حديث: کأنى بالحسنى والحسينى وقد قاداها
مرحوم شيخ طوسى -رضوان الله عليه- در کتاب (غيبت) حديثى را از
(عمرو بن ثابت) از حضرت ابى جعفر (امام باقر عليه السلام) در مورد
بيعت نمودن (سيد حسنى) با حضرت ولى عصر - عجل الله تعالى فرجه - در کوفه بدينصورت نقل کرده است:
يدخل المهدى الکوفة، وبها ثلاث رايات قد اضطربت بينها، فتصفو له
فيدخل حتى يأتى المنبر ويخطب، ولا يدرى الناس ما يقول من البکاء،
وهو قول رسول الله صلى الله عليه وآله کأنى بالحسنى والحسينى، وقد
قاداها، فيسلمها الى الحسينى فيبايعونه)!
عمرو بن ثابث، از پدرش، از حضرت
ابى جعفر امام محمد باقر عليه السلام در ضمن يک حديث طولانى از
آنحضرت روايت کرده است که فرمود: پس حضرت مهدى عليه السلام وارد
کوفه مى شود، در حالى که در آنجا سه پرچم در اهتزاز است ودر برابر
حضرت تسليم مى گردند، وچون کوفه براى آن حضرت صاف گرديد وپرچمها در
برابرش تسليم شدند، آن حضرت داخل کوفه مى شود وبه مسجد تشريف مى
برد وبالاى منبر مى رود وبراى مردم خطبه مى خواند وبقدرى مردم از
ديدن، واستماع سخنان حضرت گريه مى کنند که نمى دانند آن جناب چه مى
گويد. آنگاه امام باقر عليه السلام فرمود: (وهو قول رسول الله صلى
الله عليه وآله: کأنى بالحسنى والحسينى. وقد قاداها فيسلمها الى
الحسينى فيبايعونه). واين است معناى فرمايش پيغمبر صلى الله عليه
وآله که فرمود: گويا من هم اکنون (سيد حسنى) و(حسينى) را مى بينم
که پرچمها را رهبرى مى کنند وهر دو صاحب پرچمند، وسيد حسنى پرچمها
را به سيد (حسينى) يعنى حضرت مهدى عليه السلام، تسليم مى کند،
وجمعيت حسنى وحسينى هر دو، با حضرت بيعت مى کنند.(1)
اين حديث در کمال صراحت به رهبرى دو نفر سيد، که يکى (سيد حسنى)
وديگرى (سيد حسينى) باشد اشاره مى کند، وبخوبى از آن فهميده مى شود
که آن شخصيتى که بهمراه سپاهيان ولشکريان از ايران به کوفه مى رود
ودر آنجا منتظر مى ماند تا حضرت ولى عصر (ارواحنا له الفداء) بعراق
وکوفه تشريف بياورد وگويا ضمنا از طرف (سيد حسينى) نيابت دارد وپس
از ورود حضرت، خود او ولشکريانش وتعداد ديگرى از سپاهيان ايران
زمين که در کوفه هستند واز پيروان سيد حسينى مى باشند به متابعت از
او با حضرت بيعت مى نمايند، همان (سيد حسنى) مشهور است.
ولى صاحب کتاب صراط المستقيم که حديث مذکور را بطور خلاصه از غيبت
شيخ طوسى نقل کرده است اين حديث را بگونه اى ديگر آورده است که
معناى آن در مورد (سيد حسنى) با معناى حديثى که مرحوم شيخ در کتاب
(غيبت) آورده است کاملا متفاوت است.
وى در کتاب (صراط المستقيم) حديث مذکور را به نقل از غيبت شيخ طوسى
-عليه الرحمه- چنين بازگو مى کند.
(يدخل المهدى عليه السلام الکوفة،
فيخطب، وهو قول النبى صلى الله عليه وآله (کأنى بالحسنى، وقد
قادها، فيسلمها الحسينى، فيبايعوه).(2)
حضرت مهدى عليه السلام وارد کوفه مى شود، وخطبه مى خواند واين است
معناى فرمايش پيغمبر اکرم صلى الله عليه وآله که فرمود: گويا من هم
اکنون (سيد حسنى) را مى بينم در حالى که پرچمها را رهبرى مى کند،
و(سيد حسينى) آنها را تحويل مى دهد وجملگى با حضرت مهدى عليه
السلام بيعت مى نمايند.
معناى حديث
اين حديث که درباره ى سيد حسنى، از امام باقر عليه السلام روايت
شده، وصاحب کتاب (صراط المستقيم) آنرا بطور خلاصه نقل کرده است با
آنکه بگفته ى خود مؤلف، همان حديث غيبت شيخ طوسى عليه الرحمه مى
باشد، با اين حال آن گونه که ملاحظه نموديد هم از نظر عبارت وهم از
نظر معنا با نقل مرحوم (طوسى) فرق بسيار دارد. زيرا آنچه از عبارت
حديث (شيخ) استفاده مى شود دو مطلب است.
مطلب اول آنکه: رهبرى پرچمها در طول دوران جنگ به عهده ى سيد حسنى،
وحسينى، (يعنى: حضرت مهدى عليه السلام) است، وپس از آنکه هر دو
بکوفه رسيدند حسنى پرچمها را به حضرت مهدى عليه السلام تسليم مى
کند.
ومطلب دوم آنکه: حسنى وحسينى، دو نفر (سيد) هستند که اين دو با کمک
ومساعدت يکديگر پرچمها را از شرق وايران، رهبرى مى کنند وپس از
آنکه سپاهيان ايران برهبرى سيد حسنى وارد کوفه گرديد وحضرت مهدى
عليه السلام نيز بکوفه رسيد حسنى پرچم ها را تسليم مى کند وخود
ويارانش با ساير کسانى که از پيروان سيد حسينى هستند با آن حضرت
بيعت مى نمايند، ودليل اين مطلب آنستکه: ضمير متصل (ه) در
(يبايعونه) به جمعيت سيد حسنى وسيد حسينى مربوط مى شود.
عليهذا: آنچه از حديث کتاب (غيبت) استفاده مى شود اين است که: گوئى
هدايت کننده ى پرچمها دو نفر سيد است بنام (حسنى) و(حسينى) ورهبر
اصلى نهضت (سيد حسينى) است، ولى تسليم کننده ى پرچمها (سيد حسنى)
مى باشد. وبرعکس، آنچه از نقل (صراط المستقيم) فهميده مى شود اين
است که: رهبر واقعى نهضت وهدايت کننده ى پرچمها همان (سيد حسنى)
وآنکس که پرچمها را بامام زمان عليه السلام تحويل مى دهد وبا
آنحضرت بيعت مى نمايد وسپاهيان ولشکريان هم به پيروى از او تسليم
حضرت مى شوند (سيد حسينى) است.
نتيجه بحث
بنابراين آنچه از مفهوم اين دو نقل متفاوت در مورد (سيد حسنى) ويا
رهبرى اصلى نهضت بدست مى آيد مختلف ومتفاوت است، ومعلوم نيست که
رهبر اصلى نهضت کيست وآنکه بکوفه مى رود کدام است. وباز معلوم نيست
که آيا (حسنى) خود شخصيت جداگانه ومستقلى است يا اينکه تحت فرمان
(سيد حسينى) مى باشد وهمچنين معلوم نيست اگر واقعا (حسنى) و(حسينى)
دو نفر سيد هستند که از شرق وايران پرچمها را رهبرى مى کنند کداميک
از آنها بکوفه مى رود وبا حضرت بيعت مى نمايد وکداميک عازم شام
وبيت المقدس مى شود.
بهر حال، روى اين بيان وتحقيقى که درباره ى نقل (صراط المستقيم)
وکتاب غيبت شيخ طوسي- عليه الرحمه - بعمل آمد در مورد اثبات وجود
(سيد حسنى) نتيجه ى مطلوب بدست نمى آيد.
باز هم تأييد:
اينک، باز هم براى اينکه به ميزان اختلافى که در مورد کلمه ى
(حسنى) در نسخه هاى مختلف کتابها روى داده است پى ببريد، حديث
ديگرى را که مستقيما در رابطه با خروج سيد حسنى از امام صادق عليه
السلام رسيده است وآنحضرت ضمن يک مصاحبه طولانى وسؤال وجوابى مفصل
با يکى از ياران خاص خود بنام (مفضل) مشروحا پيرامون نهضت (سيد
حسنى) سخن گفته است در اينجا مى آوريم تا شايد بدينوسيله مشکل نهضت
سيد حسنى، حل گشته وبه نتيجه ى مطلوبى دست يابيم.
حديث مفضل از امام صادق
مرحوم علامه مجلسي- رضوان الله عليه- در کتاب (بحار الانوار) ضمن
حديثى مفصل وطولانى، از (مفضل بن عمر) از حضرت امام جعفرصادق عليه
السلام، جريان خروج سيد حسنى، وشرح قتل وکشتار عجيبى که بفرمان وى،
براى بيرون راندن لشکريان سفيانى وپاک نمودن سرزمين مقدس ايران از
لوث وجود ظلمه وستمگران انجام مى شود، چنين آورده است:
(ثم يخرج الحسنى الفتى الصبيح
الذى نحو الديلم! يصيح بصوت له فصيح يا آل أحمد أجيبوا الملهوف،
والمنادى من حول الضريح، فتجيبه کنوز الله بالطالقان، کنوز واى
کنوز ليست من فضة ولا ذهب، بل هى رجال کزبر الحديد، على البراذين
الشهب، بأيديهم الحراب، ولم يزل يقتل الظلمة حتى يرد الکوفة وقد
صفا أکثر الأرض فيجعلها له معقلا. فيتصل به وبأصحابه خبر المهدى
عليه السلام، ويقولون: يابن رسول الله من هذا الذى قد نزل بساحتنا،
فيقول: أخرجوا بنا اليه حتى ننظر من هو؟ وما يريد؟ وهو والله يعلم
انه المهدى، وانه ليعرفه، ولم يرد بذلک الأمر الا ليعرف أصحابه من
هو؟).(3)
آنگاه (سيد حسنى) آن جوانمرد زيبا روى (خوش سيما وخوش قيافه) که از
طرف سرزمين ديلم، يعنى: از قزوين تا گيلان، پيدا مى شود، قيام مى
کند وبه آواز بلند وصداى رسا که همه ى مردم بشنوند فرياد برمى آورد
که اى آل احمد (اى سادات واى علماى مسلمانان) محزون، ومضطر بى چاره
اى را که از شما يارى مى طلبد اجابت کنيد: واين منادى وفرياد
برآورنده در اطراف ضريح فرياد خواهد کرد.
پس گنجهاى خدا از طالقان او را اجابت خواهند نمود، آنها گنجهائى
هستند وچه گنجهائى!!! اين گنجها از نقره وطلا نيست!! بلکه دلير
مردانى هستند که مانند پاره هاى آهنند، بر مرکبهاى جنگى بسيار سخت
تيره رنگ (سفيد متمايل به سياهى يا زرد متمايل به سياه) سوار، وهمه
مکمل ومسلح اسلحه ها در دست دارند وپى در پى ستمگران را ميکشند تا
آنکه وارد کوفه مى شوند، وبيشتر روى زمين، يعنى: سرزمين ايران را
از وجود ظلمه پاک خواهد نمود، تا آنکه (کوفه) را محل اقامت وپايگاه
نظامى خويش قرار خواهد داد.
پس چون کوفه را محل اقامت خود قرار داد، خبر ظهور حضرت مهدى عليه
السلام به او مى رسد: در اين وقت اصحابش به او عرضه مى دارند يابن
رسول الله اين چه کسى است که در قلمرو ما فرود آمده است؟ سيد حسنى،
در جواب اصحاب خود مى گويد: بيائيد با هم برويم وببينيم که اين مرد
کيست وچه مى خواهد. بخدا قسم که خود او مى داند که او مهدى آل محمد
صلى الله عليه وآله است وبخوبى او را مى شناسد ولى مقصودش از اين
حرف آن است که حقيقت آن حضرت را بر اصحاب خود آشکار ساخته وحضرتش
را به پيروان خود بشناساند که او چه کسى است.
آنگاه امام صادق عليه السلام فرمود: پس سيد حسنى بيرون مى آيد وبه
آن حضرت مى گويد: اگر تو راست مى گوئى که مهدى آل محمد صلى الله
عليه وآله هستى پس عصاى جدت پيغمبر، انگشتر، وبرد، وزره او که
موسوم به (فاضل) است، وعمامه مبارکش که آنرا (سحاب) مى ناميدند،
واسبش که (يربوع) نام داشت، وشترش که آنرا (عضباء) مى گفتند،
وقاطرش که نام او (دلدل) بود، وحمارش که آنرا (يعفور) مى ناميدند،
واسب اصيلش که بنام (براق) بود وهم چنين (مصحف) و(قرآنى) که امير
المؤمنين عليه السلام آنرا جمع آورى کرده بود، کجاست؟
پس حضرت مهدى عليه السلام همه ى آنها را مى آورد وبه سيد حسنى نشان
مى دهد وآنگاه عصاى پيغبر را ميگيرد وبه سنگ سختى مى زند و(عصا)
ناگهان مانند درخت سبز مى شود، وشاخه وساقه مى آورد، ومقصود سيد
حسنى از اين درخواست آنست که بزرگوارى مهدى عليه السلام را به
اصحاب خود نشان دهد تا حاضر شوند با آن حضرت بيعت نمايند.
سپس سيد حسنى وقتى که آن کرامت وبزرگوارى را از مهدى عليه السلام
ديده مى گويد: الله اکبر، يابن رسول الله دست مبارکتان را بدهيد تا
با شما بيعت کنيم، پس مهدى عليه السلام دست خود را دراز کرده ونخست
سيد حسنى، وسپس ساير لشکريانى که با حسنى هستند با حضرت، بيعت مى
کنند مگر چهل هزار نفر که قرآنهائى با خود دارند وبه (زيديه)
معروفند که اين عده از بيعت نمودن با حضرت خوددارى مى ورزند ومى
گويند: اين کار جز يک سحر بزرگ چيز ديگرى نيست.
وبا اين حرف دو لشکر بجان هم مى افتند، وحضرت مهدى عليه السلام
بطرف طايفه منحرفه (زيديه) مى آيد وآنها را موعظه ونصحيت مى نمايد
وايشان را دعوت به آرامش وپذيرش حق مى نمايد وتا سه روز به آنها
مهلت مى دهد ولى موعظه ونصيحت آن حضرت در آنها اثر نمى کند وبر
سرکشى وکفر خود مى افزايند، وحضرت مهدى عليه السلام هم به ناچار
فرمان قتل همه را صادر مى کند وهمگى آنها کشته مى شوند.
(وآنگاه حضرت به اصحاب خود مى
فرمايد: قرآنهاى آنها را برنداريد وبگذاريد تا باعث حسرت آنها
گردد، همانگونه که آنرا تبديل کردند وتغيير دادند ومطابق آنچه در
آن بود عمل نکردند).(4)
مرحوم سيد نعمة الله جزائرى -عليه الرحمه- متوفاى سال 1112 هجرى،
معاصر علامه ى مجلسى - رحمة الله عليه- حديث (مفضل) را بصورت مفصل
ترى نقل کرده است که چون حاوى نکاتى جالب وبرجسته، وداراى مطالب
بيشترى است لهذا قسمتى از متن عربى حديث را که بسيار حساس، ومربوط
به سيد حسنى وحرکت او بسوى کوفه وقتل وکشتار متجاوزين است در اينجا
مى آوريم، وترجمه ى باقى حديث را به دنبال آن تا آخر حديث نقل مى
نمائيم.
اين مرد دانشمند در کتاب (الانوار النعمانيه) حديث مفضل را درباره
ى خروج سيد حسنى از امام صادق عليه السلام چنين آورده است:
(ثم يخرج الفتى الصبيح وهو الحسنى من نحو الديلم وقزوين، فيصيح
بصوت له فصيح يا آل محمد أجيبوا الملهوف، فتجيبه کنوز الطالقان،
ولا کنوز من ذهب ولا من فضة بل هى رجال کزبر الحديد، لکأنى أنظر
اليهم على البرازين الشهب بأيديهم الحراب يتعاوون شوقا الى الحرب
کما تتعاو الذئاب، أميرهم رجل من بنى تميم، يقال له شعيب بن صالح،
فيقبل الحسنى فيهم ووجهه کدائرة القمر فيأتى على الظلمة ويقتلهم
حتى يرد الکوفة، وقد جمع بها أکثر أهل الأرض). سپس آن جوانمرد
خوشرو (نيکو منظر وخوش سيما) قيام مى کند، واو حسنى است قيام او از
جانب ديلم وقزوين است، به آواز بلند وصداى رسا که همه ى مردم
بشنوند فرياد برمى آورد، اى آل محمد غمگين محزون ومضطر بى چاره اى
را که از شما يارى مى طلبد، اجابت کنيد، پس گنجهاى طالقان او را
اجابت مى نمايند، اين گنجها از طلا ونقره نيست بلکه دلير مردانى
هستند که مانند پاره هاى آهنند.
گويا من هم اکنون آنها را مى نگرم
که بر وسائط نقليه ى جنگى بسيار سخت وقوى(5)
سوارند وهمه مکمل ومسلح، اسلحه ها وابزار جنگى خود در دست دارند
(ودر وقت حمله) همچنانکه گرگها فرياد بر مى آورند، از شدت شوق،
واشتياق به جنگ، فرياد مى زنند، وفرمانرواى آنان مردى از بنى تميم
است که به او (شعيب بن صالح) مى گويند.
و(حسنى) در ميان ايشان (بدشمن) رومى آورد مانند دائره ى قمر (قرص
ماه) پس آثار ظلم را دنبال، وستمگران (متجاوز) را تعقيب مى نمايد
وآنها را بقتل مى رساند، وبه پيش مى رود تا اينکه وارد کوفه مى
شود، واين در وقتى است که بيشتر اهل زمين در آنجا جمع شده باشند.
آنگاه خبر ظهور مهدى عليه السلام به (سيد حسنى) ويارانش مى رسد
عرضه مى دارند يا بن رسول الله اين کيست؟ که به قلمرو ما فرود آمده
است، حسنى مى گويد: بيائيد با هم برويم وبه بينيم او کيست، وچه مى
خواهد، وبخدا قسم که خود او مى داند که او حضرت مهدى عليه السلام
است وبخوبى او را مى شناسد.
پس حسنى به راه مى افتد ودر حالى که چهار هزار نفر که قرآنها در
گردن وعباهاى پشمينه بر دوش دارند وشمشيرها واسلحه هاى خود را
حمايل کرده ودر پيشاپيش او حرکت مى کنند، مى رود تا اينکه نزديک
لشکريان مهدى عليه السلام مى رسد ومى گويد: از اين مرد بپرسيد که
او چه کسى است؟ وچه مطلبى دارد؟ آنگاه يکى از ياران او بطرف
لشکريان مهدى عليه السلام مى رود ومى گويد: اى لشکريانى که مابين
ما حائل شده ايد خداوند شما را زنده نگهدارد شما چه کسانى هستيد؟
وبزرگ شما کيست؟ وچه مى خواهيد؟ آنگاه ياران مهدى عليه السلام مى
گويند اين مرد مهدى آل محمد صلى الله عليه وآله است وما ياوران او
از جن وانس وملائکه هستيم.
سپس سيد حسنى مى گويد: پس بين من وامير خود خلوت کنيد، وما را تنها
بگذاريد. آنگاه مهدى عليه السلام بسوى او بيرون مى آيد ودو نفرى در
ميان دو لشکر مى ايستند وحسنى، عرضه مى دارد: اگر تو مهدى آل محمد
صلى الله عليه وآله هستى پس عصاى جدم رسول خدا صلى الله عليه وآله
وانگشتر، و(برد) وزره وعمامه ى او (سحاب) واسب او، وشترش (غضباء)
وقاطرش (دلدل) وحمارش (يعفور) ونجيبش (براق) وتاج آن حضرت وهمچنين
قرآنى که امير المؤمنين عليه السلام بدون تغيير وتبديل آنرا جمع
آورى نموده بود کجاست؟ پس مهدى عليه السلام تمام آن اشياء را حاضر
نموده وهمه ى آنها را به سيد حسنى نشان مى دهد.
سپس امام صادق عليه السلام فرمود: وحضرت مهدى عليه السلام
(خورجينى) بيرون مى آورد که تمام مواريث انبياء (حتى عصاى آدم
ونوح، وترکه ى هود وصالح، ومجمع ابراهيم، وصاع يوسف وکيل وترازوى
شعيب، وعصا وتابوت موسى (که در آن ماترک وباقيمانده ى آنچه را که
آل موسى هارون داشتند وملائکه آنرا برمى داشتند وزره داوود، وعصا
وتاج وانگشتر سليمان، ورحل عيسى عليه السلام وميراث تمام پيامبران)
در آن خورجين خواهد بود.
آنگاه مهدى عليه السلام عصا را مى
گيرد وآنرا بر بالاى سنگ سختى نصب مى کند وآن عصا فورا درخت بزرگى
مى شود بطوريکه بر تمام لشکريان حاضر سايه مى افکند، در آنوقت سيد
حسنى مى گويد: الله اکبر، يابن رسول الله دست خود را دراز کنيد تا
با شما بيعت کنم، پس سيد حسنى، وتمام لشکريان او با آن حضرت بيعت
مى نمايند، مگر چهار هزار نفر که قرآنهائى در گردن دارند وعباهاى
پشمينه پوشيده اند ومعروف به (زيديه) مى باشند، که اين عده از بيعت
با حضرت امتناع مى ورزند، ومى گويند: اين کار جز يک سحر بزرگ چيز
ديگرى نيست، وبا اين حرف دو لشکر بجان هم مى افتند، وحضرت مهدى
عليه السلام بطرف گروه منحرف (زيديه) مى رود وآنها را موعظه ونصيحت
مى نمايد وتا سه روز به ايشان مهلت مى دهد، ولى موعظه ونصيحت آن
حضرت در آنها اثر نمى کند، وآنان بر دورى وطغيان وسرکشى خود مى
افزايند. وحضرت مهدى عليه السلام هم بناچار، فرمان قتل همگى آنها
را صادر مى کند. آنگاه امام صادق عليه السلام فرمود: گويا من هم
اکنون به آنها نظر مى افکنم که گوئى همگى کشته شده ودر خون خود
غلطيده اند، وقرآنها نيز بخون آنها آغشته شده است، پس يکى از اصحاب
آن حضرت مى آيد تا قرآنها را بردارد ولى حضرت مهدى عليه السلام به
او مى فرمايد: اين قرآنها را بحال خود واگذاريد، وبگذاريد تا موجب
حسرت آنها باشد، همچنانکه آنرا تبديل کردند، وتغيير دادند، وتحريفش
نمودند وبه آنچه از احکام خدا در آن بود، عمل نکردند.(6)
حديث مفضل به روايت حسن بن سليمان
واينک بار ديگر حديث (مفضل) از کتاب (منتخب االبصائر) تأليف شيخ
فاضل، حسن بن سليمان حلى، شاگرد شهيد اول، از علماء قرن نهم هجرى
که مرحوم علامه ى مجلسى عليه الرحمه، نيز قسمتى از حديث مذکور را
از آن کتاب نقل کرده است در اينجا مى آوريم، تا علت اظهار نظرهاى
مختلفى که پيرامون وجود سيد حسنى، ابراز شده وهميچنين اختلافاتى که
در مورد کلمه ى (حسنى) روى داده است بر خوانندگان محترم روشن شود.
اين دانشمند محترم حديث (مفضل) را از حضرت صادق عليه السلام در
کتاب (مختصر البصائر الدرجات) چنين آورده است:
(خبر داد به من برادر رشيد وصالح، محمد بن ابراهيم بن محسن عطار
آبادى به اينکه اين حديثى را که ذکر خواهيم نمود بخط پدرش ابراهيم
بن محسن (آن مرد صالح) را يافته است وآنگاه او خط پدرش را به من
نشان داد ومنهم نسخه اى از روى آن خط نوشتم، وصورت آن حديث چنان
است:
(حسين بن حمدان از محمد بن اسماعيل وعلى بن عبد الله حسنى، از ابى
شعيب محمد بن نصير، از عمر بن فرات، از محمد بن مفضل، از (مفضل بن
عمر) روايت کرده است که مفضل گفت: حضور امام صادق عليه السلام عرض
کردم. آيا براى مهدى منتظر عليه السلام که مردم در آروزيش هستند
وقتى هست؟ که مردم آنرا بدانند؟
وآنگاه اين دانشمند بزرگوار آن حديث مفصلى را که درباره ى مسائل
مختلفى از (مفضل) از حضرت صادق عليه السلام رسيده است نقل مى کند
تا به اينجا که درباره حسنى مى نويسد:
(قال المفضل: ثم يکون ماذا يا سيدى؟ فقال: ثم يخرج الفتى الحسنى
يصيح من نحو الديلم، فيصيح بصوت له، يا آل محمد أجيبو الملهوف،
والمنادى من حول الضريح، فتجيبه کنوز الله بالطالقان کنوز لا من
ذهب ولا من فضة بل رجال کزبر الحديد.
لکأنى أنظر اليهم على البرازين
الشهب بأيديهم الحراب يتعاوون شوقا الى الحرب کما تتعاو الذئاب،
أميرهم رجل من بنى تميم، يقال له شعيب بن صالح، فيقبل الحسين عليه
السلام فيهم وجهه کدائرة القمر، يروع الناس جمالا فيبقى على أثر
الظلمة فيأخذ سيفه الصغير والکبير والوضيع والعظيم، ثم يسير بتلک
الرايات کلها حتى يرد الکوفة وقد جمع بها أکثر أهلها فيجعلها له
معقلا، ثم يتصل به خبر المهدى عليه السلام فيقولون له يابن رسول
الله، من هذا الذى نزل بساحتنا فيقول الحسين عليه السلام أخرجوا
بنا اليه حتى تنظروا من هو وما يريد وهو يعلم والله انه المهدى
عليه السلام وانه ليعرفه).(7)
مفضل گفت اى آقاى من، ديگر چه مى شود، فرمود: سپس (سيد حسنى) آن
جوانمرد خوبروى نيکو منظرى که از طرف (ديلم) فرياد برمى آورد، قيام
مى نمايد وبا صدائى که دارد فرياد برمى آورد: اى آل محمد غمگين
محزون، ومتأسف دردمند را اجابت کنيد، ونداکننده از اطراف ضريح
فرياد مى کند، پس گنجهاى خدا در طالقان دعوت او را اجابت مى کنند،
آنها گنجهائى هستند که نه از طلا است ونه از نفره بلکه مردانى
هستند مانند پاره هاى آهن!!
گويا من هم اکنون آنها را مى نگرم که بر مرکبهاى بسيار سخت وقوى
سوارند وابزار جنگى خود در دست دارند واز شدت شوق وعلاقه اى که به
جنگ دارند همچون گرگهائى که در هنگام حمله فرياد برمى آورند، آنها
نيز فرياد مى زنند، فرمانرواى آنان مردى از بنى تميم است که به او
(شعيب بن صالح) مى گويند.
پس (حسين عليه السلام) (دقت کنيد) ظاهر مى شود وباروئى که مانند
دائره ى قمر (وقرص ماه) است در ميان آنها رومى آورد، ومردم از هيبت
وجمال او تعجب مى کنند ويا از ديدن چهره ى جذاب وملکوتى وى دچار
ترس ووحشت مى شوند واو آثار ظلم وستم را دنبال، وستمکاران را تعقيب
مى نمايد، وشمشير برنده اش کوچک وبزرگ وپست وشريف را مى گيرد.
سپس او با تمام آن پرچمها، يعنى لشکريان، سير مى کند وحرکت مى
نمايد تا اينکه وارد کوفه مى شود واين در وقتى است که بيشتر اهل
کوفه (که شايد منظور مردم عراق باشند) در آنجا جمع شده باشند، واو
کوفه را محل استقرار خود قرار خواهد داد.
آنگاه خبر ظهور مهدى عليه السلام به او مى رسد عرضه مى دارند اى
فرزند رسول خدا اين چه کسى است که در قلمرو ما فرود آمده است؟!
(حسين عليه السلام) (دقت کنيد) مى فرمايد: بيائيد با هم برويد تا
ببينيد که او چه کسى است وچه مى خواهد واو مى داند بخدا قسم که او
حضرت مهدى عليه السلام است وبخوبى او را مى شناسد.
سپس اين دانشمند محترم بقيه ى حديث را مانند (بحار) و(انوار
النعمانيه) با تفصيل نقل نموده ودر هر جائى که نام حسنى بوده است
(بجز همان بار اول که نام حسنى را آورده است) در تمام موارد بجاى
حسنى (حسين عليه السلام) را نوشته است.
والبته اين، از سه حال خارج نيست يا اينکه اين اشتباه از کاتب،
ونسخه نويس اولى بوده ويا اينکه ايشان اشتباها حديث را همانگونه که
ملاحظه فرموديد بجاى (حسنى) حسين عليه السلام را نوشته است ويا
اينکه در واقع اصلا ثم يخرج الحسينى بوده است.
در هر صورت مرحوم (عراقى) در کتاب (دار السلام) درباره ى نوشته ى
حسن بن سليمان چنين مى نويسد:
مرحوم مجلسى (قدس سره) بعد از
آنکه در بحار، اين حديث را از مؤلفات بعضى اصحاب از حسين بن همدان
به سند مذکور ذکر نموده، فرموده است که شيخ حسن بن سليمان در کتاب
منتخب البصائر، حديث مفضل را بدين صورت آورده است که: (خبر داد بمن
محمد بن محسن... وسپس حديث مفضل را ذکر نموده تا: گويا: جوانان
طالقان را مى بينم تا آخر فقره ى خروج حسنى) ودر جميع اين فقره در
عوض لفظ حسنى (حسين عليه السلام) ذکر نموده است. واز اين طرز نقل
چنان مستفاد مى شود که آن شخص قيام کننده (حسين عليه السلام) است
وتعبير به (حسنى) در اين روايت از کاتب بوده است، ومؤيد اين روايت
است (در صورتى که مقصود، حسين عليه السلام باشد) بعض اخبارى که در
باب (رجعت) ذکر مى شود.(8)
ضمنا ناگفته نماند که همين توضيح مرحوم عراقى سبب گرديده است که
ناظم الاسلام کرمانى در کتاب علائم الظهور خود بگويد: (عبارات کتب
درباره ى سيد حسنى مختلف است) ودر نتيجه در آخر کتاب چنين نتيجه
بگيرد که آن سيد انقلابى قيام کننده بگفته ى کتاب (دار السلام)
بنقل از منتخب البصائر، (حسينى) است.
در اينجا به تناسب بحث، اين نکته
را نيز اضافه مى کنيم که در مورد حديث (غيبت) شيخ طوسى هم، که از
امام باقر عليه السلام آورده است (کأنى بالحسنى، والحسينى، وقد
قاداها فيسلمها الى الحسينى) مرحوم کاظمى نيز در بشارة الاسلام
بجاى حسنى وحسينى، حسن وحسين، آورده واينگونه نوشته است (کأنى
بالحسن والحسين وقد قاداها فيسلمها الى الحسين عليه السلام).(9)
واين خود بيانگر اين واقعيت است که اصالتا درباره ى احاديث مربوط
به (حسنى) هرچه باشد خواه حسنى، وخواه حسينى، اشتباهى در کتابهاى
موجود فعلى رخ داده است.
خواننده ى عزيز! اين بود خلاصه وفشرده ى آن رواياتى که درباره ى
(سيد حسنى) رسيده است، واين روايات نيز چنانکه ملاحظه فرموديد
(حسنى) بودن آن سيد انقلابى را اثبات نمى کند وبلکه آنگونه که در
موارد مختلف توضيح داديم بر اعتقاد به (حسينى) بودن وى مى افزايد
والبته روايات ديگرى هم هست که نياز به تحقيق وبررسى بيشترى دارد
وما به همين مقدار اکتفا مى کنيم.
اينک پس از نقل روايات مختلفى که درباره ى خروج (سيد حسنى) آورديم،
خوبست تحقيقات مختصرى پيرامون برخى از لغات، وکلماتى که در حديث
(مفضل) در مورد نهضت خداپسندانه سيد حسنى آمده است انجام دهيم تا
شايد بدينوسيله راهى براى شناخت واقعى، وانگيزه اساسى حرکت ونهضت
ثمر بخش وى پيدا کنيم.
معناى فتى در لغت
در کتاب (مفردات راغب) پيرامون معنى کلمه ى (فتى) چنين مى نويسد:
(فتى) در لغت بمعنى تازه جوان است، در موارد استعمال اين کلمه
درباره ى دختر نيز (فتات) مى گويند، وبطور کنايه به غلام وکنيز
(يعنى: برده) نيز گفته مى شود.
در کتاب (لسان العرب) در بحث مفصلى که پيرامون کلمه ى (فتى) وتوضيح
وتشريح اين کلمه، ومعانى مختلف آن آورده است چنين مى نويسد:
(قتيبى) گفته است (فتى) بمعناى
جوان وتازه سن نيست، بلکه بمعناى انسان کامل وعاقل وشخص نيرومند
وقوى وبا شخصيت وخوش فکر ونيک انديش است.(10)
معناى فتى در قرآن
با مراجعه به آيات مبارکات قرآن کريم، وملاحظه ى معنى (فتى) در اين
کتاب آسمانى، نيز همان معناهائى که در کتب لغت آمده است بدست مى
آيد، بعلاوه اينکه در موارد متعددى کلمه ى (فتى) در قرآن کريم، به
اشخاص (حر) وآزاد نيز اطلاق شده است ودر اين باره به ده ها آيه مى
توان استشهاد نمود که ما از ميان همه ى آنها تنها دو آيه را بعنوان
مثال مى آوريم:
1- قرآن کريم، در مورد بت شکنى حضرت ابراهيم (على نبينا وآله وعليه
السلام) چنين مى فرمايد: (قالوا سمعنا فتى
يذکرهم يقال له ابراهيم) انبياء: 60 يعنى: گفتند آزاد مردى
را شنيده ايم ابراهيم نام که خدايان ما را به بدى ياد مى کرد.
2- درباره ى همسفر (موسى) که طبق
گفته ى مفسرين (يوشع بن نون) بوده است چنين مى فرمايد: (واذ
قال موسى لفتيه لا أبرح) کهف 60 يعنى: وموسى به خدمتکار خود
گفت من از اينجا نمى روم، در صورتى که خدمتگذار موسى، يوشع بن نون
بوده است. وعلت اينکه قرآن مجيد، از او بعنوان (فتى) ياد نموده اين
بوده است که وى، خدمتگذارى حضرت موسى عليه السلام را پذيرا شده واز
وى پيروى مى کرده است تا از او علم ودانش بياموزد.(11)
جمع کلمه ى (فتى) (فتيان) و(فتيه)
است مانند (وقال لفتيانه اجعلوا بضاعتهم فى
رحالهم) يوسف 62، يعنى: يوسف به غلامانش گفت سرمايه ى آنها
را در بارهايشان بگذاريد. ومانند (انهم فتية
آمنوا بربهم وزدناهم هدى) کهف: 3، يعنى: وآنها جوانمردانى
بودند که بپرودرگارشان ايمان آورده وما بر هدايتشان افزوديم.(12)
ترديدى نيست که در اين آيات، که بعنوان نمونه آورديم معناى جوانمردى احساس
مى شود، در عين حال که برخى از آنها بطور کنايه در مورد خدمتکار
استعمال شده است.
معناى فتى در حديث
در مورد معناى (فتى) از کتب وآيات مبارکات قرآن که بگذريم، در
اخبار واحاديث اهل بيت عليهم السلام نيز بمعناى جوانمرد وآزادمرد،
وافراد مؤمن، وانسانهاى خداشناس استعمال شده است که براى نمونه به
دو حديث اشاره مى کنيم:
1- مرحوم صدوق - عليه الرحمه- در کتاب (معانى الاخبار) در حديثى از
امام صادق عليه السلام از پيغمبر اکرم صلى الله عليه وآله درباره ى
کلمه ى (فتى) چنين مى نويسد:
(يک نفر (اعرابى) نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله آمد وپيغمبر
اکرم صلى الله عليه وآله در حالى که يک عباء رنگين (زبيا) پوشيده
بود بطرف او بيرون آمد اعرابى با ديدن چنين پوشش زيبايى که بنظر او
مخصوص جوانان بحساب مى آمد، عرضه داشت: (يا محمد لقد خرجت الى،
کأنک فتى) يعنى: اى محمد صلى الله عليه وآله شما در حالى بطرف من
آمديد که گوئى يک انسان جوان تازه سن (وجوانمرد) هستيد؟! فرمود:
(نعم يا أعرابى أنا الفتى، ابن الفتى، اخ الفتى) بله، اعرابى، من
خودم جوانمرد آزاده ام، پسر جوانمرد آزاده ام، وبرادر جوانمرد
آزاده ام.
عرضه داشت: يا محمد! اما اينکه
خودتان (فتى) يعنى. جوانمرد وآزاده ايد درست وصحيح است اما چگونه
فرزند فتى وبرادر (فتى) هستيد؟! فرمود: آيا نشنيده اى قول خداى
تعالى را که مى فرمايد (قالوا سمعنا فتى
يذکرهم يقال له ابراهيم) انبياء: 60، يعنى گفتند آزادمردى
را شنيده ايم ابراهيم نام که خدايان ما را ببدى ياد مى کرد؟) من
فرزند ابراهيم عليه السلام هستم، وابراهيم جوانمرد بود، واما اينکه
گفتم من برادر جوانمردم، براى اين است که: در روز (جنگ احد) منادى
از آسمان ندا در دارد (لا سيف الا ذو الفقار، ولا فتى الا على)
شمشيرى نيست جز ذوالفقار، وجوانمردى نيست جز على، پس على برادر
منست ومن برادر على عليه السلام هستم.(13)
2- در حديث ديگرى نيز که از حضرت صادق عليه السلام نقل شده است، آن
حضرت کلمه ى (فتى) را به (مؤمن) تفسير فرموده است.
محدث بحرانى، ذيل اين آيه ى شريفه: (أم حسبت أن أصحاب الکهف
والرقيم کانوا من آياتنا عجبا) کهف: 9، چنين مى نويسد:
(سليمان بن جعفر همدانى (نهدى خ) گفت: امام صادق عليه السلام بمن
فرمود: اى سليمان (فتى) چه کسى است؟ عرضه داشتم: قربانت گردم، کلمه
ى (فتى) در نزد ما بمعنى جوان است، حضرت بمن فرمود: آيا ندانسته اى
که تمامى اصحاب کهف، پير بودند ولى خداوند آنها را بوسيله ى
ايمانشان (فتيه) (جوانمردان) ناميده است. اى سليمان: کسى که بخدا
ايمان بياورد، ومتقى وپرهيزکار باشد جوانمرد است).
پاورقى:
(1)
غيبت شيخ طوسى، ص 281، طبع نجف وبحار الانوار، ج 52، ص
331.
(2)
الصراط المستقيم، ج 2، ص 264، فصل 14.
(3)
بحار الانوار، ج 53، ص 16-15.
(4)
بحار الانوار، ج 53، ص 16-15.
(5)
عين تعبير حديث است به کتب لغت مانند نهايه ابن اثير ولسان
العرب ماده (شهب) رجوع شود.
(6)
الانوار النعمانيه، ج 2، ص 88، 87.
(7)
مختصر بصائر الدرجات، ص 188 و189.
(8)
دار السلام عراقى، ص 410، انتشارات کتابفروشى اسلاميه 1352
شمسى.
(9)
بشارة الاسلام، ص 237، 236.
(10)
لسان العرب، ماده (فتى) و(جزل).
(11)
مجمع البحرين، ماده (فتى) ج 1، ص 325.
(12)
قاموس قرآن، ج 5، ص 151.
(13)
معانى الاخبار، ص 118.
(14)
تفسير البرهان، ج 2، ص 456.