استراتژى انتظار (جلد اول و دوم )

اسماعيل شفيعى سروستانى

- ۸ -


به عبارت ديگر اين زمان دراز 200 ساله به 4 يا 5 برنامه چهل يا پنجاه ساله و به تبع آن هشت برنامه بيست و پنجاه ساله تقسيم مى شود تا گام به گام ميدان عمل و فعاليت گسترده تر و مقصود نزديك و نزديك تر شود. هر چه هست ، هدف ، ثابت است و حسب آن ساير اجزا و طرح ها شكل مى گيرند. بايد متذكر اين نكته بود كه عموم مردم از ظرفيت و آمادگى لازم براى رسيدن به يك قله رفيع و دوردست برخوردار نيستند و بزودى خسته و دلزده مى شوند، يك استراتژيست در طراحى خود عنصر (( مردم )) و نيروها و ظرفيت و آمادگى شان را نيز وارد مى سازد تا غفلت از اين امر موجب بروز خسارت ، تزلزل و يا غلبه ناخواسته خصم نشوند. چنانكه (( دشمن )) و موقعيت و عده و عده آنان نيز هيچگاه از منظر استراتژيست ، مدير و هادى مردم دور نمى ماند. لذا، همواره بايد متوجه و متذكر:
O تداخل نيروها
O تزاحم
O رويارويى
O تنافر و خستگى نيروها
O بيدارى خصم و هوشياريش
بود ورنه پيش از دست يابى به اولين اهداف عوامل خودى نادانسته به عنوان (( بازدارنده )) وارد عمل شده و موجب درهم ريختگى و از بين رفتن توانايى ها و امكانات مى شوند.
از همين نقطه موضوع تعليم و تربيت ، نظام تبليغاتى و اطلاع رسانى ، سيستم اطلاعاتى و امنيتى ، معنى و جايگاه خود را مى يابد. (( ملك دارى )) در زمره سخت ترين اعمالى است كه انسان عهده دار آن مى شود و شايد از همين روست كه جز حضرات معصومين ، عليهم السلام ، كسى به حقيقت قادر به حمل تام و تمام و خالى از خلل بار (( ملك دارى )) نيست .
چه حيات و ممات عموم و مردم و سعادتمندى و شقاوت آنان جملگى در گرو عمل و نظر حاكمى است كه زمام امور را در دست دارد. حاكم با مجموعه اى در هم تنيده ، پيچيده و سنگين از مناسبات و معاملات مادى و فرهنگى و در گيرودار با ساحت هاى گوناگون (فكرى ، فرهنگى و مادى ) يك قوم روبرو است . وضعى كه همواره در زمان حال سير نمى كند، بلكه (گذشته ، حال و آينده ) نيز در بافتى در هم پيچيده بر آن تاثيرگذار است .
مردم و همه آنچه كه در نسبت با آنهاست حامل يادگارى از گذشته اند كه جدا كردنشان از آن بسيار سخت و سنگين است . اگر چه آنان در زمان حال سير مى كنند اما، رو به آينده اى دارند كه ظهور و بروز مى كند و همه اينها حاكم را مسؤ ول همه گذشته و ميراث آن ، همه حال و ساز و كار آن و همه آينده و نتايج مادى و معنوى آن در جغرافيايى به گستردگى ميليونها نفر انسان فعال در حال زاد و ولد مى سازد.
بى شك جغرافياى آينده و مقصدى كه حاكم ، مردم را به سوى آن رهنمون مى شود؛ نمى تواند در پرده اجمال بماند.
اين اجمال همواره مردم را در ميان (( اما و اگر و شايد و احتمال )) گرفتار مى سازد. و ميدان را براى حضور خصيمى مهيا مى كند كه از آينده اى (( روشن و واقعى )) سخن مى گويد و مردم را چون رهزنى مى ربايد و به سمت خويش جذب مى كند.
اگر چه همه آينده تحت مشيت خداوند و مقدرات ويژه او شكل مى گيرد و عناياتش مى تواند فراگير شود و انسان را از عقبه ها و سختى ها برهاند اما، (( عالم )) در گيرودار سنتهاى لايتغير و قانونمندى پيچيده و دقيقى است كه گريز از آن غير ممكن است و اين قانونمندى به مراتب از قانون و سنت حاكم بر پديده هاى فيزيكى دقيقتر است . غفلت از اين مساءله همواره باعث بروز خسارات عجيب و غريب بوده است . بى سبب نيست كه همه مردم عموما و به حاكمان خصوصا توصيه شده كه تاريخ اقوام و ملل پيشين را مطالعه كنند. گاه به عبث انسان شرقى از در لااباليگرى ، وارد مى شود، قاعده و نظم و برنامه ريزى را هيچ مى گيرد و بر برخى كمان ها و فرضيات بى پايه پا مى فشارد به اميد آن كه (( دستى از غيب برون آيد و كارى بكند )) ؛ غافل از آنكه شكسته شدن سنت ها و خرق عادت توسط اوليا و نيروهاى غيبى سخنى است و ضرورت مراعات سنت ها و حفظ قانونمندى هاى دقيق در امور، سخنى ديگر. آنگاه وقتى مشاهده مى كند كه غربى ها بر همه مقدرات او حاكم شده اند به جاى برخورد مثبت و روى آوردن به طراحى ، برنامه ريزى ، تربيت نيروى انسانى ، و...تن به ولنگارى مى دهد. و از همينجا، على رغم داشتن آب و خاك ، حمايت آسمانى ، پشتوانه دينى و فرهنگى و استعداد عوامل انسانى همواره منفعل و زمينگير مى شود و در به دست آوردن نان شبش هم در مى ماند و براى خلاص شدن از دست عذاب وجدان همه چيز را به تقدير و مشيت و قضا و قدر منسوب مى كند، در حالى كه اين همه حاصل دركى ناقص و غلط از تقدير و مشيت نيز هست .
نبايد فراموش كرد هر قومى كه از گذشته عبرت نگيرد، خود عبرت آيندگان مى شود. چه بسيارند اقوامى كه على رغم بر حق بودن ، متشتت و پراكنده شدند و در مقابل اقوامى كافر پيشه به سبب دقت در عمل ، وحدت ، برنامه ريزى و درك سنت ها و...بر مسند آقايى و قدرت تكيه زدند. علت روشن است ، آنان در كفر خود مومن بودند و ديگران بر حق خود كافر.
اوراق تاريخ شاهد بروز و ظهور اقوام بسيارى است كه آمدند و رفتند و عبرت آيندگان شدند. در عصر حاضر نيز شاهد اين ماجرا هستيم . نزديك به دويست سال است كه غرب بر مقدرات ملت هاى مسلمان و شرقى مسلط است . اگر چه همين اقوام همواره از وجود نظم ، برنامه ريزى ، قانون مدارى و مديريت در غرب داستان ها گفته و قصه ها نوشته اند اما، اين همه آنان را از زير يوغ بيگانگان خارج نساخته است .
اينان مردمى فاقد استراتژى فعالند و فاقد ايمانى راسخ به سنت هاى خداوندى ، و از همين رو سزاوار چيزى جز آنچه كه محصول كشت و كارشان است نيستند. اگر چه بر زبان و بر صفحه كاغذ ميليون ها عبارت زيباى حقيقى از قول اسوه ها و پيشوايان پيشين و مقدسين جارى سازند.
بايد متذكر بود كه : (( صورت تاريخ گذشته )) نمى تواند اين ملت ها را از فلاكت نجات دهد؛ چنانكه صورت تاريخ غرب هيچ يك از اين ملل را از جرگه (( ملت هاى غربزده )) خارج و به خيل كشورهاى غربى وارد نساخت .
افسوس كه همواره به عبث در (( صورت تاريخى گذشته )) دست و پا مى زنيم و احياء صورت ها را براى نيل به فلاح كافى مى پنداريم .
باطن تاريخ گذشته ما بر (( عبوديت )) استوار است و باطن تاريخ غربى بر (( انانيت )) و امانيسم ، ظهور و بروز اين انانيت است كه در هيات عمل استكبارى و امپرياليسم تماميت خود را مى نماياند و ما، درماندگانى را مى مانيم كه سعى دارند باطن تاريخ غرب را با صورت دينى بپوشانند. سخن در اين باره بسيار است و مجال اندك .
شناسايى وضع موجود و توجه به آن ركن ديگر برنامه ريزى استراتژيك است . نگاه به مقصد و مقصود على رغم تصور در اولويت قرار دارد. چرا كه وقتى مقصد معلوم نشود جهت و سمت و سوى حركت ما، نحوه رفتن ، مختصات اسباب و ادوات مورد نياز و بسيارى چيزهاى ديگر معلوم نمى شود، اما توجه به وضع موجود و شناسايى دقيق و همه جانبه آن است كه ما را يارى مى دهد تا بتوانيم خود را براى رفتن مهيا كنيم و برايش طرحى در افكنيم و برنامه ريزى نمائيم .
راز بسيارى از سرخوردگى هاى ما همين است كه اول عمل مى كنيم و بعدا فكر. اول به راه مى افتيم بعد در جستجوى مقصد بر مى آييم . و اينهمه باعث سرگردانى ما در ميان جغرافياى حيات مادى و فرهنگى است .
ما چون در صدد كسب شناخت كافى از وضع موجود نيستيم هرگز در نمى يابيم :
1- چه تعداد نيروى زبده و مهيا و تربيت شده وجود دارد؟
2- براى تربيت و مهيا نمودن ساير عوامل و نيروها چه طرحى بايد در افكند؟
3- براى تربيت و آماده سازى عوامل به چه برنامه ، كدام معلم و كدام درس ‍ نياز داريم ؟
4- دريافت هاى پيشين جامانده بر صفحه ذهن و قلب مردم چقدر مانع و مزاحم درك راه جديد است ؟
5- براى خنثى سازى پس مانده هاى تعليم و تربيت نادرست چه طرحى بايد درافكنده شود؟
6- مواد و متون درسى و آموزشى جديد چه بايد باشد با كدام مبنا و منبع و نسبت با مقصد تعريف شده .
7- و...
در واقع سخن اين است كه توجه به وضع موجود ما را متذكر موارد زير مى كند:
1- وضعيت قوا و عده و عده نيروهاى خودى و شرايط تاريخى و جغرافيايى ويژه اى كه در آن سير مى كنند.
2- وضعيت قوا عده و عده نيروها و عوامل غير خودى و شرايط تاريخى و جغرافيايى ويژه اى كه در آن سير مى كنند.
بسيارى اوقات ، مفروضات غلط از وضع موجود باعث طراحى و برنامه ريزى غلط و مغشوش مى شود. اين شناسايى همچنين ما را در محاسبه زمان لازم براى رسيدن به مقصد، ابزار، اسباب و ادواتى كه بايد مهيا شود يارى مى دهد.
3- وضعيت آب و خاكى و همه آنچه كه مى تواند به عنوان منبع خوراك و منابع سرمايه اى مورد استفاده قرار گيرد.
چگونه ممكن است كاروانى راهى سفرى دور و دراز باشد اما امير قافله درباره زاد و توشه و خوراك كاروانيان انديشه نكند؟
بهمان سان كه نمى تواند به رهزنان بين راه و نحوه حمله و هجمه آنان نينديشد.
4- وضعيت صف بندى سياسى ، اجتماعى و فرهنگى نيروها در خارج خاك خودى و داخل خاك خودى .
هيچ استراتژيستى نمى تواند بدون مطالعه جدى و دانش سياسى در سطح منطقه اى و بين المللى وارد اين عرصه از مطالعات شود. در غير اينصورت هر اقدامى گمراه كننده و خطرناك است و رفتارهاى خام و ساده لوحانه مانع درك درست از مسايل استراتژيك مى شود.
وظيفه اصلى تعيين اهداف بر عهده متفكران است و پس از آنان در عصر حاضر اين سياستمداران هستند كه وظيفه تعيين اهداف سياسى متكى بر نظر متفكران را عهده دارند و استراتژيست ها نيز راه استفاده از منابع نظامى و غير نظامى را براى نيل به اهداف معين مى سازند.
شايان ذكر است ، صورت بيرونى ممكن است عوام الناس را فريب دهد اما نمى تواند هيچ انديشمند هوشيارى را بفريبد.
شناسايى وضع موجود و توجه بدان ، حسب طرحى كه مى خواهد به مورد اجرا گذاشته شود دامنه و گسترده متفاوتى دارد. بهمان سان كه در هنگام بناى يك ساختمان ، مهندس معمار نيازمند ملاحظه طرح و نقشه اى است كه مى خواهد پى ريزى كند.
هيچ مهندسى براى بناى يك آسمانخراش 50 طبقه شالوده اى با استعداد تحمل يك بناى ده طبقه بنا نمى كند. و بر عكس شالوده يك آپارتمان چهار طبقه ، متناسب با همين چهار طبقه حفر مى شود. و به همين صورت ايجاد يك رفرم (اصلاح ) اقتصادى و سياسى در جامعه به هيچ روى نيازمند يك انقلاب بنيادين فرهنگى و اقتصادى نيست . و بر عكس موفقيت در ايجاد تحولى بزرگ و در نگاه و نگرش يك ملت و ترسيم خط مشى نوينى در صحنه حيات فرهنگى و مادى آنها، مستلزم متحول ساختن نظام اجتماعى ، اقتصادى و سياسى و بالاخره تعليم و تربيت است .
چنانكه پيش از اين ذكر شد، ساكنان سرزمين بزرگ اسلامى ايران مواجه با (( سه )) تاريخ ‌اند:
1- تاريخ و تفكر جديد غربى كه حاصل و محصول چهار صد سال گذشته است و امروزه با پشت سر گذاشتن چهار قرن ، (( تمدن )) تام آن در صورت تكنولوژى مدرن و امپرياليسم آمريكا ظهور و بروز يافته است . در واقع اگر چه ما در سال 2002 (قرن 21)، به سر مى بريم اما، در واقع هر يك از ملت ها متناسب با شرايط تاريخى شان در نسبتى با اين مرحله از حيات تاريخى غربند. حتى اگر همه صورت بيرونى حيات خود را متناسب با عصر مدرنيته ، مدرن ساخته باشند.
پوشيده نيست كه ما در قرن بيست و يكم با غرب بسر نمى بريم و ادوار گذشته غرب را در طى چهارصد سال اخير به تجربه ننشسته ايم . از همين روست كه ما قبل از آنكه يك كشور غربى باشيم غربزده ايم ، و غربزده بودن به منزله غربى بودن نيست . ما چونان يك انسان غربى به علم نمى نگريم . عقل كمى بر همه بود و نبود ما سايه نيفكنده ؛ غربى شدن مستلزم تجربه شرايط خاصى است و غرب با گذر از آخرين پيچ اين تونل پايان تاريخ سراسر الحادى خود را به تجربه نشسته است .
2- تاريخ و تفكر دينى كه سالهاست از آن فاصله گرفته ايم و وجوهى از صورت آن تاريخ را با خود مى كشيم و از باطن آن نيز گفتگو مى كنيم ؛ على رغم آنكه تجربه اين باطن ، تجربه عمومى و فراگير ما در عصر حاضر نيست . ما، صورت تاريخ غرب را به انضمام برخى از صورت هاى تاريخ پيشين زيور حيات امروزيمان قرار داده ايم .
3- تاريخ و تفكر آينده ، زنگ اين تاريخ آينده به صدا درآمده است . تاريخى كه به نام دين آغاز شده و در سيرى اكمالى همه وجوه خود را مى نماياند. اين تاريخ باطنى دينى دارد و صورت خود را هم رقم خواهد زد. وقتى از شناسايى وضع موجود سخن به ميان مى آيد، بايد متوجه اين سه تاريخ بود. به شرط آنكه پيشاپيش منظور خود را از آنچه كه مى خواهد پى افكنده شود روشن كرده باشيم .
تجربه مدرنيته ممكن است و اگر چه ملزومات خاص خود را نيز مى طلبد (كه جاى بيان آن در اين مقال نيست ) اما اين تجربه در شرايطى صورت مى گيرد كه تاريخ غرب بسر آمده و مى رود تا با تحولى بزرگ مستعد استحاله در تاريخ آينده شود.
تجربه صورت تاريخى گذشته كه در قرون 6 تا 8 هجرى قمرى روى به افول نهاد تا آنجا كه دچار نوعى انسلاخ شد (نظرى از عملى ) ممكن نيست چه ، آن صورت مدد دهنده نيست . و البته هيچ نبايد فراموش كرد كه صورت تفكر و تاريخ مدد دهنده به هيچ قومى نيست .
پى افكندن يك استراتژى كلان (و فراتر از مملكت دارى معمولى ) نيازمند درك اين شرايط تاريخى و مهيا شدن براى آزمونى بزرگ است .
در سطوح بعدى انجام مطالعات تاريخى و فرهنگى و بررسى سير مناسبات گوناگون مى تواند ما را در شناسايى وضع كنونى هر يك از مناسبات يارى دهد و مستعد گفتگو از آينده هريك از مناسبات كند.
در همينجا متذكر اين نكته مى شوم كه اگر مقصد، رسيدن به (( ديار مدرنيته )) و تبديل شدن به جامعه اى كاملا غربى باشد؛ ملزوماتى مى خواهد كه هيچ يك از مناسبات امروز و از جمله نظام تعليم و تربيت ما افاده اين معنى نمى كند. چنانكه اين وضع بهيچ روى صورت و سيرت حيات تاريخى ما را مبتنى بر دريافت دينى تحت تاثير قرار نمى دهد.
(( استراتژى انتظار )) حاصل و محصول تامل درباره اين سرزمين و مردم آنست . در واقع نقطه آغازين آن به حساب مى آيد.
ملاحظه اين دو ركن جدى ما را متذكر (( مبدا )) و (( مقصد )) مى كند. بى شك وقتى درك درستى از اين دو امر وجود داشته باشد و با ملاحظه ساير مطالب ذكر شده ، جستن (( راهى براى سير )) از مبدا تا درك مقصد مشكل نيست . (( خود راه بگويدت كه چون بايد رفت . ))
حال اين پرسش فراروى ماست :
چرا بايد از (( موعود )) و استراتژى انتظار گفت ؟
فصل دوم : چرا بايد از موعود و استراتژى انتظار گفت ؟
بر هيچكس پوشيده نيست كه بحران اخلاقى ، بحران زيست محيطى ، بحران اقتصادى ، بحران هويت ، غلبه سكس و خشونت بر مناسبات اجتماعى مردم جهان ، فقر روز افزون ، شبكه هاى سازمان يافته جرم و جنايت ، تبهكارى جهانى ، سياه چاله هاى سرمايه دارى اطلاعاتى ، فمينيسم و نهضت هاى آزادى جنسى ، عوام گرايى رسانه ها و...حاصل و محصول قرن ها خودكامگى بشر در عرصه زمين و بالاخره تفكر، فرهنگ و تمدنى است كه در خود و با خود، تجربه انواع گوناگون نظريه هاى سياسى ، اجتماعى ، اقتصادى ، هنرى و ادبى را طى 400 سال اخير دارد. و از همين روست كه بشر (( حيث تفكر خود را معطوف حق و موعودى آسمانى )) نموده است . اگر چه اينهمه تباهى تاوان (( خودمدارى )) و غفلت از آسمان بود. اما، اين رجعت كه هر روزه روى به گسترش دارد و در وجهه اى عمومى و جارى همه مرزها را در مى نوردد؛ به همراه تمنايى كه از دل بر مى خيزد؛ بشر را در اولين دهه قرن جديد مستعد رحمت آسمانى مى سازد.
صدها سايت اينترنتى ، هزاران عنوان كتاب ، صدها فيلم سينمايى و تلويزيونى با موضوعات و مضامين موعودى ، رشد روز افزون جمعيت هايى كه ذهنشان متوجه آخر الزمان ، ظهور منجى و جنگ پايانى است و ميليون ها مردمى كه با گسست از فرهنگ و تمدن غربى سر در پى منجى آخر الزمان و موعود آسمانى نهاده اند، پرده از (( ياس بزرگ )) و فراگير بر مى دارد. ياسى كه در خود اميد به (( آسمان )) و نواى آسمانى را چون جوانه اى مى پرورد.
البته اين حادثه بر اهل نظر پوشيده نبود و شايد شعارهاى فريبنده تنها مى توانست ساده لوحان را بفريبد.
ظهور و بروز مكتب اصالت فرد در هيات (( سياست و اقتصاد و نظاميگرى يكپارچه آمريكا )) مبين ظهور نهايى و سير تطور ليبراليسم بود. چنانكه مكتب (( اصالت جمع )) يعنى سوسياليسم و كمونيسم خود را در هيات (( فاشيسم )) نشان داد.
وقتى غرب به پايان تاريخ خود رسيد، تكنولوژى عنان گسيخته و نظاميگرى بى مانع و رادع صورت و سيرت يگانه و عريان اين تاريخ را نمودار ساخت و همه مجال را براى پرده پوشى اين خصلت شيطانى با لعاب و صورت بندى سياست و ادبيات از بين برد.
در اين مرحله از حيات ، رويكرد عمومى اقوامى كه حسب سابقه فرهنگ و مافى الضمير قومى همواره انديشه ظهور منجى و موعودى آسمانى را در دل زنده مى داشتند معطوف به آينده اى عارى از هر نوع تئورى و ايدئولوژى بر ساخته انسانى است . چه تجربه مسلك ها و مكتب ها و مشاهده فرو افتادن پى در پى هر يك از آنها در بستر ابتذال ، ناتوانى و نقص ، آنان را به صرافت طبع متوجه و متذكر (( عدم توانايى بشر و انديشه هاى غير وحيانى )) در نيل به (( عدالت )) و (( سعادت )) ساخت .
وعده هاى ماركس و لنين براى دستيابى بشر به (( نظام اجتماعى بى طبقه و عارى از ظلم )) همان اندازه مضحك به نظر مى رسيد كه دعوت متوليان مدينه ليبراليستى براى دستيابى به (( آزادى ، حقوق بشر و... )) . چنانكه هر دو نظام مبتنى بر تئورى هاى واحد عرضه شده توسط فلاسفه قرن 16 و 17 را از منزل فاشيسم و امپرياليسم سر بر آوردند و خصلت شيطانى خود را آشكار ساختند.
فروپاشى كمونيسم و سقوط ليبراليسم در دره ابتذال و خودكامگى امپرياليسم ، دفتر تمامى تئورى هاى سياسى اجتماعى را بست ؛ چنانكه سياست (با تعريف ويژه ماكياوليستى ) و اقتصاد آلوده به بى اخلاقى ، جايگزين هر نوع نظريه پردازى متكى به تفكر فلسفى شد.
در هيچ دوره از تاريخ حيات بشر در گستره خاك تا اين اندازه (( فقر تئورى )) انسان را مستعد سقوط نساخته بود و شايد از همين رو بود كه آخرين شارحان فلسفه غرب مثل كارل پوپر، ايدئولوگ امپرياليسم آمريكا و مشروعيت بخشنده به آن شدند و از آن به عنوان آخرين منزل فراروى ملت ها ياد كردند.
سال جارى ميلادى اتفاقى غير مترقبه (البته از نظر كسانى كه متذكر موضوع سابق الذكر نبودند) بسيارى را به حيرت آورد. حدود 60 نفر از روشنفكران و انديشمندان غربى طى نامه اى ، ضمن تاييد حملات وحشيانه و عارى از منطق آمريكا به افغانستان ، رئيس جمهور اين كشور را براى استمرار اين گونه عمليات نظامى و تهاجمى تشويق كردند.
سخنان تهديدآميز رئيس جمهور آمريكا و عمليات نظامى ارتش اين كشور در نقاط مختلف جهان ، پرده از ماهيت نظام امپرياليستى و استكبارى كه خود را در لفافى از (( آزادى و دموكراسى )) پنهان مى ساخت برداشت و ايننامه ، ماهيت (( نظام نظرى و فلسفى )) غربى را كه در ذات خود (( استكبارورزى و تماميت خواهى عارى از هر گونه استدلال و منطق )) داشت بر ملا كرد.
موضوع قابل توجه آنست كه به دلايل مختلفى كه در اينجا مجال پرداختن بدانها نيست ؛ ميان اين توجه و تذكر تا تبديل شدن آن به يك (( تئورى فراگير )) و بالاخره (( يك استراتژى )) سامان دهنده به مناسبات و معاملات مردم (در سالهاى قبل از ظهور منجى ) فاصله اى است شگرف . اين فاصله عمدتا به سكوت منابع اين اقوام و از جمله يهوديت ، مسيحيت و زردشتيت درباره (( نحوه بودن و زيستن در عصر غيبت )) باز مى گردد. بواقع در نزد اين اقوام بيش از آنكه (( موعود )) در هيات (( حجت )) جلوه كند در سيماى (( منجى )) خود را مى نماياند. كسى كه بايد تنها در انتظار او بود تا بيايد و به همه امور سامان دهد.
نكته قابل توجه ديگر اين است كه تكليفى (( واضح و مفصل )) براى پيروان و دوستداران منجى ذكر نشده تا به نحوى شايسته در مرحله گذار از (( وضع موجود )) براى رسيدن (( به وضعيت مطلوب موعود )) بدان متمسك شوند بلكه ، عموم تكاليف مجمل و فردى است و منجر به ظهور حركتى عمومى و فراگير و حتى بازدارنده در برابر (( فرهنگ و تمدن )) عنان گسيخته و طغيانگر نمى شود. از همين روست كه نگارنده همه هم خود را معطوف (( منجى موعود شيعه )) يعنى حضرت حجت حق ، (عج )، نموده است ؛ زيرا تنها در اين (( تفكر ويژه شيعى )) است كه امكانات و مقدمات لازم براى اين (( اعتراض و گذار بزرگ )) موجود است .
حال بايد به اين پرسش پاسخ داد:
(( چرا مى بايست از امام زمان (عج ) گفتگو كرد؟
در جلد اول از مجموعه (( استراتژى انتظار )) ذكر شد كه خروج سفينه انقلاب اسلامى از مدار ركود سال 68 كه بواقع مدار (( ضعف تئوريك )) نظام به شمار مى رفت در گرو در افكندن طرحى بود با مولفه هاى هفتگانه كه بدانها اشاره شد. صرف نظر از آن ويژگى هاى بالقوه و استعدادى كه مى توان از آن به عنوان يكى از مراتب جدى و حياتى انقلاب اسلامى و ركن مغفول آن ياد كرد. گفتگو از (( مهدويت )) و احياء انديشه و فرهنگ انتظار تكليف ماست . همان كه در عصر غيبت و تا به هنگام وقوع ظهور كبراى امام عصر، (عج )، بدان مكلف و متعهديم .
غفلت از اين فرهنگ ، غفلت از جان مايه و عصاره تفكر شيعه است . غفلت از حجت حى خداوند كه عمل ما و پدران ما موجب در پرده شدن ايشان شد. او كه باعث حيات و دوام ما در گستره خاك است و شاهد همه بودنمان . افسوس ، كه اين تكليف بزرگ را بدل به مجلس جشنى كرده ايم تا همه ساله در نيمه شعبان وقتى براى عيش و عقد و عروسى و شاديمان باشد و نه وقتى براى متذكر ساختن خود و ديگران .
براى نشان دادن ضرورت (( احياء فرهنگ انتظار )) دلايل گوناگونى مى توان ذكر كرد. دلايلى كه هريك ناظر بر وجهى از حيات فكرى ، فرهنگى و بالاخره مناسبات مادى ما در شرايط حاضر است .
بى گمان ، اگر تا به اين حد از اين موضوع مهم غفلت نمى شد؛ وضع و حال و روز مسلمين به اين صورت كه امروز هست نبود.
1- لزوم تجديد حيات فرهنگى و فكرى
صحنه زمين شاهد ظهور و سقوط فرهنگ ها و تمدن هايى است كه آمدند، ايفاى نقش كردند و بالاخره رفتند.
پوشيده نيست كه استمرار حيات و تمدن اقوام پيش از آنكه در گرو صورت بندى مناسبات مادى آنان باشد مرهون قوه فكرى و نظرى و بالاخره زايش ‍ فرهنگى آنهاست . چه ، صورت هاى مادى همواره ريزه خوار فرهنگ و نظرند. بسان جسم آدمى كه بود و نبودش در گرو جريان سيال روح در رگ و پى اوست .
انسلاخ تفكر از فرهنگ و تمدن ، به مثابه انسلاخ روح از تن است و ضعف و فتور از همين جدا افتادگى به همه اركان حيات وارد مى شود.
شايد بتوان عمر حيات كامل و همه جانبه اقوام بزرگ را به اندازه عمر ارتباط و نسبت تنگاتنگ سه عنصر مهم (( تفكر، فرهنگ و تمدن )) دانست .
غفلت از مباحث نظرى مردان بزرگ اهل نظر و غيبت آنان از صحنه حيات فرهنگى و مادى مردم سر آغاز مصيبتى است كه نتيجه اى جز مبدل شدن همه آثار تمدن و فرهنگ آن قوم به آثار باستانى و سياحتى ندارد. در ميان ما و در سرزمين هاى بزرگ اسلامى ، طى 9 و 10 آرام آرام اين جدا افتادگى بارز (4) شد.
بحران در تفكر بسرعت در ديواره روابط مناسبات فرهنگى شكاف ايجاد كرد و بتدريج همه عناصر مادى را در نورديد.
اولين رگه هاى اين فتور را در سه صورت مهم زير مى توان مشاهده كرد:
1- تكرار در خود.
2- پيچيدگى .
3- ظاهر سازى و زيوربندى .
ظهور اين سه موضوع در ميان مناسبات فرهنگى و مدنى انعكاس (( بن بست )) و (( جدا افتادگى )) است . چه ، قوت نظر و عمل و پيوستگى باطن و صورت هيچ نيازى به (( تكرار، ظاهر سازى و پيچيدگى )) ندارد. گويا اين سه موضوع از نشانه هاى بارز وقت افول و نزول فرهنگ و تمدن يك قوم است .
پيچيدگى هاى كلام شاعران و سخنوران قرن 10 به بعد، تكرار صورت ها و قالب هاى آثار شاعران بزرگ عصرهاى پيشين ، ظهور فنون ظريفه اى كه تنها صورت را زيور مى بندند، مانند خطاطى و تذهيب ، اصرار و ابرام در حفظ ظاهر دين و شريعت ، فقدان هر گونه عكس العمل و تلاش در وقت مواجهه با جريانات فرهنگى هم عصر (( قرن 16 و 17 در غرب )) ، بروز رخوت و ركود در حوزه هاى فرهنگى مسلمين در زمره مظاهر اين وضع اند.
غزليات حافظ نمونه بارز در هم پيوستگى لفظ و معنى و صورت و محتوى است .