تفسير سوره صف (1)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام على عبد الله و رسوله و
حبيبهو صفيه سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد صلى الله عليه و آله
و على آلهالطيبين الطاهرين المعصومين اعوذ بالله من الشيطان الرجيم:
و اذ قال عيسى ابن مريم يا بنى اسرائيل انى رسول الله اليكم مصدقا
لمابين يدى من التوراة و مبشرا برسول ياتى من بعدى اسمه احمد فلماجاءهم
بالبينات قالوا هذا سحر مبين×و من اظلم ممن افترى على اللهالكذب و هو يدعى
الى الاسلام و الله لا يهدى القوم الظالمين×يريدون ليطفئوا نور الله
بافواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون×هو الذى ارسل رسوله بالهدى و
دين الحق ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون (1) .
دو ركن رسالت عيسى عليه السلام
درباره اين آيات كريمه بحث مىكرديم (2) و گفتيم كه حضرت
عيسىبن مريم،عيساى مسيح، پيامى كه براى مردم آورد دو نكته بيشتر
نبود.يكىتاييد تورات بود;مىفرمود:من نيامدهام كه چيزى از تورات كم كنم
يا زيادكنم.همانطور كه قرآن مجيد نقل كرده،حضرت عيساى مسيح قسمتخيلى كمى
از احكام شريعتحضرت موسى را تغيير داد،يعنى ايشانپيغمبر صاحب شريعتبود
نه اينكه صاحب شريعت نبود،ولى شريعتاو اختلاف كمى با شريعت موسى داشت و
لهذا خود را مصدق تورات،كسى كه براى تاييد تورات آمده است،يعنى براى اين
نيامده است كه اينكتاب را به كلى نفى كند[معرفى كرد].نكته ديگر اينكه
مىفرمود به عنوانمبشر آمده،يعنى خود بشارت،رسالتحضرت عيساى مسيح بوده
است.
توضيح اينكه يك وقت است كه پيغمبرى در ضمن تعليماتش،مبشرهم هست،يعنى
بشارت هم مىدهد به پيغمبرى كه بعد از او مىآيد يا مثلابا اسلام نبوت
پايان يافته است،ولى مساله بشارت ظهور حضرتمهدى عجل الله تعالى فرجه مطرح
شده است.البته جزء تعليمات اسلامى،اين مطلب هم هست،اما نه اين است كه
پيغمبر ما آمده استبراى دادناين بشارت، كه اصلا ركن رسالت پيغمبر اين
بشارت باشد.حضرتمسيح ركن رسالتش بشارت بوده،يعنى در واقع عيساى مسيح يك
ركنرسالتش جنبه پيشقراولى و جنبه مقدمى بوده استبراى پيغمبرى كه بعداز او
مىآيد و اوست كه جهان بايد منتظر او باشد و اوست كه آن شريعترا
مىآورد.اين مطلبى است كه قرآن با يك لطافت مخصوص بيان كردهاست و ما به
حكم اينكه قرآن براى حضرت عيساى مسيح عظمت وجلالت قائل است،براى ايشان
جلالت قائل هستيم و او را يكى از پنجپيغمبر بسيار بزرگ عالم مىشماريم ولى
در عين حال اين نكته بايدمشخص باشد كه عيسى عليه السلام همين دو جنبه را
داشت:مصدق و مؤيدتورات بود با تغييرات بسيار كمى: «و لاحل لكم بعض الذي حرم
عليكم» (3) وديگر اينكه مبشر بود;آمدهام براى اينكه به شما
آمدن پيامبرى را كه بعد ازمن خواهد آمد نويد دهم و لهذا تواريخ در اين جهت
اتفاق دارند وفرنگيها هم اين مطلب را قبول دارند كه دوره ماموريتحضرت
عيساىمسيح براى ابلاغ رسالت،بسيار كوتاه بوده است.حضرت عيسىهمانطور كه
خود مسيحيها هم اعتراف دارند تا سى سالگى رسالتخودرا هيچ ابراز نكرد و در
سى سالگى رسالتخود را ابراز كرد.بعد يا در سىو سه سالگى به قول بعضى و يا
در سى و شش سالگى و حداكثر سى وهفتسالگى،عيسى به قول آنها كشته
شد;مىگويند بعد از سه سال و ياشش سال و يا هفتسال كشته شد.عيساى مسيح
دوره زيادى نداشت،علتش اين است كه تعليمات زيادى نداشت كه دوره زيادى
بخواهد;آمدهبود براى تصديق و تاييد تورات و براى اصلاح مردم بر اساس
شريعتموسى و بعد هم براى همين بشارت،و لهذا نام كتاب عيسى عليه
السلام(انجيل) (4) در اصل افاده معناى بشارت مىكند.از اينجا
مىتوان فهميد كهچقدر مساله بشارت در رسالت عيسى عليه السلام الهى بوده و
ركن رسالتايشان بوده كه اصلا اسم كتاب ايشان«بشارت»است كه همان
جنبهمقدميت را مىرساند.
آيه هم درست همين مطلب را مىفهماند كه حضرت عيسى عليه السلام كهآمد
اساس تعليماتش اين دو امر بود:احياى شريعت موسى عليه السلام و تاييدتورات و
اصلاح بنى اسرائيل بر اساس تعليمات تورات،و ديگر بشارتخاتم الانبياء صلى
الله عليه و آله.
«و اذ قال» ياد كن يا ذكر كن آنگاه كه عيسى پسر مريم خطاب بهبنى
اسرائيل گفت: «انى رسول الله اليكم» من فرستاده خدا هستم به سوىشما،در
حالى كه «مصدقا لما بين يدى من التوراة» تاييد و تصديق مىكنمكتابى كه
قبل از من آمده است كه آن تورات است;كتاب موسى و شريعتاو را تصديق و تاييد
مىكنم در حالى كه مبشر و نويد دهنده به پيامبرىهستم كه بعد از من مىآيد
و نام او احمد صلى الله عليه و آله است.
اينجا گفتار حضرت عيسى عليه السلام تمام مىشود و ديگر كلام خود
قرآناست: «فلما جاءهم بالبينات قالوا هذا سحر مبين» .با اين همه بشارتى
كه عيسىبه بنى اسرائيل يعنى يهوديها داده بود،وقتى كه احمد صلى الله عليه
و آله با دلايل بسيارروشن آمد،گفتند:گفتار اين فرد يك جادوى آشكار است.
در آن هفته عرض كردم كه در انجيل،مخصوصا در انجيل يوحنا،[اين
بشارت]،مكرر و با عبارات مختلف آمده است و عرض كردم كهحضرت على بن موسى
الرضا عليه السلام در مجمعى كه مامون تشكيل داده بود،همين موضوع را در
مباحثهاى يادآورى كردند.
اخيرا تحقيقاتى شده است از طرف خود فرنگيها و از طرف بعضى ازمسلمينى كه
در اين قضايا مطالعه داشتهاند،راجع به بشارتهايى كه دركلمات حضرت عيسى يا
پيغمبران ديگر آمده است،و مخصوصاهمانطور كه در هفته پيش گفتم،بعضى از
علماى مسيحى كه اطلاعاتبسيار عميقى در مسيحيت داشتند و بعد مسلمان
شدند،اين اطلاعات رادر اختيار مسلمين قرار دادند كه گفتيم در ميان
كتابها-البته من اطلاعاتم دراين زمينه آنقدر زياد نيست-تا آنجا كه ما اطلاع
داريم آن كه از همه بهتراست همين كتاب انيس الاعلام فخر الاسلام است.فخر
الاسلام يك عالمبزرگ مسيحى بوده و بعد مسلمان شده و يك مسلمان بسيار
مخلصىاست و به زبان عبرى و سريانى هم ظاهرا آشنا بوده است.او متن
اينبشارتها را به آن زبانهاى اولى نقل مىكند.
براى اينكه ذكر خيرى از مرد ديگرى هم كه در اين زمينه خيلىخدمت كرد،ولى
مجهول القدر ماند،شده باشد عرض مىكنيم كه در زماننزديك به ما كه شايد
امثال ما هم آن زمان را درك نكرده باشيم،در عتباتعالمى بوده به نام شيخ
جواد بلاغى.مرحوم شيخ جواد بلاغى از آن افراداستثنايى است كه براى خدمت از
مسير عمومى خارج مىشوند.
فداكارى علمى در حوزههاى علميه
اين نكته را توجه داشته باشيد كه خيلى وقتها افرادى وقتى كهمىخواهند
كارى انجام بدهند كه آن كار خدمت است،اگر از مسير عمومىكارهاى حوزههاى
علميه خارج باشد،اين مساوى استبا خرد شدن و ازبين رفتن آنها و اين جريانات
به هر حال هست.در حوزههاى علميه اگركسى در رشته فقه و اصول كار كند و
استعداد زيادى داشته باشد به مقاماتعاليهاى مىرسد و مردم هم از او تقدير
و تجليل مىكنند،و اخيرا رشتههاى علوم عقلى مثل فلسفه هم تا حدودى چنين
حالتى پيدا كردهاست.ولى از اين حدود اگر خارج شود هر اندازه هم خدمت عظيم
وبزرگ باشد ديگر جز يك فداكارى هيچ چيزى ديگرى نمىتواند باشد.مانمونهاش
را ديدهايم كه چقدر افرادى از بين رفتند،البته نه خودشان بلكهاز نظر
اجتماع.
ما ابتدا از كسى نام مىبريم كه ايشان البته به جهت ديگرى نه تنها ازبين
نرفته،الحمد لله يك شخصيتبزرگ اجتماعى استيعنى استادخودمان علامه
طباطبايى.اين مرد بزرگ از آن استعدادهاى فوقالعادهاست و در همه رشتههاى
علوم اسلامى كار كرده و زياد هم كار كرده است.
ايشان احساس كرد كه ما از نظر تفسير خيلى جاى خالى داريم و در اينزمينه
احتياج داريم. ولى تفسير يك علمى است كه اگر كسى چهل سال همروى آن كار كند
هيچ وقت اجتماع برايش قدرى قائل نيست.ايشان بيستسال تمام زحمت كشيد تا
اينكه اين تفسير الميزان را در بيست جلد نوشت.
در مورد وضع مالى ايشان در جوانى،چون الحمد لله فعلا مستغنى است
(5) مىگويم كه در سالهاى اولى كه من به تهران آمده بودم ايشان گاهى
از منپنجيا شش تومان پول قرض مىگرفت.حالا چنانكه گفتم الحمد للهمستغنى
است و خيال هم نمىكنم در همه ايام سال پيش بيايد كه يك نفرهديهاى به منزل
اين مرد ببرد.ولى خدمتى كرده كه گرچه الآن تا حدودىشناخته شده است و از
ايشان تقدير مىشود ولى تدريجا بهتر شناختهخواهد شد. آقاى بروجردى مسلما
صد سال ديگر فراموش مىشود ولىآقاى طباطبايى صد سال ديگر خيلى
اهميتبيشترى از حالا خواهدداشت،چون اثرى به وجود آورده است كه او را زنده
نگه مىدارد.
همين حضرت آقاى خويى كه الان مرجع تقليد هستند،ايشان مدتىدر نجف درس
تفسير شروع كردند و يك جلدش هم از چاپ بيرون آمدهبه نام البيان كه يك
مقدمهاى است.اين كتاب نشان مىدهد اين مرد چقدردر اين كار استعداد
دارد،ولى اى كاش ادامه مىدادند،ولى ادامه ندادند.دريك سخنرانى گفتهام كه
يكى از علماى تهران وقتى با ايشان صحبت كردهبود، گفته بود:ديگر
نمىتوانم،دارم از بين مىروم.طلبههاى فاضلى كه تاديروز به درس من
مىآمدند ديگر نمىآيند.از ايشان پرسيده بود پسآقاى طباطبايى چطور در قم
اين كار را كردند؟ايشان پاسخ داده بود:ايشانتضحيه كردند يعنى خودشان را
قربانى كردند.
يادى از مرحوم شيخ جواد بلاغى
شيخ جواد بلاغى كه ظاهرا آذربايجانى است مسير ديگرى را پيشگرفت.گذشته
از اين كه در تفسير كار كرد و تفسيرى هم نوشتبه نامالاء الرحمن كه ظاهرا
كامل نيست و شايد دو سه جلد بيشتر نباشد،كارعمدهاى كه كرد اين بود كه در
زمينه مذاهب اهل كتاب مانند يهوديت ومسيحيت كار كرد و به زبانهاى اصلى مثل
زبان عبرى و زبان سريانى آشناشد.يك نفر از فضلاى قديم قم كه زمانى در نجف
بوده است نقل مىكردكه ما با مرحوم آقا شيخ جواد در بغداد به مجامع مسيحيها
مىرفتيم و منتعجب مىكردم وقتى با آنها به زبانهاى عبرى و سريانى و
زبانهاى قديمصحبت مىكرد و بر كتابهايشان از خود آنها بيشتر مسلط بود.چنين
مردىنان براى خوردن نداشت.آدمى كه اينجور استبايد از اوضاع دنيا
اطلاعداشته باشد. قهرا مجلات آنها را مىخريد و مطالعه مىكرد.مرحوم
آقاىصدر مىگفت:ما جوان بوديم و ايشان را نمىشناختيم.همين قدر مىدانمكه
اين شيخ جواد كه رد مىشد مىگفتند:شيخ روزنامهخوان!او را به عنوان شيخ
روزنامهخوان مىشناختند،چون روزنامه مىخواند.بايد همروزنامه مىخواند تا
از وضع روز اطلاع پيدا كند.كتابهايىكه اين مرد دراين زمينه نوشته،
كتابهايى استبسيار باارزش.
غرض اين بود كه شما بدانيد كه حساب خدمت غير از حساب نعمتاست.يك
گروه،گروه نعمت هستند،اگر هم خدمتى مىكنند از نعمتهايشهم خوب بهره
مىبرند،ولى آنهايى كه خيلى خدمت مىكنند به كلى ازگروه نعمتبيرون هستند
يعنى اصلا بىبهره بىبهره هستند.
مرحوم آقا شيخ جواد در اين زمينهها خيلى خوب كار كرده بود.
كتابهايش هم الان هست مثل كتاب الهدى الى دين المصطفى يا
الرحلةالمدرسية.كتابهايى كه من از ايشان سراغ دارم عربى است،نمىدانم
بهفارسى هم كتابى دارد يا نه.شايد بعضى كتابهاى ايشان ترجمه شده باشدكه من
اطلاعى ندارم.به هر حال اين مرد در اين زمينهها بسيار كار كرده بودو
كارهايش هم فوق العاده با ارزش است و اجرش هم با خدا.شايد پنجاهسال باشد
كه از دنيا رفته است.
مباحثات حضرت رضا عليه السلام
در مباحثاتى كه حضرت رضا عليه السلام در مجلس مامون كردند و شيخصدوق در
كتاب عيون اخبار الرضا (6) نقل كرده،[مساله بشارت طرح
شدهاست].يكى از علما بر اين كتاب حواشىاى نوشته است و حتى از بعضىاز
علماى بزرگ چيزهايى را نقل مىكند كه نشان مىدهد آنها در موردمعنى چند لغت
اطلاع نداشتهاند.مثلا در كلام حضرت رضا عليه السلام لفظ«بار
قليطا»يا«فارفليطا»آمده است.حضرت مىگويند اين كلمه در انجيلو يا جاى
ديگرى آمده است.برخى علمايى كه بعد آمدهاند،گفتهاند«فارفليطا»عربى است و
شايد به معناى فارق بين حق و باطل است،در صورتى كه اين كلمه معرب يك لفظ
يونانى است، معرب«پاراكليتوس» (7) است كه به اين صورت درآمده
است.
من قسمتى از آن كلام حضرت رضا عليه السلام را براى شما نقل
خواهمكرد.مامون همانطور كه مكرر گفتهايم با همه شقاوت و خباثتى كه
داشتاهل علم و علمدوست و فاضل و درس خوانده بود;منطق و فلسفه
خواندهبود،حديث و فقه و كلام خوانده بود و از همه اينها كاملا اطلاع
داشت.اينبود كه خيلى خوشش مىآمد كه مجالس بحث تشكيل بدهد و در تشكيلاين
مجالس بىغرض هم نبود.وقتى كه حضرت رضا عليه السلام به خراسان و بهمرو
آمدند،مامون به فضل بن سهل وزير خود گفت:حال كه على بنموسى الرضا از مدينه
آمده است،دوست دارم مجمعى تشكيل دهى ورؤسا و علماى همه مذاهب را در آن جمع
كنى،براى اينكه با على بنموسى الرضا عليه السلام مباحثاتى بشود.او هم از
همه علماى مذاهب دعوتكرد.از جاثليق دعوت كرد(جاثليق معرب كاتوليك است،به
كشيشعمده مسيحيها«كاتوليك»مىگفتند)،از بزرگ يهود به نام راس
الجالوتدعوت كرد،از بزرگ صابئين كه عقايد خاصى داشتند و خود را تابع
نوحمىدانستند دعوت كرد(درباره عقايد صابئين اختلافاتى هست)،«هربد»
را كه همان هيربد،عالم بزرگ مجوسى و زردشتى است دعوت كرد،ازمتكلمين غير
شيعه دعوت كرد،و حتى كسانى را دعوت كرد كه اصلا منكرخدا بودند،دهرى و به
قول امروزيها مادى و ماترياليستبودند.
[مامون]اول آنها را دعوت كرد و از حضرت رضا عليه السلام دعوت نكرد.
به آنها گفت:من ميل دارم جلسهاى تشكيل بدهم و شما با پسر عموى ما كهاز
مدينه آمده است مباحثه كنيد.آيا حاضريد؟گفتند:بله،ما حاضريم.
گفت:پس فلان وقت صبح زود بين الطلوعين شما را دعوت مىكنم بهاينجا
بياييد.بعد فرستاد خدمتحضرت رضا عليه السلام.چون مامون آدمزرنگى بود ديگر
به حضرت رضا عليه السلام به صورت امر نگفت.پيغام فرستادكه چنين چيزى در نظر
است،اگر مصلحت مىدانيد در اين مجلس شركتبفرماييد.حضرت به حامل پيام
فرمود:به مامون سلام برسان و بگو منفردا صبح مىآيم.
مردى به نام نوفلى كه راوى اين قضاياست مىگويد:حضرت به منفرمود:تو در
اين قضيه چه مىبينى؟گفتم:حقيقت اين است كه منمصلحت نمىبينم،براى اينكه
اينها مردمى نيستند كه روى حق و حقيقتبخواهند حرف بزنند،اينها آسمان
ريسمان مىكنند،جدل مىكنند. ايناصحاب كلام و جدل مثل علما نيستند كه
هدفشان حقيقتباشد،اينها اهلمجادله هستند و حرفى مىزنند كه طرف را هو
كنند و خلاصه هوچىهستند.جلسه،جلسه هوچىگرى و مغالطهكارى خواهد
شد;منمصلحت نمىبينم.حضرت تبسمى كردند و فرمودند:«افتخاف ان يقطعواعلى
حجتى»مىترسى من آنجا در بمانم؟«قلت:لا و الله ما خفت عليك قط»نه،من اصلا
نمىترسم،اميدوارم خداوند شما را پيروز كند،ولى خواستمبگويم كه اينها
اينطور هستند. بعد حضرت فرمود به نظر تو مامون از اينكار چه منظورى
دارد؟بعد خودشان فرمودند: مامون بعد خودش پشيمانمىشود،مىگويد اى كاش اين
جلسه را تشكيل نداده بودم.چون وقتىديد من در مجلس آنها بر كتب آنها از
خودشان مسلطتر هستم و بعد همهاينها در مقابل من مغلوب مىشوند،نتيجه معكوس
مىگيرد و پشيمانمىشود(اين سخن سوء نيت مامون از تشكيل اين جلسات را نشان
مىدهد).بعد فرمود:آيا مىدانى مامون چه موقع از اين كارش
پشيمانمىشود؟«قال:اذا سمع احتجاجى على اهل التوراة بتوراتهم،و على اهل
الانجيلبانجيلهم،و على اهل الزبور بزبورهم و على الصابئين بعبرانيتهم،و
على اهل الهرابذةبفارسيتهم،و على اهل الروم بروميتهم،و على اصحاب المقالات
بلغاتهم...علمالمامون الموضع الذى هو سبيله ليس بمستحق له فعند ذلك يكون
الندامة»وقتىمامون همه اينها را ديد،از كار خودش پشيمان مىشود.علت
پشيمانىاشهم اين است كه در ذهن مردم چنين فكرى پيش مىآيد كه وقتى
درمملكت چنين مردى هست،پس چرا مامون اينجا نشسته است؟
داستان خيلى مفصل است;من آن قسمتهايى را كه مربوط به اين آيهاست و با
اين آيه تناسب دارد عرض مىكنم.در يك جا حضرت به آن عالميهود خطاب
مىكند:«يا يهودي اقبل على اسئلك بالعشر الآيات التي انزلت علىموسى بن
عمران»من تو را قسم مىدهم به آن ده معجزهاى كه بر موسى نازلشد،آيا در
تورات،خبر محمد صلى الله عليه و آله و امت او هستيا نه؟آيا با
عنوان«اتباع راكب البعير يسبحون الرب جدا جدا تسبيحا»نيامده است؟و آن
قتبهبنىاسرائيل دستور داده شده است: «فليفرغ بنو اسرائيل اليهم و الى
ملكهملتطمئن قلوبهم» دستور داد مخالفت نكنند،«فان بايديهم سيوفا ينتقمون
بها منالامم الكافرة في اقطار الارض»در دست آنها شمشيرهايى است كه از
همهملتهاى روى زمين انتقام خواهند گرفت. «اهكذا هو فى التوراة مكتوب؟»
آياچنين چيزى در تورات هست؟تصديق كرد و گفت: بله.
بعد خطاب به جاثليق فرمود:آيا از كتاب شعيا اطلاعى دارى؟گفت:
حرف تا حرفش را مىدانم.گفت:آيا در آنجا اين كلام نيست:«اني رايتصورة
راكب الحمار لابسا جلابيب النور و رايت راكب البعير ضوء مثل ضوء القمر»؟
در مكاشفه خودش گفت:من آن الاغ سوار(يعنى عيسى)را ديدم در حالىكه
جلبابها و روپوشهايى از نور به خودش گرفته بود،و آن شتر سوار را ديدم در
حالىكه نورش مانند نور قمر مىدرخشيد؟گفت:بله،شعيا چنينچيزى گفته است.
بعد خطاب به جاثليق نصرانى فرمود:«يا نصراني هل تعرف فى الانجيلقول
عيسى عليه السلام:اني ذاهب الى ربكم و ربى،و البار قليطا جاء؟»آيا از اين
سخنعيسى عليه السلام اطلاع دارى كه فرمود:من به سوى پروردگار خودم
وپروردگار شما مىروم و بارقليطا خواهد آمد؟ «هو الذى يشهدنى بالحق كماشهدت
له»او مرا تاييد و تصديق مىكند همان طور كه الان من به او گواهىدادم;«و
هو الذي يفسر لكم كل شيء».مىخواهد بگويد من رسالتم اين نيستكه حقايق را
براى شما بگويم و بيان كنم،من مبشر او هستم،كسى كهحقايق را خواهد گفت
اوست.«و هو الذي يبدي فضائح الامم»اوست كهرسوايهاى ملتها را در اثر غلبه
و پيروزى ظاهر مىكند.«و هو الذي يكسرعمود الكفر»و اوست كه ستون كفر را
درهم خواهد شكست.جاثليق تاييدكرد كه اين كلمات در انجيل آمده است.
بعد راجع به اينكه انجيل چطور از بين رفتبحث مىكنند كه خيلىمفصل است
تا اينكه همان جمله دوباره تكرار مىشود:«قال له الرضا عليه السلام:
ان عيسى عليه السلام لم يخالف السنة و كان موافقا لسنة التوراة»به راس
الجالوتخطاب مىكند كه عيسى با تورات مخالف نبود و همانطور كه در
قرآنآمده،او براى تاييد تورات آمده بود نه براى نسخ تورات،«حتى رفعه الله
اليه،و في الانجيل مكتوب:ان ابن البرة ذاهب و البار قليطا جاء من
بعده»،پسر بره(كهمراد از بره،ظاهرا مريم سلام الله عليهاست)مىرود و بعد
از او بارقليطاخواهد آمد.«و هو الذى يحفظ الاصار و يفسر لكم كل شىء و يشهد
لي كما شهدتله» (8) او به من شهادت خواهد داد،همانطور كه من
به او شهادت دادم;
همانطور كه من او را تصديق كردم او هم مرا تصديق مىكند.غرض اينبود كه
همينقدر اشاره كرده باشم كه در كلمات حضرت رضا عليه السلام اينمطلب آمده
است.
3.ال عمران/50.
4.بعدها حواريين«اناجيل»نوشتند كه در مورد اين كتابها خيلى حرفها
هست.قرآن اناجيلنمىگويد،انجيل مىگويد،چون كتاب عيسى يكى بيشتر نبوده كه
همان انجيل است.
حواريين تعليمات عيساى مسيح را با فاصله خيلى زياد نوشتند.اينها كه
نوشتند چطورنوشتند؟اينها از حافظه خودشان نوشتند.منتها مسيحيها براى اينكه
مىخواهند جنبهقداستش را حفظ كنند مىگويند:با يك نوع الهام الهى
نوشتند.به آنها جواب مىدهند كه اگربا يك الهام الهى نوشتند،بايد همه
انجيلها يك جور از آب در بيايد،پس چرا مختلف و حتى
احيانا در بعضى قسمتها متناقض از آب درآمده است؟!پس معلوم مىشود جنبه
الهامى نداشته است.
5.ايشان چيزى در آذربايجان داشتند كه بعدها توانستند پس بگيرند.
6.شيخ صدوق در اين كتاب فقط احاديث را نقل كرده و شارح نيست.
7. .Daracletos
8.عيون اخبار الرضا،ج 2/صص 139-158.