استراتژى انتظار (جلد اول و دوم )

اسماعيل شفيعى سروستانى

- ۱۷ -


اين جمله ماندگارترين جمله تاريخ جديد است . آنگاه كه اين كلام بر زبان رانده شد؛ بشر عصر جديد با نفس اماره خويش پيمان بست كه فرمان هيچ خدايى را گردن ننهد. ميثاقى و عهدى بزرگ با خود. انسانى كه خود خدا شده بود. مهم اين است كه رجوع حيث تفكر آدمى از اين زمان نه به حق بلكه به خود شد. اين مراجعت آشكار و اين عهد بسته شده سرآغاز تاريخى نو و مبدا تفكرى نوين گرديد. فرهنگى تجديد نظر طلب و تمدنى نو كه به آن مبتلاييم .
آدمى تعريف نو يافت و جهان نيز. مقصد آدمى نيز دگرگون شد.
آدمى سر در پى اين عهد نهاد تا خود، سازنده خود، رقم زننده سرنوشت خود و سازنده بهشت خود شود. در واقع بر آن شد تا بهشت را در عرصه خاك بسازد و با استغنا جستن از آسمان و احكام آسمانى مبدا احكام حيات فردى و اجتماعى خود شود.
ديگر، مقصد، عبوديت و حضور در بهشت رضوان آستان قرب خداوندگار نبود؛ بلكه مقصد، قدرت و اقتدار در عرصه زمين بود. چه بشر غربى خوب مى دانست كه واسپس اين عهد شكنى بزرگ از رستگارى و فلاح دور مانده است و همراه با شيطان در انتظار سرنوشت سياه و اسفبار بايد بماند. از همين جا با دم غنيمت دانى دنيا را منظور نظر و مقصد مطلوب فرض كرد و بر طبل دنيامدارى كوبيد. خيلى پيش از اين انديشمندانى چون (( كرستوفر مارلو )) نويسنده نمايشنامه (( دكتر فاستوس )) و (( گوته )) شاعر آلمانى در درام (( دكتر فاوست )) بخوبى متذكر اين عهدشكنى گستاخانه و عهد جديدى كه بشر با شيطان و نفس اماره مى بست ؛ شده بودند. چنانكه هر دو در اين آثار متذكر (( پيمان خونين )) فاوست با شيطان شدند و نگون بختى و تيرگى درونى او را نيز در آخرين دقايق حيات كه فاوست روح خويش را ما به ازاء قدرت تقديم شيطان مى كرد و در حرمان و سياه بختى جان مى داد، نشان دادند.
تنها پس از اين عهد نوين بود كه (( تاريخ جديد غربى )) آغاز شد؛
چنانكه واسپس آن انديشمندان غربى براى بركشيدن بناى فرهنگ غربى ، تدوين نظامنامه اى براى زيستن در پناه اين عهد را ضرورى دانستند. آنان نيك دريافته بودند كه همه بودن و همه مناسبات اجتماعى و فردى ناگزير مى بايست بر اساس عهد جديد بنا شود؛ ورنه دوگانگى در عهد قلبى و عمل موجب بروز بحران و آشفتگى مى شود. چنانكه (( هابس )) تشكيل جامعه مدنى را تنها راه درمان پريشانى هاى اجتماعى دانست (104) و ميثاق اجتماعى مردم را در پناه ميثاق و عهد جديد پيشنهاد نمود و تشكيل حكومت را هم مبتنى بر آن اعلام كرد. چنانكه (( هواداران نظريه ميثاق اجتماعى نه تنها منشا حكومت بلكه ادامه آن را هم مبتنى بر توافق ارادى مردم دانسته اند. )) (105)
(( روسو )) از اين ميثاق اجتماعى دفاع كرده و مردم را (( خواست و عهدى كه با خود بسته اند )) منشا حق حاكميت مى انگارد و به نظر او حق حاكميت قدرت مطلق دولت است و ناشى از اراده عمومى .
البته پرداختن به اين بخش از مطلب در عهده اين كتاب نيست ؛ چه پيش از اين بطور مفصل در ساير آثار از عهد انسان غربى و پيامدهاى آن طى چهارصد سال اخير گفتگو شده است .
امروزه ما از سويى مواجه با فرهنگ و تمدنى هستيم كه به اتكاى تفكر انسان مدارى و عهد فلاسفه و نظريه پردازانشان ، موجد بسيارى از مناسبات فردى و اجتماعى ، دستاوردهاى مادى و نظام هاى سياسى و اقتصادى شده و از ديگر سو مواجه با وضع حال جوامع مسلمين كه نسبت خود را با عهد دينى و ميثاق الهى از دست داده و به دليل مشاهده ناهنجارى هاى مادى و فرهنگى خود، سعى در بنا كردن خانه و كاشانه خود بر شالوده عهد غربى دارند و حتى با استناد به برخى از مصادر و منابع سعى در شريك شدن و حتى از آن خود دانستن فرهنگ و تمدن شرك آلود غربى مى كنند.
در واقع مسلمين در اين دوره از حيات خود بر شالوده عهد غربى خانه دين بنا مى كنند. از همين روست كه اغتشاش و بحران نتيجه ذاتى اين اشتراك و پيوند است . چه ، در يك زمان روى به دو مقصد آورده اند، مقصدى كه زاييده عهد غربى است و مقصدى كه ناگزير در پيوند با عهد دينى است . از همينجاست كه عرض مى كنم ما در برداشتن گام اول براى سير و سفر در عالم دينى (( متناسب با مقتضيات مادى و فرهنگى آن )) مانده ايم .
بواقع اگر چه در مناسبتهاى مختلف از دين ، بزرگان اولياء و انبياى عظام الهى سخن مى رانيم و حتى مجالس سور و سوگ برپا مى كنيم ، اما، در بستن عهد قلبى كه متضمن خروج از انفعال و ايستايى است وامانده ايم .
اين موضوع تذكار احياء عهدى است كه فراموش شده و وفادارى بدان عهد در ساحت نظر و عمل مسلمين است .
اين موضوع تذكار ضرورت پوشيدن لباس مطمئن بر قامت مردم و سرزمين اسلامى براى دور ماندن از فتنه ها و بلاياى آخرالزمان است .
اين موضوع تجربه عملى قيام است . تكليفى كه بر گردن ابناء بنى آدم در عصر غيبت است تا آنگاه كه زنده اند.
تنها در اين وقت است كه اگر مولا ظهور كند بر كاستى هاى ناخواسته ما مى بخشد و اگر بميريم دلخوش به اداء تكليف انجام شده به حضورش ‍ مى شتابيم .
تنها در اين وقت است كه مى توان خواند:
اللهم ان حال بينى و بينه الموت الذى جعلته على عبادك حتما مقضيا فاءخرجنى من قبرى مؤ تزرا كفنى ، شاهرا سيفى مجردا قناتى ملبى ! دعوة الداعى فى الحاضر و البادى .
خدايا اگر مرگ ميان من و او فاصله انداخت ، همان كه براى همه بندگانت قرار داده اى مرا از قبر در حالى خارج كن كه كفن بر كمر بسته ام ، شمشير و نيزه مهيا در دست دارم و دعوت كننده به سوى او هستم در شهر و صحرا. (106)

والسلام