از تناسخ نزولى به تناسخ محدود هم تعبير
مى شود، توضيح آنكه ارواحى كه از ابدان جدا شده اند دو قسم اند: گروهى كه در زمينه
علم و عمل كامل شده و به كمال امكانى خود نائل شده اند. گروه دوم ارواحى كه در دو
زمينه فوق به تكامل مطلوب نرسيده اند. بر اين اساس به ابدان ديگر منتقل مى شوند تا
به كمال مطلوب خويش دسترسى پيدا كنند.
توضيح تناسخ صعودى نيازمند به مقدمه اى است و آن اينكه حيات بر چيزى افاضه مى شود
كه استعداد آن را داشته باشد و هر چه استعدادش براى دريافت حيات بيشتر باشد در
مرحله بالاترى از حيات قرار مى گيرد، بر اين اساس گياه استعداد بيشترى براى پذيرش
حيات از حيوان دارد و همينطور حيوان نسبت به انسان ، با اين توضيح مقصود از تناسخ
صعودى روشن مى گردد كه حيات در آغاز به نبات و سپس به حيوان و آنگاه به انسان منتقل
مى شود تناسخ مطلق در تعارض با اعتقاد به معاد است چرا كه روح پيوسته از بدنى ديگر
انتقال مى يابد، در نتيجه مجالى براى بعثت و برانگيختگى او نيست مضافا اينكه معلوم
نيست روح و نفس به واسطه كداميك از رفتار بدنها مجازات يا پاداش داده مى شود؟ و بر
اساس تناسخ نزولى هر چند براى گروه اول تصوير معاد امكان پذير است اما امكان معاد
براى گروه دوم توجيه ناپذير است ، و بالاخره تناسخ صعودى كه خود فرض باطلى است .
دلايل بطلان تناسخ
دلايل و شواهد گوناگونى براى سستى نظريه تناسخ اقامه شده است كه بطور فشرده
به دو دليل اشاره مى شود:
الف ) دليل عقلى : اگر نظريه تناسخ صحيح بود مى بايست روحى كه به بدن دوم تعلق
گرفته است ، حالات و زندگانى كه در بدن اول داشته را به ياد مى داشت چرا كه تذكر و
نسيان از حالات و كمالات روح است ، هيچيك از ما با مراجعه به درون خود، چيزى از
حالات و صفات بدن ديگر را به ياد ندارد و اين خود ساده ترين و واضحترين دليل بطلان
تناسخ است .
ب ) دليل نقلى : از آن منظر كه عقيده به تناسخ با باور به معاد و زندگى پس از مرگ
در تضاد بوده ، روايات متعددى از اهل بيت ، عليه السلام ، در بطلان تناسخ وارد شده
است ، امام رضا، عليه السلام ، در اين زمينه مى فرمايد:
من قال بالتناسخ فهو كافر بالله العظيم يكذب بالجنة و النار(97)
هر آنكس كه به تناسخ باور داشته باشد او به خداوند بزرگ كفر ورزيده و بهشت و جهنم
را تكذيب كرده است .
مرحوم مجلسى در زمينه بطلان تناسخ ادعاى اجماع كرده و مى گويد:
ضرورت دين و اجماع مسلمانان بر نادرستى تناسخ دلالت دارد.(98)
تفاوت رجعت و تناسخ
از توضيحات گذشته تفاوت ميان رجعت و تناسخ آشكار مى شود، در رجعت ارواح
گروهى از مؤ منان و يا كافران كه بر اثر مرگ از بدنهايشان جدا شده بود، پيش از
قيامت مجددا به همان بدنها بر مى گردد تا آنان كه در ايمان سر آمد روزگار شده اند
به تكامل بيشتر و مجرمان بدطينت نيز به خفت و خوارى دنيوى دچار شوند.
اما در نظر معتقدان به تناسخ ، ارواح پس از مرگ ابدان ، به ابدان ديگرى انتقال مى
يابند تا به تكاملى در خور خود نائل آيد، و هيچ ضرورتى ايجاب نمى كند كه ارواح به
همان ابدان گذشته برگردند، به ديگر سخن آنچه در رجعت ادعا شده جز اين نيست كه بار
ديگر روحى كه از بدن جدا شده پيش از قيامت ، ديگر بار به همان بدن برگردد و در اين
مدت روح به بدن ديگرى انتقال نمى يابد.
ولى در تناسخ بمحض اينكه روح از يك بدن جدا شود به بدن ديگرى انتقال مى يابد و اين
سير تبدل ابدان پيوسته ادامه دارد و هيچ دليلى اقتضا نمى كند كه اين روح به همان
بدن اول رجوع كند.
بر اين اساس سستى نظر احمد امين آشكار مى شود، چرا كه اساسا شيعه با دلائل نقلى و
عقلى تناسخ را باطل مى داند، پس چگونه مى توان پيدايش نظريه تناسخ را به آنان
نسبت داد؟ از سوى ديگر صدر المتاءلهين قول به تناسخ را به فلاسفه يونان باستان نظير
افلاطون و ارسطو و فيثاغورس و انباذقلس و هرمس نسبت مى دهد.(99)
به هر حال مكتب تشيع تناسخ را مردود دانسته و دلائل نقلى و عقلى فراوانى بر آن
اقامه كرده ولى اعتقاد به رجعت را بر اساس روايات متواتر و منطق عقلى صحيح پذيرفته
است .
آيا رجعت با آيات قرآن تنافى دارد؟
آلوسى از مفسران اهل سنت معتقد است كه عقيده به رجعت با برخى آيات صريح قرآن
منافات دارد در توضيح ديدگاه مفسر ياد شده بايد گفت كه : بعضى از آيات قرآن كريم
بطور واضح و صريح رجوع و رجعت به دنيا را نفى مى كند، مانند آيه زير:
حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما
تركت ، كلا انها كلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون .(100)
آن هنگامى كه مرگ گريبانگير يكى از آنان (مشركين ) شود، مى گويد خداوندا بار ديگر
مرا به دنيا باز گردان تا اعمال شايسته اى را كه ترك كرده ام ، انجام دهم (از طرف
خدا خطاب مى رسد كه ) هرگز، اين سخنى است كه فقط بر زبان جارى مى كنند و در وراء
آنان برزخى است تا آن روز كه مبعوث شوند. لذا با توجه به اين آيه و آيات مشابه ديگر
كه رجعت به دنيا را پيش از قيامت نفى مى كنند(101)
عقيده به رجعت مخالف قرآن است هيچ گونه اعتبار و ارزشى ندارد.
آلوسى در اين زمينه مى نويسد:
چگونه مى توان رجعت را از آن (آيه 80 از سوره نمل ) استفاده كرد در حالى كه آيات
كريمه از آن منع مى كند از آن موارد است قول خداوند متعال كه مى فرمايد
قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت ...
آخر آيه ظهور در عدم رجعت بصورت مطلق دارد و اينكه زنده كردن بعد از مردن و
برگرداندن به دنيا از امورى است كه مورد قدرت خداوند است بحثى در آن نيست جز آنكه
بحث در وقوع آن است .(102)
پاسخ : اين اشكال از عدم درك صحيح عقيده شيعه به رجعت ناشى شده است ، رجعتى كه شيعه
بدان عقيده دارد اين است كه گروهى از خواص انسانهاى ظالم و كافر در هنگام ظهور
امام عصر، عجل الله تعالى فرجه الشريف براى انجام وعده الهى مبتنى بر انتقام از
گردنكشان تاريخ به دنيا باز مى گردند، چنين رجوعى به دنيا مورد نفى آيه شريفه قرار
نگرفته است ، آيه شريفه رجوع برخى مشركان به جهت اصلاح اعمال ننگين گذشته خود را
مورد انكار شديد قرار داده است ، بنابراين رجعتى كه در آيه مورد نفى و انكار واقع
شده نوع خاصى از رجعت است كه هيچ ارتباطى به رجعت مورد ادعاى شيعه ندارد. از سوى
ديگر آيه هيچگونه عموميتى نسبت به نفى رجعت ندارد تا از طريق عمومش رجعت اصطلاحى
شيعه را شامل شود در نتيجه رجعتى كه در آيه شريفه مردود شمرده شده ارتباطى به رجعت
اصطلاحى شيعه ندارد.
رجعت ، رجوع اشخاص است نه دولت ائمه
برخى از كسانى كه اصل عقيده به رجعت را پذيرفته اند، معتقدند كه رجعت به
معناى رجوع دولت ائمه اطهار، عليه السلام ، است . آنها مى گويند چون گستره دولتى كه
به دست پر بركت ولى عصر، عجل الله تعالى فرجه الشريف ، پايه ريزى و تاءسيس مى شود
همه جهان را فرا خواهد گرفت و عدالت بمعناى واقعى پياده خواهد شد، از آنجا كه اين
دولت آرزوى ديرينه امامان معصوم ، عليه السلام ، بوده و حضرت حجت ، عجل الله تعالى
فرجه الشريف ، آخرين امام بر حق است ، اين دولت منسوب به همه ائمه اهل بيت ، عليه
السلام ، خواهد بود، بر اين اساس آنچه كه رجوع مى كند دولت و سيطره سياسى اهل بيت ،
عليه السلام ، است نه اينكه واقعا خود ائمه با همان تركيب جسمى به دنيا برگرداند.
پاسخ : همانگونه كه در شمارش دلايل بر رجعت بيان نموديم ، عمده ترين دليل بر رجعت
رواياتى است كه به صورت متواتر معنوى به دست ما رسيده است ، مفاد قطعى آنها اين است
كه هنگام ظهور امام زمان ، عجل الله تعالى فرجه الشريف ، اشخاصى با همان صورتهاى
جسمى و مادى به دنيا بر مى گردند و حتى در برخى روايات ، افرادى با اسم و مشخصات
معين شده است ، و در هيچ روايتى از روايات رجعت سخنى از رجوع دولت و سيطره ائمه
اطهار، عليه السلام ، بر جهان بدون رجوع خود آنان ، به ميان نيامده است و تنها
انگيزه اى كه گويندگان اين سخن دارند اين است كه رجعت منافات با تكليف دارد و گويا
ديگر جهان سر آمده است و اگر واقعا ائمه اطهار به دنيا برگردند دنيا به پايان رسيده
است و ديگر مكلف بودن بندگان سودى ندارد.
سيد مرتضى ، قدس سره ، پاسخ به اين شبهه مى گويد:
اما آنانكه از اصحاب ما رجعت را تاءويل كرده اند به اينكه معناى رجعت ائمه اطهار،
عليه السلام ، رجوع دولت و امر و نهى آنهاست بدون آنكه خود اشخاص ائمه رجوع كند و
يا احياى امواتى صورت گيرد، دليل چنين تاءويلى آن است كه آنها پنداشته اند كه رجعت
با تكليف منافات دارد و چون نتوانسته اند تصوير صحيحى از رجعت پيدا كنند، اخبار آن
را تاءويل كرده اند در حاليكه اين تاءويل صحيح نيست زيرا تنها دليل مورد اعتماد ما
در اثبات رجعت اجماع اماميه است مبنى بر اينكه خداوند هنگام قيام حضرت عجل الله
تعالى فرجه الشريف ، مردگان را زنده مى كند، پس چگونه چيزى كه قطعى و معلوم است در
آن احتمال ، تاءويل رخ مى دهد.(103)
رجعت و لغويت رستاخيز
برخى بر اين باورند كه اصل رجعت از جهت عقلى امكان دارد و مستلزم هيچ محالى
نيست اما وقوع آن منجر به بى فائده بودن يكى از اصول دين يعنى اصل معاد خواهد شد و
چون اصل دين قطعى و مسلم است مى بايست رجعت را مورد ترديد قرار داد، به بيان ديگر
بر اساس عقيده رجعت ، گردنكشان تاريخ در همين دنيا مجازات خواهند شد، در اين صورت
نيازى به قيامت و معاد نخواهد بود چرا كه بر اساس دلايل عقلى و نقلى معاد براى
مجازات ظالمين و ستمگران ضرورت مى يافت .
پاسخ : چند پاسخ براى اين شبهه مى توان ارائه كرد، اول آنكه اگر با مجازات اندكى در
دنيا ضرورت معاد مورد ترديد واقع مى شد، پس مى بايست در مورد حدود شرعى نيز چنين
باشد. يعنى مى بايست براى افرادى كه در همين دنيا بر آنان حد شرعى جارى مى شود نيز
معاد لغو و بى حاصل شود در صورتى كه چنين نيست .
دوم آنكه ، لازمه رجعت مجازات افراد اندكى نسبت به تمامى مجرمان طول تاريخ است ،
زيرا همانگونه كه گفته شد رجعت امر عمومى نيست ، در نتيجه هنگامى رجعت موجب بطلان
رستاخيز مى شود كه همه مجرمان در دنيا مجازات شوند.
سوم اينكه ، عذاب در دنيا متناسب با جرم و جنايات ستمگران نيست ، و در جهان آخرت كه
اعمال انسان تجسم مى يابد هر كس همان اندازه واقعى جرمش معذب خواهد شد و عذابى كه
در رجعت براى مجرمان مهيا شده بسيار اندك بوده و جهت عمده آن تشفى خاطر مؤ منان است
، شاهد اين جواب روايتى است كه عذاب دنيا و آخرت را با يكديگر مقايسه كرده و شدت
عذاب آخرت را مورد تاكيد قرار داده است .
رجعت و توطئه يهود
برخى از نويسندگان اهل سنت چنين پنداشته اند كه انديشه رجعت از تراوشات فكرى
((عبدالله بن سبا))ى يهودى بوده كه با
حيله گرى خاصى اين تفكر را در ميان شيعيان رواج داده است ، و گرنه دليل معتبرى بر
صحت چنين انديشه اى وجود ندارد بر اين اساس شيعه متاءثر از يهود شده است .
آلوسى از مفسران اهل سنت مى نويسد:
اولين كسى كه معتقد به رجعت شد عبدالله بن سبا بود اما در ابتدا آن را به پيامبر
اسلام ، صلى الله عليه و آله ، نسبت داد و سپس جابر جعفى در آغاز سده دوم از او
متاءثر شده و معتقد به رجعت حضرت امير عليه السلام ، شد اما زمانى براى آن مشخص
ننمود در قرن سوم بود كه مذهب اماميه رجعت همه ائمه و دشمنانشان (به دنيا) را تثبيت
نمود و زمان آن را هنگام ظهور مهدى ، معين كرده و بر آن به روايات اهل بيت استدلال
نمودند...(104)
احمد امين مصرى پس از آنكه مبداء پيدايش تفكر شيعى را به عبدالله بن سبا نسبت داده
، تعاليم و آموزشهاى او را چنين بيان مى كند: مشهورترين آموزشهاى ابن سبا وصايت
(ولايت حضرت على ، عليه السلام ) و رجعت بود... اما رجعت اينگونه آغاز مى شود كه
حضرت محمد، صلى الله عليه و آله به دنيا رجوع مى كند.
و از جمله سخنان ابن سبا اين بود كه :
تعجب است كه كسى تصديق به رجعت حضرت عيسى ، عليه السلام ، داشته باشد ولى رجعت محمد
را تكذيب كند.
آنگاه اين تفكر متحول شده (علت اين تحول مشخص نيست ) به اينكه (حضرت ) على ، عليه
السلام ، نيز رجوع خواهد كرد. ابن حزم مى گويد: ابن سبا هنگامى كه على به شهادت
رسيد گفت :
اگر هزار بار مغز او را برايم بياوريد كشته شدن او را باور نخواهم كرد و على نخواهد
مرد تا آنكه زمين را آنگاه كه پر از جور و ستم شده باشد، پر از عدل و داد كند.
انديشه رجعت را ابن سبا از يهود گرفته است و نزد آنان چنين بوده كه الياس به سوى
آسمان رفته و بزودى بر مى گردد و دين و قانون را اقامه مى كند و اين تفكر در
زمانهاى پيشين در مسيحيت وجود داشته است ...(105)
پاسخ : پاسخهاى متعدد و مفصلى به چنين شبهه اى داده شده است كه بهترين آنها پاسخى
است كه علامه محقق مرتضى عسكرى در كتاب عبدالله بن سبا و اساطير اخرى به صورت
تفصيلى و جامع بيان نموده است و ما بطور فشرده آن را نقل مى كنيم .
زندگى ابن سباء
خلاصه آنچه مورخان در طول قرنهاى مختلف درباره عبدالله بن سبا آورده اند
چنين است : او مردى يهودى از اهل صنعاى يمن بوده كه در زمان عثمان خليفه سوم به حسب
ظاهر اسلام آورد ولى قصد او مكر و تفرقه ميان مسلمانان بود، وى براى تبليغ به
شهرهاى مختلف سفر مى كرد و از جمله به كوفه و شام و بصره رفته و در ميان مسلمانان
اعتقاداتى را از پيش خود رواج مى داد كه تا آن روز سابقه نداشت و مى گفت همانطور
كه حضرت عيسى بن مريم را رجعتى است براى حضرت محمد، صلى الله عليه و آله ، نيز چنين
خواهد شد، عبدالله بن سبا براى ترويج افكار خويش مبلغانى را به شهرهاى اسلامى مى
فرستاد و دستور داده بود كه به بهانه امر به معروف و نهى از منكر فرمانداران وقت را
بكوبند تا بدين شكل بسيارى از مسلمانان به آنان پيوستند كه در اين ميان برخى از
صحابه همچون ابوذر، عمار، مالك اشتر... نيز به آنان روى آوردند، آنان باعث شدند كه
مسلمانان به خانه عثمان ريخته و او را بكشند و همان پيروان ابن سبا بودند كه جنگ
جمل را راه اندازى كردند...(106)
راويان اين داستان
راويان اين داستان از آغاز تاكنون بيست و دو نفر بوده اند و همگى آنان اين
داستان را از ((سيف بن عمرو)) نقل
كرده اند چهار نفر از مورخان به نامهاى طبرى ، ابن ابى بكر و ذهبى ، بدون واسطه از
سيف نقل كرده اما بقيه مورخين اين داستان را از چهار نفر فوق روايت كرده اند.
سيف بن عمرو كيست ؟
سيف بن عمرو (م بعد از 170 ق .) كه راوى اصلى ماجراى عبدالله بن سبا است در
ميان كتابهاى رجالى معتبر اهل سنت توثيقى نداشته و او را به دروغگويى و حتى كفر
متهم كرده اند، از اينرو گزارش تاريخى او فاقد هرگونه اعتبار و ارزشى است ،
دانشمندان علم رجال در مورد او چنين گفته اند:
الف ) يحى بن معين (م 233 ق .) مى گويد: حديث او ضعيف و سست است .
ب ) سنايى (م 303 ق .) گفته است كه : او ضعيف است ، حديثش را ترك كرده اند، نه مورد
اعتماد است و نه امين .
ج ) ابو داود (م 275 ق .) مى نويسد: او بى ارزش بوده و بسيار دروغگو است .
د) ابن حبان (م 354 ق .): حديثهايى را كه خود جعل مى كرده آنها را از زبان شخص
موثقى نقل كرده است و نيز مى گويد:
سيف متهم به زندقه (كفر) است و گفته اند او حديث جعل مى كرده است .
البته علماى ديگر اهل سنت همچون حاكم نيشابورى و فيروزآبادى و ابن حجر و سيوطى و
دار قطنى و صفى الدين نيز او را تضعيف و حديث وى را متروك مى دانند.(107)
از اين بررسى بخوبى آشكار مى شود كه مستند سخنان افرادى همچون آلوسى و احمد امين
رواياتى است كه از سيف بن عمرو نقل شده و بر طبق اظهار نظر بزرگان علم رجال و حديث
اهل سنت ، سيف بن عمرو صلاحيت لازم را براى نقل حديث نداشته و روايات او فاقد هر
گونه ارزش تاريخى است .
نسبت واقعى عبدالله بن سباء
استاد علامه عسكرى مى گويد:
ما كه دهها سال است در مدارك و مصادر اسلامى تحقيق و پژوهش مى كنيم تا به حال
درباره نسب عبدالله بن سبا كوچكترين مطلبى نيافته ايم .(108)
اما از برخى تحقيقات چنين به دست مى آيد كه عبدالله بن سباء همان عبدالله بن وهب
است ؛ چنانكه بلاذرى (م 279ق .) در انساب الاشراف تصريح مى كند كه او عبدالله بن
وهب است و نيز سعد بن عبدالله اشعرى (م 300 ق .) در المقالات و الفرق چنين گفته است
.(109)
حال كه مشخص شد ابن سبا همان ((عبدالله بن وهب
)) است ، مناسب است فشرده اى از شرح حال او بيان شود تا
معلوم شود كه او هيچگاه اعتقاد به رجعت و وصايت را در ميان شيعيان ترويج نكرده است
. عبدالله بن وهب فردى بود كه در اثر كثرت سجود كف دستها و زانوهاى او پينه بسته
بود. او در جنگهاى على بن ابى طالب عليه السلام ، در ركاب او بود و هنگامى كه در
جريان جنگ صفين مساءله حكميت پيش آمد و عده اى با حضرت به مخالفت برخاستند عبدالله
نيز به آنان پيوست و آنچنان او بغض و عداوت حضرت على ، عليه السلام ، را به دل گرفت
كه او را منكر خدا معرفى نمود، گروهى از خوارج در منزل او اجتماع مى كردند و
عبدالله بن وهب آنان را به زهد و پارسائى دعوت مى كرد و پس از انسجام يافتن ، ياران
او به روستاها و كوههاى اطراف رفتند و برخى او را به عنوان خليفه پيامبر، صلى الله
عليه و آله ، به زعامت خود انتخاب كردند و بتدريج از كوفه خارج شدند، امام على ،
عليه السلام ، كه اوضاع را چنان ديد با لشكريانش به تعقيب آنان پرداخت و همه آنان
به جز ده نفر را به هلاكت رساند...(110)
نتيجه گيرى :
از مطالب پيشين به دست مى آيد كه قضاياى تاريخى كه بر اساس آن شيعه را
متاءثر از عبدالله بن سباى يهودى معرفى مى كنند ريشه اش به سيف بن عمرو بر مى گردد
و او هم كه از نظر بزرگان رجالى اهل سنت مورد اعتماد نيست . اما خود عبدالله بن سبا
هم كه وجود خارجى نداشت و آنچه واقعيت تاريخى داشت شخصى به نام عبدالله بن وهب بود
كه او در زمره دشمنان على بن ابى طالب بود نه از علاقمندان او كه بخواهد تفكر وصايت
يا رجعت را در ميان شيعيان رواج دهد.
گفتار هشتم : ويژگيهاى رجعت
پس از آنكه معنا و تاريخچه رجعت و نيز دلايل و پاسخ شبهات آن روشن گرديد،
مناسب است تا برخى ويژگيها و خصوصيات اين واقعه عظيم تا آنجا كه به روايت اسلامى
مستند است مورد بررسى قرار گيرد.
1. اختصاصى بودن رجعت
نبايد چنين تصور كرد كه تمامى مؤ منان و معاندان تاريخ در هنگام رجعت ، بار
ديگر به دنيا بر مى گردند. از آيات و روايات چنين برداشت مى شود كه رجعت اختصاصى
است و در اين حادثه الهى تنها مؤ منان ناب و معاندان سيه روز به دنيا بر مى گردند.
در قرآن كريم مى فرمايد:
و يوم نحشر من كل امة فوجا(111)
روزى كه از هر امتى گروهى را محشور مى نماييم ...
امام صادق ، عليه السلام ، در اين زمينه مى فرمايد: و ان
الرجعة ليست بعامة و هى خاصة لا يرجع الا من محض الايمان محضا او محض الشرك محضا.(112)
واقعه رجعت عمومى نيست بلكه اختصاصى است ، تنها افرادى كه مؤ من خالص و يا مشرك
خالص باشند، رجعت مى كنند.
2. مشخص نبودن زمان رجعت
زمان وقوع رجعت همانند ظهور امام عصر، عجل الله تعالى فرجه شريف ، دقيقا
معلوم نيست و با پيشگويى و برخى ترفندهاى ديگر وقت آن مشخص نمى گردد. در حديثى
چنين آمده است :
فلما اخبرهم رسول الله ما يكون من الرجعة قالوا متى يكون
هذا؟ قال الله ((قل (يا محمد) ان ادرى اقريب ما توعدون ام
يجعل له ربى امدا))(113)(114)
آن هنگام كه رسول خدا مردم را نسبت به وقايع رجعت آگاه كرد مردم از آن حضرت
پرسيدند: رجعت در چه زمانى اتفاق مى افتد؟ خداوند به پيامبرش وحى فرمود:
بگو من نمى دانم (تنها خدا از آن آگاهى دارد) كه آنچه وعده داده شده نزديك است و يا
آنكه خداوند براى آن مدت (طولانى ) قرار داده است .
3. اختيارى بودن رجعت
همانگونه كه بيان شد دو دسته به دنيا برمى گردند مؤ منان واقعى و مشركان
ملحد، رجعت به دنيا براى هر يك از دو گروه يكسان نيست ، رجعت براى مشركان و كافران
سيه روز اجبارى است . آرى ، آنان بايد به دنيا برگردند تا سزاى اعمال ننگين خويش را
در همين دنيا بچشند، ولى مؤ منان و پارسايان خالص براى رجعت به دنيا آزادند، در
صورتى كه مايل باشند مى توانند هنگام ظهور حضرت براى يارى او بشتابند.
مفضل بن عمر يكى از ياران امام صادق ، عليه السلام ، از آن حضرت چنين نقل مى كند:
ذكرنا القائم ، عليه السلام ، و من مات من اصحابنا ينتظره
فقال لنا ابو عبدالله ، عليه السلام : اذا قام اتى المومن فى قبره فيقال له : يا
هذا انه قد ظهر صاحبك فان تشاء ان تلحق به فالحق و ان تشاء ان تقيم فى كرامة ربك
فاقم .(115)
در مورد قائم ، عليه السلام ، و اينكه برخى از اصحاب ما كه منتظر ظهور ايشان بودند
از دنيا رفتند گفتگو مى كرديم ، امام صادق ، عليه السلام ، فرمودند: هنگامى كه
ايشان قيام نمايند، (فرشتگان الهى ) در روى قبر كسى كه اهل ايمان بوده داخل شده و
به او مى گويند سرور و مولاى تو ظهور كرده است اگر مى خواهى كه به او به پيوندى ،
اختيار داراى و چنانچه بخواهى در كرامت پروردگارت بمانى ، آزاد هستى .
رجعت كنندگان
در برخى روايات بطور كلى معيار و ملاك رجعت كنندگان ، ايمان خالص
((و شرك محض )) بر شمرده شده از افراد
و مصاديق آنها سخنى به ميان نيامده است . اما در پاره اى از روايات بطور مشخص و
تفصيلى معيار و ملاك آنانكه به دنيا بر مى گردند بيان شده اند.
رجعت همه پيامبران
امام صادق ، عليه السلام ، مى فرمايد:
فلم يبعث الله نبيا و لا رسولا الا رد جميعهم الى الدنيا حتى
يقاتلوا بين يدى على ابن ابى طالب اميرالمومنين .(116)
خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد جز آنكه همه آنان را به دنيا بر مى گرداند تا در
ركاب امير مؤ منان على ابن ابى طالب ، عليه السلام ، جنگ كنند. در بعضى از روايات
بطور ويژه ، از برخى پيامبران به عنوان رجعت كنندگان نام برده شده است ؛ از جمله
حضرت عيسى ، عليه السلام ، و حضرت اسماعيل ، عليه السلام ، و حضرت خضر، عليه السلام
، و بالاخره پيامبر گرامى اسلام ، صلى الله عليه و آله . روايت شده كه هر گاه
پيامبر اسلام ، صلى الله عليه و آله ، به دنيا رجعت نمايد همه مردم به او ايمان
خواهند آورد.(117)
رجعت ائمه اطهار، عليهم السلام
رواياتى كه ملاك رجعت كنندگان را ايمان محض عنوان كرده اند بطور قطع شامل
ائمه اطهار، عليهم السلام ، مى شوند، ولى غير از اين روايات ، در برخى ادعيه نيز
بطور صريح رجعت آنان بيان شده است :
در زيارت جامعه مى خوانيم :
معترف بكم ، مؤ من بايابكم مصدق برجعتكم منتظر لامركم و
مرتقب لدولتكم .
من به شما اعتراف مى كنم و ايمان به بازگشت شما دارم و رجعت شما را تصديق مى نمايم
و منتظر امر شما و چشم به راه دولت شمايم .
امام صادق ، عليه السلام ، در مورد رجعت امام حسين ، عليه السلام ، مى فرمايد:
ان اول من يكر فى الرجعة الحسين بن على ، عليه السلام ، و
يمكث فى الارض اربعين سنة حتى يقسط حاجباه على عينيه
(118)
اولين كسى كه در رجعت بر مى گردد حسين بن على ، عليه السلام ، است او در زمين چهل
سال مى ماند تا آنكه ابروهايش بر چشمانش بيفتد.
روايات متعددى در مورد رجعت حضرت على ، عليه السلام ، وجود دارد، برخى روايات از آن
حضرت به ((دابة الارض )) تعبير شده و
در برخى روايات وقايع شگفت انگيزى را به ايشان نسبت داده اند.
اميرالمومنين ، عليه السلام ، مى فرمايند:
براى من رجعتى پس از رجعتى و بازگشتى پس از بازگشتى است ، براى من رجعتهاست ، براى
من بازگشتهاست ... من دابة الارض هستم من صاحب عصا و ميسم هستم .(119)
اصحاب پيامبران
در برخى روايات از اصحاب پيامبر اسلام ، صلى الله عليه و آله ، و برخى
پيروان پيامبران ديگر، به عنوان رجعت كنندگان ياد شده است .
بر اساس اين روايات سلمان ، مقداد، جابر، مالك اشتر، ابودجانه ، عمران بن اعين ،...
و مومن آل فرعون و يوشع بن نون از پيروان حضرت موسى ، عليه السلام ، و اصحاب كهف از
رجعت كنندگان مى باشند.(120)
دولت كريمه
ساليان دراز مومنان و پارسايان در دعاهاى خويش زندگى در سايه دولت كريمه اهل
بيت ، عليهم السلام ، را از خداى خويش طلب مى كردند، اين آرزو در رجعت محقق خواهد
شد. و دولت الهى گسترده خواهد شد و به دست با كفايت امامان معصوم ، عليهم السلام ،
بخصوص امام على ، عليه السلام ، و امام حسين ، عليه السلام ، عدالت در سرتاسر گيتى
طنين انداز خواهد شد.
روايات متعددى در مساءله حكومت ائمه اطهار، عليهم السلام ، وارد شده كه همگى حكايت
از طولانى بودن سيطره سياسى اهل بيت ، عليهم السلام ، در كره زمين دارند، ولى در
اين زمينه كه هر يك از آنان چند سال حكومت خواهد كرد روايات مختلفى وجود دارد، برخى
روايات مدت حكومت پيامبر اسلام ، صلى الله عليه و آله ، را پنجاه هزار سال ،(121)
مدت حكومت اميرالمومنين على ، عليه السلام ، را چهل هزار سال
(122) و بالاخره زمان خلافت امام حسين ، عليه السلام ، را چهل هزار
سال تعيين كرده اند.(123)
دعا براى رجعت
چگونه مى شود كه هر يك از ما جزو رجعت كنندگان باشيم ؟ آيا راهى براى آن
وجود دارد. به عبارت ديگر آيا رجعت كنندگان از پيش تعيين شده اند و ديگران نمى
توانند رجعتى داشته باشند و يا علاوه بر كسانى كه رجعت خواهند كرد مومنان ديگر مى
توانند جزو رجعت كنندگان باشند؟ از برخى ادعيه استفاده مى شود كه انسانهاى مومن و
متقى كه دعاى عهد را چهل صبح بخوانند اگر پيش ظهور امام عصر، عجل الله تعالى فرجه
الشريف ، از دنيا بروند جزو رجعت كنندگان خواهند بود. در قسمتى از اين دعا چنين مى
خوانيم : اللهم ان حال بينى و بينه الموت الذى جعلة على
عبادك حتما فاخرجنى من قبرى مؤ تزرا كفنى شاهرا سيفى مجردا قناتى ملبيا دعوة الداعى
فى الحاضر و البادى .(124)
خداوندا اگر مرگى كه بر همه بندگانت مسلم نموده اى ميان من و ظهور مولايم جدايى
بيندازد با قدرت بى نهايتت مرا از قبر بيرون بياور در حالى كه كفنم را به خودم
پيچيده شمشيرم را از غلاف در آورده نيزه ام را به دست گرفته ام تا دعوت كننده اى را
كه در شهر و صحرا بانگ بر مى آورد لبيك بگويم .