ناس: مردم
نَوْش، تَناوُش: بمعنى گرفتن
نَوْص: پناه بردن،
مَناص: پناهگاه
ناقَة: شتر ماده
نَوْم: خواب
نُون: ماهى بزرگ
نَوى: هسته، جمع نَواة
نَيْل، نَيال: رسيدن
و
وَ: به چند معنى آمده: واو عطف براى جمع ميان
دو چيز، واو قَسَم، مانند وَ الشَّمْس: قسم به
خورشيد
مَوْؤُدَة (وَأْد):
دختر زنده بگور شده «تكوير8»
مَوْئِْل(وَئْل): پناهگاه
وَبَر: پشم شتر، ج اَوْبار
وَبْق: هلاكت، ايباق:
هلاك كردن، مَوْبِق: محل هلاكت
وابِل: باران شديد و تند
وَبال: سنگين، نتيجه زشت گناه
كه بر انسان سنگين و سخت است
وَتَد: ميخ جمع آن اَوْتاد
وَتْر: فرد، لَنْ
يَتْرِكُمْ اَعْمالَكُمْ: از اعمال شمانمى كاهد در
اينجا وتر بمعنى نقص آمده «محمد35»
تَتْرى (وَتَتْرى): پى در
پى «مؤمنون 44»
وَتين: رگى است در قلب كه در
صورت قطع شدن انسان مى ميرد
وُثُوق، ثِقَه: بمعنى اعتماد
ايثاق، وَثاق: بستن
مَوْثِق، ميثاق، مُواثَقَه: پيمان محكم
وَثَن: بت، جمع آن اَوْثان
وُجُوب: ثابت بودن، واجبات را بواسطه ثابت العمل
بودن واجبات گفته اند. و نيزبمعنى سقوط و افتادن
وَجْد: يافتن، و نيز بمعنى توانايى داشتن نيز آمده
وَجْس: خوف و ترس، و نيز بمعنى خفا و پنهانى
وَجْف، وُجُوف: بمعنى
اضطراب
ايجاف: تاختن شتر و اسب
وَجَل: ترس وَجِل: ترسان
وَجْه: چهره، صورت، روى
وَجيه: آبرومند و محترم
وَحْد، وَحْدَة: انفراد، تنهايى
وَحْش: حيوان غيراهلى، ج وُحُوش
وَحْى: اشاره سريع، الهام
وَدّ، وُدّ، مَوَدَّة: دوست داشتن
وَدّ: نام بتى است
وَدْع: ترك كردن، پشت سر گذاشتن
وَدْق: باران
وادى، واد: سيلگاه، درّه، ج اَوْدِيَه
دِيَة: خونبها
وَذْر: ترك كردن، بجا گذاشتن
وِراثَت، اِرْث: منتقل شدن مال از كسى به كسى ديگر،
بدون خريدن از اين جهت مال ميّت را ميراث، اِرث و تُراث گويند
وُرُود (ورد): مشِرف
شدن، داخل شدن، نزديك شدن و رسيدن
وارِد: در سوره يوسف بمعنى كسى است كه زودتر به آب
مى رسد،(مأمور آب يا آبدار)
وِرد: تشنه كامان
وَرد: گل
وَريد: رگى است در گردن
وَرَق: برگ
وَرِق: دِرهم
مُوارات (ورى): پوشيدن و پنهان كردن
تَوارى: مستور شدن
ايراء: آتش افروختن
تُورُون:
مى افروزيد
مُورِيات:آتش افروزان
وَراء: پس و پيش
وَزَر: پناهگاهى از كوه
وِزْر: بار سنگين، بار گناه
وَزْع: منع، حبس
ايزاع: الهام، اوزعنى: به من الهام كن «نمل 19»
وَزْن: سنجش، اندازه گيرى، و نيز بمعن اعتبار و
منزلت
ميزان: وسيله وزن كردن، ترازو
وَسَط: ميان، بين، معتدل وميانه
سَعَة (وسع): فراخى و گسترش
وَسِعَ: احاطه دارد
واسِع: از اسماء حسنى بمعنى صاحب سِعَه، يعنى علم،
قدرت، رحمت و فضل او وسيع است
مُوسِع: ثروتمند و آنكه در وسعت نعمت است
وُسْع: طاقت و توانايى
وَسَق: جمع كردن، فراگرفتن
وَ الْقَمَرِ اِذَا اتَّسَقَ: قسم به ماه آنگاه
كه جمع و بَدر مى شود«انشقاق 18»
وَسيلَه (وسل):
تقرّب و نزديكى
وَسْم: علامت و نشانه گذاشتن
سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ: بزودى بر بينى اش علامت مى گذاريم
«قلم16»
مُتَوَسِّم: كسى كه به علامت نگاه كند و از آن به
چيز ديگرى پى ببرد
وَسْن و سِنَة: بمعنى چرت
وَسْوَسَة: سخنى كه در باطن انسان مى شود خواه از
شيطان باشد يا از خود انسان
وَسْواس: افكار باطل و مضرى كه به ذهن خطور مى كند
شِيَه(وَشْى): نشان و رنگى در حيوان مخالف رنگ
اصلى اش
واصِب: ثابت و بادوام
مُؤْصَدَة(وصد): در بسته
وَصيد: آستانه، درگاه
وَصْف: بيان چگونگى چيزى
وَصْل: رسيدن، متصل كردن، جمع كردن
وَصيلَة: وصل شده، در جاهليت اگر گوسفندى نر
مى زاييد آنرا براى خدايان خود ذبح مى كردند ولى اگر گوسفندى هم نر و هم ماده
مى زاييد مى گفتند كه ماده به برادرش وصل شده و ديگر آن را براى خدايان خود ذبح نمى
كردند
ايصاء و تَوْصِيَة:
سفارش و دستور
مُواصاة: سفارش كردن به يكديگر
وَضْع: گذاشتن
مُوضِع: محلِ گذاشتن، ج مَواضِع
مَوْضُوعَة: گذاشته شده
مَوْضُونَة (وضن):
متصل به هم، رديف هم
وَطْؤْ: زير پاگذاشتن، قدم نهادن
مَوْطِىءْ: محل قدم گذاشتن
مُواطاة: توافق و برابرى
وَطَر: حاجت مهم، ج اَوْطار
وَطَن: محل اقامت، ج مَواطِن
وَعْد: وعده، نويد. وَعْد
در وعده خير و شر به كار مى رود ولى وَعيد فقط در
وعده شر به كار مى رود
وَعْظ: اندرز دادن،
مَوْعِظَه: اندرز
وَعْى: حفظ، واعية:
حافظ
ايعاء: حفظ و جمع كردن
وِعاء: ظرف، ج اَوْعِيَة
وَفْد: وارد شدن
وَفْر: كامل شدن، تمام شدن
وَفْض: دويدن و شتاب كردن
وَفْق: مطابقت ميان دو چيز
تَوْفيق: موافقت و اصلاح ميان دو يا چند چيز
وَفاء و ايفاء: تمام كردن
وَفىّ، تَوْفِيَة: تمام دادن حقّ
اَوْفى: تمام تر
تَوَفّى: گرفتن بطورتمام وكامل
وَقْب: داخل شدن
وَقْت: مقدارى از زمان براى انجام كارى.
مُوقُوت: وقت دار. ميقات:
وقت معيّن، وعده معيّن، مكان معيّن، جمع آن مَواقيت
اُقِتَتْ: تعين وقت شود. مرسلات 11
وَقْد: افروخته شدن آتش
وُقُود: هيزم و هر چيز كه وسيله آتش افروزى شود
مَوْقُوذَة (وقذ):
گوسفندى كه با چوب و غيره زير كتك مرده باشد
وَقر: سنگينى گوش
وِقر: بار سنگين
وِقار: عظمت، تَوْقير:
تعظيم
وَقْع: ثبوت و سقوط و وجوب
واقِعَة: حادثه، پيشامد، يكى از نامهاى قيامت
وَقَعَة: وقوع، ظهور و آمدن
مَواقِع: مواضع، محل ايستادن
وَقْف: حبس شدن و متوقف شدن. وقف اگر با عَلى بيايد
بمعنى اطلاع دادن و مطّلع شدن است
وَقْى و وِقايَة:
حفظ چيزى از آنچه ضرر مى رساند
تَقْوى: پرهيز و ترسيدن از گناه و عذاب خدا، ترس نيز
گفته اند
مُتَّقى، تَقىّ: تقوى كار، پرهيزكار
واقى: نگهدارنده، محفوظ دارنده
تَوَكُّؤ (وكاء): تكيه كردن
اِتِّكاء: نشستن با اطمينان و آرامش و نيز بمعنى
تكيه كردن
وَكْد و تَوْكيد: محكم كردن
وَكْز: مشت زدن
وَكْل: واگذار كردن
تَوَكُّل: اعتماد و واگذار كردن كار
وَكيل: كار ساز و مدبّر، در قرآن در معانى نگهبان،
شاهد، و ياور نيز آمده است
وُلُوج (ولج): داخل شدن
وَلَد: بمعنى فرزند، ج اَوْلاد
وِلادَت، وِلاد، مَوْلِد: زائيدن
وَليد: خادم و كودك، به اعتبار نزديك بودن ولادتش، ج
وِلْدان
وَلْى: نزديكى و قرب
وَلْىّ، تَوْلِيَة: اگر با عَن باشد بمعنى روگرداندن
و اگر با اِلى باشد بمعنى روكردن و اگربا هردو حرف بيايدبمعنى برگرداندنومتوجه كردن
تَوَلّى: دوست گرفتن، روى گردانيدن، سرپرست
وَلىّ: سرپرست و اداره كننده امور و نيز بمعنى دوست
و يارى كننده و غيره آمده، ج اَوْلِياء
مَوْلى: سرپرست، مالك بنده، دوست، غلام
اَوْلى: نزديكتر و سزاوارتر
وَنْى: سستى، ضعف، خستگى وَ
لا تَنِيا: سستى نكنيد «طه 42»
وَهَب: بخشيدن، عطا كردن
وَهْج: افروخته شدن و حرارت
وهّاج (وهج): بسيار حرارت ده و نور افشان،
منظور خورشيد است
وَهْن: ضعف، ناتوانى
وَهْى: شكافته شدن و در اثر آن ضعيف و بى قوام شدن
وَيْكَاَنَّ: اى واى، عجبا
وَيْل: واى، كلمه عذاب
هـ
هاء: آگاه باش، آگاه باشيد
هاؤُم: بياييد
هاتُوا: بياوريد
هاتَيْنِ: اين دو (مؤنث)
هذانِ: اين دو (مذكر)
هكَذا: اين طور
ههُنا: اينجا
هَبْط، هُبُوط: بمعنى پايين آمدن
هَباء: غبار
هُجُود: خواب مُتَهَجِّد:
كسى كه در شب براى نماز از خواب بيدار مى شود
هَجْر: دورى و جداشدن خواه با بدن يا با زبان يا با
قلب
هُجْر: هزيان، تَهْجُرُون:
هذيان مى گفتيد «مؤمنون 67»
مَهْجُور: ترك شده، رها شده
مُهاجِرَت: دور شدن و رفتن از محلى به محل ديگر
هُجُوع: بمعنى خواب در شب
هَدّ: منهدم كردن و منهدم شدن با صداى زياد
هَدْم: شكستن و خراب كردن
هُدْ هُدْ: شانه به سر
هَدى، هُدى، هِدايَت: ارشاد و راهنمايى
هَدْى: قربانى حجّ
هَدِيَّه: تحفه
هَرَب: فرار كردن
هارُوت: نام فرشته اى است
هَرَع: سرعت و شتاب
هَزْء، اِسْتِهْزاء: مسخره كردن
هُزُوا: مسخره شده
هَزّ: تكان دادن و حركت دادن
اِهْتِزاز: تكان خوردن،حركت كردن
هَزْل: شوخى
هَزْم: شكست دادن
هَشّ: تكان برگ درختان تا بريزد،
اَهُشُّ: برگ مى تكانم «طه 18»
هَشْم: شكستن، هَشيم:
چوبها و علفهاى خشك خرد شده
هَضْم: بمعنى شكستن و نقص
هَطْع: شتاب، خيره شدن، گردن كشيدن
مُهْطِعين: شتاب كنندگان، گردن كشيدگان
هَلْ: آيا
هَلُوع: كم صبر و پر طمع
هَلاك: ضايع شدن، تباه شدن در بعضى موارد بمعنى مرگ
معمولى آمده است
اَهَلَّ، اِهْلال :
بلند كردن صدا به ذكر بسم الله در وقت ذبح حيوان
هِلال: ماه شب اوّل و دوّم را هلال گويند، ج
اَهِلَّة، ماه را از آن هلال گويند كه به وقت ديده شدن آن مردم صدا بلند نموده و به
يكديگر نشان مى دهند
هَلُمَّ: بياوريد، حاضركنيد
هُمْ: آنها (مذكّر)،
هُنَّ: آنها (مؤنث)
هُما: آن دو (مذكر و مؤنث)
هامِدَة(همد): خاموش شده
هَمْر: ريختن اشك و آب،
بِماء مُنْهَمِرْ: به آبى كه به شدّت مى ريخت
هَمْز: دفع، دور كردن، عيب جويى كردن در پشت سر
هَمَزات: وسوسه هاى شيطانى
هَمْس: صداى آهسته
هَمّ: قصد و اراده، حزن و اضطراب
هامان: وزير و پيشكار فرعون
مُهَيْمِن (همن):
مراقب، حافظ
هُنالِكَ: آنجا
هَنْأ: گوارا بودن، هَنىء:
گوارا
هُوَ، هُ، ـهُ: او (مذكّر)
هِىَ، ها: او (مؤنث)
هَوْد: بازگشت، انا
هُدْنا اليك: ما بسوى تو بازگشتيم«اعراف 156» و نيز هَود بمعنى داخل شدن به
دين يهوديّت است. عَلَى
الَّذينَ هادُوا بر كسانى كه يهودى شدند.«انعام
146»
هُود: يكى از پيامبران الهى و بمعنى يهود نيز آمده
است
هَوْر: سقوط، هار:
ساقط شونده
هَوْن: آسانى، در سوره فرقان آيه 63 مراد تواضع،
وقار و آرامى است
هَيِّنْ: آسان، اَهْوَن:
آسانتر
هُون: ذلّت و خوارى، وَ
مَنْ يُهِنِ اللهُ: آنكه خدا خوارش كند. حجّ 18
مُهين: خواركننده، مُهان:
خوار شده
هَوِىّ: فرود آمدن، سقوط كردن
هَوى: ميل نفس، ج اَهْواء
هَواء: بمعنى خالى
هاوِيَة: پست ترين جاى آتش دوزخ
تَهْيِئَه (هىء): آماده كردن
هَيْئَة: شكل، صورت
هَيْتَ: بيا
هَيْج: خشك شدن
هَيْل: ريختن شىء نرم مثل خاك
كَثيباً مَهيلا: مانند تلّ بزرگ خاك متحرك شوند «مزمل 14»
هيم: شتران تشنه، جمع اَهْيَم
يَهْيمُون: حيران و سرگردان
هِيَهْ: در سوره قارعة آيه 10 همان ضمير هِىَ است و
هاء آن براى وقف است. وَ ما اَدْراكَ ماهِيَهْ
هَيْهات: بمعنى دور است
ى
يا: اى
يَأْس، اِسْتيئاس: نا اميدى، يأس بمعنى
دانستن نيز آمده است
يَؤُس: نااميد
يابِس: خشك
يَتيم: كسيكه پدرش مرده باشد، جمع آن يَتامى
يَثْرِب: نام قبلى مدينه
يَأْجُوج: يأجوج و مأجوج اقوامى بودند كه آنها را
تاتار ناميده اند
يَدْ: دست، درقرآن بطوراستعاره در معانى: 1ـ نعمت
2ـ در اختيار داشتن 3ـ يَد مَغْلُولَه كه كنايه از بخل است چنانچه يَد مَبْسُوطَة
عكس آن است. 4ـ مباشرت 5ـ نيرو
يُسْر: آسانى
يَسير: آسان و نيز بمعنى كم
مَيْسَرَة: آسانى، توانگرى
مَيْسِر: قمار
يَسَع: نام يكى از پيامبران الهى
يَعُوق و يَغُوث: نام بت هاى پنج گانه كه متعلق به
قوم نوح(ع) بودند
ياقُوت: سنگى زينتى
يَقْطين: كدو
يَقِظ: بيدارى، ج اَيْقاظ
يَقين: ثابت و واضح
يُوقِنُون: مراد كسانى هستند كه تحقيق مى كنند تا
يقين پيدا كنند
تَيَمُّم (يمم): قصد
كردن، در عرف شرع قصدبخصوصى است و آن اين كه خاك پاكى را قصد كنند و كف دست را به
آن بزنند و روى صورت و دست بكشند
يَمّ: دريا
مَيْمَنَه (يُمْن):
طرف راست و نيز بمعنى مبارك و با بركت
اَيْمَن: طرف راست
يَمين: دست راست، طرف راست، و نيز بمعنى قسم و
پيمان، ج اَيْمان
يَنْع: رسيدن ميوه
يَوْم: روز، مدتى از زمان و وقت جمع آن اَيّام
يَوْمَئِذ: به معنى آنروز (277)
لغات متفرقه
لغات مترادفومتشابه
هُوَ، ـهُ: او (مذكر)
هِىَ، ها: او (مؤنث)
هُما: آن دو نفر (مذكر و مؤنث)
هُمْ: آنها (مذكر)
هُنَّ: آنها (مؤنث)
اَنْتَ، كَ: تو (مذكر)
اَنْتِ، كِ: تو (مؤنث)
اَنْتُما: شما دونفر(مذكرومؤنث)
اَنْتُمْ، كُمْ: شما (مذكر)
اَنْتُنَّ، كُنَّ: شما (مؤنث)
اَنَا، ى: من
نَحْنُ، نا: ما
مِنْ، عَنْ: از
مَنْ: كسيكه، آنكه، چه كسى
فى: در
اِلى: به سوى
مَعَ: با
حَتّى: تا
عَلى: بر
بَلْ: بلكه
يا: اى
اَىّ: كدام
هَلْ، اَ: آيا
كُلّ: همه، هر
شَيْىء: چيز
اَلا: آگاه باش
لا، ما: نه، نيست
ما(موصول): چه، آنچه
عِنْد، لَدْ، لَدُنْ: نزد
لَــ : براى، هر آينه
اِنْ، اَنْ: اگر، اينكه
اِنْ (نافيه): نيست
اِنَّ: بدرستيكه، همانا
اِنَّما: اين است و جز اين نيست
لَمْ: نه، نكرده است
لِمَ: چرا، براى چه
اَوْ، اَمْ: يا، اگر، آيا
لَوْ، اِمّا: هر آينه، يا
لَوْلا: اگر نبود
اِلاّ: مگر، به جز
لَمّا: چون، مگر
كَما: چنانچه
حَيْثُ: آنجا، جايى كه
اَيّان: كى، چه موقع
اَنّى، اَيْنَ: كجاست
كَمْ، رُبَّ: چه بسا، چه بسيار
ذى، ذُو، ذا، ذات: صاحب
اُولُو: صاحبان (مذكر)
اُولات: صاحبان (مؤنث)
هُنا، ههُنا: اينجا
هُنالك: آنجا
ذلِكَ: اين، آن
هذا: اين، آن (مذكر)
تِلْكَ: اين، آن (مؤنث)
هذَيْنِ، هذانِ: اين دو (مذكر)
هاتَيْنِ: اين دو (مؤنث)
اُولاء، هؤُلاء، اُولئِكَ، اُولئِكُم: آنها (مذكر و
مؤنث)
اَلَّذى: كسى كه (مذكر) ج اَلَّذينَ
اَلَّتى: كسى كه (مؤنث) جمع آن اَلّلائى و اَلّلاتى
سَ، سَوْفَ: زود باشد، به زودى
فَ، ثُمَّ، بَعْد: پس
هكَذا: اين طورى
اِذْ: هنگامى كه (براى زمان
گذشته)
اِذا: آنوقت، هرگاه(براى زمان آينده)
حين: وقت، مدّت، هنگام
حينَئِذ: در آن هنگام
يَوْمَئِذ: در آن روز
مَهْما: هروقت، هرگاه
كَأَنَّ: گويا
كانَ: بود
يَكُونُ: مى باشد
كادَ: نزديك بود
قُلْ: بگو
قالَ: گفت
قيلَ: گفته شد
قَوْل: گفتار
غَوْل: بيهوشى، مستى
لَنْ، قَطّ: هرگز
جاءَ: آمد
اَتى: آمد، آورد
يَوْم، نَهار: روز
لَيْل: شب
نَوْم، رَقْدَة: خواب، خواب راحت
سِنَة، نُعاس: خواب سبك، چرت
عام، سَنَة: سال
اَلْيَوْم: امروز
اَمْس: ديروز
غَدّ: فردا
قَدْ: به تحقيق
قُدَّ: پاره شد
سَماء: آسمان
اَرْض: زمين
فَوْق: بالا
تَحْت: پايين
يَمين: سمت راست
يَسار، شِمال: سمت چپ
اَمام: جلو
اِمام: پيشوا
ظَهْر، خَلْف: پشت
خَلْف: جانشين بد
خَلْف: جانشين خوب
خَليفَه: جانشين
دُبُر: عقب، پشت
لَيْسَ: نيست
لَسْتُ: نيستم
لَسْتَ: نيستى
لَيْتَ: اى كاش
كَلاّ: نه چنين است
كَذالِكَ: اين چنين است
لَعَلَّ، عَسى: شايد، اميد است
عَصى: نافرمانى، معصيت
سَبيل، صِراط، طَريق: راه
رَحْمن: بخشنده
رَحيم: مهربان
رَجيم: رانده شده
اِيّاكَ: فقط تو را
صَلواة: نماز، دعا
صَوْم، صِيام: روزه
حَىْ: زنده
حَىَّ: بشتاب
فَلاح، فَوْز: رستگارى
عَلَم: نشانه
اَلَم: درد
عَمَل: كار، كردار
اَمَل: آرزو
قَضا، قَضى: حكم و داورى، اتّفاق، گذشت
قَذى: خار و خاشاك
غَذا: خوراك
غَزا: جنگ
اِغْضاء: چشم پوشى
ضَلّ: گمراهى
ذَلّ: ذلت، خوارى
زِلّ: لغزش
ظِلّ: سايه
نَقْض: شكستن
نَقْذ: رهانيدن
نَغْز: دلربا، شيرين
نَغْض: جنباندن، حركت دادن
وَدّ، اُلْفَت: دوستى
دين: جزا، طاعت، حساب
دَيْن: قرض
قَريب: نزديك
غَريب: دور
بَعيد: دور
يُسْر: سهل و آسان
عُسْر: سختى و دشوارى
مالِكْ: پادشاه، دارا، صاحب
اَكْل: خوردن
شُرْب: آشاميدن
حَسَنة: نيكى، ثواب
سَيِّئَة: بدى، گناه
بَحْر، يَمْ: دريا
بَرّ: خشكى، بيابان
بِرّ: نيكويى
سَحاب، غَمام، مُعْصَرات: ابرها
صَيِّب: باران و ابر
غَيْث: باران
مَطَر: باران
وَدْق: باران
طَلّ: باران خفيف
وابِل: باران شديد
نَهْر: جوى آب
نَحْر: قربانى كردن شتر
اِثْم، ذَنْب، حِنْث، حَوْب، سَيِّئَة، خَطيئَة، جُناح: گناه، بدى، خطا
جَناح: بال
عالِم: دانا
عالَم: جهان
شِعْر: شعر معروف
شَعْر: مو
ثُمَّ: سپس
ثَمَّ: آنجا
ثَمَن، بَهاء: قيمت
مَدينَه: شهر
قَمَر: ماه، شَهْر: ماه
سى روز
نَجْم، كَوْكَبْ: ستاره
ايمان: گرويدن
اَيْمان، حِلْف: سوگند، قسم
آخِر: پايان
آخَر: ديگر، آخَرين:
ديگران
دَنا: نزديك شد
دَنى: پست، فرومايه
هُبُوط: فرود آمدن
حُبُوط: از بين رفتن
زُهُوق: بطلان، هلاكت
دَحْض: بطلان، سقوط، لغزيدن
حَسْر: كشف، نيرو از دست دادن
حَصْر: تنگ گرفتن
قاسِم: قسمت كننده
قاصِم: شكننده
حاصِد: درو كننده
حاسِد: حسد برنده
سابِق: پيش، قبل
صابِغ: رنگ كننده
سابغ: تمام، فراوان
سائِغ: گوارا
سائِق: راننده
سَريع: زود، شتابان
صَريع: به خاك افتاده
مُنير: نور دهنده
مُبير: هلاك كننده
مُبيد: نابود كننده
غُلْ، صَفْد: زنجير، طوق بر گردن
غِلّ: كينه، بغض
ظاهِر: آشكار
زاهِر، زَهْر: شكوفه، نور دهنده
حاسِب: حساب كننده
حاصِب: باد ريگ افشان
نَظير: مثل، مانند
نَذير: ترساننده
بَشير: بشارت دهنده
قَدْر: اندازه، شب قدر
غَدْر: كيد، مكر، حيله
تين: انجير
طين: گِل
ضَنْك: تنگى
ضيق: تنگى
ذُنُوب: گناهان
ذَنُوب، خَلاق، حَظّ: بهره
اَجَل: سر آمد مدّت، مرگ
اَجْل: براى، سبب، علت
مَعُونَة: كمك، يارى
مَؤُنَة: احتياج، نيازمندى
عِزين: گروهى از مردم
عِضين: بخش هايى از چيزى
عاصِم: نگهدار، حافظ
آثِم: گناهكارصَريخ:
فرياد رس
غِياث: فرياد رس
اَفّاك، خَرّاص: بسيار
دروغگو
كَذّاب: بسيار دروغگو
عُلْيا: بالا
سُفْلى: پائين
سَعيد: با سعادت، رستگار
صَعيد: خاك
تُراب: خاك
سِحْر: جادو
صِهْر: داماد
حَبْ: دانه، قرص
حُبّ: دوستى
هَبّ: بخشش
فَوْج: گروه، دسته
فِئَة: گروه، دسته
مِلْح: شور، نمك
فُرات، حُلْو: شيرين
مَرّ، اُجاج: تلخ
خَمْط: تلخ، ترش
حامِضْ: ترش
قُنُوط: نااميدى
قُنُوت: فرمان بردارى
لَبْث: درنگ نمودن
لَبْس: لباس، پوشش
اَغْنى: بى نياز كرد
اَقْنى: نگه داشت
مَقْت: خشم، دشمنى
عَدُوّ: دشمنى
دَمْع: اشك
دَمْغ: شكستن
خَشْيَة: ترس شديد
خَوْف، فَزَع: ترس
رُعْب: ترس، دستپاچگى
دَمْ: خون
ثار: خوان خواهى، خون خواه
حَصَب: آتش گيرانه يا وسيله سوختن
حَسَب: شمرده، اندازه
نَبات: گياه
بَنات: دختران
جَنَّة: بهشت، بوستان
جِنَّة: ديوانه، جنّ
جُنَّة: سپر
جُنُب: محتلم، آلوده
جَنْب: پهلو، طرف
لاقِيَة: ديدار كننده
لاغِيَة: بيهودگى، لغو
رَطْب: رطوبت، تر
يابِس: خشك
خَمْر: پوشاندن، شراب
خُمُر: جِ خِمار: روسرى، مقنعه
مَيْسِر: قمار
مَيْسَرَه: توانگرى
اُوثان: بتها
اَصْنام: بتها
سِراج: چراغ
مِصْباح: چراغ
مِشْكوة: جاى چراغ، فانوس
حِمار، حَمير: خر، الاغ
حُمُر: خرها
عَظْم: استخوان
عَزْم: اراده
مُنْقَبِض: گرفته
مُنْبَسِط: گشوده شده
قَوْس: كمان
غَوْث: يارى، فرياد رس
غَوْص: فرو رفتن در آب
غَوْر: فرو رفتن در زمين
سِجْن: زندان
حَبْس: زندان
رَتْق: بسته
فَتْق: گشوده
صَباح: صبحگاه
مَساء: شامگاه
عَشِىّ: شبانگاه
ضُحى: ظهر، چاشت
سَدَّ: جلوگيرى كرد
صَدَّ: جلوگيرى كرد، اعراض كرد
ضَجْر: جاى تنگ
زَجْر: شكنجه، عذاب
رِجْز: شكنجه، عذاب
نَكَسَ: سرازير شد، وارونه گرديد
نَكَصَ: خود دارى كرد
مَنْصُور: يارى شده
مَنْثُور: پراكنده
مَطى: پشت كرد
مَتى: كى، چه موقع
اَكِنَّة: پوشش ها
جَلْباب: چادر
حِجاب: پوشش
كِسْوَة: لباس
غِشاوَة: پوشش، پرده
غاشِيَة، غَواش: پوشاننده، فراگيرنده عذاب
غِطاء، سِتْر: پرده، پوشش
غَطْش: تاريك شدن
غَمْر: پوشاندن
غَمْز: اشاره با چشم و ابرو
غَمْض: چشم پوشى
غَمّ: اندوه، پوشاندن
عَزْل: بر كنار كردن
عَضْل: تحت فشار قرار دادن
شَهيق: نفس فرو بردن
زَفير: نفس به خارج كشيدن
داخِرين: ذليلان
صاغِرين: خوار شدگان
مَحْيص: فرارى
محيض: هنگام حيض شدن زنان
اِياب: بازگشتن
ذِهاب: رفتن
فصلهاى سال
رَبيع: بهار
صَيْف: تابستان
خَريف: پائيز
شِتاء: زمستان
ايام هفته
اُسْبُوع: ايام هفته
يَوْمُ السَّبْت: روز شنبه
يَوْمُ الاَْحَدْ: روز يكشنبه
يَوْمُ الاِْثْنَيْن: روز دوشنبه
يَوْمُ الثَّلُثاء: روز سه شنبه
يَوْمُ الاَْرْبَعاء: روز چهار شنبه
يَوْمُ الْخَميس: روز پنج شنبه
يَوْمُ الْجُمُعَة: روز جمعه
رنگها
اَلْوان: رنگها
اَبْيَض: سفيد
اَسْوَد: سياه
اَزْرَق: آبى، كبود
اَحْمَر: قرمز
بُنَّىْ: قهوه اى
اَخْضَر: سبز
اَصْفَر: زرد
رَمادى: خاكسترى
اعداد اصلى
واحِد، اِحْدى: 1
اِثْنان، اِثْنَيْن، ثِنْتان: 2
ثَلاثَ، ثَلاثَة: 3
اَرْبَعَ، اَرْبَعَة: 4
خَمْسَ، خَمْسَة: 5
سِتَّ، سِتَّة: 6
سَبْعَ، سَبْعَة: 7
ثَمانَ، ثَمانِيَة: 8
تِسْعَ، تِسْعَة: 9
عَشَرَ، عَشَرَة: 10
اَحَدَ عَشَرَ، اِحْدى عَشَرَ: 11
اَلْحادِىَ عَشَر: 11
ثانى عَشَر، اِثْنَىْ عَشَر: 12
ثالِثَ عَشَر: 13
رابِعَ عَشَر: 14
اَلْخامِسَ عَشَر: 15
اَلسّادِسَ عَشَر: 16
اَلسّابِعَ عَشَر: 17
اَلثّامِنَ عَشَر: 18
اَلتّاسِعَ عَشَر: 19
اعداد ترتيبى
اَلاَْوَّل، اَلْحادى: يكم
اَلثّانى، اَلثّانِيَة:: دوّم
اَلثّالِثْ، اَلثّالِثَة: سوّم
اَلرّابِعْ، اَلرّابِعَة: چهارم
اَلْخامِسْ، اَلْخامِسَة: پنجم
اَلسّادِس، اَلسّادِسَة: ششم
اَلسّابِع، اَلسّابِعَة: هفتم
اَلثّامِن، اَلثّامِنَة: هشتم
اَلتّاسِع، اَلتّاسِعَة: نهم
اَلْعاشِر، اَلْعاشِرَة: دهم
اعداد عقود
عِشْرين، عِشْرُون: 20
ثَلاثين، ثَلاثُون: 30
اَرْبَعين، اَرْبَعُون: 40
خَمْسين، خَمْسُون: 50
سِتّين، سِتُّون: 60
سَبْعين، سَبْعُون: 70
ثَمانين، ثَمانُون: 80
تِسْعين، تِسْعُون: 90
مِأَة، مِئَة: 100
مِئَتَيْن، مِئَتان:: 200
ثَلاثَ مِأَة: 300
اَرْبَعَ مِأَة: 400
خَمْسَ مِأَة: 500
سِتَّ مِأَة: 600
سَبْعَ مِأَة: 700
ثَمانَ مِأَة: 800
تِسْعَ مِأَة: 900
اَلْف: 1000
اَلْفَيْن: 2000
آلاف، اُلُوف: هزارها
اعداد كسرى
اَلنِّصْف: 21
اَلثُّلْث: 31
اَلرُّبْع: 41
اَلْخُمْس: 51
اَلسُّدْس: 61
اَلسُّبْع: 71
اَلثُّمْن: 81
اَلتُّسْع: 91
اَلْعُشْر: 101
اسامى خانواده
اَبْ: پدر
اُمّ: مادر
اِبْن: پسر، ولد، فرزند
بِنْت: دختر
اَخْ: برادر
اُخْت: خواهر
خال: دايى
خالَة: خاله
عَمّ: عمو
عَمَّة: عمه
جَدّ: پدر بزرگ
جَدَّة: مادر بزرگ
سَيِّد: آقا
سَيِّدَة: خانم
اَلسّادَة: آقايان
السَّيِّدات: خانم ها
بَعْل، زَوْج: شوهر
زَوْجَه: عيال
انِسَة: دوشيزه
صِهْر: داماد
فَتى: جوانمرد
فَتاة: دختر جوان
اعضاى بدن
رَأْس: سر
صُدْع: شقيقه
وَجْه: صورت، رو
جِبْهَه، ناصِيَة، جَبين: پيشانى
خَدّ: گونه
عَيْن: چشم
حَدَقَةُ الْعَيْن: حدقه چشم
حاجِب: ابرو
جُفْن: پلك
هُدْبَة: مژه
اُذُن: گوش
شَحْمَةُ الاُْذُن: لاله گوش
اَنْف: بينى
فَمْ، فاه: دهان
ضِرْس: دندان
لِسان، اَلْسُن: زبان
ضَفِر، طُرِّة: گيسو
شَعْر: مو
لِحْيَه، لِحى: ريش
شارِب: سبيل
رَقَبَه، عُنُق: گردن
وَتين: رگ گردن
قَفا: پشت گردن
حَلْق: گلو
جَيْب: گريبان
كِتْف: شانه
صَدْر: سينه
ثَدْى: پستان
بَطْن: شكم
صُرِّه: ناف
يَدْ: دست
عَضُد: بازو
مِرْفَق: آرنج
ساعِد: ساق دست
مُعْصَم: مچ دست
راحَه، كَفّ: كف دست
اِصْبَع: انگشت
بَنانَه: سرانگشت
سَلامِيَه: بند انگشت
وَسَطْ: كمر
ضِلْع، جَنْب: پهلو
رِجْل: پا
فَخِذ: ران
وَرِك: استخوان ران، كفل
رُكْبَة: زانو
كَعْب: برآمدگى روى پا
عَظْم: استخوان
لَحْم: گوشت
جِلْد: پوست
قَلْب، فُؤاد: دل
اَفْئِدَة، قُلُوب: دل ها
كَبَد: جگر
اِمْعاء، حَوايا: روده ها
رِئَه: ريه
اسامى ميوه ها
وحبوبات
فاكِهَة: فَواكِة
تُفّاح: سيب
سَفَرْجَل: به
رُمّان: انار
بُرْتِقال: پرتقال
يُوسُفى: نارنگى
عِنَب: انگور
عَرَمُوط: گلابى
خُوخ: هلو
مِشْمَش: زرد آلو
شَمّام، بَطيخُ الاَْصْفَر: خربزه
دابُوغِه، بَطيخُ الاْحْمَر: هنداونه
ليمُون: ليمو
تَمْر: خرما
تُوت: توت
لَوْز: بادام
جَوْز: گردو
فُسْتُق: پسته
خَسْ: كاهو
بَصَل: پياز
قَمْح، حِنْطَة: گندم
شَعير: جو
تِمَّن، اَرُزّ: برنج
مَحْ: ماش
عَدَس: عدس
بُنْدُق: فندق
دُخْن: ارزن
شَميم: كنجد
زَبيب: مويز
طَماطِم: گوجه فرنگى
فُجْل: ترب
فُجيل: تربچه
اِسْبِناق: اسفناج
بَطاطِشْ، بَطاطِه: سيب زمينى
قُنَّبيط، قَرْنَبيط: كلم
شِبِت: شويد
كَزْبُرَة: گشنيز
سِلْق، شَمَنْدَر: چغندر
يَقْطين: كدو
اَجّاص: آلو
كَرَز: آلبالو
حِصْرَم: غوره انگور
فُوم: سير
جَرَز: هويج
كُرّاث: تره
بِسَّلَه: نخود
فاصُولَبه: لوبيا
لِفْت: شلغم
اسامى حيوانات
فَرَس: اسب
اَسَد: شير
بَقَر: گاو
بَعير، اِبِل، جَمَل: شتر
ناقَة: شتر ماده
ضامِرْ: شتر لاغر
بُدْن: شتر تنومند
فيل: فيل
عِجْل: گوساله
حِمار: الاغ
غَنَم، شاة: گوسفند
ضَأْن، نَعْجَة: ميش
كَلْب: سگ
غَزال: آهو
نَحْل: زنبور
نَمْل: مورچه
ذُباب: مگس
عُصْفُور: گنجشك
حَمَل: برّه
حَمامَة: كبوتر
ديك: خروس
دَجاج: مرغ خانگى
خَيْل: اسب
بَغْل: قاطر، ج بغال
سَمَك: ماهى
حَيَّة: مار
عَقْرَب: عقرب
غُراب: كلاغ
قِطَّة، هِرَّه: گربه
فَأرَه: موش
ذِئْب: گرگ
خِنْزير: خوك
جَراد: ملخ
ضَفادِع: قورباغه
قُمَّل: كنه
مَعْز: بُز
هُدْ هُدْ: شانه به سر
ثُعْبان: اژدها (278)