آشنايى با قرآن جلد ۲

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱ -


سوره حمد

بسم الله الرحمن الرحيم(1)

الحمد لله رب العالمين(2) الرحمن الرحيم(3) مالك يوم الدين(4) اياك نعبد و اياك نستعين(5) اهدنا الصراط المستقيم(6) صراط الذين انعمت عليهم; غير المغضوب عليهم; و لا الضالين(7)

بنام خداوند بخشاينده بخشايشگر

ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است(2) خداوندى كه بخشنده و بخشايشگر است(3) خداوندى كه مالك روز جزا است(4) پروردگار تنها تو را مى‏پرستيم و فقط از تو يارى مى‏جوييم(5) ما را به راه راست هدايت فرما(6) راه كسانى كه مشمول عمت‏خود ساختى; نه راه كسانى كه بر آنها غضب كردى; و نه راه گمراهان(7)

بسم الله . . .

در قرآن مكتوب از همان آغاز كه قرآن به كتابت درآمده است در اول هر سوره‏اى باستثناى - سوره برائت -بسم الله الرحمن الرحيم است; يعنى سوره با بسم الله آغاز مى‏شود. ولى دير زمانى است كه بين شيعه و سنى بر سر اينكه آيا اين آيه جزء هر سوره است‏يا نه، اختلاف عظيمى وجود دارد. اهل تسنن آن را جزء هيچ سوره‏اى نمى‏دانند و شروع هر سوره را با بسم‏الله از قبيل شروع هر كار ديگر با بسم‏الله مى‏شمارند كه بسم‏الله جزء آن كار نيست; بلكه در عمل گاهى سوره‏ها را بدون بسم‏الله آغاز مى‏كنند. در نماز حمد و يا هر سوره‏اى را كه احيانا بخواهند بعد از حمد بخوانند بدون بسم‏الله مى‏خوانند.

شيعه به پيروى از ائمه اطهار عليهم السلام بشدت با اين مسئله مخالفت دارند، تا آنجا كه ائمه اطهار فرموده‏اند خداى بكشد كسانى را كه بزرگترين آيه از آيات قرآن را از قرآن حذف كرده‏اند. اگر بسم الله را از اول سوره‏ها برداريم ديگر اين آيه را ما در قرآن نداريم جز در سوره نمل كه آنهم در ضمن نقل قولى است كه قرآن از ملكه سبا مى‏كند، كه هنگاميكه نامه سليمان را قرائت كرد گفت: انه من سليمان و انه بسم الله الرحمن الرحيم. اين نامه را سليمان است و اين‏گونه آغاز مى‏گردد: بسم الله ... الى آخر

در هر حال شيعه آن را مسلم جزء قرآن مى‏داند، نه اينكه آن را جداى از قرآن محسوب مى‏كند و مانند آنكه در آغاز هر امرى، بسم الله را مى‏افزايد، و در قرائت قرآن هم اين آيه را از خارج بر آن اضافه كند. (1)

آغاز كارها به نام خدا

توجه داريد كه آيه مورد بحث روى هم يك جار و مجرور است و يك جمله تمام نيست. متعلق اين جار و مجرور محذوف است. مفسرين در اينكه متعلق محذوف آن چيست نظرهاى گوناگون داده‏اند، از جمله، «استعين‏» (يارى مى‏طلبيم) - «ابتداء» (ابتدا مى‏كنم) و «اسم‏» (نشانه و علامت مى‏نهيم)، كه احتمال اخير قوى‏تر بنظر مى‏رسد.

در نام‏گذارى‏ها، هدفها و انگيزه‏ها مختلف است، گاهى شخص مؤسسه‏اى را بنام فردى نام مى‏گذارد، بمنظور هدفى مادى كه مى‏تواند در سايه اين نام بآن غرض نائل گردد. و يا چنانكه معمول است مولود جديد را بنام شخصى كه در گذشته مورد علاقه بوده مى‏نامند و مى‏خواهند با اين نامگذارى شخص مورد نظر، حياتى جديد يافته و به بقاء اين نام زنده بماند.

ولى اينكه به بشر دستور داده شده است كه كارهايش را بنام خدا بنامد، روى چه انگيزه‏اى مى‏تواند باشد؟ براى اين است كه كارهاى انسان جنبه قدس و عبادت پيدا كند و بنام او بركت‏يابد.

انسان كه احساس فطرى از خداوند دارد و او را به عنوان يك موجود قدوس و منبع خيرات مى‏شناسد، وقتى كارش را بنام او ناميد معنايش اين استكه در سايه قدس و شرافت و كرامت او، اين عمل نيز مقدس گردد.

و چون آغاز كردن به نام كسى مفهومش اين استكه او را موجودى قدوس و منزه از جميع نقص‏ها و سرچشمه كمالات داسنته، و مى‏خواهد كه عملش را با انتساب به او بركت بخشد; لذا كارها را بنام هيچكس حتى نام پيغمبر، نمى‏توان آغز كرد و اين است معنى تسبيح نام الله كه در اول سوره اعلى به آن دستور داده شده است.

تعبير «يسبح لله‏» و يا «سبح لله‏» و يا «سبحان الله‏» تسبيح براى خداوند و يا تسبيح خداوند مكرر در قرآن آمده است ولى تسبيح نام الله در قرآن تنها در اول سوره اعلى است كه مى‏فرمايد: سبح اسم ربك الاعلى; تسبيح كن نام پروردگار بزرگت را.

بنظر مى‏رسد كه بهترين نظريه در اينجا نظر صاحب الميزان است كه مى‏فرمايد معنى تسبيح نام خدا اينستكه آنجا كه مقام تقديس و تكريم است نام مخلوق در رديف نام الله قرار نگيرد و يا در حائى كه نام الله بايد برده شود، نام موجود ديگرى بميان نيايد. يعنى نه با نام خدا نام ديگرى را و نه بجاى نام خدا نام ديگرى را، كه هر دو شرك است.

اخيرا در ميان گروهى كه دم از مبارزه با شرك مى‏زنند عملى رايج‏شده كه خود از مظاهر شرك است. بجاى اينكه كارها را به نام خدا بنامند و بنام او آغاز كنند، مى‏گويند: بنام خلق! اگر قرار شود كه نام پيغمبر را در كنار نام خدا قرار دادن شرك باشد، پس اگر بنام خلق هم آغاز كنيم جانشين براى خدا ساختن است و اين دستور قرآن است كه نام خدا همواره تسبيح گردد و كارهاى بشر بنام او ناميده شود; و نه بنام ديگرى. و بدين وسيله اعمال او قداست‏يافته و در سايه او تبرك جويد.

الله

الله يكى از نامهاى خداست. نامگذارى‏هائى كه براى افراد و يا اشياء مى‏كنند گاهى از نوع علامت است و گاهى از نوع وصف.

در قسم اول گرچه اسماء خودشان داراى معانى هستند ولى معناى آنها منظور نظر نگرديده; بلكه تنها براى تشخيص و بازشناسى اين اسم گذاشته شده است و لذا حكم يك علامت را بيشتر ندارد. چه بسا در اينگونه موارد معناى نام علاوه بر اينكه حكايتگر اوصاف صاحب نام نيست، ممكن است ضد آنهم باشد مثل آنكه نام غلامان سياه را كافور مى‏نهادند! (بر عكس نهند نام زنگى كافور)

در قسم دوم نام، حكايتگر شانى از شئون صاحب نام است و صفتى از صفات او را بيان مى‏كند.

پروردگار متعال نامى كه صرفا جنبه علامت داشته باشد، ندارد و تمام نامهاى او، نمايانگر حقيقتى از حقايق ذات مقدس او است.

در قرآن كريم در حدود صد اسم براى خداوند آمده است كه در واقع صد صفت است كه نمونه آنها را در همين سوره ملاحظه مى‏نمائيد:الله، رحمن، رحيم، مالك يوم الدين، ولى هيچكدام جامعيتى را كه اين نام دارد، ندارند; چون آنها هر كدام يكى از كمالات او را نشان مى‏دهند ولى اين نام، نمايانگر ذات مستجمع جمع صفات كماليه است.

كلمه الله در اصل الاله بوده است و همزه بخاطر كثرت استعمال حذف گرديده است.

درباره ريشه لغت الله چند نظر وجود دارد بعضى گفته‏اند اين كلمه از اله مشتق است و بعضى ديگر گفته‏اند كه از وله گرفته شده است و اله فعال بمعناى مفعول است مانند كتاب بمعناى مكتوب.

اگر از اله مشتق شده باشد يعنى ذات شايسته پرستش كه كامل از جميع جهات است. چون موجودى كه خودش مخلوق ديگرى است و يا داراى نقص است; شايسته پرستش نخواهد بود، پس همينكه گفته مى‏شود الاله يعنى آن ذاتى كه بگونه‏ايست كه او را بايد پرستش كرد و قهرا اين معانى در اين كلمه نهفته است، ذات مستجمع جميع كماليه و مبرا از هر گونه سلب و نقص.

و اگر از وله مشتق شده باشد، وله يعنى تحير، واله يعنى حيران و يا بمعنى عاشق و شيدا است و از اين جهت‏خداوند را الله گفته‏اند كه عقل‏ها در مقابل ذات مقدسش حيران و يا متوجه و عاشق او و پناهنده به اويند.

سيبويه، از ائمه علماى صرف و نحو ادبيات عرب است و در اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم هجرى زندگى مى‏كرده است. وى كه در فن خودش نبوغ داشته و كتابش را كه با الكتاب معروف است در اين فن نظير منطق ارسطو در منطق و مجسطى بطلميوس در علم هيئت، شمرده‏اند و سخنش در ادب عربى سند محسوب مى‏گردد و از طرفداران اين نظر است كه ريشه كلمه الله «وله‏» به معناى حيرت در مقابل عظمت و يا وله و عشق است:

مثنوى مولوى نظر او را نقل كرده و مى‏گويد.

معنى الله گفت آن سيبويه يولهون فى الحوائج هم لديه گفت الهنا فى حوائجنا اليك و التمسناها و جدناها لديك

مولوى آن حالتى را ياد آورى مى‏كند كه انسان دردى پيدا كرده و بيچاره گشته و بى‏اختيار بسوى نقطه‏اى روى مى‏آورد وپناهنده مى‏شود، او «الله‏» است!!

صد هزاران عاقل اندر وقت درد جمله نالان پيش آن ديان فرد بلكه جمله ماهيان در موجها جمله پرندگان در اوجها بلكه جمله موجها بازيكنان ذوق و شوقش را عيان‏اندر عيان (2)

تنها انسانها نيستند كه در وقت نياز بسوى او روى مى‏آورند; ماهى‏هاى دريا در ميان امواج و پرندگان در اوج آسمانها; بلكه همان موج‏هاى بيجان هم نالان در پيش الله هستند!!

و احتمال قوى دارد كه اله و وله دو لهجه از يك لغت باشد، يعنى اول وله بوده و بعد آنرا بصورت اله استعمال كرده‏اند; و وقتى آنرا بصورت اله تلفظ نمودند معنى پرستش هم پيدا كرده است; بنابراين معنى الله چنين مى‏شود: آن ذاتى كه همه موجودات; ناآگاهانه واله او هستند و او تنها حقيقتى است كه شايستگى پرستش دارد.

ترجمه الله

مى‏توان گفت كه در فارسى لغتى مترادف كلمه الله كه بشود جاى آن گذارد نداريم، و هيچكدام رساننده تمام معنى الله نيستند. زيرا اگر بجاى الله «خدا» بگذاريم رسا نخواهد بود، چون خدا مخفف «خودآى‏» است و رساننده تعبيرى است كه فيلسوفان مى‏كنند، يعنى «واجب الوجود» و يا شايد به كلمه غنى كه در قرآن آمده است نزديك‏تر باشد تا به الله. و اگر خداوند استعمال شود باز رسا نخواهد بود زيرا خداوند يعنى صاحب، و اگر چه الله خداوند هم هست ولى مرادف با خداوند نيت; خداوند يك شان از شئون الله است.

الرحمن الرحيم

بجاى اين دو كلمه نيز در فارسى نمى‏توان واژه‏اى يافت كع عينا ترجمه آن باشد و اينكه بخشنده مهربان معمولا ترجمه مى‏كنند ترجمه رسائى نيست. زيرا بخشنده ترجمه جواد است و مهربان ترجمه رؤف و هر دو از صفات پروردگار است كه در قرآن آمده است.

جواد (بخشنده) يعنى كسيكه چيزى دارد و بدون عوض به ديگران مى‏بخشد. ولى رحمان و رحيم هر دو از رحمت مشتقند و در كلمه رحمت‏يك معنا اضافه‏اى نهفته است و آن اينكه:

در مواردى كه موجودات; نيازمند و مستحق است; بالفظ و يا با زبان تكوين دستش دراز است و به اصطلاح قابل ترحم است و استحقاق دارد كه چيزى به او برسد; در اينگونه موارد رحمت است. منتهى; رحمت انسان وقتى به مستحقى مى‏رسد كه تحت تاثير حالت او قرار گيرد; و رقت قلبى رد او پديد آيد، ولى خداى متعال از اين امور منزه است.

پس وقتى مى‏گوييم رحمان و رحيم دو معنا در ذهن ما مجسم مى‏گردد: يكى نياز عظيم و فراوان مخلوقات كه گوئى سراسر مخلوقات با زبان قابليت‏هاى خودشان همه دست نياز بدرگاه بى‏نياز او دراز كرده و التماس مى‏كنند، و ديگر اينكه او رحمت بى‏حساب خويش را بسوى آنان فرستاده و نيازهاى آنان را تامين نموده است.

اين استكه بعضى از مترجمان اخير وقتى ديده‏اند كه هيچ كلمه‏اى رساننده معانى اين كلمات نيست; آيه شريفه; بسم الله الرحمن الرحيم را «به نام الله رحمن الرحيم‏»; ترجمه نموده‏اند.

فرق رحمان با رحيم چيست؟ قبلا بايد توضيح بدهيم كه در زبان عربى كلماتى كه بر وزن فعلان است دلالت بر كثرت مى‏كند مثل عطشان كه به معناى عطش كثير است. و كلماتى كه بر وزن فعيل است كه اصطلاحا آنرا صفت مشبه مى‏گويند دلالت بر نوعى ثبات و دوام مى‏كند.

رحمان كه بر وزن فعلان است دلالت بر كثرت و وسعت مى‏كند و مى‏رساند كه رحمت‏حق همه جا گسترش پيدا كرده و همه چيز را فرا گرفته است.

اصولا هر چيزى; چيز بودنش مساوى با رحمت‏حق است چون وجود و هستى عين رحمت است; چنانكه در سوره اعراف آيه 56 آمده است و رحمت و سعت كلى شى‏ء (رحمت من همه چيز را فرا گرفته است) و در دعاى كميل مى‏خوانيم و برحمتك التى وسعت كلى شى‏ء.

اين گونه رحمت‏حق استثناء ندارد; و اينطور نيست كه شامل انسانها باشد و غير انسانها را شامل نشود و يا در انسان‏ها تنها انسانهاى مؤمن را فرا گيرد، خير; بلكه سراسر گيتى مشمول رحمانيت‏حق است و يا عين آن است‏يعنى آنچه در عالم هستى هست رحمت‏حق است.

درسى كه مى‏توان از جمله بسم الله الرحمن الرحيم آموخت اين است كه آنچه كه از خدا به عالم مى‏رسد دو گونه نيست; خير و شر. بلكه آنچه از او مى‏رسد جمله نيكو و رحمت است و اين رحمت‏شامل جماد و نبات و حيوان و انسان به تمام اقسامش مى‏گردد چون اصولا فاتحه و گشايش هستى با رحمت‏حق است.

و اما رحيم كه بر وزن فعيل است دلالت بر رحمت لاينقطع و دائم حق مى‏كند. رحمان كه دلالت بر رحمت واسعه پروردگار مى‏كرد و شامل همه موجودات مى‏گشت ولى بالاخره در اين عالم يك سلسله از موجودات پس از هستى معدوم مى‏شوند و فانى مى‏گردند. ولى رحيم نوعى از رحمت است كه جاودانگى دارد و تنها شامل آن بندگانى است كه از طريق ايمان و عمل صالح; خود را در مسير نسيم رحمت‏خاصه حق قرار داده‏اند!!

پس پرودگار يك رحمت عام دارد و يك رحمت‏خاص. با رحمت عام خودش همه موجودات را آفريده است كه از جمله آنان انسان است.

انسان كه تنها موجود مكلف است و خودش مسئول خويش است اگر وظائف و تكاليفى كه به عهده‏اش نهاده شده بود انجام دهد; مشمول رحمت‏خاص الهى خواهد شد. رحمان اشاره به آن رحمت بى‏حسابى است كه همه جا كشيده و مؤمن و كافر و حتى انسان و جماد و نبات و حيوان ندارد ولى رحيم اشاره به رحمت‏خاص است كه به انسانهاى مطيع و فرمانبردار اختصاص دارد. (3)

الحمد لله

در اينجا هم بايد بگوئيم كه ما لغتى در فارسى نداريم كه ترجمان كلمه حمد باشد. البته دو كلمه است كه نزديك به معناى حمد است و آنها در فارسى معادل دارند و معمولا براى ترجمه حمد از معادل آنها استفاده مى‏شود. يكى از مدح كه معادل آن ستايش است و ديگرى شكر ك به سپاس ترجمه مى‏شود. ولى هيچكدام به تنهائى رساننده معناى حمد نيست.

كلمه مدح نزديك به حمد است و حتى بعضى احتمال قوى مى‏دهند كه دو تلفظ از يك كلمه باشند. چنانكه در زبان عربى نظائر آنها زياد داريم مثل خلص و لخص و ايس و يئس كه هر دو حروفشان يكى است ولى جايشان عوض شده است.

مدح به معناى ستايش است; ستايش از احساسهاى مخصوص انسانس است، يعنى اين انسان است كه داراى اين درجه از ادراك و احساس است كه وقتى در مقابل كمال و جلال; زيبائى و بهاء قرار مى‏گيرد; اين احساس; بصورت عكس العمل در او پيدا مى‏شود كه او را ستايش كند; اين احساس در حيوان نيست. حيوان نه آن كمال و جلال و عظمت را درك مى‏كند و نه قدرت دارد كه ستايشگر اين اوصاف باشد.

البته گاهى عمل ستايش; در انسان بصورت پستى ظاهر مى‏گردد كه آنرا چاپلوسى مى‏گويند و از صفات رذيله محسوب مى‏گردد. چاپلوسى درموردى است كه انسان امر بى حقيقى را ستايش مى‏كند. و بسيار زشت است كه انسان آن قدرتى كه خداوند به او داده است تا كمالها و جمالها و عظمت‏هات و زيبائيهاى واقعى را ستايش كند; آن را در پاى موجودى كه هيچ ارزش ستايش ندارد;از روى طمع مصرف نمايد. اين قدرت براى اين است كه انسان آن احساس عالى را;يعنى تمجيد و تكريم و تنظيم يك كمال را; ارضاء و اشباع نمايد; نه اينكه در دمت‏حس طمع كه نوعى پستى است قرار دهد. در ستايش‏هاى واقعى هيچ‏گونه طمعى در كار نيست; بلكه امريست فطرى و طبيعى انسان هنگاميكه به هنر زيبائى برخورد مى‏كند; مثلاورق قرآنى كه سالها پيش توسط بايسنقر نوشته شده مى‏بيند محو زيبائى آن مى‏گردد بى‏اختيار آن را ستايش مى‏كند. اگر كسى در اينجا از انسان سؤال كند چرا ستايش مى‏كنى مگر كسى چيزى در مقابل اين ستايش مى‏دهد؟ چه جواب مى‏دهيم؟ خواهيم گفت مگر لازماست چيزى بدهند؟! من انسانم و انسان از آن جهت كه انسان است وقتى در مقابل عظمتى و جلالى و جمالى و كمالى قرار گرفت قهرا خاضع مى‏شود و خضوع خود را بصورت ستايش اظهار مى‏دارد. اين معناى كلمه مدح است ولى حمد تنها اين مفهوم نيست.

احساس پاكيزگى ديگرى در انسان وجود دارد كه باز از امتيازات انسان است كه آنرا «سباسگزارى‏» مى‏گويند و ترجمه كلمه «شكر» است. و آن در وقتى است كه از ناحيه كسى به انسان خيرى برسد، انسانيت انسان اقتضا مى‏كند كه نسبت به او اظهار امتنان بنمايد. فرض كنيد هنگامى كه انسان با اتومبيلش از محلى در حال عبور است اگر با اتومبيل ديگرى برخورد كند كه او حق عبور دارد و مى‏تواند از راه استفاده كند، در چنين حالى اگر او توفق كرد و اجازه داد كه ما قبلا عبور كنيم، ادب انسانى كه مقتضاى فطرت پاك او است اقتضا مى‏كند كه با گفتن كلمه «متشكرم‏» و يا عملا با تكان دادن سر يا دست از او سپاسگزارى بعمل آورد. اين صفت به اين حد در حيوان وجود ندارد و از مختصاد انسان است. و اينكه خداى متعال در قرآن سؤال مى‏كند هر جزاء الاحسان الا الاحسان، سؤالى است كه مخاطب آن فطرت سليم انسانى است و وجدان پاك انسان پاسخگوى آن است.

و اينكه گفته شده استكه اگر هر كس خودش را بشناسد، خدا را نيز مى‏شناسد، مطلب بسيار عظيم و درستى است. شناخت كامل انسان خويش را، راهى است كه بشناخت الله منتهى مى‏گردد. يكى از راههاى شناختن انسان همان شناختن احساس‏هاى خاص انسانى است كه يكى از آن‏ها همين احساس سپاس است كه فرمانده آن وجدان است و به تعليم و تربيت‏هاى محيط مربوط نيست و از آداب و رسوم محلى بشمار نمى‏رود. و اختصاص به اقليمى غير اقليمى ندارد. آداب و رسوم است كه با تغيير زمان و مكان دگرگون شده و حتى گاهى عينا متضاد مى‏شود. مثل كلاه از سربرداشتن و گذاشتن كه هر دو علامت احترام است ولى هر كدام در جامعه‏اى مرسوم است و در هيچ جامعه‏اى ديده نشده است كه پاداش نيكى را بدى بدهند و با اينكه اين جزء رسوم محلى است توجيه نمايند!!

حمد

نه مدح خالص است و نه سپاسگزارى خالص; پس چيست؟ مى توان گفت اگر هر دو بهم تركيب كنيم; حمد است. يعنى مقامى كه هم لايق ستايش است بدليل عظمت و جلال و حسن كمال و بهاء و زيبائى كه دارد، و هم لايق سپاسگزارى است بدليل احسان‏ها و نيكى‏ها كه از ناحيه او رسيده است; آنجاست كه كلمه حمد بكار مى‏رود.

 

پى‏نوشتها:

1- شيعيان در مسئله فوق اتفاق نظر دارند ولى ميان اهل تسنن اختلاف نظر است; بعضى با نظر شيعه موافق‏اند و بعضى سخت مخالف و بعضى قائل به تفصيل هستند.
ابن عباس، ابن مبارك; عاصم; كسائى، ابن عمر، ابن زبير، ابن هريره عطاء; طاووس و نيز امام فخر رازى در تفسير كبير; و جلال الدين سيوطى در اتقان كه مدعى تواتر روايات هستند; از طرفداران نظريه جزئيت مى‏باشند. بعضى مانند مالك و ابو عمرو و يعقوب مى‏گويند كه جزء هيچ سوره‏اى نيست و تنها براى اوائل سوره‏ها تيمنا نازل گشته و نيز براى فواصل سوره‏ها مى‏باشد.
ولى بعضى از پيروان مسلك شافعى و حمزه قائل به تفصيل‏اند كه مى‏گويند تنها در سوره حمد جزء سوره است ولى در سوره‏هاى ديگر نيست.
به احمد بن حنبل بعضى قول اول را نسبت داده‏اند (تفسير ابن كثير ج 1 ص 16) و بعضى قول تفصيل را (تفسير آلوسى ج 1 ص 39)اما راجع به قرائت آن در نماز از نظر فقهاء عامه:
1- الحنفية قالوا يسمى الامام و المنفرد سرا 2- المالكية قالوا يكره الاتيان بالتسمية فى الصلوة المفروضة 3- الشافعية قالوا البسمله آية من الفاتحد فالاتيان بها فرض 4- الحنابلة قالو التسمى سنه و ليست آية من الفاتحه (نقل با تلخيص از كتاب الفقه على المذاهب الاربعه) ولى شيعه بدليل رواياتى كه از اهل بيت نقل شده است و نيز به سيره مسلمين تمسك كرده و همگى فتوا به جزئيت و وجوب قرائت داده‏اند. ورايات را مى‏توانيد در كتابهاى فروع كافى باب قرائة القرآن ص 86 و استبصار باب الجهر بالبسمله ج 1 ص 311 و تهذيب باب كيفية الصلوة و صفتها ص 152 و وسائل الشيعه باب ان البسملد آية من الفاتحه ج 1 ص 352 مرجعه فرمائيد.
2- مثنوى چاپ كلاله خاور ص 34 بيت 37
3- در روايات فرق رحمان و رحيم اينچنين بيان شده است: عن الصادق (ع) (فى حديث) و الله اله كل شى، الرحمن لجميع خلقه; الرحيم بالمومنين خاصه (كافى - توحيد صادق - تفسير عياشى)
كه در اين حديث رحمن حاكى از رحمت پروردگار است نسبت به تمام موجودات و رحيم تنها به مؤمنين.