خداوند جلوى آن را بگيرد. اگر انسان ايمان به اين‏حقيقت داشته باشد،به دنبالش‏«خلق توحيدى‏»پيدا مى‏شود;يعنى بعد ازآن كه حادثه‏اى واقع شد در انسان حالت رضا پيدا مى‏شود،مى‏گويد لا بدمصلحت‏بوده است، اگر مصلحت نبود خداى متعال جلوى آن رامى‏گرفت.حال كه خدا جلوى اين حادثه را نگرفته است پس مصلحتى‏هست و لو اين كه من آن مصلحت را ندانم.

عموميت اذن الهى

در اينجا نكته ديگرى هست.گفتيم كلمه‏«اذن‏»به معنى اعلام‏رخصت است.اين در جايى است كه ماذون(اذن داده‏شده)يك موجودشاعر باشد،شعور داشته باشد.اذن در مورد انسانها درست است ولى حتى‏در مورد حيوانها با اينكه داراى درجه‏اى از شعور هستند درست نيست، يعنى جلوگيرى نكردن از يك حيوان در انجام يك كار اذن تلقى نمى‏شود.

فرض كنيد گزنده‏اى مى‏خواهد كارى بكند و انسان با اينكه مى‏تواندجلوى او را بگيرد جلوى او را نگيرد.اين معنايش اين نيست كه من به اين‏حيوان اذن دادم،چون معناى اذن،اعلام است. «ماذون‏»بايد داراى‏درجه‏اى از شعور باشد كه بداند در كارش نيازمند به اذن شماست و منتظراعلام شما باشد و بعد از اعلام،آن كار را انجام دهد در حالى كه حيوان‏چنين نيست و لهذا اذن فقط در مورد انسانها صادق است.[مطلبى كه‏گفتيم در جايى است كه اذن دهنده انسان باشد].

ولى قرآن كلمه اذن را در مورد همه موجودات به كار برده است:درمورد انسان،در مورد حيوان،در مورد نباتات و حتى در مورد جمادات.

اين به چه جهت است؟كانه در تعبير قرآن مطلب از اين قرار است كه همه‏موجودات در برابر خداوند به منزله عبيد و بندگانى در مقابل مولايى‏هستند.همچنان كه عبيد و بندگان در كارهاى خود نيازمند به اعلام‏رخصت مولا هستند،همه اشياء در كارهاى خودشان نيازمند به اعلام‏رخصت[از طرف خداوند]هستند.اشياء كه[به ظاهر]غير شاعر هستند،در درون خودشان نسبت‏به خداى خود نوعى شعور و ادراك دارند.

خداوند متعال براى اين كه بفهماند همه موجودات از نوعى شعور وادراك و از يك رابطه شعورى با خداى خودشان برخوردار هستند،كلمه‏«اذن‏»را به كار مى‏برد: «ما اصاب من مصيبة الا باذن الله‏» .

«و من يؤمن بالله يهد قلبه‏» .برخى از افرادى كه چهار كلمه با علوم‏آشنايى پيدا مى‏كنند و بعد در زندگى عملى عوام الناس مذهبى مطالعه‏مى‏كنند،منطق خودشان را يك منطق برتر و بالاتر تصور مى‏كنند و فكرمى‏كنند آنها چيزهايى را كشف كرده و مى‏دانند كه اين آدم عامى نمى‏داند،در صورتى كه ايمان،رسيدن به يك منطق برترى است كه چندين درجه مافوق اين منطقهايى است كه ما اسم آنها را«علمى‏»گذاشته‏ايم.اين كه‏انسان بتواند همين مطلب را در نظام عالم درك كند كه همه اشياء درتاثيرات خود يك رابطه اذن و ماذونى با خداى خود دارند و اگر سببى كارخودش را كرد و مانع ايجاد نشد،اين مانع ايجاد نشدن مبنى بر مصلحتى‏است[كار هر كسى نيست].يك خداشناسى عميق،يك توحيد در ذات وتوحيد در فاعليتى لازم است كه انسان داشته باشد تا به اين حقيقت راه پيداكند.لهذا بعد فرموده است: «و من يؤمن بالله يهد قلبه‏» .آن كه به خدا ايمان‏بياورد،خدا قلب او را هدايت مى‏كند،يعنى انسان تا از يك ايمان قوى‏برخوردار نباشد به اين حقيقت راه نمى‏يابد.

«و الله بكل شى‏ء عليم‏» خدا به همه چيز آگاه است.اگر كسى بخواهدمؤثرهايى را كه در عالم در هر«آن‏»تاثير مى‏گذارند حساب كند،اصلا قابل‏احصا نيست.ديگر ارقامى از قبيل ميليارد و صدها ميليارد و ميلياردهاميليارد،و ميلياردها ميلياردها ميليارد و امثال اينها در اينجا كارگر نيست،بلكه غير متناهى است;يعنى در هر آن و در هر لحظه،غير متناهى مؤثر درغير متناهى متاثر اثر مى‏گذارد.اگر فقط بدن يك انسان را در نظر بگيريد درآن واحد ميليونها عامل در يكديگر اثر مى‏گذارند تا چه رسد به همه‏انسانها،و تا چه رسد به همه آنچه در كره زمين است و همه آنچه درمنظومه شمسى است و همه آنچه در كهكشانها و در عالم غير متناهى‏است. معناى «ما اصاب من مصيبة الا باذن الله‏» در واقع نوعى نظارت الهى برجريانات عالم است.

«و الله بكل شى‏ء عليم‏» .اگر تو الله را شناختى،خاطرت جمع باشد،او به‏همه چيز آگاه است، هيچكدام از تاثيرها و مؤثرها و متاثرها و اثرها ازنظارت الهى كه نامش‏«باذن الله‏»است‏خارج نيست.معناى توحيد همين‏است.

اذن الهى در نظام تشريع

تا اينجا بحث درباره نظام تكوين بود.گفتيم امر ديگرى داريم به نام‏«نظام تشريع‏».نظام تشريع يعنى چه؟انسان از آن جهت كه موجودى‏داراى عقل و اراده و مؤثرى از مؤثرهاى عالم است،به حكم اين كه داراى‏عقل و اراده است،اثر خود را جبرا و بدون انتخاب انجام نمى‏دهد. هميشه‏در ميان دوراهى است و اين خود اوست كه بايد اثر خود و عمل خود راانتخاب و اختيار كند.كلمه اختيار از ماده‏«خير»است،يعنى از دو طرف‏خير و شر،مصلحت و غير مصلحت،آن كه خير است آن را برگزيند كه درمورد انسان اگر غير از اين باشد با انسانيت انسان منافات دارد. در اينجا چه‏برنامه‏اى هست؟در اينجا فقط برنامه راهنمايى است،خداى متعال انسان‏را راهنمايى مى‏كند.وحى،شرع و دين،يعنى راهنمايى انسان در كارهاى‏خودش كه اين گونه اختيار كند و مصلحتش در آن است و اگر آن گونه ديگراختيار كند بر ضرر اوست.

اين هم باز دو قسم است:يك قسمت تشريع الهى است،يعنى قانونى‏است كه خدا وضع كرده است و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله آن قانون را فقط به مردم‏ابلاغ مى‏كند.در كنار اين امر، امر ديگرى هست و آن اين است كه خداى‏متعال در مسائل خصوصى و جزئى،يعنى در مسائل اجرايى،به پيغمبرحق امر و نهى داده است و بر مردم واجب است كه امر و نهى او را اطاعت‏كنند.اين است كه مى‏فرمايد: «و اطيعوا الله و اطيعوا الرسول‏» امر خدا رااطاعت و پيروى كنيد و امر پيغمبر را.

در اينجا دو احتمال هست:يكى اينكه بگوييم مقصود از اطاعت‏رسول همان اطاعت‏خداست در آنچه كه خدا دستور داده است،چون‏پيغمبر هيچ چيزى را از ناحيه خود نمى‏گويد.هر آنچه شما در دستورات‏دين عمل كنيد،هم عمل به دستور خداست و هم عمل به گفته پيغمبر است.

بعضى از مفسرين به گونه ديگرى گفته‏اند و درست هم هست و ازآيات ديگر قرآن هم اين مطلب استنباط مى‏شود.گفته‏اند مساله اطاعت‏خدا در قوانين دينى و مساله اطاعت پيغمبر در مسائل اجرايى است.مثلا«جهاد كنيد»امر خداست.بسيار خوب،مى‏خواهيم جهاد كنيم. پيغمبرتعيين مى‏كند كه مثلا اسامه امير جيش باشد و زيد و عمرو و بكر بايد باجيش اسامه همراه شوند.اين قانون كلى الهى نيست،مربوط به امر جزئى‏و شخصى است،ولى اين هم مانند آن قانون كلى اطاعتش واجب است.

خدا او را«ولى امر مسلمين‏»قرار داده است و اطاعت امر ولى امر مسلمين‏واجب است.در مقام تشبيه مثل اين است:دستور خدا اين است كه اطاعت‏امر والدين واجب است.اگر والدين شخص،او را از يك سفر مباح نهى‏كنند،آيا رفتن به اين سفر مخالفت‏خداست‏يا مخالفت والدين؟مخالفت‏والدين است،ولى چون مخالفت والدين است،مخالفت‏خدا هم هست،زيرا خدا امر كرده است كه اطاعت امر والدين واجب است.درست است‏كه خدا مستقيم نگفته است كه اين مسافرت را نرو،دستور مستقيم خدااين نيست،دستور مستقيم خدا اين است كه اطاعت والدين واجب است،ولى دستور غير مستقيم خدا اين است كه رفتن به اين سفر حرام است.

چون والدين اينچنين امر مى‏كنند،قهرا اين امر خدا مى‏شود.

«فان توليتم فانما على رسولنا البلاغ المبين‏» اگر اعراض كرديد،پشت كرديدو روى گردانديد(اطاعت نكردن را روگرداندن مى‏گويند)و امر خدا ورسول را اطاعت نكرديد،جبرى در كار نيست.همانا آنچه بر رسول وفرستاده ماست ابلاغ و رساندن آشكار است.

 

پى‏نوشت:

1.[درباره نظام تكوين و تشريع توضيحات بيشترى خواهد آمد.]