تاثير ايمان در عمل
اين را مكرر عرض كردهايم كه وقتى قرآن كلمه عمل صالح را به
كارمىبرد،عمل شايسته بايد از چه نظر شايسته باشد.«عمل»را
پشتسر«ايمان»ذكر مىكند.هر ايمانى نوعى عمل را ايجاد مىكند;عمل انسان
راايمان انسان تعيين مىكند.يك فرد وقتى موحد و خداشناس شد،
خودخداشناسى،براى انسان برنامه تعيين مىكند.به قول امروزيها
جهانبينىبراى انسان ايدئولوژى مىسازد.انسان جهان را هر گونه كه ببيند،آن
برنامهعملى كه بايد تنظيم كند خواه ناخواه بايد بر اساس آن نوع بينش باشد.
«ومن يؤمن بالله» آن كسىكه بينش او بينش توحيدى باشد «و يعمل صالحا» وبر
اساس بينش توحيدى عمل كند،عملش شايسته بينش او باشد،اولينبشارت قرآن براى
چنين فردى اين است: «يكفر عنه سيئاته» ايمان و عملصالح گناهان او را
جبران مىكند و روى بديهاى او را مىپوشاند.اين همانمساله مغفرت الهى است.
نمىشود كه از بشر عادى انتظار داشت كه گناه ازاو سر نزند.ولى يك وقت هست
كه گناه در حدى است كه روى عملصالح را مىپوشاند و يك وقت هم ايمان و عمل
در حدى است كه روىگناه را مىپوشاند.اين كه در قرآن مجيد آمده استبه
اعمال مردم رسيدگىمىشود و ميزان و سنجشى در آنجا هست معنايش اين است كه
تا كدامطرف بچربد;آيا اعمال صالح روى اعمال ناصالح را مىپوشانند و يا
اعمال ناصالح روى اعمال صالح را مىپوشانند؟آنجا كه اعمال صالح روىگناهان
را مىپوشانند قرآن تعبير به«تكفير»يعنى پوشاندن و جبران كردنمىكند و
آنجا كه گناهان روى اعمال نيك را مىپوشانند و غلبه با گناهاناست تعبير
به«حبط»مىشود.اعمال صالح چنين افرادى حبط مىشود واز بين مىرود.
پس «يكفر عنه سيئاته» يعنى خداوند گناهان او را مىپوشاند.هميشهعرض
كردهايم كه ماده«كفر»كه كلمه«كفر»هم از آن مشتق استبه معنىپوشاندن
است.خداوند متعال هر انسانى اعم از مسلم و كافر را با فطرتتوحيدى آفريده
است و همه مردم در فطرت يكسان هستند.كافر از آنجهت كافر ناميده مىشود كه
روى فطرت خودش را با اعمال ناصالحمىپوشاند،روى حقيقت را مىپوشاند;يعنى
حقيقتى بر او ظاهر مىشودولى او روى آن را مىپوشاند و مىخواهد آن را
نبيند.
اين اولين بشارت براى موحدى است كه عمل صالح انجام مىدهد.
«و يدخلهم جنات تجري من تحتها الانهار» و آنها را به بهشتهايى
واردمىكند كه در زير آن نهرها جارى است. «خالدين فيها» و جاويدان و
براىهميشه در سعادت باقى خواهند ماند. «ذلك الفوز العظيم» و آن است فوز
ورستگارى بزرگ.
«و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار خالدين فيها و
بئسالمصير» .گروه مغبونها را شرح مىدهد،آنهايى كه كافر شدند.كسانى كهروى
چهره حقيقت و روى نور فطرت خودشان را مىپوشانند و كفر وعناد مىورزند و
آيات ما را دروغ مىپندارند و عملا تكذيب مىكنند يارانآتش هستند و براى
هميشه در آنجا خواهند بود.درباره بهشت فرمود:
«ذلك الفوز العظيم» آن است رستگارى بزرگ،و درباره جهنم مىفرمايد:
«وبئس المصير» چه بد«گرديدنگاهى»است.«مصير»از ماده«صيرورت»است. صيرورت
يعنى گرديدن و به اصطلاح امروز«شدن».چه بد است كه انسانگرديدنش و شدنش و
تحولش به آنجا باشد كه جهنم است. دائما مىشودو مىگردد،چه مىشود؟«اصحاب
النار»مىشود،يار آتش مىشود كه از اوجدايى ندارد.
آيه بعد كه «ما اصاب من مصيبة الا باذن الله و من يؤمن بالله يهد قلبه و
الله بكلشىء عليم» بحث ديگرى است كه در جلسه بعد مطرح خواهيم كرد.
عرض كرديم كه قرآن كريم قيامت را«يوم التغابن»ناميده است،روزمغبونيت و
يا روز مغبونيت مشترك.روز مغبونيت مشترك يعنى روزىكه بعضى از آنچه در اين
دنيا همكارى است در آن دنيا به صورت ضررمشترك ظاهر مىشود.
عكس قضيه هم هست.در آن جهان همكاريهايى به تعبير قرآن بهصورت«خلت»و
دوستيهاى مشترك ظاهر مىشود.از آيات قرآن چنيناستنباط مىشود كه پيوندها و
همكاريهاى افراد با يكديگر اگر براى خداباشد در قيامت گسسته نمىشود و بلكه
مستحكمتر مىشود، ولىپيوندهايى كه در دنيا بر اساس گناه و ظلم است و بر
اساس حق و حقيقتنيست،تمام اينها در آن جهان گسسته مىشود و تبديل به دشمنى
مىشود.
آيه قرآن اين است: «الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين»
(1) .تعبير قرآندر اينجا كلمه«خليل»است.«اخلاء»به معنى دوستان است
ولى معناى آنمقدارى از كلمه دوستان عميقتر است.«خلت»از همان مادهاى است
كهمىگوييم:«تخلل».مثلا اگر آبى در زمين فرو برود،مىگوييم متخلل
شدهاستيعنى خلل و فرجى را كه در اينجا بوده پر كرده است.فرض كنيدمقدارى
خاك در اينجا هست.آب كه روى آن مىريزيم در خاك جذبمىشود،حجم بيشترى را
ايجاد نمىكند.يا در استكان كه قدرى شكرمىريزيم و روى آن آب مىريزيم،بر
حجم افزوده نمىشود.علتش ايناست كه در اين وسطها جاهاى خالى و«خلل»وجود
دارد.آب آن جاهاىخالى را پر مىكند.بعد كه مقدارى بيشتر آب بريزيم كه از
آن جاهاى خالىبيشتر باشد آب بالا مىآيد.
دو نفر دوست،وقتى كه دوستيهايشان در يكديگر نفوذ كرده باشدمثل اين است
كه در يكديگر فرو رفتهاند يعنى جزء يكديگر شدهاند.
محبتيكى جاهاى خالى قلب ديگرى را پر كرده و محبت دومى جاهاىخالى قلب
اولى را پر كرده است.
ابراهيم عليه السلام را«خليل الله»مىگويند.بعضى از عرفا خيلى از اين
كلمهخليل الله خواستهاند راجع به مرتبه حضرت ابراهيم استفاده
كنند.گفتهاندايشان«خليل الله»ناميده شده است از اين جهت كه آنچنان با
خداونديگانگى پيدا كرده است كه گويى ابراهيمى وجود ندارد.
«الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين» .پيوندها در قيامت
همهبريده مىشود و تبديل به دشمنى مىشود مگر پيوندى كه ميان
متقيناست;آنها كه يكديگر را به خاطر خدا دوست دارند،آنها كه به معنىواقعى
برادر دينى هستند.آن سنخيتى كه ميان آنها وجود دارد كه آنها را بايكديگر
دوست كرده است،سنخيت معنوى و الهى است.دوستى ميانمتقين در قيامت از بين
نمىرود و باقى مىماند.
حديثى در كافى هست كه در داستان راستان هم نقل كردهايم كه روزىپيامبر
اكرم صلى الله عليه و آله رو به اصحاب خود كرده و فرمودند:«اى عرى
الايماناوثق؟»كدام دستگيره ايمان مستحكمتر و محكمتر است؟ايماندستگيرههاى
زيادى دارد كه با تمام آنها انسان مىتواند خود را نگهدارىكند.فرمود كدام
يك از دستگيرههاى ايمان محكمتر است؟يك نفر عرض كرد:نماز.ديگرى عرض كرد
روزه.سومى گفت:زكات.چهارمى گفت:
حج...فرمود همه اينها كه شما مىگوييد درست است و از دستگيرههاىايمان
هستند،ولى آن محكمترين دستگيرهها چيز ديگرى است.عرضكردند شما بفرماييد يا
رسول الله.فرمودند: «الحب فى الله و البغض فى الله» (2) اينكه
افراد يكديگر را به خاطر حق دوستبدارند و به خاطر حق دشمنبدارند;يعنى
انسان با كسى دشمن باشد به خاطر خدا،به خاطر ظلمش وفسقش،و با ديگرى
دوستباشد به خاطر توحيدش و ايمانش و عدالتشو عمل صالحش. فرمود محكمترين
دستگيرههاى ايمان اين است.
«الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين» دوستان در آنجا همه
بايكديگر دشمن هستند مگر پرهيزكاران،آن كسانى كه اساس دوستىشانخدا بوده
است.
رحم الله من قرا الفاتحة مع الصلوات
تفسير سوره تغابن (3)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
ما اصاب من مصيبة الا باذن الله و من يؤمن بالله يهد قلبه و الله
بكلشىء عليم×و اطيعوا الله و اطيعوا الرسول فان توليتم فانما على
رسولناالبلاغ المبين×الله لا اله الا هو و على الله فليتوكل المؤمنون
(3) .
آيات قبل از اين آيه كريمه به معاد مربوط بود و اين آيه و دو آيه بعد
بهتوحيد و اخلاق و خلقياتى كه ناشى از توحيد مىشود مربوط است.
مىفرمايد: «ما اصاب من مصيبة الا باذن الله» مصيبتى به كسى نمىرسد
مگر بهاذن خدا، يعنى بدون اذن خدا هيچ مصيبتى به كسى
نمىرسد.بعدمىفرمايد: «و من يؤمن بالله يهد قلبه» اگر كسى ايمان راستين
به خدا پيدا كند،خدا قلب و دل او را راهنمايى مىكند تا حقيقت و حقايق را
خوب درككند. «و الله بكل شىء عليم» خدا به هر چيزى داناست.اين ترجمهتحت
اللفظى اين آيه كريمه بود.دو سه لغت در اينجا هست كه ابتدا آنها راتوضيح
مىدهيم و بعد مجموع آيه را تفسير مىكنيم.
معناى كلمه مصيبت
كلمات«اصاب»و«مصيبة»در اينجا آمده است.اصل اين لغتيعنىماده«اصاب
يصيب»به معناى رسيدن است،ولى رسيدن چيزى از بالا.اگرچيزى از بالا به پايين
بيايد،به اين امر«صوب»مىگويند.اين بيت در مطولآمده است:
و كان محمر الشقيق اذا تصوب او تصعد اعلام ياقوت نشرن على رماح من زبرجد
(4)
گل شقايق را توصيف مىكند:آن شقايق قرمز به تبع حركتبادگاهى سر راپايين
مىگيرد و گاهى بالا،گويى پرچمهايى از ياقوت است كه بر روىنيزههايى از
زبرجد قرار دادهاند.چون خود گل قرمز است و ساقه سبز،شاعر چنين گفته
است.غرض از بيان اين بيت،اين كلمه«تصوب»است كهدر مقابل«تصعد»قرار گرفته
است.«تصعد»يعنى بالا رفت و«تصوب»
يعنى فرود آمد.اين رسيدن از بالا به پايين،هم در مورد نعمت و رفاه و
همدر مورد مصيبت و ناراحتى در قرآن به كار رفته است: «ما اصابك من
حسنةفمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك» (5)
.كلمه«اصاب»هم در مورد خوبى وهم در مورد بدى به كار رفته است.پس
ماده«اصاب»به معناى فرود آمدنچيزى از بالا است،اعم از آنكه آن چيز خوب
باشد و يابد.
ولى لغت«مصيبت»كه از همين ماده«اصاب»است و اسم فاعل مفردمؤنث از باب
افعال ستبيشتر اختصاص پيدا كرده استبه حادثهاى كهبراى انسان ناراحت
كننده و به اصطلاح حادثهاى سوء باشد،حادثهاى كهدر آن سختى و رنج و
ناراحتى باشد;ديگر به حادثه خوب مصيبت گفتهنمىشود.ماده«اصاب و يصيب»در
مورد خوبيها هم اطلاق مىشود ولىكلمه«مصيبت»اختصاص پيدا كرده استبه
حادثههايى كه به انسانمىرسد و رنجآور و ناراحت كننده است.
ضمنا معلوم شد كه قرآن كريم در اين تعبيرى كه در باب نعمات و درباب
بلايا و شدائد و سختيها و حوادثى كه به انسان مىرسد كرده است،بهاعتبار
انتسابى كه به خداوند متعال دارد-خداوندى كه قاهر است (و هوالقاهر فوق
عباده) (6) و بالاى همه اشياء قرار گرفته است(نه بالاى
مكانى)وهمه چيز در تحت قدرت و فرمان اوست-هم چيزهايى كه خوشاينداست(حسنات)و
هم چيزهايى كه ناخوشايند است(سيئات)،همه را بهاين تعبير ذكر مىكند:آنچه
از بالا به پايين فرود مىآيد.
معناى كلمه اذن
كلمه ديگرى كه احتياج به توضيح دارد كلمه«اذن»است.ما معمولادر فارسى
به جاى كلمه«اذن»كلمه«اجازه»و يا«جواز»را به كار مىبريم كهتا اندازه
زيادى با هم فرق دارند و من به خاطر ندارم كه در قرآن به جاىكلمه اذن،ماده
جواز به كار رفته باشد.
اذن يعنى چه؟ريشه اين لغت را اينچنين بيان مىكنند،مىگويند اذناعلام
رخصت است. كسى مىخواهد كارى انجام دهد و احتياج دارد كهشخص ديگرى
موافقتيا عدم خالفتخود را اعلام كند.اين را«اذن»
مىگويند.«اين كار را به اذن پدرم كردم»يعنى پدرم اعلام كرد كه
منمخالف نيستم.در مفهوم اذن،اعلام خوابيده است.اصلا اين لغت در زبانعربى
هر جا به كار برده مىشود،به معناى اعلام است: «ثم اذن مؤذن ايتهاالعير
انكم لسارقون» (7) كه در داستان يوسف است:اعلام كنندهاى اعلام
كرد[كه اى اهل قافله هر آينه شما سارق هستيد].به اذان به همين جهت كهاعلام
است«اذان»مىگويند.فرق اذان با اقامه اين است كه اقامه مقدمهبرپاداشتن
نماز است، با اقامه نماز شروع مىشود،ولى اذان اعلام است.مااگرچه،هم اذانى
كه مقدمه نماز باشد داريم و هم اذان اعلامى،ولى اصلمعناى اذان اعلام است
كه كسى بالاى ماذنه مىرود و با صداى بلند به مردماعلام مىكند كه موقع
نماز است و آماده براى نماز باشيد.پس مساله اذن،اعلام رخصت است،اطلاع دادن
به طرف مقابل است كه مانعى نيست.بهفارسى مىگوييم:اجازه
داديم.كلمه«اجازه»كه در فارسى به كار مىرود وعربى است،از ماده«جواز»به
معناى عبور است. وقتى كسى مىخواهد ازدروازهاى و يا مرزى عبور كند و از
آنجا بگذرد،نياز دارد كه شخصديگرى به او جواز بدهد،يعنى به او اعلام كند
كه حق عبور كردن و گذشتندارد.
در عالم آنچه به انسان مىرسد،دو جور است:بعضى چيزها براىانسان خوشايند
است و بعضى چيزها ناخوشايند و ناراحت كننده،كهانسان آنها را براى خودش
مصيبت مىداند. آسيبهايى را كه به جان و مالانسان مىرسد،آسيبهايى كه به
فرزندان و دوستان انسان مىرسد«مصيبت»مىگوييم.
2.بحار الانوار،ج 27/ص 56.
3.تغابن/11-13.
4.مطول،فن بيان،باب تشبيه،ص 313 از چاپ حروفى.
5.نساء/79.
6.انعام/18.
7.يوسف/70.