883 معناى طيّب در قرآن
ربّ هب لى من لدنك ذريّة طيّبة
(1099)
طيّب بودن يك شى ء ملايمت داشتن آن با منظورى است كه صاحبش از آن دارد
مثلا ((بلد طيب ))
شهرى را گويند كه از نظر آب و هوا و رزق و روزى ملايم حيات و زندگى
اهلش باشد. خداوند مى فرمايد: و البلد الطّيّب
يخرج نباته بإ ذن ربّه
(1100)
حيات طيبه ، آن زندگى است كه صاحبش به آن خوشدل و نسبت به آن اطمينان
خاطر داشته باشد، و به همين جهت به عطر خالص ، ((طيب
)) گويند، و ذريه ى طيبه ، فرزند صالحى
است كه در صفات و افعال بر طبق آرزو و آمال پدر باشد.(1101)
در قرآن كريم كلمه ى طيّب وصف براى امور
ذيل آمده است :
# انسان ؛ و الطّيّبون للطّيّبات اءولئك مبرّءون
ممّا يقولون
(1102)
# عقيده ؛ اليه يصعد الكلم الطّيّب
(1103)
# سخن ؛ و هدوا إ لى الطّيّب من القول
(1104)
# درخت ؛ اءلم تركيف ضرب اللّه مثلا كلمة طيّبة
كشجرة طيّبة
(1105)
# مسكن بهشتى ؛ و مساكن طيّبة فى جنّات عدن ذلك
الفوز العظيم
(1106)
# رزق ؛ كلوا من طيّبات ما رزقناكم و لا تطغوا
فيه
(1107)
# زمين ؛ فتيمّموا صعيدا طيّبا(1108)
# زندگى ؛ من عمل صالحا من ذكر اءو اءنثى
فلنحيينّه حيوة طيّبة
(1109)
# ذريّه و فرزند؛ ربّ هب لى من لدنك ذرّيّة
طيّبة
(1110)
# شهر؛ و البلد الطّيّب يخرج نباته بإ ذن ربّه
(1111)
884 لوح محفوظ
بل هو قرءان مجيد # فى لوح محفوظ(1112)
لوح به فتح لام به معناى صفحه ى عريضى
است كه چيزى بر آن مى نويسند و ((لوح
)) به ضم لام به معناى عطش و همچنين
هوايى است كه ميان آسمان و زمين قرار دارد. فعلى كه از اولى مشتق مى
شود، به معناى آشكار شدن و درخشيدن است . آيه ى شريفه ى فوق دلالت دارد
كه صفحه اى وجود دارد كه قرآن كريم بر آن ثبت شده است ، ولى نه صفحه اى
چون الواح متداول در ميان ما، بلكه در تفسيرى از ابن عباس آمده است :
((طول لوح محفوظ به اندازه ى فاصله زمين
و آسمان و عرضش به مقدار فاصله ى مشرق و مغرب است )).
به نظر مى رسد كه لوح محفوظ همان صفحه ى علم خداوند است كه شرق و غرب
عالم را فرا گرفته است و از هر دگرگونى و تحريف محفوظ است و در قرآن
كريم گاهى از آن به ((كتاب مبين
)) تعبير شده است .(1113)
بنا بر اين ، نزديك ترين تفسيرى كه براى لوح محفوظ مى توان بيان كرد،
علم بى پايان پروردگار است كه همه چيز در آن ثبت و ضبط است و هيچ گونه
تغييرى در آن راه ندارد. جهان پهناور هستى نيز انعكاسى از اين لوح
محفوظ است . زيرا همه ى ذرات وجود ما و همه ى گفته ها و اعمال ما در آن
محفوظ مى ماند. هر چند ظاهرا چهره عوض مى كند، اما هرگز از ميان نمى
رود.(1114)
885 سيمايى از درس هاى تربيتى سوره ى حمد
1 انسان در تلاوت سوره ى حمد با بسم اللّه ...،
از غير خدا قطع اميد مى كند.
2 با ربّ العالمين و
مالك يوم الدّين ، احساس مى كند كه مربوب
و مملوك است و خودخواهى و غرور را كنار مى گذارد.
3 با كلمه ى عالمين ، ميان خود و تمام
هستى ارتباط بر قرار مى كند.
4 با جمله ى الرّحمن الرّحيم ، خود را در
سايه ى لطف او مى داند.
5 با جمله ى مالك يوم الدّين ، غفلت او
از آينده زدوده مى شود.
6 با گفتن إ يّاك نعبد، ريا و شهرت طلبى
را از خود دور مى كند.
7 با گفتن إ يّاك نعبد و إ يّاك نستعين ،
از ابرقدرت ها نمى ترسد.
8 با جمله ى إ هدنارهسپارى در راه حق و
طريق مستقيم را درخواست مى كند.
9 از كلمه ى اءنعمت ، معلوم مى شود كه
تقسيم نعمت ها به دست اوست و بايد حسادت را كنار گذاشت .
10 صراط الّذين ، نشانه ى ولايت و
همبستگى يا پيروان حق است .
11 غير المغضوب عليهم و لا الضّالّين ،
نشانه ى بيزارى و برائت از باطل و اهل آن است .(1115)
886 صفات رستگاران
در قرآن كريم جمله ى اءولئك هم المفلحون
، در باره ى افرادى به كار رفته كه داراى ويژگى هاى زير هستند:
الف كسانى كه امر به معروف و نهى از منكر مى كنند؛
و لتكن منكم اءمّة يدعون إ لى الخير و ياءمرون
بالمعروف و ينهون عن المنكر و اءولئك هم المفلحون
(1116)
ب كسانى كه در قيامت كفه ى اعمال آنان از حسنات سنگينى برخوردار است ؛
فمن ثقلت موازينه فاءولئك هم المفلحون
(1117)
ج كسانى كه افزون بر ايمان به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله او را
حمايت مى كنند؛ فالّذين ءَامنوا به و عزّروه و
نصروه و اتّبعوا النور الّذى اءنزل معه اءولئك هم المفلحون
(1118)
د كسانى كه از بخل دور هستند؛ و من يوق شحّ نفسه
فاءولئك هم المفلحون
(1119)
887 شرايط دستيابى به رستگارى
رستگارى بدون تلاش به دست نمى آيد و شرايط لازمى دارد. در قرآن كريم به
موارد زير اشاره شده است :
# تزكيه ؛ قد اءفلح من زكّيها(1120)
# جهاد؛ جاهدوا فى سبيله لعلّكم تفلحون
(1121)
افزون بر آن دو، خشوع در نماز، اعراض از لغو، پرداخت زكات ، پاك دامنى
وعفت ، امانت دارى ، وفاى به عهد ودوام وپايدارى در نماز لازم است ؛
قد اءفلح المؤ منون # الّذين هم فى صلوتهم
خاشعون # والّذين هم عن اللّغو معرضون # والّذين هم للزّكوة فاعلون #
والّذين هم لفروجهم حافظون # إ لاّ على اءزواجهم اءو ما ملكت اءيمانهم
فإ نّهم غير ملومين # فمن ابتغى وراء ذلك فاءولئك هم العادون # والّذين
هم لا ماناتهم وعهدهم راعون # والّذين هم على صلواتهم يحافظون
(1122)
888 جدا بودن فعل ماضى از زمان
در آيه ى شريفه كه فرمود: قالوا كيف نكلّم من
كان فى المهد صبيّا(1123)،
چگونه با كسى كه در گهواره بوده است ، سخن بگوييم ؛ تعبير به
((كان ))
مخلّ به معناى آيه است . زيرا پاسخ دادن كودك وقتى معجزه است كه فعلا
در گهواره و طفل باشد، نه آن كه در روزگار گذشته در گهواره و طفل بوده
است . چون همه ى افراد بزرگ سال هم روزى در گهواره طفل بوده اند، پس
بهتر بود كه بفرمايد: من فى المهد صبىُّ؛
كسى كه در گهواره طفل است .
علامه ى طباطبايى قدس سره جواب هاى متعددى از اين اشكال را نقل و نقد
كرده و در نهايت بهترين پاسخ را چنين بيان مى كند: كلمه ى
((كان ))
منعزل از زمان است . زيرا كلام بويى از معناى شرط و جزا را دارد و
معناى آيه اين است : كسى كه كودك است ، گفتگو با او ممكن نيست .(1124)
889 اكرام يتيم
كلاّ بل لا تكرمون اليتيم
(1125)
يتيم به معناى بى پدر است و به كسى كه مادرش را از دست داده باشد، يتيم
نمى گويند. راغب در مفردات مى گويد: يتيم تا موقعى است كه به سنّ بلوغ
نرسيده باشد. در حيوانات ، يتيم از طرف مادر است و به اين ترتيب يتيم
به فرد بى همتا اطلاق شده است و ((درّ
يتيم )) مرواريد يكتا و بى نظيرى است كه
در صدف باشد.
خداوند در آيه ى شريفه ى فوق در مورد يتيمان ، از اطعام سخن نمى گويد،
بلكه از ((اكرام ))
سخن مى گويد. زيرا براى يتيم ، تنها مساءله ى گرسنگى مطرح نيست ، بلكه
از آن مهم تر، جبران كمبودهاى عاطفى اوست . از اين رو، در روايات
اسلامى به مساءله ى محبت و نوازش يتيمان اهميت خاصّى داده شده است .(1126)
890 معناى انفال
يسئلونك عن الا نفال قل الا نفال للّه و للرّسول
(1127)
نفل در اصل به معناى زيادى است و از آن
جا كه نمازهاى مستحبى اضافه بر واجبات است ، نافله ناميده مى شود.
همچنين ((نوه ))
را نافله مى گويند. زيرا بر فرزندان انسان افزوده مى شود؛
و وهبنا له اسحق و يعقوب نافلة
(1128). غنايم جنگى كه در آيه ى فوق سخن از آن به ميان
آمده است ، انفال گفته مى شود. چون يك سلسله اموال اضافى (بدون صاحب )
است كه به دست جنگجويان مى افتد، در حالى كه مالك خاصى براى آن وجود
ندارد و ملك خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است .
891 معناى اله گرفتن هوى
اءفراءيت من اتّخذ الهه هواه و أ ضلّه اللّه على
علم
(1129)
با توجه به تقدم كلمه ى الهه بر كلمه ى
هواه (با اين كه مى توانست بگويد: كسى كه
هواى خود را خداى خود گرفته ) منظور آن است كه بفهماند چنين كسى مى
داند كه اله و خدايى دارد كه بايد او را بپرستد و او خداى سبحان است ،
ليكن به جاى او، هواى خود را مى پرستد و آن را در جاى خدا قرار داده و
اطاعتش مى كند. پس چنين كسى آگاهانه به خداى سبحان كافر است . بدين
جهت دنباله ى آيه ى شريفه مى فرمايد: و أ ضله
اللّه على علم ؛ خدا او را در عين داشتن علم ، گمراه كرد.(1130)
892 لقاء ا للّه
من كان يرجوا لقاء اللّه فانّ اجل اللّه لات
(1131)
مفسران در معناى لقاى پروردگار وجوهى ذكر كردند:
1 بعثت و قيامت .
2 رسيدن به عاقبت زندگى و ديدار ملك الموت و حساب و جزا.
3 ملاقات جزاى خداوند يعنى ثواب و عقاب .
4 ملاقات حكم خداوند در روز قيامت .
اين وجوه از ظاهر كلام به دور است ، مگر اين كه خواسته باشند لقاء
اللّه را به لازمه اش تفسير كنند. ظاهرا مراد از ((لقاءاللّه
)) قرار گرفتن بنده در موقعيتى كه ميان
او و پروردگارش حجابى نباشد، همچنان كه روز قيامت چنين است . چون روز
ظهور حقايق است كه قرآن كريم فرمود: و يعلمون أ
نّ اللّه هو الحق المبين ؛ آن روز يقين مى كنند كه خدا حق آشكار
است . بنا بر اين ، لقاى هر چيز علم يافتن به وجود اوست و روز قيامت
مردم به حقّانيّت خدا علم پيدا مى كنند و لقاى علمى بر ايشان حاصل مى
شود.(1132)
كوتاه سخن اين كه : لقا به معناى ديدن نيست . چنان كه شخص نابينايى مى
گويد: من با فلانى ملاقات كردم و منظورش از ملاقات ديدن نيست . چون او
چشم ندارد، اما در عين حال ملاقات كرده و علم به وجود طرفِ ملاقات پيدا
كرده است .
893 گياهان در قرآن
به طور كلى در آيات قرآن به موضوع گياهان و روييدن آن ها و زينت بودن
آن ها براى زمين و نشانه بودن آن ها براى خداوند اشاره شده است . مهم
ترين گياهانى كه در قرآن به آن اشاره شده ، بدين شرح است : سبزيجات و
خيار و سير و عدس و پياز؛ فادع لنا ربّك يخرج
لنا ممّا تنبت الا رض من بقلها و قثّائها و فومها و عدسها و بصلها(1133)،
انگور؛ انّ للمتّقين مفازا # حدائق و اءعنابا(1134)،
خرما و انار؛ فيها فاكهة و نخل و رمّان
(1135)، انجير و زيتون ؛ و
التّين و الزّيتون
(1136)، دانه و هسته ؛ انّ اللّه
فالق الحبّ و النّوى
(1137)، درخت موز؛ و طلح منضود(1138)،
كدو؛ و أ نبتنا عليه شجرة من يقطين
(1139)
894 دعوت اسلام به حيات و زندگى
يا اءيّها الّذين ءامنوا استجيبوا للّه و
للرّسول إ ذا دعاكم لما يحييكم
(1140)
دعوت اسلام دعوت به سوى حيات و زندگى است . حيات معنوى ، حيات مادى ،
حيات فرهنگى ، حيات اقتصادى ، حيات سياسى و ... . اين تعبير جامع ترين
تعبيرى است كه در باره ى اسلام و آيين حق آمده است . اگر كسى سؤ ال
كند: اسلام هدفش چيست ؟ در يك جمله ى كوتاه مى گوييم هدفش حيات در تمام
زمينه ها.
آيا مردم قبل از اسلام و دعوت قرآن مرده بودند كه قرآن آن ها را دعوت
به حيات مى كند؟ پاسخ : آرى ! آن ها فاقد حيات به معناى قرآنى بودند.
زيرا حيات و زندگى مراحل مختلفى دارد كه قرآن به همه ى آن ها اشاره
كرده است :
الف حيات گياهى ؛ اعلموا ان اللّه يحيى الا رض
بعد موتها(1141)
ب حيات حيوانى ؛ ان الّذى أ حياها لمحيى الموتى
(1142)
ج حيات فكرى و عقلانى ؛ أ و من كان ميتا فأ
حييناه
(1143)
د حيات جاويدان ؛ يا ليتنى قدّمت لحياتى
(1144)
پس ، روشن مى شود كه مردم عصر جاهلى گرچه زندگى مادى حيوانى داشتند،
اما از زندگى انسانى و معنوى و عقلانى محروم بودند. قرآن مجيد آن ها را
دعوت به حيات انسانى كرد و اين دعوت ، فقط در پرتو ايمان و عمل صالح
تحقق مى پذيرد؛ من عمل صالحا من ذكر اءو اءنثى و
هو مؤ من فلنحيينّه حيوة طيّبة و لنجزينّهم أ جرهم باءحسن ما كانوا
يعملون
(1145)
قرض الحسنه در قرآن
من ذا الّذى يقرض اللّه قرضا حسنا فيضاعفه له
اءضعافا كثيرة ...(1146)
895
تعبير كردن از انفاق در راه خدا به قرض ، تعبيرى مجازى است و ميان قرض
(اصطلاحى كه انسان چيزى را بدهد تا مثل آن بازگردانده شود) و قرض
دادن به خداوند از چند جهت تفاوت وجود دارد:
الف قرض گرفتن انسان نشانه ى احتياج اوست ، اما خداوند متعال محتاج
نيست .
ب مالى كه قرض گيرنده تحويل مى گيرد، ملك او حساب نمى شود، اما در قرض
دادن به خدا مالى كه ما به او قرض مى دهيم ، ملك واقعى اوست .
پس باتوجه به تفاوت هاى پيش گفته ، سرّ تعبير به قرض از انفاق آن است
كه كار خير نزد خداوند ضايع نمى شود و همان گونه كه اداى قرض لازم است
، خداوند در برابر انفاق ها و كارهاى خير، ثواب و پاداش عنايت مى
فرمايد.(1147)
896
خداوند براى ترغيب مؤ منان به انفاق ، تعبير به قرض دادن مى كند و اين
معنا همه ى موارد زير را دربر مى گيرد؛ انفاقات واجب و مستحب مانند
زكات و خمس و نفقه ى واجب النفقه و صدقه مستحب و صله ى رحم واحسان به
فقرا و ايتام و سادات و اعتلاى كلمه ى دين و مصارف حج و زيارت و
سوگوارى خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام و كمك به اهل علم و نشر كتب
علميّه وساير مصارف خيريه كه هر يك در حدّ خود، عبادتى بزرگ و داراى
ثواب بسيار است .(1148)
897
خداوند انفاقى را كه در راه او انجام مى گيرد، قرض به خود قلمداد
فرموده كه چند برابر آن باز گردانده خواهد شد و اين مردم را نسبت به
اين كار تشويق مى كند. نكته ى كاربرد استفهام و عدم استعمال امر و
فرمان ، اين است كه مخاطبان ،سختى و مشقت امر را احساس نكنند.
تدريجى بودن احكام اسلام
روش قرآن كريم در مبارزه با انحرافات ريشه دار اجتماعى اين است كه
تدريجا زمينه سازى مى كند و افكار عمومى را با مفاسد آن ها آشنا مى
سازد. بعد از حاصل شدن آمادگى كامل ، قانون را به صورت صريح اعلام مى
كند، و اين معنا در باره ى تحريم شراب و ربا به خوبى از قرآن استفاده
مى شود.
898 تحريم شراب
نخست در بعضى از سوره هاى مكى اشاراتى به زشتى اين كار كرد؛
و من ثمرات النخيل و الا عناب تتّخذون منه سكرا
و رزقا حسنا(1149)؛
از خرما و انگور هم رزق تهيه مى شود، هم مست كننده است . بعد از اين
مرحله اشاره به منافع اقتصادى آن مى كند و مى فرمايد: البته زيان هاى
بزرگ آن به مراتب از منافع اقتصادى آن بيشتر است ؛
يسئلونك عن الخمر و الميسر قل فيهما اثم كبير و
منافع للنّاس و اثمهما اءكبر من نفعهما(1150)
به دنبال آن صريحا به مسلمانان دستور مى دهد كه در حال مستى نماز
نخوانند تا بدانند با خداى خود چه مى گويند؛ لا
تقربوا الصّلوة و اءنتم سكارى حتى تعلموا ما تقولون
(1151) سرانجام دستور نهايى و ممنوعيت اين كار را اعلام
مى فرمايد؛ إ نّما الخمر و الميسر ... رجس من
عمل الشّيطان فاجتنبوه
(1152)
899 تحريم ربا
نخست در باره ى ((ربا))
به يك پند اخلاقى قناعت شده است . از نظر افراد كوته بين ، ثروت
رباخواران زياد است ، اما در نزد خداوند چيزى بر آن افزوده نمى شود؛
و ما ءاتيتم من ربا ليربوا فى أ موال النّاس فلا
يربوا عند اللّه
(1153) در جاى ديگر ضمن انتقاد از عادات و رسوم غلط
يهود، به عادت زشت رباخوارى آنان اشاره كرده است ؛
و أ خذهم الرّبوا و قد نهوا عنه
(1154) و در بخش ديگرى حكم تحريم ربا را صريحا ذكر كرده
، اما تنها به يك نوع آن كه رباى چندين برابر است ، اشاره كرده است ؛
يا اءيّها الّذين ءامنوا لا تاءكلوا الرّبا
اءضعافا مضاعفة
(1155) و سرانجام هرگونه رباخوارى به شدت ممنوع شده و
در حكم جنگ با خدا ذكر شده است ؛ فان لم تفعلوا
فاذنوا بحرب من اللّه و رسوله
(1156)
900 كلمه در قرآن
در قرآن كريم براى كلمه معانى و مصاديق مختلفى ذكر شده است :
الف وعده ى حتمى ؛ و تمّت كلمة ربّك على بنى
اسرائيل بما صبروا(1157)
ب دين و آيين ؛ كلمة اللّه هى العلياء(1158)
ج عقيده ى حق ؛ اليه يصعد الكلم الطيّب و العمل
الصالح يرفعه
(1159)
د پيامبر و اولياى الهى ؛ كلمة أ لقاها الى مريم
(1160)، در روايات از قول ائمه عليهم السلام آمده است :
نحن الكلمات التامات .
ه روح ؛ و أ لزمهم كلمة التقوى
(1161)
و سنّت و فرمان آفرينش ؛ و لولا كلمة سبقت من
ربك لقضى الا مر بينهم
(1162)
ز مخلوقات جهان هستى و اسرار آن ؛ و لو أ نّ ما
فى الا رض من شجرة أ قلام و البحر يمدّه من بعده سبعة أ بحر مانفدت
كلمات اللّه
(1163)
901 معانى دين در قرآن
در قرآن كريم ، واژه ى ((دين
)) در معانى مختلفى به كار رفته است :
الف جزا و حساب ؛ مالك يوم الدّين
(1164)
ب شريعت و آيين ؛ و من يبتغ غير الا سلام دينا
فلن يقبل منه
(1165)
ج حكم و فرمان ؛ و لا ياءخذكم بهما راءفة فى دين
اللّه
(1166)
د دعا و عبادت ؛ فإ ذا ركبوا فى الفلك دعوا
اللّه مخلصين له الدّين
(1167)
ه يگانه پرستى (توحيد)؛ شرع لكم من الدّين ما
وصّى به نوحا و الّذى اءوحينا إ ليك
(1168)
902 تفاوت دين با شريعت
سؤ ال : اگر تمام اديان الهى يكى است ، پس چرا دين پيامبر اكرم صلّى
اللّه عليه و آله دين حضرت موسى عليه السلام و عيسى عليه السلام را نسخ
كرد؟
پاسخ : دين و شريعت با هم تفاوت دارد. دين همه ى انبيا يكى است كه خطوط
كلى آن توحيد، نبوت و معاد است ، قرآن كريم مى فرمايد:
إ نّ الدّين عند اللّه الا سلام
(1169)و و من يبتغ غير الاسلام
دينا فلن يقبل منه
(1170) اما شرايع انبيا با يكديگر متفاوت است . خداوند
براى هر يك شريعت خاصى قرار داده است ؛ لكلّ
جعلنا منكم شرعة و منهاجا(1171).
بنابراين ، منظور از شريعت كه به معناى راه روشن است ، قوانين و احكام
جزئى است كه در مذاهب انبيا مختلف است ، ليكن دين ، يك قانون كلى و راه
عمومى براى تمام امت هاست كه نسخ نمى پذيرد، اما شريعت ها نسخ پذيرند.(1172)
903 معانى امر در قرآن
در قرآن مجيد، امر در معانى و مصاديق گوناگونى به كار رفته است . از
جمله :
1 فرمان ؛ اءتاءمرون النّاس بالبرّ و تنسون
اءنفسكم
(1173)
2 كار؛ ليس لك من الا مر شى ء اءو يتوب عليهم
اءو يعذّبهم
(1174)
3 جنگ و كارزار؛ حتّى اذا فشلتم و تنازعتم فى
الا مر(1175)
4 قضا و مشيّت پروردگار؛ و كان أ مر اللّه
مفعولا(1176)
5 آفرينش ؛ و من يدبّر الا مر فسيقولون اللّه
(1177)
6 دين و آيين ؛ ثم جعلناك على شريعة من الا مر(1178)
7 اعمال و رفتار؛ و ما اءمر فرعون برشيد(1179)
8 قوت و عزّت ؛ فعسى اللّه أ ن ياءتى بالفتح اءو
امر من عنده
(1180)
9 قيامت و رستاخيز؛ أ تى امر اللّه فلا تستعجلوه
(1181)
10 نبوّت ؛ و ما كنت بجانب الغربىّ اذ قضينا إ
لى موسى الا مر(1182)
904 معانى قلب و حالات آن
قلبِ شى ء گرداندن و گرديدن آن از حالتى به حالت ديگر است . مانند
گرداندن لباس يا گرداندن انسان از طريقه اش ؛ و
اليه تقلبون
(1183)
در قرآن كريم معانى مختلفى براى قلب ذكر شده است . از جمله :
الف دل معنوى ؛ من كفر باللّه من بعد ايمانه
الاّ من أ كره و قلبه مطمئن بالايمان
(1184)
ب خرد و عقل ؛ انّ فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب
(1185)
ج راءى و نظر؛ و قلوبهم شتّى
(1186)
د بازگردانيدن ؛ و اليه تُقلبون
(1187)
اما براى قلبى كه به معناى دل معنوى است ، در قرآن مجيد حالات مختلفى
بيان گرديده است :
1 حالات پسنديده ى قلب :
# سلامت ؛ الاّ من أ تى اللّه بقلب سليم
(1188)
# راءفت و رحمت ؛ و جعلنا فى قلوب الّذين
اتّبعوه راءفة و رحمة
(1189)
# طهارت ؛ اذا ساءلتموهن متاعا فاسئلوهن من وراء
حجاب ذلكم اءطهرلقلوبكم وقلوبهنّ(1190)
# آرامش و سكينه ى قلب ؛ هو الّذى اءنزل
السّكينة فى قلوب المؤ منين
(1191)و أ لا بذكر اللّه تطمئنّ
القلوب
(1192)
# ترس از خداوند؛ اذا ذكر اللّه وَجلت قلوبهم
(1193)
2 حالات ناپسند قلب :
# غلظت ؛ و لو كنت فظّا غليظ القلب لانفضّوا من
حولك
(1194)
# مرض ؛ فى قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا(1195)
# تيره شدن ؛ كلاّ بلْ ران على قلوبهم ما كانوا
يكسبون
(1196)
# مهر خوردن ؛ ختم اللّه على قلوبهم
(1197)و كذلك يطبع اللّه على
قلوب الكافرين
(1198)
# گناهكار شدن ؛ و من يكتمها فانّه ءاثمٌ قلبه
(1199)
# زيغ و انحراف ؛ فلما زاغوا اءزاغ اللّه قلوبهم
(1200)
# قساوت و سنگدلى ؛ فجعلنا قلوبهم قاسية
(1201)
905 تفاوت حكم و علم
و لمّا بلغ أ شدّه ءاتيناه حكما و علما و كذلك
نجزى المحسنين
(1202)
و لمّا بلغ أ شدّه و استوى ءاتيناه حكما و علما
و كذلك نجزى المحسنين
(1203)
آيه ى اول در باره ى حضرت يوسف عليه السلام و آيه ى دوم در باره ى حضرت
موسى عليه السلام است . قرآن كريم در اين دو آيه مى فرمايد: هنگامى كه
به بلوغ و قدرت رسيدند، ما به آن ها حكم و علم داديم . در اين كه منظور
از حكم و علم و تفاوت ميان آن دو چيست ، احتمالاتى ذكر شده است :
الف حكم اشاره به مقام نبوت دارد (چون پيامبر حاكم بر حق است ) و علم
اشاره به علم دين است .
ب حكم به معناى خويشتن دارى در برابر هوس هاى سركش است كه در اينجا
اشاره به حكمت عملى است و علم اشاره به حكمت نظرى است و مقدم داشتن حكم
بر علم بدين دليل است كه تا انسان تهذيب نفس نكند، به علم صحيح راه نمى
يابد.
ج حكم بدين معناست كه انسان به مقام نفس مطمئنّه برسد و تسلّط بر
خويشتن پيدا كند، آن چنان كه بتواند نفس اماره را كنترل كند و منظور از
علم ، انوار قدسيّه ى الهى است كه از عالم ملكوت بر قلب پاك آدمى
پرتوافكن مى شود.(1204)
906 تمسخر و استهزا در قرآن
1 پرهيز از مسخره كردن ديگران ؛ لا يسخر قوم من
قوم عسى اءن يكون خيرا منهم
(1205)
2 مسخره كردن از اوصاف منافقان است ؛ ... قالوا
إ نّا معكم إ نّما نحن مستهزءون
(1206)
3 انبيا مسخره شدند؛ يا حسرة على العباد ما
ياءتيهم من رسول إ لاّ كانوا به يستهزءون
(1207)
4 حمايت خداوند از مسخره شدگان ؛ انّا كفيناك
المستهزءين
(1208)
5 لزوم ترك مجالسى كه در آن آيات الهى مسخره مى شود؛
إ ذا سمعتم ءايات اللّه يكفر بها و يستهزاء بها
فلا تقعدوا معهم
(1209)
6 كيفر استهزا كنندگان در قيامت ؛ فحاق بالّذين
سخروا منهم ما كانوا به يستهزءون
(1210)
907 به دست آوردن دين الهى و يارى آن
يا اءيّها الّذين ءامنوا من يرتدّ منكم عن دينه
(1211)
از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در باره ى اين آيه سؤ ال شد.
حضرت دست مبارك خود را بر شانه ى سلمان زدند و فرمودند: منظور، اين مرد
و قوم اوست . اگر دين به ثريا بسته باشد، گروهى از مردان فارس آن را به
دست مى آورند؛ سئل عن هذه الا ية فضرب بيده على
عاتق سلمان فقال : هذا و ذووه ثمّ قال لو كان الدّين معلّقا بالثريا
لَنالَهُ رجال من أ بناء فارس
(1212)
908 تفاوت خوف و خشيت
خشيت به معناى ترس شديد است . از اين رو در اقرب الموارد از كليات
ابوالبقاء نقل شده كه خشيت از خوف شديدتر است . چون اين كلمه برگرفته
از شجرة خاشية است و به درختى گويند كه
به طور كلى بخشكد. خوف به معناى نقصان و از ناقة
خَوفاء به معناى شتر مريض ، اخذ شده ؛ يعنى مريض است ، ولى
هنوز نمرده است . خشيت در صورتى گفته مى شود كه شى ء مخوف داراى عظمتى
باشد، اما خوف از ضعف خائف است .
اين كه مى گويد: خوف از ضعف خائف است ، مورد تصديق قرآن كريم نيست ،
بلكه عكس آن است و خوف در بسيارى از موارد قرآن مدح شده است . مانند:
و لمن خاف مقام ربّه جنّتان
(1213)و انّى اءخاف اللّه ربّ
العالمين
(1214). راغب در مفردات مى گويد: خشيت ترسى است آميخته
با تعظيم و اكثرا همراه با علم به چيزى است كه از آن مى ترسند. از اين
رو وصف ويژه ى دانشمندان قرار داده شده است ؛
انّما يخشى اللّه من عباده العلماء(1215)
ليكن قول راغب كليت ندارد و در مواردى چنين نيست ، مانند:
و تجارة تخشون كسادها(1216)و
اذا لامسكتم خشية الانفاق
(1217) پس خشيت ، معناى تعظيم را در بر ندارد و احيانا
از ناحيه ى مضاف اليه آن است ، مانند: خشية الرب
و خشية العذاب . در اين صورت ،
بهتر است آن را ترس شديد بدانيم يا بيم با پرهيز چنان كه از مصاديق
آن فهميده مى شود.(1218)
909 مردم در برابر شنيدن سخن حق و آيات الهى
# گروهى از استماع آيات الهى اعراض مى كنند؛ و
لو أ سمعهم لتولّوا و هم معرضون
(1219)
# گروهى ديگران را از استماع و شنيدن آيات الهى بازمى دارند؛
و قال الّذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرآن
والغوا فيه
(1220)
# گروهى آيات الهى را به حس ظاهرى استماع مى كنند، ليكن به گوش دل نمى
شنوند؛ و لا تكونوا كالّذين قالوا سمعنا و هم لا
يسمعون
(1221)، و منهم من يستمع إ ليك
حتى اذا خرجوا من عندك قالوا للّذين أ وتوا العلم ماذا قال ءانفا(1222)
# گروهى نداى حق را كه مى شنوند، پاسخ مثبت مى دهند؛
ربّنا إ نّنا سمعنا مناديا ينادى للايمان اءن
ءامنوا بربّكم فامنّا(1223)
# گروهى وقتى آيات الهى را مى شنوند، بر ايمان آن ها افزوده مى شود؛
إ نّما المؤ منون ... و اذا تليت عليهم ءاياته
زادتهم ايمانا(1224)
910 سؤ ال هاى نابجا
يا اءيّها الّذين ءامنوا لا تسئلوا عن اءشياء ان
تبد لكم تسؤ كم
(1225)
در شاءن نزول آيه ى فوق آمده است كه شخصى از حضرت رسول صلّى اللّه عليه
و آله پرسيد: آيا دستور خدا درباره ى حج ، به اين معناست كه هر ساله
بايد به حج برويم ؟ حضرت پاسخ نداد. او لجاجت كرد و دو سه بار سؤ ال
خود را تكرار كرد. آنگاه پيامبر به او فرمود: چرا بسيار سؤ ال مى كنى ؟
اگر به شما بگويم : هر ساله حج واجب است ، بايد هر سال به حج برويد و
چنين امكانى را نداريد و اگر مخالفت كنيد، گناه كرده ايد، پس مادامى كه
دستورى داده نشده است ، شما اصرار نكنيد. زيرا لجاجت و پر حرفى يكى از
امورى بود كه سبب هلاكت بعضى از اقوام گذشته شد.
منظور از شاءن نزول ، اين نيست كه راه سؤ ال را بر مردم ببندد. زيرا
قرآن صريحا دستور به سؤ ال كردن مى دهد؛ فاسئلوا
اءهل الذّكر ان كنتم لا تعلمون
(1226)، بلكه منظور سؤ ال هاى بى جا وبهانه گيرى ها
ولجاجت هايى است كه غالبا سبب مشوب شدن اذهان مردم و مايه ى مزاحمت
گوينده و پراكندگى رشته ى سخن و برنامه ى او مى گردد.(1227)
حضرت على عليه السلام مى فرمايد: انّ اللّه
افترض عليكم فرائض فلاتضّيعوها وحدَّ لكم حدودا فلاتعتدوها ونهى عن أ
شياء فلاتنتهكوها وسكت لكم عن أ شياء ولم يدعها نسيانا فلاتتكلّفوها(1228)
911 اجابت دعوت
از نظر قرآن كريم هر انسانى در مقابل دو دعوت قرار دارد:
الف دعوت الهى ؛ اجابت و پذيرفتن آن مايه ى حيات و سعادت ابدى مى گردد؛
يا اءيّها الّذين ءامنوا استجيبوا للّه و
للرّسول إ ذا دعاكم لما يحييكم
(1229)
ب دعوت شيطان ؛ اجابت آن مايه ى سقوط و بدبختى و عذاب ابدى مى گردد؛
و ما كان لى عليكم من سلطان الاّ أ ن دعوتكم
فاستجبتم لى ..... انّ الظّالمين لهم عذاب اءليم
(1230)
اين حقيقت را كه انسان در برابر دو دعوت قرار دارد، از آيه شريفه ى ؛
الشّيطان يعدكم الفقر و ياءمركم بالفحشاء واللّه
يعدكم مغفرة منه وفضلا واللّه واسع عليم
(1231) نيز مى توان استفاده كرد.
912 علّت طلب هدايت از خدا
گاهى سؤ ال مى شود كه چرا ما همواره درخواست هدايت به صراط مستقيم از
خدا مى كنيم ، مگر ما گمراه هستيم ؟
اولا: هر لحظه بيم لغزش و انحراف در باره ى انسان مى رود، به همين دليل
بايد از خداوند طلب نمود كه انسان را بر راه راست ثابت نگه دارد.
ثانيا: هدايت همان پيمودن طريق تكامل است كه انسان تدريجا نقصان را پشت
سر مى گذارد و به مراحل بالاتر مى رسد.
امير المؤ منين عليه السلام در تفسير جمله ى إ
هدنا الصّراط المستقيم مى فرمايد: أ دم
لنا توفيقك الّذى أ طعناك به فى ماضى أ يّامنا حتى نطيعك كذلك فى
مستقبل أ عمارنا؛ خداوندا! توفيقاتى را كه در گذشته بر ما
ارزانى داشتى و به بركت آن تو را اطاعت كرديم ، همچنان ادامه ده تا در
آينده نيز تو را اطاعت كنيم .(1232)
913 معناى هدايت انسان به سبيل
انّا هديناه السّبيل إ مّا شاكرا و إ مّا كفورا(1233)
كلمه ى ((هدايت ))
به معناى ارائه ى طريق است ، نه رساندن به مطلوب ، و مراد از
سبيل ، آن مسيرى است كه آدمى را به غايت مطلوب برساند كه همان
حق است .
تعبير امّا شاكرا و امّا كفورا بر دو
نكته دلالت دارد:
الف مراد از سبيل ، سنت و طريقه اى است كه بر هر انسانى واجب است كه در
زندگى دنيايى خود آن را بپيمايد و با پيمودن آن به سعادت دنيا و آخرت
برسد كه اين سبيل او را به قرب پروردگارش سوق مى دهد.
ب سبيلى كه خدا به آن هدايت كرده ، اختيارى است و شكر و كفرى كه مترتب
بر اين هدايت است ، در جوّ اختيار انسان قرار گرفته و اجبار و اكراهى
در كار نيست . همان گونه كه در جاى ديگر فرمود:
ثمّ السّبيل يسّره
(1234) يا فمن شاء اتّخذ إ لى
ربّه سبيلا(1235)
914 آزادى اراده
اءلم نجعل له عينين # و لسانا و شفتين # و
هديناه النّجدين
(1236)
آيات شريفه ، بعد از بيان نعمت چشم و زبان و لب ، اشاره به مساءله ى
اختيار و آزادى اراده ى انسان مى كند و مى فرمايد: ما او را از خير و
شرّ آگاه كرديم ، اما در عين حال انتخاب راه با خود انسان است ، اوست
كه مى تواند چشم و زبان را در مسير حلال و حرام به گردش درآورد و از دو
جاده ى خير و شرّ، هركدام را بخواهد، برگزيند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد: ((خداوند
متعال خطاب به فرزندان آدم مى گويد: اگر زبانت خواست تو را وادار به
حرام كند، من دو لب را براى جلوگيرى از آن در اختيار تو قرار داده ام ،
لب را فرو بند و اگر چشمت بخواهد تو را به سوى حرام ببرد، من پلك ها را
در اختيار تو قرار داده ام ، آن ها را فرو بند؛
يابن آدم ان نازعك لسانك فيما حرّمت عليك ، فقد أ عنتك عليه بطبقتين
فاطبق و ان نازعك بصرك إ لى بعض ما حرّمت عليك ، فقد أ عنتك عليه
بطبقتين فأ طبق .(1237)
915 دلايل آزادى اراده
مسئله ى جبر و اختيار از قديمى ترين مسائلى است كه در ميان دانشمندان
مطرح بوده است . گروهى طرفدار آزادى اراده و دسته اى به جبر معتقد بوده
اند و هر دو، دلايلى براى اثبات مقصد خود ذكر كرده اند. جالب اين كه
جبرييّن در دايره ى بحث هاى علمى معتقد به جبر هستند، لكن در عمل ، اصل
اختيار و آزادى اراده را پذيرفته اند. اكنون به دلايل آزادى اراده توجه
فرماييد:
الف ترديد؛ اين كه ما در مورد چيزى شك مى كنيم كه انجام دهيم يا نه ،
دليل آزادى اراده است .
ب پشيمانى ؛ اين كه ما در كارى كه كرده ايم پشيمانيم ، دليل آزادى و
اختيار است ، وگرنه پشيمان نمى شديم .
ج تاءديب ؛ ادب كردن دليل آن است كه شخص قابل ادب هست و قابليت ، دليل
آزادى است .
د انتقاد؛ اين كه از كارهاى همديگر انتقاد مى كنيم ، دليل آزادى است .
چرا مثلا از درخت گردو انتقاد نمى كنيم ؛ چون او آزادى ندارد.
ه توبه ؛ اين كه انسان از خطاهاى خود توبه مى كند، دليل آزادى اراده
است . باقبول اصل جبر توبه معنا ندارد.
و ثواب و پاداش براى نيكوكاران و مجازات براى بدكاران در دنيا و قيامت
، دليل بر آزادى اراده است .
همچنين آياتى از قرآن بر مشيّت و اراده ى انسان تكيه كرده است كه دلالت
بر آزادى اراده دارد، مانند: فمن شاء اتّخذ إ لى
ربّه مئابا(1238)،
إ نّا هديناه السّبيل إ مّا شاكرا و إ مّا كفورا(1239)،
فمن شاء فليؤ من و من شاء فليكفر(1240)،
انّ هذه تذكرة فمن شاء اتّخذ إ لى ربّه سبيلا(1241)
916 بركات قول سديد
يا اءيّها الّذين ءامنوا قولوا قولا سديدا #
يصلح لكم اءعمالكم و يغفر لكم ذنوبكم
(1242)
كلمه ى سديد از ماده ى سداد و به معناى
اصابت راءى است . ((قول سديد))
كلامى است كه هم مطابق با واقع باشد و هم لغو نباشد.
سرّ اين كه قرآن كريم اصلاح اعمال و مغفرت ذنوب را نتيجه ى قول سديد
دانسته ، آن است كه وقتى نفس آدمى به راستگويى و قول سديد عادت كرد و
به هيچ وجه آن را ترك نكرد، دروغ از او سر نمى زند و سخن لغو نمى گويد
و سخنى كه از آن فساد برخيزد، از او شنيده نمى شود. وقتى اين صفت در
نفس رسوخ يافت ، بالطبع از فحشا و منكر و سخن لغو دور گشته و اعمالِ
انسان صالح مى شود و در نتيجه از عمرى كه در گناهان مهلك صرف كرده ،
دريغ مى خورد و از اعمال خود پشيمان مى شود و همين پشيمانى توبه است .
وقتى توبه كرد، خدا هم در باقيمانده ى عمرش از ارتكاب گناهان مهلك
محافظتش مى كند. گناهان كوچك خيلى خطرى نيست . چون خدا وعده ى تكفير
داده است ؛ ان تجتنبوا كبائر ماتنهون عنه نكفّر
عنكم سيّئاتكم
(1243). كوتاه سخن اين كه : ملازمت قول سديد انسان را
به سوى صلاح اعمال كشانيده و به اذن خدا به آمرزش گناهان منتهى مى شود.(1244)
917 خاموش نشدن نور الهى
يريدون أ ن يطفؤ ا نور اللّه باءفواههم و ياءبى
اللّه الاّ أ ن يتمّ نوره
و لوكره الكافرون
(1245)
الف از اين آيه ى شريفه استفاده مى شود كه توطئه ى دشمنان اسلام ضد
مسلمانان هميشگى است . چون فعل مضارع يريدون
مفيد استمرار است .
ب اين آيه ى شريفه نقشه هاى دشمنان اسلام را ضعيف و كور دانسته است ؛
چون دهن ها تنها حريف خاموش كردن چراغ ها و نور ضعيف هستند، نه نورهاى
بزرگى چون آفتاب و از آن بزرگتر.(1246)
ج نور الهى گرچه مطلق است ، ليكن مصداق كامل آن قرآن كريم و عترت است .
قرآن كريم نور است ؛ قد جاءكم من اللّه نور و
كتاب مبين
(1247)و پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نور است ؛
إ نّا اءرسلناك شاهدا و مبشّرا و نذيرا # و
داعيا إ لى اللّه بإ ذنه و سراجا منيرا(1248)و
ائمه ى معصومين عليهم السلام نور هستند؛ خلقكم
اللّه اءنوارا فجعلكم بعرشه محدقين و اءنتم نور الا خيار(1249)
918 برخى از اوصاف بنى اسرائيل
1 نقض عهد و پيمان ؛ و إ ذ اءخذنا ميثاق بنى
اسرائيل لا تعبدون إ لاّ اللّه و بالوالدين إ حسانا و ذى القربى و
اليتمى و المساكين و قولوا للنّاس حسنا و اءقيموا الصّلوة و اءتوا
الزّكوة ثمّ تولّيتم إ لاّ قليلا منكم و اءنتم معرضون
(1250)و فبما نقضهم ميثاقهم و
كفرهم بايات اللّه و قتلهم الا نبياء بغير حق و قولهم قلوبنا غلف بل
طبع اللّه عليها بكفرهم فلا يؤ منون إ لاّ قليلا(1251)
2 عمل نكردن به تورات ؛ و لو اءنّهم اءقاموا
التّورية و الا نجيل و ما اءنزل إ ليهم من ربّهم لا كلوا من فوقهم و من
تحت اءرجلهم منهم اءمّة مقتصدة و كثير منهم ساء ما يعملون
(1252)و مثل الّذين حمّلوا
التورية ثمّ لم يحملوها(1253)
3 تحريف تورات ؛ من الّذين هادوا يحرّفون الكلم
عن مواضعه و يقولون سمعنا و عصينا(1254)
4 ايستادن در برابر پيامبر و تقاضاى رؤ يت خدا كردن ؛
و إ ذ قلتم يا موسى لن نؤ من لك حتّى نرى اللّه
جهرة
(1255)
5 بى صبرى در برابر مسائل مادى ؛ و إ ذ قلتم يا
موسى لن نصبر على طعام واحد فادع لنا ربّك يخرج لنا ممّا تنبت الا رض
من بقلها و قثّائها و فومها و عدسها و بصلها(1256)
6 بهانه گيرى و كشتن گاو و عدم تمايل به آن ؛
فذبحوها و ما كادوا يفعلون
(1257)
7 شركت نكردن در جنگ و جهاد؛ فاذهب اءنت و ربّك
فقاتلا إ نّا هيهنا قاعدون
(1258)
8 استكبار و تكذيب انبيا و كشتن آنان ؛ اءفكلّما
جاءكم رسول بما لا تهوى اءنفسكم استكبرتم ففريقا كذّبتم و فريقا تقتلون
(1259)
9 قساوت قلب ؛ ثمّ قست قلوبكم من بعد ذلك فهى
كالحجارة اءو اءشدّ قسوة
(1260)
10 فساد در زمين ؛ و يسعون فى الا رض فسادا و
اللّه لا يحبّ المفسدين
(1261)
11 گوساله پرستى ؛ إ نّ الّذين اتّخذوا العجل
سينالهم غضب من ربّهم و ذلّة فى الحيوة الدّنيا(1262)
12 خود را فرزندان و دوستان خدا دانستن ؛ و قالت
اليهود و النّصارى نحن اءبناء اللّه و اءحبّاؤ ه
(1263)و قل يا اءيّها الّذين
هادوا إ ن زعمتم اءنّكم اءولياء للّه من دون النّاس فتمنّو الموت إ ن
كنتم صادقين
(1264).
13 گمان باطل و آرزوى بيجا؛ قالوا لن يدخل
الجنّة إ لاّ من كان هودا اءو نصارى تلك اءمانيّهم قل هاتوا برهانكم إ
ن كنتم صادقين
(1265)
919 حق و باطل در سيماى تمثيل
اءنزل من السّماء ماء فسالت اءودية بقدرها
فاحتمل السّيل زبدا(1266)
يكى از لطافت هاى قرآن كريم تبيين حقايق جهان در قالب تمثيل است . در
باره ى حق و باطل چنين مثل مى زند: خداوند سبحان از آسمان كه در جهت
بالا قرار دارد، به وسيله ى باران ها آبى را فرو فرستاد و در مسيل هايى
كه در محل باران قرار دارند، در هر كدام به اندازه ى ظرفيتش آب جارى
گشت و سيل به راه افتاد و در مسير حركت سيلاب ، كفى بر روى آب پيدا شد.
از اين مثال دو نكته استفاده مى شود:
الف همان گونه كه باران رحمت الهى محدوديتى ندارد و تمامى محدوديت ها
از ناحيه ى زمين است ، ساير فيوضات الهى نيز چنين است و هر موجودى به
اندازه ى استعداد و ظرفيت خويش از آن ها بهره مى برد.
ب باران رحمت ، پس از نزول در قالب هاى مختلفى چون نهر، رودخانه و دريا
درمى آيد و خواه ناخواه كف و فضولاتى بر روى آب پديد مى آيد كه به زودى
زايل مى شود، ولى اصل آب پايدار است ، پس ، رحمت خداوندى حق و ماندنى و
باطل رفتنى است . از اين رو، هر حقى از ناحيه ى خدا و پايدار است ؛
الحق من ربّك
(1267)و هيچ باطلى به خدا مستند نيست و فانى است ؛
و ما خلقنا السّماء و الا رض و ما بينهما باطلا(1268)
كوتاه سخن اين كه هر آن چه از خداست ، حق و ثابت است ؛
و يحقّ اللّه الحقّ بكلماته
(1269)و هر باطلى محكوم به نابودى است ؛
إ نّ الباطل كان زهوقا(1270)
920 معناى ضرب حق و باطل
كذلك يضرب اللّه الحقّ و الباطل
(1271)
منظور از زدن حق و باطل به همديگر نوعى تثبيت است و مانند اين است كه
مى گوييم : من خيمه زدم ؛ يعنى خيمه را برافراشتم و
ضربت عليهم الذّلّة و المسكنة ؛ يعنى
خداوند ذلت و مسكنت را بر ايشان واقع و ثابت كرد.
و اضرب لهم طريقا فى البحر؛ بر ايشان
راهى در دريا باز و اثبات كن . ضرب المثل را هم كه ضرب المثل مى گويند،
از همين باب است زيرا در ضرب المثل نيز ممثّل به وسيله ى مثل تثبيت و
وضعش روشن مى گردد. در اين موارد ملزوم گفته شده و لازم ارده شده است .
چون ((ضرب ))
به معناى زدن كه همان گذاشتن چيزى روى چيز ديگرى با فشار و قوت است ،
عادة خالى از تثبيت يكى بر ديگرى نيست ، مثلا وقتى چكش را روى ميخ مى
كوبيم ، ميخ را در محل ثابت و پابرجا مى سازيم و وقتى حيوانى را مى
زنيم ، درد و ناراحتى را در جسم او وارد و ثابت مى كنيم .(1272)
921 عقوبت الهى در دنيا
از نظر قرآن ، خداوند بر چند طايفه به دليل گناه و معصيت آنان ، عذاب
فرو فرستاده است :
1 مردم بى ايمان و كافر؛ الاّ اءخذنا اءهلها
بالباءساء و الضرّاء(1273)
2 اقوام نوح و هود و صالح و ابراهيم و لوط و موسى و شعيب عليهم السلام
؛ و اءصحاب مدين و كذّب موسى فأ مليت للكافرين
ثم أ خذتهم
(1274)
كداءب ءال فرعون و الّذين من قبلهم كذّبوا
باياتنا فأ خذهم اللّه بذنوبهم
(1275)
4 ستمكاران ؛ و اءخذنا الّذين ظلموا بعذاب بئيس
(1276)
5 توانگران خوشگذران (مترفين )؛ حتّى اذا أ خذنا
مترفيهم بالعذاب اذاهم يجئرون
(1277)
6 كافران معاصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ؛
و لقد أ خذناهم بالعذاب
(1278)
7 كسانى كه براى كردار زشت خود مكر و حيله ها مى انديشند؛
أ فاءمن الّذين مكروا السّيئات اءن يخسف اللّه
بهم الا رض اءو ياءتيهم العذاب من حيث لا يشعرون # اءو ياءخذهم فى
تقلّبهم
(1279)
922 تفاوت ميان مقبولان درگاه الهى و مطرودان
در قيامت به كسانى كه در درگاه الهى پذيرفته شدند، خطاب مى رسد:
اءدخلوها بسلام
(1280) اما به كسانى كه مطرود شدند، خطاب مى شود:اخسئوا
فيها و لا تكلّمون
(1281) زيرا در قيامت خداوند عدّه اى را ملامت مى كند و
مى فرمايد: اءلم ياءتكم رسل منكم يقصّون عليكم
ءَاياتى
(1282) اما به عده اى بشارت مى دهد:
يا عباد لا خوف عليكم اليوم و لا اءنتم تحزنون
(1283)
923 زينت دادن اعمال زشت
إ نّ الّذين لا يؤ منون بالاخرة زيّنّا لهم
اءعمالهم
(1284)
كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، اعمال زشتشان را براى آن ها زينت مى
دهيم . نمونه ى آشكار و عينى اين معنا را در زندگى گروهى از دنيا
پرستان زمان خود به روشنى مى بينيم . آن ها به مسائلى افتخار مى كنند و
آن را جزو تمدن مى شمارند كه در واقع چيزى جز ننگ و آلودگى و رسوايى
نيست .
لجام گسيختگى و بى بند و بارى را نشانه ى ((آزادى
))، برهنگى و آلودگى زمان را دليل بر
((تمدن ))،
مسابقه در تجمل پرستى را نشانه ى ((شخصيت
))، غرق شدن در انواع فساد را مظهر
((حرّيت ))
و آدم كشى و جنايت و ويرانگرى را دليل بر ((قدرت
)) مى دانند.(1285)
924 ارزش شناخت
برادران يوسف چون او را نشناختند، وى را به بهاى اندك فروختند؛
و شروه بثمن بخس
(1286) اما زنان مصر چون عظمت و ارزش يوسف را شناختند،
او را به عنوان ملك كريم ياد كردند؛
إ ن هذا إ لاّ ملك كريم
(1287)
عجب آن نيست كه برادران يوسف بر اثر عدم شناخت ، او را به بهايى اندك
فروختند، شگفت آور اين است كه انسان ها بهشت الهى را به دنياى فانى مى
فروشند.(1288)
925 درجات معرفت
قرآن كريم گاهى مى فرمايد: به حبل خدا اعتصام كنيد؛
و اعتصموا بحبل اللّه جميعا(1289)و
گاهى مى فرمايد: به خداوند اعتصام كنيد؛ و
اعتصموا باللّه
(1290) چه اين كه گاهى مى فرمايد: آنچه نزد خداست بهتر
است ؛ و ما عند اللّه خير و اءبقى
(1291)و گاهى مى فرمايد: و اللّه
خير واءبقى
(1292) همان گونه كه گاهى مى فرمايد: نعمت هاى مرا ياد
كنيد؛ اذكروا نعمتى الّتى اءنعمت عليكم
(1293) و گاهى مى فرمايد: مرا ياد كنيد؛
فاذكرونى اذكركم
(1294)
اين تفاوت تعبير در سه مورد مذكور، شايد به دليل اختلاف مخاطبين باشد
كه خطاب اول مربوط به انسان هايى است كه از نظر درك و معرفت در حد
متوسط هستند و خطاب دوم در باره ى افرادى است كه داراى معرفت و شناخت
برترند. از اين رو، گروه نخست در بهشت داراى درجه هستند؛
لهم درجات
(1295) ولى گروه دوم خودشان درجه هستند؛
هم درجات
(1296)
926 ملاك ارزش ها در قرآن
هر مكتبى براى خود امورى را داراى ارزش مى داند. قرآن كريم كه كتاب
نجات بخش انسان است ، ملاك ارزش ها را در موارد ذيل مى داند و شخصيت
مسلمان را مى توان با اين ارزش ها ارزيابى كرد:
1 تقوا؛ إ نّ اءكرمكم عند اللّه اءتقيكم
(1297)
2 جهاد؛ فضّل اللّه المجاهدين على القاعدين
اءجرا عظيما(1298)
3 ايمان ؛ اءفمن كان مؤ منا كمن كان فاسقا لا
يستوون
(1299)
4 علم و دانش ؛ هل يستوى الّذين يعلمون و الّذين
لا يعلمون
(1300)
5 سبقت در ايمان ؛ السّابقون السّابقون # أ ولئك
المقرّبون
(1301)
6 هجرت ؛ و الّذين ءامنوا و لم يهاجروا ما لكم
من ولايتهم من شى ء(1302)
7 گذشت و ايثار؛ و يؤ ثرون على اءنفسهم و لو كان
بهم خصاصة
(1303)
927 ارزيابى ارزش ها
مساءله ى مهم در زندگانى فرد و جامعه ، معيارهاى سنجش و نظام ارزشى
حاكم بر فرهنگ آن جامعه است . زيرا تمام حركت ها در زندگى فرد و جمع ،
از همين ارزش سرچشمه مى گيرد. اشتباه يك قوم و ملت در اين مساءله و
روى آوردن به ارزش هاى خيالى و بى اساس ، كافى است كه تاريخ آن ها را
به تباهى بكشاند و درك ارزش هاى واقعى و معيارهاى راستين ، محكمترين
زيربناى كاخ سعادت آن ها است .
دنيا پرستان مغرور، ارزش را منحصر در مال و ثروت هاى مادى و نفرات خود
مى دانند. در اين زمينه به نمونه هاى زير توجه كنيد:
1 فرعونِ جبّار و زرپرست و زورمدار، به اطرافيانش مى گويد: من باور نمى
كنم كه موسى از طرف خدا باشد، اگر راست مى گويد، پس چرا دست بند طلا به
او داده نشده است ؟؛ فلولا اءلقى عليه أ سورة من
ذهب
(1304) او حتى نداشتن چنين زر و زيورى را دليل بر پستى
مقام موسى مى شمرد و مى گويد: اءم اءنا خير من
هذا الّذى هو مهين
(1305)
2 مشركان عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از اين كه قرآن به مرد
تهيدستى نازل شده ، تعجب مى كردند و مى گفتند:
لولا نزّل هذا القرءان على رجل من القريتين عظيم
(1306)؛ چرا اين قرآن بر شخصيّت بزرگ و ثروتمندى از
سرزمين مكه يا طائف نازل نشده است ؟
3 بنى اسرائيل به پيامبر زمانشان (اشموئيل ) در مورد انتخاب
((طالوت ))
به فرماندهى لشگر ايراد گرفتند و گفتند: نحن
اءحقّ بالملك منه و لم يؤ ت سعة من المال
(1307) ما از او به فرماندهى و حكومت سزاوارتريم . زيرا
از دودمان معروفى هستيم و طالوت نيز ثروتى ندارد.
4 مشركان ثروتمند قوم نوح عليه السلام به او ايراد گرفتند كه چرا اين
افراد اراذل و پست اطراف تو را گرفته اند؟ منظورشان از پستى ، نداشتن
مال و ثروت بود؛ قالوا اءنؤ من لك و اتّبعك الا
رذلون
(1308)؛ آيا ما به تو ايمان بياوريم ، در حالى كه اراذل
از تو پيروى مى كنند؟ همين ايراد را ثروتمندان مكه به پيامبر صلّى
اللّه عليه و آله مى گرفتند كه از چه رو اطراف تو را پابرهنه ها گرفته
اند؟ ما حتّى از بوى بدن اين ها ناراحت مى شويم . اگر آن ها را از خود
برانى ما در كنار تو خواهيم بود.
قرآن كريم سخت به آن ها مى تازد و با شديدترين لحنى آن ها را تهديد مى
كند و به پيامبر چنين دستور مى دهد: تو بايد با مردانى همنشين باشى كه
هر چند تهيدستند، اما قلبشان مملوّ از عشق خداست و صبح و شام رو به
درگاه خدا مى آورند و جز او كسى را نمى خواهند. اى پيامبر! با اين ها
باش و هرگز روى از اين ها برمگردان ؛ و اصبر
نفسك مع الّذين يدعون ربّهم بالغدوة و العشىّ يريدون وجهه و لا تعد
عيناك عنهم
(1309)
روى اين جهات ، نخستين و مهمترين گام اصلاحى انبيا، درهم شكستن چهارچوب
هاى ارزشى دروغين بود. آن ها با تعليماتشان معيارهاى غلط را درهم
ريختند و ارزش هاى اصيل الهى را جانشين آن ساختند و با يك انقلاب
فرهنگى محور شخصيت را از اموال و اولاد و ثروت و جاه و شهرت و قبيله و
فاميل ، به تقوا و ايمان و عمل
صالح مبدل ساختند.(1310)
928 تقليد مذموم و ممدوح
از نظر تحليل عقلى ، تقليد چهار گونه است :
1 تقليد جاهل از جاهل .
2 تقليد عالم از عالم .
3 تقليد عالم از جاهل .
4 تقليد جاهل از عالم .
سه قسم اول باطل و تنها گونه ى چهارم صحيح است ؛ هر چند اين اقسام
چهارگانه عقلى است ، ليكن به دو قسم اخير آن در قرآن اشاره شده است :
1 تقليد جاهل از جاهل باطل است : إ ذا قيل لهم
تعالوا إ لى ما اءنزل اللّه و إ لى الرّسول قالوا حسبنا ما وجدنا عليه
ءَابائنا اءو لو كان ءَابائهم لا يعلمون شيئا و لا يهتدون
(1311) وقتى به مشركان گفته مى شد كه چرا از خدا و
پيامبر پيروى نمى كنيد، مى گفتند: ما پدران خود را بر اين روش يافته
ايم . قرآن پاسخ مى دهد: اگر پدرانشان از روى جهالت مسير باطلى را طى
كرده اند، آيا اين ها نيز بايد پيروى كنند؟
2 تقليد جاهل از عالم صحيح و لازم است ؛ فاسئلوا
اءهل الذّكر إ ن كنتم لا تعلمون
(1312)
929 شب مايه ى آرامش
و جعل اللّيل سكنا(1313)
امام باقر عليه السلام مى فرمايد: مراسم ازدواج را در شب قرار بده ،
زيرا شب مايه ى آرامش است ؛ تزوّج باللّيل فإ
نّه جعل اللّيل سكنا. امام سجاد عليه السلام به غلامان خود
دستور داد كه به هنگام شب ، حيوانات را ذبح نكنيد. زيرا خداوند شب را
براى همه چيز مايه ى آرامش قرار داده است ؛ كان
على ابن الحسين عليه السلام : ياءمر غلمانه أ ن لايذبحوا حتى يطلع
الفجر و يقول : إ نّ اللّه تعالى جعل اللّيل سكنا لكلّ شى ء.(1314)
930 گذشته و آينده از نظر قرآن
خداوند قيامت را فردا مى داند و تاريخ اقوام پيشين را ديروز. انسان
وقتى با ديد وسيع نگاه مى كند، ديروز و فردا هر دو زير پاى اوست . از
اين رو قرآن كريم در باره ى بعضى از امت ها مى فرمايد: آن ها را چنان
با خاك يكسان كرديم كه گويا ديروز در اين سرزمين نبودند؛
كأ ن لم تغن بالا مس
(1315)
تعبير به كلمه ى ديروز يا شدت مبالغه است يا براى بيان زودگذر بودن
زمان . اميرالمؤ منين عليه السلام در اين زمينه مى فرمايد:
فان غدا من اليوم قريب ما اءسرع الساعات فى
اليوم و اءسرع الا يّام فى الشّهر و اءسرع الشهور فى السّنة ؛
ساعت ها چه زود مى گذرد و روزهاى ماه چه زود سپرى مى شود و ماه هاى عمر
چه با شتاب مى رود. قرآن از قيامت به فردا ياد مى كند. مانند:
و لتنظر نفس ما قدّمت لغد(1316)
هر كسى ببيند كه براى فرداى خود چه كرده است .(1317)
931 بشارت الهى
بشارت بر دو قسم است : يكى به واسطه ملك و در لحظه ى احتضار و رفتن به
سراى آخرت است ؛ أ لاّ تخافوا و لا تحزنوا و أ
بشروا بالجنّة الّتى كنتم توعدون
(1318) ديگرى بدون واسطه كه خود خداوند بشارت مى دهد؛
يبشّرهم ربّهم برحمة منه و رضوان و جنّات لهم
فيها نعيم
(1319)
932 سلام الهى
سلام خداوند دو گونه است : يكى به واسطه ى پيامبر صلّى اللّه عليه و
آله در دنيا؛ و إ ذا جاءك الّذين يؤ منون
باياتنا فقل سلام عليكم
(1320) يكى بى واسطه در بهشت ؛
سلام قولا من ربّ رحيم
(1321)
933 نصرت الهى
قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد: هر كس را خداوند بخواهد، به نصرت
خويش تاءييد مى كند؛ و اللّه يؤ يّد بنصره من
يشاء(1322).
در آيات ديگرى من يشاء را معرفى مى كند
كه آن ها مؤ منان واقعى هستند كه از نصرت الهى برخوردار هستند؛
و كان حقّا علينا نصر المؤ منين
(1323) زيرا در جاى ديگرى ، نصرت الهى را مشروط به نصرت
مردم در باره ى دين خدا مى داند؛ يا اءيّها
الّذين ءَامنوا إ ن تنصروا اللّه ينصركم و يثبّت اءقدامكم
(1324)
934 نعمت يافتگان ، غضب شدگان و گمراهان
در سوره ى مباركه ى حمد، سه عنوان كلى مطرح شده است : نعمت يافتگان ،
غضب شدگان و گمراهان ، كه هر كدام راه و روشى دارند و نمازگزار از
خداوند مى خواهد كه راه مستقيم را كه راه نعمت يافتگان است ، به او
بشناساند.
حضرت على عليه السلام در تفسير اين سه عنوان به سه آيه ى قرآن كريم
استناد مى كند و آن ها را چنين معرفى مى فرمايد: مراد از اهل نعمت
كسانى هستند كه در اين آيه ى شريفه مطرح هستند:
و من يطع اللّه و الرّسول فاءولئك مع الّذين اءنعم اللّه عليهم من
النّبييّن و الصّدّيقين و الشّهداء و الصّالحين
(1325)و منظور از غضب شدگان يهودى هايى هستند كه خداوند
در باره ى آنان مى فرمايد: قل هل اءنبّئكم بشرّ
من ذلك مثوبة عند اللّه من لعنه اللّه و غضب عليه
(1326)و مراد از گمراهان ، مسيحى هايى هستند كه خداوند
در باره ى آنان مى فرمايد: قل يا اءهل الكتاب لا
تغلوا فى دينكم غير الحقّ و لا تتّبعوا اءهواء قوم قد ضلّوا من قبل و
اءضلّوا كثيرا و ضلّوا عن سواء السّبيل
(1327)
935 اقسام سوگند در قرآن
1 گاهى خداوند به ذات خود قسم مى خورد، مانند:
فو ربّك لنحشرنّهم
(1328)
2 گاهى خداوند به كلام و صفات خويش قسم سوگند ياد مى كند؛
ص و القرءَان ذى الذّكر(1329)و
ق و القرءَان المجيد(1330)
3 گاهى به مخلوقات خويش قسم مى خورد؛ و الشّمس و
ضحيها # و القمر إ ذا تليها(1331)و
و التّين و الزّيتون
(1332)
فايده ى سوگند آن است كه از سويى يقين مؤ من را در دين بيافزايد تا هيچ
شكى باقى نماند و از سوى ديگر، بر انكار كافر بيافزايد تا حجت بر او
تمام شود.(1333)
3 فرعونيان ؛