عجم
کلمه ى (عجم) نيز مانند کلمه ى (فرس) يکى ديگر از عناوين ايرانيان
در تاريخ اسلام است. وتمام محدثان ومولفان ومورخان اسلامى اين کلمه
را چه در زمان گذشته وچه امروز در مورد (ايراينان) بکار برده، واز
آنان بنام (عجم) ياد کرده اند، واز اين رو لازم است مقدارى درباره
ى آن توضيح دهيم.
ولى پيش از آنکه درباره ى اين کلمه بحث وگفتگو کنيم وآنرا از نظر
لغت عرب ومعناى واقعى آن، مورد بررسى قرار دهيم، بايد اين نکته را
خاطر نشان سازيم که هدف ما از بحث وبررسى در پيرامون کلمه ى (عجم)
ذکر فضائل عجم ومديحه سرائى آنان، واثبات برترى ايشان بر ساير
اقوام وديگر ملل جهان نيست، ونيز نمى خواهيم ميزان عشق وعلاقه اين
دسته از مردم را نسبت به خاندان عصمت وطهارت، ومقدار فداکاريها واز
خودگذشتيها وخدمات کم نظير آنان را نسبت بعالم اسلام وپيشوايان
واقعى مذهبى بازگو کنيم. بلکه هدف ما از مطرح ساختن کلمه ى (عجم)
در اينجا تحقيق در پيرامون اين کلمه است وآن هم بدين لحاظ است که
ريشه ى اصلى واساسى، ومعناى واقعى اين کلمه را در لغت عرب پيدا
نموده، وروشن سازيم که مقصود روايات اسلامى از گروه خاصى بنام عجم،
که در بيانات ائمه ى معصومين (عليهم السلام) از آنها تعريف شده،
ومورد تمجيد وستايش قرار گرفته اند، (اين گروه خاص) ايرانيان
هستند.
بنابراين براى پرهيز از اطاله ى سخن ودورى جستن از قيد وبندهاى
اضافى وشرح خصوصيات روحى واخلاقى (ايرانيان) به توضيح مختصرى
پيرامون کلمه ى (عجم) اکتفا نموده وپس از اندکى شرح وتفسير اين
کلمه به حديثى چند که از طرز استعمال آن خصوص ايرانيان استفاده مى
شود ومقصود ما به روشنى بيان مى نمايد، اشاره مى کنيم.
واژه عجم در لغت عرب
کلمه ى (عجم) کلمه اى است عربى وبمعناى سخن مبهم ونامفهوم است
ومقصود از آن کسى است که غير عرب باشد، واعراب اين کلمه را در مورد
افراد غير عرب بکار مى برند.
در (لسان العرب) (کتاب لغت) در ماده ى (عجم) مى نويسد:
(عجم) خلاف العرب)
عجم، به کسى گفته مى شود که عرب نباشد ومنظور عرب، از کلمه ى (عجم)
کسانى هستند که عرب زبان نباشند.
بنابراين کلمه ى (عجم) کلمه اى است که تمامى اقوام وملل مختلف جهان
را که غير عرب باشند در بر مى گيرد، وهمه ى دنياى غير عرب را شامل
مى شود وبا اين حساب کليه ى مردم جهان از هر قوم ونژادى که باشند
از ترک وکرد وفارس وبلوچ وهندى وچينى واروپائى وآفريقائى وتمامى
نژادهاى ديگر، همه وهمه (عجم) محسوب مى شوند.
ولى با دقت وتتبع بيشتر در ريشه ى اين لغت بخوبى روشن مى شود که
گرچه اکثر اهل لغت کلماتى چون عجم- عجمه، اعجام، اعاجم، واعجمى را
به معناى ابهام در سخن ونارسائى در بيان وسخن نا مفهوم ونا آشنا
معنا کرده وکلمه ى عجم را به طور مطلق در معانى ياد شده به کار
برده ودر کليه ى افراد غير عرب استعمال نموده اند، اما در عين حال
از خلال سخنان خود آنها معلوم مى شود که لفظ عجم غير از معناى اصلى
وواقعى آن که مطلق افراد غير عرب باشند، از نظر استعمال، معنا
ومفهوم ديگرى دارد که با معناى اصلى آن به طور کامل موافقت نمى
کند.
چنانکه اين معنا بر صاحب (مجمع البحرين) وکتاب (المنجد فى اللغة)
پوشيده ومستور نمانده وهر دوى آنها، آن را تصريح کرده اند.
عبارت مجمع البحرين چنين است:
(العجمى: منسوب الى العجم،
بفتحتين، وهم الفرس وان افصح بالعجمية).(1)
(عجمى منسوب به عجم است وآنان (مردم فارس) مى باشند اگر چه در لغت
خود فصيح بوده ولکنت زبان نداشته باشند)
وعبارت (المنجد) در اين باره چنين است:
(العجم: خلاف العرب، سموا بذلک
لتعقيد السنتهم، الفرس، بلاد الفرس).(2)
(عجم به کسى گفته مى شود که عرب زبان نباشد، عجم را بدين سبب عجم
گفته اند که لغت وزبانشان در نظر عرب مبهم، وپيچيده ونا مفهوم است
وعجم، مردم فارسى زبان وسرزمين مردم ايران است.
هر چند معناى اصلى کلمه (عجم)، لکنت در زبان وغير فصيح بودن است
اما در عين حال اين کلمه نزد اعراب، از عناوين ايرانيان است که
گرچه عرب، آن را براى غير عرب، از عرب، انتخاب نموده ولى مشخصا آن
را در مورد (ايرانيان) بکار برده است.
بنابراين کلمه ى (عجم) نيز مانند کلمه (فرس) در لغت عرب يکى از
عناوين مشهور ايرانيان است.
واژه عجم در قرآن کريم
واژه وکلمه ى عجم در قرآن کريم با
لفظ اعجمى(3)
آمده است، ولى مفهومى که اين لغت در قرآن شريف دارد با مفهومى که
در اصطلاح عرب از همين کلمه ى اعجمى، کلمه ى عجميت را گرفته وآنرا
در مورد ايرانيان بکار برده ومى برند، تفاوت بسيار دارد.
زيرا: کلمه ى اعجمى در اصطلاح قرآن مجيد بمعنى غيرفصيح ولکنت در
زبان است وبه کسى گفته مى شود که نقصى در بيان او باشد، مثلا قرآن
کريم مى فرمايد:
(ولو
جعلناه قرآنا اعجميا لقالوا لو لا فصلت آياته اعجمى وعربى).(4)
اگر قرآن را غير فصيح نازل مى
کرديم والفاظ ومعنايش نمى شد مى گفتند: چرا آياتش مفصل وروشن نشده
است، آيا مى شود قرآن اعجمى يعنى: غير فصيح بوده وپيغمبر عربى
وفصيح باشد.(5)
در آيه ى ديگرى که قرآن کريم موضوع اتهام مخالفين را به پيغمبر
اکرم صلى الله عليه وآله مطرح ساخته، در مقام رد گفتار نابخردانه ى
کفار ومشرکين چنين آمده است:
(ولقد نعلم
انهم يقولون انما يعلمه بشر، لسان الذى يلحدون اليه اعجمى وهذا
لسان عربى مبين).(6)
ما ميدانيم که کفار مى گويند اين قرآن را بشرى به او تعليم مى دهد
(اينان توجه ندارند) که زبان يا لغت آنکس که تعليم قرآن را به او
نسبت مى دهند غير فصيح وغير عربى است ولى اين قرآن زبان فصيح وعربى
آشکار است.
در اينجا مفسرين عالى مقام اسلام ودر ذيل اين آيه شريفه مطالبى را
آورده اند ذکر آنها بى مناسبت نيست.
در تفسير برهان ضمن حديثى از تفسير عياشى از امام صادق عليه السلام
نقل نموده که آن زبان ابى فکيهه بنى حضرمى است، وى اعجمى اللسان
بود از رسول خدا صلى الله عليه وآله پيروى نموده وايمان آورده واز
اهل کتاب بود، قريش گفتند بخدا (قسم) محمد صلى الله عليه وآله را
او تعليم مى دهد.
در (تفسير مجمع) اسم آن شخص بقول ابن عباس، بلعام است، او غلام
رومى بود ودر مکه بر دين نصرانيت مى زيست وبقول مجاهد وقتاده،
غلامى رومى بود از بنى الحضرمى که نامش (يعيش) ويا عايش بود وبقولى
دو غلام بودند بنامهاى يسار وخير، وبنظر ضحاک او سلمان فارسى
(رضوان الله عليه) بوده است.
در تفسير (الميزان) قول ضحاک را
از تفسير در المنثور نقل کرده وفرموده است: اين قول با مکى بودن
آيات سازگار نيست، وچون سلمان فارسى، در مدينه خدمت رسول خدا صلى
الله عليه وآله شرفياب شده است.(7)
در هر حال آيه بخوبى روشن است واحتياج به تفسير ندارد واز خود آيه
بوضوح معلوم مى شود که فردى غير عرب، در مکه بوده است که کفار مى
گفتند قرآن را او به پيغمبر تعليم مى دهد واگر چنين نبود وفردى غير
عرب در مکه زندگى نمى کرد، قرآن از قول کفار نمى فرمود که آنها مى
گفتند قرآن را بشرى به او تعليم مى دهد.
در هر صورت از نظر قرآن کريم: افراد غير عرب وهمچنين کسانى که
نارسائى در زبان دارند ودر بيان آنان نقصى وجود دارد، اعجمى ناميده
ميشوند خواه عرب باشند يا خواه غير عرب. حال چرا وچگونه کلمه ى عجم
فقط در مورد ايرانيان بکار رفته واعراب به افراد ايرانى ومردم
فارسى زبان عجم يا اعاجم گفته اند اين خود رمزى دارد که شايد در
خلال روايات آينده بر خواننده روشن شود.
نتيجه تحقيقات گذشته
با اينکه کلمه ى (عجم) لفظى است عام وتمام افراد غير عرب را شامل
مى شود، با اينهمه از مجموع قرائنى که از کتب لغت وتفسير وحديث
وتاريخ وفقه وساير کتابها استفاده مى شود (بخصوص با اندکى دقت
وملاحظه در تعصبات عربى وتبعيضات نژادى که از ناحيه ى برخى
زمامداران، ميان عرب وغير عرب صورت مى گرفته است)، مقصود روايات از
(عجم) خصوص ايرانيان است. البته نه به طور مطلق، بلکه با ملاحظه ى
قرينه اى که دلالت بر مقصود داشته باشد.
اينک به رواياتى چند که درباره ى عجم وارد شده ومقصود ايرانيان مى
باشند، توجه فرمائيد:
1- در (سفينة البحار) ماده ى عجم مى نويسد: عبد الله بن عمر از
رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل کرده است که آن حضرت فرمود: در
عالم رويا گوسفندان سياهى را ديدم که گروه انبوهى گوسفند سفيد داخل
آنها شدند.
مردم از آن حضرت پرسيدند يا رسول الله اين خواب را شما چگونه تعبير
فرموده ايد؟
فرمود: تعبير اين خواب من اين است که: عجم، هم در دين شما داخل
خواهد شد، وهم در خون ونسب شما شريک خواهد شد، يعنى: هم بدين شما
ايمان خواهد آورد، وهم با شما ازدواج خواهد کرد وخونش با خون شما
مخلوط خواهند شد.
مردم با تعجب پرسيدند يا رسول الله عجم دين اسلام را خواهد پذيرفت
ودر خون ما با ما شريک خواهند شد؟! فرمود: آرى.
(لو کان الايمان متعلقا بالثريا لناله رجال من العجم)
(اگر ايمان را به ستاره ى پروين
آويخته باشند مردمانى از عجم بدان دست خواهند يافت).(8)
مويد اين روايت که منظور از عجم خصوص ايرانيان است همان رواياتى
است که قبلا درباره ى فارس يادآور شديم وديگر تکرار نمى کنيم.
2- در صحيح ترمذى ج 5 باب الفضل العجم مى نويسد:
رسول خدا صلى الله عليه وآله سوره
ى جمعه را وقت نزول، بر اصحاب مى خواند تا رسيد به اين آيه شريفه:
(وآخرين منهم لما يلحقوا بهم)؛(9)
وديگرانى که هنوز به ايشان ملحق نشده اند) مردى گفت يا رسول الله
اينها چه کسانى هستند که تا هنوز بما ملحق نشده اند؟ حضرت به او
جواب نداد، وراوى گويد: سلمان در ميان ما بود حضرت دست مبارک خويش
را بر سلمان نهاد وفرمود:
(والذى نفسى بيده لو کان الايمان
بالثريا لتناوله رجال من هولاء): (به خدائى که جان من در دست قدرت
اوست اگر ايمان در ميان ستاره ى پروين ودر آسمانها باشد، مردانى از
اين گروه بدان دست خواهند يافت).(10)
3- در تفسير مجمع البيان ذيل آيه
شريفه ى (وآخرين منهم لما يلحقوا بهم).(11)
از امام باقر عليه السلام نقل نموده است که فرمود:
(هم الاعاجم ومن لا يتکلم بلغه العرب).
(آنها عجمها وکسانى هستند که به
لغت وزبان عرب تکلم نمى کنند).(12)
4- در تفسير على بن ابراهيم قمى،
در ذيل آيه شريفه ى (ولو نزلناه على بعض
الاعجمين فقراه عليهم ما کانوا به مؤمنين)(13)
اگر قرآن را بر فردى عجم فرو مى فرستاديم (اينان) يعنى: عربها،
هرگز ايمان نمى آورند. از امام صادق عليه السلام نقل کرده است که
آن حضرت فرمود: آرى اگر قرآن بر عجم نازل شده بود عرب بدان ايمان
نمى آورد، ولى بر عرب نازل گشت وعجم ايمان آورد واين فضيلت عجم
است.(14)
5- مرحوم شيخ مفيد اعلى الله مقامه، در کتاب اختصاص مى نويسد:
بما چنين رسيده است که روزى از روزها سلمان فارسى رضى الله عنه
وارد مسجد رسول خدا صلى الله عليه وآله گرديد، واصحاب وياران
پيغمبر اکرم صلى الله عليه وآله از او تجليل کردند ومقدمش گرامى
شمردند وبه خاطر بزرگوارى ومحترم بودنش، وريش سقيدش ومکان ومنزلتى
که در نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله داشت او را در صدر مجلس
نشانيدند.
طولى نکشيد که (عمر بن خطاب) وارد
شد، ودر ميان اصحاب، سلمان فارسى را ديد که در صدر مجلس نشسته است.
نگاهى به سلمان انداخت وگفت: اين مرد (عجمى) که در صدر مجلس نشسته
است ديگر چه کسى است؟!(15)
اين سخن به گوش پيغمبر اکرم صلى الله عليه وآله رسيد، حضرت به منبر
رفت وخطبه خواند وفرمود:
به درستى که مردم از زمان آدم ابو
البشر عليه السلام تاکنون مانند دانه هاى شانه بهم پيوسته ومرتبط
ويکسانند، وهيچ عربى بر هيچ عجمى وهيچ سرخ پوستى بر هيچ سياه پوستى
فضيلت وبرترى ندارد مگر بوسيله تقوى، سلمان دريائى است که به آخر
نمى رسد، سلمان گنجى است که تمام نمى شود وفانى نمى گردد، سلمان از
ما اهل بيت است.(16)
- به هر حال در روايات اسلامى اخبار واحاديث بسيارى راجع به ايمان
عجم وفضائل عجم واستقبال آنان از دين مبين اسلام آمده است که البته
برخى از آنها نص در ايرانيان است وبرخى ديگر شامل غير ايرانيان هم
مى شود اما بيشتر آنها صريح در ايرانيان است، واز اين قبيل روايات
در کتابهاى اهل سنت هم ديده مى شود که ما را مجال ذکر همه ى آنها
در اين مجموعه ومختصر نيست وهدف ما در بازگو نمودن اين گونه احاديث
تنها بدين منظور است که روشن سازيم بيشتر اخبارى که در روايات
اسلامى درباره ى عجم وارد شده معمولا مقصود روايات از عجم،
ايرانيان بوده است واگر بر ديگران هم کلمه ى عجم اطلاق شده بنحو
عموم بوده اما از ايرانيان (بطور خاص) ياد شده است. چنانکه در برخى
از همين رواياتى که در اين مبحث متذکر شديم اين معنا به خوبى روشن
وآشکار است ونيازى به تفسير وتحليل ندارد.
عجم در خدمت دين
از رواياتى که درباره ى فضل وديندارى عجم از پيشوايان معصوم عليها
السلام رسيده است بگذريم، در مورد حوادث مربوط به آخر الزمان نيز
رواياتى از زبان ائمه ى طاهرين (عليهم صلوات الله) بازگو شده است
که ممکن است آنها را با حرکت اسلامى وانقلاب عظيم ايرانيان ومبارزه
ى آنها با اعراب در پيشاپيش ظهور حضرت ولى عصر (ارواحنا لتراب
مقدمه الفداء) تطبيق نمود. واينک قسمتى از اين روايات را برى اطلاع
خوانندگان عزيز در اينجا نقل مى کنيم.
1- مرحوم سيد بن طاووس -عليه الرحمه- در کتاب (الملاحم والفتن)
پيرامون مبارزه ى عجم با عرب در حديث مختصرى از رسول خدا صلى الله
عليه وآله چنين مى نويسد:
(قال رسول الله صلى الله عليه وآله لتامرن بالمعروف ولتنهن عن
المنکر (او ليبعثن الله عليکم العجم، فليضربن رقابکم ولياکلن فيئکم
وليکونن اسدا لا يفرون)
(امر به معروف ونهى از منکر کنيد
وگرنه خداوند عجم را بر شما مسلط خواهند نمود که گردن شما را بزنند
وغنائم شما را بخورند، وچون شيرى پر جرات (در مقابل شما بايستند)
وهرگز از معرکه نگريزند).(17)
2- در روايت ديگرى نيز در همين زمينه از رسول خدا صلى الله عليه
وآله چنين روايت شده است که آن حضرت فرمود:
(نزديک است که عجم در ميان شما
فراوان گردد وخدا آنها را چون شيرى پر جرات کند که فرار نکنند ودر
صحنه ى نبرد با شما پيکار کنند وغنيمت شما را بخورند).(18)
3- ابونضره، روايت کرده است که ما
نزد صحابى معروف وجليل القدر جابر بن عبد الله انصارى بوديم که
گفت: روزى خواهد آمد که پول وطعامى به اهل عراق نرسد، گفتيم از چه
ناحيه؟ گفت از ناحيه عجم، زيرا آنها جلوگيرى مى کنند. سپس گفت:
روزى بيايد که پول وطعامى به اهل شام نرسد، پرسيديم از چه ناحيه؟
گفت: از ناحيه روم، زيرا: روميان جلوگيرى مى کنند، آنگاه مدتى ساکت
شد وسپس به گفتار خود ادامه داد وگفت: پيغمبر اکرم صلى الله عليه
وآله فرمود: در آخر الزمان ميان من خليفه اى (يعنى: حضرت صاحب
الامر عليه السلام) خواهند بود که چندان مال بمردم بخشش کند که از
حساب شماره بيرون باشد).(19)
4- از کتاب (مشيخه) تاليف: حسن بن محبوب روايت شده است که على عليه
السلام خطبه اى ايراد نمود ودر آخر آن خطبه جنين فرمود:
(وقد عهد الى رسول الله صلى الله
عليه وآله وقال لى: يا على لتقاتلن الفئه الباغيه، والفئه الناکثه،
والفئه المارقه، اما والله يا معشر العرب لتملان ايديکم من
الاعاجم، ولتتخذن منهم الاعبد، وامهات الاولاد، وضرائب النکاح، حتى
اذا امتلات ايديکم منه، عطفوا عليکم عطف الضراغم، التى لا تبقى ولا
تذر، فضربوا اعناقکم واکلو ما افاء الله عليکم وورثوکم ارضکم
عقارکم، ولکن لن يکون ذلک منهم الا عند تغير من دينکم وفساد من
انفسکم، واستخاف بحق ائمتکم، وتهاون بالعلماء من اهل بيت نبيکم،
فذوقوا بما کسبت ايديکم وما الله بظلام للبعيد).(20)
(رسول خدا صلى الله عليه وآله از من عهد وپيمان گرفت وبمن فرمود:
يا على! تو در آينده با گروه (باغى) (معاويه ويارانش) وبا گروه
پيمان شکن (اصحاب جمل) وبا گروه خوارج (نهروان) نبرد خواهى کرد.
سپس فرمود: اى جمعيت عرب آگاه باشيد وبدانيد که قوم عجم (يعنى:
ايرانيان) در آينده در ميان شما فراوان خواهند شد وشما از آنها
برده واسير خواهيد گرفت وبا ايشان روابط ازدواج وزناشوئى برقرار
خواهيد نمود واز آنها صاحب فرزند واولاد خواهيد شد، تا جائى که
وقتى در ميان شما فراوان شدند ناگهان به شما برگردند، وچون شيران
پر دل مردانه حمله افکنند، به گونه اى هيچ چيز را باقى نگذارند.
پس بدانيد که عجمها در آينده گردنتان را خواهند زد وغنائمى را که
خداوند به شما ارزانى داشت است خواهند خورد، وزمينها وباغستانهاى
شما را مالک خواهند گشت ولکن... اين پيشامد صورت نخواهد گرفت مگر
آن موقعى که شما دينتان را تغيير دهيد، وفساد وتباهى از وجود شما
سرچشمه بگيرد وشما پيشوايان را سبک بشماريد، وبه آنان استخفاف به
ورزيد ودانشمندان از اهل بيت پيغمبر را خوار وذليل بدانيد. پس (در
آن موقع) بچشيد آنچه را که خودتان سبب آن گرديده ايد که خدا هرگز
به بندگانش ستم روا نمى دارد.
5- در ضمن خطبه ى مفصلى که بنام (البيان) در کتاب (الزام الناصب)
پيرامون جنگ عرب با ايرانيان از امير المؤمنين عليه السلام نقل
شده، چنين آمده است:
(الا يا ويل بغداد من الرى من موت
وقتل وخوف يشمل اهل العراق اذا حل فيما بينهم السيف، فيقتل ما شاء
الله، وعلامة ذلک اذا ضعف سلطان الروم وتسلطت العرب، ودبت الناس
الى الفتن کدبيت النمل، فعند ذلک تخرج العجم على العرب ويملکون
البصرة).(21)
هان! اى واى بر بغداد از (رى) يعنى: از مردم ايران، از مرگ وکشتار
وترسى که شامل اهل بغداد مى شود زمانى که در ميان آنها شمشير
گذارده شود. (يعنى: بين دو کشور جنگ واقع شود) پس آنچه خدا بخواهد
کشته خواهند شد، وعلامت آن اين است که سلطه وقدرت سلطان (روم) (که
ظاهرا منظور از آن مسيحيت ويا يهود است) تضعيف گردد، وعرب بر عجم
مسلط شود، ومردم همچون مورچگانى که به اين سو وآن سو مى روند بر
اثر فتنه ها به جنبش در آيند، ويا دچار فتنه وآشوب گردند، پس در آن
هنگام مردم (عجم) بر عليه عرب، قيام مى کنند وبصره را مالک مى
شوند.
تذکر:
در اينجا بد نيست اين نکته را متذکر شويم که رواياتى که در مورد
بصره از ائمه معصومين عليهم السلام نقل شده، بسيار مختلف وفراوان
است وبيشتر آنها در مقام بيان حوادث ورويدادهائى است که در طول
تاريخ در بصره روى مى دهد نه اينکه همه آنها جزء علائم نزديک به
ظهور باشد. واينک براى اينکه اين مطلب به خوبى روشن شود اندکى در
اين باره توضيح مى دهيم.
در بعضى از روايات همانگونه که
خوانندگان گرامى ملاحظه نمودند وارد شده است که: هنگامى که سلطه
وقدرت دولت روم تضعيف شود (عجم) بر عليه (عرب) قيام مى کند وبصره
را به تصرف خود در مى آورد.(22)
در روايت ديگرى آمده است که: بصره
خراب مى شود وخراب شدن آنهم به وسيله ى سيدى از دودمان رسول خدا
صلى الله عليه وآله صورت خواهد گرفت.(23)
وبعضى گفته اند که اين حادثه واقع شده واز حوادث گذشته محسوب مى
شود. چه آنکه در سال 255 هجرى، سيدى از دودمان رسول خدا صلى الله
عليه وآله بنام على بن محمد معروف به (صاحب زنج) قيام کرد وبصره را
ويران نمود، وجريان قيام او در تواريخ مسطور است.(24)
البته احتمال هم مى رود که منظور
از آن سيد، سيد ديگرى غير از صاحب زنج باشد. زيرا: اولا- بعضى از
کسانى که شرح حال صاحب زنج را نوشته اند در صحت نسب او اظهار ترديد
نموده اند، وثانيا- چنانچه در بعضى از روايات علائم ظهور آمده است
خراب شدن بصره به سقوط مصر، وقيام سيدى که پيش از ظهور در ايران
ظاهر مى شود مرتبط گرديده است.(25)
در خبر ديگرى است که امير
المؤمنين عليه السلام فرمود: شهر بصره (خسف) مى شود. يعنى به زمين
فرو خواهد رفت.(26)
ودر نقل ديگرى است که امير المؤمنين عليه السلام ضمن خطبه اى به
مردم بصره فرمود:
(به خداى بزرگ سوگند که شهر شما
(غرق) خواهد شد، وگوئى من هم اکنون مسجد آنرا مى بينم که مانند
سينه ى کشتى در آب فرو رفته وجز مسجد جامع وکنگره هاى آن که در زير
آب نمايان است چيزى از آن باقى نخواهد ماند.(27)
با ملاحظه ى اين روايات ممکن است کسى تصور کند که همه ى آنها جزء
علامات ظهور است، ولى بايد توجه داشت که طبق مدارک معتبر تاريخى
شهر بصره، هم در گذشته خراب شده، وهم غرق گرديده است.
بنابراين قدر مشترک بين اين روايات اين است که شهر بصره در طول
تاريخ، هم به دست عجم خواهد افتاد، وهم خراب خواهد شد وهم غرق
خواهد گرديد وتوضيح آن اينکه:
خراب شدن شهر بصره در طى قرون واعصار چند مرتبه اتفاق خواهد افتاد
وخراب شدن آنهم به وسايل مختلفى صورت خواهد گرفت، يکى به سبب جنگها
وتهاجم نيروها براى تسخير اين شهر سوق الجيشى است که اين امر بارها
واقع شده وممکن است بعدها هم واقع شود، وديگرى به سبب (خسف) و(غرق
شدن) است.
اما غرق؛ از بعضى از اخبار چنين استفاده مى شود که (بصره) دو بار
غرق خواهد شد، يکى قبل از ظهور وديگرى بعد از ظهور. اما قبل از
ظهور که ظاهرا جزء علائم ظهور است بطورى که از منابع تاريخى فهميده
مى شود، در زمانهاى گذشته واقع شده است.
در اين زمينه (ابن ابى الحديد معتزلى) در شرح خطبه ى سيزدهم نهج
البلاغه مى نويسد:
بصره دو بار غرق گرديده است، يک
بار در ايام (القادر بالله) متوفاى سال 422 هجرى که بيست وششمين
خلفاى عباسى بود. وبار ديگر در ايام (القائم بامر الله) متوفاى سال
467 که تمام بصره در زير آب رفت ونابود گرديد، وچيزى از آن نمايان
نبود (مگر کنگره هاى مسجد جامع، وگروه زيادى نابود شدند وهمه ى
خانه ها از ميان رفت، ومصداق فرمايش امير المؤمنين عليه السلام شد
که در واقع اين باره خبر داده بود).(28)
واما غرق شدن بصره بعد از ظهور، در زمان خود حضرت صاحب الامر عليه
السلام واقع خواهد شد زيرا:
در حديث مفصلى که مرحوم سيد بن طاووس ازابن عباس روايت نموده چنين
آمده است که امير المؤمنين عليه السلام فرمود:
(بعد از خسف بصره طوفان آبى خواهد
بود که هر کس از (خسف) نجات يافته باشد از (غرق) نجات نخواهد
يافت).(29)
ظاهر اين خبر اين است: که اين طوفان آب که بعد از (خسف) خواهد بود،
همان غرقى است که بعد از ظهور انجام خواهدگرفت.
وشايد بتوان گفت: آن دسته از اخبار که درباره ى غرق شدن بصره رسيده
است اشاره به همين معنا باشد، چنانکه در حديثى از امير مؤمنان عليه
السلام روايت شده که به اهل بصره فرمود:
(وان لکم يا أهل البصرة وما حولکم من القرى من الماء ليوما عظيما
بلائه وانى لأعرف موضع منفجره من قريتکم هذه).
(براى شما أهل بصره ومردم
آباديهائى که در اطراف شما قرار دارند روزگار بسيار سختى از طغيان
آب در پيش خواهد بود که بلاى آن بسيار بزرگ است ومن از محل انفجار
آن چشمه آب در اين شهر به خوبى آگاهم).(30)
واما خسف: آنچه از ظاهر اخبار فهميده مى شود اين است که: از علامات
سالهاى قبل از ظهور است زيرا:
اولا- در ضمن حديث مفصلى که ابن
عباس از امير المؤمنين عليه السلام نقل نموده آمده است که آنحضرت
فرمود: خسف بصره هنگام هلاک مصر خواهد بود.(31)
ثانيا- در حديثى که منذر جوزى از امام صادق عليه السلام روايت کرده
چنين آمده است که آن حضرت فرمود: مردم پيش از قيام حضرت قائم (عجل
الله تعالى فرجه) بواسطه ى معصيتهائى که از آنها سر مى زند بوسيله
ى چند چيز زجر مى کشند...
وآنگاه حضرت يکايک آنها را برشمرد تا اينکه فرمود: (وخسفى که در
بصره واقع شود، وخونهايى که در آن شهر به زمين بريزد وخانه هاى آن
خراب گردد ومردمش نابود گردند).
پاورقى:
(3)
اعجمى وعجمه واعجام در اصل لغت به معناى ابهام وعدم فصاحت
ولکنت در زبان است واعجمى بکسى گفته مى شود که در بيان او
نارسائى باشد، خواه عرب باشد يا غير عرب وچون عربها از
بيان افراد غير عرب اطلاعات ناقصى داشته اند، از اين لحاظ
ديگران را عجم خوانده اند.
(5)
راغب در مفردات مى گويد (الاعجم من کان فى لسانه عجمه
عربيا کان او غير عربى) يعنى: اعجم، به معناى غير فصيح است
واعجم کسى است که در زبان او لکنت باشد خواه عرب باشد ويا
غير عرب.
(6)
سوره ى نحل آيه ى 103.
(7)
اقتباس از قاموس قرآن ج 4، ص 298-297.
(8)
سفينة البحار ماده ى عجم ج 2، ص 165.
(10)
قاموس قرآن، ج 4، ص 298.
(11)
سوره ى جمعه: آيه ى 3.
(12)
مجمع البيان ج 9، ص 284.
(13)
سوره شعراء: آيه 199،198.
(14)
بحار الانوار ج 67، ص 174.
(15)
عبارت عربى متن چنين است. (من هذا العجمى المتصدر فيما بين
العرب).
(17)
الملاحم والفتن ص 38، باب 46.
(18)
الملاحم والفتن ص 15، باب 56 طبع منشورات الرضى.
(19)
بحار الانوار ج 51، ص 92 وکشف الغمه ج 2، ص 482، چاپ تبريز
وبشارة الاسلام ص 292.
(20)
الملاحم والفتن ص 183، ط منشورات الرضى، وص 151، ط- نجف
سال 1382.
(21)
الزام الناصب، ج 2 ص 191-190.
(22)
الزام الناصب، ج 2، ص 191-190.
(23)
بحار الانوار ج 51، ص 70 وکمال الدين با ترجمه ى فارسى ج
363،1.
(24)
شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد ج 8، ص 126-125.
(25)
الملاحم والفتن باب 39، ص 125-124 والزام الناصب ج 16 2
وغيبت النعمانى طبع صدوق 275، باب 14، ج 55.
(26)
الملاحم والفتن باب 39، ص 125.
(27)
نهج البلاغه ى فيض، ص 64-63، خطبه ى 13.
(28)
شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد ج 1، ص 253 وشرح ابن
ميثم بحرانى.
(29)
الملاحم والفتن، باب 39، ص 125-124.
(30)
منهاج البراعه ج 3، ص 202، شرح نهج البلاغه ى بحرانى ج 1،
ص 293 وبحار الانوار ج 32 ص 257.
(31)
الملاحم والفتن، باب 39، ص 125.
(32)
ارشاد مفيد، ص 361، طبع بيروت.