ديباچه
سلام بر انتظار، سلام بر منتظران، سلام برآنان كه تبلور باران نورند؛
سلام بر آنان كه اشتياق را با انتظار درآميخته و از آن عشقى مقدس ساختهاند؛
سلام بر منتظران هميشه بيدار شيعه كه انتظار را وسيله شتافتن به حق و تاختن به
ناحق مىدانند؛
سلام بر مفسران «هَيهات منّا الذِّلَّه» كه تا صبح ظفر مىسوزند و هرگز
نمىسازند؛ و سلام بر سردار بزرگ پنهان در سراپرده غيب كه به انتظار يارى
بندگانِ فتاده در سيلاب حيرت است. آن موعود كه منتظران چشم به راه، به ياد او،
چشم به افقهاى دور دوختهاند تا با آمدنش شكوفايى گلهاى اميد را به نظاره
نشينند.
اى پادشه خوبان داد از غم تنهايى
دل بىتو به جان آمد وقت است كه بازآيى
آن چه در پى مىآيد قطرهاى از درياى بيكران «معرفت» به قبله خوبان، مهر تابان،
موعود آخرالزمان است، اميد كه بذر محبت را بيش از پيش در قلوبمان بيفشاند و
اطاعت از محبوب را در اعمالمان بهبارنشاند و «زيارت» و «شفاعت» نوررويان را
ارمغانمان سازد.
از جناب حجةالاسلام سيدحسين اسحاقى كه دست يارى به ما دادهاند تا با نام
محبوب، خانه دل منتظران را آذين بنديم و برادران بزرگوار در بوستان كتاب قم
(مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى) كه زمينه چاپ و انتشار اين اثر را فراهم
كردهاند، سپاسگزاريم و پنجره چشمانمان را به سوى نسيم رهنمودهاى سودمند
مىگشاييم.
مديريت پژوهشى
مركز پژوهشهاى اسلامى صدا و سيما
مقدّمه مؤلّف
سلام بر تو اى طلوع تمامَتِ زيبايى! اى بلنداى شكوهمند تمنّايى! اى هميشه
مهربان و اى هميشه بيدار! سلام بر تو اى بقيه گرانقدر الهى! درود بر تو اى
ذخيره بى همتاى پيامبران! اى باب اللَّه و اى حجت خدا!
درود بر تو اى وجه اللَّه! اى نور خدا! اى حريم دارِ كبريايى و اى صراط مستقيم!
اىميثاق خداوندى! اى وعده ازلى و اى پناهِ سرمدى! سلام بر تو اى كشتى نجات!
اىينبوع حيات! اى حجت معبود و اى وارث موعود! درود بر تو اى درهم كوبنده
ستمگران! اى بر افرازنده پرچم ايمان و اى منتقم خون شهيدان! سلام بر تو
اىحجتخدا در زمين! اى صاحب اختيار! اى ولى دلسوز و اى راهنما به اراده الهى!
سلام بر تو اى بهارِ مردم و اى خوشىِ ايّام! اى مهدى امّت و اى قائم منتظر و
اىعدلمُشْتَهَر!
سلام بر تو و بر نياكان پاكزادتْ! سلام بر تو و بر دوستداران پاك نهادتْ كه
پيشانى شان آشناى سجدهگاه نياز است و در نيايش خويش، خواهشِ تو در سر دارند.
كى مىآيى، اى صميميت پنهان! اى مدار زيبايىها و بيدارىها! اى عزيز زمين و
زمان! اى آشناترين حديثِ دلدادگى! اى قديمىترين آرزوى دلهاى شيفته و پريش!
ديرزمانى است كه سينههاى سوزان و چشمهاى گريانِ منتظرانْ بر جاده فَرَج! در
انتظار طلوعت نشستهاند.
دير هنگامى است كه دستهاى خسته و لرزان مريدان و غلامان درگاهت، برآستانه
ظهورِ آسمانى و حضور لايتناهى تو، به اشتياق نشسته است.
اى غايب از نظر! هر چند فراق تو را اميد وصالى است؛ هنوز هجر تو در باورم
نمىگنجد. بيا و آيينه دلِ آرزومندان را به نور جمال كبريايى ات روشن گردان و
زنگاردلمردگى و خمودى را از صفحه جانها بزداى. بيا و تشنگانِ به انتظار نشسته
را، از زلال ظهور و صافى حضورت بنوشان. بيا و خلعت قيام بر قامت قائمانه خويش
تا قيام قيامت برافراشته دار و سينه افروخته شيعيان را به مرهم فَرَج، التيام
بخش.
اى ديدار تو را هزار جان رايگان! چه زمان! باد از طرّه مشكبوى تو نافه گشايى
مىكند.
بيا كه با تو هر روز، امروزند و بى تو هر روز، ديروز؛ با تو من مىخندم،
مىگريم، مىبالم، مىشورم، مىنازم، مىتازم، و مىمانم؛ بى تو، من ماندن را
نيز از ياد بردهام، باتوهر رمز و رازى گشوده است و بى تو هر واژه، رمزى است.
آرى، با تو بارانْ پيامبرِطراوتْ است و بى تو باران هق هق گريه، آمدنت را
بارها در زير سايبان «كميل»گريستهايم و در روشناى آفتاب «ندبه» نام تو آواز
دادهايم، هر سپيده دم، بر«عهد» خود تازه نموديم و با «آل ياسين» تو را سلام
داديم، اى موعود! بوى آمدنت كىمىآيد!
اى مهربانِ دور از نظر! سلام بر حضورِ غايبانه ات، بر ما بسيار سخت است كه همه
را ببينيم و تو را نبينيم. بر ما سخت است كه جز تو همه پاسخمان دهند! بر ما سخت
است مولايمان در كنارِمان نباشد.
اى اميد دل هايى كه در دوازده قرن غيبت! چشم انتظارت ماندند و با قلبى سوخته
شكستند و رفتند.
عاشقان تو مىدانند كه دوازده ستوده خداوندى را تو تمامى، رهايى بندگان را تو
توانى و تاريكى دلهاى منتظران را تو شهابى، در انتظار آمدنت مىمانم و تو،
همين روزها مىآيى، مىدانم زيرا دشتها بى تو خستهاند، آسمان خاكسترى است و
فصلها سر در گريبان، چشمهها تشنهاند، آفتاب غمگين، كوچهها غريب، لحظهها
سنگين، نگاهها منتظر و زمين بى پناه.
وقتى بيايى ناگهان ويرانهها آيينه مىشوند و دلهاى نجيب در زير سايبان
دستهاى تو پناه مىگيرند. وقتى بيايى ما را با ارّابه آفتاب تا مهتابى دريا
مىبرى و تمام قسطهاى دلتنگى ما را مىپردازى. آرى، مىآيى و بر ظلمهاى كهنه
تاريخ مرهم عدل مىنهى و بر سلسله گلْ، عطر و عود مىپراكنى.
اى هميشه سبز! چشم به راه آمدنت، در جادههاى سرد انتظار ره مىپيماييم.
چهبگويم كه از عشق سرودنِ تو، آبشار به تپش مىافتد و از شوق بودنِ تو، آسمان
شب، ستاره مىزايد.
در هنگام رستن و فصل شكفتن، آنگاه كه خاك ترك برمىدارد و باغ در باغ،
شكوفهزار در شكوفه زار، برهوت جان، هم رنگ بهشت روشن خدا نور باران مىشود و
طلوع موعود را در دامن دشت و شفق مىپراكند، هم چون بلبلان، واگويهاى از
درداشتياق مىسراييم و تحفه منتظران خورشيد مىسازيم.
اين حديث انتظار در «نُه بخش» تقديم مهدى جويان شده است. در مطلع آن نگاهى گذرا
به دميدن روحْ در بهار وزشِ نسيم سعادت در كالبد جانِ جهان تا شامگاه غيبت شده
و در دگر بخش، اعتقاد به مهدويت در ساير اديان و ملل مورد بررسى قرار گرفته
است. در تكاپويى ديگر چهره نور در نورالأنوار، كلام وحى به تصوير در آمده،
آنگاه امام(عج) و جامعه مطلوب و موعود روشنانِ راهمان گرديده و سپس وظايف
منتظران وصلْ به طليعه سحرى و سپيده اميدوارى را بر شمرديم و پرسش و پاسخهاى
درباره حضرتش را بررسيديم. و در گامىديگر جرعهاى از چشمه سار عرفان و ادب
تحفه مهدى دوستان نموديم، آنگاه توشه فرهنگ سازان فراهم ساختيم و نوشتار را به
اميد شيرازه بستن كتاب گسسته عشق به آخر رسانديم و دفتر زندگى را بى حضور او از
سر گشوديم و دل در تمناى وصال او سرخوش نموديم و پنجره ديدگانمان را هماره به
سوى نسيم سودمند محبّت ياران گشوديم.
و به اميد هنگامه وصل لحظه شمارى مىكنيم و با امام راحلمان هم آوا مىشويم:
غم مخور ايام هجران رو به پايان مىرود
اين خمارى از سر ما مى گساران مىرود
پرده را از روى ماه خويش بالا مىزند
غمزه را سر مىدهد غم از دل و جان مىرود
بلبل اندر شاخسار گل هويدا مىشود
زاغ با صد شرمسارى از گلستان مىرود
محفل از نور رخ او نور افشان مىشود
هر چه غير از ذكر يار از ياد رندان مىرود
ابرها از نور خورشيد رخش پنهان شوند
پرده از رخسار آن سرو خرامان مىرود
وعده ديدار نزديك است ياران مژده باد
روز وصلش مىرسد ايام هجران مىرود
و به انتظارت مىمانيم، اى يگانه سبز!