مهر محبوب

سيد حسين حسينى

- ۲ -


احسان

اين سبب نيز در حقيقت به همان علت اول بر مى گردد. هر کسى احسان کننده به خويش را دوست دارد. انسان کسى را که به او محبت مى کند (چيزى به او عطا مى کند يا در حق او گذشت وفداکارى وايثار روا مى دارد) دوست مى دارد. در دعاى شريف نبوى اين چنين آمده است: اللهم لا تجعله لفاجر على يدا فيحبه قلبى.(1)

خدايا! دست احسان هيچ فاسقى را بر من قرار مده، تا محبتش در دلم جاى گيرد. يعنى خدايا اگر چنين کسانى به من خدمت کنند، ناگزير من نيز نسبت به آنها محبت پيدا مى کنم، اما از آنجا که فاسق هستند، دوست ندارد که دست انعام واحسان بر من داشته باشند.

احسان خداوند متعال عامل اصلى شکر وحب

از نظر عقل ونقل مسلم، يکى از موجبات حب الله احسان اوست. او به موجب اينکه آفريدگار جهان وانسان وصفات وکمالات آنها است وبزرگترين احسان را به ما جهانيان عنايت فرموده وما را از نيستى به عرصه هستى آورده است، مورد محبت قرار مى گيرد، که اين ابراز محبت در قالب حمد ومدح براى او انجام مى شود: (الحمد لله رب العالمين).(2)

حمد مخصوص الله است که پروردگار عالميان مى باشد. ربوبيت خداوند نسبت به عالميان بزرگترين احسان اوست، زيرا او با قدرت وربوبيت خود جهان را خلق وسپس به هدف متناسب با آنها رهنمايى مى نمايد: (ربنا الذى اعطى کل شيء خلقه ثم هدى).(3)

پروردگار ما کسى است که به هر چيزى آفرينش مخصوص او را عطا نموده، سپس راهنمايى مى کند. امام حسين سلام الله عليه تفصيل اين ربوبيت واحسان را در دعاى روز عرفه چنين عرضه مى دارد: يا مولاى: اى مولاى من انت الذى مننت: تو کسى هستى که منت نهادى انت الذى انعمت: توئى که نعمت عطا فرمودى انت الذى احسنت: توئى که احسان کردى انت الذى اجملت: توئى که نيکو کردى انت الذى افضلت: توئى که افضال کردى انت الذى اکملت: توئى که کامل نمودى انت الذى رزقت: توئى که روزى دادى انت الذى وفقت: توئى که توفيق عنايت کردى انت الذى اعطيت: توئى که عطا فرمودى انت الذى اغنيت: توئى که بى نياز نمودى انت الذى اقنيت: توئى که خشنود ساختى انت الذى اويت: توئى که جاى دادى انت الذى کفيت: توئى که کفايت کردى انت الذى هديت: توئى که راهنمايى نمودى

احسان نبى اکرم دعا براى حارثه

دعاى رسول الله صلى الله عليه وآله براى زيد بن حارثه

وگاهى نيز از خيل سوداگران اين کوى افرادى را مى يابيم که آن چنان آتش جانسوزى بر سراپاى وجودشان شعله افکنده است که از خود بى خود شده، در منتهاى اشتياق، از آن بزرگواران خواسته اند که براى ارتحال ارواح بزرگشان به سراى باقى دعا کنند، چرا که اجسادشان تحمل بارگران آن چنان ارواح عظيمى را نمى آورده است وزيد بن حارثه، يا حارث بن مالک انصارى يکى از اين قهرمانان است که داستان او را در کتاب شريف کافى از زبان مبارک امام صادق عليه السلام اين گونه مى خوانيم: عن اسحاق بن عمار قال: سمعت ابا عبد الله عليه السلام يقول: ان رسول الله صلى الله عليه وآله صلى بالناس الصبح، فنظر الى شاب فى المسجد وهو يخفق ويهوى براسه، مصفرا لونه، قد نحف جسمه وغارت عيناه فى راسه، فقال له رسول الله صلى الله عليه وآله: کيف اصبحت يا فلان؟ قال: اصبحت يا رسول الله موقنا. فعجب رسول الله صلى الله عليه وآله من قوله وقال: ان لکل يقين حقيقه فما حقيقه يقينک؟ قال: ان يقينى يا رسول الله هو الذى احزننى واسهر ليلى واظما هو اجرى فعزفت نفسى عن الدنيا وما فيها حتى کانى انظر الى عرش ربى وقد نصب للحساب وحشر الخلائق لذلک وانا فيهم وکانى انظر الى اهل الجنه يتنعمون فى الجنه ويتعارفون وعلى الارائک متکئون وکانى انظر الى اهل النار وهم فيها معذبون مصطرخون وکانى الان اسمع زفير النار يدور فى مسامعى. فقال رسول الله صلى الله عليه وآله لاصحابه: هذا عبد نور الله قلبه بالايمان، ثم قال: الزم ما انت عليه، فقال الشاب: ادع الله لى يا رسول الله ان ارزق الشهاده معک. فدعا به رسول الله صلى الله عليه وآله فلم يلبث ان خرج فى بعض غزوات النبى صلى الله عليه وآله فاستشهد بعد تسعه نفر وکان هو العاشر. اسحاق بن عمار گفت که حضرت ابو عبد الله (امام صادق) عليه السلام فرمودند: روزى رسول خدا صلى الله عليه وآله نماز صبح را با مردم گزاردند.

سپس در مسجد نگاهشان به جوانى افتاد که چرت مى زد وسرش پائين مى افتاد، رنگ رخسارش پريده بود، اندامش لاغر ونحيف شده وچشمانش به گودى نشسته بود. از او پرسيدند: حالت چگونه است؟ عرضه داشت: به حالت يقين نائل گشته ام. رسول خدا صلى الله عليه وآله از گفته او در شگفت شدند (خوششان آمد) وفرمودند: همانا هر يقينى را حقيقتى است. حقيقت يقين تو چيست؟ عرض کرد: يا رسول الله! همين يقين من است که مرا اندوهگين ساخته، به بيدارى شب وتشنگى روزهاى گرمم مبتلا ساخته وبه دنيا وآنچه در آن است بى رغبتم کرده است، تا آنجا که گويا عرش پروردگارم را مى بينم که براى رسيدگى به حساب خلق بر پا شده ومردم براى حساب گرد آمده اند وگويا اهل بهشت را مى نگرم که در نعمت مى خرامند وبر کرسيها تکيه زده با يک ديگر معارفه به عمل مى آورند. وگويا اهل دوزخ را مى بينم که در آنجا معذب اند وبه فرياد رسى ناله مى کنند. وگويا اکنون آهنگ زبانه کشيدن آتش دوزخ در گوشم طنين افکنده است. رسول خدا صلى الله عليه وآله به اصحاب خود فرمودند: اين جوان بنده اى است که خدا دلش را به نور ايمان روشن ساخته سپس به خود او فرمودند: بر اين حال که دارى ثابت باش. جوان عرض کرد: يا رسول الله! از خدا بخواه شهادت در رکابت را روزيم کند. رسول خدا صلى الله عليه وآله براى او دعا فرمودند. مدتى نگذشت که در جنگى همراه پيامبر صلى الله عليه وآله بيرون رفت وبعد از نه نفر شهيد گشت واو دهمين (شهيد آن جنگ) بود.(4)

اين چنين پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله او را از جهان تنگ فانى به ديار بى انتهاى باقى رسانيدند. وملاى روم نيز در اشعار خويش داستان او را اين چنين قصه مى کند:

گفت پيغمبر صباحى زيد را
گفت عبدا مؤمنا باز اوش گفت
گفت تشنه بوده ام من روزها
گفت از اين ره کو ره آوردى بيار
گفت خلقان چون بينند آسمان
هشت جنت هفت دوزخ پيش من
يک به يک وا مى شناسم خلق را
که بهشتى که وبيگانه کى است
جمله را چون روز رستاخيز من
هين بگويم يا فرو بندم نفس
يا رسول الله بگويم سر حشر
هل مرا تا پرده ها را بردرم
تا کسوف آيد ز من خورشيد را
وا نمايم راز رستاخيز را
دستها ببريده اصحاب شمال
وا گشايم هفت سوراخ نفاق
وا نمايم من پلاس اشقياء
دوزخ وجنات وبرزخ در ميان
وا نمايم حوض کوثر را بجوش
وانکسان که تشنه گردش مى زيند
مى بسايد دوششان بر دوش من
اهل جنت پيش چشمم ز اختيار
دست يک ديگر زيارت مى کنند
کر شد اين گوشم ز بانگ آه آه
اين اشارتهاست گويم از نغول
همچنين مى گفت سرمست وخراب
گفت هين در کش که اسبت گرم شد
  کيف اصبحت اى رفيق با صفا
کو نشان از باغ ايمان گر شکفت
شب نخفتستم ز عشق وسوزها
در خور فهم وعقول اين ديار
من ببينم عرش را با عرشيان
هست پيدا همچو بت پيش شمن
همچو گندم من ز جو در آسيا
پيش من پيدا چو مار وماهى است
فاش مى بينم عيان از مرد وزن
لب گزيدش مصطفى يعنى که بس
در جهان پيدا کنم امروز نشر
تا چو خورشيدى بتابد گوهرم
تا نمايم نخل را وبيد را
نقد را ونقد قلب آميز را
وا نمايم رنگ کفر ورنگ آل
در ضياء ماه بى خسف ومحاق
بشنوانم طبل وکوس انبياء
پيش چشم کافران آرم عيان
کاب بر روشان زند بانگش بگوش
يک بيک را وا نمايم تا کى اند
نعره هاشان مى رسد در گوش من
در کشيده يک به يک را در کنار
واز لبان هم بوسه غارت مى کنند
از حنين ونعره وا حسرتاه
ليک مى ترسم ز آزار رسول
داد پيغمبر گريبانش به تاب
عکس حق لا يستحى زد شرم شد

احسان ائمه

وهمين احسان موجب ارادت وعشق ما به ساحت مقدس پيامبر اکرم واهل بيت گرامى اش - صلوات الله عليهم اجمعين - مى باشد، چرا که سر تا سر وجود وزندگانى آن بزرگواران آميخته به احسان به عموم جهانيان به ويژه به شيعيان ودوستانشان مى باشد که ما به رعايت اختصار از آوردن مثال ونمونه خوددارى کرده، علاقه مندان را به کتب مفصل تر ارجاع مى دهيم. واين احسان وبزرگوارى در دوره غيبت کبراى مولاى محبوبمان حضرت ولى عصر ارواحنا فداه - که از سال 329 هجرى آغاز گشته وتا کنون نيز داغ جانسوز اين ماجرا، دل مشتاقان را گداخته - نمونه هائى بسيار دارد وبه خاطر همين الطاف وبنده نوازيها بوده است که مى بينيم خيل سرگشتگان اين کوى، در تاريخ تشيع، هميشه بسيار بيشتر از ديگر کوچه هاى اشتياق بوده ورونق بازار سوداى عشق اينان، کساد ديگر بازارهاى عاشقى را سبب شده است. در اينجا سزاوار است يادى کنيم از افرادى که در دوران هجران آن بزرگوار مورد الطاف سرورانه اش قرار گرفته واز درياى احسانش پيمانه اى لبريز برداشته اند:

داستان سيد محمد عاملى

مرحوم محدث نورى مى نويسد: سيد محمد عاملى فرزند سيد عباس آل عباس شرف الدين که ساکن يکى از قراء جبل عامل بود به خاطر تعدى حکام جور، آن سامان را ترک گفت. ودر هنگام خروج از وطن حتى به اندازه خرج يک شبانه روز را نداشت ودر عين حال، آن قدر عفيف بود که از کسى چيزى درخواست نمى کرد وبه گردش وسياحت مى پرداخت. در ايام سياحت، در خواب وبيدارى حکايات عجيبى ديده تا در مجاورت نجف اشرف رحل اقامت افکند ودر حجره اى از حجرات فوقانى صحن شريف در نهايت فقر زندگى مى کرد واز حالات او فقط بعضى از خواص با خبر بودند که پنج سال بعد از ترک وطنش نيز وفات نمود. او با من رفت وآمد داشت ودر تعزيه هاى حسينى شرکت مى کرد ودر بعضى مواقع به عنوان امانت کتاب دعا از من مى گرفت. روزهايى را با چند خرما روزگار مى گذرانيد وانواع دعاهاى وسعت رزق را مى خواند وادعيه واذکار را ترک نمى کرد. در ايامى براى عرض حاجتش چهل روز پيش از طلوع آفتاب از دروازه کوچک شهر که از سمت دريا بود، بيرون مى رفت وبه طورى که کسى او را نبيند يک فرسخ يا بيشتر طى مسافت مى کرد وعريضه اى را در ميان گلى مى پيچيد ونام يکى از نواب را صدا مى کرد ودر آب مى انداخت. او خود مى گفت: اين کار را ادامه دادم تا سى وهشت يا سى ونه روز گذشت. عريضه را در آب افکندم وبا ناراحتى سرم را پايين انداختم وبرگشتم. هنگام برگشتن ديدم مردى از پشت سرم مى آيد که لباس عربى داشت، سلام کرد. من هم جواب مختصرى دادم وديگر توجهى نکردم چون بسيار ناراحت بودم. با همين حال مقدارى با من راه آمد سپس با لهجه محلى خودم گفت: سيد محمد! حاجت تو چيست که سى وهشت يا سى ونه روز است هر روز پيش از طلوع آفتاب به فلان جا مى روى وعريضه خود را در آب مى اندازى؟ گمان مى کنى که امام تو بر حاجت تو مطلع نيست؟! سيد محمد گفت: خيلى تعجب کردم زيرا هيچ کس را از اين کار خود مطلع نکرده بودم وکسى مرا نديده بود وکسى را از جبل عامل در نجف نمى شناختم. بخصوص آن گاه بر تعجب من افزوده شد که ديدم او بر سر کوفيه وعقال دارد. به خاطرم آمد شايد به آمال وآرزوى ديرينه خود رسيده وبه رستگارى بزرگ نائل شده ام واو خود امام عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - است. از دير زمان شنيده بودم که دست آن حضرت بسيار نرم ولطيف است. با خودم گفتم با او مصافحه کنم. پس، دست دراز کردم، آن حضرت نيز دست خود را آورد وآنچه را که شنيده بودم يافتم ويقين کردم که به سعادت عظمى رسيده ام. سرم را بلند کردم وبه صورت مبارک چشم دوختم، خواستم دست مبارکش را ببوسم... ديگر کسى را نديدم.(5)

گفته بودم چو بيائى غم دل با تو بگويم   چه بگويم که غم از دل برود چون تو بيائى

شفا يافتن آقا محمد مهدى

ونيز محدث نورى مى نويسد: شخصى به نام آقا محمد مهدى از اهالى بنادر ممالک هند در سال 1299 هجرى وارد کاظمين شد. پدر او شيرازى بود اما در همان بنادر متولد شده بود وزندگى مى کرد. سه سال قبل از آن ماجرا، به مرضى گرفتار آمد که وقتى عافيت يافت کر ولال شد. براى شفا يافتن کرى ولالى متوسل به زيارت ائمه عراق شد. او در شهر کاظمين بستگانى داشت که از تجار معروف بودند. پس، وارد منزل آنان شد وبيست روز در کاظمين توقف کرد. روزى که مصادف با حرکت کشتى دودى به سامراء بود او را به کشتى سوار کردند وبه مسافران که نوعا اهل کربلا وبغداد بودند سپردند وتوصيه شديد در مراقبتش نمودند، زيرا او از سخن گفتن عاجز بود. نيز به بعضى از اهل سامراء نامه نوشتند که او را در کارهايش يارى نمايند، تا اينکه کشتى وارد سامراء شد. او را به سرداب منور آوردند. اين ورود به سرداب در روز جمعه دهم جمادى الاخر 1299 هجرى بود. در سرداب مطهر جماعتى از مقدسان وافراد مورد اعتماد مشغول عبادت بودند تا اينکه او را در صفه مبارکه جاى دادند. او گريه وزارى وتضرع را آغاز کرد وبه استغاثه خود ادامه مى داد. پيش از آن حاجت خود را روى ديوار نوشت واز حضار درخواست دعا وشفاعت نمود. گريه وتضرع او پايان نيافت، مگر اينکه خداوند زبان او را باز کرد واين کار به اعجاز حضرت حجت عليه السلام بود. پس، از آنجا خارج شد در حالى که زبانش به خوبى به سخن باز شده بود. در روز شنبه فرداى آن روز، او را در محضر درس سيد فقها واستاد علما، رئيس شيعه وتاج شريعت ميرزا محمد حسن شيرازى - که خدا مسلمين را با بقاى او بهره کامل عنايت کند - حاضر کردند. او نزد ميرزاى شيرازى سوره فاتحه را تبرکا قرائت کرد وهمه حضار به صحت وحسن قرائت او اعتراف کردند. داستان در آن روز در ميان مردم شهرت يافت ومورد تمجيد قرار گرفت.(6)

محراب ابروان بنما تا بهر گهى
خونم بريز واز غم هجرم خلاص کن
  دست دعا بر آرم وبر گردن آرمت
منت پذير قبضه خنجر گذارمت

ديدار مولى سلماسى

ونيز محدث نورى مى آورد: آقا محمد که مجاور مشهد عسکريين عليهما السلام بود، حدود چهل سال متولى شمعدانهاى آن بقعه عاليه بود واز طريق مادرش که زن صالحه اى بود مورد اعتماد استاد ما (ميرزاى شيرازى) بود. آن بانوى صالحه نقل کرده بود که روزى با اهل بيت عالم ربانى، مولى زين العابدين سلماسى در سرداب مطهر بودم. روز جمعه بود ومولى سلماسى دعاى ندبه مى خواندند وما نيز با او مى خوانديم. گريه وزارى مى کرد ومحزون وشيدا بود، ضجه مى زد وما نيز گريه مى کرديم. جز ما در سرداب مطهر کسى ديگر نبود. در همين حال، بوى مشکى به مشاممان رسيد که در سرداب پخش شد وهواى آنجا را مملو ساخت ولحظه به لحظه بوى خوش آن شديدتر مى شد، حال گريه از ما رفت وبه گونه اى بهت زده شديم که قادر به حرکت نبوديم.

سر زلف تو چنين مشک تر آورده به شهر   از چنين مشک مخواهيد حريفان که خطاست

زمانى گذشت ودوباره به حال دعا برگشتيم. در اينجا از مولى علت بوى خوش را پرسيديم، او فرمود: شما کجا واين پرسش؟! وجوابى نفرمود. اما آقا على رضا اصفهانى که دوست او بود گفت: روزى از ملاقات امام عصر عليه السلام از او پرسيدم زيرا گمان داشتم که او آقا را زيارت کرده است، همان واقعه را مو به مو تعريف نمود.(7)

احسانهاى غير حضورى امام زمان

چه بسا شيعيانى بوده اند که در زمان غيبت امام عصر عليه السلام، هر چند محبوب دل آراى خويش را به چشم سر نديده بودند، اما آن چنان دلباخته وگداخته خورشيد فروزان وجودش بوده اند که اندوه فراق، طاقت وآرامشان ربوده وخواب راحت را از ديدگانشان دور ساخته بود، چرا که يار را به خود نزديک اما خود را از او دور مى يافته اند:

يار نزديک تر از من به من است   وين عجب تر که من از وى دورم

واو هر چند جسم مبارکش از ديدگان غايب است اما در دلهاى پاکان وخلوتگه رازداران در ليالى شب زنده داران، ودر مناجات عارفان ودر استغفار دل شکستگان، در هميشه ايام وليالى، حضور دارد وبا آنها است وآنها نيز در سجده هاى طولانى ودر رکوعهاى خاشعانه وخاضعانه ودر مناجات هاى شبانه وخالصانه با او هستند. در نمازهاى اول وقتشان با يار همراهى مى کنند ويکى از رموز نماز اول وقت نيز همين است که موجب همراهى وهمگامى محب با محبوب مى گردد ونمازش با نماز او همراه وجفت مى شود. پس، محبت وعشق، فقط به ديدن ورويت ديده جسمانى زاده نمى شود، که محبوب محبوبها نيز با چشم عنصرى قابل رويت نيست، اما باز هم سوختگان وعاشقانى چونان ابراهيم خليل وموساى کليم عليهما السلام ومحمد مرسل حبيب الله صلى الله عليه وآله مى پروراند واين دلدادگان به محبوب محبوبها نيز افرادى را سوخته وگداخته پرورش داده اند که با تير نگاه صيد نشده اند بلکه با تير جذبه دل به آستان محبوب راه يافته اند هر چند که او را به چشم سر هرگز نديده اند. گويند اويس قرن پيامبر صلى الله عليه وآله را نديده بود، اما در خيل سوختگان در محبت پيامبر اکرم - صلوات خدا بر او وآلش - قرار داشت ودر زمره اولين آنها بود. نگارنده اسدالغابه مى نويسد: اويس بن عامر مرادى قرنى، زاهدى است مشهور که زمان پيامبر صلى الله عليه وآله را درک کرده وهرگز او را نديده بود وساکن کوفه بود. وى از بزرگان تابعين صحابه است. ابن سعد نيز در طبقات خود مى نويسد: قال رسول الله صلى الله عليه وآله: خليلى من هذه الامه اويس القرنى. رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: خليل من از اين امت، اويس قرن است. در حديث آمده که امام صادق عليه السلام در مجلسى سخن از مشتاقان ظهور وعلاقه مندان حضرت مهدى عليه السلام به ميان آوردند، آن گاه فرمودند که: فى وصيه النبى يذکر فيها ان رسول الله صلى الله عليه وآله قال له: يا على واعلم ان اعجب الناس ايمانا واعظمهم يقينا قوم يکونون فى آخر الزمان لم يلحقوا النبى وحجبتهم الحجه (فحجبت عنهم الحجه - نخ) فامنوا بسواد على بياض.(8)

پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند: يا على، بدان که بهترين مردم از نظر ايمان وبزرگترين آنها از جهت يقين، کسانى هستند که در آخرالزمان اند وپيامبر را نديدند وحجت آنها غايب است، پس آنان به آنچه در کتب نوشته شده ايمان آوردند. در داستان تجليات فرزند نرجس خاتون اوراحنا فداه، براى عاشقان رويش چه بسيار مى بينيم آنان که اول بار محضر همايونى وشريفش را درک نموده اند، او را از احسانش شناخته اند، چرا که سر تا سر وجود او محبت به شيعيان وعنايت به دوستان وخاکساران آستانش مى باشد. نتيجه اينکه يکى از علل ارادت ومحبت ما نسبت به اين ذوات مقدسه، احسان وکرامت وبزرگوارى آنهاست که: عادتکم الاحسان وسجيتکم الکرم.(9)

آنان واسطه افاضه فيض وجود به ما مى باشند وباذن الله، فيض هستى را از خداوند فياض گرفته، به عالم وعامى مى رسانند ودر ازمنه غيبت وحضور، فيض هدايت را از درون جهان وباطن اعمال، به ما افاضه مى کنند.

احسان حضرت بقيه الله در زمان غيبت

امام زمان - که درودهاى بى پايان خدا بر او - در يکى از توضيحاتشان پيرامون احسان بى پايان خود در زمان غيبت چنين مى فرمايند: واما وجه الانتفاع بى فى غيبتى فکالانتفاع بالشمس اذا غيبتها عن الابصار السحاب. بهره گيرى از من در زمان غيبت همچون بهره گيرى از خورشيد است آن هنگام که ابر آن را از ديدگان پوشيده وپنهان کرده باشد. مرحوم مجلسى در ذيل اين حديث چنين مى فرمايد: تشبيه آن وجود مقدس به خورشيد در پس ابر متضمن نکاتى چند است:

1 - نور وجود وعلم وهدايت توسط او به خلق مى رسد. زيرا آنان - که درود خدا برايشان باد - علل غائى خلقت اند وبه واسطه آنان است که علوم ومعارف در ميان خلق نشر مى يابد وبلايا از مردم دفع مى شود، ومردم به خاطر اعمال قبيحه خود مستحق انواع عذاب خواهند بود، که خداوند مى فرمايد: (وما کان الله ليعذبهم وانت فيهم).(10)

خداوند آنان را عذاب نمى کند در حالى که تو در ميان آنها هستى.

2 - با آنکه مردم از خورشيد پنهان در پس ابر بهره مى گيرند، اما هر لحظه انتظار آن را دارند که ابرهاى به کنارى رود وجمال فروزان آن ديدگانشان را روشن کند. همچنين، در ايام غيبت آن حضرت نيز مخلصان شيعه هر لحظه منتظر خروج وظهور او هستند وهرگز مايوس نمى شوند که سرانجام اين ابرهاى تيره وتار را نيز پايانى خواهد بود.

3 - منکر وجود آن حضرت با وفور دليل وجود او، مانند منکر وجود شمس است موقعى که در پشت ابر قرار گيرد.

4 - گاهى در پشت ابر بودن خورشيد، بيشتر به صلاح مردم است، همچنين است غيبت امام عليه السلام.

5 - همان گونه که ديدگان انسان تاب وتوان نظاره مستقيم خورشيد را ندارد، کور چشمان کوتاه نظر نيز تحمل ديدار او را نخواهند داشت.

6 - گاهى خورشيد از پس ابرها از شکاف روزنه اى جلوه مى کند وبعضى او را ديده وبعضى همچنان محروم مى مانند. همچنين امام زمان عليه السلام در زمان غيبت، گهگاه جلوه اى نموده، از نيکبختانى خوش اقبال دل مى برد وبر آتش سوزان دلسوختگان ديگر شعله اى فروزان تر مى افزايد.

7 - همان گونه که خورشيد را تنها ديدگان بينا، قادر به رويت مى باشد شمس فروزان چهره امام عليه السلام را نيز کوردلان بى بصيرت هرگز نمى توانند نظاره کنند، ودر اخبار هم، آيه کريمه (من کان فى هذه اعمى فهو فى الاخره اعمى واضل سبيلا)(11) به همين مسئله تفسير شده است.

8 - همان گونه که اشعه خورشيد به اندازه وسعت روزنه هاى خانه ها از آنها عبور کرده وارد خانه مى شود، مردم نيز به قدر ظرفيت خويش وبه اندازه وسعت روزنه هاى دلهايشان از وجود او بهره مى برند، يعنى به همان اندازه اى که موانع شهوى وعلائق جسمانى را از خود رانده باشند، به وجود ونور وجود تابان او نزديک مى شوند.(12)

بنابر آنچه ذکر شد، ملاحظه مى کنيم که چندان تفاوتى در احسانهاى آن وجود نورانى، در زمان غيبت با زمان ظهور نيست وبرکات مادى ومعنوى او در هر دو زمان بر اساس يک قانون وضابطه به دوستانش مى رسد. وشاهدى گويا بر اين مدعا، الطاف خاصه آن سرور در دستگيريها واغاثه هاى بى شمارى است که در زمان غيبت کبرى در پاسخ به استغاثه هاى دوستانش از آن وجود مبارک صادر گشته است.

تأليف قلوب در پرتو احسان امام

يکى از بزرگترين احسانهاى امامان بزرگوارمان سلام الله عليهم اجمعين، تاليف قلوب مؤمنان وعاشقان است که قرآن کريم آن را يکى از منتهاى بزرگ الهى به شمار مى آورد: (فألف بين قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا).(13)

پس ميان دلهايتان الفت بخشيد پس بواسطه نعمت او (اسلام) برادر شديد. از وظايف مهم امام وپيشواى معصوم ما بيدار کردن فطرتهاى خفته مى باشد. امام عليه السلام با هدايت الهى خواسته هاى طبيعى وفطرى انسانها را تعديل ودر جهت صحيح راهنمائى مى نمايد. قلب انسان کانونى است که شعله هاى عشق ومحبت از آنجا ريشه مى گيرد ونيز مرکز تلاطم امواج غضب مى باشد وامام وظيفه تعديل آن شعله ها وکنترل اين امواج وهدايت تمامى غرائز وخواسته ها را عهده دار است. همان طور که ذکر شد، الفت دادن قلوب پراکنده دوستان به يک ديگر از شور آفرين ترين ونيکوترين احسانهاى امام هر زمانى است وشعله محبتها ودوستيهائى که در پرتو عشق اين پاکان زبانه مى کشد، بسيار ديرپا وعميق است، درست بر خلاف پيمانهاى محبتى که در محيط هاى ناپاک وبا ملاکهاى پليد وانحرافى منعقد مى گردد. واين ديرپائى، خود ره آورد تاليف آن دلهاى پراکنده است، که در ادامه راه عشق به آن بزرگواران پديد مى آيد. از نشانه هاى گوياى اين نکته آن است که هر چه محبت نسبت به محبوب بى همتايش بيشتر وشديدتر باشد، نسبت به ساير دوستان محبوبش نيز بيشتر عشق مى ورزد وتجاذب وتعاطف ميان آنها بيشتر مى شود. ونيز تاليف قلوب از آثار بارز ولايت آنها بر جهان وانسان است که اصطلاحا ولايت در تکوين وتصرف ناميده مى شود وبى شک دور افتادگان اين کوى وبى خبران از وادى قرب وولايت، از اين احسان، نصيبى جز حرمان نخواهند داشت. آن هنگام که در دعاى پر سوز وگداز ندبه با آن امام همام پنهان از ديدگان، به عرض نياز مى پردازيم، در فرازى از آن اين گونه مى گوئيم: اين مولف شمل الصلاح والرضا؟ کجاست آن امام بزرگوارى که دلهاى پراکنده اهل صلاح ورضا را به هم الفت مى دهد؟ دل پاک امام عليه السلام در مثل، آهنربائى را ماند که دلهاى پراکنده ومتفرق را به سوى خويش مى کشد وآنها را حول محور شعاعهاى جاذبه خويش همسو مى نمايد. سرانجام، در نتيجه تماسهاى مستمر ودائمى، خاصيت جاذبه وربايش به دلهاى ديگر سرايت مى کند ودامنه امواج اين نيرو آن چنان گسترده است که حتى از پس ابرهاى تيره وسياه غيبت نيز به باطن اشياء نفوذ مى نمايد وآنها را به سوى خويش جذب مى کند.

بر آن بودم که از آهن کنم دل   ندانستم که تو آهنربائى

البته، پر واضح است که در ديدارهاى بدون حجاب ودر ملاقاتهاى مستقيم، آن چنان موجى سراپاى عاشق را فرا مى گيرد که تمامى هستى او را طعمه حريق مى سازد وآن سان آتش سوزانى در دل او مى افکند، که پروانه وار وديوانه وار او را شمع فروزان خويش خوانده، اسيرش مى گرداند، وبه طواف کعبه وجود خود وا مى دارد. در احاديث، پيرامون ياران خاص امام زمان ارواحنا فداه اين گونه مى خوانيم که: يجتمعون والله فى ساعه واحده قزع کقزع الخريف.(14)

آنان در هنگام ظهور مانند ابرهاى پراکنده پائيزى دور هم ودور او (عليه السلام) اجتماع مى کنند. اين اجتماع ظاهرى وعنصرى، حاکى از اجتماع دلها وقلبها، توسط قوه جاذبه ومغناطيس باطنى وجود ايشان است که اين چنين پديده اى شگفت را سبب مى شود واين نيروى ولايت ومحبت اوست که به ياران خود حيات مى بخشد وقدرت وقوتشان را افزونى مى دهد. وبر صدق اين مدعا مى توان روايت زير را شاهد آورد: قال على عليه السلام لرسول الله صلى الله عليه وآله: امنا الهداه ام من غيرنا؟ قال: بل منا الهداه (الى الله) الى يوم القيامه، بنا استنقذهم الله عز وجل من ضلاله الشرک وبنا يستنقذهم الله من ضلاله الفتنه وبنا يصبحون اخوانا بعد ضلاله الفتنه کما بنا اصبحوا اخوانا بعد ضلاله الشرک، وبنا يختم الله کما بنا فتح الله.(15)

پاورقى:‌


(1) المحجه البيضاء 11:8.
(2) حمد 2.
(3) طه 50.
(4) کافى 53:2 ح 2، باب حقيقت ايمان ويقين.
(5) جنه الماوى ضميمه بحار 248:53 ح 20، ترجمه ونقل به معنى.
(6) همان ماخذ:265 ح 32.
(7) همان ماخذ:269 ح 33.
(8) منتخب الاثر:513 ح 2 از کمال الدين:288 ح 8.
(9) زيارت جامعه کبيره.
(10) انفال 33.
(11) کسى که در اين دنيا کور باشد، پس در آخرت نيز کور وگمراه تر خواهد بود. اسراء 72.
(12) بحار 92:52 و93 ح 7 با تلخيص وترجمه. البته، نکته مهم ديگرى نيز از اين گفتار بلند استفاده مى شود وآن اينکه همان گونه که تيرگى ابرها سبب غيبت شمس افق مى باشد تيرگى انسانها نيز سبب اصلى غيبت آفتاب وجود امام عصر ارواحنا فداه است.
(13) آل عمران 103.
(14) منتخب الاثر:475 ح 3.
(15) کمال الدين:230 ح 31.