د) خصم پنهان با ادوات جنگى آشكار
در اين نوع از جنگ ، خصم پوشيده در جامه اى زيبا و هنرى وارد ميدان مى
شود و بى آنكه دست به سلاح گرم ببرد مى جنگد. جنگ مهاجمانى كه قلم ،
دوربين ، سينما، تئاتر و امثال اينها را سلاح خويش ساخته اند. همان كه
طى سالهاى اخير از آن به عنوان (( تهاجم فرهنگى
)) ياد مى كنيم .
منظورم تلاش آگاهانه اى است كه به صورت سازمان يافته و به قصد مبارزه و
براندازى سعى در ايجاد انحراف ، ترديد، بى ميلى و نفوذ در ميان جامعه
اى دارد كه مطابق ميل او عمل نمى كند. چرا كه مى داند با تخدير اذهان و
سست كردن قلوب و بازى با نفس جوانان آن سرزمين مى توان آنان را ضعيف و
خمود كرد و با متمايل ساختن قلبشان به سوى خود آنها را از درون مى
پوساند.
در اين كارزار، دشمن ، با بازى با نمادها و سمبلها، تخم بى اعتقادى مى
پراكند و همه چيز را به سخره مى گيرد، خادمان را خائن و خائنان را خادم
معرفى مى كند تا زمينه هاى بسط فرهنگ سكولار و انسان مدارانه را فراهم
سازد.
در اين مرحله خصم ، همه آرمانهاى بلند را مبدل به خواسته هاى حقير و
پست دنيايى مى كند، جوانان را به تمنيات پست حيوى مشغول مى سازد. مدينه
غربى را آرمانشهر مطلوب و فاضله معرفى مى كند و بالاخره عالم پس از
مرگ را در زير لايه هايى از خاكستر غفلت مى پوشاند. اسوه ها و نمونه
هاى كامل شرافت و بزرگى را به سخره مى گيرد تا امكان جايگزينى قهرمانان
پوشالى سينما، تلويزيون و ميدانهاى ورزشى را فراهم آورد.
در عصر حاضر، مطبوعات در زمره بارزترين ابزارى هستند كه خصم براحتى از
آنها بهره مى جويد تا با ايجاد غوغا و اغتشاش بستر ديگرگونى اذهان را
فراهم نمايد.
براى حضور در هريك از اين ميدانها مردانى كارآزموده لازم است .
جنگ رويارو (( مردان مسلح نظامى
)) را مى طلبد اما، در ميدان دوم تنها مردان كارآمد زيرك (به
قول امروزيان سياستمداران كاركشته ) مى توانند وارد شوند. دشمن در اين
ميدان در جامعه و با خصلتهاى (( عمر و عاص
)) حاضر مى شود. اما ميداندارى در عرصه سوم نه
كار مردان جنگى است و نه سياستمداران ؛ چرا كه عقل جزوى و تدبيرگر در
اين ميدان عاجز است . در اين ميدان مردان اهل تفكر، دانايان قوم و
انديشمندانى مى توانند خودنمايى كنند كه درك عميقى از مكاتب مختلف و
رايج در پهنه زمين داشته باشند، آنان كه نحوه ظهور كفر و شرك و حق را
در هر عصر مى شناسند و بويژه دريافته اند كه در اين دوره و زمان چگونه
كفر به جلوه گرى مشغول آمده است . مردانى كه صورت زبانها، صورت آثار و
جلوه گرى قالبها آنان را نمى فريبد و قادرند از لابلاى دهها پرده و
حجاب حقيقت كلام را دريابند. چه ، در اين ساحت خصم چون موريانه اى از
درون مى پوساند. درست در حالى كه صورتهاى بيرونى زيبا و پابرجا مى
نمايند.
در همين جا متذكر اين نكته مى شوم كه منظورم از مردان اهل تفكر ضرورتا
دارندگان مدرك دكتراى دانشگاهى و يا حتى درس خوانده هاى سطوح مختلف
حوزه هاى علميه نيست . قصه پيچيده اى است كه كالبدشكافى آن نيازمند
مجالى درخور است .
4- غفلت از مطالعات و
طرحهاى استراتژيك
(( استراتژى )) را نقشه
جنگى يا فن جنگيدن در ادبيات نظامى و نظاميگرى معنى كرده اند. چه در
طول همه قرون گذشته هيچ سردارى ، هيچ حاكمى و هيچ اميرى براى جنگيدن و
ملك دارى بى نياز از داشتن نقشه و طرح كارآمد نبوده است ، فرماندهى كه
هنر جنگيدن را مى داند با كمترين تلفات بر خصم پيروز مى شود و اين نوع
فرماندهى نيازمند آگاهيهاى زير است :
1- آگاهى از عده و عده خصم و موقعيت مكانى آنها در ميدان ؛
2- آگاهى كامل از عده و عده نيروهاى خودى ، موقعيت مكانى و روحيه
جنگاوران ؛
3- آگاهى كامل از نقطه اى كه در دست دشمن است يا محلى كه بايد فتح شود؛
4- آگاهى درباره همه فنون و نقشه هاى تاكتيكى كه به مدد آنها مى توان
جنگيد؛
5- آشنايى با سلاحها و ادوات و مردان كارآمد ميدان در ميان صفوف .
فرماندهان كارآزموده بر استراتژى دشمن با خسارات اندك فائق مى آيند.
ملك دارى خود نوعى جنگيدن است . (( حفظ جغرافياى
خاكى و فرهنگى يك قوم )) نيازمند توانايى و
آمادگى است و (( مطالعات استراتژيك
)) حكمرانان را براى رسيدن به اهداف دراز مدت و
حفظ دستاوردها، تثبيت موقعيت ، كنترل شرايط، حراست از منافع مادى و
معنوى رعايا و آگاهى از نحوه عمل و خواست دشمن يارى مى دهد.
(( مراكز اطلاعات استراتژيك ))
پشتيبان اصلى همه نظامهاى پر قدرت در جهان امروزند. هسته اى انديشمند و
كارآمد كه پيش از وقوع حوادث و براى آينده طراحى مى كنند و ما فاقد
مطالعات جدى استراتژيك بوديم و يا به عبارتى هيچ دستگاه هوشمندى عهده
دار (( طراحى ، نقشه كشى و مطالعه
)) جهت تحقق استراتژى انقلاب اسلامى نشد.
همچنانكه هيچ دستگاه هوشمندى عهده دار شناسايى طرحها و نقشه هاى دشمن
جهت خنثى سازى استراتژى دشمن نگشت . شايان ذكر است ((
طرحهاى استراتژيك )) تنها شامل امور نظامى يا
سياسى نيستند، بلكه ، اينگونه طرحها (( سمت و
سو، نحوه حركت ، سازماندهى قوا و تدارك امكانات مورد نياز
)) يك ملت را در همه زمينه ها معلوم مى سازد و
اجازه نمى دهد قومى در امور نظامى به سويى و در اقتصاد به سويى ديگر
برود.
براى مثال چنانچه همه امور اقتصادى ، سياسى ، فرهنگى و نظامى ما براساس
طراحى استراتژيك پيش مى رفت ؛ در مى يافتيم كه ميان ((
تشكيل ارتش بيست ميليونى بسيج ، شعار آزاد سازى قدس ، مبارزه با تهاجم
فرهنگى ، و تاسيس كارخانه هاى مونتاژ اتومبيل سوارى ، طراحى مناطق آزاد
تجارى كيش و امثالهم ، اخذ وام از بانكهاى جهانى ، ساختن پالايشگاه در
حاشيه خليج فارس و در مقابل ناوهاى آمريكايى ، ساخت كلانشهر تهران ،
توسعه فرهنگى ، خريد گندم از خارج و... )) چه
رابطه اى وجود دارد. زيرا، هريك از موضوعات خود حكايت از يك استراتژى
مى كند.
تجربه نشان مى دهد كه اين مركز، هيچگاه قادر به طراحى برنامه استراتژيك
براى تحقق اهداف انقلاب اسلامى نبوده ، بلكه دانسته يا ندانسته از كنار
چنين امر مهمى كه مى توانست تاثير بسزايى در آينده مسلمين و سرزمينهاى
اسلامى داشته باشد گذشته است .
سالهاى بحرانى انقلاب و جنگ و حذف ناجوانمردانه مردانى كارآمد چون
(( چمران ، بهشتى ، مطهرى و...
)) اجازه انجام اينگونه طرحها را نداد اما بعد از آن نيز به
عناوين مختلف از اين موضوع غفلت شد. استراتژى انقلاب اسلامى ، مبتنى بر
تعاليم دينى ، رهنمودهاى امام خمينى ، قدس سره ، و شعارهاى مردمى بود
و پس از آن طى 20 سال اخير نيز به گونه هاى مختلف مقام معظم رهبرى
درباره آنها متذكر شده اند اما:
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من |
|
آنچه البته به جايى نرسد فرياد است |
بى گمان پيش نياز شروع اين نوع مطالعات و طراحى دورى از سه غفلت مذكور
در بخشهاى قبلى ، به اضافه آگاهى از مبانى نظرى دينى و تعيين دقيق
مختصات اهدافى است كه نيل به آن مطلوب است .
5- غفلت از
(( انقلاب فرهنگى ))
آنچه كه پس از بيست سال در ميان انبوهى از بخشنامه ها، سمينارها،
شعارها به فراموشى سپرده شد و به دليل تعللها و ندانم كاريها فرصتهاى
بسيارى از دست رفت تا آنگاه كه قصه مردم ، قصه ((
تعرب بعد الهجره )) شد؛ انقلاب فرهنگى بود.
برخى ، جدا كردن كلاسهاى درس دانشجويان دختر و پسر را انقلاب فرهنگى
فرض كردند، برخى كارشناسان افزودن واحدهاى ((
معارف اسلامى )) و ((
ريشه هاى انقلاب اسلامى )) را به فهرست درسهاى
دانشگاهى ، انقلاب فرهنگى تصور كردند. برخى تاسيس انواع و اقسام
دانشكده هاى آزاد دولتى را مصداق آن ذكر نمودند، ولى باز هم ديديم كه
در ساختار تعليم و تربيت دانشگاهى و آموزش و پرورش ، هيچ چيز عوض
نشد. هيچ گفتگويى درباره (( مبادى علوم
(2) )) و نقد ويژه آن در نگرفت و
هيچ سمينارى تشكيل نشد. همان رشته ها، همان منابع ، همان روشهاى شناخت
(متدولوژى علوم غربى )، همان نام دانشگاهى پابرجا ماند. تا آنكه نسل
اول انقلاب از مرز فارغ التحصيلى گذشت و نسل دوم بر همان اساس و مبنا،
مدارج دبستان و راهنمايى و دبيرستان را پشت سر نهاد تا آنجا كه بازگشت
به عقب و تجديد حيات فرهنگ انسان مدارى ، اخلاق ليبراليستى و ترويج
نهضت سكولاريزم جاى انقلاب فرهنگى را گرفت و عجبا كه هنوز هم صدور
بيانيه هاى تبليغاتى از سوى هيچيك از شوراها، سازمانها و مقامات مسؤ ول
و مكلف از طريق رسانه هاى جمعى قطع نشده و همچنان شعار مقابله با غرب و
تهاجم فرهنگى و انقلاب فرهنگى و امثالهم به گوش مى رسد.
بى شك تحقق اين برنامه به وسيله كسانى كه جان و دلشان نيوشاى كلام
نظريه پردازان غربى است و از منظر غرب به عالم مى نگرند (صرف نظر از
لباس و صورت ظاهرى و القاب ) ممكن نيست .
6- غفلت از اجراى حدود
الهى بويژه در وقت ملاحظه اغيار و نواختن دوستان
قصه حكومت ، قصه (( مگس است و شيرينى
)) . منظور در اين جا به آب و عليق رساندن
خويشان و اقربا نيست ، اگرچه در اين باره سعى و افر به عمل آمده است .
در جايى سخنى خوانده بودم از حكيمى كه گفته بود: مردم سه حق بر گردن
حاكمان دارند:
1- نان ؛ 2- امنيت ؛ 3- اعتماد.
بدان كه مردم را بر گردن شما سه حق است ، هشدار كه اگر در ميانه انتخاب
نان و امنيت درماندى امنيت را برگزين ، چه اگر مردم نان نداشته باشند،
اما احساس امنيت كنند با تو مى مانند و اگر ميان انتخاب امنيت و
(( اعتماد مردم درباره خودت ))
درماندى سومى را برگزين چون اگر مردم نان نداشته باشند و امنيت هم
نداشته باشند اما به تو اعتماد كنند با تو مى مانند.
بسيارى از ايام ، مردم در گير و دار نان و امنيت در كنار مردانى كه به
آنها اعتماد كرده اند مى مانند و بالعكس گاه پيش مى آيد كه در عين
برخوردارى از نان و امنيت از خيمه فرماندهان مى گريزند.
چشم پوشيدن از خطاى دوستان و خويشان ، رها كردن نزديكان و اقربا به حال
خود، تقسيم مناصب بر مبناى خويشى و دوستى ، سپردن كارهاى پست به بزرگان
و كارهاى بزرگ به ضعيفان ؛ ريخت و پاشهاى بى حصر و حساب ، تن آسايى در
وقت سختى و رنج مردمان و برداشتن حساب و حسيب از كار و بار كارگزاران ،
ناديده گرفتن بى عدالتى و ستم برخى از آنان و مسايلى از اين قبيل به
ركن سوم يعنى (( اعتماد مردم ))
لطمه مى زند، چيزى كه اگر اتفاق افتد هيچ چرب و شيرينى آنان را باز نمى
گرداند.
ترديد در اجراى حدود الهى در بسيارى از زمينه ها به دليل غلبه خوف
پنهان از عكس العملهاى گردانندگان نظامهاى استكبارى موجب به فراموشى
سپردن بسيارى از اين امور مى شود. بسيارى از مردان و زنان مى توانند
حافظان كيان فرهنگى و اعتقادى و خاكى مردم شوند، آنان كه بى ادعا در
گوشه اى سكنى گزيده و در گير و دار امر معاش عرض و آبروى خود را به
سختى پاس مى دارند و نه آنان كه در سنگر ادعا نشسته و بعد از هر واقعه
و ماجرا به صدور بيانيه ها مى پردازند.
بسيارى از مردان و زنان مى توانستند چشم بينا و دست امين باشند، اگر
مجال رخصت و ديدارشان را مى يافتيم و يا اجازه گذر از خانها را مى
يافتند. بسيارى را بايد مى رانديم ، پيش از آنكه فرصتها از دست برود.
7- غفلت از فتنه آخر
الزمان و امام عصر، ارواحنا فداه
اين سخن بدان معنى نيست كه در نيمه شعبان به جشن و نقل و شيرينى و
چراغانى نپرداختيم . بلكه غفلت ما از موضوع ، محتوا و توانايى بالقوه و
شگرف باور مهدوى است كه مى تواند نه تنها چونان سنگرى محافظ اخلاق ،
فرهنگ و تماميت اين سرزمين باشد، بلكه همه جوانان و نوجوانان را در
برابر جريانات مهاجم مصونيت طبيعى بخشد.
طى سالهاى اخير اين برداشت غلط به وجود آمده كه : ((
گفتگو كنندگان از امام عصر، عليه السلام ، چونان معتزله از حضور در
مناسبات سياسى ، اجتماعى اين مرز و بوم (و مبتلا به شيعه ) كناره گيرى
نموده و آنهمه را منكرند )) .
بى شك عملكرد پاره اى از مدعيان اين شبهه را متبادر به ذهن ساخته است .
بسيارند كسانى كه در راه افراط هر حركت اصلاح طلبانه اى را نشانه اى از
ظهور طاغوت در عصر غيبت دانستند و در آخر كار در طريق تفريط داعيه دار
اصلاح طلبى به سبك و سياق سازمانهاى جهانى و عمله استكبار شدند و
اينهمه از غفلتهاى آنان درباره امورى بود كه ذكر آن رفت .
فصل سوم : استراتژى انتظار
1- طرحى براى خروج از
ايستايى
در بررسى هفت غفلت بزرگى كه موجب بروز ناهنجاريهاى بسيار در گستره حيات
فرهنگى و مادى مردم اين سرزمين بزرگ اسلامى شده ، غفلت از موضوع
(( مهدويت و امام عصر، عليه السلام
)) در شكل خاص (و نه عام و كلى ) به عنوان آخرين
و يا در واقع هفتمين غفلت ذكر شد. اين امر به جايگاه بارز اين باور و
نقش آن در زمينه سازى وضع مطلوب باز مى گردد.
به عبارت ديگر، تا كسى متذكر آن موارد شش گانه نشود؛ متوجه ضرورت
پرداختن جدى و فرهنگى به اين موضوع نخواهد شد. تنها با گذار از غفلتهاى
مذكور است كه امكان خروج از وضع نامطلوب فراهم مى آيد. در غير اين صورت
اين امر در وجه صرفا اعتقادى با چاشنى احساس و عاطفه در صورت قرن دو و
سه هجرى قمرى گرفتار مى ماند و كاركرد اصلى خود را از دست مى دهد. شايد
يكى از مشكلات مسلمين و بويژه شيعيان اين بود كه على رغم در اختيار
داشتن امكانات بالقوه و نيروى نهفته در باورهاى خود بدليل غفلت از وجوه
فرهنگى و مدنى مورد نياز در گستره حيات تاريخى خود قادر به بهره گيرى
از آنهمه امكان نبوده اند.
بى شك نمى بايست فرض را بر اين گذاشت كه همه كسانى كه به نوعى در
قالبهاى گوناگون امثال تشكيل مراسم مداحى ، برگزارى مجالس جشن و سرور و
يا امثال اينها متذكر نام امام عصر، عليه السلام اند، متذكر همه غفلتها
و راههاى علاج نيز هستند. چنانكه نمى توان تصور داشت با رونق به جشنهاى
نيمه شعبان و ساختن انواع و اقسام برنامه هاى تلويزيونى مى توان ره
بجايى برد، اينهمه در جاى خود پسنديده و ضروريست اما جايگزين موضوع
مورد بحث و مبتلا به در شكل كلان نمى شود.
بسيارى از مردم نيمه شعبان را با نقل و شيرينى سپرى مى سازند، چنانكه
جمع كثيرى از نويسندگان در شرح فلسفه غيبت و بيان ويژگيهاى نواب عام و
خاص كتاب و رساله نگاشته اند، اما بايد متوجه اين نكته بود كه اينهمه
براى خروج از بن بست و انفعال در شكل كلان و فراگير كافى نيست ، چنانكه
عموم اين آثار به هيچ روى قادر به هدايت خوانندگان از طريق طرح موضوع
مهدويت و خارج ساختن آنها از بن بست غربزدگى و تاريخ و تمدن غربى
نيستند. آيا هيچ فكر كرده ايم چرا بسيارى از طراحان موضوع
(( مهدويت )) طى همه
سالهاى گذشته از طريق تربيت جوانان (به شيوه علم آموختگان فرنگى ) خود،
ناخواسته مقوم نظام آموزشى و تثبيت نظام اجتماعى و فرهنگى مغرب زمين در
ميان كشورهاى اسلامى بوده اند؟ شايد بتوان يكى از دلايل واماندگى
مسلمين را (هنگامى كه شديدا نيازمند (( تجديد
حيات فرهنگى )) بودند) در همين دانست ، آنان
قادر به استفاده از نيروى نهفته در ميان باورها و تاريخ خود نبودند و
در گير و دار با صورتها به صورت بندى مشغول آمدند چنانكه نتوانستند از
طريق طرح (( نظريه هاى كلى ))
افقهاى دوردست را فراروى مردم بگشايند.
اين سخن بازگو كننده اهميت و ضرورت ترسيم جغرافياى مقصد و ماءوايى است
كه مى بايست به سمت آن رفت و يا جماعت بسيارى را بدان سوى رهنمون شد.
هيچ به (( معنى مرگ ))
انديشيده ايد؟
درباره مرگ بسيار گفته و شنيده و از مناظر مختلف بدان نگريسته ايم .
(( مرگ )) در عبارتى لطيف
(( معنى بخشنده )) به
زندگى است . چنانكه هركس حسب دريافت و تعبيرى كه از مرگ در ذهن و قلب
آن دارد و آن را وجدان كرده به زندگى مى انديشد.
آنكه مرگ را عين سياهى و پايان همه چيز مى پندارد، به نحوى به زندگى مى
پردازد و آن را معنا مى كند و بعكس آنكه مرگ را چون راز سربمهر مى
شناسد و با دريافتى ژرف از آن به عنوان پلى براى گذار و رسيدن به عالم
روشنايى و حيات ابدى ياد مى كند به نحو ديگرى زندگى را معنا مى كند.
گويا (( مقصد )) نحوه
رفتن و بودن را معلوم مى سازد.
چگونه مى توان جماعت مردمان را به سوى مقصدى برد اما هيچگونه تصوير و
ترسيم روشنى از آن ترسيم نكرد؟ و يا چگونه مى توان درباره راه رفتن و
اسباب بردن انديشيد در حالى كه مقصد در هاله اى از ابهام و تاريكى فرو
رفته است ؟! طى دو سه قرن اخير، همه اقوامى كه بدون ترسيم دقيق
جغرافياى (( مقصد و ماواى مطلوب
)) سعى در ساختن زندگى كرده اند على رغم شعارها به سوى مقصدى
شتافته اند كه از آن بيزارى مى جستند. اين واقعه باعث بوده تا بتدريج
اين گمان بدل به باورى فراگير و عمومى شود كه : ((
سير در ميان فرهنگ و تمدن غربى و گذر از مراتب و منازل آن امرى محتوم و
ناگزير است )) .
دريافتى كه شرنگ انفعال و واماندگى را چنان در كام ملتهاى شرقى و
مسلمان ريخته كه همه هم خود را مصروف جذب تمام عيار عناصر فرهنگى و
مدنى غربى ساخته اند.
همواره سه موضوع مهم مى بايست در دستور كار همه كسانى باشد كه بعنوان
مصلح ، آزاديبخش ، ناجى و... درباره سرنوشت يك قوم اخذ تصميم مى كنند:
1- شناسايى وضع موجود؛
2- ترسيم وضع مطلوب ؛
3- ترسيم نحوه سير از وضع موجود به وضع مطلوب .
نشناختن همه جانبه (( وضع موجود
)) رهزن عقل مى شود. به آن مى ماند كه پزشكى بدون شناسايى حال
بيمار و نوع مرض او نسخه تجويز نمايد. اين موضوع به همان اندازه اهميت
دارد كه نحوه استفاده از دارو و آگاهى از كميت و كيفيت موادى كه مصرف
مى شود.
با توجه به (( فلسفه تاريخ شيعه
)) و درك و دريافت آنان از انجام جهان ، غفلت از امام عصر،
(عليه السلام )، و موضوع ظهور به منزله تاييد فلسفه جعلى و بر ساخته
فلاسفه و علماى علم الاجتماع غربى است . و به عبارت ساده تر؛ ترديد در
همه اقوال و آيات رسيده كتاب آسمانى و ائمه معصومين (عليه السلام )،
است .
جاى اين پرسش باقى است كه چرا على رغم وضوح و آشكارى دستور العملها و
پيش بينى هاى متقن دانسته يا ندانسته درباره اش غفلت كرده ايم ؟ بى
گمان خداوند هيچ قومى را ناگزير به پيمودن طريق تجربه شده اقوام عاصى و
دور مانده از هدايت الهى نساخته كه در اين صورت موضوع ارسال رسل ،
قيامت و معاد و سؤ ال و جواب موضوعاتى لغو و بيهوده و عارى از حكمت
حضرت بارى تعالى به نظر مى رسند.
اگر اين فرض ساده ، كه ائمه هدى درباره اش بسيار گفته اند:
(( در آخر الزمان خشكسالى و قحطى فراگير همه
سرزمينها را در بر مى گيرد )) در دستور كار
متوليان امر كشاورزى سرزمينهاى اسلامى قرار مى گرفت در طراحى برنامه
هاى خود چه موضوعاتى را براى حراست از مسلمين و شيعيان از بلاى اين عصر
در اولويت قرار مى دادند؟ كشاورزى ؟ صنعت ؟ يا صنايع مرتبط با كشاورزى
؟
اين مساله به بى توجهى مسلمين و معلمان آنان به پتانسيل قوى باورهاى
دينى و ضعف آنان در كشف لايه هاى تودرتوى آن دستورالعملهاى حكمت آميز
بر مى گردد. اگرچه طى سالهاى متمادى درباره اهميت اين آثار و اقوال سخن
بسيار گفته شده و به انحاء مختلف در تمجيد و تقديس آن ، كتاب و روزنامه
منتشر شده است ، اما هيچگاه به نحو شايسته براى خارج ساختن آن دريافتها
از اجمال و جارى ساختن آن در عرصه تاريخ اقدام نكرده ايم . در حالى كه
همه امكان براى اين امر و درافكندن طرحى نو فراهم بود.اما، تعلل و
انفعال نه تنها بسيارى از فرصتها را از ما گرفت بلكه زمينه بروز نوعى
ياس عمومى را نيز فراهم نمود تا آنجا كه بسيارى از ناكارآمد بودن دين
در عرصه حيات مدنى و فرهنگى مردم داد سخن دادند. و از همين نقطه تيرهاى
زهرآگين به سوى دريافت دينى روانه شد.
البته سخن آنان كه دم از ناكارآمد بودن دين در اين عصر زدند خيلى هم
بيراه نبود زيرا، آنچه كه از آن به عنوان نظام اجتماعى ، اقتصادى و
سياسى ياد مى كردند و اميد اصلاح امور را از آن مى طلبيدند؛ در اساس با
مبانى دين در تعارض بود و به آن مى مانست كه كسى طالب پرتقالى با طعم و
رنگ سيب باشد.
اصالت دادن به آنچه كه محصول تفكر و فرهنگ غير دينى است چاره اى جز ترك
دين و دل بستن به نظام معلول و بيمار غربى باقى نمى گذارد.
(( طرح نو )) نيازمند
بازپرسى جدى از وضع موجود بود و اما، تلاش مسلمين عموما مصروف مسلمان
كردن موجودى بوده كه در ذات خود شيطانى است . سخن ناتمام بخش اول (چهار
حركت ) به همين موضوع بر مى گردد.
سفينه انقلاب اسلامى به مدد اولين منبع سوخت از پايگاه 57 برخاست و تا
مدار 59 صعود كرد و پيش از آنكه بر مدارى ثابت و ساكن به انتظار سقوط و
افول بماند به مدد منبع سوخت دوم تا مدار 68 صعود نمود. اينهمه مدارهاى
ابتدايى و مقدماتى بودند و سفينه تا گذر از جوى كه مى توانست او را از
سياهيها و پليديها عبور دهد، نيازمند منبع سوخت سوم بود، زيرا توان آن
دو منبع براى عروج به مدار مطمئن و شايسته كافى نبود.
چرخش سفينه بر مدار 68 به طور ثابت بسيارى از انتظارات را برآورده
نساخت و بتدريج بروز نوعى خستگى را سبب شد. بويژه در اين مدار سفينه
جماعت جوانى را با خود داشت كه هيچ اطلاع روشن و تجربه شده اى از
پايگاه 57، مدار 59 و بالاخره مدار 68 نداشتند.
از اين نكته نبايد غافل بود كه جماعتى ساز بازگشت به مدارهاى قبلى و
حتى پايگاه اوليه را كوك مى كردند و خامان راه نرفته را نيز ترغيب و
تشويق مى نمودند.
تبليغ و تاييد مكرر مدارهاى طى شده نيز بصورت طبيعى عارى از انرژى لازم
براى صعود و يا حتى ماندن در مدار 68 بودند، زيرا بيش از هر چيز عارى
از خاصيت آرمانى و انگيزه هاى سزاوار بود. ما نياز به منبع سوخت سوم
داشتيم ، يك طرح آرمانى ويژه در نسبت با نقاط عطفى كه طى شده بود،
آرمانى جاذب جوانان ، تئورى ديگرى براى سازماندهى همه قوا، همه امكانات
و همه عوامل انسانى ، اما با ويژگيهاى خاص خود، اين ويژگيها را در
موارد زير مى توان خلاصه كرد:
1- رويكردى جدى و قوى به آينده داشته باشد؛
2- ريشه در مافى الضمير عموم مردم و جوانان داشته باشد؛
3- خاصيت فرهنگ سازى داشته باشد؛
4- برانگيزاننده و شور آفرين باشد؛
5- از خاستگاه شيعى و روحيه قومى ايرانى برخوردار باشد؛
6- ريشه در تاريخ اين ديار و ساكنان آن داشته باشد؛
7- الگو و نمونه اى عينى داشته باشد؛
8- ملموس و واقعى جلوه نمايد و جامع باشد.
اينهمه ويژگيهاى آرمانى تحريك آفرين رانشان مى دهد كه طرح درست آن (با
توجه به همه غفلتهايى كه مى بايست جبران شوند) مى توانست چونان مخزن
سوختى مطمئن سفينه را از مدار 68 عبور دهد.
اما اولين ويژگى :
همه تلاش مبلغين فرهنگ و تمدن غربى مصروف آنست تا با اسطوره زدايى (به
معنى طرد هر نوع دريافت فرا تاريخى ) از عالم و دريافتهاى بشرى از يكسو
و (( تضعيف روحيه آرمانگرايى ))
، انسان را در گستره خاك و تمنيات صرفا خاكى گرفتار آورند تا با پذيرش
فرهنگ جهانى (غربى ) و تن دادن به تمدن ويژه آن تابع چشم و گوش بسته آن
فرهنگ و تمدن شود. از همين رو دائما در تبليغات خود اعلام مى دارند
(( عصر آرمانگرايى و دريافتهايى ماورايى گذشته
است )) .
رد اين نگاه چندان نيازمند استدلال نيست . روح آدمى همواره متمايل به
كمال است و مهياى ستيز براى جستجوى سرزمينى مطلوب . اين مشخصه در دوران
جوانى بيش از پيش خود را مى نماياند.
جوان در جستجوى آرمانى جذاب ، همراه با رويكردى نو به آينده همه توان
خود را تقديم مى دارد. زيرا اين تمنا وى را در گذر از وضع موجود و
رسيدن به وضع مطلوب يارى مى دهد.
اگرچه نسل پيشين (( پيروزى بر طاغوت
)) و يا (( غلبه بر خصم
)) بعنوان آرمان و آرزويى جذاب خود را نمايان مى
ساخت اما با سپرى شدن آن ايام و گذر سفينه از مدار 57 و 68 آرمانهاى
مذكور مبدل به واقعيتى ملموس آن هم در گيرودار با واقعيتهاى سياسى و
اجتماعى شدند. از همين رو بشدت آسيب پذير نيز گشتند.