ب : فرشته شناسى
760 عصمت فرشتگان
قرآن كريم عصمت را در سه مورد اثبات كرده است :
1 عصمت فرشتگان ؛ لا يعصون اللّه ما اءمرهم و
يفعلون ما يؤ مرون
(682) آنان به امر خدا عمل كرده و عصيان او را نمى
كنند.
2 عصمت قرآن كريم ؛ امكان تحريف به افزايش يا كاهش در قرآن كريم وجود
ندارد؛ إ نّا نحن نزّلنا الذّكر و إ نّا له
لحافظون
(683)و لا ياءتيه الباطل من بين
يديه و لا من خلفه
(684)
3 عصمت بندگان مخلص خدا: قرآن كريم بعضى از بندگان را مخلص معرفى مى
كند. مانند حضرت موسى عليه السلام ؛ إ نّه كان
مخلصا(685)،
فبعزّتك لا غوينّهم اءجمعين # إ لاّ عبادك منهم
المخلصين
(686) اين آيه شريفه شامل جميع انبياى الهى وائمه اطهار
عليهم السلام مى شود.
761 كرامت مطلق نصيب فرشتگان
بما غفرلى ربّى و جعلنى من المكرمين
(687)
تكريم و تعظيم الهى گرچه شامل بسيارى از بندگان مى شود و اصولا تقوا
مايه ى كرامت بشر مى گردد؛ إ نّ اءكرمكم عند
اللّه اءتقيكم
(688)، ليكن اكرام به طور كامل و مطلق و بدون هيچ گونه
قيد و شرط در قرآن كريم در باره ى دو گروه است :
1 فرشتگان ؛ بل عباد مكرمون # لا يسبقونه بالقول
و هم باءمره يعملون
(689)
2 افرادى كه ايمان آن ها كامل است و قرآن از آن ها به
مخلِصين ياد كرده است و در باره ى آن ها
مى گويد: اءولئك فى جنّات مكرمون
(690) يا اين كه از مخلَصين
باشند كه در آيه إ لاّ عباد اللّه المخلَصين #
اءولئك لهم رزق معلوم# فواكه وهم مكرمون
(691) از آنان ياد شده است .(692)
762 فرشتگان واسطه ى ميان خدا و خلق
الحمد للّه الّذى فاطر السّموات و الا رض جاعل
الملئكة رسلا اءولى اءجنحة
(693)
از آيه ى فوق استفاده مى شود كه تمامى فرشتگان رسولان الهى و واسطه ى
ميان خدا و خلق هستند تا اوامر تكوينى و تشريعى او را انجام دهند. زيرا
الملئكة جمع محلى با الف و لام است و دلالت بر عموميت دارد و
كلمه ى اءجنحة جمع ((جناح
)) كه در پرندگان به منزله ى دست انسان
است و پرندگان به وسيله ى آن پرواز مى كنند، وجود فرشتگان نيز مجهّز به
چيزى است كه با آن كارى را مى كنند كه پرندگان آن را با بال خود انجام
مى دهند؛ يعنى ملائكه هم مجهّز به چيزى هستند كه با آن از آسمان به
زمين و از زمين به آسمان مى روند و از جايى به جاى ديگرى مى روند.
قرآن كريم نام آن چيز را جناح (بال ) گذاشته است و اين نام گذارى
مستلزم آن نيست كه بگوييم ، فرشتگان نظير پرندگان دو بال دارند.(694)
763 پوشش حفاظتى انسان
از ديدگاه قرآن كريم ، انسان در پوشش حفاظتى ويژه اى قرار دارد؛
و هو القاهر فوق عباده و يرسل عليكم حفظة حتّى إ
ذا جاء اءحدكم الموت توفّته رسلنا و هم لايفرّطون
(695)؛ فرشتگان الهى ماءموريت حفاظت انسان ، در برابر
تمامى خطرها و بلاياى زمينى و آسمانى را بر عهده دارند تا مرگ فرا رسد
و اطلاق ارسال حفظه نشانه ى حفظ الهى است
.
آرى ! از آنجا كه دنيا جايگاه تزاحم و درگيرى است و هر موجودى براى رشد
و تكامل خويش تلاش مى كند، هر كدام مى كوشد تا سهم بيشترى از مواهب
هستى داشته باشد و در نتيجه از سهم ديگرى مى كاهد؛ و چون انسان برترين
موجود و گل سرسبد هستى است و از لطيف ترين اجزا تركيب يافته است ،
رقباى بيشترى دارد و پر واضح است كه خطر بيشتر مقتضى حفاظت افزون تر
است .(696)
764 عروج ملائكه در قيامت
تعرج الملئكة و الرّوح إ ليه
(697)
مراد از عروج ملائكه و روح به سوى خدا در روز قيامت ، رجوع آن ها به
سوى خداست ، در آن هنگام كه همه ى عالم به سوى او برمى گردند. چون روز
قيامت روزى است كه همه ى اسباب و وسايط از ميان مى رود و روابط ميان آن
ها و مسبَّباتشان مرتفع مى شود و فرشتگان نيز كه موكل بر امور عالم و
حوادث هستى اند، هنگامى كه سببيت ميان اسباب و مسببات قطع گردد و آن را
خداوند زايل كند و همه به سوى او برگردند، آن ها نيز برمى گردند و به
معارج خود عروج مى كنند و همه ى ملائكه پيرامون عرش پروردگارشان را فرا
مى گيرند و صف مى كشند؛ و ترى الملئكة حافّين
حول العرش
(698)
765 مكلّف بودن ملائكه
لا يعصون اللّه ما اءمرهم و يفعلون ما يؤ مرون
(699)
از آيه ى شريفه استفاده مى شود كه ملائكه محض اطاعتند و در آن ها معصيت
نيست و به اطلاقش شامل دنيا و آخرت نيز مى شود. پس ، آنان نه در دنيا
عصيان دارند و نه در آخرت و تكليف فرشتگان از سنخ تكليف معهود در
اجتماع بشرى نيست . زيرا تكليف آن است كه تكليف كننده ، اراده ى خود را
متعلق به فعل مكلّف مى كند و اين تعلّق ، امرى است اعتبارى كه به
دنبالش پاى ثواب و عقاب به ميان مى آيد كه در صورت اطاعت ، مستحق پاداش
و در صورت عصيان سزاوار كيفر مى گردد. زيرا انسان موجودى مختار در ظرف
اجتماع آفريده شده است ، اما در غير ظرف اجتماع ، مثلا در ميان ملائكه
كه زندگى آن ها اجتماعى نيست و اعتبار در آن راه ندارد تا فرض اطاعت و
معصيت هر دو در آن راه داشته باشد، تكليف هم معناى ديگرى پيدا مى كند.
آرى ! فرشتگان نيز از آفريده هاى نورانى الهى هستند كه اراده نمى كنند،
مگر آنچه را كه خدا اراده كرده باشد؛ بل عباد
مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون
(700)، و به همين دليل ، در عالم فرشتگان جزا و پاداشى
نيست و در حقيقت ، مكلّف به تكاليف تكوينى اند كه اين نيز به دليل
اختلاف درجات آنان ، گوناگون است ، چنان كه مى فرمايد:
وما منّا الاّ له مقام معلوم
(701)
766 تمثّل ملائكه
فاءرسلنا إ ليها روحنا فتمثّل لها بشرا سويّا(702)
در روايات كلمه ى تمثل فراوان ديده مى شود، ولى در قرآن كريم فقط در
باره ى حضرت مريم عليه السلام آمده است و آياتى كه در آن جبرئيل خود را
براى مريم معرفى مى كند، بهترين شاهد است بر اين كه وى در همان حال هم
كه به صورت بشر مجسّم شده بود، باز فرشته بود، نه اين كه تغيير ماهيت
داده و بشر شده باشد، بلكه فرشته اى به صورت بشر بود و مريم او را به
همين صورت ديد.
بنا بر اين ، معناى تمثل بشرىِ جبرئيل براى مريم اين است كه در حاسّه و
ادراك مريم به آن صورت محسوس شد، نه اين كه واقعا هم به آن صورت در
آمده باشد، بلكه در خارج از ادراك وى ، صورتى غير صورت بشر داشت .(703)
ج شيطان شناسى
767 وسوسه ى عمومى شيطان
از ظاهر آيات قرآن استفاده مى شود كه وسوسه ى شيطان جنبه ى عمومى دارد
و همه ى بندگان را دربر مى گيرد. در بخشى مى فرمايد:
يوسوس فى صدور النّاس
(704)و در آيه ى ديگرى مى فرمايد:
لا غوينّهم اءجمعين # إ لاّ عبادك منهم المخلصين
(705) اما اغوا براى كسانى است كه از او پيروى كنند و
دامن مخلصان را نمى گيرد.
بنا بر اين ، روشن مى شود: با اين كه آدم عليه السلام از پيامبران و
طبعا از مخلصان بود، چگونه در دام شيطان افتاد و اغوا شد؛
و عصى ءَادم ربّه فغوى
(706) زيرا در آن زمان هنوز جزو بندگان مخلص نبود. چون
بندگان مخلص افرادى هستند كه در قلوب آنان غير خدا راه ندارد و در آن
لحظه كه آدم اغوا شد، اين مقام را نداشت و بعدا به آن واصل شد. شاهد
اين سخن آيات سوره ى طه است ؛ ثمّ اجتبيه ربّه
فتاب عليه و هدى
(707)
768 شيطان ، جن يا فرشته ؟
شواهد مختلفى در قرآن كريم وجود دارد كه شيطان از طايفه ى جن است ، نه
از ملائكه . به چهار مورد زير توجه كنيد:
1 تصريح خداوند به جن بودن شيطان ؛ إ لاّ إ بليس
كان من الجنّ(708)
2 تصريح قرآن كريم به معصوم بودن ملائكه ؛ لا
يعصون اللّه ما اءمرهم و يفعلون ما يؤ مرون
(709) يعنى ملائكه معصيت نمى كنند، آنچه خدا به آنان
فرمان دهد، انجام مى دهند. بنا بر اين ابليس كه نافرمانى كرد، ملك
نبود.
3 ابليس داراى ذريه و نسل است . قرآن كريم مى فرمايد:
اءفتتّخذونه و ذرّيّته اءولياء من دونى و هو لكم
عدوّ(710)
در حالى كه ملائكه روحانى هستند و توالد و تناسل و خوردن و آشاميدن
ندارند.
4 ملائكه رسولان الهى هستند؛ جاعل الملئكة رسلا(711)
بديهى است كه كفر و فسق از ساحت فرستاده ى خدا دور است و اگر بر آن ها
فسق روا باشد، دروغ نيز رواست ، در اين صورت نمى توانند فرستاده ى الهى
باشند. گفتنى است كه روايات متواترى نيز دلالت دارد كه شيطان از طايفه
ى جن است .(712)
769 شيطان و لعن الهى
و إ نّ عليك اللّعنة إ لى يوم الدّين
(713)
خداوند در اين آيه لعنت مطلق را بر ابليس قرار داده و فرمود:
انّ عليك اللّعنة . زيرا لعنت فرع معصيت
است و هيچ معصيتى از هيچ كس سر نمى زند، مگر آن كه اغواى وسوسه ى شيطان
در آن نقش دارد. پس ، در حقيقت شيطان ريشه ى فسادى است كه برگشت هر
معصيتى به اوست و در نتيجه همه ى لعنت ها و وبال ها، حتى همان مقدارى
كه به خود گنهكاران متوجه مى شود، متوجه او نيز مى گردد.(714)
770 فلسفه ى وجود شيطان
ليميز اللّه الخبيث من الطّيّب
(715)
يكى از مسايلى كه در جهان وجود دارد، آزمايش الهى است و اصولا نظام
سعادت و شقاوت و ثواب و عقاب بشر مبتنى بر اساس امتحان است ، و چون
خداوند انسان را به سوى خير دعوت مى كند و در اين ميان اگر كسى نباشد
كه او را به شر دعوت و تشويق كند، امتحانى وجود نخواهد داشت . از اين
رو مى بينيم كه خداوند در امثال آيه ى الشّيطان
يعدكم الفقر و ياءمركم بالفحشاء و اللّه يعدكم مغفرة منه و فضلا(716)
به اين دو سنخ دعوت ، تصريح مى كند. آرى ! اگر خداوند شيطان را آفريده
كه بشر را به سوى شر تشويق كند، در مقابل ملائكه را نيز آفريده كه بشر
را به سوى خير فرا خواند.(717)
771 وظايف انسان در برابر شيطان
از نظر قرآن كريم شيطان دشمن آشكار انسان است ؛
إ نّ الشّيطان كان للا نسان عدوّا مبينا(718)
خداوند در برابر چنين دشمن گمراه كننده اى وظايفى را براى انسان مشخّص
كرده است :
الف عدم پيروى از گام هاى او؛ و لا تتّبعوا
خطوات الشّيطان
(719)
ب دشمنى و عداوت با او؛ إ نّ الشّيطان لكم عدوّ
فاتّخذوه عدوّا(720)
ج عدم پرستش او؛ أ ن لا تعبدوا الشّيطان إ نّه
لكم عدوّ مبين
(721)
د پناه بردن به خدا؛ و إ مّا ينزغنّك من
الشّيطان نزغ فاستعذ باللّه
(722)
772 تاءثير نفوذ شيطان در انسان
از نظر قرآن كريم شيطان بر همه ى انسان ها مسلّط نيست ، بلكه نحوه ى
اغوا و وسوسه و تسلّط او نسبت به افراد مختلف تفاوت دارد:
الف اغوا و وسوسه نسبت به عموم مردم ؛ الّذى
يوسوس فى صدور النّاس
(723)و فبعزّتك لا غوينّهم
اءجمعين
(724)
ب امر به فحشا نسبت به كسى كه به وسوسه ى او ترتيب اثر دهد؛
و من يتبع خطوات الشّيطان فانّه ياءمر بالفحشاء
و المنكر(725)
ج ولايت شيطان نسبت به پيروانش ؛ انا جعلنا
الشياطين اءولياء للّذين لا يؤ منون
(726)و انما سلطانه على الّذين
يتولّونه
(727)و الاّ من اتّبعك من
الغاوين
(728)
د عدم تسلط شيطان نسبت به بندگان صالح ؛ انّ
عبادى ليس لك عليهم سلطان
(729)و فبعزّتك لا غوينّهم
اءجمعين الاّ عبادك منهم المخلَصين
(730)
773 برنامه هاى شيطان
از نظر قرآن شيطان براى اغوا و گمراه كردن بشر برنامه هاى مختلفى دارد
از جمله :
الف زينت دادن كارهاى زشت ؛ وزيّن لهم الشّيطان
اءعمالهم
(731)و الشيطان سوّل لهم
(732)
ب ايجاد ترس و وحشت ؛ انما الشيطان يخوّف
اءوليائه
(733)
ج ايجاد كينه و دشمنى ؛ انما يريد الشّيطان أ ن
يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر(734)
د وعده ى فقر و تهيدستى ؛ الشّيطان يعدكم الفقر(735)
ه خلف وعده ؛ وعدتكم فأ خلفتكم
(736)
و نجوا؛ انّما النّجوى من الشّيطان
(737)
ز تبذير؛ انّ المبذّرين كانوا اخوان الشّياطين
(738)
ح باز داشتن از ياد خداوند؛ و امّا ينسينّك
الشّيطان فلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظّالمين
(739)
د حيوان شناسى
774 تسبيح موجودات
و إ ن من شى ء إ لاّ يسبّح بحمده و لكن لا
تفقهون تسبيحهم
(740)
از آيه ى فوق استفاده مى شود كه تمامى موجودات داراى علم و شعورند و
جمله ى لكن لا تفقهون تسبيحهم ، بهترين
دليل است بر اين كه منظور از تسبيح موجودات ، تسبيح ناشى از علم و به
زبان قال است . چون اگر مراد، زبان حال موجودات و دلالت آن ها بر وجود
صانع بود، معنا نداشت كه بفرمايد: شما تسبيح آن ها را نمى فهميد.
سؤ ال : اگر غير از انسان و حيوان ساير موجودات ، از نباتات و جمادات ،
هم شعور و اراده دارند، بايد آثار اين شعور از آن ها بروز كند؛ همان
آثارى كه انسان ها و حيوانات از خود نشان مى دهند.
پاسخ : هيچ دليلى نداريم بر اين كه علم داراى يك سنخ است ، بلكه علم و
شعور داراى مراتب مختلف است و به دليل اختلاف مرتبه آثارش نيز متفاوت
مى شود. افزون بر اين كه آثار و اعمال عجيب ومتقنى كه از نباتات و ساير
انواع موجودات طبيعى در عالم مشهود است ، دست كمى از اتقان ونظم وترتيب
ندارد كه در آثار موجودات زنده چون انسان و حيوان است .(741)
775 شعور حيوانات
از آيات قرآن استفاده مى شود كه حيوانات نيز داراى شعور و درك هستند:
الف حضرت سليمان با سپاهيانش از منطقه اى عبور مى كردند. مورچه اى به
ساير مورچگان گفت : فورا به خانه هايتان برويد تا ارتش سليمان عليه
السلام شما را پايمال نكنند؛ قالت نملة يا
اءيّتها الّنمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنّكم سليمان و جنوده و هم لا
يشعرون
(742)
ب همچنين پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمودند: علامت داغ در
صورت حيوانات نگذاريد و تازيانه به صورت آن ها نزنيد. زيرا آن ها حمد و
ثناى خدا مى گويند و خداوند را تسبيح مى كنند؛
نهى رسول اللّه أ ن توسم البهائم فى وجوهها و أ ن تضرب وجوهها، لا نّها
تسبّح بحمد ربّها(743)و
نيز امام صادق عليه السلام مى فرمايد: هيچ پرنده اى در دريا و صحرا صيد
نمى شود و هيچ حيوانى وحشى به دام صيّاد نمى افتد، مگر اين كه تسبيح را
ترك كرده است .(744)
ج هدهد در آسمان از شرك مردم مطلع شد و نزد حضرت سليمان عليه السلام
گزارش داد كه مردم منطقه ى سباء خداپرست نيستند؛
فقال اءحطت بما لم تحط به و جئتك من سباء بنباء يقين # ... # و قومها
يسجدون للشّمس من دون اللّه
(745)
د قرآن كريم مى فرمايد: همه ى موجودات جهان هستى تسبيح گوى خداوند
هستند؛ و إ ن من شى ء إ لاّيسبّح بحمده ولكن لا
تفقهون تسبيحهم
ه قرآن كريم مى فرمايد: همه موجودات براى خداوند سجده مى كنند؛
و للّه يسجد ما فى السّموات و الا رض
(746) سجده ى آن ها نشانه ى روشنى بر دارا بودن درك و
شعور آنان است .
و پرندگان در مانور حضرت سليمان عليه السلام شركت داشتند؛
و حشر سليمان جنوده من الجنّ و الا نس و الطّير(747)و
نيز آيه ى شريفه ى كلّ قد علم صلاته و تسبيحه
(748) كه در مورد موجودات ديگرى غير از انسان است ،
نشانه ى عبادات آگاهانه ى آن هاست .
جمله ذرات زمين و آسمان
با تو مى گويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصيريم و هشيم
با شما نامحرمان ما خامشيم
نطق آب و نطق خاك و نطق گل
هست محسوس حواسّ اهل دل
ه زمين وآسمان شناسى
776 مفهوم جنود آسمان ها و زمين
و للّه جنود السّموات و الا رض
(749)
كلمه ى جند به معناى جمع انبوهى از مردم
است كه بر پايه ى غرض واحدى دور هم جمع گردند. از اين رو، به لشكرى
كه مجموعا يك ماءموريت انجام دهد، جند
گفته مى شود.
سياق آيه گواهى مى دهد كه منظور از جنود آسمان ها و زمين ، اسبابى است
كه در عالم دست در كارند، اعم از آن هايى كه رؤ يت مى شود يا رؤ يت نمى
شود. بنا بر اين ، اسباب همان واسطه هايى هستند كه ميان خداوند و خلق
او و آنچه را كه او اراده كند، اطاعت مى كنند.(750)
777 مفهوم زمين هاى هفت گانه
اللّه الّذى خلق سبع سموات و من الا رض مثلهنّ(751)
از ظاهر جمله ى و من الا رض مثلهنّ
استفاده مى شود كه مثليّت عددى مراد است ؛ يعنى همان گونه كه آسمان هفت
عدد است ، زمين هم مثل آن هفت عدد است . منظور از هفت زمين چيست ؟ در
اين جهت چند احتمال است :
الف هفت عدد از كرات آسمانى است كه ساختمانش از نوع ساختمان زمينى است
كه ما در آن زندگى مى كنيم .
ب تنها زمين خود ماست كه داراى هفت طبقه است كه (چون طبقات پياز) روى
هم قرار دارند.
ج اقليم ها و قسمت هاى هفت گانه روى زمين است كه دانشمندان جغرافى قديم
زمين را به هفت قسمت (يا قاره ) تقسيم كرده اند.(752)
778 آيت بودن آسمان ها و زمين
تعبير قرآن كريم درباره ى آيت بودن زمين و آسمان دوگونه است . گاهى مى
فرمايد: در خلقت آسمان ها و زمين آيات و نشانه هايى براى خداوند است ؛
انّ فى خلق السّموات و الا رض و اختلاف اللّيل و
النّهار لايات لا ولى الا لباب
(753)و گاهى مى فرمايد: خود آسمان ها و زمين ، آيات و
نشانه هاى حق هستند؛ انّ فى السّموات و الا رض
لايات للمؤ منين
(754)
سؤ ال : چرا آسمان ها و زمين را ظرف آيت دانسته است ؛
فى السّموات ، با اين كه خودش آيت است ؟
در پاسخ مى گوييم : زيرا جهات وجود آسمان ها و زمين مختلف است و هر جهت
از جهات آن ها خود آيتى است از آيات ، و اگر خود آسمان ها و زمين در
نظر گرفته مى شد، چاره اى جز اين نبود كه همه ى آن ها را يك آيت بدانيم
، در حالى كه زمين را به تنهايى از آيات شمرده و مى فرمايد:
و فى الا رض ءايات للموقنين
(755)، و اگر خود زمين در نظر گرفته مى شد، بايد مى
فرمود: و الا رض ءاية للموقنين ؛ زمين
آيتى است براى اهل يقين . آنگاه آن منظور فوت مى شد و نمى فهماند كه در
هستى زمين ، جهاتى است كه هر يك از آن جهات به تنهايى آيتى مستقل است .
پس معناى انّ فى السّموات و الا رض اين
است كه براى هر يك از آسمان ها و زمين جهاتى است كه هر جهتش دلالت دارد
بر اين كه آفريدگار و مدبّرش خداوند است .(756)
779 هفت آسمان و جايگاه آن
فقضاهنّ سبع سموات فى يومين و اوحى فى كلّ سماء
امرها وزيّنا السماء الدنيا
بمصابيح و حفظا ذلك تقدير العزيز العليم
(757)
از ظاهر آيات سوره ى ((حم سجده
)) در مورد خلقت و تقدير آسمان ها و زمين
مطالبى به شرح زير به دست مى آيد:
1 آسمان دنيا از ميان آسمان هاى هفت گانه آن فضايى است كه اين ستارگان
بالاى سر ما قرار دارند.
2 اين آسمان هاى هفت گانه ى نامبرده همه جزو خلقت جسمانى هستند و خلاصه
همه در داخل طبيعت و ماده هستند و نه ماوراى طبيعت . عالم طبيعت هفت
طبقه است كه هر يك روى ديگرى قرار گرفته و نزديكترين آن به زمين آسمانى
است كه ستارگان و كواكب در آن قرار دارند، اما قرآن كريم هيچ حرفى در
باره ى آن شش آسمان ديگر نگفته است ، جز اين كه فرموده روى هم قرار
دارند.
3 اگر در آيات و روايات آمده كه آسمان ها منزلگاه ملائكه است يا ملائكه
از آسمان نازل مى شوند و امر خداوند را با خود به زمين مى آورند يا
ملائكه با نامه ى اعمال بندگان به آسمان بالا مى روند يا اين كه آسمان
درهايى دارد كه براى كفار باز نمى شود يا اين كه ارزاق از آسمان نازل
مى شود... ، بيش از اين دلالت ندارند كه امور نامبرده نوعى تعلّق و
ارتباط با آسمان ها دارند، اما اين كه تعلّق و ارتباط آن ها نظير
ارتباطى است كه ميان هر جسمى با مكان آن جسم است ، آيات و روايات هيچ
دلالتى بر آن ندارد.(758)
780 ستارگان زينت آسمان
و زيّنا السّماء الدّنيا بمصابيح
(759)
در اين آيه ى شريفه كلمه ى سماء را مقيد
به دنيا كرد و فرمود: آسمان دنيا را با چراغ هايى زينت داديم ، تا
دلالت كند بر اين كه آن آسمانى كه قرارگاه ستارگان است ، نزديك ترين
آسمان به كره ى زمين است . چون به حكم آيه ى خلق
سبع سموات طباقا(760)؛
آسمان ها طبقه طبقه و بعضى بالاى ديگرى قرار دارد.
از ظاهر اين آيه كه فرمود: آن را با چراغ هايى زينت داديم و اين كه در
آيه ى انّا زيّنا السّماء الدّنيا بزينة الكواكب
(761)، صريحا فرمود كه آن چراغ ها ستارگانند، معلوم مى
شود كه همه ى ستارگان در آسمان دنيا و پايين تر از آن قرار دارند.(762)
781 سرّ تعبير آوردن شمس به سراج
و جعل القمر فيهن نورا و جعل الشّمس سراجا(763)
معناى سراج بودن خورشيد اين است كه عالم را روشن مى كند و اگر اين چراغ
خداى تعالى نبود، ظلمت جهان را فرا مى گرفت و معناى نور بودن ماه اين
است كه ماه به وسيله ى نورى كه از خورشيد مى گيرد، زمين را روشن مى
كند، پس ماه خودش روشنگر نيست تا سراج ناميده شود.(764)
782 معناى عرش در قرآن
ثمّ استوى على العرش
(765)
يكى از معانى عرش در لغت عرب ، تخت و سرير كه زمامداران بر آن مى نشسته
اند و از روى شور و مشورت يا استبداد به تدبير امور مملكت مى پرداختند
و در قرآن ، عرش در اين معنا به كار رفته است . مانند
و رفع أ بويه على العرش
(766) يعنى يوسف ، پدر و مادر خود را بر تخت نشانيد، و
مانند أ وتيت من كلّ شى ء و لها عرش عظيم
؛ از همه چيز برخوردار است و او (بلقيس ) صاحب تخت بزرگى است .
در نظام هستى با همه ى اختلافاتى كه در آن هست ، مرحله اى وجود دارد كه
زمام جميع حوادث و اسبابى كه علّت وجود آن حوادثند، سلسله ى علل و
اسباب منتهى به آنجا مى شود و نام آن مرحله مقام عرش است و اين كه قرآن
كريم مى فرمايد: ثمّ استوى على العرش ،
كنايه است از استيلا و تسلّط الهى بر ملك خود و قيامش به تدبير امور
آن ، به گونه اى كه هيچ موجودى ، چه كوچك و چه بزرگ ، از قلم تدبيرش
ساقط نمى شوند و با برنامه ريزى دقيق هر موجودى را به كمال واقعى اش مى
رساند و حاجت هر صاحب حاجتى را مى دهد. نوع آياتى كه در قرآن كريم عرش
خدا را ذكر مى كند، مانند همين آيه ، چيزى را هم كه نشانه ى تدبير
خداوند است ، ذكر مى كند.(767)
783 جهان هستى و اندازه گيرى
در آيات مختلفى از قرآن كريم مى خوانيم كه هر چيزى محدود به حدى است كه
از آن حدّ تجاوز نمى كند؛ قد جعل اللّه لكلّ شى
ء قدرا(768)
خدا براى هر چيزى مقدار و اندازه اى قرار داده است ، و در جاى ديگرى مى
فرمايد: و كلّ شى ء عنده بمقدار(769)و
هر چيزى نزد او مقدار معينى دارد.
اين دو آيه ، اشاره به آن است كه هيچ چيز در عالم هستى بى حساب نيست ،
حتّى موجوداتى را كه گاهى در جهان طبيعت ما بى برنامه فرض مى كنيم ،
همه ى آن ها دقيقا حساب و كتاب دارند، چه ما بدانيم و چه ندانيم .
اصولا حكيم بودن خداوند نيز مفهومى جز اين ندارد كه همه چيز در آفرينش
او برنامه و حدّ و اندازه دارد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه جامعه ى انسانيت كه جزئى از مجموعه ى
نظام هستى است ، اگر بخواهد سالم زندگى كند، بايد اصلِ
كل شى ء عنده بمقدار، بر سراسر آن حاكم
باشد و از هر گونه افراط و تفريط و كارهاى بى برنامه بپرهيزد و در تمام
نهادهاى اجتماعى ، اصل برنامه ريزى را حاكم سازد.(770)
و دين شناسى
784 عدم اكراه در دين
لا إ كراه فى الدّين
(771)
آيه ى شريفه ى فوق دين اجبارى را نفى مى كند. زيرا دين يك سلسله معارف
علمى است كه معارف عملى را به دنبال دارد كه آن را اعتقادات مى نامند و
اعتقاد و ايمان از امور قلبى است كه اجبار و اكراه در آن معنا ندارد.
چون اكراه تنها در اعمال ظاهرى و افعال و حركات بدنى و مادى اثر مى
كند، اما اعتقاد قلبى علل و اسباب قلبى دارد كه از سنخ اعتقاد و ادراك
است و همان گونه كه محال است كه نتيجه ى جهل ، علم باشد يا اين كه از
مقدمات غير علمى ، تصديق علمى حاصل گردد، محال است كه اكراه به امور
قلبى تعلّق بگيرد.(772)
785
سرّ اين كه در دين و مسائل اعتقادى اكراه و اجبار معنا ندارد، آن است
كه دنيا محل آزمايش است و آزمايش در صورتى معنا و مفهوم دارد كه انسان
داراى اختيار و انتخاب باشد و اگر ايمان و اعتقاد امر اجبارى باشد،
آزمايش معنا ندارد و خداوند اراده نكرده است كه مردم از روى جبر و قهر
ايمان بياورند.
قرآن كريم مى فرمايد: و لو شاء ربّك لامن من فى
الا رض كلّهم جميعا(773)،
بلكه خداوند اراده كرده است مردم از روى اختيار ايمان بياورند؛
فمن شاء فليؤ من و من شاء فليكفر(774)
786 لزوم تفقه در دين
و ما كان المؤ منون لينفروا كافّة فلولا نفر من
كلّ فرقة منهم طائفة
ليتفقّهوا فى الدّين
(775)
از اين آيه نكاتى استفاده مى شود:
الف جهاد واجب كفايى است .
ب تفقه در دين و هجرت در طلب علم نيز واجب كفايى است .
ج خبر واحد معتبر است . زيرا مراد از طايفه ، گروه كم و حتى به قول
مجاهد و عده ى ديگرى ، حداقل آن يك نفر است . بايد توجه داشت كه با
توجه به عصر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله رهسپارى طايفه ى دوم در
طلب علم عمدتا از شهرهاى ديگر به مدينه و محضر پيامبر اكرم صلّى اللّه
عليه و آله بوده است ، ولى در اعصار ديگر هجرت علمى نيز لازم است ، در
صورتى كه انسان در مراكز علمى به سر نبرد، بايد كوچ كند؛ ليكن مقصود
اصلى از كوچ كردن ، تفقه در دين است . زيرا ممكن است بسيارى از طالبان
علم در مراكز علمى ساكن باشند و نيازى به سفر نداشته باشند.(776)
787 فطرى بودن دين
فاءقم وجهك للدّين حنيفا فطرة اللّه الّتى فطر
النّاس عليها(777)
كلمه ى فطرت به معناى نوعى از خلقت و
منصوب به فعل مقدراست : أ لزم فطرة اللّه
؛ يعنى ملازم فطرت باش و مقصود اين است : دينى را كه واجب است براى آن
اقامه ى وجه كنى ، همان دينى است كه خلقت بدان دعوت مى كند و فطرت الهى
به سويش هدايت مى كند، آن فطرتى كه تبديل پذير نيست .
از آنجا كه دين ، چيزى به غير از سنت حيات و راه و روش سعادتمند زندگى
نيست ، پس هيچ انسانى هيچ هدف و غايتى جز سعادت ندارد، چنان كه همه ى
موجودات به سوى سعادت خود در حركت هستند و هدايت فطرى شده اند. قرآن
كريم مى فرمايد: ربّنا الّذى اءعطى كلّ شى ء
خلقه ثم هدى
(778)و نيز فرمود: الّذى خلق
فسوّى # و الّذى قدّر فهدى
(779)
بنا بر اين ، انسان نيز مانند انواع مخلوقات ، مفطور به فطرتى است كه
او را به سوى تكميل نواقص و رفع حوايجش هدايت مى كند و خداوند او را به
خوبى ها و بدى هايش ملهم ساخته است ؛ و نفس و ما
سوّيها # فاءلهمها فجورها و تقويها.
در اين زمينه امام صادق عليه السلام فرمود: معناى
فطرة اللّه دين توحيد است و در بعضى
روايات آمده كه منظور از فطرت لا اله الاّ اللّه
محمد رسول اللّه
على امير المؤ منين ولى اللّه است .(780)
788 دين خالص
از نظر قرآن كريم كسى كه كارى را هم براى خدا و هم براى غير خدا انجام
دهد، خداوند آن كار را نمى پذيرد. زيرا دين كمّا و كيفا مخصوص خداست .
قرآن كريم در مورد كميت مى فرمايد: و له الدّين
واصبا(781)
واصب به معناى پر، تام ، جامع و كامل است
و آيه ى شريفه بدين معناست كه مجموعه ى دين را خدا تنظيم مى كند. بنا
بر اين ، همه ى قوانين و مقررات بايد از راه وحى الهى تدوين شود.
درباره ى كيفيت نيز مى فرمايد: أ لا للّه الدّين
الخالص
(782)، فقط به نام خدا و ياد خدا بايد اين مجموعه را
فهميد و به آن عمل كرد و آن را به ديگران آموخت .(783)
تعليم و تربيت
راه به سوى علم
دو راه براى درك حقايق
توجه به غذاى روحى
محور بودن علم
فضيلت علم
تقدم فضايل نفسانى بر فضايل جسمانى
تفاوت علم حصولى با علم لدنّى
دليل پيروى از عالم
تقدم تربيت بر تعليم
تقدم تشويق بر تنبيه
عوامل ترفيع درجه
نور علم و ايمان ، عامل وحدت
ترفيع درجات عالم
اهل علم و عمل
لزوم تحصيل معارف دينى براى انذار مردم
هدف از آموزش معارف
تعليم و تربيت
789 راه به سوى علم
راه به سوى مطلق علم از سه زاويه حاصل مى گردد. عقل ، چشم و گوش ، همان
گونه كه از آيه ى شريفه ى و لا تقف ما ليس لك به
علم إ نّ السّمع و البصر و الفواءد كلّ اءولئك كان عنه مسئولا(784)
بر مى آيد.(785)
790 نعمت قلم و بيان
ن و القلم و ما يسطرون
خداى سبحان در اين آيه به قلم و آنچه با آن مى نويسند سوگند ياد كرده
است . زيرا قلم و نوشته از بزرگ ترين نعمت هاى الهى است كه به وسيله ى
آن خداوند بشر را هدايت كرده است .
قلم حافظ علوم و دانش ها، پاسدار افكار انديشمندان ، حلقه ى اتصال فكرى
علما و پل ارتباطى گذشته و آينده ى بشر است . قلم انسان هايى را كه جدا
از هم از نظر زمان و مكان زندگى مى كنند، پيوند مى دهد. گويا همه ى
متفكران بشر را در تمام طول تاريخ و در تمام صفحه ى روى زمين در يك
كتابخانه ى بزرگ جمع مى بينى .
در عظمت نعمت قلم و كلام همين بس كه خداوند بر انسان منت نهاده كه وى
را به سوى كلام و قلم هدايت كرده و طريق استفاده از اين دو نعمت را به
بشر ياد داده است . در باره ى كلام فرمود: خلق
الا نسان علّمه البيان
(786)، در باره ى قلم فرمود:
علمّ بالقلم # علّم الا نسان مالم يعلم
(787)
791 نقش قلم در زندگى انسان ها
ن و القلم و ما يسطرون . ما اءنت بنعمة ربّك
بمجنون
(788)
الف يكى از نعمت هاى بزرگ الهى ، نعمت قلم است كه نقش فوق العاده اى در
زندگى بشر داشته است . در نقش قلم همين بس كه دوران زندگى بشر را به دو
بخش تقسيم مى كنند: دوران تاريخ و قبل از تاريخ . بخش نخست از زمانى
آغاز مى شود كه خطّ اختراع شد و انسان توانست ماجراى زندگى خود را بر
صفحات نقش كند.
قلم ، حافظ علوم و دانش ها، پاسدار افكار انديشمندان ، حلقه ى اتصال
فكرى علما و پل ارتباطى گذشته و آينده است ، حتى ارتباط آسمان و زمين
نيز از طريق لوح و قلم حاصل شده است . قلم ، انسان هايى را كه جدا از
هم از نظر زمان و مكان زندگى مى كنند، پيوند مى دهد، گويا همه ى
متفكرانِ بشرى را در تمام طول تاريخ و در پهنه ى زمين در يك كتابخانه
جمع مى بينى .
قلم رازدار بشر و خزانه دار علوم و جمع آورى كننده ى تجربيات قرون و
اعصار است و به همين دليل قرآن به آن سوگند ياد مى كند. زيرا هميشه
سوگند به امرى عظيم و پرارزش ياد مى شود، البته قلم وسيله اى است براى
ما يسطرون و نوشته ها كه قرآن به هر دو
سوگند ياد كرده است ، هم به ابزار و هم به محصول ابزار. جالب توجه اين
كه در نخستين آياتى كه بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نازل شد،
نيز به مقام والاى قلم اشاره شده است ؛ اقراء
باسم ربّك الّذى خلق ..... الّذى علّم بالقلم
(789)
2 منظور از نعمت ، نبوت است و ((باء))
به معناى سبب يا مصاحبت است ؛ يعنى تو به دليل نبوت پروردگارت ديوانه
نيستى . تناسب قسم با مُقسمٌ به نشانه ى آن است كه اگر مشركان قلم به
دست بگيرند، خواهند ديد كه از ديوانه اين سخنان ساخته نيست . ديوانه
كجا و اين سخنان اعجاز آمير كجا؟ اگر نويسنده اى بگويد: قسم به اين
كتاب كه من نويسنده ام ، پيداست كه دليل نويسنده بودن او همين كتاب است
.
اگر بنّايى بگويد: قسم به اين ساختمان كه من بنّا هستم ، ارتباط او با
اين بنا روشن است . چنان كه قسم به قلم و آنچه كه مى نويسد، نشانه ى
روشنى بر ديوانه نبودن پيامبر است . زيرا اين كتاب الهى سند عقل اوست .(790)
792 دو راه براى درك حقايق
اءفلم يسيروا فى الا رض فتكون لهم قلوب يعقلون
بها اءو ءاذان يسمعون بها(791)
مجموعه ى ادراكات انسان در آيه ى شريفه به قلب
(عقل ) و ءاذان (گوش ها) نسبت
داده شده است . بنا بر اين ، براى درك حقايق دو را بيشتر وجود ندارد؛
يا بايد انسان از درون جانش جوشش داشته باشد و مسائل را شخصا تحليل كند
و به نتيجه ى لازم برسد يا گوش به سخن ناصحان مشفق ، هاديان راه و
پيامبران خدا بدهد يا از هر دو راه به حقايق برسد.(792)
793 توجه به غذاى روحى
فلينظر الا نسان إ لى طعامه
(793)
در حديثى از امير المؤ منين عليه السلام مى خوانيم : چرا هنگامى كه در
شب طعامى نزد مردم حاضر كنند، حتما چراغى مى افروزند تا ببينند چه
غذايى در شكم خود وارد مى سازند، ولى به غذاى روحشان اهميت نمى دهند و
چراغ عقل را به وسيله ى علم روشن نمى سازند تا از عوارض جهالت و گناهان
در اعتقادات و اعمال سالم بمانند؛ مالى اءرى
النّاس إ ذا قرب إ ليهم الطعام ليلا، تكلّفوا إ نارة المصابيح ليبصروا
ما يدخلون بطونهم و لا يهتّمون بغذاء النّفس بان ينيروا مصابيح أ
لبابهم بالعلم ليسلموا من لواقح الجهالة و الذّنوب فى اعتقاداتهم و
اءعمالهم .
نظير همين معنا از فرزندش امام مجتبى عليه السلام نقل شده است : عجب
دارم از آن ها كه به غذاى جسم خود مى انديشند، اما در غذاى روح خود دقت
نمى كنند؛ عجبت لمن يتفكّر فى ماءكوله كيف لا
يتفكر فى معقوله ....(794)
794 طرح استدلال براى شكوفايى تفكر
در قرآن كريم براى شكوفايى انديشه ى بشر راه هاى مختلفى بيان شده است .
از جمله استدلال و اقامه ى برهان بر موضوعات مختلف است كه به نمونه اى
از آن ها اشاره مى شود:
1 استدلال بر توحيد در كلام حضرت ابراهيم عليه السلام ؛
فلمّا جنّ عليه اللّيل رءا كوكبا قال هذا ربّى
فلما اءفل قال لا اءحب الافلين
(795)
2 استدلال بر يگانگى خداوند؛ لو كان فيهما ءالهة
الاّ اللّه لفسدتا(796)
3 استدلال بر رسالت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از سه راه :
الف قرآن كريم بينه و دليل روشنى در دست اوست .
ب كتب آسمانى پيشين نشانه هاى او را بيان كردند.
ج پيروان فداكار و مؤ منان مخلص بيانگر صدق دعواى او هستند؛
اءفمن كان على بيّنة من ربّه و يتلوه شاهد منه و
من قبله كتاب موسى اماما و رحمة اءولئك يؤ منون به
(797)
4 استدلال بر اعجاز قرآن ؛ اءفلا يتدبّرون
القرءان و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا(798)
5 استدلال بر ضرورت دفاع و جهاد؛ و لولا دفع
اللّه النّاس بعضهم ببعض لهدّمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها
اسم اللّه كثيرا(799)
6 استدلال بر عدم مجازات ستمگران در دنيا؛ و لو
يؤ اخذ اللّه النّاس بظلمهم ما ترك عليها من دابّة
(800)
7 استدلال بر وجود معاد و قيامت :
الف از راه آفرينش نخستين ؛ و ضرب لنا مثلا و
نسى خلقه قال من يحيى العظام و هى رميم # قل يحييها الّذى اءنشاءها أ
وّل مرّة و هو بكلّ خلق عليم
(801)
ب از راه قدرت پروردگار؛ أ ولم يروا أ نّ اللّه
الّذى خلق السّموات و الا رض و لم يعىَ بخلقهنّ بقادر على أ ن يحيى
الموتى بلى إ نّه على كلّ شى ء قدير(802)
795 طرح سؤ ال ، روش مؤ ثرِ تربيتى
در قرآن كريم بسيارى از حقايق مربوط به امور دينى در قالب سؤ ال طرح مى
گردد و طرفين مسئله در اختيار شنونده قرار مى گيرد تا او با فكر خود
يكى را انتخاب كند و اين روش تاءثير فراوانى در برنامه ها تربيتى دارد.
زيرا هر گاه مسئله اى به صورت قطعى مطرح شود و پاسخ آن را از درون جان
و وجدان خود بشنود، آن را فكر و تشخيص خود مى داند و در برابر آن
مقاومت به خرج مى دهد.
اين طرز تعليم ، مخصوصا در برابر افراد لجوج مؤ ثر است . در قرآن كريم
از اين روش بسيار استفاده شده است ؛ هل يستوى
الّذين يعلمون و الّذين لايعلمون
(803)و قل هل يستوى الا عمى و
البصير اءفلا تتفكّرون
(804)و قل هل يستوى الا عمى و
البصير اءم هل تستوى الظّلمات و النّور(805)
796 محور بودن علم
خداوند متعال در قرآن ، بندگان خويش را متوجه دو امر كرده است :
الف تا علم و آگاهى ندارند، سخنى نگويند؛ اءلم
يؤ خذ عليهم ميثاق الكتاب أ ن لا يقولوا على اللّه إ لاّ الحقّ(806)
ب تا علم و آگاهى ندارند، سخنى را ردّ نكنند؛ بل
كذّبوا بما لم يحيطوا بعلمه
(807)
797 فضيلت علم
ربّ قد ءَاتيتنى من الملك و علّمتنى من تاءويل
الا حاديث
(808)
حضرت يوسف عليه السلام داراى جمال ظاهر و كمال باطن بود. جمال ظاهرى و
زيبايى او باعث رسيدن بلا به او شد كه مدتى در زندان به سر برد، اما
كمال باطنى كه علم و معرفت است ، باعث نجات او از اين بلا شد.(809)
798 علم مقدمه است و عقل هدف
تلك الا مثال نضربها للنّاس و ما يعقلها الاّ
العالمون
(810)
خداى سبحان در باب مثل مى فرمايد: مثل سر پلى است كه شما را بايد به
ممثَّل برساند و نيز تذكر مى دهد كه تنها دانشمندان اين راه را طى مى
كنند و از مثل پى به ممثّل مى برند و نيز بيان مى كند كه علم نردبان
است و اگر كسى به واسطه ى داشتن علم ، از مثل پى به ممثّل نبرد، عاقل
نمى شود؛ علم مقدمه است و عقل هدف . اگر كسى عالم بود و عاقل نشد، اين
شخص نردبانى تهيه كرده ، ولى به مقصد نرسيده است .
علم نردبان خوبى است ، اگر كسى عمرى را به تحصيل علم گذراند، مثل آن
است كه عمرى را به نردبان سازى سپرى كرده است . علم براى آن است كه
انسان را عاقل كند. بركت عقل ، در بعد عمل ، همان است كه امام صادق
عليه السلام فرمود: ما يعبد به الرّحمن و يكتسب
به الجنان .(811)
799 تقدم فضايل نفسانى بر فضايل جسمانى
و زاده بسطة فى العلم و الجسم
(812)
هنگامى كه بنى اسرائيل از پيامبرشان تقاضاى تعيين فرماندهى براى جنگ با
دشمنان خود كردند، خداوند متعال طالوت را انتخاب و او را به نيرومندى
در علم و جسم توصيف كرد. در آيه ى شريفه كلمه ى
العلم بر الجسم مقدم شده است ،
شايد اشاره به اين باشد كه علم و فضايل نفسانى بر فضايل جسمانى تقدم
دارد.(813)
800 تفاوت علم حصولى با علم لدنّى
علم حصولى را بايد با سعى و تلاش به دست آورد و از اهل آن سؤ ال كرد و
نياز به تعليم و تعلّم دارد؛ فاسئلوا اءهل
الذّكر إ ن كنتم لا تعلمون
(814)
علم لدنّى در پرتو عمل به علم و تهذيب نفس به وجود مى آيد؛
و علّمناه من لدنّا علما(815)
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد:
من عمل بما علم ، ورّثه اللّه علم ما لم يعلم .(816)
801 دليل پيروى از عالم
يا اءبت إ نّى قد جاءنى من العلم مالم ياءتك
فاتّبعنى أ هدك صراطا سويّا(817)
در آيه ى فوق ابراهيم عليه السلام عمويش آزر را به پيروى از خود دعوت
مى كند. با اين كه قاعدتا عمويش از او بسيار بزرگتر و در آن جامعه
سرشناس تر بود و دليل آن را اين ذكر مى كند كه من علومى دارم كه نزد تو
نيست ؛ قد جاءنى من العلم ما لم ياءتك .
اين يك قانون كلى در باره ى همه است كه در آنچه آگاه نيستند، از آگاهان
پيروى كنند و اين در واقع برنامه ى رجوع به متخصّصان هر فن و از جمله
مساءله ى تقليد از مجتهد را در فروع احكام اسلامى مشخّص مى سازد. گفتنى
است بحث ابراهيم عليه السلام در باره ى اصول دين بود.(818)
802 تقدّم تربيت بر تعليم
در چهار مورد از قرآن كريم ، هدف انبيا را تعليم و تربيت عنوان كرده
است . در سه مورد، تربيت و تزكيه بر تعليم مقدم شمرده شده
(819)و تنها در يك مورد تعليم بر تربيت و تزكيه مقدم
شده است .(820)
سرّ تقدّم تزكيه آن است كه تزكيه و تربيت علت نهايى براى رسالت است و
علت نهايى در قصد و تصور مقدم است ، ليكن چون در عمل و وجود خارجى
مسئله ى تعليم مقدم بر تربيت است ، در اين آيه تعليم پيش تر ذكر شده
است .(821)
803 تقدم تشويق بر تنبيه
رسلا مبشّرين و منذرين
(822)
معمولا مواردى كه در قرآن كريم بشارت و انذار در كنار هم آمده ، بشارت
بر انذار مقدم شده است . از اينجا روشن مى شود كه انبيا اول به مردم
مژده و بشارت به كار خير مى دهند، سپس آن ها را از عذاب الهى مى
ترسانند و اين اصل تقدم تشويق بر تنبيه ، بايد در نظام تعليم و تربيت
مورد توجه قرار گيرد.(823)
804 عوامل ترفيع درجه
چند چيز از نظر قرآن كريم مايه ى ترفيع درجه ى انسان است :
1 ايمان و آگاهى ؛ يرفع اللّه الّذين ءامنوا
منكم و الّذين اءوتوا العلم درجات
(824)
2 جهاد در راه خدا؛ فضّل اللّه المجاهدين
باءموالهم و اءنفسهم على القاعدين درجة
(825)
قرآن كريم حضرت ابراهيم عليه السلام را يكى از مصاديق و نمونه هاى كامل
كسانى مى داند كه ترفيع درجه يافته اند؛ و تلك
حجّتنا ءاتيناها إ براهيم على قومه نرفع درجات من نشاء(826)
805 تاءثير متقابل علم و ايمان
از نظر قرآن كريم علم و ايمان تاءثير متقابلى در يكديگر دارند و ارتباط
تنگاتنگى ميان آن دو برقرار است و طبيعى است كه ايمان عالمان حقيقى و
وارسته بيشتر است . چه اين كه خداوند علم و دانش مؤ منان واقعى را به
دليل ايمانشان افزون مى كند.
الف تاءثير ايمان و تقوا در افزونى علم ؛ و
اتّقوا اللّه و يعلّمكم اللّه
(827)
ب تاءثير علم در ايمان ؛ و الرّاسخون فى العلم
يقولون ءامنّا به كلّ من عند ربّنا(828)
806 نور علم و ايمان ، عامل وحدت
و جعل الظّلمات و النّور ...(829)
در آيات قرآن نور به صورت مفرد و
ظلمت به صورت جمع يعنى
ظلمات آمده است . ممكن است اين تعبير اشاره به اين حقيقت باشد
كه ظلمت (اعم از حسى و معنوى ) همواره سرچشمه ى پراكندگى ها و جدايى
هاست ، در صورتى كه نور، رمز وحدت و اجتماع است .
بسيار با چشم خود ديده ايم كه در يك شب تابستانى چراغى در وسط حياط يا
بيابان روشن مى كنيم ، در مدت كوتاهى همه گونه حشرات گرد آن جمع مى
شوند، اما هنگامى كه آن را خاموش مى كنيم ، هر كدام به طرفى مى روند و
پراكنده مى گردند. در مساءله ى معنوى و اجتماعى نيز همين گونه است ؛
نور علم و ايمان مايه ى وحدت ، و ظلمت جهل و كفر و نفاق عامل پراكندگى
است .(830)
807 ترفيع درجات عالم
يرفع اللّه الّذين ءامنوا و الّذين اءوتوا العلم
درجات
(831)
آيه ى شريفه دلالت دارد بر اين كه مؤ منان دو طايفه هستند: كسانى كه
تنها مؤ من هستند و آن هايى كه هم مؤ منند و هم عالم . طايفه ى دوم بر
طايفه ى اول برترى دارند. همچنان كه در جاى ديگرى مى فرمايد:
هل يستوى الّذين يعلمون و الّذين لا يعلمون
(832). بنا بر اين ، مساءله ى ترفيع درجات در آيه ،
مخصوص علماى از مؤ منين است ، اما بقيه ى مؤ منين تنها يك درجه دارند و
تقدير آيه ى شريفه چنين است : يرفع اللّه الّذين
ءامنوا درجة و الّذين اءوتوا العلم درجات
(833)
808 اهل علم و عمل
مردم از نظر علم و عمل چهار گروه هستند:
1 گروهى اهل علم و عمل هستند. قرآن كريم در وصف عالمان حقيقى مى
فرمايد: آنان خشيت از خداوند دارند؛ إ نّما يخشى
اللّه من عباده العلماء(834)
2 گروهى اهل علم هستند، ولى اهل عمل نيستند. قرآن كريم در باره ى اهل
كتاب كه به مقتضاى علم خويش عمل نكردند، مى فرمايد:
مثل الّذين حمّلوا التّورية ثمّ لم يحملوها كمثل
الحمار يحمل اسفارا(835)
3 گروهى اهل عمل هستند، ولى اهل علم نيستند. امام صادق عليه السلام در
باره ى چنين گروهى مى فرمايد: فساد آن ها بيشتر از اصلاح آن هاست . عن
اءبى عبداللّه عليه السلام : من عمل على غير علم
كان ما يفسد اءكثر ممّا يصلح
(836) همچنين مى فرمايد: هر چه در عمل سرعت گيرد، از
حقيقت بيشتر دور مى شود؛ العامل على غير بصيرة
كالسائر على غير الطريق لا يزيده سرعة السير الاّ بعدا(837)
4 گروهى نه اهل علم هستند، نه اهل عمل ؛ مانند جاهلانى كه وظايف خويش
را ياد نمى گيرند و طبعا عمل هم نمى كنند.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ان اللّه
تعالى يقول للعبد يوم القيامة اءكنت عالما؟ فان قال : نعم قال له :
اءفلا عملت بما علمت ؟ و ان قال : كنت جاهلا قال له : اءفلا تعلمت حتى
تعمل ؟ فيخصمه وذلك الحجة البالغة
(838)
در عظمت و اهميت كسب علم و دانش همين بس كه در اسلام از چهار جهت
محدوديت در آن برداشته شده است :
الف زمان ؛ اءطلبوا العلم من المهد إ لى اللحد(839)
ب مكان ؛ اءطلبوا العلم و لو بالصّين
(840)
ج طايفه ؛ طلب العلم فريضة على كل مسلم و مسلمة
(841)
د معلم ؛ الحكمة ضالّة كلّ مؤ من فخذوها و لو من
افواه المنافقين
(842)
809 لزوم تحصيل معارف دينى براى انذار مردم
و ما كان المؤ منون لينفروا كافّة فلولا نفر من
كلّ فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا فى الدّين و لينذروا قومهم إ ذا رجعوا إ
ليهم لعلّهم يحذرون
(843)
منظور از تفقّه در دين ، فهميدن همه ى معارف دينى از اصول و فروع آن
است ، نه خصوص احكام عملى كه فعلا در لسان علماى دين كلمه ى فقه ، بدين
اصطلاح به كار مى رود. زيرا انذار فقط با بيان فقه اصطلاحى ؛ يعنى با
گفتن مسائل عملى صورت نمى گيرد، بلكه احتياج به بيان اصول عقايد نيز
دارد.(844)
810 هدف از آموزش معارف
ولكن كونوا ربّانييّن بما كنتم تعلّمون الكتاب و
بما كنتم تدرسون
(845)
كلمه ى ربّانى منسوب به
ربّ است و الف و نون براى دلالت بر تعظيم
و كثرت ، به آن افزوده شده است . بنا بر اين ، ربّانى كسى است كه
ارتباطش با خداوند زياد و اشتغال او به بندگى خدا بسيار باشد.
در اين آيه ، خداوند هدف از آمدن حضرت عيسى عليه السلام را اين مى داند
كه قوم اودر پرتو تعليم وتدريس معارف الهى ، عالم ربانى گردند. اگر
انسان به تعليم و تدريس بپردازد و اين هدف را (عالم ربانى شدن ) فراموش
كند، تمام تلاش هاى او نابود مى شود و مانند درخت بى ميوه مى گردد.
بدين جهت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى فرمود:
نعوذ باللّه من علم لا ينفع و قلب لا يخشع
.(846)
811 ضرورت مهربانى در تعليم و تربيت
از نظر قرآن كريم تعليم نيازمند به رحم و مهربانى است ؛
الرّحمن # علّم القرءان
(847) زيرا تربيت نيز بايد بر اساس رحم و مهربانى باشد؛
الحمد للّه ربّ العالمين # الرّحمن الرّحيم
(848)
812 خداوند معلم حقيقى
الرّحمن # علّم القرءان
هر چند معلمان بكوشند و استادان تلقين كنند، همه ى اين ها اسباب هستند
و آموزنده ى حقيقى خداوند است . زيرا:
الف حضرت آدم عليه السلام را علم اسامى آموخت ؛
و علّم ءادم الا سماء كلّها(849)
ب داود عليه السلام را زرگرى ياد داد؛ و علّمناه
صنعة لبوس لكم
(850)
ج عيسى عليه السلام را كتاب و حكمت تعليم داد؛ و
يعلّمه الكتاب و الحكمة
(851)
د خضر عليه السلام را علم و معرفت آموخت ؛ و
علّمناه من لدنّا علما(852)
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را اسرار نظام جهان آموخت ؛
و علّمك مالم تكن تعلم
(853)
عالميان را بيان آموخت ؛ خلق الا نسان # علّمه
البيان
(854)
813 دانشمند هم رديف ملائكه
شهد اللّه أ نّه لا إ له إ لاّ هو و الملئكة و
اءولوا العلم قائما بالقسط(855)
در اين آيه ى شريفه دانشمندان واقعى هم رديف فرشتگان قرار گرفته اند و
اين خود امتياز دانشمندان بر ديگران را روشن مى كند و نيز از آيه
استفاده مى شود كه امتياز دانشمندان از اين جهت است كه در پرتو علم به
حقايق ، به يگانگى خدا كه بزرگترين حقيقت است ، معترفند.(856)
814 نام راسخان در علم كنار نام خدا
و ما يعلم تاءويله إ لاّ اللّه و الرّاسخون فى
العلم يقولون ءامنّا به
(857)
حقايق قرآن را جز خداوند و راسخان در علم نمى دانند. در عظمت علم واقعى
و علماى راستين ، همين بس كه نام آنان در رديف نام مقدس خداوند آمده و
مقامشان بعد از مقام الهى است .(858)
815 دانشمندان واقعى و خضوع در برابر آيات الهى
قل ءامنوا به اءو لا تؤ منوا إ نّ الّذين اءوتوا
العلم من قبله إ ذا يتلى عليهم يخرّون للا ذقان سجّدا(859)
قرآن كريم در اين آيه براى درهم شكستن غرور مخالفان نادان مى گويد: چه
ايمان بياوريد، چه ايمان نياوريد، آن ها كه پيش از اين علم و دانش به
آن ها داده شده است ، هنگام تلاوت قرآن بر آنان ، با تمام صورت به خاك
مى افتند.
منظور از الّذين اءوتوا العلم من قبله ،
جمعى از علماى يهود و نصارى است . چنانچه آيه ى :
ليسوا سواء من أ هل الكتاب اءمّة قائمة يتلون
ءايات اللّه ءاناء اللّيل و هم يسجدون
(860) به اين معنا اشاره دارد.
يخرّون يعنى بى اختيار به زمين مى افتند. به كار بردن اين تعبير
به جاى يسجدون اشاره به اين معناست كه
آگاهان بيدار دل به هنگام شنيدن آيات الهى چنان مجذوب و شيفته ى سخنان
الهى مى شوند كه بى اختيار به سجده مى افتند.
اءذقان جمع ذقن
به معناى چانه است . هنگام سجده كردن كسى چانه بر زمين نمى گذارد، اما
تعبير آيه اشاره به اين است كه آن ها با تمام صورت در پيشگاه خدا بر
زمين مى افتند، حتى چانه ى آن ها كه آخرين عضوى است كه به هنگام سجده
ممكن است به زمين برسد، در پيشگاه با عظمتش بر زمين قرار مى گيرد.(861)
816 خطر دانشمندان منحرف
فويل للّذين يكتبون الكتاب باءيديهم ثمّ يقولون
هذا من عند اللّه ليشتروا به ثمنا قليلا فويل لهم ممّا كتبت اءيديهم و
ويل لهم ممّا يكسبون
(862)
تنها آيه اى كه در آن سه بار كلمه ى ويل
به كار رفته ، همين آيه است و در آن خطر علما و دانشمندان دنيا پرست
بيان شده است . بدعت ، دين سازى و دين فروشى از جمله خطراتى است كه از
ناحيه ى دانشمندان فاسد متوجه مردم مى شود و اين عمل يك جريان خطرناك ،
در هر زمانى وجود داشته است . يكتبون فعل
مضارع و نشانه ى استمرار است .(863)
817 علماى راستين و رضايت الهى
گاهى قرآن كريم مى فرمايد: شرط رسيدن به مقام رضاى حق آن است كه انسان
از خداوند هراسناك باشد؛ رضى اللّه عنهم و رضوا
عنه ذلك لمن خشى ربّه
(864)و گاهى نيز مى فرمايد: علماى راستين از خداوند
هراسناك هستند؛ إ نّما يخشى اللّهَ من عباده
العلماء(865).
جمع ميان اين دو آيه ى شريفه چنين است : علماى راستين به مقام ارجمند
رضاى حق نايل مى گردند.(866)
818 ادب شاگرد و استاد
قال له موسى هل أ تّبعك على أ ن تعلّمن ممّا
علّمت رشدا # قال إ نّك لن تستطيع معى صبرا # ... # قال ستجدنى إ ن شاء
اللّه صابرا(867)
در گفتگوهايى كه ميان موسى عليه السلام و آن مرد عالم الهى (خضر) انجام
شد، نكته هاى جالبى در ((ادب شاگرد و
استاد)) به چشم مى خورد. مانند:
# موسى عليه السلام خود را تابع خضر معرفى مى كند؛
أ تّبعك .
# موسى عليه السلام بيان تابعيت را به صورت تقاضاى اجازه از او ذكر مى
كند؛ هل أ تّبعك .
# او خود را نيازمند تعلم ، و استادش را دانا معرفى مى كند؛
على اءن تعلّمن .
# در مقام تواضع ، علم استاد را بسيار معرفى مى كند و خود را طالب فرا
گرفتن گوشه اى از علم او؛ ممّا.
# علم استاد را علم الهى ياد مى كند؛ علّمت
.
# از او طلب ارشاد و هدايت مى كند؛ رشدا.
# به استاد مى گويد: همان گونه كه خدا به تو لطف كرده و تعليم داده ،
تو نيز اين لطف را در حق من بكن ؛ تعلّمن ممّا
علّمت .
# جمله ى هل أ تّبعك اين واقعيت را مى
رساند كه شاگرد بايد به دنبال استاد برود، اين وظيفه ى استاد نيست كه
به دنبال شاگرد برود (مگر در مورد خاص ).
# موسى عليه السلام با آن مقام بزرگى كه داشت (پيامبر اولوالعزم و صاحب
رسالت و كتاب بود) اين همه تواضع مى كند؛ يعنى هر كه هستى و هر مقامى
كه دارى ، در مقام كسب دانش بايد فروتن باشى .
# او در مقام تعهّد خود در برابر استاد، تعبير قاطعانه اى نكرد، بلكه
گفت : ستجدنى إ ن شاء اللّه صابرا؛ ان
شاء اللّه مرا شكيبا خواهى يافت كه هم ادبى است در برابر پروردگار و هم
در مقابل استاد كه اگر تخلفى رخ دهد، هتك احترامى نسبت به استاد نشده
باشد.
ذكر اين نكته ضرورى است كه عالم ربانى در مقام تعليم ، بردبارى و حلم
را از خود نشان داد. زيرا هر گاه شاگرد اعتراض مى كرد، او تنها با
خونسردى به صورت استفهام مى پرسيد: ((من
نگفتم نمى توانى در برابر كارهاى من شكيبا باشى ))؟(868)
819 فقيه كيست ؟
فمن يعمل مثقال ذرّة خيرا يره
(869)
مردى خدمت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمد و عرض كرد:
علّمنى ممّا علّمك اللّه ؛ از آنچه
خداوند به تو تعليم داده ، به من بياموز. پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه
و آله او را به مردى از يارانش سپرد تا قرآن به او تعليم دهد و به او
سوره زلزال را تعليم داد. آن مرد از جا برخاست و گفت : همين مرا كافى
است . پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود: او را به حال خود
بگذار كه مرد فقيهى شده و طبق روايتى فرمود: رجع
فقيها؛ او فقيهانه بازگشت .(870)
820 اختلاف قبل از علم و بعد از آن
كان النّاس اءمّة واحدة فبعث اللّه النّبييّن
مبشّرين و منذرين و اءنزل معهم الكتاب بالحقّ ليحكم بين النّاس فيما
اختلفوا فيه
(871)
اختلاف بر دو قسم است :
1 اختلاف در شئون مختلف زندگى است كه معلول اختلاف سليقه ها و اهداف
مردم است و همين اختلاف باعث شد خداوند براى رفع آن ، شريعت و دين را
براى مردم تشريع كند و آيه ى فوق به اين اختلاف اشاره دارد.
2 اختلاف در خود دين و شريعت است كه منشاء آن را خداوند حسادت
دانشمندان دانسته است ؛ و ما تفرّقوا إ لاّ من
بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم
(872). به تعبير ديگر، اختلاف اول قبل از علم و روشن
شدن حق است كه آن ستوده و ممدوح است ، اما اختلاف دوم چون بعد از علم و
روشن شدن حقيقت است ، نكوهيده و مذموم است .(873)
821 علم بى ارزش
فلمّا جاءتهم رسلهم بالبيّنات فرحوا بما عندهم
من العلم
(874)
از نظر قرآن كريم ، اگر علم در محدوده ى اطلاعات دنيوى خلاصه شود و در
مسير كمال انسان قرار نگيرد، آن علم فاقد ارزش است . از اين رو در آيه
ى فوق كسانى را كه به سخن انبيا توجه نكردند و به دانش هاى طبيعى و
مادى خود خرسند بودند، مذمت مى كند. نظير اين معنا را در آيات ديگر نيز
بيان كرده است ؛ يعلمون ظاهرا من الحياة الدّنيا
و هم من الا خرة غافلون
(875)و فاءعرض عن من تولّى عن
ذكرنا و لم يرد إ لاّ الحيوة الدّنيا # ذلك مبلغهم من العلم
(876)
822 معناى حكمت و حكيم
امام كاظم عليه السلام در توضيح آيه ى : و لقد
ءاتينا لقمان الحكمة
(877) مى فرمايد: منظور از حكمت ، فهم و عقل است .(878)
در قرآن كريم به كليات دين و تكاليف فرعى ، حكمت اطلاق شده است ؛
... ذلك ممّا اءوحى إ ليك ربّك من الحكمة
، شايد تعبير به حكمت اشاره به آن دارد كه گرچه احكام آسمانى از وحى
الهى سرچشمه مى گيرند، ليكن با ترازوى عقل قابل فهم و درك است .
پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: حكيم كسى است كه در دنيا زهد
بورزد و بر عبادت مواظبت كند؛ قال رسول اللّه :
من زهّد فى الدّنيا، اءسكن اللّه الحكمة قلبه و أ نطق بها لسانه
.
823 راه مناظره
و إ نّا اءو ايّاكم لعلى هدى اءو فى ضلال مبين
(879)
در اين آيه ى شريفه خداوند متعال به پيامبرش راه مناظره با افراد غير
مؤ من را تعليم مى دهد. زيرا يكى از مناظره كنندگان وقتى به ديگرى
بگويد: سخنى را كه تو مى گويى خطا است و تو بر خطا هستى ، آن شخص
خشمناك مى گردد و قدرت فكر كردن براى او باقى نمى ماند و در اين صورت
هيچ اميدى به فهم و درك او نخواهد بود و نقض غرض مى شود؛ اما اگر انسان
به او بگويد: شكى نيست كه يكى از ما دو نفر بر خطا هستيم و باقى بودن
در خطا هم امر قبيحى است ، بنا بر اين بايد تلاش كنيم تا بفهميم كدام
يك از من و تو بر خطا هستيم . در اين صورت خصم ما دقت مى كند كه درست
فكر كند و تعصب را كنار بگذارد و اين نوع سخن گفتن موجب نقصان منزلت
انسان نمى گردد.
با توجه به اين كه شكى نيست كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بر
طريق هدايت است ، اما اين نحوه سخن گفتن از لجاجت خصم مى كاهد و اميد
بيشترى به هدايت او مى رود.(880)
824 حكمت نظرى و عملى
يؤ تى الحكمة من يشاء(881)
حكمت بر دو قسم است : نظرى و عملى . زيرا كمال انسان در دو چيز است :
شناخت حق و شناخت خير و خوبى براى عمل به آن . بازگشت اولى به علم و
ادراك مطابق با واقع است كه آن را حكمت نظرى گويند و مرجع دومى به كار
عدل و صواب است كه آن را حكمت عملى خوانند. انبياى الهى داراى هر دو
حكمت هستند.
قرآن مجيد اين حقيقت را در بيان جامع خود چنين ترسيم مى فرمايد:
اءن اءنذروا اءنه لا اله الا اءنا فاتّقون
. اكنون به پاره اى از موارد آن در آيات الهى اشاره مى شود:
1 حضرت ابراهيم عليه السلام ؛ حكمت نظرى : ربّ
هب لى حكما(882)
حكمت عملى : اءلحقنى بالصّالحين
2 حضرت موسى عليه السلام ؛ حكمت نظرى : إ نّنى
اءنا اللّه لاإ له إ لاّ اءنا وحكمت عملى :
فاعبدنى
3 حضرت عيسى عليه السلام ؛ حكمت نظرى : إ نّى
عبداللّه و حكمت عملى : و اءوصانى
بالصّلوة و الزّكوة ما دمت حيّا(883).
4 پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ؛ حكمت نظرى :
فاعلم أ نّه لاإ له إ لاّ اللّه وحكمت عملى :
واستغفر لذنبك
825 عدم تلازم علم با هدايت
اءفراءيت من اتّخذ إ لهه هويه و اءضلّه اللّه
على علم
(884)
سؤ ال : چگونه ممكن است كسى با داشتن علم به بيراهه برود يا چگونه تصور
مى شود كه انسان با داشتن يقين به چيزى ، آن را انكار كند كه آيه ى
و جحدوا بها و استيقنتها اءنفسهم
(885) بر اين دلالت دارد؟
پاسخ : منافاتى ندارد كه انسان راه را بداند و در عين حال به بيراهه
برود و يا به چيزى يقين داشته باشد و آن را انكار كند. زيرا علم و دانش
، ملازم هدايت نيست ، چنان كه ضلالت ، ملازم با جهل نيست ، بلكه آن
علمى ملازم با هدايت است كه عالم ، التزام قلبى به علم خويش داشته
باشد؛ اما اگر عالم ملتزم به لوازم علم خود نباشد و نتواند از هواى نفس
خود صرف نظر كند، چنين علمى او را هدايت نمى كند.(886)
826 سقوط عالم بى عمل
و لو شئنا لرفعناه بها ولكنّه اءخلد إ لى الا رض
و اتّبع هويه فمثله كمثل الكلب ...(887)
اين آيه از شديدترين آيات بر اهل علم است . زيرا در باره ى بلعم با
عوراست كه بعد از رسيدن به مرتبه عالى علم و دارا شدن اسم اعظم و
استجابت دعا، بر اثر پيروى از هواى نفس ، سقوط كرد و در درجه ى حيوان
قرار گرفت . پس ، نعمت الهى در حق هر كس بيشتر باشد، هر گاه از هواى
نفس پيروى كند، دورى از رحمت الهى او بيشتر مى شود وبه همين معنا
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اشاره كرده و فرموده :
من ازداد علما و لم يزدد هدى ، لم يزدد من اللّه
إ لاّ بعدا(888)
827 انتقاد از گفتار بدون عقيده و عمل
قرآن كريم از منافقان به دليل گفتارى كه بدون اعتقاد قلبى است ، انتقاد
مى كند؛ يقولون باءفواههم ما ليس فى قلوبهم
(889) همچنين از مؤ منان نيز به دليل گفتارى كه عمل
دنباله ى آن نيست ، انتقاد مى كند؛ يا اءيّها
الّذين ءامنوا لم تقولون ما لا تفعلون
(890) جالب اين كه هر دو آيه در ارتباط با جنگ و جهاد
است كه منافقان به دليل عدم اعتقاد قلبى و مؤ منان به دليل ضعف ايمان و
ترس از كشته شدن شركت نمى كردند. بنابراين ، ملاك ايمان واقعى و مجاهدت
در راه خدا اعتقاد و عمل است ، نه فقط گفتار و سخن . زيرا سخن گفتن و
مردم را به جبهه دعوت كردن كار آسانى است ، مهم حضور در جبهه از روى
ايمان و عقيده به خداوند متعال است .